وصف وارستگى قسمت دوم

وصف وارستگى
شرح حال شيخ محمد حسين مطهرى پدر استاد شهيد مرتضى مطهرى
قسمت دوم


خلق و خوى ملكوتى
آيه الله العظمى مرعشى نجفى كه شيخ محمد حسين مطهرى را از نزديك مى شناخت مى گفت اين مرد در تاريخ كم نظير است, زهد و پرواپيشگى اين شيخ بااخلاص زبانزد خاص و عام بود, در تمام عمر يك دروغ بر زبان جارى نساخت, در حادثه مسجد گوهرشاد كه رژيم سفاك پهلوى مى خواست به بهانه كشف حجاب هويت زنان مسلمان را از بين ببرد و روحانيون مخالف اين توطئه را سركوب كند, وقتى ايشان را دستگير كردند در بازجويى ها تمام حقايق را بر زبان جارى ساخته بود اگرچه برخى حقايق بر ضرر خودش تمام گرديد. سرهنگ نوايى رئيس شهربانى مشهد وقتى بازجويى از ايشان را ديده بود گفته بود: شيخ! تو يا خيلى زرنگى كه ما درك نمى كنيم يا واقعا خيلى در گفتارت صادقى زيرا چيزهايى گفته اى كه براى خودت ضرر دارد و به نفع تو نمى باشد.
شيخ محمد حسين در جواب گفته بود: من اهل دروغ نمى باشم. عين ماجرا را نوشته ام. (1)
شهيد مطهرى در بحث هاى فلسفه تاريخ ذيل تإكيد بر صداقت و وجدان بشرى در به تحرير درآوردن مسايل تاريخى خاطر نشان نموده است كه برخى افراد آن چنان پاى بند وجدان خود هستند كه عارى از اغراض و تعصبات و منافع خود, وقايع را آنچنان كه هست مى نويسند و در ادامه ماجراى فوق را به عنوان نمونه چنين نقل نموده اند:
((… در آن قضاياى… مسجدگوهر شاد چون در فريمان ما هم بلوا و آشوب شد, بعد از آن قضايا جزء كسانى كه گرفتند و بردند زندان, ابوى ما بودند. البته بعد از حدود يك ماه قرار منع تعقيب صادر شد و آزاد شدند بعد دو مرتبه يك بار ديگر همان اشخاص را تحت تعقيب قرار دادند يعنى آن محاكمه ها همه مورد اتهام قرار گرفت… وقتى ابوى ما آمدند گفتند من رفتم آنجا و آنها گفتند بردار بنويس. با خود گفتم النجاه فى الصدق حقيقت را بايد نوشت. هرچه بود نوشتم (ابوى ما اينجور بودند كه غير از راستى اصلا به زبانشان نمىآمد) اين دفعه دوم كه يك بازرس مخصوص از تهران آورده بودند و خود رضاشاه يك بازرس مورد اعتماد را فرستاده بود چون به او گزارش داده بودند كه محاكمات مشهد ـ كه اسدى را محكوم كردند ـ همه قلابى بوده, اين دفعه آن بازرس به ابوى ما گفته بود شما خودتان هرچه وقايع بوده بنويسيد, به اخوى ما هم گفته بودند شما خودتان هرچه وقايع بوده بنويسيد, ابوى ما خطش خوب بود, اخوى ما هم خطش بد نبود. ايشان مى گفتند بعد از آن كه نوشتيم. ابتدا اين دو ورقه را برداشت نگاه كرد و گفت: به به! پدر از پسر بهتر مى نويسد, پسر از پدر بهتر بعد ورقه مرا (يعنى شيخ محمد حسين را) برداشت خواند وقتى خواند يك نگاهى كرد و گفت: آقا از لحن اين نوشته پيداست كه شما آدم راستگويى هستيد چون هر چه بوده ولو به ضرر خودت بوده نوشته اى. بعد گفت: چون تو يك چنين آدم صديق و راستگويى هستى من قرار منع تعقيب صادر مى كنم))(2)
وقتى رضاخان تصميم گرفت به بهانه تجدد گرايى مظاهر سنتى را از بين ببرد, با روحانيت كه سد اين راه بودند به مبارزه برخاست, در خراسان علماى شيعه تحت فشار سختى قرار گرفتند و شيخ محمد حسين كه روحانى و پيرمرد سالخورده اى بود به زور او را كشيدند و بردند و مكلايش كردند او هم از پشت بام برگشت و چون لباس روحانيت به تن مى كرد از خانه بيرون نمىآمد.(3)
استاد مطهرى در سلسله مباحث آشنايى با قرآن در اين مورد گفته است: ((يادم هست در سال هاى قبل از اين كه ما قم برويم و بچه بوديم, در فريمان يك رئيس شهربانى بود كه هيكل عجيبى داشت معلوم بود كه سواد هم دارد و يك انسان فاسق, فاجر, مشروب خوار و فوق العاده ظالمى بود, حتى ابوى ما را كه يگانه ملاى روحانى آن منطقه بود مجبور كرده بودند كه بايد حتما مكلا شوند و ايشان ديگر از خانه بيرون نمىآمدند…))(4)
