خطبه هدايت

 

 


خطبه هدايت

 


 

اشاره:
پيوسته در گوشه و كنار جهان حوادثى رخ مى دهد و جريانات سياسى و اجتماعى گوناگونى به وقوع مى پيوندد. ايران اسلامى نيز با ويژگيها و موارد افتراق ويژه اش با ساير كشورها مرتبا شاهد رخدادها و جريانات فكرى, سياسى و اجتماعى است كه اگر بطور صحيح و هوشيارانه مديريت و هدايت نشود چه بسا خسارات هنگفت و جبران ناپذيرى بر موجوديت كشور و نظام اسلامى وارد آيد. رهبرى هدايت و مديريت رهبر معظم انقلاب اسلامى در هر يك از جريانات و حوادث و در مقاطع خاص لازم موجب نجات بقا و دوام نظام اسلامى ايران گرديده است. سخنان روشنگرانه و هدايتگر معظم له در خطبه هاى نماز جمعه اخير تحليلى است كه شايسته توجه, تدبر و دقت تمام آحاد ملت, دولتمردان و رهبران جناحهاى مختلف سياسى, ارباب فرهنگ و اصحاب اجتماع است. به لحاظ اهميت آن و لزوم ماندگاريش مجله پاسدار اسلام اقدام به درج خطبه دوم آن نموده است.

در خطبه دوم بحثى در اين زمينه عرض مى كنم كه اين وحدت ملى كه شعار امسال ماست و بشدت از طرف دشمنان و مغرضان تهديد مى شود, چگونه قابل تحقق است؟ من اميدوارم همه كسانى كه به نظام اسلامى و به اين قانون اساسى از بن دندان معتقدند, به عرايض امروز ما توجه كنند. آن كسانى هم كه معتقد نيستند كه خوشبختانه در جامعه ما عددى نيستند اگر توجه بكنند, شايد اين براى آنها وسيله يى باشد, براى اين كه هدايت الهى را براى خودشان فراهم بكنند. البته امروز اين اجتماع, اجتماع عظيمى است. غير از مردم عزيز تهران كه در نمازجمعه شركت مى كنند, جوانانى از جوانان مومن و خوب قم و جماعتى از علما و ائمه محترم جماعت تهران هم امروز در اين نماز حضور دارند.
انقلاب, يك تحول بنيادين براساس يك سلسله ارزشهاست و يك حركت به جلو محسوب مى شود. آنچه در كشور ما واقع شد, انقلاب اسلامى است; تحول عظيمى در اركان سياسى و اقتصادى و فرهنگى جامعه و يك حركت به جلو و يك اقدام به سمت پيشرفت اين كشور و اين ملت بود. البته در نظامى كه براساس انقلاب به وجود آمد, ما از شرق و غرب الگو نگرفتيم; اين نقطه بسيار مهمى است. ما نمى توانستيم از كسانى الگو بگيريم كه نظامهاى آنها را غلط و برخلاف مصالح بشريت مى دانستيم. بحث تعصب مذهبى و دينى و جغرافيايى مطرح نبود; بحث اين بود كه پايه هايى كه نظامهاى شرقى كمونيستى آن روز بر آنها بنا شده بود كه امروز در دنيا ديگر چنين هويتى وجود ندارد همچنين پايه هايى كه نظامهاى غربى بر آنها بنا شده بود, پايه هاى غلطى بود; لذا ما نمى توانستيم و نمى خواستيم از آنها الگو بگيريم; الگوى ما ارزشهاى ديگرى بود كه حالا به مقدارى از آن ارزشها اشاره كردم.
اما چرا از آن دو رژيم جهانى رژيم شرقى كمونيستى و رژيم غربى سرمايه دارى الگو نگرفتيم؟ چون رژيمهاى باطلى بودند. رژيمهاى كمونيست, رژيمهاى مستبدى بودند كه با شعار حكومت مردمى سركار آمده بودند; اما اشرافى هم بودند! با اين كه دم از ضديت با اشرافيگرى مى زدند, اما عملا حكومتهاى اشرافى بودند; از لحاظ استبداد, در نهايت درجه استبداد بودند و حاكميت مطلق دولت بر اقتصاد, بر فرهنگ, بر سياست و بر فعاليتهاى گوناگون اجتماعى و غيره به چشم مى خورد! در رژيمهاى شرقى, مردم هيچكاره ى محض بودند. بنده از نزديك رفته بودم و اين كشورها را در اواخر عمرشان ديده بودم. حتى در راس بعضى از كشورهاى عقب افتاده و فقيرشان هم يك رژيم به اصطلاح و به قول خودشان كارگرى سركار بود; اما همان رفتارهاى اشرافيگرى و همان كارهاى غلط دربارهاى قديم را تكرار مى كردند! نه انتخاباتى در اين كشورها بود, نه راى مردمى در كار بود; اما به خودشان دمكراتيك هم مى گفتند و ادعاى مردمى بودن مى كردند! مردم هيچكاره ى محض بودند:از لحاظ اقتصادى, صددرصد وابسته به دولت; از لحاظ كارهاى فرهنگى, صددرصد وابسته به دولت! معلوم بود كه چنين رژيمهايى محكوم به فنا بود. البته چون شعارهاشان, شعارهاى براق و جذابى بود, توانستند در اطراف دنيا جوانانى را به سمت خودشان جذب كنند و حكومتهايى تشكيل بدهند; اما ديگر نمى توانستند عمرى[حكومت] بكنند; ديديد آخرش هم به كجا رسيدند; بعد از چند ده سال بكلى زايل شدند. طبيعى بود كه آن رژيمها براى ما قابل الگو گرفتن نبود. آن روزى كه انقلاب ما پيروز شد يعنى بيست و يك سال قبل از اين هيچ انقلابى در دنيا وجود نداشت كه وقتى پيروز مى شد, به همين حكومت شرقى حالا يا ماركسيستى, يا سوسياليستى كه مرتبه رقيق ترش بود گرايش نداشته باشد; ليكن اسلام و ملت ايران و رهبر اين ملت آن را رد كردند و قبول نداشتند و كنار گذاشتند.
