چشم اندازى بر شجاعت و صلابت على عليه السلام

 

چشم اندازى بر شجاعت و صلابت على عليه السلام

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

 


 

اشاره
يكى از صفات بسيار مهم كه مهم ترين كليدهاى پيروزى و اساسى ترين پايه هاى سربلندى و عزت انسان ها در همه عرصه ها محسوب مى گردد, صفت ((شجاعت)) است كه ((شهامت)) و ((صلابت)) از شاخه هاى آن مى باشند.
در ميان پيشينيان, علماى اخلاق, شجاعت را از اركان اصلى فضايل مى شمردند و ضد آن ((جبن)) و ترس را از پست ترين رذايل مى دانستند.
شجاعت معنى گسترده اى دارد كه دلاورى در ميدان نبرد, يكى از مصداق هاى آن است. مصاديق ديگر آن عبارتند از: شجاعت در ميدان سياست, شجاعت در مقام قضاوت, شجاعت در ابراز مسايل علمى و منطقى , شجاعت در امر به معروف و نهى از منكر, شجاعت در بيان حق و به طور كلى, شجاعت در برابر هوس هاى نفسانى!
از اين رو, در روايات اسلامى براى شجاعت وجوه مختلفى ذكر شده است; مثلا اميرمومنان على(ع) در يك جا مى فرمايد: ((العجز آفه, والصبر شجاعه))(1) عجز و ناتوانى, آفت و صبر و شكيبايى, شجاعت مى باشد. و در جاى ديگر از پيامبر اكرم(ص) نقل مى كند كه فرمود: ((اشجع الناس من غلب هواه))(2) شجاع ترين انسان ها كسى است كه به هوس هاى نفسانى پيروز گردد.
پيامبران, امامان(ع), اولياى خدا و پيروان راستين آنها, از شجاع ترين انسان هاى عصر خود به حساب مىآمدند و اسطوره هاى بزرگ مقاومت و شجاعت محسوب مى شدند; بر همين اساس, يك تنه در برابر طاغوت هاى جبار عصر خود مى ايستادند و با آنها مبارزه مى كردند مانند حضرت ابراهيم ـ قهرمان توحيد ـ در مقابل نمرود, موسى(ع) در مقابل فرعون, و حضرت نوح(ع) در مقابل قوم لجوج و سركش خود و… چنانكه آيات متعددى از قرآن بيانگر اين مطلب است. علماى شيعه, در علم كلام و در مبحث امامت مى گويند: يكى از شرايط امام معصوم آن است كه شجاع ترين انسان هاى عصر خود باشد وگرنه داراى مقام امامت نيست و وجوب اطاعت مردم از او ساقط مى شود; چرا كه امام بايد در ميدان جنگ پشتيبان خلل ناپذير لشكر اسلام باشد; اگر امام بر اثر نداشتن شجاعت فرار كند, مشمول اين آيه است كه: ((… فقد بإ بغضب من الله));(3) چنين كسى به خشم خدا گرفتار خواهد شد.
با اين اشاره, به تماشاى قطره هايى از درياى پهناور شجاعت و صلابت اميرمومنان على(ع) مى پردازيم:

گفتار پيامبر(ص) در شإن شجاعت على(ع)
نخست نظر شما را به چند سخن از پيامبر(ص) در شإن شجاعت على(ع) جلب مى كنيم:
پيامبر(ص) در ضمن گفتارى در شإن على(ع) فرمود: ((فهو إشجعهم قلبا, و اثبتهم و اربطهم خإشا.))(4) على(ع) شجاع ترين انسان ها در روح و جان, و ثابت قدم ترين و نيرومند ترين آنها از نظر قوت قلب است. نيز خطاب به على(ع) فرمودند: ((إنت اشجعهم لقإ))(5) تو اى على در ميدان نبرد در برابر دشمن از همه سپاهيان, شجاع تر مى باشى.
در ماجراى جنگ ((ذات السلاسل)) كه در سال هشتم هجرت رخ داد ـ در اين جنگ سپاه اسلام به فرماندهى حضرت على(ع) به طور بسيار عجيبى بر دشمن پيروز شد و سوره عاديات (صدمين سوره قرآن) در شإن شجاعت بى بديل حضرت على(ع) نازل گرديد ـ دلاورى, شهامت و صلابت اميرمومنان به قدرى چشمگير و سرنوشت ساز بود كه وقتى آن حضرت از ميدان جنگ باز مى گشت, پيامبر(ص) با همه مسلمانان, يك فرسخ بيرون از مدينه به استقبال على(ع) شتافتند; وقتى حضرت رسول با على(ع) ملاقات كرد, با شور و شوق توصيف ناپذيرى پيشانى على(ع) را بوسيد و در مورد اخلاص و شجاعت على(ع) فرمود: ((اى على, اگر من از آن ترس نداشتم كه گروه هايى از مسلمانان درباره تو همان را بگويند كه مسيحيان درباره عيسى(ع) مى گويند (كه او پسر خداست) ((لقلت فيك اليوم مقالا لاتمر بملإ منهم الا اخذوا التراب من تحت قدميك.))(6) امروز سخنى در شإن و مقام بلند تو مى گفتم كه به هيچ گروهى از مسلمانان نگذرى, مگر اينكه خاك زير پايت را به عنوان تبرك بردارند)).
در ماجراى جنگ خندق نيز ـ كه بزرگترين حادثه سال پنجم هجرت است ـ وقتى حضرت على(ع) به فرمان پيامبر(ص) به جنگ با عمرو بن عبدود (شجاع ترين قهرمان دشمن) رفت و بر او پيروز شد, پيامبر(ص) اين قهرمانى و عمل بزرگ حضرت على(ع) را كه از ايمان و شجاعتش نشإت گرفته بود, با عالى ترين و عميق ترين كلمات ستود و فرمود: ((ضربه على يوم الخندق افضل من عباده الثقلين))(7) ارزش ضربتى كه على(ع) در جنگ خندق بر دشمن وارد ساخت برتر از ارزش عبادت جن و انس است.
مطابق روايت ديگر, پيامبر(ص) فرمود: ((سوگند به خداوندى كه جانم در اختيار اوست, اگر اعمال همه اصحاب محمد(ص) تا روز قيامت در يك كفه ترازو نهاده شود و اين دلاورى على(ع) در كفه ديگر, ارزش اين دلاورى على(ع) بر ارزش همه اعمال پيروان محمد(ص) برترى مى يابد.))
روايت شده است كه وقتى على(ع) سر بريده عمروبن عبدود را نزد مسلمانان آورد و پيش روى رسول خدا(ص) به زمين انداخت, ابوبكر و عمر آن چنان تحت الشعاع عظمت و شجاعت على(ع) قرار گرفتند كه بى درنگ برخاستند و سر على(ع) را بوسيدند.(8)
خطيب خوارزمى و واقدى ـ دو نفر از علماى معروف اهل تسنن ـ به سند خود نقل مى كنند كه پيامبر فرمود: ((لمبارزه على بن ابيطالب لعمرو بن عبدود افضل من عمل امتى الى يوم القيامه))(9) قطعا ارزش نبرد على ـ پسر ابوطالب ـ با عمرو بن عبدود, برتر از ارزش اعمال نيك امت من تا روز قيامت است.
از سخنان معروف پيامبر(ص) در مورد شهامت على(ع) يكى اينكه على(ع) را به عنوان ((كرار غير فرار)) (بسيار حمله كننده به دشمن بى آنكه پشت به دشمن نمايد و فرار كند) خواند. ايشان اين تعبير را در ماجراى پيروزى على(ع) در جنگ خيبر براى آن حضرت به كار برد. جالب اينكه هرگاه پيامبر(ص) مى خواست كافران ياغى را تهديد كرده و رعب و وحشت در دل آنها پديدار سازد, آنها را به وجود على(ع) تهديد مى كرد و مى فرمود: ((اگر سر از فرمان برداريد و سركشى كنيد, على(ع) را به سراغ شما مى فرستم.))
بر همين اساس نقل شده كه شخصى از اميرمومنان پرسيد: چرا اسب چابك و تيز رو براى خود فراهم نمى كنى تا در جنگ ها از آن استفاده كنى؟ در پاسخ فرمود: ((من نيازى به اسب ندارم; زيرا من هيچگاه از حمله دشمن فرار نمى كنم, و هرگاه به كسى حمله كنم و او فرار كند, او را دنبال نمى نمايم!))(10)
ابن عباس مى گويد : در ماجراى فتح مكه ـ كه در سال هشتم هجرت رخ داد ـ پس از آزاد سازى مكه, پيامبر(ص) پرده كعبه را گرفت و به خدا عرض كرد: ((خدايا, از پسران عمويم كسى را براى يارى من بفرست!)) جبرئيل همچون افراد خشم آلود به محضر پيامبر(ص) آمد و از سوى خدا به آن حضرت عرض كرد: ((او ليس ايدك الله بسيف من سيوف الله, مجرد على اعدإ الله)) آيا خداوند تو را به شمشيرى از شمشيرهاى خود يارى نكرد؟ همان كسى كه يك تنه با شمشير كشيده در برابر دشمنان خدا از تو حمايت كرد (منظور از آن شخص على(ع) بود)(11)

گفتار حضرت على(ع) در مورد شجاعت خود
گرچه خودستايى كار ناپسندى است, ولى در برخى از موارد براى ارشاد جاهلان و افشاى حقايق لازم و ضرورى است. بر همين اساس حضرت على(ع) گاهى براى دفاع از حق و جهت اطلاع بى خبران, ناگزير به ذكر بعضى از فضايل خود مى شد; در اين راستا پيرامون شجاعت خود نيز مطالبى فرمود كه نظر شما را به چند فراز از آن جلب مى كنيم:
1ـ در ماجراى هجرت پيامبر(ص) از مكه به مدينه و خوابيدن على(ع) در بستر آن حضرت ـ كه نشانگر قوت قلب و دلاورى بى نظير على(ع) است ـ نقل شده است كه وقتى مشركان شبانه به خانه پيامبر(ص) هجوم بردند و حضرت على(ع) را در بستر ديدند و فهميدند كه پيامبر(ص) هجرت نموده است, ابوجهل با تعبيرات زشتى على(ع) را تحقير كرد و به استهزا گرفت. اما حضرت على(ع) پاسخ او را با كمال صلابت و شهامت داد و فرمود: ((بل الله اعطانى من القوه ما لو قسم على جميع ضعفإ الدنيإ لصاروا به إقويإ, و من الشجاعه ما لو قسم على جميع جبنإ الدنيا لصاروا به شجعانا. ))(12)
خداوند نيرويى به من داده كه اگر آن را بين همه ناتوانان دنيا تقسيم كنند, همه آنها نيرومند مى شوند, و شجاعتى به من عطا كرده كه اگر آن را بين همه ترسويان دنيا تقسيم كنند, همه آنها شجاع خواهند شد.
در همين ماجرا بود كه آيه 207 سوره بقره : ((و من الناس من يشرى…)) در شإن اخلاص, شجاعت و فداكارى على(ع) نازل گرديد.(13)
حضرت على(ع) در اين مورد اشعارى سرود كه يكى از آن اشعار اين بيت است:
و بت ارائيهم و لم يتهموننى
و قد وطنت نفسى على القتل والاسر(14)
و من مراقب دشمنان بودم و آنها باور نداشتند كه من به جاى پيامبر(ص) خوابيده ام, در حالى خود را آماده كشته شدن و اسارت كرده بودم.
2ـ حضرت على(ع) در نهج البلاغه مطالبى پيرامون شجاعت خود فرموده است, به عنوان نمونه در يكجا مى فرمايد: ((والله لو تظاهرت العرب على قتالى لما وليت عنها. ))(15) سوگند به خدا اگر همه عرب براى نبرد با من, پشت به پشت يكديگر بدهند, من پشت به آن نبرد نمى كنم! از اين رو, طبق روايات, آن حضرت در جنگ ها زرهى مى پوشيد كه تنها جلوى بدنش را مى پوشانيد, از راز اين كار پرسيدند, فرمود: ((من در جنگ پشت به دشمن نمى كنم, بنابراين لزومى ندارد كه قسمت پشتم به وسيله زره پوشيده باشد!))
سعدى در اشعار خود در شإن على(ع) به همين مطلب اشاره كرده و مى گويد:
مردى كه در مصاف زره پيش بسته بود
تا پيش دشمنان ندهد پشت بر غزا
در نهج البلاغه در جاى ديگر آمده است: آن حضرت در پاسخ آنان كه تإخير در جنگ صفين را به دليل ترس على(ع) از جنگ مى پنداشتند فرمود: ((فوالله ما ابالى دخلت الى الموت, إو خرج الموت الى))(16) سوگند به خدا باك ندارم كه من به سوى مرگ بروم يا مرگ به سراغم آيد!
نيز فرمود: ((والذى نفس ابن ابى طالب بيده لالف ضربه بالسيف إهون على من ميته على فراش فى غير طاعه الله))(17) سوگند به خداوندى كه جان فرزند ابوطالب در اختيار او است, هزار ضربه شمشير بر من آسان تر و گواراتر است از مرگ در بستر در غير اطاعت خدا!
پس از جنگ احد, پيامبر(ص) با على(ع) كه در آن جنگ سخت مجروح شده بود ملاقات كرد و شور و علاقه به شهادت را در سيماى آن حضرت مشاهده نمود; پيامبر به او بشارت داد كه در آينده به مقام شهادت خواهى رسيد; حضرت على(ع) خشنود شد, پيامبر(ص) از او پرسيد: هنگام شهادت چگونه صبر خواهى كرد؟ حضرت على(ع) در پاسخ عرض كرد: ((ليس هذا من مواطن الصبر ولكن من مواطن البشرى))(18) چنين موردى از موارد صبر نيست, بلكه از موارد بشارت و شكر است. (يعنى شهادت تبريك دارد نه تسليت)!
در ماجراى جنگ صفين, سپاه كوفه در ادامه جنگ با معاويه سستى مى كردند, حضرت على(ع) در انتقاد از آنها خطبه غرايى ايراد كرد و در پايان فرمود: كار به جايى رسيده كه قريشيان مى گويند: ((پسر ابوطالب مرد شجاعى است, ولى به فنون جنگى آگاهى ندارد! خدا خيرشان دهد! آيا هيچ يك از آنها از من با سابقه تر و پيشگام تر در اين ميدان ها بوده است؟ من آن هنگام در ميدان نبرد گام نهادم, كه هنوز بيست سال از عمرم نگذشته بود و هم اكنون عمرم از شصت سال گذشته است; ولى كسى كه فرمانش را اجرا نمى كنند, طرح و نقشه اى (كه به جايى برسد) ندارد.))(19)
يكى از فرازهاى خطبه آن حضرت در كوفه اين بود: ((انا وضعت فى الصغر بكلاكل العرب, و كسرت نواجم قرون ربيعه و مضر))(20) من در دوران نوجوانى, بزرگان و شجاعان عرب را به خاك افكندم و شاخه هاى بلند و درخت دو قبيله ربيعه و مضر را درهم شكستم!

چند نمونه از دلاورىهاى على(ع)
شجاعت ها و دلاورى هاى حضرت على(ع) در عرصه هاى گوناگون, به تاريخ زرين صدر اسلام درخشندگى ويژه اى بخشيده است, به عنوان نمونه از ميان صدها مورد, به ذكر چند فراز مى پردازيم:
1ـ در ماجراى هجرت پيامبر(ص) از مكه به مدينه و خوابيدن على(ع) در بستر پيامبر(ص), مشركان هنگام سحر به خانه پيامبر(ص) هجوم بردند, در حالى كه شمشيرهايشان را از نيام بيرون كشيده بودند. در پيشاپيش آنها خالد بن وليد ـ كه در شجاعت و بى باكى معروف بود ـ با شمشير بران به سوى على(ع) آمد; حضرت على(ع) با سرعتى وصف ناپذير به سوى خالد جهيد, او را غافلگير كرد, دستش را گرفت و آن چنان فشار داد كه نعره و ناله خالد بلند شد. على(ع) شمشير خالد را از دست او گرفت و به مهاجمان يورش برد. آنها همچون روباهان از كنار بستر به وسط حياط دويدند و عاجزانه به على(ع) عرض كردند: ((ما به تو كارى نداريم; رفيق تو (محمد) كجاست؟)) على(ع) پاسخ داد: ((من از او خبرى ندارم!)) آنها مإيوس شده و از آنجا به عنوان پيدا كردن پيامبر(ص) پراكنده شدند.(21) حضرت على(ع) در چنين شرايط سختى, شبانه و به طور محرمانه, براى پيامبر(ص) كه در ((غار ثور)) به سر مى برد, آب و غذا مى برد و درباره فراهم نمودن وسايل هجرت با پيامبر(ص) مذاكره مى نمود.
به اين ترتيب, على(ع) با كمال شجاعت, سه روز و سه شب از پيامبر(ص) پذيرايى كرد و همدم و مونس مخلص و جان بركف براى آن حضرت شد. على(ع) در احتجاج خود در ماجراى شورا, بعد از فوت عمر بن خطاب, از اين فراز از سابقه درخشان خود ياد كرده فرمود: ((نشدتكم بالله هل فيكم احد كان يبعث الى رسول الله(ص) الطعام, و هو فى الغار و يخبره غيرى))(22) شما را سوگند به خدا, آيا در ميان شما هيچ كس جز من هست كه در آن هنگام كه پيامبر(ص) در غار بود براى او غذا ببرد و اخبار مكه را به او گزارش دهد؟ همه حاضران اقرار كردند كه جز على(ع) اين كار شجاعانه را كسى انجام نداد.
2ـ نخستين جنگ بزرگ لشكر اسلام با لشكر كفر در سرزمين بدر بود كه در سال دوم هجرت رخ داد. با اينكه تعداد سپاهيان اسلام در اين جنگ 313 نفر, و سپاهيان دشمن بيش از سه برابر بودند, سپاه اسلام بر كفار پيروز گرديد, و شكست سختى بر دشمن وارد ساخت.
على(ع) در اين هنگام 25 سال داشت; سيره نويسان مى نويسند: سپاه كفر, هفتاد كشته و هفتاد اسير دادند! و نيمى از كشته شدگان به دست پرتوان على(ع) به هلاكت رسيدند! دلاورىهاى حضرت على(ع) در اين نبرد نابرابر, دمار از روزگار دشمن درآورد.
از حوادث عجيب اين حادثه اين بود كه در شب جنگ, لشگريان دشمن در كنار چاه آب قرار گرفته بودند و سپاه اسلام در بيابان بدر در مضيقه شديدى به سر مى بردند, پيامبر(ص) رو به سپاهيان خود كرد و فرمود: ((چه كسى براى ما آب مىآورد؟)) تنها على(ع) پاسخ مثبت داد. آن حضرت مشكى برداشت, در آن شرايط سخت, از كنار دشمنانى كه آماده نبرد بودند, خود را به كنار چاه آب رسانيد; پس از آنكه مشك پر از آب شد, حضرت آن را بيرون كشيد, اما باد تندى وزيد و مشك واژگون شد و آبش ريخت, اين حادثه سه بار تكرار شد! در عين حال, على(ع) چون كوه استوار در كنار چاه ايستاد و براى بار چهارم مشك را پر از آب كرد و به محضر رسول خدا(ص) آورد. پيامبر(ص) استقامت و شجاعت بى بديل على(ع) را ستود و به آن حضرت فرمود: آن بادهاى تند بر اثر عبور فرشتگان زياد كه براى سلام دادن به تو آمده بودند پديد آمد. در مرحله نخست جبرئيل با هزار فرشته; در مرحله دوم ميكائيل با هزار فرشته و در مرحله سوم اسرافيل با هزار فرشته نزد تو آمدند و بر تو سلام كردند.(23)
اين سلام هاى فرشتگان, در حقيقت قدردانى از فداكارى و شهامت بى بديل على(ع) و امتحانى براى آشكار شدن استقامت عجيب آن حضرت بود تا همگان بدانند كه آن حضرت در سطح بسيار بالايى از شهامت و دلاورى قرار دارد.
3ـ در جنگ احد كه در سال سوم بزرگترين حادثه خطير در تاريخ اسلام بود, حضرت على(ع) در آغاز جنگ, نه نفر از قهرمانان دشمن را كه از پرچمداران شجاع دشمن بودند, به هلاكت رسانيد.(24)
در قسمت پايان جنگ كه عواملى باعث شكست سپاه اسلام و فرار كردن آنها از صحنه شد, حضرت على(ع) در ركاب پيامبر(ص) با چند نفر باقى ماند و به جنگ ادامه داد; حضرت على(ع) با حمله هاى قهرمانانه خود آن چنان از پيامبر(ص) دفاع مى كرد و از حمله هاى پى در پى دشمن جلوگيرى مى نمود كه قلم از وصف آن عاجز است; جبرئيل در بين آسمان و زمين فرياد مى زد: ((لا فتى الا على لا سيف الا ذوالفقار)) جوانمردى جز على(ع) و شمشيرى جز ذوالفقار على(ع) نيست.
جبرئيل به محضر پيامبر(ص) آمد و در مورد فداكارى على(ع) فرمود: ((هذه هى المواسات)) معنى برادرى و ايثار همين است. پيامبر(ص) فرمود: على از من است و من از او هستم. جبرئيل عرض كرد: من هم از شما هستم!(25)
4ـ در جنگ خطير حنين كه در سال هشتم هجرت در سرزمين حنين (بين مكه و طائف) رخ داد, فشار دشمن آن چنان سپاه اسلام را در تنگنا قرار داد كه تنها نه نفر از مسلمانان ـ از جمله پيامبر(ص) و على(ع) ـ در ميدان باقى ماندند. به فرموده امام صادق(ع), على(ع) در اين جنگ چهل نفر از دشمن را كشت!(26)
از حوادث سرنوشت سازى كه موجب شكست دشمن در اين جنگ گرديد يكى اين بود كه: ((ابوجرول)) ـ قهرمان سپاه دشمن ـ پرچم سياهى بر سر نيزه بلندى بسته بود و سوار بر شتر, با جنگجويان حركت مى كرد و رجز مى خواند و به هر مسلمانى مى رسيد او را مى كشت و پيش مىآمد.
هيچ كس را ياراى هماوردى با او نبود, حضرت على(ع) در حالى كه رجز مى خواند به ميدان او رفت, و در يك درگيرى شديد, او را به هلاكت رسانيد; كشته شدن ابوجرول روحيه دشمن را تضعيف كرده و روحيه سپاه اسلام را قوى ساخت. مسلمانان از همين فرصت استفاده كردند.
به فرماندهى على(ع) با حمله هاى پياپى آن چنان بر دشمن يورش بردند كه دشمن با شكست مفتضحانه, تار و مار و متوارى گرديد.
دشمن به قلعه طائف پناهنده شد; اين قلعه نيز حدود يك ماه در محاصره شديد سپاه اسلام قرار گرفت و سرانجام به دست باكفايت سپاه اسلام فتح شد!(27)

صلابت و قاطعيت على(ع) در اجراى احكام الهى
صلابت و قاطعيت, براى اجراى حدود و قوانين اسلام, از خصال بسيار ارزشمندى است كه تا انسان داراى صفت شجاعت نباشد, نمى تواند به اين دو خصلت دست يابد; چنانكه اجراى امر به معروف و نهى از منكر در همه مراتب و مراحلش بستگى به قاطعيت و صلابت دارد.
حضرت على(ع) در امور دين هرگز مداهنه نمى كرد و آن را به شوخى و مسامحه نمى گرفت, بلكه قاطعانه در برابر جوسازان مى ايستاد و رضاى خداوند را بر همه چيز مقدم مى داشت.
در سال آخر عمر پيامبر(ص) على(ع) از طرف آن حضرت به يمن رفت, پس از انجام مإموريت, وقتى حضرت باخبر شد كه رسول خدا(ص) به عنوان حجه الوداع (آخرين حج) عازم مكه است, همراه لشگرى از يمن به سوى مكه حركت كرد. در مسير راه عده اى از مسلمانان, برخلاف مقررات, بخشى از لباس هاى يمنى را كه جزء بيت المال بود, براى خود برداشته بودند; حضرت على(ع) با قاطعيت آن لباس ها را از آنها گرفت و آنها را به خاطر خلافشان سرزنش نمود.
وقتى على(ع) و همراهان به محضر رسول خدا(ص) رسيدند, بعضى از همان خلافكاران در مورد سختگيرى على(ع) به پيامبر(ص) شكايت كردند. پيامبر(ص) به آنها فرمود: زبان هاى خود را در مورد شكايت از على(ع) كوتاه كنيد. ((فانه خشن فى ذات الله عزوجل غير مداهن فى دينه)) على(ع) در مورد امور مربوط به خدا قلع و با صلابت است و درباره مقررات دينى, اهل سازش و مسامحه نيست!
شكايت كنندگان دم فرو بستند و فهميدند كه حق با على(ع) است و هر كس درباره آن حضرت خرده بگيرد, مورد خشم رسول خدا(ص) قرار مى گيرد!(28)
نمونه ديگر از قاطعيت على(ع) اين است كه به آن حضرت خبر رسيد يكى از افرادى كه به ظاهر از دوستان و شيعيان است و گاهى در سپاه على(ع) با اشعار خود, روحيه سپاه دشمن را منكوب مى كند, در ماه رمضان شراب خورده است! حضرت دستور داد او را آوردند. پس از بررسى و اثبات شرابخوارى, هشتاد تازيانه به عنوان حد شرابخوارى به او زد. سپس او را يك شب زندانى كرد و فرداى آن شب, بيست تازيانه ديگر به او زد! آن مرد عرض كرد: ((اى اميرمومنان, هشتاد تازيانه, حد شرابخوارى بود كه به من زدى, پس اين بيست تازيانه ديگر براى چيست؟)) على(ع) فرمود: ((اين بيست تازيانه را به خاطر شرابخوارى در ماه رمضان به تو زدم!))(29)
جمعى از دوستان على(ع) از اين حادثه ناراحت شدند و به على(ع) عرض كردند: ((نبايد شما بين افراد فاسق و اشخاص خاص به مساوات رفتار كنى! اين برخورد خشن احساسات ما را جريحه دار كرده است و ما را به جاده انحراف كشانده است!)) حضرت على(ع) به آنها فرمود: آيا غير از اين است كه اين مرد يك مسلمان است كه هتك حرمت حريم الهى نموده است؟ ما بر او حد جارى كرديم تا موجب تطهير او از گناه و كفاره معصيت او شود. مگر نه اين است كه قرآن مى فرمايد: ((ولا يجرمنكم شنآن قوم على إلا تعدلوا اعدلوا هو إقرب للتقوى))(30) دشمنى با جمعيتى شما را به گناه و ترك عدالت نكشاند. عدالت كنيد كه به پرهيزكارى نزديكتر است!(31)
همچنين روايت شده كه جمعى از به ظاهر ياران على(ع), ديدند كه ايشان در مورد مصرف بيت المال سختگيرى مى كند و بين افراد سرشناس و مستضعف فرقى نمى گذارد!
اين امر باعث فرار برخى از برجستگان ظاهرى به سوى معاويه شده بود, لذا آنان به نزد على(ع) آمدند و گله و شكايت نمودند. حضرت على(ع) با كمال صلابت و قاطعيت به آنها فرمود: ((آيا به من دستور مى دهيد تا به آنان كه تحت فرمانروايى من هستند ستم كنم تا يارانى به گرد خود آورم؟! سوگند به خدا تا دنيا وجود دارد, و تا ستاره اى به دنبال ستاره ديگر حركت مى كند, اين كار را نخواهم كرد! اگر مال از آن خودم بود, آن را به طور مساوى تقسيم مى كردم, چه رسد به اينكه مال مال خدا است!))(32)
آخرين سخن اينكه پس از شهادت على(ع), روزى معاويه با اصرار به ((ضرار بن ضمره)) يكى از افراد سرشناس آن عصر گفت: از فضايل على(ع) چيزى برايم بگو! ضرار در ضمن بيان مطالبى گفت: ((لايخاف الضعيف من جوره, و لا يطمع القوى فى ميله))(33) مستضعفان و بينوايان ترس آن نداشتند كه از ناحيه على(ع) به آنها ستم شود و زورمندان در رسيدن به اهداف باطل خود, در او راه نفوذ نمى يافتند!
والسلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا!
پى نوشت ها:
1. نهج البلاغه, حكمت4.
2. علامه مجلسى, بحارالانوار, ج77, ص114.
3. انفال(8) آيه16.
4. بحارالانوار, ج22, ص497.
5. همان, ج40, ص1.
6. علامه طبرسى, مجمع البيان, ج10, ص528. ارشاد شيخ مفيد, ص84 ـ 86.
7. مستدرك حاكم, ج3, ص32, احقاق الحق, ج6, ص54 و 55.
8. على بن حسين زوارنى, كشف الغمه, ج1, ص273.
9. بحارالانوار, ج41, ص91.
10. همان, ص68 و 75 و 76, مناقب آل ابيطالب, ج2, ص84.
11. بحار, ج41, ص61.
12. بحار, ج19, ص83.
13. علامه امينى, الغدير, ج2, ص48.
14. مستدرك الصحيحين, ج3, ص4.
15. نهج البلاغه, نامه45.
16. همان, خطبه55.
17. همان, خطبه123.
18. نهج البلاغه, خطبه156 (به طور اقتباس).
19. همان, خطبه27.
20. نهج البلاغه, خطبه192.
21. بحار, ج19, ص61 و 62.
22. علامه طبرسى, احتجاج, ج1, ص204.
23. علامه طبرسى, اعلام الورى, ص192, بحار, ج19, ص291.
24. محدث قمى, كحل البصر, ص88, بحار, ج20, ص51.
25. كشف الغمه, ج1, ص259.
26. بحار, ج21, ص150.
27. كشف الغمه, ج1, ص298, بحار, ج21, ص157 (به طور اقتباس).
28. ترجمه ارشاد شيخ مفيد, ج1, ص160 و 161.
29. شيخ كلينى, فروع كافى, ج7, ص216.
30. مائده (5), آيه8.
31. بحار, ج41, ص 9 و 10.
32. نهج البلاغه, خطبه126.
33. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج18, ص226.