شمه اى از سيره عملى امام خمينى آخرين قسمت

 

شمه اى از سيره عملى امام خمينى(ره)
آخرين قسمت

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

 


 

عزت نفس و بلند همتى امام
حضرت امام قدس سره در عين آن كه بسيار متواضع بودند, عزت نفس والايى داشتند, و از هرگونه ذلت براى خود و مسلمين متنفر بودند, و از اين كه مسلمانى تحقير شود, غيرت و حساسيت ويژه اى داشتند, بارها فرمود: ((وقتى عكس شاه معدوم را در برابر فلان رييس جمهور امريكا ديدم كه آن طور ذليلانه در مقابل او ايستاده بود, بسيار ناراحت شدم, و تلخى اين منظره هنوز براى من باقى است كه شاه مملكت اسلامى در برابر كافر خدانشناس اين طور اظهار كوچكى كند.))(1)
شديدترين سخنرانى امام در قم كه به دستگيرى و تبعيد او منجر شد, برضد قانون ذلت بار ((كاپيتولاسيون)) بود, او هرچه فرياد داشت در برابر اين لايحه اى كه عزت مسلمين و ايرانيان را بر باد مى داد, بلند كرد و سرانجام نگذاشت و چنين لايحه را به زباله دان تاريخ افكند.
امام هرگز در برابر زورمندان كرنش نكرد, بلكه با كمال شكوه, آن ها را از خود طرد كرد.
حضرت امام (ره) در مدت پانزده سال كه در عراق و نجف اشرف بودند, هرگز به دولت عراق و دولتمردان بعثى روى خوش نشان ندادند, و با كمال عزت, در بعضى از موارد به شدت به آن ها اعتراض كرده و يا بى اعتنايى مى كردند.
ظاهرا ساواك, متولى مسجد اعظم قم را از تدريس امام در آن مسجد ترسانده بود, متولى دستور داد تا درهاى مسجد را اول صبح بستند, امام در برابر اين حادثه فرمود: ((هر كجا مناسب باشد درس مى دهم, آن روز آمدند و در صحن ايوان طلا با كمال عزت و سرافرازى, درس فرمودند, بى آن كه از كسى خواهشى كنند, روز بعد, به خواهش توليت مسجد, دوباره به مسجد اعظم بازگشتند.
يكى از علماى برجسته كه بيش از نودسال از عمرش گذشته و از شاگردان آيه الله العظمى آقا ضيإ عراقى(ره) بود مى گفت: ((عزت و اعتبارى كه امام خمينى به اسلام وقرآن و تشيع داده, هيچ عالمى از علماى اسلام بعد از غيبت صغرى تا به حال نداده است.))
نويسنده و روزنامه نگار فرانسوى كه با عنوان ((قائدى)) خوانده مى شد مى نويسد: ((بايد بگويم تصورى كه من از امام هميشه در قلبم محفوظ دارم اين است كه او مردى است كه به يك ملت شخصيت و عزت بخشيد, و بر قلوب ملتى كه او را برگزيدند حكومت مى كرد.))(2)
كوتاه سخن آن كه امام مصداق شاخص و كامل اين دو آيه شريفه بود: ((و لن يجعل الله للكافرين على المومنين سبيلا;(3) و خداوند هرگز كافران را بر مومنان تسلطى نداده است.))
((و لله العزه و لرسوله و للمومنين ; (4) عزت مخصوص خدا و رسول خدا(ص) و مومنان است.))
و همواره نداى امام حسين (ع) به ((هيهات مناالذله; حاشا كه ما زير بار ذلت برويم)) در همه ابعاد زندگى اش به ويژه در سرلوحه زندگى سياسى اش ديده مى شد.