از غرب هم نمى خواستيم و نمى توانستيم الگو بگيريم; چون غرب چيزهايى داشت, اما به قيمت نداشتن چيزهاى مهمترى. درغرب, علم بود, اما اخلاق نبود; ثروت بود, اما عدالت نبود; تكنولوژى پيشرفته بود, اما همراه با تخريب طبيعت و اسارت انسان بود; اسم دمكراسى و مردم سالارى بود, اما در حقيقت سرمايه سالارى بود, نه مردم سالارى; الان هم همين طور است. اين چيزى كه من عرض مى كنم, ادعاى من نيست; من از قول فلان نويسنده ى مسلمان متعصب نقل نمى كنم; از قول خود غربيها نقل مى كنم. الان در كشورهاى غربى و در خود امريكا, آن چيزى كه به نام دمكراسى و انتخابات وجود دارد, صورت انتخابات است; باطن آن, حاكميت سرمايه است. من مايل نيستم كه از نويسندگان و كتابهاشان اسم بياورم; اما خود نويسندگان امريكايى تشريح مى كنند و مى نويسند كه اين انتخابات شهرداريها, انتخابات نمايندگى مجلس و انتخابات رياست جمهورى, با چه ساز و كارى انجام مى گيرد. اگر كسى نگاه كند, خواهد ديد كه در آن جا, آرإ مردم تقريبا هيچ نقشى ندارد; آنچه كه حرف اول و آخر را مى زند, پول و سرمايه دارى و شيوه هاى تبليغاتى مدرن و همراه با فريب و جذاب از نظر آحاد مردم سطحى نگر است! اسم دمكراسى هست, اما باطن دمكراسى مطلقا نيست. پيشرفتهاى علمى در غرب بود, اما اين پيشرفتهاى علمى وسيله يى براى استثمار ملتهاى ديگر شده بود. غربيها به مجرد اين كه يك قدرت علمى پيدا كردند, آن را به قدرت سياسى و اقتصادى تبديل كردند و به طرف شرق و غرب دنيا راه افتادند; هرجا كشورى ممكن بود رويش دست بگذارند و آن را استثمار بكنند, بى دريغ كردند; هر جا نكردند, ممكنشان نشد! در غرب آزادى بود, اما آزادى همراه با ظلم و بى بندوبارى و افسارگسيختگى. روزنامه ها در غرب آزادند و همه چيز مى نويسند; اما روزنامه ها در غرب متعلق به چه كسانى هستند؟ مگر متعلق به مردمند؟! اين كه چيز واضحى است; بروند نگاه كنند. شما در همه اروپا و همه امريكا يك روزنامه قابل ذكر نشان بدهيد كه متعلق به سرمايه دارها نباشد! پس روزنامه كه آزاد است, يعنى آزادى سرمايه دار كه حرف خودش را بزند; هركس را مى خواهد, خراب كند; هركس را مى خواهد, بزرگ كند; به هر طرف مى خواهد, افكار عمومى را بكشد! اين كه آزادى نشد. اگر يك نفر پيدا شد و عليه صهيونيسم حرف زد مثل آن آقاى فرانسوى كه چند جلد كتاب عليه صهيونيستها نوشت و گفت اين كه مى گويند يهوديان را در كوره هاى آدم سوزى سوزاندند, واقعيت ندارد طور ديگرى با او رفتار مى كنند! اگر كسى وابسته به سرمايه داران نباشد, وابسته به مراكز قدرت سرمايه دارى نباشد, نه حرفش زده مى شود, نه صدايش به گوش كسى مى رسد, نه آزادى بيان دارد! بله, سرمايه داران آزادند كه به وسيله روزنامه ها و راديوها و تلويزيونهاى خودشان, هرچه را كه دلشان مى خواهد, بگويند! اين آزادى, ارزش نيست; اين آزادى, ضدارزش است. مردم را به بى بندوبارى و به بى ايمانى بكشند; هرجا مى خواهند, جنگ درست كنند; هرجا مى خواهند, صلح تحميلى درست كنند; هرجا مى خواهند, اسلحه بفروشند; آزادى يعنى اين!
طبيعى بود كه براى ملتى كه با جان خود و عزيزانش قيام كرده بود و در رإسش يك عالم ربانى و جانشين پيامبران بود, نظام غربى نمى توانست الگو باشد. پس, ما الگو را نه از رژيمهاى شرقى و نه از رژيمهاى غربى گرفتيم; ما الگو را از اسلام گرفتيم و مردم ما براثر آشنايى با اسلام, نظام اسلامى را انتخاب كردند. مردم ما كتابهاى اسلامى خوانده بودند; با روايات آشنا بودند; با قرآن آشنا بودند; پاى منابر نشسته بودند. در اين دهه هاى اخير, روشنفكران مذهبى از علما, روحانيون, فضلا و دانشگاهيان كارهاى زيادى كرده بودند. مردم يك سلسله ارزشها برايشان جا افتاده بود و دنبال اينها بودند. در محيط رژيم گذشته هرچه نگاه مى كردند, از اين ارزشها خبرى نبود. انقلاب براى دستيابى به آن ارزشها بود.
حالا اين ارزشها چيست؟ من در اين جا تعدادى از اين ارزشها را عرض مى كنم. البته اگر بخواهيم اين ارزشها را در يك كلمه بيان كنيم, من عرض مى كنم اسلام; اما اسلام يك كلمه مجمل است و تفاصيل گوناگونى از آن مى شود. ملت ما به دنبال ارزشهايى بودند كه همه اش در داخل اسلام هست و من به بخشى از آنها اشاره مى كنم:
ارزش اول, ايمان است. مردم از هرهرى مسلكى و بى بندوبارى و بى ايمانى بى زار و ناراضى بودند; مى خواستند دلشان به ايمانى قرص باشد.
ارزش بعدى, عدالت است. مردم مى ديدند كه جامعه, جامعه غيرعادلانه يى است; بى دريغ از بالا تا پايين ظلم مى كردند; خودشان هم به خودشان ظلم مى كردند. در داخل رژيم طاغوت, آن جا هم نسبت به همديگر ظلم و بى عدالتى روا مى داشتند; به مردم هم بى نهايت ظلم مى شد.
