انسان و دين

 

انسان و دين

آيه الله جوادى آملى
تنظيم و نگارش: محمد رضا مصطفى پور

 


 

تذكر:
موضوع ((انسان و دين)) از حضرت آيه الله جوادى آملى در شماره گذشته مجله آغاز شده است. اولين بخش آن تحت عنوان ((تعريف دين)) در معرض افكار عمومى گذاشته و اكنون دومين بخش آن تحت عنوان ((منشاء دين چيست)) در معرض قرار مى گيرد. چنان كه در شماره پيشين اشاره شد اين مباحث در حوزه علميه قم در جمع فضلاء و دانشجويان ايراد شده تا ضمن بهره مندى از استقلال, پاسخگوى سئوالات و شبهات در رابطه با دين باشد. اين مبحث نيز بعد از پياده شدن و دريافت نظر تكميلى حضرت استاد تنظيم و نگارش يافته و جهت استفاده همگان به صورت سلسله مقالات در اين مجله منتشر مى شود. بعد از تعريف دين, معمولا سوال مى شود, منشاء دين چيست.
در اين مقاله, ابتداء عنوان را تبيين كرده و بعد از تبيين به اين سوال پاسخ داده شده است.

منشاء دين چيست؟
يكى از مباحثى كه در فلسفه دين و مسائل دين پژوهى از آن سخن گفته مى شود, مسئله منشاء دين است. در دين پژوهى مى پرسند: منشاء دين چيست؟ آيا منشاء دين خداست يا بشر و يا مى گويند امرى اقتصادى ـ اجتماعى است و يا داراى منشاء روانى است ويا…
براى پاسخ به اين سوال در آغاز بايد بدانيم مراد از منشاء دين چيست؟ حداقل سه معنا مى توان براى منشاء دين ذكر كرد:

معناى اول منشاء دين
سوال از منشاء دين, سوال از علت پيدايش دين است. در اين معنا دين در واقع پديده اى است خارجى كه مستقل از انسان و پذيرش او وجود واقعى دارد و چون داراى وجود واقعى است, علت پيدايش آن چيست؟ و به عبارت ديگر: براساس اين معنا, دين و مقولات دينى از وجود واقعى برخوردارند از اين رو از منبع پيدايش آن سوال مى شود و در جواب مى گويند: منشاء و منبع پيدايش خدا و وحى آسمانى است و بعضى مى گويند: منشاء آن سحر و جادو و يا شيطان است و بعضى ادعا مى كنند: دين را قدرتمندان ساخته اند. چنانچه ماركسيست مى گويد: دين ساخته دست قدرتمندان براى تحميق و استثمار محرومان است.
پاسخ به اين سوال مبتنى بر اين نظر است كه بدانيم جهان بينى انسان چيست؟ تا بر اساس آن جهان بينى پاسخ مناسبى به اين سوال داده شود. زيرا اگر جهان بينى كسى الهى باشد يعنى اولا معتقد باشد جهان امكان را خدا آفريد و ثانيا معتقد باشد خداى سبحان داراى اسماء حسنى و صفاتى است كه بر اثر آن ها جهان را اداره مى كند و معتقد باشد كه خداوند با حكمت و ولايت و عدالت و تدبير و ربوبيت و تربيت نظام هستى را تنظيم مى كند و ثالثا انسان همانند همه مخلوقات نظام هستى در تكامل به هدايت تكوينى نيازمند است و بدون رهنمود خداى سبحان كه آفريدگار آغاز و انجام است اين هدايت تحقق پيدا نمى كند. از اين رو نزول وحى ضرورى است و رابعا انسان مى تواند به جايگاهى برسد كه رهنمود الهى را دريافت كند.
براساس اين اصول و مقدمات نتيجه گيرى مى شود كه منشاء دين خداست يعنى مبدء فاعلى دين خداست و مبدء قابلى آن انسان ها هستند و مبدء غايى آن لقاء آن انسان ها به خداوند است و ساختار داخلى آن نيز معصومانه تنظيم شده است تا انسان ها در پرتو آن ساختار به لقاء الهى باريابند.
اما اگر كسى اين اصول را قبول نداشت مثلا اگر خدا را قبول نداشت و يا اگر خدا را قبول داشت او را به عنوان واجب الوجود و مبدء عالم پذيرفت ولى بشر را در تكامل بى نياز از وحى مى دانست همانند براهمه كه مى گفتند سخنى كه انبياء مىآورند يا مطابق عقل است و يا مخالف عقل, اگر مطابق عقل است كه خود عقل كافى است و اگر مخالف عقل است مردود است و يا اگر خدايى هست و با اسماء و صفات عالم را اداره مى كند, لكن انسان توان آن را ندارد كه وحى وسروش غيبى را دريافت كند چنان كه وثنيين و بت پرستان حجاز مى گفتند كه اگر بناست رسالتى باشد بايد رسول الهى از نوع فرشتگان باشدو چون فرشته اى دين را نياورده است پس دين منشاء الهى نداشته و موهبت الهى نخواهد بود بلكه دين امرى بشرى است حال كه دين امرى بشر شد, بعضى مى گويند: آورنده آن انسان نابغه و خوش استعدادى است كه بر اثر نبوغ آن را درك كرده و به بشر عرضه كرده است و بعضى همانند بت پرستان حجاز مى گفتند: محتواى دين و ساختار داخلى دين سحر و جادو است و بعضى مى گفتند: شعر است و بعضى مى گفتند: كهانت است و بعضى مى گفتند: قيافه است و گاهى مى گفتند شعبده و افسانه است. و يا چنان چه ماركسيستها مى گويند: قدرتمندان دين را براى استثمار توده ها ساخته اند و بعضى براى آن منشاء روانى از قبيل ترس يا جهل را ذكر مى كنند و مى گويند: ترس انسان از طبيعت يا جهل انسان به قوانين حاكم بر نظام طبيعت آنها را وادار ساخته است تا دين را به سازند و در پرتو آن زندگى خود را سامان دهند. از اين رو براى دين منشاء بشرى ذكر مى كنند و هر چه كه داراى منشاء بشرى باشد, احيانا زوال به سراغ او خواهد آمد. از اين رو بعضى از جامعه شناسان از سپرى شدن دوران دين سخن گفته اند.
اگوست كنت فرانسوى براى تفكر انسان سه مرحله ذكر مى كند, مرحله ربانى, مرحله فلسفى و مرحله علمى و مدعى شده كه اكنون بشريت در مرحله علمى به سر مى برد و مرحله ربانى بود كه در آن از خدا و عقايد مربوط به الهيات و سرانجام از توحيد سخن مىآمد اما با رسيدن به مرحله دوم و سوم از خدا ودين خبرى نيست.(1)
اگر دينى با انديشه بشرى ايجاد شود بايد ديد انگيزه دين سازى بشر چه بود ه است, گاهى ممكن است دين سازى به انگيزه جاه طلبى و دسيسه سياست بازى باشد و يا انگيزه اقتصادى و به قصد استثمار توده ها باشد چنان كه فرعون براى قوم خود از دين و دفاع از آن سخن مى گويد و اظهار مى دارد كه من احساس مى كنم موسى ساحرى باشد كه مى خواهد آئين عالى و مذهب حق شما را از بين ببرد ((يذهبا بطريقتكم المثلى))(2) و يا موسى دين وآئين شما را عوض مى كند ((انى اخاف ان يبدل دينكم))(3) اين مشخص است دينى كه فرعون در دفاع از آن حرف مى زند دين و آئينى در مسير تخدير و تحميق مردم و وسيله اى براى مقدس شمردن سلطه جابرانه خود مى باشد.
به لحاظ اين كه براساس جهان بينى الهى و اعتقاد به اصول گذشته, منشاء دين خداوند است كه دين را به صورت وحى در اختيار انسان قرار مى دهد از اين رو در كتابهاى حكما و متكلمين راههاى مختلفى را براى ضرورت وحى و نبوت بيان كردند تا از اين طريق اثبات كنند كه دين توسط خداوند در اختيار انسان قرار گرفته است.
مرحوم ملا عبدالرزاق لاهيجى در كتاب گوهر مراد پنج راه براى ضرورت وحى و نبوت ذكر مى كند و آن راهها عبارتند از:
اول: راهى است كه امام صادق(ع) از آن راه به اثبات نبوت پرداخت, امام صادق در جواب شخصى كه از آن حضرت از اثبات نبوت پرسيد, آن حضرت در جواب فرمود: هنگامى كه ثابت كرديم براى ما آفريدگارى هست كه برتر از ما و تمام مخلوقات است يعنى در حقيقت و صفات به مخلوقات شباهت ندارد. و اين آفريدگار حكيم و برتر از آن است كه كار عبث و بيهوده از او صادر شود و مردم بتوانند او را مشاهده كنند يا با او تماس جسمانى بگيرند و با وى مصاحبه نموده, سخن بگويند و احتجاج كنند و او هم با ايشان سخن گفته احتجاج نمايد, ثابت مى شود كه لازم است براى آن خدا سفيرانى در ميان مردم باشد كه زبان او باشند و مقاصد او را به بندگان برسانند و آنان را به منافع و مصالحشان راهنمايى كنند و آن چه وسيله بقايشان و نيز آنچه سبب نابوديشان است براى آنان بيان كنند. پس با اين بيان وجود وسايطى از طرف پروردگار حكيم كه آمر و ناهى باشند و مقاصد او را به خلق برسانند ثابت مى گردد و ايشان پيامبران خدا و برگزيدگان از مخلوق خدا و حكيمانى مى باشند كه خدا آنان را به حكمت تربيت نموده پرورش داده وبه حكمت برانگيخته است, اينان با آن كه در ساختمان ظاهر به مردم شباهت دارند در هيچ يك از احوال و اخلاق با مردم شركت ندارند و به حكمت از طرف پروردگار مورد تاءييد هستند.(4)
از اين روايت استفاده مى شود كه امام صادق(ع) با اين مقدمات استدلال مى كند كه
1ـ خداوند آفريدگارىحكيم است يعنى به خير و منفعت نظام جهان دانا و به طرق صلاح مردم در زندگى دنيا و آخرت آگاه است.
2ـ آفريدگار حكيم كار عبث و بيهوده انجام نمى دهد.
3ـ مردم در معاش و معاد خود نيازمند به مدبرى هستند كه كارهاى آنان اداره نمايد و طرق زندگى و نجات از عذاب را به آنها نشان دهد, از اين رو وجود سفير و پيامبر لازم است كه راهنمايى بشر را در مصالح و مفاسد آنها به آنها به عهده بگيرد.
4ـ سفير الهى بايد انسان باشد و از نوع انسان, زيرا فرشته اگر هم بخواهد نازل شود بايد در لباس انسان ظاهر شود.
5ـ سفير الهى بايد داراى مزيت و خصوصيتى باشد كه ديگران فاقد آن باشند تا از اين طريق جلب اعتماد انسان را بنمايند يعنى از رذايل اخلاق و حالات و صفات نكوهيده بدور باشند و جنبه معنويت و فضايل در آن ها غالب باشد و از عصمت برخوردار بوده و براى صدق ادعاى خود معجزه داشته باشند. و از اين راه حجت بودن خود را اثبات نمايند.
مرحوم ملا عبدالرزاق مى گويد: اين كلام شريف با اين وجازت مشتمل است بر خلاصه افكار و انظار حكماى سابقين و علماء لاحقين. بلكه اشاره است به حقايقى كه غايت فكر و نظر اكثر متكلمين به آن نرسيده است.(5)