شجاعت, صلابت و هوشيارى امام
حضرت امام ـ قدس سره ـ همچون جدش حضرت على(ع) كه در برابر منافقين, قاسطين, مارقين و ناكثين قرار گرفت, و قاطعانه در برابر آن ها ايستاده در برابر همه گروه ها كه در خط اسلام نبودند, قاطعانه با شجاعت و صلابت بى نظير ايستاد, به طور كلى ترس در قاموس وجود او راه نداشت, تا آخر عمر بر ضد امريكا سخن گفت و عمل كرد و او را شيطان بزرگ خواند, در نجف اشرف شنيد كه حزب بعث عراق فرزند مرحوم آيت الله بجنوردى, صاحب القواعد الفقهيه را دستگير كرده است, براى احوال پرسى شبانه به منزل آقاى بجنوردى رفت, در ضمن صحبت به آقاى بجنوردى گفتند: ((من وقتى كه در تركيه بودم, به من گفتند مصطفى (فرزندم) رفت زندان, من گفتم: ((خوب است زندان رفته است, ورزيده مى شود.)) آقاى بجنوردى فرمود: آقا! ما كه دل و قلب شما را نداريم. آن شب امام مزاح هايى لطيف كرد كه با شنيدن آن, اندوه انسان برطرف مى شد.(5)
حضرت امام, از همان دوران كودكى و جوانى و در همه سال هاى عمر بابركتش شخصى شجاع و قاطع بود, كتاب كشف الاسرار را در سال 1323 ش. نوشت, با اين كه اين كتاب يك كتاب كلامى و توحيد و بر ضد وهابى گرى است و در پاسخ به كتاب انحرافى اسرار هزار ساله نوشته شده است, در عين حال امام در همان كتاب رضا شاه پهلوى را مورد حمله قرار داده و با تعبيراتى بسيار كوبنده او را منكوب نموده است, از فرازهاى آن كتاب اين است: ((رضا خان سواد كوهى كه نمى فهمد سياست با سين است يا صاد… ))
حضرت امام ـ قدس سره ـ در روز عاشورا (13خرداد 1342 ش) در آن هنگام كه شاه در اوج قدرت بود, سخن رانى بسيار كوبنده اى در مدرسه فيضيه بر ضد شاه نمود, فرازهايى از اين خطبه خطاب به شاه چنين بود ((… بدبخت! بيچاره! چهل و پنج سال از عمرت ميره… كمى عبرت بگير, عبرت از پدرت… خدا مى داند مردم خوشحال بودند كه پهلوى (پدرت) رفت (چنين نباش) كه من بگويم كافرى تا از ايران بيرونت كنند و به تكليف تو برسند.))
امام در سال 43 در قضيه كاپيتولاسيون, در سخن رانى اخير خود كه پس از آن تبعيد شد فرمود: ((امروز رييس جمهور امريكا منفورترين افراد پيش ملت ماست.))
آن هنگام كه حضرت امام را پس از زندان, به قيطريه آورده و در آن جا تحت نظر قرار دادند, سرهنگ مولوى رييس سازمان امنيت وقت, نزد امام آمد و با اصرار به امام گفت:(( اگر شما پنج دقيقه فقط با شاه در قيطريه ملاقات كنيد, همه چيز درست مى شود, انقلاب سفيد همه اش حرف است, فقط شما يك ملاقاتى بكنيد, سر و صداها مى خوابد. )) امام با كمال قاطعيت و هوشيارى, اين ملاقات را رد كرد.(6)
مرحوم حجه الاسلام والمسلمين سيدعباس مهرى, نماينده امام در كويت مى گفت: هنگامى كه امام را از عراق بيرون كردند, ايشان با همراهان به مرز كويت آمدند, تا وارد كويت شوند, ولى در كويت اجازه ورود داده نشد, من به محضر امام رسيدم, به ايشان عرض كردم اجازه بدهيد بروم با اين مامور حرف بزنم, امام با كمال صلابت فرمودند: ((ابدا! حيف نيست كه وجه خود را پيش اين ناكس بفروشى؟ ما برمى گرديم خدا با ماست.)) (7)