در قضاوت ظلم مى شد, در تقسيم ثروت ظلم مى شد, در كار ظلم مى شد, به شهرهاى دور دست ظلم مى شد, به آدمهاى ضعيف ظلم مى شد; همه جا ظلم محسوس بود و انسان با پوست و گوشت خودش ظلم را حس مى كرد. مردم به دنبال عدالت و رفع شكاف طبقاتى و رفع فقر بودند; اين هم يكى از ارزشهايى بود كه مردم دنبالش بودند; اين مقوله ديگرى غير از عدالت است. در جامعه, كسى يا مجموعه يى در اوج غنا و برخوردارى; اما يك عده ى ديگر از اوليات زندگى محروم; اين چيزى است كه هركسى از آن مشمئز مى شود و آن را نمى پسندد. مردم به دنبال رفع شكاف طبقاتى و نزديك كردن فاصله ها بودند. ما مثل كمونيستها ادعا نمى كرديم كه همه بيايند نان خور دولت بشوند و ما به همه حقوق مساوى بدهيم; نه, اما شكاف طبقاتى به اين صورت و با اين عمق, براى مردم و انقلابيون مسلمان و براى رهبر آنها قابل قبول نبود. رژيم طاغوت و رژيمهاى قبل از آن در ايران, مردمى نبودند; مردم هيچكاره بودند. يك نفر به كمك انگليسها آمده بود در تهران كودتا كرده بود و خودش را پادشاه ناميده بود; بعد هم كه خواست از ايران برود يعنى خواستند او را ببرند;چون پير شده بود و به دردشان نمى خورد پسرش را جانشين خودش كرد! آخر اين پسر كيست و چيست؟! پس مردم چكاره اند و راى آنها چيست؟! اينها اصلا مطرح نبود. قبل از آنها هم قاجاريه بودند; يك فاسد مى مرد, يك فاسد ديگر به جاى خودش مى گذاشت; مردم در اداره و تعيين حكومت, هيچكاره ى محض! مردم اين را نمى پسنديدند. مردم مى خواستند كه حكومت متعلق به آنها باشد; برخاسته از آنها باشد; راى آنها در آن اثر داشته باشد. ارزش بعدى, ديندارى است; مردم مى خواستند متدين باشند. آن رژيم گذشته در همه جا در محيط جامعه, در سربازخانه, در دانشگاه, در مدرسه سعى مى كرد مردم را به بى دينى سوق دهد; اما مردم نمى خواستند; مردم متدين بودند; مردم نشان دادند كه ايمان و اعتقاد به اسلام, تا اعماق جان آنها نفوذ دارد.
ارزش ديگر, دورى از اسراف و تجمل در سطح زمامداران است. البته تجمل و اسراف در همه جا بد است; اما آن چيزى كه مردم را وادار مى كرد كه نسبت به اين قضيه حساسيت نشان بدهند, رفتارهاى مسرفانه و متجملانه و ولخرجيها با مال مردم در سطح حكومت بود; اين از آن چيزهايى بود كه مردم نمى خواستند. نظام اسلامى بر اساس اين ارزش به وجود آمد كه چنين چيزى نباشد.
ارزش ديگر, سلامت دينى و اخلاقى زمامداران است. مردم مى خواستند كه آن كسانى كه در رإس جامعه اند, متدين باشند; فاسد نباشند; اخلاقشان فاسد نباشد; رفتارشان فاسد نباشد; خودشان فاسد نباشند; دوروبريهاشان فاسد نباشند; كه آن روز بودند!
رواج اخلاق فاضله, يكى ديگر از ارزشها بود. مردم مايل بودند كه اخلاق نيك و خلقيات اسلامى پسنديده در بين آنها شيوع پيدا كند; برادرى, محبت, همكارى, صبر, اغماض, بخشش, دستگيرى از ضعفا و كمك به ضعفا و گفتن حق بين آنها رايج بشود.
آزادى فكر و بيان هم يكى از ارزشهاى انقلاب بود. مردم مى خواستند آزادانه فكر كنند. آن روز, آزادى فكر و آزادى بيان و آزادى تصميم گيرى هم نبود; مردم اين را نمى خواستند; مى خواستند اين آزاديها باشد.
يكى ديگر از ارزشها, استقلال سياسى و اقتصادى و فرهنگى است. مردم مى خواستند كه اين كشور از لحاظ سياسى, محكوم فلان رژيم اروپايى يا امريكا نباشد; از لحاظ اقتصادى, اقتصاد او وابسته به كمپانيهاى جهانى نباشد كه هر كارى مى خواهند, با اين كشور بكنند; از لحاظ فرهنگى, با فرهنگ عميق و غنى يى كه دارد,كوركورانه تابع و دنباله رو فرهنگ بيگانه نباشد. ارزشها كه مى گوييم, يعنى دين, ايمان, استقلال سياسى, استقلال اقتصادى, استقلال فرهنگى, آزادى فكر, رواج اخلاق فاضله, حكومت مردمى, حكومت صالح, انسانهاى برخوردار از دين و تقوا در راس كارها. ابزار تحقق اين خواسته ها چه بود؟ روح ايمان و جهاد و فداكارى و ايثار همين مردم مومن. آن چيزى كه توانست اين بناى رفيع و اين بناى اسلامى را بعد از قرنها در اين مملكت برسرپا بياورد, چه بود؟ او عبارت بود از اين كه ارزشهايى از اين قبيل كه عرض كرديم پايه بناى نظام جديد باشد و زندگى نوينى در اين منطقه از عالم براساس اين ارزشها به وجود بيايد. براى اينها مردم فداكارى كردند و جان خود و فرزندانشان را در معرض جهاد فى سبيل الله و شهادت قرار دادند و بسيارى هم شهيد شدند. مردم مى دانستند چه مى خواهند; مردم دنبال اين چيزها بودند. من بعدا عرض خواهم كرد كه همه اين ارزشها در جامعه قابل تحقق است و آنچه به وسيله نظام اسلامى به وجود آمد, آن مقدارى بود كه هيچ كس گمان آن را هم نداشت و تصور آن را هم نمى كرد.