2ـ اثبات ضرورت نبوت به روش متكلمين
اشاعره بعثت انبياء را موهبت و رحمت الهى مى دانند و مى گويند: مشيت الهى به هر كس تعلق گرفته او را مبعوث خواهد كرد. زيرا خداوند فاعل مختار است و هر كارى را بخواهد انجام مى دهد(6) پايه سخن آنان اين است اولا آن ها حسن و قبح عقلى را نمى پذيرند و ثانيا مى گويند خداوند چيزى را به عنوان تكليف بر بندگان واجب نمى كند(7) و بر همين اساس است كه مى گويند: بعثت انبياء واجب نيست بلكه جايز است. (8)
معتزله بعثت انبياء را واجب مى دانند زيرا آنها حسن و قبح عقلى را مى پذيرند و تكليف را بر خدا واجب مى دانند و خداوند براى اينكه تكليف را براى بندگان براى مصالح آنها مشخص كند افرادى كه واجد شرائط خاصى باشند مبعوث مى كند.(9)
اماميه نيز همانند معتزله بعثت انبياء را به مقتضاى لطف و حكمت الهى واجب مى دانند و مى گويند: بعثت انبياء به دليل اشتمال آن بر فوائدى حسن است.
چه اين كه مى گويند: تكليف حسن(10) و لطف بر خداوند واجب (11)است. بنابراين بعثت انبياء به مقتضاى لطف الهى و حسن تكليف از خداوند, واجب است, مرحوم لاهيجى در پايان مى گويد: پس لازم است از وجود شخصى كه ممتاز باشد به قابليت امور مذكوره در وى دو جهت باشد تا از جهتى وحى الهى را تلقى كند و از جهتى, اوامر و نواهى را به مكلفين تبليغ نمايد.(12)

