ويژگى هاى عباد الرحمن قسمت چهارم دورى شديداز هر گونه شرك

 

ويژگى هاى عباد الرحمن (4)
دورى شديداز هر گونه شرك

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

 


 

در قرآن, ششمين ويژگى بندگان ممتاز خداوند رحمان چنين بيان شده است: ((والذين لايدعون مع الله الها آخر))(1) آنان كسانى هستند كه معبود ديگرى را با خدا نمى خوانند.
يعنى آنها در صراط مستقيم توحيد ناب قدم برمى دارند, و از هرگونه شرك و پرستش شرك آلود دورى مى كنند.
دعوت همه پيامبران از دعوت به توحيد و نفى هرگونه شرك شروع مى شود, توحيد سنگ زيرين بناى عظيم اديان آسمانى است. بيشتر تلاش پيامبران براى مبارزه و پيكار با مشركان بوده و در اين راستا, رنجهاى فراوان برده اند. آنها تا آخرين توان و نفس با شرك و مشركان, نبرد كردند و هدف اصلى شان تشكيل جامعه اى براساس توحيد ناب بود.
شرك داراى شاخه هاى گوناگون است, چنانكه توحيد داراى شاخه هاى مختلف مى باشد. پيامبران و كتابهاى آسمانى و امامان(ع) مساءله توحيد را (در همه ابعادش) براى مردم شرح دادند. آنها شاخه هاى شرك را نيز بيان نمودند و از مردم خواستند كه در جاده مستقيم توحيد گام بردارند. جاده اى كه از هرگونه شرك, پاك و مبرا مى باشد.
گرچه مردم به انواع شرك آلوده بودند, ولى بيشتر در تاريكى ((شرك در عبادت)) به سر مى بردند و به جاى پرستش خداوند يكتا, چيزهاى ديگرى را (مانند بتهاى گوناگون, خورشيد, ماه, ستاره و…) مى پرستيدند.
از اين رو, بيشتر مبارزات پيامبران با اين نوع شرك بود.
آيه مورد بحث نيز گرچه عام است, ولى بيشتر به ((توحيد در عبادت)) نظر دارد. با توجه به اينكه توحيد در عبادت به طور خالص و كامل, جز در پرتو پرهيز از هرگونه شرك, حاصل نمى شود, آيه مى گويد: از ويژگيهاى بندگان خاص خداوند رحمان آن است كه آنها يكتاپرست خالص هستند. هرگز براى خدا به ويژه در پرستش شريك و همتا نمى گيرند, از هرگونه شرك جلى و خفى و امور شرك آلود اجتناب مى كنند. انوار توحيد به سراسر قلب آنها تابيده و آب زلال توحيد ناب, روح و روان آنها را از پليدى شرك شستشو داده است. به عبارت ديگر, در درياى صاف و شفاف توحيد غرق هستند; دريايى كه حتى به اندازه پر كاهى, شرك در آن راه ندارد.
در قرآن بيش از دويست بار سخن از نهى شرك و بت پرستى و نفى گرايشهاى غير توحيدى به ميان آمده است. 36 بار با تعبير ((مشركين)), مشركان مورد سرزنش قرار گرفته اند و اعلام شده كه عذاب شديد الهى در كمين آنها است.(2) به عنوان نمونه در آغاز سوره توبه مى خوانيم: ((برائه من الله و رسوله الى الذين عاهدتم من المشركين))(3) اين اعلام بيزارى, از سوى خدا و رسول او به كسانى از مشركان است كه با آنها عهد بسته ايد.
و نيز همين سوره مى فرمايد: ((انما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام))(4) مشركان پليد و ناپاكند, پس بايد نزديك مسجدالحرام نشوند.
در مورد ديگر مى فرمايد: ((من يشرك بالله فقد افترى اثما عظيما))(5) آن كس كه براى خدا شريكى قرار دهد, گناه بزرگى مرتكب شده است.
نيز مى فرمايد: ((و من يشرك بالله فقد ضل ضلالا بعيدا.))(6) و هر كس براى خدا همتايى قرار دهد, در گمراهى دورى افتاده است.
همچنين از زبان حضرت لقمان (ع) در ضمن نصيحت به فرزندش مى فرمايد: ((يا بنى لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم.))(7) پسرم! چيزى را همتاى خدا قرار نده كه شرك ظلم بزرگى است.

