گفته ها و نوشته ها

گفته ها و نوشته ها

 


 

دوستى على
رسول خدا(ص) فرمود: در شب معراج هنگامى كه مرا به آسمان مى بردند به هر جا مى رسيدم دسته هايى از فرشتگان بااظهار شادى و شادمانى به ديدارم مىآمدند, تا اين كه به جايى رسيدم كه جبرئيل به همراه جمعى از فرشتگان به استقبالم آمدند. آن روز جبرئيل سخنى (كه شنيدنى است) گفت:
((لو اجتمعت امتك على حب على ما خلق الله عز و جل النار)) اگر امت تو بر دوستى على اجتماع مى كردند, خداوند آتش جهنم را نمىآفريد.
بحارالانوار ,ج 40, ص 35.

غفلت
خنده پيامبر خدا از تبسم تجاوز نمى كرد. روزى با شمارى از جوانان انصار كه گرد هم به گفت و گو نشسسته بودند (و با پيش كشيدن سخنان بيهوده) قاه قاه مى خنديدند, برخورد كرد, فرمود: ساكت باشيد, چه خبر است هر كس كه آرزوهاى طول و دراز, او را فريفته ساخته و دستش را از كارهاى خير كوتاه كرده است بايد به گورستان برود و از گذرگاه مرگ و جهان آخرت پند و عبرت بگيرد. هميشه به ياد مرگ باشيد كه مرگ ويران كننده لذت هاست.
وسأيل الشيعه, ج 12, ص 119.

تسليت
هنگامى كه فاطمه عليها سلام اشك مى ريخت و در فراق پدر مى سوخت, فرشته اى از جانب خدا به تسليت و تعزيت حضرتش آمد كه شخص او مشاهده نمى شد ولى صدايش به گوش مى رسيد و چنين گفت: درود خدا و رحمت و بركات او بر شما دودمان پيامبر باد.
پروردگارتان بر شما درود و سلام فرستاده و فرموده است: هر مصيبتى با جايگزينى خدا سبك مى شود و هر فقدانى با وجود خدا جبران مى شود و هر نيستى با بقاى او هست خواهد شد. پس با پيوستن به او بر تلخى مصيبت صبر كنيد و بدانيد كه شربت مرگ نوش ناگزير زمينيان و ساكنان آسمانهاست درورد خدا و رحمت و بركات او بر شما باد.
بحار الانوار ج 22, ص 543.

حفظ اسلام
على عليه السلام فرمود: وقتى ديدم گروهى از دين اسلام روى تافتند و مردم را به محو آيين محمد(ص) و نابودى كيش ابراهيم عليه السلام فرا مى خوانند ترسيدم كه اگر من اينك به اسلام و مسلمانان يارى نرسانم در بنيان دين رخنه و ويرانى پديد آيد و اين بناى عظيم سر فرو ريزد.اين مصيبت نزد من بزرگتر از آن بود كه فوت زمامدارى و ولايت امور شما كه تنها متاع اندك چند روزه دنياست سپس مانند ابر از ميان مى رود. و از هم فرو مى پاشد. پس در اين هنگام با مردم همراه شدم و با مسلمانان همگام گشتم تا باطل از ميان رفت و بلندى كلام خدا آشكار شد.
 كشف المحجه ,ص 176.

ملاقات دوست
ملك الموت بر ابراهيم خليل وارد شد و سلام كرد, ابراهيم سلام او را پاسخ گفت و از او پرسيد: آيا براى قبض روحم امده اى و و يا جهت احوالپرسى؟
ملكوت الموت گفت: براى قبض روحت آمده ام.
ابراهيم كه خود را دوست خدا مى دانست به ملك الموت گفت: آيا تا به حال ديده شده است كه دوستى جان دوستش را بگيرد؟
فرشته مرگ جوابى را كه از مقام ربوبى صادر گشته به ابراهيم منتقل كرد كه: آيا تا به حال ديده اى كه دوستى از ملاقات دوستش خرسند نباشد و همانا دوست به ديدار دوستش مشتاق است.
بحار, ج 12, ص 78.

از مرگ گريزى نيست
على عليه السلام فرمود: اگر بقا و خلود در دنيا براى كسى مقدور بود, و اگر فرار از چنگال مرگ براى بشرى امكان داشت, بى شك قهرمان اين ميدان, سليمان بن داود بود, كسى كه سلطنت و پادشاهى جن و انس را با مقام بلند نبوت جمع كرده بود و آن را توام و همراه داشت.
اما هنگامى كه عمر او به پايان رسيد و بهره او در اين دنيا به انجام رسيد, تيرهاى مرگ از كمان نيستى و نابودى او را نشانه كردند و شهرها و خانه ها را از وجود او خالى نمودند و ديگران را به ميراث وى نشاندند.
نهج البلاغه فيض الاسلام قسمتى از خطبه 181.