دكتر حسن حبيبى, در مورد آمدن امام از نوفل لوشاتو به ايران, در مصاحبه اى مى گويد: شب آخر, امام به حاضران رو كرد و فرمود: ((بايد متوجه باشيد در اين سفر يكى از چند مورد ممكن است پيش آيد: 1ـ هواپيما را به محض ورود به آسمان ايران هدف تير قرار داده و ساقط كنند, يا منفجر نمايند; 2ـ هنگامى كه به زمين نشست, آن را به گلوله ببندند; 3ـ وقتى پياده شديم همه را به گلوله ببندند; 4ـ به شما كارى نداشته باشند, بلكه مرا به گلوله ببندند, يا توقيف كنند ويا در ميان جمعيت ترور نمايند, اين خطرها اصولا متوجه من است, شما نبايد خود را به خاطر من به خطر اندازيد, بايد همه شما در اين باره فكر كنيد و آگاه باشيد, و اين موضوع را به همه اعلام كنيد.)) (8)
حضرت امام در اين شرايط سوار بر آن هواپيما شدند, و تا آخر با كمال طمانينه وارد ايران شده و تا به بهشت زهرا در ميان جمعيت ميليونى رفتند و آن سخنرانى پر صلابت را نمودند, كه هر لحظه فراز آن حوادث خطير, بيانگر اوج شجاعت و اقتدار امام بود. وقتى كه امام در چند روز اول در مدرسه رفاه زندگى مى كرد, آقاى رفسنجانى مى گفت: شب 21 و 22 بهمن شب هاى بسيار خطرناكى بود, يك انفجار بمب كافى بود همه مدرسه را با خاك يك سان كند, هر لحظه احتمال بمب باران مى رفت, به امام گفتند: ((شمااين جا (مدرسه) نباشيد, زيرا ممكن است يك خمپاره همه آن خانه را ويران كند.)) امام فرمود: همين جا مى مانم.
آن شب ها به ويژه شب 21و 22 بهمن را همه دوستان با دلهره و اضطراب گذراندند, از وحشت نخوابيدند, ولى صبح آن روز به حاج احمد آقا فرزند امام گفتم: آيا امام خوابيد؟ گفت: ((بله, امام مثل ساير شب ها راحت خوابيد.)) اين فراز نيز حاكى از عظمت شجاعت امام و عمق قوت قلب او است.
ماجراى هشت سال جنگ تحميلى, و بروز حوادث تلخ به وسيله منافقان, ليبرال ها و ستون پنجم, و واقعه هفتم تير و شهادت آيت الله دكتر بهشتى و 72 تن از برترين شخصيت ها, هر كدام كافى بود كه امام را از پاى درآورد, ولى امام تا آخر محكم, استوار و سرو قامت باقى ماند, در اين راستا سخن بسيار است, براى تكميل, نظر شما را به گفت و گوى امام با فرزندش و گفتار شهيد صياد شيرازى جلب مى كنم:
حضرت حجه الاسلام والمسلمين احمد آقا (فرزند امام) مى گويد: در ماجراى جنگ, يك روز بعداز ظهر حدود ساعت هفت تا هشت, موشك به اطراف جماران اصابت كرد, خدمت امام رفتم عرض كردم اگر يك مرتبه يكى از اين موشك هاى ما به كاخ صدام بخورد و صدام طورى بشود, ما چقدر خوشحال مى شويم, اگر موشكى به نزديكى هاى اين جا بخورد و سقف اين جا پايين آيد و شما يك طورى بشويد چه؟ امام در پاسخ فرمود: ((والله قسم بين خودم و آن پاسدارى كه در سه راه بيت است, هيچ امتيازى و فرقى قايل نيستم, والله قسم اگر من كشته شوم يا او كشته شود, براى من فرقى نمى كند.)) گفتم: مى دانيم شما اين گونه هستيد, اما براى مردم فرق مى كند. امام فرمودند: ((نه, مردم بايد بدانند كه اگر من در يك جايى بروم كه بمب پاسداران اطراف منزل مرا بكشد و مرا نكشد, من ديگر به درد رهبرى اين مردم نخواهم خورد, من زمانى مى توانم به مردم خدمت كنم كه زندگى ام مثل زندگى مردم باشد…)) گفتم: پس تا كى مى خواهيد اين جا بنشينيد؟ به پيشانى مباركشان اشاره كردند و فرمودند: ((تا زمانى كه تركش موشك به اين جا بخورد.)) (9)