البته ما امروز چون خودمان را با وضعيت مطلوب مقايسه مى كنيم, خيلى عقبيم; اما اگر با آن وضعيتى كه در آن روز بود, با آن وضعيتى كه در جاهاى ديگر بود, مقايسه كنيم, آن وقت مى بينيم كه اين نظام خيلى با توفيق توانست در اين ميدان حركت بكند و اين انقلاب حقيقتا كارآيى نشان داد و مردم همين را مى خواستند; آن وقت بروند بنشينند بگويند كه مردم نمى دانستند چه مى خواهند! نخير, مردم مى دانستند; مردم اسلام را مى خواستند. اسلام, فقط نماز خواندن و سجده كردن نيست آنها هم جزو اسلام است اسلام يعنى بناى يك نظام اجتماعى و يك زندگى عمومى براى يك ملت, بر پايه هاى مستحكمى كه مى تواند سعادت دنيا و آخرت آنها را تامين كند; مى تواند علم و پيشرفت و صنعت و ثروت و رفاه و عزت بين المللى و همه چيز را براى آنها فراهم كند; مردم دنبال اين بودند.
آن كسانى كه خودشان اسلام را نه مى شناختند و نه ته دل آن چنان اسلامى را مى خواستند; حداقلش اين بود كه جرإت نمى كردند كه به رژيمهاى طاغوتى غربى پشت كنند يا بى اعتنايى بكنند; حالا اين جا مى نشينند و اين طرف آن طرف مى گويند كه مردم در رفراندوم جمهورى اسلامى نمى دانستند چه مى خواهند!
چه طور نمى دانستند چه مى خواهند؟! مردم اگر نمى دانستند, چگونه هشت سال جنگ تحميلى را با فداكاريهاى خودشان پيش بردند؟! چيزى راكه نمى دانند, چه طور برايش فداكارى مى كنند؟! مردم خوب مى دانستند چه مى خواهند; الان هم خوب مى دانند چه مى خواهند. اين ارزشهايى كه در جامعه هست و پايه نظام اسلامى است, بايد اولا يكجا پذيرفته شود; اگر بعضى از اينها را قبول داشته باشيم, بعضيها را قبول نداشته باشيم, كار ناقص است; اگر به بعضى اهميت بدهيم, به بعضى اهميت ندهيم, مقصود حاصل نخواهد شد; ثانيا خود انقلاب, حركت و تحول و رفتن به جلوست; برپايه اين ارزشها جامعه بايد حركت كند, تحول پيدا كند و به جلو برود; بايد روزبه روز روشهاى غلط را اصلاح كند و يك قدم جديد بردارد تا بتواند به نتيجه برسد.
عزيزان من! انقلاب يك امر دفعى نيست; يك امر تدريجى است. يك مرحله انقلاب كه تغيير نظام سياسى است, دفعى است; اما در طول زمان, انقلاب بايد تحقق پيدا كند; اين تحقق چگونه است؟ اين تحقق به آن است كه آن بخشهايى كه عقب مانده و تحول پيدا نكرده است, تحول پيدا كند و روزبه روز راههاى جديد, كارهاى جديد, فكرهاى جديد, روشهاى جديد, در چارچوب و برپايه آن ارزشها در جامعه به وجود بيايد و پيش برود, تا آن ملت بتوانند با نشاط و با قدرت به سمت هدف خودشان حركت كنند. برگشت, غلط است; عقبگرد, خسارت است; اما ايستادن هم غلط است; بايد حركت كنند و به جلو بروند.
حالا اين پيشرفتها در كجاست؟ اين تحولى كه مى گوييم بايد به وجود بيايد, اين حركت به جلو در كجاست؟ در همه مناطق مربوط به زندگى جامعه. قوانين, تحول پيدا مى كند و بايد روزبه روز بهتر و كاملتر بشود. در فرهنگ و در اخلاق عمومى مردم, روزبه روز بايستى تحول بشود و پيشرفت حاصل گردد. در نظام علمى و آموزشى كشور, در فعاليتهاى اقتصادى, در هنر, در امور حكومت و اداره ى كشور, حتى در حوزه هاى علميه, بايستى انسانهاى با فكر و شجاع و روشن بين, روزبه روز روشهاى جديد, كارهاى جديد, فكرهاى جديد و آرمانهاى جديد را دنبال كنند.
اساس, همان ارزشهاست. در چارچوب همان ارزشها پيش بروند و تحولات را به وجود بياورند; آن وقت انقلاب, يك انقلاب كامل و روزبه روز مى شود و تمام شدنى هم نيست. اين تكامل, تمام شدنى هم نيست; يعنى هر ده سال, بيست سال يك بار, اگر انسان به كشور نگاه كند, خواهد ديد كه در بخشهاى مختلف, پيشرفت و ترقى ايجاد شده است.
پس, سه عنصر در اين جا لازم شد. من دلم مى خواهد كه جوانان بيشتر به اين نكات توجه كنند; و بخصوص عناصرى كه در زمينه فعاليتهاى سياسى تإثيرگذار هستند, درست توجه كنند. سه عنصر در اين جا اساسى است:يكى اين كه ارزشهايى كه انقلاب براساس آنها پديد آمده است, مورد توجه باشد و بشدت از آنها حراست بشود. دوم اين كه اين ارزشها را با هم ببينند; اين طور نباشد كه يكى به استقلال سياسى و فرهنگى و اقتصادى توجه بكند, اما به ديندارى توجه نكند; يا به ديندارى توجه بكند, اما به آزادى فكر توجه نكند; يا به آزادى فكر و بيان توجه بكند, به حفظ دين و ايمان مردم توجه نكند; اگر اين طور باشد, كار ناقص انجام مى گيرد; بايد به همه مجموعه ارزشها توجه شود. بالاتر از همه, دستگاههاى حكومتى هستند كه بايد به تمام اين ارزشها توجه كنند و همه آنها را مورد حفاظت و حراست قرار بدهند. عنصر سوم, حركت به جلوست. ركود و سكون و سكوت موجب مى شود كه جمود و تحجر و كهنگى به وجود بيايد و ارزشها كارآيى خودش را از دست بدهد. كهنگى, دنباله اش ويرانى است. اگر بخواهند كهنگى به وجود نيايد, بايد پيشرفت و حركت به جلو باشد. اين حركت به جلو, همانى است كه من در روز تاسوعا از آن به ((اصلاحات انقلابى)) تعبير كردم. اگر اصلاحات, پيشرفت و نوآورى براساس ارزشهاى انقلاب نباشد, جامعه دچار ناكامى خواهد شد. اين, آن اصول اساسى است. به ارزشها توجه كنيم; در ارزشها تبعيض قائل نشويم, در چارچوب ارزشها تحول و حركت به جلو را با جديت تمام دنبال كنيم.