3ـ استدلال حكماء براى ضرورت وحى و نبوت
حكما نيز براى ضرورت بعثت انبياء برهان اقامه كرده اند كه اصول و مقدمات آن برهان عبارت است از:
1ـ انسان براى رسيدن به كمال خود و اتصاف به حسن معاش و رسيدن به صلاح معاد نيازمند به مشاركت و تعاون و زندگى اجتماعى است تا در پرتو زندگى اجتماعى نيازمندىهاى خود را برطرف كند و به اصطلاح انسان ((مدنى بالطبع)) است.
2ـ انسان در عين نيازمندى به تعاون ((خودخواه)) است يعنى انسان به گونه اى آفريده شده كه بالاصاله خود را دوست دارد و چيزهاى ديگر را بالتبع مى خواهد يعنى هر چه مى خواهد براى خود مى خواهد.
3ـ انسان به دليل اين كه خودخواه است به حدود و حقوق ديگران تجاوز مى كند و از اين تجاوز, اختلاف و تشاجر توليد مى شود و در نتيجه هرج و مرج و اختلال نظم و گسيختگى پيوندهاى اجتماع پديد مىآيد و بشر از رسيدن به سرمنزل كمال و صلاح معاش و معاد باز مى ماند.
4ـ انسان در پرتو قوانين و برنامه هايى كه از وحى سرچشمه مى گيرد مى تواند حس خودخواهى را تعديل كند و از غير قانون الهى اين نتيجه حاصل نخواهد شد.
5ـ خداوند به دليل حكمت به اين نياز انسان عنايت داشته و اين قوانين را در اختيار انبياء قرار مى دهد تا آنها به بشر ابلاغ كنند زيرا اگر با توجه به نيازمندى انسان و حكمت و عنايت الهى قوانين وحيانى و برنامه تكامل انسان در اختيار وى قرار نگيرد نقض غرض شده و نقض غرض براى خداوند مستحيل است.(13)