نيز از مرحوم حجه الاسلام احمد آقا (فرزند امام) در مصاحبه اى شنيدم فرمود: از طرف آقاى رى شهرى (كه آن وقت مسوول اطلاعات بود) نامه اى به ما رسيد كه نوشته بود: ((مطابق اسناد و قراين, امشب جماران از طرف دشمن (صداميان) بمباران مى شود, جاى امام را عوض كنيد…)) هر چه به امام اصرار كرديم كه به پناه گاه برود, نپذيرفت, و فرمود: اگر همه مردم داراى پناه گاه شدند, آن وقت من هم به پناه گاه مى روم. آن گاه امام در ذيل نامه آقاى رى شهرى اين اشعار را نوشت:
بر در ميكده ام دست فشان خواهى ديد
پاى كوبان چو قلندر صفتان خواهى ديد
از اقامت گه هستى به سفر خواهم رفت
به سوى نيستيم رقص كنان خواهى ديد
سپهبد شهيد, امير سرافراز اسلام على صياد شيرازى, در مصاحبه تلويزيونى مى گفت: ((در يكى از درگيرىها و عمليات مهم جنگ (كه ظاهرا عمليات فتح المبين بود) در جبهه در مورد حمله بين سران رزمنده اختلاف نظر بود, و ما از نظر فنى نسبت به دشمن ضعيف بوديم, بنا شد به محضر امام برسيم و نظر او را بخواهيم, من بى درنگ با هواپيما از جبهه به جماران آمده و خدمت امام رسيدم و ماجرا را عرض كردم, فرمود: ((فورا حمله را آغاز كنيد.)) هنگام خداحافظى به امام عرض كردم شرايط چنين و چنان است, با قرآن استخاره كنيد, اگر خوب آمد حمله مى كنيم. فرمود: شما به جبهه برويد, در آن جا در كنار سرداران, قرآن را باز كنيد, قوت قلب پيدا كرده و عمليات را شروع خواهيد كرد, به جبهه بازگشتم, و گفتار امام را به سرداران گفتم, همه آماده شديم, قرآن را گشوديم, ناگاه سوره فتح آمد, قوت قلب فوق العاده يافتيم و حمله وعمليات را شروع كرديم, و در آن عمليات به پيروزىهاى عجيب نايل شديم و فتح بزرگى نصيبمان شد.

تواضع و حسن خلق امام
مردان خدا يك بعدى نيستند, بلكه جامع اضداد بوده, و در همه ابعاد زندگى نمونه اند, در عين آن كه در برابر دشمنان زورگو, چون كوه استوار و خشن هستند, نسبت به ضعيف و يتيم, سرپرستى مهربان و دلسوز مى باشند, آنها بنده مطيع خدا هستند, هر آن چه را كه او پسندد مى پسندند, امير مومنان على (ع) چنين بود, در ميدان هاى جنگ آن چنان خشن و باصلابت بود كه دشمن قهرمان را زهره ترك مى نمود, ولى همين راد مرد, هنگام ديدن يتيم, منقلب مى شد و اشك مى ريخت.
با توجه به نمودهاى شجاعت و صلابت حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ بعضى خيال مى كنند كه او تنها در اين جهت, ممتاز است, ولى حقيقت اين است كه او در همه ابعاد ممتاز بود, مهر و محبت او به اعضاى خانواده و بستگان و مومنان, فوق العاده بوده, در تواضع و فروتنى در جاى خود, هيچ گونه فرو گذار نمى كرد, اخلاق نيك و پر مهر او اعجاب انگيز بود, براى دريافت اين امور به چند فراز زير توجه كنيد:
نوه امام, نعيمه اشراقى مى گويد: ((هر كس از خانواده امام كه به ديدارشان مى رفت, احساس مى كرد كه آقا خيلى دوستش دارد, همه ما اين احساس را داشتيم كه امام بيش تر از همه به ما علاقه دارد, من هنوز يادم نمىآيد كه به اتاق امام وارد شده باشم و ايشان لبخند نزده باشند.))