البته به طور طبيعى در جامعه كسانى هستند كه به بعضى از اين سه ركن توجه مى كنند, اما به بعضى ديگر توجه نمى كنند. بعضيها هستند به ارزشها توجه مى كنند, اما به پيشرفت و تحول توجه پيدا نمى كنند; بعضى هم بعكس, به تحول و پيشرفت توجه پيدا مى كنند از تغيير و نوآورى صحبت مى كنند اما به رعايت ارزشها توجه لازم را نمى كنند; نه اين كه قبول ندارند قبول هم دارند اما مسإله اولشان, مسإله ارزشها نمى شود; مسإله پيشرفت و تغيير و تحول مى شود. يك عده هم بعكس, نه اين كه به تحول عقيده نداشته باشند, اما مسإله اولشان حفظ ارزشهاست. در زمينه ارزشها, يكى به مسإله تدين وايمان مردم بيشتر توجه پيدا مى كند; يكى به مسإله استقلال كشور از كمند تصرف قدرتها بيشتر توجه مى كند; يكى به مسإله آزادى توجه بيشترى پيدا مى كند; يكى به مسإله اخلاق توجه بيشترى پيدا مى كند.
البته اين چيز طبيعى است; اشكالى هم ندارد; بهترش اين است كه همه به همه اجزا توجه كنند; اما اگر يك عده به يك بخش توجه پيدا كردند, يك عده به يك بخش ديگر توجه پيدا كردند; خيلى خوب, اينها مى توانند مكمل هم باشند. آن كسانى كه در جامعه به ارزشها اهميت مى دهند, اينها مكمل آن كسانى هستند كه به تحول و پيشرفت اهميت مى دهند. آن كسانى كه به تحول و پيشرفت اهميت مى دهند, مكمل آن كسانى بشوند كه به ارزشها توجه پيدا مى كنند.
البته اختلاف به وجود مىآيد, اما اين اختلاف مهم نيست. ممكن است آن كسانى كه به ارزشها بيشتر توجه دارند, به آن كسانى كه به تحول بيشتر توجه دارند, بتازند كه شما به ارزشها بى اعتنايى و بى احترامى مى كنيد; يا آن كسانى كه به تحول اهميت بيشترى مى دهند, به آن كسانى كه به تحول كمتر توجه مى كنند, ولى به ارزشها توجه بيشترى مى كنند, بگويند شما به پيشرفت و ترقى و به جلو رفتن اعتنايى نداريد; ايستايى را ترويج مى كنيد. اينها در جامعه هست و يا ممكن است پيش بيايد; اما اشكالى ندارد و مهم نيست; بايد همديگر را تحمل و قبول كنند. وقتى كه اساس را كه ارزشها و حركت در چارچوب اين ارزشهاست همه به طور كلى قبول دارند, اين كه حالا يك عده كمتر به يك بخش توجه مى كنند و بيشتر به بخش ديگر توجه مى كنند, خيلى اهميتى پيدا نمى كند; دعوا نبايد بشود.
مرزى كه بين اينها وجود دارد, يك مرز واقعى و يك مرز تعيين كننده نيست; مى توانند با هم يك وحدت عمومى را تشكيل بدهند; هويت كلى جامعه اسلامى و انقلابى را تشكيل بدهند; در واقع مثل دو ((جناح)) عمل كنند. دو جناح, يعنى دو بال يك پرنده. اگر هر دو بال يك پرنده خوب حركت بكند, اين پرنده بالا و پيش خواهد رفت. آن كسانى كه پايبند به ارزشهايند, اگر اين پايبندى را خوب حفظ بكنند البته به تحول هم بى اعتنا نباشند آن كسانى هم كه پايبند و دلبسته تحول و پيشرفت و روبه جلو رفتن و تغيير و تبديلند, اگر اين را حفظ كنند البته به ارزشها هم توجه داشته باشند جامعه از هر دو سود خواهد برد و هر دو جناح به نفع جامعه عمل خواهند كرد و در واقع انقلاب را تكميل مى كنند و پيشرفت را در سايه ارزشها تحقق مى بخشند و مى توانند خوب باشند.
البته آن چيزى كه مى تواند همه اين ارزشها را مورد نظر قرار بدهد و در همه زمينه ها پيشرفت را شامل حال همه آنها بكند, چيزى است كه در قانون اساسى و در فقه ما پيش بينى شده است; و آن اين است كه يك فقيه عادل زمان شناسى در جامعه حضور داشته باشد كه بتواند انگشت اشاره و هدايت او كارها را پيش ببرد. چرا فقيه باشد؟ براى اين كه ارزشهاى دين و ارزشهاى اسلامى را بشناسد. بعضى ممكن است آدمهاى خوبى باشند, اما بادين آشنا نباشند و نتوانند آنچه را كه مفاد قرآن و سنت و حديث و مفاهيم دينى است, درست درك كنند; ممكن است اشتباه كنند و غرضى هم نداشته باشند. پس, بايد فقيه باشد.