مثال مشركان از نظر قرآن
در قرآن, در موارد بسيار, براى روشن شدن مطلب, از مثال استفاده شده است, زيرا ((مثال يعنى تشبيه حقايق عقلى به امور حسى و قابل لمس)) كه موجب مى شود شنوندگان مفاهيم بلند عقلى را آسان تر و بهتر و عميق تر درك كنند. از اين رو در قرآن مطالب مهم با ذكر مثالهايى (بيش از پنجاه مثل) تشريح شده اند.
يكى از آن موارد, مثالهايى است كه پيرامون شرك و مشركان, در قرآن آمده كه گناه شرك و پليدى مشركان را به خوبى مجسم مى سازند. نظر شما را به چند مثال قرآنى در اين مورد جلب مى كنم:
1 ـ مثل الذين كفروا بربهم اعمالهم كرماد اشتدت به الريح فى يوم عاصف لايقدرون مما كسبوا على شىء))(8) اعمال كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند, همانند خاكسترى است در برابر تندباد, در يك روز طوفانى. آنها توانايى ندارند تا كمترين چيزى از آنچه را انجام داده اند به دست آورند.
بدون ترديد, مشركان جزو كافرانند, بنابراين اعمال آنها ـ حتى اعمال نيك آنها ـ آن چنان بى محتوا و پوچ است كه به خاكسترى مى مانند كه طوفان شديد آن را از بين ببرد; در نتيجه مشركان آن چنان از كردار و نتايج كردارشان جدا و بى بهره اند كه نمى توانند حتى اندكى از آن را براى خود ذخيره كنند و از آن بهره مند گردند. طوفان شديد شرك و كفر, اعمال نيك كافران را چنان بر باد مى دهد كه گويى خاكستر در برابر طوفان شديدى, قرار گرفته است.
2 ـ ((وضرب الله مثلا رجلين احدهما ابكم لا يقدر على شىء وهو كل على مولاه اينما يوجهه لا يات بخير هل يستوى هو ومن يامر بالعدل وهو على صراط مستقيم))(9) خداوند (در مورد مشرك و مومن) مثالى زده است: دو نفر را كه يكى از آنها گنگ مادرزاد است و قادر به هيچ كارى نيست و سربار صاحبش مى باشد و او را در پى هر كارى بفرستد خوب انجام نمى دهد, آيا چنين انسانى با كسى كه امر به عدالت مى كند و در راه راست ايمان است برابر مى باشد؟
در اين مثال, خداوند مشركان را به افرادى كه داراى پنج خصلت هستند تشبيه نموده:
1ـ آنها برده و فاقد اختيار هستند
2ـ آنها گنگ و لال مى باشند
3ـ آنها توانايى بر هيچ كارى ندارند
4ـ آنها سربار مولاى خود مى باشند
5ـ آنها در همه كارها شكست خورده و ناكام مى باشند.
ولى مومنان كه از هرگونه شرك دور هستند, نه تنها هيچ يك از اين خصال زشت را ندارند, بلكه همواره به عدل و داد امر مى كنند, و در صراط راست گام برمى دارند; بنابراين آيا مشرك و مومن مساوى هستند؟ بدون ترديد آنها مساوى نخواهند بود!
3ـ ((ومن يشرك بالله فكانما خر من السماء فتخطفه الطير او تهوى به الريح فى مكان سحيق)) هر كس بر(10)اى خدا شريك قرار دهد (مثال او همانند آن است كه) از آسمان سقوط كرده و پرندگان در وسط هوا او را مى ربايند, يا تند باد او را به مكان دورى پرتاب مى كند.
اين مثال, با كمال گويايى, بيچارگى و سقوط وحشتناك مشركان را بيان مى كند, مشرك چنان بيچاره است كه گويى اولا از آسمان به سوى زمين سقوط مى كند, ثانيا در وسط فضا طعمه پرنده لاشخور مى شود, ثالثا اگر از دست آن پرنده جان سالمى بدر برد, دستخوش طوفانى مرگبار مى گردد و رابعا آن طوفان چنان او را در نقطه دورى ـ كه هيچ كس در آنجا براى نجاتش وجود ندارد ـ بر زمين مى كوبد كه بدنش متلاشى شده و هر ذره آن به گوشه اى پرتاب مى گردد; چرا كه او از آسمان توحيد جدا شده و به سوى دره هولناك شرك واژگون گشته, طوفان شيطان بى رحم, او را ربوده و به نقطه دورى پرتاب و متلاشى نموده است.
4ـ ((مثل الذين اتخذوا من دون الله اولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا وان اوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون))(11) مثال كسانى كه غير از كسان ديگرى را به عنوان اولياى خود برگزيدند, همانند عنكبوتند كه خانه اى براى خود برگزيده است. براستى كه سست ترين خانه ها خانه عنكبوت است, اگر مى دانستند!
مى دانيم كه خانه عنكبوت بسيار سست ساخته شده است, نه ديوار دارد, نه سقف و نه در; از تعدادى تارهاى بسيار نازك ساخته شده, از اين رو اگر نسيم ملايمى بوزد, تار و پود آن درهم مى ريزد. چند قطره باران كافى است تا آن را متلاشى كند. اگر كمترين شعله آتش به آن برسد نابود مى شود, يك بار كشيدن جارو بر روى آن, آن را زير و رو مى كند, نمى تواند به روى خود بايستد, بلكه تكيه گاهى مى خواهد و…
خداوند در اين آيه, كاخ زندگى مشركان را به خانه سست عنكبوتى تشبيه نموده كه به راستى سست و بى بنياد است.
مثالهاى چهارگانه فوق با كمال روشنى باطن زشت شرك و سست عنصرى مشركان را براى ما بيان مى كند و با زبانى گويا به ما مى گويد كه طاغوتها و معبودهاى باطل, هرچند ظاهر دلربايى داشته باشند, طبل توخالى هستند; نه تنها هرگز نجات بخش نيستند, بلكه سد راه كمال بوده و انسان را در بيراهه هاى ضلالت, درمانده خواهند نمود. تارهاى سست عنكبوت هرگز نمى تواند آنها را از دره هاى هولناك گمراهى نجات بخشد; نه تنها در دنيا , در آخرت نيز, زندگى آنها اين گونه بلكه بسيار بدتر خواهد بود. قرآن كريم مى فرمايد: ((لئن اشركت ليحبطن عملك ولتكونن من الخاسرين))(12) اگر مشرك شوى قطعا تمام اعمالت تباه و پوچ مى شود و از زيانكاران خواهى بود.

وسعت معنى شرك و شاخه هاى آن
پرهيز از شرك, بستگى به شناخت همه ابعاد شرك دارد; بنابراين بايد شاخه ها و نشانه هاى شرك و توحيد را شناخت, تا بتوان به طور كامل از هر گونه شرك دورى كرد. امام صادق(ع) فرمود: ((ان بنى اميه اطلقوا للناس تعليم الايمان ولم يطلقوا تعليم الشرك لكى اذا حملوهم عليه لم يعرفوه))(13) بنى اميه براى مردم آموختن ايمان را آزاد گذاردند و از آموختن (معنى وسيع) شرك جلوگيرى نمودند, زيرا اگر مردم را (در صورت شناخت شرك) بر شرك وادار مى كردند, آن را نمى پذيرفتند.
توضيح اينكه: اگر بنى اميه مردم را در فراگيرى معنى وسيع شرك آزاد مى گذاشتند, مردم مى فهميدند كه يكى از شاخه هاى شرك پيروى از طاغوتهاى غاصب در برابر فرمان خداست, در نتيجه, همين فراگيرى آنها را از اطاعت خلفاى جور باز مى داشت.
بر همين اساس روايت شده كه شخصى از امام باقر(ع) پرسيد: ((كمترين چيزى كه انسان با ارتكاب آن مشرك مى شود, چيست؟)) آن حضرت در پاسخ فرمود: ((من قال للنواه انها حصاه و للحصاه انها نواه ثم دان به))(14) هر كس به هسته اى بگويد سنگريزه است و به سنگريزه بگويد هسته است! و به آن متدين و معتقد شود.
عارف و عالم محقق, ((فيض كاشانى)) در توضيح اين حديث مى گويد: ((يعنى اگر به قلب خود به اين مطلب معتقد شود و آن را دين خود قرار دهد, مشرك است; زيرا رازش اين است كه چنين كارى به پيروى از هواى نفس برمى گردد و صاحب اين اگرچه خدا را پرستش مى كند, ولى در كنار آن اعتقاد, از هواى نفس نيز اطاعت مى كند. در نتيجه در اطاعت, براى خدا شريك قرار داده است.))(15)
از سوى ديگر رسول اكرم(ص) فرمود: ((من اصغى الى ناطق فقد عبده, فان كان الناطق عن الله عزوجل فقد عبدالله, وان كان الناطق عن ابليس فقد عبد ابليس))(16) كسى كه به سخن سخنگويى (به قصد اعتقاد به درستى آن سخن) گوش فرا دهد, آن سخنگو را پرستش كرده است. پس اگر او از سوى خداوند سخن مى گويد, شنونده اش خدا را پرستش كرده, و اگر او از طرف شيطان سخن مى گويد, شنونده اش شيطان را پرستش نموده است.
اين گونه روايات بيانگر آن است كه شرك معنى وسيعى دارد. مومن كامل و يكتاپرست خالص كسى است كه شرك را با تمام ابعادش بشناسد و از آن اجتناب كند, وگرنه ناخود آگاه در وادى شرك قرار مى گيرد.
مطلب ديگر در اين راستا اينكه براساس روايات امامان(ع) شرك بر دو گونه است: شرك جلى (آشكار) و شرك خفى(پنهان). شرك آشكار مانند بت پرستى, دوگانه پرستى و… است, شرك پنهان عبارت است از رياكارى و خودنمايى در عبادت و اطاعت خدا.
امام صادق(ع) فرمود: ((شرك پنهان تر از حركت مورچه در شب ظلمانى بر روى لباس موئين سياه رنگ است. يكى از اقسام آن اين است كه انسان انگشتر خود را براى طلب حاجت از خدا, در انگشتش بگرداند.)) نيز فرمود: ((شرك مخفى تر از حركت مورچه در شب تاريك روى پلاس سياه است, مانند آن كه انسان براى غير خدا نماز بخواند يا قربانى كند, يا دعوت و دعا نمايد.))(17)
بنابراين, هرگونه رياكارى, خودنمايى در عبادت و اطاعت, يك نوع شرك است, چرا كه اخلاص از شرايط توحيد وپرستش صحيح مى باشد. برهمين اساس اولياى خدا و فرزانگان, بسيار مراقب بودند كه در تمام ابعاد زندگى از مرز اخلاص خارج نشده و خداى نكرده گرفتار يكى از شاخه هاى نامرئى شرك نگردند.
نقل مى كنند: وقتى حضرت امام خمينى (قدس سره) در نجف اشرف بودند, بعضى از طلبه ها پيام دادند: ((عمامه و محاسن شما كوچك است و در شاءن يك مرجع تقليد نيست)) امام در پاسخ فرمود: ((به آنها بگوييد من هنوز مشرك نشده ام.)) كنايه از اين كه بزرگ كردن عمامه و ريش براى خودنمايى, يك نوع شرك است.(18)
دامنه شرك آن چنان وسعت دارد كه امام صادق(ع) فرمود: ((اگر مومنى همه عبادات خود را انجام دهد, ولى در مورد چيزى كه خداوند يا رسول خدا(ص) آن را تشريع فرموده بگويد: ((چرا برخلاف اين را تشريع نكرده)) يا چنين حالتى در روح و روانش پديد آيد, بىآنكه به زبان بگويد, چنين كسى گرفتار شرك شده است.))(19) نيز فرمود: ((اكر كسى بگويد اگر فلانى نبود هلاك مى شدم يا صدمه مى ديدم, يا نتيجه نمى گرفتم و امثال آن, چنين كسى در مالكيت و رازقيت, براى خدا شريك قرار داده است, پس اگر در چنين موارد بگويد: اگر خداوند فلان كس را به كمك من نمى فرستاد, هلاك مى شدم يا به نتيجه نمى رسيدم, اشكالى ندارد.))(20)
نيز روايت شده رسول خدا(ص) فرمود: ((مومنى كه نزد ثروتمندى بيايد و به خاطر ثروت او بر او سلام كند و در برابرش تواضع و كرنش نمايد, دو سوم دينش را از دست داده است.))(21)
اين مطلب را با ذكر شاخه هاى توحيد و شرك به طور اختصار به پايان مى بريم; فلاسفه اسلامى و دانشمندان علم كلام مى گويند: ((توحيد داراى شاخه هاى متعدد است, مانند توحيد ذات, توحيد صفات, توحيد در عبادت, توحيد افعالى كه آن نيز داراى اقسام گوناگون است, مانند توحيد خالقيت, توحيد ربوبيت توحيد مالكيت و حاكميت تكوينى و تشريعى)).
به اين ترتيب, ضد توحيد يعنى شرك نيز داراى شاخه هاى گوناگونى خواهد بود و گرفتار شدن به يكى از شاخه هايش كافى است كه انسان را مشرك سازد; نتيجه اينكه شرك معنى وسيعى دارد.
از ويژگيهاى بندگان ممتاز خداوند اين است كه همه ابعاد و انواع شرك را بشناسند و از هرگونه شرك بگريزند, تا بتوانند در فكر و عقيده و عمل در راه پاك توحيد گام بردارند. مسلما اگر توحيد آنها در همه ابعادش درست شد, آثار درخشان معنوى آنها را در همه عرصه ها خواهند ديد و به نتايج مطلوبى خواهند رسيد.

اهميت توحيد و زشتى شرك
براى تكميل اين بحث نظر شما را به چند حديث در مورد ((اهميت توحيد)) و ((زشتى شرك)) جلب مى كنيم:
1 ـ از ((شريح بن هانى)) نقل شده كه گفت: در بحبوحه جنگ جمل, مرد عربى نزد اميرمومنان على(ع) آمد و گفت: اى اميرمومنان! آيا تو مى گويى خدا يكتا است؟
ناگهان مردم به او حمله كردند و گفتند: اى اعرابى مگر نمى بينى كه فكر اميرمومنان(ع) متوجه مسايل ديگرى است (هر سخن جايى و هر نكته مقامى دارد)؟ اميرمومنان(ع) به آنان توجه كرد و فرمود: ((دعوه فان الذى يريده الاعرابى هو الذى نريده من القوم)) او را به حال خود بگذاريد, چيزى كه اين اعرابى از ما مى خواهد همان است كه ما از گروه دشمن مى خواهيم (و به خاطر آن مى جنگيم).
سپس فرمود: اى اعرابى! اين كه مى گوييم خداوند واحد است, چهار معنى دارد كه دو معنى آن درباره خدا روا نيست و دو معنى آن ثابت و مسلم است. اما آن دو معنى كه روا نيست 1ـ كسى بگويد خدا واحد است و مقصودش واحد عددى باشد, زيرا چيزى كه دومى ندارد, در باب اعداد داخل نمى شود و يك و دو در آن راه ندارد… 2ـ و همچنين كسى كه بگويد خدا واحد است و منظورش واحد نوعى از جنس باشد; اين هم درست نيست, زيرا مفهومش اين است كه خدا داراى شبيه است. اما آن دو معنى از توحيد كه براى خدا روا و ثابت است, يكى اين است كه بگويى او يكتا است و هيچ شبيه و مانندى ندارد, ديگر اين كه بگويى او ((احدى المعنى)) است يعنى ذات او نه در وجود خارجى و نه در عقل و نه در در وهم تقسيم پذير نيست (بلكه ذاتش بسيط محض است)(22)
رسول خدا(ص) به يكى از يارانش به نام ((ابن مسعود)) فرمود: ((اياك ان تشرك بالله طرفه عين, و ان نشرت بالمنشار او قطعت او صلبت او احرقت بالنار))(23) از همتا قراردادن براى خدا حتى به اندازه يك چشم به هم زدن دورى كن, هرچند با اره تو را بريده بريده كنند يا تو را قطعه قطعه نمايند و يا به دار آويزند و يا با آتش بسوزانند.
پى نوشت ها:
1). فرقان (25) آيه68.
2). المعجم المفهرس لالفاظ القرآن, ص379 ـ 381.
3). توبه (9) آيه1.
4). همان, آيه28.
5). نساء (4) آيه48.
6). همان, آيه116.
7). لقمان (31) آيه13.
8). ابراهيم (14) آيه18.
9). نحل (16) آيه76.
10). حج (22) آيه31.
11). عنكبوت (29) آيه41.
12). زمر (39) آيه65.
13). محدث كلينى, اصول كافى, ج2, ص415 و 416.
14). همان, ص397.
15). اصول كافى ترجمه شده, ج4, ص113.
16). علامه مجلسى, بحار, ج26, ص239.
17). بحار, ج72, ص96.
18). برداشت هايى از سيره امام خمينى, ج1, ص324, پابه پاى آفتاب , ج4, ص48.
19). محدث كلينى, اصول كافى, ج2, ص398.
20). بحار, ج72, ص100.
21). همان, ج73, ص169.
22). بحار, ج3, ص206.
23). همان جلد 77,ص 107.