دختر امام, فريده مصطفوى مى گويد: ((اگر وقتى وارد اتاق مى شديم و ايشان مشغول خواندن قرآن بودند, از ما اجازه مى گرفتند كه خواندن اين صفحه را تمام كنند, و بلافاصله آن صفحه را تمام مى كردند, و بعد به ما اظهار محبت مى فرمودند… امام با افراد خانواده, بسيار گرم و مهربان بودند, و در عين اين كه ما به خاطر جذبه اى كه داشتند حساب مى برديم, ولى در همان حال خيلى با پدر, گرم و مهربان و صميمى بوديم, امام همه فرزندانشان را به يك نظر مى نگرند, و به همه يك اندازه محبت مى كنند, به طورى كه بعد از اين همه سال ما هنوز متوجه نشديم, امام كدام فرزندشان را بيش تر دوست دارند.)) (10)
آيت الله موسوى اردبيلى مى گويد: ((يك شب خدمت امام بوديم, پيرمردى آمده بود پيش من و باكمال اعتماد مى گفت من دو تا فرزندم را در راه اسلام داده ام, امروز هم جنازه پسر سومم كه آخرين پسرم هم بود (18ساله بود و در عمليات والفجر 8 به شهادت رسيد) را آوردم و دفن كردم, چون خودم عازم ميدان هستم آمدم از شما خداحافظى كنم.))
امام فرمود: ((از شهامت و شجاعت اين مرد حالى به من دست داد, من اراده كردم كه دستش را ببوسم, اما چون او در كف حياط ايستاده بود و من بالا بودم, دهانم به دست او نرسيد.)) (11)
ميرحسين موسوى, نخست وزير وقت مى گويد: شبى در منزل حاج احمدآقا با تنى چند از دوستان در خدمت امام بوديم, بحث فداكارىهاى مردم پيش آمد, امام فرمود: (( مردم خيلى جلو هستند, ما در عقب آنها حركت مى كنيم.)) يكى از دوستان گفت: ((خوب حالا اگر بگوييم ما دنباله رو مردم هستيم, اين براى ما مصداق دارد, ولى در مورد شما نمى توانيم اين حرف را برنيم, شما جلودار مردم هستيد.)) امام از اين حرف ايشان عصبانى شده و فرمود: (( خير مردم جلو هستند.))
امام در سخنى ديگر در تاريخ /3/4 58 در مورد مستضعفان از مردم, خطاب به شخصيت ها فرمودند: ((اگر شما كسانى را كه زيردستشان هستند, ضعيف شمرديد, و به آن ها خداى ناخواسته تعدى كرديد, شما هم مستكبر مى شويد, و زيردست ها مستضعف.)) (12)
امام, در عين قاطعيت در امور, بسيار متواضع بودند, هيچ گاه در منزل به اهل خانه امر و نهى نمى كردند, كارهاى شخصى خود را شخصا انجام مى دادند, ايشان براى يك ليوان آب به كسى فرمان نمى دادند, و همواره احترام خاصى براى همسرشان قائل بودند, ايشان وقتى به مجلسى وارد مى شدند, به همگان سلام مى كردند, و حتى اهل منزل ايشان نيز كمتر توانستند در اين كار از امام پيشى بگيرند.
خانم امام مى گويد: ((امام هيچ وقت به ما دستور نداده اند… بارها مى شد كه مشغول نوشتن بودند و تشنه شان مى شد, عينكشان را زمين مى گذاشت و به سراغ يخچال كوچك مى رفت و آب مى خوردند, و بى درنگ برمى گشتند و مشغول مطالعه و نوشتن مى شدند. ))
در پاريس امام همه كارهاى شخصى خود, از قبيل منظم كردن اطاق كار, و تنظيم نامه ها و اخبار, و حتى كار مشكل بايگانى را خودشان انجام مى دادند.
زهرا مصطفوى, دختر امام در اين راستا مى گويد: (( امام خودشان چايى شان را درست مى كنند, و خودشان قورى و استكان خود را مى شويند, حتى براى ما اگر ديدنشان برويم, چاى مى ريزند و مىآورند, هنوز ايشان با اين سن و با اين مقام به من كه فرزند كوچكشان هستم, نمى گويند: پاشو يا مثلا اين كار را بكن و يا آن چيز را بياور.))