چرا بايد عادل باشد؟ براى اين كه اگر او از وظيفه تخلف بكند, ضمانت اجرا از دست خواهد رفت. او اگر به فكر خودش باشد, به فكر دنياى خودش باشد, به فكر كامجويى خودش باشد, به فكر قدرت طلبى باشد, به فكر حفظ مسند باشد, آن وقت آن ضمانت لازم براى سلامت اين نظام باقى نخواهد ماند. لذا اگر از عدالت افتاد, بدون اين كه لازم باشد كسى او را عزل كند, خودش معزول است. چرا زمان شناس باشد؟ براى اين كه اگر زمان شناس نباشد و دنيا را نشناسد, فريب خواهد خورد. بايد زمان شناس باشد, تا دشمن را بشناسد, تا حيله ها و ترفندها را بشناسد, تا بتواند در مقابل ترفندها آنچه را كه لازمه وظيفه و مسووليت اوست, آن را تدارك ببيند و انجام بدهد. اين ساز و كارهاى لازم, در قانون اساسى پيش بينى شده است; اين آن چيزى است كه مطلوب است.
البته امروز در نظام اجتماعى ما, آن جناحهايى كه من عرض كردم كه بعضى بيشتر به ارزشها توجه مى كنند, بعضى به تحول و پيشرفت توجه مى كنند همديگر را كمتر تحمل مى كنند! اگر همديگر را بيشتر از آنچه كه امروز تحمل مى كنند, تحمل كنند, وجود دوجناح نه فقط مضر نيست, بلكه مفيد هم هست; مى توانند به هم كمك كنند و مكمل يكديگر باشند. مطلوب اين است كه همه به همه اجزاى لازم توجه داشته باشند و عمل كنند; اما حالا اگر هم نشد و عده يى به اين بخش, عده يى هم به آن بخش توجه كردند, ولى با يكديگر دشمنى نكنند.
خطرهايى در اين جا وجود دارد, مهم اين است كه به خطرها توجه بشود. هر دو طرف قضيه خطرهايى تهديدشان مى كند:آنهايى كه به ارزشها توجه مى كنند و تحول و تغيير و پيشرفت را نديده مى گيرند, خطر تحجر آنها را تهديد مى كند; بايد مراقب باشند. آنهايى كه به تحول و تغيير توجه مى كنند و ارزشها را در درجه اول قرار نمى دهند, خطر انحراف در آنها وجود دارد; اينها هم بايد مراقب باشند. هر دو طرف بايد مواظب باشند; مبادا آن گروه اول دچار جمود و تحجر بشوند, مبادا گروه دوم دچار انحراف و زمينه سازى براى دشمن و مخالفان اساس ارزشها بشوند. اگر دو گروه اين توجه را داشته باشند, آن وقت جامعه مى تواند جامعه يى باشد كه با همان وحدتى كه مورد نظر و لازم است, زندگى خودش را به سمت تكامل و تعالى يى كه اسلام براى او در نظر گرفته, پيش ببرد. پس يك خطر, عبارت شد از اين كه دو جناح و دو طرف, خودشان غفلت كنند و دچار خطر بشوند; اما خطر بزرگتر از اين هم وجود دارد; آن چيست؟ آن خطر نفوذ است; از هر دو طرف ممكن است افرادى نفوذ كنند. گاهى يك دشمن از هر دو طرف نفوذ مى كند:از آن طرف به عنوان ارزش گرايى مىآيد و با هرگونه تحولى مخالفت مى كند; حتى با راههاى رفته هم مخالفت مى كند و مى خواهد حركت انقلابى را برگرداند. از اين خطرناكتر, اين طرف قضيه است; به عنوان تغيير و تحول و پيشرفت, كسانى بيايند كه با اساس ارزشها و با اصل اسلام و با اصل تدين مردم و با اصل عدالت اجتماعى مخالفند; دچار همان سرمايه سالارى غربى اند; دنبال كيسه دوختن اند; با اصل رفع تبعيض طبقاتى مخالفند; با نام دين هم مخالفند, ولو به زبان نياورند! اينها به نام تحول, به نام تغيير, به نام پيشرفت, بنام اصلاح, بيايند وارد ميدان بشوند و ميداندارى بكنند. اينها ممكن است در بدنه اقتصادى جامعه نفوذ كنند. اگر اين گونه آدمهاى بيگانه و غريبه در بدنه اقتصادى جامعه نفوذ كنند, البته خطرناك است; چون اقتصاد و مال و ثروت در جامعه مهم است; بايد دست انسانهاى امين باشد; اما از آن خطرناكتر اين است كه بيايند در مراكز فرهنگى نفوذ كنند; ذهن مردم, ايمان مردم, باورهاى مردم, خط سير صحيح مردم را قبضه كنند و در اختيار بگيرند; همان چيزى اتفاق بيفتد كه در صحنه مطبوعات و صداوسيماى دنياى غرب دارد اتفاق مى افتد; يعنى سرمايه سالارى. همچنان كه راديوها و تلويزيونهاى بين المللى امپراتورى خبرى دنيا در دست سرمايه دارهاست, اينها به داخل كشور ما بيايند و مراكز فرهنگى را هم تصرف كنند و از طريق فرهنگى بخواهند اثر بگذارند; اين همان چيزى است كه بنده چند سال قبل از اين, نشانه هاى آن را در گوشه و كنار مشاهده كردم و ((تهاجم فرهنگى)) را گفتم; بعضى پذيرفتند, بعضى هم اصلش را انكار كردند و گفتند اصلا تهاجم فرهنگى وجود ندارد!
اگر كسانى بيايند با عدم اعتقاد به اساس ارزشها, دم از تحول بزنند; معلوم است كه تحول مورد نظر آنها چيست! تحول مورد نظر آنها, يعنى تحول نظام اسلامى به نظام غير اسلامى! تحول مورد نظر آنها, يعنى حذف نام اسلام, حذف حقيقت اسلام و حذف فقه اسلامى! اتفاقا ما بعضى از اينها را هم مى شناسيم. حالا بعضى كه از تفاله ها و پس مانده هاى رژيم گذشته اند كه در آن رژيم خوردند و چريدند و گوشت حرام بالا آوردند; بعد هم توانستند خودشان را در لابلاى جماعت مردم جا بزنند و حالا بتوانند نفسى تازه كنند و سر بلند كنند و ادعاى آزادى و مردم سالارى و دمكراسى بكنند; همان كسانى كه عمله ظلم و جور دستگاهى بودند كه بيش از پنجاه سال بر اين مملكت حكومت كردند و يك ذره مردم سالارى در آن پنجاه سال نبود; حالا همين كسانى كه با همه وجود براى آن رژيم كار كردند, بيايند شعار اصلاحات بدهند! اين اصلاحات معنايش چيست؟! اين اصلاحات, يعنى همان اصلاحات امريكايى! يعنى حالا كه شما ملت ايران دست امريكا را قطع كرديد, بياييد برگرديد و روشتان را اصلاح كنيد; اجازه بدهيد اربابان امريكايى به داخل تشريف بياورند و باز هم زمام اقتصاد و فرهنگ و اداره ى امور كشور را به دست بگيرند!