4ـ طريقه عرفا در اثبات نبوت
عرفا براى اثبات نبوت بر اصولى تكيه مى كنند و براساس آن اصول ضرورت نبوت را استنتاج مى كنند آنها مى گويند:
غايت وجود انسان سيرeسلوك به سوى خداى متعال است و مراتب سير سالك چهار است.
اول: سير از خلق به حق, در اين مرتبه سالك از خلق به حق سير مى كند و ماسوى را از خود نفى مى كند بلكه بالاتر خود را از خود نفى مى كند و ذات احديت مطلقه را بدون ملاحظه تعينات و شئونات و اعتبارات مشاهده مى كند.
دوم: سير فى الله, اين سير به مشاهده ذات احديت به اعتبار تعينى از تعينات صفات و تطورى از تعين صفتى به تعين صفتى ديگر تا آخرين تعينات صفاتيه محقق مى شود.
سوم: سير مع الله يعنى هويت مطلقه حق تعالى را با هر تعينى از تعينات عالم خلق مشاهده مى كند به طورى كه هيچ تعين امكانى و ماهيت اعتبارى نيست جز اينكه هويت مطلقه را بالاصاله در او مشاهده كرده و ماهيت امكانيه را اعتبارى محض ديده است و به عبارت ديگر: خداوند را در هر ذره اى از ذرات عالم هستى نگريسته است.
چهارم: سير از خدا به خلق و آن بازگشتن به عالم وجود امكانى است بعد از تحقق به حقيقت وجوبيه با حمل اوامر و نواهى الهى و قوانين و سنن حق جهت هدايت تشنگان باديه امكانى به سرچشمه هدايت جاودانى و رد نمودن پراكندگى وادى كثرت اعتبارى به وحدت حقيقى. و غرض و غايت اصلى بعثت انبياء همانا هدايت به سرچشمه هدايت جاودانى و بازگرداندن پراكندگى و كثرت به وحدت حقيقى است.
كسى كه مى خواهد به مقام نبوت نائل شود بايد اين اسفار چهارگانه را طى كرده باشد و به سفر چهارم باريابد تابتواند قافله سالارى راهيان وادى سلوك را از عالم امكان به عالم وجوب به عهده بگيرد.(14)

5ـ نياز انسان به تهذيب اخلاق طريقه اثبات نبوت
يكى از راههاى ضرورت بعثت و نبوت نياز انسان به تهذيب اخلاق است اين برهان متوقف بر بيان مقدماتى است.
1ـ انسان براى كمال آفريده شده است و مناط تماميت انسان و كمال نفس ناطقه بعد از حصول حكمت نظريه, تحصيل ملكه عدالت است.
2ـ ملكه عدالت عبارت است از رعايت اعتدلال در جميع افعال و اعمال به طورى كه يكى از دو طرف افراط و تفريط متمايل نشود.
3ـ تحصيل ملكه عدالت متوقف است بر شناخت ميزان تاءثير هر فعل و عملى از جهت كميت و كيفيت بر نفس, و شناخت ميزان تاءثير افعال بر نفس مقدور بشر نيست بلكه انسان آفرين است كه مى داند كمال نفس انسان در چيست و افعال و اعمال انسان چگونه در نفس انسان تاءثير مى گذارند و لذا قوانين كليه و شرايعى را وضع مى كند تا به ا نسان تعليم دهد كه چگونه گام در اين مسير بگذارد. و ابلاغ قوانين و شرايع الهى با بعثت انبياء تحقق پيدا مى كند تا انسان در پرتو آن تعاليم ملكه عدالت را تحصيل و تهذيب نفس را به دست آورد.
پس حصول ملكه عدالت و تحصيل تهذيب اخلاق متوقف بر وجود انبياء و دلالت و هدايت آنها است.(15)
از مجموعه اين مباحث نتيجه گيرى مى شود كه در سوال از منشاء دين اگر مراد گوينده در منشاء دين, دين به عنوان يك واقعيت و پديده خارجى باشد كه از مجموعه عقايد و احكام و اخلاق تشكيل مى شود در جواب مى گوييم براى پاسخ بايد با توجه به جهان بينى الهى يا مادى به آن پاسخ گفت اگر جهان بينى مادى باشد منشاء پيدايش دين ناگزير بشر خواهد بود و علل و انگيزه هاى بشرى بايد در ارتباط با آن لحاظ شود و اگر جهان بينى الهى باشد منشاء دين خدا خواهد بود كه براساس حكمت و عدالت و رحمت از طريق وحى به انبياء آن حقايق را در اختيار انسان قرار مى دهد تا انسان در پرتو آن به كمال حقيقى خود نائل شود.

معناى دوم منشاء دين
گاهى از منشاء دين سخن گفته مى شود و مراد از آن علت پذيرش دين يا انگيزه دين دارى است و به عبارت ديگر: سوال از منشاء دين در معناى دوم, پرسش از علل و عواملى است كه مردم را به سوى دين كشانده است. آيا علل و انگيزه هاى روانى انسان را به سوى دين كشانده است يا علل و انگيزه هاى اجتماعى وى را به سمت دين سوق داده است.
اين معناى دوم غير از معناى اول است زيرا ديندارى غير از دين است از اين رو سوال از ديندارى سوال از چرايى تحقق دين در روان يا جامعه انسانى است.
در اين كه علت دين دارى چيست بستگى به اين دارد كه ديندارى چگونه تلقى شود آيا امرى فردى تلقى شود كه در اين فرض با مساءله اى روان شناختى روبرو هستيم و پاسخ آن بر عهده روانشناسى است يعنى نياز به دين نيازى فردى است كه ديندارى فرد فرد دينداران را طراوت مى بخشد و يا نهادى اجتماعى تلقى شود كه در اين فرض و تلقى با مسئله جامعه شناختى روبرو هستيم, يعنى نياز به دين يك نياز اجتماعى است كه حيات دين را به عنوان نهاد اجتماعى تضمين كرده و آن را استمرار مى بخشد.
بدين ترتيب اگر عاملى مانند ترس را از منظر روان شناسى يا فقر را از منظر جامعه شناسى به عنوان انگيزه دين دارى معرفى كنيم, مربوط به معناى دوم است نه معناى اول. يعنى ترس يا فقر علت گرايش انسان به دين محسوب مى شود.
به هر حال با توجه به معناى دوم منشاء دين سوال اين است كه علل گرايش به دين چيست؟ در پاسخ به اين سوال مى گوييم:
اگر انسان در مسائل دين افقى بينديشد و همه مسائل را براساس جريان مادى و عادى تبيين كند و منطقه ادراك و انديشه او خيال و وهم باشد چنين انسانى يا گرايشى به دين ندارد يا گرايش آن ها كمتر است. از اين رو ممكن است اين نوع ديندارى زوال پذير هم باشد. اما اگر براساس سير عمودى و با ديد عقلانى و الهى دين را بررسى كند و دريابد حقيقت دين از نزد خدا آمده است و منطقه انديشه و ادراك او به سمت عقل باشد, گرايش و اشتياق او به دين بيشتر است.
قرآن كريم در تحليل خود نسبت به كسانى كه از دين الهى منحرف شده اند مى فرمايد: ((ان يتبعون الا الظن و ما تهوى الانفس))(16) اينها در مسائل علمى و اعتقادى به گمان و ظن اكتفا كرده اند نه به يقين و برهان و در مسائل عملى به سمت آن چه دل, خواهش مى كرد حركت مى كردند. اين دو پديده يعنى پيروى از ظن و گمان در بخش ادراك و انديشه و حركت در مسير هوى و هوس در بخش عمل, پديده خطرناكى هستند زيرا اولا مبدء مظنه و خيال شيطان است و ثانيا راه مظنه و گمان منحصر نيست, ممكن است اين گمان و مظنه از هر راهى پديدار شود و انسان گمان محور را در دام خود گرفتار سازد و در مقام عمل نيز به دليل اين كه اميال گوناگون است و خواسته هاى نفس حد و مرز ندارد شيطان از اين راه ها سوء استفاده كرده و انسان را به اعمال سوء سوق دهد.
اگر انسان بخواهد به اين دو پديده خطرناك مبتلا نشود, بايد در دين دارى پيرو يقين و استدلال وتعقل باشد و در مقام عمل نيز جز رضاى خدا را طلب نكند.
و چون علت اصلى گرايش انسان به دين در بخش اعتقاد و انديشه بايد عقل و فطرت باشد انبياء و پيامبران الهى مبعوث شده اند تا گنجينه هاى عقول را شكوفا و اداء ميثاق فطرت را از انسان ها مطالبه كنند چنان كه حضرت على(ع) فرمود: ((فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه ليستاءدوهم ميثاق فطرته و يذكروهم منسى نعمته و يثيروالهم دفائن العقول و يروهم آيات المقدره))(17) خداوند پيامبرانش را در بين انسان ها مبعوث كرده و رسولان خود را پى در پى فرستاده تا اداء پيمان فطرت را از آنها مطالبه كنند و نعمت هاى فراموش شده الهى را به ياد آن ها بياورند و گنجينه عقل ها را براى آنها شكوفا سازند و آيات و نشانه هاى قدرت الهى را به آن ها نشان دهند. و در بخش عمل بايد انگيزه و علت گرايش به دين جلب رضاى خداى سبحان باشد زيرا خداوند همواره با انسان هست و بر او احاطه قيومى دارد ((هو معكم اينما كنتم))(18) و از رگ گردن به وى نزديكتر است ((و نحن اقرب اليه من حبل(19) الوريد)). بنابراين مهمترين و اصلى ترين عامل گرايش بايد در انديشه عقل و فطرت باشد و در عمل جلب رضاى خدا و اگر از انگيزه هاى ديگر از قبيل عوامل روانى يا اقتصادى سخن به ميان مىآيد. عوامل فرعى هستند كه زمينه ساز و علت معده گرايش و پذيرش دين در انسان هستند نه اين كه در اصل پذيرش نقش داشته باشد.
بعد از تبيين عامل اصلى گرايش به دين به بيان عوامل فرعى گرايش به دين مى پردازيم و آنها عبارتند از:

1ـ عرضه درست دين با روش مطلوب
در صورتى كه دين درست به انسان هاى تشنه حقايق عرضه شود. به دين گرايش پيدا مى كنند. از اين رو خداوند به پيامبر(ص) فرمودد: ((ادع الى سبيل ربك بالحكمه والموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هى اءحسن))(20) انسان ها مى فهمند كه همگان يكسان نمى انديشند زيرا بعضى از استعداد بالايى برخوردارند و بعضى داراى استعداد متوسطند, از اين رو بايد به ميزان فهم و رشد عقلى آنها با آن ها سخن گفت. در اين آيه مى فرمايد: با فرزانگان امت با حكمت و برهان سخن بگو و متوسطين را از راه نصيحت و موعظه به راه خدا دعوت كن و آن ها كه خوى جدل و تلاش فكرى دارند از راه جدال احسن با آنها مجادله كن.

2ـ عمل متوليان دين
اگر كسى مسئول و متولى دين است بايد دين را خوب بفهمد و به آن معتقد باشد و به درستى به آن عمل كند, تا از اين طريق موجب گرايش انسان ها به دين گردد. از اين جهت خدا به پيامبر فرمود: اگر تو زمامدار خشن بودى مردم تو را رها كرده و از دين اعراض مى كردند ((لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك)).(21)

3ـ محبوب معرفى كردن خداوند
محبوب و دلپذير معرفى كردن خدا يكى از راه هاى ترغيب انسان به دين است. اگر انسان خدا را در بخش نظر و علم با علم و حكمت و در بخش حقوق براساس قسط و عدل و در بخش عواطف بر اساس راءفت و رحمت معرفى كند و اوصاف جمال الهى را بنماياند زمينه گرايش انسان به خدا فراهم مى شود.

4ـ رحمت و راءفت مسئولين
چنان كه خداوند از اسماء حسنى برخوردار است دين او هم براساس معرفت و عدالت و محبت استوار است. رهبر اين دين ((رحمه للعالمين)) است و با اين رحمت انسان ها را جذب حقايق مى كند.
حضرت امير(ع) در عهدنامه به مالك اشتر فرمود: ((واشعر قلبك الرحمه للرعيه واللطف بهم والمحبه لهم))(22) در مقام زمامدارى قلبت را از رحمت و لطف و محبت به مردم پر كن.

5ـ عمل وابستگان به مسئولان نظام
وابستگان به مسئولين همانند خود مسئولين بايد مراقب رفتار و اعمال خود باشند تا زمينه رغبت انسان ها به دين را فراهم كنند. از اين رو خداوند به همسران پيامبر فرمود: ((يا نساء النبى لستن كاحد من النساء ان اتقيتن)) زنان پيامبر مانند زن هاى ديگر نيستند, اگر وارسته و پرهيزگار بوده و به دستور پيامبر عمل كنند اجرشان دو برابر خواهد بود, زيرا آن ها همانند مسلمان عادى نيستند كه عمل آن ها تفاوتى ايجاد نكند بلكه آن ها اگر درست عمل كنند و اهل تقوا باشند هم به وظيفه خود عمل كرده اند و هم حرمت پيامبر را داشتند. از اين رو پاداششان مضاعف است.
بنابراين اگر مسئولان نظام و متوليان دين و وابستگان آن ها به دستورات اصيل دين اعتقاد داشته و به آن عمل كنند, زمينه ساز ترغيب به دين خواهند بود.

6ـ عامل اقتصادى
يكى از پيام هاى دين آن است كه مال از آن مجموعه انسان ها است اموال كوثر سيالى است كه همگان بايد از آن استفاده كنند و در اختيار عده معدودى قرار نگرفته, تا با ايجاد سدى در برابر آن, گروهى از آن محروم باشند ((كى لا يكون دوله بين الاغنياء منكم))(23) اموال تنها در دست عده اى تداول پيدا نكند. زيرا اگر جامعه به گونه اى باشد كه عده اى در فقر اقتصادى باشند. دين دارى آنها بسيار سخت است.

7ـ قيام رهبران الهى در شرايط ظلمانى
طغيان گران اگر در عصرى به حق مسلم مردم تعدى كرده و مردم را از حقوق خود محروم كنند و در اين شرائط ظلمانى رهبران الهى قيام كنند و با استقبال از خطر عده اى را از خطر و ستم نجات داده و نظامى را مستقر سازند, در چنين شرايطى مردم به دين روى خواهند آورد هم چنان كه مردم حجاز بعد از فتح مكه, فوج فوج به دين روى مىآورند ((يدخلون فى دين الله افواجا))(24) پيامبر اسلام در شرائطى كه قلدرى و غارتگرى بر مردم حكومت مى كرد, قيام فرمود و حكومتى تشكيل داد, محرومان ديدند كه كلام خدا و دين الهى حامى آن هاست گروه گروه دين اسلام را پذيرفتند.
بنابراين علل گرايش به دين كه معناى دوم منشاء دين بود به دو دسته اصلى و فرعى تقسيم مى شوند عامل اصلى رشد عقلى و شكوفايى فطرت است و امور فراوانى عوامل فرعى گرايش به دين هستند كه به برخى از آن ها اشاره شده است.

معناى سوم منشاء دين
معناى سوم منشاء دين آن است كه چرا انسان بايد به دين روى بياورد و از ره آورد دين استقبال كند, چه چيزى انسان را ملزم مى كند تا دين را بشناسد و بپذيرد, چه گونه مى توان انسان ها را دين دار كرد, آيا به دليل حقانيت دين بايد به آن اقبال كرد يا به دليل كاركردهاى مثبتى كه دين در زندگى دارد و مى تواند نيازهاى فردى و اجتماعى انسان را برآورده سازد بايد به دين روى آورد يا هر دو جنبه حقانيت و كاركردها را بايد لحاظ كرد؟
جواب اين سوال را بايد در بحث ((انتظار بشر از دين)) پى گرفت. والسلام.

پى نوشت ها:
1ـ سوره طه, آيه63.
2- سوره غافر, آيه26.
3- اصول كافى, ج1, باب الاضطرار الى الحجه, ص168.
4- گوهر مراد, چاپ وزارت ارشاد, ص357.
5- شرح مواقف 8, ص218, شرح مقاصد, ج5, ص8.
6- شرح مقاصد, ج4, ص282.
7- الاقتصاد فى الاعتقاد, ص197 , كشف المراد ص 275.
8- همان.
9- كشف المراد, ص344.
10- همان, ص350.
11- گوهر مراد, ص359.
12- گوهر مراد, ص361.
13- همان, ص362 ـ 363.
14- گوهر مراد, ص686.
15- سوره نجم, آيه23.
16- نهج البلاغه, خطبه اول.
17- سوره حديد, آيه4.
18- سوره ق, آيه16.
19- سوره نحل, آيه125.
20- سوره آل عمران, آيه159.
21- نهج البلاغه, نامه 51.
22- سوره احزاب, آيه32.
23- سوره حشر, آيه7.
24- سوره نصر, آيه 2.