سال 61 بود, سران ارگان ها به خانه امام آمده بودند تا با ايشان ملاقات كنند, پيرمردى كمرخميده نيز آمده بود و مشتاق زيارت بود, امام آن روز خسته بودند, ملاقات آقايان را نپذيرفتند و به بعد موكول نمودند, آقاى صانعى به عرض امام رسانيد كه پيرمردى مشتاق ديدار است, امام بى درنگ فرمود: ((بگوييد بيايند)) وقتى كه به او اجازه داده شد و او به محضر امام رسيد, امام تا كمر خم شدند و با او احوال پرسى گرمى كردند.
(13)امام, نسبت به نوه ها بسيار صميمى و خودمانى بودند و به آن ها بها مى دادند, گاهى با آن ها شوخى بامزه مى كردند, حجه الاسلام سيدحسن خمينى مى گويد: آقامسيح نوه امام, فرزند خانم مصطفوى به جبهه رفته بود, پس از مدتى بازگشت, خدمت امام رسيد, امام به او فرمود: ((تو شهيد نشدى كه بنياد شهيد ما را يك سفر به سوريه بفرستد!)) علاقه امام به دختر خيلى زياد بود; يعنى به كسانى كه فرزند دختر داشتند مى گفتند: ((آن چيزى كه مهم است دختر است.)) شايد به همين خاطر بود كه عقيده داشتند از دامن زن, مرد به معراج مى رود.
يك بار امام به يكى از دخترانشان فرمود: ((حاضرم ثوابى را كه تو از تحمل شيطنت فرزندت مى برى با ثواب تمام عبادات خود عوض كنم.))
تواضع و اخلاص امام به خانواده هاى شهدا و فرزندان آن ها بسيار چشم گير و تكان دهنده بود, با علاقه و مهربانى مخصوصى از آن ها تفقد مى كرد, وقتى فرزندان آنها را در تلويزيون مى ديدند مى گفتند: ((خوشا به حال پدرانشان كه ره صد ساله را يك شبه طى كردند, معلوم نيست ما چطور خواهيم مرد.)) (14)
آقاى هاشمى رفسنجانى مى گويد: روزى خدمت امام بوديم, ايشان گفتند: ((نمى دانم چگونه ارزش اين ملت را بشناسيم و بيان كنيم, من وقتى اين جوانان را مى بينم در مقابل آن ها احساس حقارت مى كنم.))
همه مى دانند هنگامى كه امام از پاريس به ايران مىآمدند, يكى از خبرنگارها در داخل هواپيما از ايشان پرسيد حال كه به خاك ايران قدم مى گذاريد چه احساسى داريد؟ امام در پاسخ فرمود: ((هيچ)).
بهانه جويان و مغرضين به طور مكرر با تلفن مى پرسيدند: چرا امام آن همه عواطف و احساسات مردم را ناديده گرفتند و فرمودند: هيچ احساسى ندارم. يك روز در محضر امام همين اعتراض را به عرض رسانديم, با تعجب فرمود: ((چقدر بى انصافند, من نسبت به عواطف و احساسات و فداكارىهاى مردم, در فرودگاه گفتم كه اين همه عواطف و احساسات بر دوش من سنگينى مى كند, و من نمى توانم پاسخ آن را بدهم, ولى راجع به خاك ايران هيچ گونه احساسى ندارم, زيرا براى من خاك ايران و عراق و كويت, يكسان است.))(15)
از تواضع امام به شاگردان اين كه: گاهى در درس كه به صورت مباحثه و بحث آزاد بود, سخنى به قول خود نامناسب مى فرمودند, ولى بعد عذرخواهى مى كردند و مى فرمودند: من تصميم دارم به هيچ موجودى از موجودات خداوند متعال جسارت نكنم… من از جملاتى كه در حال عصبانيت به آقايان گفته ام عذر مى خواهم, شما مرا دعا كنيد كه بر نفس مسلط باشم… روزى به يكى از مستشكلين بحث به عنوان تعرض فرمودند: ((آقا مثل اين كه فهمشان را در منزلشان جا گذاشته اند, من كه نمى توانم فهم را به ذهن آنها وارد كنم.)) وقتى ملاحظه فرمودند تعرض تندى بود, بى درنگ فرمودند: ((من كه به اين آقاى ميرزا اين طور عرض مى كنم, براى اين است كه از ايشان انتظار ندارم, چون من بارها از نظرات ايشان استفاده مى كنم.)) (16)