يك عده هم كسانى هستند كه مال آن رژيم نيستند; اما از اول انقلاب, بلكه بعضى پيش از انقلاب, نشان دادند كه به اداره ى كشور برطبق احكام اسلام از بن دندان عقيده يى ندارند; آنها اسم اسلام را مى خواهند و اسم اسلام را دوست مى دارند; دشمن اسلام به آن معنا هم نيستند; اما مطلقا اعتقادى به فقه اسلامى, به احكام اسلامى و به حاكميت اسلامى ندارند; معتقد به همان روشهاى فردىاند. اوايل انقلاب هم يك عده از همينها توانستند امور را قبضه كنند و در دست بگيرند. اگر امام به داد اين انقلاب نمى رسيد, همين آقايان, خشك خشك انقلاب و كشور را به دامن امريكا برمى گرداندند! اينها هم دم از اصلاح مى زنند; گاهى دم از اسلام هم مى زنند; اما در كنار كسانى قرار مى گيرند كه صريحا عليه اسلام دارند شعار مى دهند و با آنها اظهار همبستگى مى كنند! گاهى دم از اسلام مى زنند, اما در كنار كسانى قرار مى گيرند كه شعار ضديت با حكومت اسلامى, شعار سكولاريزم و حكومت منهاى دين و حكومت غيردينى و حكومت ضد دينى و لائيسم را مى دهند! پيداست كه اينها نفوذيند; اينها جزو آن دسته يى نيستند كه ارزشها راقبول دارند و معتقد به تحولند; نه, اينها نفوذيند; اينهابيگانه و غريبه اند. بنده چند ماه قبل از اين در همين منبر نماز جمعه بحث ((خودى)) و ((غيرخودى)) را مطرح كردم; اما فرياد بعضيها بلند شد كه چرا مى گوييد ((خودى)) و ((غيرخودى))! بله, اينها غيرخودىاند; اينها انقلاب و اسلام و ارزشها را قبول ندارند; جناحهاى خودى بايد حواسشان را جمع كنند.
من دو, سه نكته ديگر را در اين جا عرض مى كنم:نكته اول اين است كه هم آن بيگانه ها, هم پشتيبانان خارج از كشورشان, هم سرويسهاى جاسوسى, هم آنهايى كه در راديوها پشتيبانى تبليغاتى برايشان مى كنند, هم آنهايى كه احتمالا به صورت آشكار يا پنهان پول حواله آنها مى كنند, اينها بدانند كه اين انقلاب اجازه نخواهد داد. بنده تا مسووليت دارم و تا نفس مى كشم, اجازه نخواهم داد كه اينها با مصالح اين كشور بازى كنند. بنده كسى نيستم; اين را هم بدانند; من هم كه نباشم, هركس ديگرى در اين مقام و مسووليت باشد, همين طور است; غير از اين امكان ندارد. آن دست ملكوتى و الهى كه اصل ولايت فقيه را در قانون اساسى گذاشت, او فهميد چه كار مى كند. آن كسى كه در اين مسند هست, اگر همين دفاع از مصالح انقلاب و مصالح كشور و مصالح عاليه اسلام و مصالح مردم و اين روحيه و اين عمل را نداشته باشد, شرايط از او سلب شده است; آن وقت صلاحيت نخواهد داشت; لذاست كه شما مى بينيد با همين اصل مخالفند; چون مى دانند كه مسإله, مسإله اشخاص نيست.
زيدى با اين نام, اين مسووليت را به عهده گرفته است; البته با او دشمنند, اما مى دانند كه مسإله با او تمام نمى شود; او هم نباشد, يكى ديگر باشد, باز هم قضيه همين است; لذا با اصلش مخالفند. بدانند تا وقتى كه اين اصل نورانى در قانون اساسى هست و اين ملت از بن دندان به اسلام عقيده دارند, توطئه هاى اينها ممكن است براى مردم دردسر درست كند; اما نخواهد توانست اين بناى مستحكم را متزلزل كند.
حرف من خطاب به جناحها اين است:برادران عزيز! خويشاوندان! بياييد مرزهاى جديدى را تعريف كنيد. نظام اسلامى به ايمان اين خيل عظيم مردم متكى است. ممكن است از لحاظ سياسى, يك عده از مردم به يك جناح, يك عده هم به يك جناح ديگر معتقد باشند اما به اسلام معتقدند. خيال نكنند آن روزى كه آن جناح در انتخابات برنده مى شود, يك طور است; آن روزى كه آن جناح ديگر برنده مى شود, طور ديگرى است; نه, اينها مذاقها و مسلكهاى سياسى و تشخيصهاى سياسى است. اعتقاد به اسلام متعلق به اين مردم است. مردم آن كسى را انتخاب مى كنند, آن كسى را به آن مركز قدرت چه مجلس, چه رياست جمهورى, چه جاهاى ديگر; هر جا كه جاى انتخاب است مى فرستند كه معتقدند براساس ارزشهاى اسلامى مى خواهد اين مملكت را از فقر و تبعيض و بى عدالتى و بقيه ضعفهايى كه دارد, نجات بدهد. مردم دنبال اسلامند.
اين دو جناحى كه در داخل نظام قرار دارند, مرزهاى جديدى را تعريف كنند. اولا مرز بين خودشان را كمرنگ كنند و قدرى بيشتر با هم گرم بگيرند; ثانيا مرزشان را با آن بيگانه ها آشكارتر و واضحتر كنند.