هميشه بايد آماده بود
فرشته مرگ بر داود نبى وارد شد. داود پرسيد كيستى؟ پاسخ داد: من كسى هستم كه از پادشاهان هراسى به دل ندارد و قصرهاى سر به فلك كشيده آنان جلوگيرش نخواهد بود و رشوه هم نمى پذيرد.
داود گفت: تو بايد ملك الموت باشى كه براى گرفتن جانم آمده اى اما من هنوز آماده نيستم.
ملك الموت گفت: فلان كس كه از بستگانت بود و فلانى كه همسايه ات بود كجا هستند؟
داود گفت: مدتى است مرده اند.
ملك الموت گفت: آيا مرگ آنها براى توجه و آمادگى تو كافى نبود؟
شرح نهج البلاغه, ج 20, ص 346.

پيروى از عقل
جبرئيل بر آدم فرود آمده گفت: اى آدم! به من فرمان داده اند كه از تو بخواهم يكى از سه چيز را برگزينى, عقل, دين و حيا. پس تو يكى را انتخاب كن و دو ديگر را رها كن.
آدم گفت: من عقل و خرد را برمى گزينم.
آنگاه جبرئيل خطاب به حيا و دين گفت: دور شويد و آدم را به حال خود واگذاريد.

آن دو گفتند: اى جبرئيل ما نمى توانيم از او دور شويم چون به ما دستور داده شده كه هر كجا عقل باشد ما نيز همراه او باشيم.
جبرئيل گفت: پس به آنچه دستور داريد رفتار كنيد.
وسايل الشيعه, ج 15, ص 204.

مجال تحرك كودكان را سلب نكنيد
آن روز پس از تعمير راديو, صداى امام توجه مرا به خود جلب كرد: راديو را كجا مى گذاريد؟
عرض كردم: روى ميز, كنار دستتان.
ـ نه, جايى بگذاريد كه دست بچه به آن نرسد و بهتر است روى تاقچه بگذاريد.
با كمى تامل مقصود امام را دريافتم. حضرت امام براى آن كه هم راديو محفوظ باشد و هم مجبور نباشد مجال تحرك كودك را محدود و سلب نمايد و او را با امر و نهى آزرده خاطر سازد, اين دستور را فرمود.
در سايه آفتاب, محمدحسن رحيميان ص 194.

كودكان را قرآن بياموزيد
زمانى كه فرزدق شاعر معروف در دوران كودكى, همراه پدرش به حضور امام على عليه السلام رسيد, امام از پدرش سوال كرد: اين پسر كيست؟
جواب داد: او فرزند من است و همام نام دارد و شعر و ادبيات عرب را چنان به او آموختم كه مهارت كامل در اين فن دارد.
آن مرد انتظار داشت كه فرزندش مورد تشويق امام قرار گيرد ولى امام كه افتخار كودك مسلمان را در فراگيرى قرآن مى دانست فرمود: اگر قرآن را به او ياد مى دادى بهتر بود.
فرزدق كه به سخنان امام گوش مى داد كلام امام در قلبش نشست و از آن لحظه تصميم گرفت تا وقتى قرآن را حفظ نكرده آرام ننشيند. چنين نيز كرد و حافظ قرآن شد.ابن ابى الحديد,
شرح نهج البلاغه, ج 10, ص 21.

شيوه تبريك گفتن نوزاد
مردى به هنگام تبريك تولد فرزند يكى از دوستانش به او گفت: تولد اين فرزند كه سوار بر مركب مراد خواهد بود, بر تو مبارك باد.
حضرت امير عليه السلام كه حضور داشت به او فرمود: به هنگام تبريك و شادباش نوزاد چنين بگو: خداى بخشنده را شكرگزار باش و اين بخشش او بر تو مبارك باد.
اميد كه فرزندت به كمال توانايى برسد و از نيكوكاريش بهره مند شوى.
نهج البلاغه حكمت 346.

احترام به شاگرد نوجوان
يكى از علماى وارسته, كلاس درسى داشت و از ميان شاگردانش به نوجوانى بيشتر احترام مى گذاشت.
روزى يكى از شاگردان از آن عالم پرسيد: چرا بى دليل, اين نوجوان را آن همه احترام مى كنيد؟
آن عالم دستور داد چند مرغ آوردند. آن مرغها را بين شاگردان تقسيم نمود و به هر كدام كاردى داد و گفت:
هر يك از شما مرغ خود را در جايى كه كسى نبيند ذبح كند و بياورد.
شاگردان به سرعت راه افتادند و پس از ساعتى هر يك از آنها, مرغ ذبح كرده خود را نزد استاد آورد, اما نوجوان مرغ را زنده آورد. عالم به او گفت: چرا مرغ را ذبح نكردى؟ او در پاسخ گفت: شما فرموديد مرغ را جايى ذبح كنيد كه كسى نبيند ; من هرجا رفتم ديدم خدا مرا مى بيند.
شاگردان به تيزنگرى و توجه عميق آن شاگرد برگزيده پى بردند و او را تحسين كردند و دريافتند كه چرا آن عالم وارسته به او احترام مى گذارد.
مجموعه ورام, ص235

اهميت درس
شيخ مرتضى انصارى كه از اساتيد بزرگ و فقهاى شيعه است از يكى از شاگردانش پرسيد: چرا ديروز در جلسه درس حاضر نبودى؟
شاگرد گفت: كار داشتم.
شيخ فرمود: بعد از اين به درس نگو كار دارم, به كار بگو درس دارم.
گنجينه لطأف, ص 36

اثر ايمان در كودك
هنگامى كه حضرت يوسف را در بازار مصر در معرض فروش قرار دادند, مردى با ديدن چهره پاك و معصومانه آن حضرت متاثر شد و رو به مردمى كه براى خريد و فروش برده جمع شده بودند كرده گفت: به اين كودك غريب و بى گناه رحم كنيد و با او مهربان باشيد.
حضرت يوسف كه با وجود سن كم, از ايمان و اعتماد به نفس بالايى برخوردار بود به آن مرد رو كرد و گفت: آن كس كه خدا دارد گرفتار غربت و تنهايى نمى شود.
مجموعه ورام, ص 33

رمز بزرگى حاتم طايى
وقتى حاتم طايى از دنيارفت, برادرش خواست جاى او را بگيرد. (حاتم مكانى ساخته بود كه هفتاد در داشت هر كس از هر درى كه مى خواست وارد مى شد و از او چيزى طلب مى كرد و حاتم به او عطا مى كرد). مادرش گفت:
تو نمى توانى جاى برادرت را بگيرى, بيهوده خود را به زحمت مينداز.
برادر حاتم توجه نكرد. مادرش براى اثبات حرفش لباس كهنه اى پوشيد و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چيزى خواست, وقتى گرفت از در ديگرى رجوع كرد و باز چيزى خواست, برادر حاتم با اكراه به او چيزى داد چون مادرش اين بار از در سوم آمد و چيزى طلب كرد, برادر حاتم با عصبانيت و فرياد گفت:
تو دوبار گرفتى و باز هم مى خواهى؟! عجب گداى پررويى هستى؟
مادرش چهره خود را آشكار كرد و گفت: نگفتم تو لايق اين كار نيستى. يك روز هفتاد بار از برادرت به همين شكل چيزى خواستم او هيچ بار مرا رد نكرد. من فرق تو را با او وقتى دانستم كه شير مى خوردى. تو يك پستان در دهان مى گرفتى و دست ديگر را روى پستان ديگر مى گذاشتى تا ديگرى از آن نخورد, اما او با ديدن طفلى ديگر, پستان را رها مى كرد و در اختيار او مى گذاشت.
حكايات برگزيده, ص63

نوازش يتيم
اصحاب گرد رسول خدا نشسته بودند و به سخنانش گوش مى دادند, ناگهان ديدند كه پسر بچه اى نزد حضرت آمد و گفت اى پيامبر خدا من پسرى هستم كه پدرم از دنيا رفته, مادر و خواهرم نيز بى سرپرستند. از آنچه خدا به شما داده به ما كمك كن.
پيامبر به بلال فرمود: به خانه من برو و هر غذايى كه يافتى بياور.
بلال پس از مراجعه به حجره هاى مربوط به حضرت با 21دانه خرما به حضور حضرت رسيد.
رسول خدا(ص) به آن پسرك فرمود: بيا اين خرماها را از من بپذير. هفت دانه براى خودت, هفت دانه براى مادرت, و هفت دانه براى خواهرت. در اين هنگام يكى از اصحاب به نام معاذ دست نوازش بر سر آن يتيم كشيد و گفت خداوند تو را از يتيمى بيرون آورد و جانشين پدرت كند.
پيامبر به معاذ فرمود: محبت تو را به اين يتيم ديدم. بدان كه هر كس يتيمى را سرپرستى كند و دست نوازش بر سر او بكشد, خداوند به تعداد هر مويى كه از زيردست او مى گذرد پاداش شايسته اى به او مى دهد, گناهى از گناهان او را محو مى سازد و مقام او را بالا مى برد.
 مجمع البيان, ج 1, ص 506.

فرزند صالح
امام صادق عليه السلام از رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده كه: عيسى بن مريم از كنار قبرى كه صاحبش در حال عذاب بود عبور كرد, اما وقتى سال بعد از كنار همان قبر گذشت, با شگفتى ديد كه صاحب قبر در عذاب نيست. حضرت عيسى عرض كرد: خدايا چگونه سال قبل كه از اينجا گذشتم او در حال عذاب بود اما الان عذاب از او برداشته شده؟ به او وحى شد كه: او داراى فرزند صالحى است كه راه خدا را دنبال مى كند و از جمله يتيمى را پناه داده به سبب اين عمل صالح از گناه پدرش چشم پوشى كرديم و او را بخشيديم.
آن گاه رسول خدا فرمود: آنچه براى بنده مومن پس از مرگش باقى مى ماند فرزندى است كه پس از پدر عبادت خدا مى كند. پس اين آيه را تلاوت فرمود: رب هب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب و اجعله رب رضيا.
وسأل الشيعه, ج 15, ص 98