احترام شايان به مراجع تقليد
از ويژگى هاى حضرت امام ـ قدس سره ـ احترام شايان به مقام علم و دانش و اوليإ خدا بود. ايشان به مراجع جامع شرايط تقليد, احترام فوق العاده مى نمودند, غيبت آن ها را بسيار زشت دانسته, و در اين خصوص حساسيت خاصى داشتند, در سال هاى 42 و 43 در نطق تاريخى خود طلاب را نصيحت كرده و به احترام و حفظ قداست مراجع فرا خواند و هشدار داد كه مبادا با بى احترامى نسبت به مراجع تقليد, ولايت شما قطع گردد, و تا آن جا كه در نطق دوم ذى حجه 1383 هـ.ق فرمود:
((من امروز دست مراجع را مى بوسم)) (17)
مرحوم حجه الاسلام والمسلمين سيدعباس مهرى مى گويد: پس از رحلت آيت الله العظمى حكيم, از كويت به نجف اشرف رفتم, شب عيد غدير به خانه امام وارد شدم ديدم تنها چراغ هاى معمولى بعضى اطاق ها روشن است و اصلا نشانه اى از جشن نيست, به امام عرض كردم, آقا مگر امشب شب عيد غدير نيست, آخر شما چراغ حجره تان را هم روشن نكرده ايد. امام در پاسخ فرمود: ((مى دانيد ما چه كسى را از دست داده ايم؟ ما (آيت الله)حكيم را از دست داده ايم؟ اقلا تا يك سال نبايد احترام اين شخصيت را حفظ كرد؟ آيا ما فرح و سرور داريم؟ بعد از رفتن آقاى حكيم ما مى توانيم خوشحالى داشته باشيم؟)) (18)
پس از پيروزى انقلاب, نام بعضى از شهرها كه نامناسب بود عوض شد. مثلا نام شاهى در مازندران به نام قائم شهر تبديل گرديد. مردم شاهرود پيش خود نام اين شهر را به ((امام شهر)) عوض نمودند, روزى چند نفر از علماى شاهرود به محضر امام امت (ره) رسيدند و در ضمن گفت و گو گفتند نام شهر ما نيز عوض شده است. حضرت امام فرمود: ((به احترام آيت الله شاهرودى (آيت الله العظمى سيدمحمود شاهرودى) كه به اين شهر منسوب است, بگذاريد همين نام برقرار باشد.)) (19)
در سال 1341 ش به امام خبر رسيده بود كه در بازار تهران به حضرت آيت الله العظمى سيد احمد خوانسارى, از طرف وابستگان به دولت توهين شده است, بسيار ناراحت شده بود, براى چند نفر از علما پيام داده بود كه ماجرا چنين است, و بايد بر ضد دولت قيام كرد. آقاى توسلى مى گويد: شاه مى خواست به قم بيايد, چند نفر روحانى نما را به حضور مراجع قم فرستاده بود تا آن ها را راضى كنند كه در حرم حضرت معصومه (س) با شاه ملاقات كنند, يكى از مراجع گفته بود ما تابع آيت الله خمينى هستيم, ديگرى گفته بود بايد آقاى خمينى تصميم بگيرد و… آن چند نفر روحانى به ناچار به محضر امام رسيدند تااز او تقاضاى ملاقات باشاه را كنند, قبل از گفت و گو امام به آن ها فرموده بود: از تهران چه خبر؟ آن ها پاسخ دادند: خبرى نيست. امام با تندى فرموده بود; ((چطور خبرى نيست كه ديروز به حضرت آيت الله خوانسارى توهين شده است.)) وقتى كه آن ها در برابر تندى مقتدرانه امام قرار گرفته بودند, جا خوردند و بى آن كه تقاضاى خود را مطرح كنند, برخاستند و رفتند.

پيش بينى از قيام امام خمينى (ره)
از گفتنى هاى جالب اين كه: مرحوم آيت الحق اسوه عارفان سيد على آقا قاضى(ره) استاد علامه طباطبايى صاحب الميزان كه مى فرمود : ((ما هر چه در اين مورد داريم از مرحوم قاضى داريم))(20) در عصر خود يگانه استاد اخلاق و سير و سلوك بود و شاگردان برجسته اى تربيت كرد, و سرانجام در سال 1366 هـ.ق در نجف اشرف رحلت كرد, و مرقدش در وادى السلام نجف اشرف است.
آيت الله حاج شيخ عباس قوچانى وصى رسمى مرحوم آيت الحق سيد على آقا قاضى, در اخلاق و سير وسلوك مى فرمود: در نجف اشرف با مرحوم قاضى(ره) جلساتى داشتيم و غالبا افراد با هماهنگى به خدمت آقاى قاضى مى رسيدند, در يك جلسه ناگهانى سيد جوانى وارد شد, مرحوم قاضى بحث را قطع كرد, و به آن سيد جوان احترام شايان نمود, و آنگاه به آن سيد فرمود: ((آقا سيد روح الله! در مقابل سلطان جور و دولت ظالم بايد ايستاد, بايد مقاومت كرد, بايد با جهل مبارزه كرد.)) اين در حالى بود كه هنوز زمزمه اى از انقلاب امام نبود, ما آن روز خيلى تعجب كرديم, ولى بعد از انقلاب فهميديم كه مرحوم قاضى از چه جهت آن حرف ها را زد و به امام آن همه احترام شايان كرد.(21)

سخن درباره فضايل حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ بسيار است, به همين چند نمونه بسنده مى شود, به اميد آن كه از فرهنگ انسان ساز زندگى امام, درس هاى سازنده بياموزيم, و با قدر دانى از جمهورى اسلامى و ولايت فقيه كه از يادگارهاى آن بزرگمرد تكرارناپذير تاريخ است, روح بلند او را شاد كنيم. نظر به اينكه اين مقاله در مهر ماه (9مهر مطابق 20جمادى الثانى سالروز ولادت امام خمينى, صدمين سالگرد تولد اين بزرگمرد) چاپ مى شود, و روز ولادتش مصادف با ولادت حضرت زهرا (س) است, به عنوان حسن ختام, اين اشعار را اهدا مى كنم :
با هم مصادف است دو ميلاد با شكوه
زاين افتخار غرق نشاط است روزگار
ميلاد عصمت حق و ميلاد روح حق
يعنى خمينى آيت محبوب كردگار
باشد چو مادر, اين پسر آزاده و دلير
با دستگاه ظلم و ستم نيست سازگار
جاويد باد نام خمينى به لوح دهر
همواره باد جلوه اين مهر برقرار

پى نوشت ها:
1) پا به پاى آفتاب, ج 2, ص 231.
2) صحيفه دل, ص 27و169.
3) نسإ (4) آيه 141.
4) منافقين (62) آيه 8.
5) سرگذشت هاى ويژه از زندگى امام خمينى, ج 6,ص 153.
6 و7) پا به پاى آفتاب, ج4, ص42 و ص 206, حميد روحانى, بررسى و تحليل نهضت امام خمينى, ج 1, ص 458 و460.
8) روزنامه اطلاعات, /19 /7 60.
9) غلامعلى رجايى, برداشت هايى از سيره امام خمينى, ص 112.
10) همان, ص 18 و19و21.
11) روزنامه اطلاعات ـ 16 /1/ 65.
12) مجله حضور, خرداد 70, شماره 1, ص 37.
13)برداشت هايى از سيره امام ,ص 65, 69,161.
14) همان, ص 34 و 35و 201.
15) روزنامه كيهان 1 / 9 / 66.
16) صحيفه دل, ص 139.
17) پا به پاى آفتاب, ج 4, ص 12 و13.
18) پا به پاى آفتاب, ج 4, ص 244.
19) نقل از يكى از علماى شاهرود.
20) يادنامه علامه طباطبايى, چاپ شفق, ص62.
21) كرامات معنوى, ص9, اسوه عارفان, تإليف محمود طيار مراغى و صادق حسن زاده, ص92.