ببينيد, بحث اين كه حكومت و دولت با مخالفان نظام چگونه رفتار مى كند, يك بحث است; اما اين بحث كه فلان جناح سياسى داخل نظام, مواضع خود را در مقابل مخالف چگونه تعريف مى كند, يك حرف ديگر است. ما به عنوان حكومت, اين مخالفى كه در داخل جامعه وجود دارد ولو مخالف نظام هم است تا وقتى كه توطئه و معارضه نكرده است, جان و مال و عرض و ناموس و حيثيت او امانت است; ما بايد از او دفاع كنيم و مى كنيم. اگر دزدى در خيابان رفت و دزدى كرد,ما نمى پرسيم كه خانه موافق نظام را دزدى كرده است يا خانه مخالف نظام را; از هركس دزدى كرده باشد, مجازاتش مى كنيم. آن كسى كه به طور غيرقانونى قتل نفس بكند, ما نمى گوييم چه كسى را كشته است; اگر غيرقانونى كشته باشد, بايد مجازات بشود; فرقى نمى كند. آن وقتى كه مى خواهيم پليس و مامور امنيت را مامور كنيم كه برود امنيت را حفظ كند, نمى گوييم برو امنيت را در آن منطقه و خانه و شهرى كه مردم آن بيشتر معتقد به نظامند, حفظ كن; نه, حكومت نسبت به همه آحاد مردم وظيفه يى دارد; مسلمان باشند, غيرمسلمان باشند; موافق نظام باشند, مخالف نظام باشند; تا وقتى به معارض و توطئه كننده و برخورد كننده و عامل دشمن تبديل نشده اند, رفتار حكومت با آنها, رفتارى مثل مومنين و مثل بقيه مردم است; هيچ تفاوتى ندارد. اين يك حرف است; اما رفتار جناحهاى سياسى, غير از رفتار حكومت است; جناحهاى سياسى بايد موضعشان را مشخص كنند; بايد صريحا نسبت به آن كسى كه با اسلام مخالف است, با انقلاب مخالف است, با راه امام مخالف است, با اساس اسلامى براى اين نظام مخالف است, موضع و مرزهاشان را روشن كنند; همين طور در مقابل كسانى هم كه على الظاهر متدينند, اما به تحول انقلاب و به اصل انقلاب هيچ اعتقادى ندارند متحجران و جامدان بايد مرزهاشان را مشخص كنند. نمى گوييم جنگ و دعوا و مبارزه كنند; اما موضع خود را مشخص كنند; اين حرف ما به جناحهاى سياسى است.
البته آحاد مردم مواضعشان روشن است. خطاب من, خطاب به آحاد مردم نيست; آحاد مردم مى دانند. من آن روز هم عرض كردم كه واقعا هيچ شكوه يى از اين ملت عظيم و شجاع و مومن و سلحشور وانقلابى و با وفا و پرگذشت و صميمى نيست; آنچه كه توقع هست, از اين اثرگذاران سياسى است; از كسانى است كه مى نويسند; از كسانى است كه مى گويند; نبايد بگذارند كه آنچه دشمن مى خواهد, انجام بگيرد.
امروز اساس حركت دشمن عليه اين نظام, يك حركت باز هم فرهنگى و روانى است; مى خواهند مردم را به آينده ى اين كشور بدبين و نااميد كنند; مى خواهند مردم را به انقلاب بدبين كنند; مى خواهند مردم را به دولتمردان بدبين كنند; مى خواهند مردم را به مسوولان متدينى كه در بخشهاى مختلف هستند در قوه ى مجريه, در قوه قضاييه, در قوه ى مقننه بدبين كنند; مى خواهند بين مسوولان جدايى بيندازند و نقار ايجاد كنند; مى خواهند تصوير تاريكى از آينده درست كنند. آنچه كه موجب شد من از مطبوعات گله و شكايت كنم, اين است. آن مطبوعات فاسد, درست همين كارها را مى كردند; تصوير از آينده:تصوير كج, معوج, نوميد كننده; تصوير از وضع فعلى: تصوير خلاف واقع, ايجاد جو تشنج در جامعه, ايجاد بدبينى در قشرها نسبت به يكديگر; بعضيشان حتى در پى ايجاد اين فكر كه مسوولان كارايى ندارند! اين هم از آن غلطهاست; نه, دولت كارايى دارد, امكانات دارد و مى تواند كارهايى را بكند و مشغول هم هستند و به فضل پروردگار وظايف خودشان را انجام مى دهند. خواست دشمن همينهايى بود كه عرض كردم; نبايستى هيچ كس به اين كمك كند. همه كسانى كه در صحنه سياسى كشور حضور دارند, به ارزشها و پايه هاى اساسى اين انقلاب اعتماد كنند. بدانيد آن چيزى كه مى تواند اين كشور را نجات بدهد, همان چيزهايى است كه همه در اسلام مندرج است و اسلام است كه مى تواند. خوشبختانه امروز مسوولان كشور انسانهاى كارآمد و مومنى هستند. من باز هم مجددا عرض مى كنم كه مسوولان كشور, روساى قوا, رئيس جمهور, بسيارى از اجزإ دولت البته من به بعضى از اجزإ دولت ايراد دارم و معتقدم كه وظايفشان را يا درست نمى شناسند و يا درست پايبندى نشان نمى دهند اعضاى مجلس, و ان شاالله به فضل الهى مجلس آينده, اينها كسانى هستند كه مى توانند اين اميد را در مردم تقويت كنند كه آينده در اين كشور, آينده ى خوبى خواهد بود ونيروهاى اين مردم ان شاالله در خدمت به بنا و سازندگى مادى و معنوى اين كشور به راه خواهد افتاد و به فضل پروردگار دشمن نخواهد توانست اين مردم را از ادامه اين مسير باز بدارد و مردم نخواهند گذاشت كه تسلط اهريمنى و جهنمى بيگانگان متجاوز و پرتوقع مجددا به اين كشور برگردد. بسم الله الرحمن الرحيم والعصر. ان الانسان لفى خسر. الا الذين آمنوا و عملو الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر.