سخنى پيرامون منزلت و نقش زن قسمت 2

 

سخنى پيرامون: منزلت و نقش زن

قسمت دوم

حجه الاسلام والمسلمين محمدحسن رحيميان

 

 


 

نمونه اى هم از زمان حاضر
در بين مجموعه كسانى كه مخدوم ما هستند يعنى خانواده هاى معظم شهدا هم, به زن هايى برخورد مى كنيم كه واقعا هيچ مردى در اين روزگار به پاى آنها نمى رسد.
براى نمونه پدر و مادر شهيدى را مى شناسم كه هر دو خيلى خوبند, فوق العاده هستند, اما مادر قابل قياس با پدر نيست. اينگونه موارد كم هم نيستند.
در مسجد النبى(ص) نماز مى خواندم. بعد از نماز متوجه شدم پيرمردى كنارم نشسته است. با او احوالپرسى كردم و متوجه شدم كه ايرانى است, از لابه لاى صحبت ها فهميدم خانواده شهيد است و بعد متوجه شدم كه پدر سه شهيد است. وقتى خواست برود گفت كه ((با خانواده ام(مادر سه شهيد) كنار فلان در مسجد قرار دارم)). او را همراهى كردم, با اين نيت كه عرض ادبى كنم به مادر سه شهيد. به جايى كه قرار گذاشته بودند رفتيم ولى مادر نبود.
گفتم: در كدام هتل هستيد؟
گفت: اسمش را نمى دانم.
باز هم همراهى با او را ادامه دادم و اتفاقا در هتلى بودند كه ما اقامت داشتيم.
وقتى رسيديم نزديك هتل به من گفت: به خانواده ام نگوييد كه من به شما گفتم كه ما خانواده شهيد هستيم!
گفتم: چطور؟
گفت: همسرم ناراحت مى شود اگر من به كسى بگويم كه خانواده شهيد هستيم. نه اينكه خانواده شهيد بودن را براى خودش افتخار نداند بلكه از اين بابت كه اگر بگوييم خانواده شهيد هستيم, شايد تصور شود مى خواهيم با عنوان شهيد, به مردم فخر بفروشيم. يا مثلا سوء استفاده كنيم. لذا هيچ جا ابراز نمى كند. الان هم شما نگوييد كه من گفتم خانواده سه شهيد هستيم! گفتم: ((چشم)).
به هتل رسيديم مادر شهيدان آنجا منتظر بود, سلام و عرض ادب كردم, در مدينه و بعد هم در مكه مكرر از محضرشان فيض بردم. بعد از مراجعت به ايران, مديركل بنياد شهيد تهران به منزلشان در كرج رفته بود و پدر شهيدان به ايشان گفته بودند: ((با يك طلبه اى در مدينه دوست شديم)) و توصيف كرده و گفته بودند: ((او اسم ما را فهميد ولى ما غفلت كرديم اسم او را بپرسيم, و اينجا كه آمديم و تلويزيون را نگاه كرديم فهميديم كه او, فلان كس بوده است. خودش هم آنجا قول داده است كه منزل ما بيايد)).
به هر صورت ما مدتى بعد موفق شديم و به منزلشان رفتيم. واقعا آن پدر سه شهيد, يك انسان متعالى و برجسته بود, ولى مادر, چيز ديگرى بود و در اوج عظمت. آن تعبيراتى كه امام(قدس سره) مى فرمودند كه: ((انسان در برابر عظمت اين خانواده هاى شهدا احساس حقارت مى كند.)) ما واقعا در برابر عظمت روح اين مادر احساس هيچ بودن كرديم.
تنها مطلبى كه اين مادر شهيد به من گفت, فرمود كه ((اگر آقا (مقام معظم رهبرى) را ديديد به ايشان بگوييد كه آقا چرا به داد اسلام نمى رسيد؟ ((چرا با بدحجابى و مظاهر فساد برخورد نمى كنيد)).
يعنى سه شهيد داده و اصلا در فكر خواسته هاى خودش نيست. يك پيغام هم كه مى خواهد براى رهبرش بدهد, مى گويد آقا به داد اسلام برسيد! مثلا فلان حكم خدا درست عمل نمى شود. حجاب رعايت نمى شود و… ناراحتى و نگرانيش براى مسائل جامعه است. واقعا انسان اوج عظمت و معنويت را در او مشاهده مى كرد.

مى خواهم قبل از مردن آقايم را زيارت كنم
يك نمونه ديگر از خانواده هاى شهدا را اشاره كنم: سال گذشته در مسجد جامع سارى شخص ناشناسى يك كاغذ كوچك به دست من داد و رفت.
كاغذ را باز كردم و ديدم نوشته كه همسر شهيد كريمى در فلان روستاى شهرستان نكإ, دو فرزند داشته است (يك پسر و يك دختر) پسر سرطان گرفته و از وقتى كه سرطان او آشكار شده, بيشتر از چهار ماه طول نكشيده و فوت كرده است. تقريبا همزمان, يعنى دو ماه بعد از شروع سرطان پسر, متوجه شده اند دختر هم سرطان حنجره گرفته است و نوشته بود كه مادر در وضعيت بدى است و دختر هم در حالت احتضار است.
با اينكه مى خواستيم شب به تهران برگرديم, منصرف شديم و با چند تن از مسئولين استان, به منزل آنها در يكى از روستاهاى شهرستان نكإ رفتيم.
شوهر اين زن حدود 18 سال پيش شهيد شده بود. (يعنى دخترش نوزاد و پسر يكساله بوده است) اين زن, بچه ها را مثل دسته گل بزرگ كرده بود. پسر, آنچنان كه توصيف مى كردند و عكسش هم آنجا بود, مثل يك قطعه نور بود.
مادر, دست تنها, هم نقش مادر را براى فرزندان ايفا كرده بود و هم نقش پدر را. پسر 19 ساله كه تازه ديپلم گرفته بود با گرفتن ديپلم بعد از چهار ماه سرطان, تازه ده روز بود كه فوت كرده بود. و دختر هم كه از دو ماه قبل, سرطان حنجره گرفته بود.
آن دختر گوشه اتاق, در بستر بيمارى, رنگ پريده و با وضعيت بسيار نحيف و در كنار او مادرى كه بعد از 18 سال از فقدان شوهر و سرپرست زندگى خود و غم از دست دادن جوان رعنا و دلبندش در طى چند روز گذشته, حالا شاهد و ناظر از دست رفتن دختر 18 ساله اش بود. صحنه اى غيرقابل تصور بود. واقعا فضاى غمآلود و بسيار بسيار متإثركننده اى بود. شايد من يك ساعت صحبت كردم كه شايد دختر يا مادر يك كلمه حرف بزنند, يا كمى چهره آنها باز شود, ولى اصلا تإثيرى نداشت.
گفتم: ((اگر الان مايل باشيد همين فردا شما را با هزينه خودمان به كربلا بفرستيم)). جوابى ندادند.
ماه شوال بود. گفتم: ((حج نزديك است. اگر اجازه بدهيد براى حج امسال هر دو نفرتان را به مكه بفرستيم)). هيچ واكنشى نشان ندادند. مشهد را گفتيم. وقتى مكه و كربلا را جواب ندهد, كجا را بگوييم؟ بعد گفتيم هر كارى داشتيد ما در خدمت شما هستيم, انشإالله كه مشكلى نيست. مسئله مهمى نيست. انشإالله خوب مى شويد. (نخواستيم اعتراف كنيم كه سرطان و آن بيمارى مهلك هست.) ولى اگر لازم باشد يا پزشك ها تشخيص بدهند, به هر جاى دنيا كه باشد شما را اعزام و هزينه اش را هم پرداخت مى كنيم)). هر چه گفتيم, نه دختر و نه مادر يك كلمه حرف نزدند.
ساعت 12 شب شده بود. بايد بلند مى شديم و رفع زحمت مى كرديم. جمع زيادى همراه ما بودند (استاندار و مسئولين استان). گفتيم:((بالاخره بايد مرخص شويم. يك چيزى بگوييد تا ما برويم.)) بعد از التماس كردن ما, احساس كرديم دختر مى خواهد سخنى بگويد, همه ساكت شدند تمام حاضران سراپا گوش شدند تا سخنى ازاوبشنوند, بشنوند كه او دراين حالت چه مى گويد وچه مى خواهد. جمله كوتاه اما عجيب او بعد از يك ساعت صحبت كردن ديگران و پيشنهاد حج و زيارت عتبات و اعزام به خارج براى درمان. جمله اى را بر زبان آورد كه فضاى مكدر و تاريك غم هاى سنگين را شكافت و دل ها را لرزاند و به چشم هايى كه تا آن لحظه به خاطر رعايت حال خانواده از باريدن اشك امساك كرده بود رخصت داد تا در شگفتى جلوه حق و بهار عشق به ولايت, گريه شوق, دل هاى غمزده را سبكبال و سبكبار كند. دختر با صداى نحيفى گفت: ((من فقط يك آرزو دارم. آرزويم اين است كه قبل از مردن, قبل از اينكه از دنيا بروم, دلم مى خواهد چشمم به جمال ((آقايم, رهبرم و نائب امام زمانم روشن شود!))
به محض بازگشت به تهران موضوع را با دفتر مطرح كردم. قرار شد هر وقت به تهران آمدند ملاقات انجام شود. چند روز بعد خانواده شهيد به همراه دامادشان كه يك معلم متدين است به همراه راننده اى از بنياد شهيد سارى به تهران آمدند. همگى آنها را به دفتر بردم, آن روز فقط برنامه نماز ظهر بود, در صف نماز آماده نشستيم, اذان شد و مقام معظم رهبرى (مدظله) وارد شدند. معظم له مطلع بودند, با ايشان احوالپرسى گرمى كردند و به نماز ايستادند همسر و فرزند شهيد به حاجت خود رسيده بودند. نمازجماعت هم فراتر از انتظارشان بود. بعد از نماز, مقام معظم رهبرى برخلاف معمول در كنار سجاده رو به خانواده نشستند و آنها را از صف عقب در كنار خود فراخواندند, با يكايك آنها صحبت كردند و با تفقد و مهربانى از همه چيز سوال كردند. امواج محبت فضا را پر كرده بود معلوم نبود مراد كيست و مريد كدام است هر دو طرف مريد بودند و مراد, عشق متقابل آنهامثنوى وحدت را مى سرود و ظلمات ((كثرت)) در نور وحدت محو شده بود, زنگار افسردگى رسوب يافته در آشيانه قلبشان با برق شادى وصال زدوده مى شد و غبار غم هاى ديرين با وضوى عشق در چشمه سار زلال ولايت از چهره آنان پاك مى گرديد. ترنم باران لطافت ولطف ازسخنان دلنشين على گونه رهبر,همراه با بارش اشك شوق همسر و دخترك يتيم شهيد, زيباترين بهار بهشتى را در بوستان گل هاى محمدى به نمايش گذاشته بود.
در آيينه اين صحنه دلربا, صدها و هزارها خاطره زيبا و دلنشينى كه در مدت ربع قرن در محضر آفتاب انقلاب, خمينى عزيز از عشق متقابل امام و امت از نزديك مشاهده كرده بودم بار ديگر در ذهنم زنده گرديد و يكجا در برابر عظمت و شكوه دل انگيز انسان دوستى و محبت بى پايان امامان حق در طول تاريخ و عشق متقابل انسان هاى پاك سرشت نسبت به آنها كه بار ديگر در پرتو امامت ولايت الهيه در عصر حاضر متجلى مى يافتم با تمام وجود احساس و باور كردم.
آرى ولى امر و رهبر يعنى شبيه ترين مردم به پيغمبر(ص) پيغمبرى كه در مقام تجلى قهرالهى مجرى فرمان شدت عمل در جهاد با كفار و منافقان است. ((جاهد الكفار والمنافقين و اغلظ عليهم))(1)
و قرآن او را به همراه جمع پيروانش به ((اشدإ على الكفار)) توصيف فرموده است و همو كه درمقام تجلى رحمت حق جل و علا بايد بال فروتنى و محبتش را براى مومنانى كه از او تبعيت مى كنند بگشايد. ((واخفض جناحك لمن اتبعك من المومنين))(2)
به همين گونه, رهبرى كه در برابر ابرقدرتهاى ستمگر و شيطان بزرگ همچون كوهى آتش فشان مى خروشد اينجا دركنار سجاده عبادتش و در تعقيب نمازش با نسيم بهارى تبسمش و باران عطوفت كلامش, جان و دل يادگاران شهيد راه خدا را مى نوازد.
هر چند عقربه ساعت گذشت زمانى نسبتا طولانى را در نظر حاشيه نشينان خاكى باز مى نمايد اما آنگاه كه معراج محبت و ولايت به معراج نماز مى پيوندد و ارواح وارسته از عالم طبيعت و تعلقات مادى, زمين و زمان را پشت سر مى گذارند, گويى تمام برنامه هاى عادى بهم مى ريزد, زمين قطعه اى از بهشت نور مى گردد و زمان در آن ميان گم مى شود.
گفت و شنود صميمانه, بطور بى سابقه و كم نظير به طول انجاميده بود و حالا انتظار پايان جلسه بود كه رهبر چند جلد قرآن خواست و براى هريك ـ و حتى راننده كه برادر دو شهيد بود و آقا در طى گفتگوى خود به آن پى برده
بود ـ متنى را در صفحه اول قرآن كه مشتمل به ابراز ارادت و محبت به خانواده شهيد و شهيد بود با كمال آرامش و زيبايى مرقوم و امضإ كردند.
در همان حال كه مشغول نوشتن بودند اين نكته را بيان كردند كه در طول نزديك به بيست سال چه در زمان رياست جمهورى و چه بعد از آن كه مرتب سعى كرده ام به منازل شهدا بروم و يك جلد كلام اله مجيد نيز به آنها اهدإ كنم همواره مقيد بوده ام كه در پايان جمله اى كه در كنار قرآن نوشته ام, آخرين كلمه نام شهيد باشد تا نام و امضايم در كنار نام شهيد قرار گيرد, با اين اميد كه حداقل به بركت مجاورت كتبى و لفظى با نام شهيد خداوند مرا با آنها نزديك و محشور فرمايد!
سپس قرآن ها را همراه با هديه اى ديگر به يكايك آنها اهدإ فرمودند و برخاستند. فكر كرديم جلسه تمام شد و هنگام خداحافظى فرا رسيد اما…
رهبر روى سجاده رو به قبله ايستاد و فرزند شهيد و مادرش نيز كنار ايشان ايستادند. فضاى معنوى و روحانى به نقطه اوج رسيد آنچنان كه درك و تصور آن در انديشه و خيال نمى گنجيد. رهبر با بستن چشمان خود از عالم طبيعت چشم دل را يكسر به سوى خدا گشود و خانواده شهيد با همه وجود, چشم به چهره نورانى بنده صالح خدا دوختند. رهبر با زمزمه ملكوتى دعايش و دختر و همسر شهيد با گريه و اشك بى امانشان زمانى طولانى را سركردند و كوتاه سخن كه وصف آن حالت و ترسيم آن منظره با هيچ بيان و زبانى ميسور نيست, فقط مى توانم بگويم هر كه آنجا بود و من سنگدل آنچنان گريستند و گريستم كه كمتر به ياد دارم.

نقش زن در مديريت خانه
همانگونه كه گفتيم خانه و خانواده هسته اصلى جامعه بزرگ بشرى است و در اين هسته اصلى, نقش اصلى مديريت برعهده زن است, پدر در واقع براى اين جامعه كوچك و هسته اصلى, نقش لجستيك و پشتيبانى را دارد. بايد بيرون خانه برود, با كار و تلاش و اكتساب رزق حلال, مقدمات و وسائل زندگى را فراهم سازد و آن كه نقش اول را در متن زندگى و مديريت و سامان دادن خانه ايفإ مى كند زن است. و ديگران بايد حول محور مادر با تعاون و مشاركت در كارها زندگى شيرين و دلپذيرى را از جهت معيشتى و عواطف پاك انسانى پديد آورند و فضايى بهشت گونه و آكنده از محبت و صميميت و پناهگاهى مستحكم از سكون و آرامش فراهم سازند.

نقش زن در موفقيت شوهر
نقش بسيار مهم ديگر زن, نقشى است كه در طول نقش هاى قبلى در همكارى و همدلى با شوهر ايفإ مى كند تا شوهر بتواند نقش بيرون از خانه را به نحو احسن ايفإ كند.
شايد كم باشند در دنيا مردانى كه بدون داشتن همسرى همراه و همدل در صحنه زندگى اجتماعى, علمى و مديريتى به موفقيت هاى چشمگيرى دست يافته باشند.
در واقع نقش همسر در تمهيد و زمينه سازى موفقيت شوهر نقشى بسيار اساسى و حياتى است كه منهاى آن و در صورتى كه زن همراهى و همدلى لازم را نداشته باشد ـ و با ايجاد دغدغه خاطر در مديريت خانه و جنگ اعصاب در زندگى مشترك نقش بازدارنده را ايفإ كند ـ هرگونه امكان موفقيت و دسترسى به اهداف بلند را از شوهر سلب مى نمايد.

نقش همسران در سرنوشت مديران
نقش همسران بخصوص در مورد مديران در نظام اسلامى بارزتر و سرنوشت سازتر است. زيرا يكى از مهمترين مشخصه هاى مديران در حكومت اسلامى ساده زيستى آنان و همگونى ايشان با زيرمجموعه خود و مردم عادى است و هر چه شإن و جايگاه مدير و مسئوليت او بالاتر مى رود مسإله ساده زيستى و زهد نسبت به دنيا و مظاهر تجمل و دلبستگى به ماديات بايد كمتر و كمتر شود. در اين صورت ــ زنانى كه آراسته به زهد باشند و اسير چشم و هم چشمى هاى دنياپرستانه نباشند و الگوى خود را در زندگى حضرت زهرا(س) قرار دهند.
ــ و به جاى رفت و آمد و معاشرت با مترفين و اهل تجمل و رفاه طلبى, با فقرا و خانواده هاى مستضعف و اوليإ خدا نشست و برخاست كنند و فرزندان و حتى شوهر خود را در مسير اين نوع زندگى و معاشرت قرار دهند.
ــ و به جاى مهمانى هاى آنچنانى و سفره هاى رنگين و آكنده از اسراف و تبذير و رقابت و مسابقه با مسرفين و مبذرين ـ كه به تعبير قرآن مجيد ((اخوان الشياطين)) هستند و آرام آرام خانواده را به قعر جهنم فرو مى برد ـ با الهام از شيوه امامان معصوم(ع) مسير ساده زيستى, ميانه روى و خيررسانى به مستمندان را پيش گيرند و در همه زمينه هاى زندگى, خدا و رضايت خدا و مصلحت آخرت و روسفيدى در پيشگاه خدا و اوليإ خدا را در روز قيامت مدنظر قرار دهند, چنين زنانى مى توانند بزرگترين نقش را در سلامت مديريت و موفقيت مديران ايفإ كنند.
تنظيم يك زندگى آراسته به ارزش هاى الهى در خانه به وسيله زن كه با ساده زيستى و سبكبارى و هزينه كم همراه است, باعث مى شود كه مرد مجبور نباشد, كار و مديريت خود را بيش از حد به حقوق و مزايا و پاداش گره بزند و تلاش و زحمت خود را كه مى تواند باقصد قربت و نيت متعالى كسب رضايت حق و پاداش اخروى قرين سازد, به معامله مادى و سوداى دنيوى تنزل دهد و باآلوده شدن به ماديات و اسير شدن دربند حقوق ها و پاداش هاى بالا ازقشر متوسط ومستضعف زيرمجموعه خود و جامعه فاصله بگيرد و مورد خشم و نفرت آنان و خداى بزرگ واقع شود.
يك زن مومنه و پارسا علاوه بر زمينه سازى عملى براى وارستگى و پارسايى شوهر خود در مقام مديريت خانه مى تواند به عنوان يك تذكردهنده مشفق و دلسوز, شوهر خود را به وارستگى و زهد از دنيا ـ و
ساده زيستى شخصى و شإنى بخصوص در مسند مديريت و آزادى از قيد و بند حقوق و پاداش بالا كه به شدت در بين مديران رايج شده است ـ دعوت نمايد و خانه خود را در همين دنيا به قطعه اى از بهشت برين معنويت مبدل سازد.
اين در حالى است كه اگر زن در بيراهه تجمل پرستى و اسراف و تبذير و دنياطلبى قدم گذارد نه فقط خود در دره فنا و تباهى سقوط مى كند, بلكه چه بسا اهل خانه و شوهر را به شقاوت و فساد فرو مى غلطاند و اين زنان مصداق اين آيه قرآنند كه مى فرمايد: ((ان من ازواجكم و اولادكم عدوا لكم فاحذروهم))(3) برخى از همسران و فرزندانتان ((دشمن)) شمايند كه بايد از آنان برحذر باشيد!
اين نوع زنان با افزايش بى رويه و غيرمنطقى هزينه هاى زندگى, شوهرانشان را تحت فشار قرار مى دهند و چنانچه مرد نتواند مقاومت كند و با ضعف نفس و ايمان تدريجا تسليم فشارها و وسوسه هاى زن شود, كم كم براى فراهم كردن خانه كذايى, اتومبيل فلان مدل, وسايل تجمل خانه و ريخت و پاش هاى آنچنانى, وجهه همت خود را از كار كردن براى رضايت حق ـ و قناعت به رزق حلالى كه خداوند رزاق براى او مقرر و مقدر فرموده ـ به سوى ماديگرايى و چانه زنى حقيرانه براى افزايش حقوق و پاداش دنيوى منصرف مى كند و اين تازه آغاز راه است. راهى كه در حقيقت بيراهه است و عاقبت آن به جهنم ختم مى شود, زيرا كه مال دنيا و دنياخواهى را به آب شور دريا تشبيه كرده اند كه آدم تشنه هر چه بيشتر بنوشد تشنه تر مى شود تا او را خفه كند و نابود سازد!
ادامه اين روند, دست اندازى به امكانات بيت المال است و باتوجه به اين كه مديران از بسط يد و اختيارات بيشترى در مقايسه با زيردستان و سايرين برخوردارند, ابتدا به قلمرو مشتبهات كه معمولا همراه با توجيهات و به عبارت دقيق تر تسويلات شيطانى است دست مى يازند و با خارج شدن از دايره ((ورع)) و آلوده شدن بر مشتبهات كم كم زمينه دست درازى به محرمات و ارتكاب گناهان قطعى در آنها هموار مى شود و با مرور زمان و حتى بدون اين كه خود باور پيدا كنند به قعر جهنم سقوط مى كنند و وقتى به واقعيت تلخ و سرانجام شوم خود واقف مى شوند كه كار از كار گذشته و همه چيز تمام شده و راه چاره و بازگشتى وجود نخواهد داشت و هر چه فرياد مى زنند: ((رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت…))(4) پروردگارا مرا برگردان تا…. اما به او نهيب مى زنند: كلا انها كلمه هو قائلها ….(5)

مسجد و نماز پايگاه نيكان
انسان همواره در معرض آسيب و انحراف و لغزش و خطر است. اگر آدم بخواهد كه مطمئنا از لغزش و آسيب مصون بماند, بايد پيوند خودش را با خدا همواره حفظ و به طور مستمر محكم تر كند.
خواهران! شما در اين جهت براى خانواده تان و همسرانتان نقش اساسى و حياتى داريد. سعى كنيد كه خودتان همراه با همسر و فرزند, پسرها و دخترهايتان به مسجد وصل باشيد ـ دور يا نزديك به خانه, مسجدى كه جذاب است, مسجدى كه روحانى خوب دارد ـ به مسجد وصل باشيد. به نمازجماعت وصل باشيد, به نمازجمعه وصل باشيد. اگر همسرتان هم غفلت كرد, بخاطر گرفتارى و كار تنبلى كرد, شما مى توانيد و بايد آنها را راه بيندازيد.
اينهايى كه با مسجد و نمازجماعت و جمعه پيوند دارند, در قياس با آنهايى كه پيوندشان با مسجد و نمازجماعت گسسته است, خيلى وضعيتشان بهتر است.
شما ببينيد, خانواده هايى كه با مسجد و جماعت رابطه دارند, بچه هايشان چه شكلى هستند و آنها كه سر و كار ندارند, بچه هايشان چگونه از آب درمىآيند؟
شرايط الان, شرايط خيلى! سختى است.
شما خودتان را, زمان خودتان را, ده دوازده سال پيش, بيست سال پيش را با الان مقايسه نكنيد.
الان دام ها براى منحرف كردن بچه ها, بسيار بيشتر شده است. اگر بچه ها را وصل به مسجد و نمازجماعت و نمازجمعه و بسيج نكنيم, امكان آسيب پذيرى آنها خيلى زياد است.
نمى خواهم استدلال كنم. كافى است شما نگاهى به خانواده هايى بيندازيد كه اصلا با مسجد و جماعت و جمعه سر و كار ندارند, ببينيد بچه هايشان چگونه از آب درمىآيند؟ و نگاه كنيد به خانواده هايى كه ارتباط دارند با اين محورها. چهره نورانى بچه هايشان را نگاه كنيد! سلامت روح و جسم اينها را مى بينيد.
در ميان آنهايى كه به هرزگى در كوچه ها و خيابان ها و پارك ها و سينماها مشغولند, اعتياد كولاك مى كند! وضع فاجعهآميزى است كه مسئولين و كارآگاهان مربوط نمى توانند واقعيت تلخ آن را اعلام كنند.
مفاسد و فضاهائى كه در آن, غفلت از خدا و دين مشهود است, دارد بچه ها را قدم به قدم در كام جهنم فرو مى برد.
از اين طرف, در اصحاب مسجد, در بچه هاى بسيج, نمازجماعت, نمازجمعه, چند نفر را سراغ داريد كه منحرف شده باشد, آلوده شده باشد, معتاد شده باشد؟ چهره نورانى بچه هاى نمازجمعه اى را نگاه كنيد و مقايسه كنيد با چهره آدم هايى كه از پارك ها به صورت ولگرد خارج مى شوند.
پس هم بخاطر بچه هايتان و هم بخاطر خودتان به اين مسئله همت كنيد. اگر خداى ناكرده, فرزند به راه انحراف كشيده شود, در اولين مرحله, دودش به چشم پدر و مادر مى رود.
نكته بعد, آثارى است كه ارتباط با مسجد و نمازجماعت در مجموعه خانواده دارد, صفايى كه ايجاد مى كند, صميميتى كه ايجاد مى كند, مصونيتى كه از ساير انحرافات ايجاد مى كند و جايگاه انسان را در نظام اسلامى و جامعه اسلامى بالا مى برد.
الان يكى از فجايعى كه كار تحقيقى هم روى آن انجام شده است, دام هاى خاص و برنامه هاى ويژه اى است كه دستگاه هاى جاسوسى و دستهاى مرموز وابسته به خارج, براى بچه هاى مسئولين اجرا مى كنند. موارد آن هم اتفاق افتاده كه شنيده ايد.
به هرحال, اين نكته را هم براى خودتان, هم براى بچه ها و هم براى همسرانتان درنظر داشته باشيد. البته مطمئن هستم كه اينطور هستيد. منتهى مى خواهم باز تإكيد كنم كه اين وضعيت را حفظ كنيد و استمرار ببخشيد و اگر از دوستانتان كسانى را سراغ داريد كه مى خواهند در اين نظام حضور داشته باشند و خدمت بكنند, اما ارتباط با مسجد ندارند, دستشان را بگيريد و مسجدى كنيد.
اگر همسرتان در اثر گرفتارى و اشتغال نمى رسد, سعى كنيد طورى برنامه ريزى كنيد كه آنها به مسجد و نمازجماعت وصل شوند. خدا مى داند مسجد و نمازجماعت با انسان چه مى كند؟ چطور مسير زندگى را عوض مى كند!
از پيامبراكرم(ص) نقل شده كه فرمود: ((اذا انزلت الا فات و العاهات عوفى اهل المساجد))
زمانى كه آفتها و تباهيها ـ از فضا و از طريق امواج و ماهواره ها بر جامعه ـ فرود مى بارد, اهل مساجد در عافيت قرار دارند ـ و تنها اصحاب مسجدند كه از تهاجم فرهنگى در امان هستند ـ
نكته آخر باز هم تاكيد بر ساده زيستى
نكته آخر اينكه زن ها, همسرها, هم مى توانند شوهرهايشان را جهنمى كنند, هم مى توانند بهشتى كنند.
الان متإسفانه در جامعه ما, رقابت در مسائل مادى و ماديگرايى زياد شده است. چشم و همچشمى ها در زمينه تجمل گرايى فراوان شده است. اين نكته بسيار مهم است.
بسيارى از مديران بوده اند كه زنهايشان آنها را جهنمى كرده و باعث سقوط آنها و لجن مال شدن آنها شده اند. خيلى از مسئولين هم داريم كه همسرانشان باعث ارتقإ جايگاه و تكامل معنوى آنها شده اند.
شايد ايفإ اين مهم براى عده اى دشوار باشد, اما مطمئنم براى شما كار سختى نيست.
براى شما كه الگويتان و پيشوايتان فاطمه زهرا(س) است, براى شما كه مقتدايتان زينب كبرى(س) است و براى شما كه اميرتان و امام اولتان, اميرالمومنين(ع) است و به او عشق مى رزيد, آسان است.
پى نوشت ها:
1ـ سوره توبه آيه 73.
2ـ سوره شعرإ 215.
3ـ سوره تغابن آيه 14.
4ـ سوره مومنون آيه 99 و 100.
5ـ سوره مومنون آيه 100.