اما محيط معنوى خانه شيخ محمد حسين آنقدر بر خلاف چنين شرايط آشفته اى به عطر ديانت آميخته بود كه در چنين اوضاع و احوالى مرتضى مطهرى كه يك نوجوان پانزده ساله اى بود علاقه مند گرديد به تحصيل علوم دينى روى بياورد و خود آن شهيد با شگفتى از چنين موقعيتى ياد مى كند:
((… من كه بچه بودم در حدود سال هاى 1314 ـ 1315 در خراسان زندگى مى كردم. در تمام خراسان دو يا سه معمم پيدا نمى شد, پيرمردهاى هشتاد ساله و ملاهاى شصت و هفتاد ساله, مجتهدها و مدرس ها مكلا (كلاهى) شده بودند و در مدرسه ها همه بسته شده بود و تقريبا در مسجدها به يك معنى بسته بود و هيچكس به ظاهر باور نمى كرد دين و مذهب دوباره زنده شود. در آن هنگام كه پانزده شانزده ساله بودم, درباره هر چيزى فكر مى كردم و راضى نمى شدم الا تحصيل علوم دينى, آن وقت ها فكر نمى كردم كه با اين اوضاع و احوال اين چه فكرى است پانزده ساله بودم كه به مشهد رفتم بعد دوباره به محل خودمان برگشتم در آنجا هم وضع سخت تر از جاهاى ديگر بود (چون پدر شهيد مطهرى را به زور مكلا كرده بودند)… اما من پا را در يك كفش كرده بودم كه بايد به قم بروم در آن وقت قم مختصر طلبه اى داشت حدود چهار صد نفر بودند…))(5)
شيخ محمد حسين مطهرى از لحاظ مادى در تنگنا زندگى مى كرد و با وجود مشقات زيادى كه در جهت تحصيل معاش خانواده تحمل مى كرد از پذيرش وجوه شرعى خوددارى مى نمود و اصولا مخالف گرفتن وجوهات بود. در زمان قاجاريه و اوايل به قدرت رسيدن رضاخان كه محضر نبود براى مردم سند مى نوشت و حق الزحمه اى با رعايت حال افراد دريافت مى كرد. يك بار نايب التوليه آستان قدس به منزل ايشان آمد و دو جلد دفتر در اتاقش نهاد و گفت: حاج شيخ شما بايد اين دفترها را اداره كنيد, شيخ محمد حسين مى پرسد: اينها چيست او مى گويد: دفتر ازدواج و طلاق است. شيخ مى گويد من اهل اين حرف ها نمى باشم, او تإكيد مى نمايد: اين وظيفه شرعى شماست, اگر شما نپذيريد يك فرد لاقيد و محروم از ديانت آن را قبول مى كند و بدين گونه شيخ محمد حسين با رعايت مسايل شرعى اين مسووليت را پذيرفت.
با آن كه محضر داشت و محكمه اى شرعى را اداره مى كرد آنقدر نگاهش به سوى پايين بود كه حتى ديدگانش به صورت يك زن نيفتاد, يك بار زنى نزد ايشان آمد و دستش را به سوى شيخ محمد حسين دراز كرد تا وجهى به وى بدهد, شيخ پرسيد اين چيست؟ او گفت: پول است, حاج شيخ پرسيد براى چيست؟ آن زن خاطر نشان ساخت مقدارى وجوه شرعى آورده ام كه به شما بدهم. در اين هنگام مثل اين كه مار يا عقربى او را نيش زده باشد, به گونه اى دستش را كشيد كه به سينه اش خورد و بعد گفت: چرا به من مى دهى, گفتم براى اين كه مصرف كنيد, شيخ محمد حسين گفت نه ببر مشهد يا قم و بعد هم به فرزندان خود توصيه كرده بود: راضى نيستم شماها وجوه شرعى مصرف كنيد, برخى از مردم نزد شيخ محمد حسين مىآمدند و از تب و بيمارى شكايت مى كردند كه وى تب نامه اى در بادام مى نوشت و به آنها مى داد مى خوردند و تبشان قطع مى گرديد.(6)
شيخ محمد حسين در عمر پربركت خويش به ترويج دين و ارشاد مردم پرداخت و پاسخگوى مشكلات شرعى مردم فريمان بود, او داناى پرهيزكار, مردى با اخلاص و در تقوا و عمل صالح نمونه بود و به دليل همين وارستگى و پيمودن مسير معرفت به قله مكارم و فضايل رسيد و در پى ساليان متمادى زهد, پارسايى و قناعت به مقامات معنوى نايل گرديد خداوند به پاس اين صداقت و درستى و صفاى روحانى فرزند فرزانه اى چون شهيد مطهرى به عنوان عمل صالح به وى عنايت نمود كه عمر شريف و ارزنده خود را در راه اهداف مقدس اسلام صرف كرد و با كج روىها و انحرافات به مبارزه برخاست همو كه با شعاع فروزان خود به انسان ها حيات بخشيد و آنان را از ظلمات جهل و بى ايمانى رهانيد و به فرمايش حضرت امام خمينى در طهارت روح و قوت ايمان و قدرت بيان كم نظير بود.(7)
شيخ محمد حسين به قدرى در جهت تهذيب نفس و تزكيه درون كوشيده بود كه وقتى در زمان رضا خان مإمور ثبت احوال براى تعيين نام خانوادگى به فريمان رفته بود, با ديدن آن سيماى نورانى و ملكوتى نام مطهرى را برايش تعيين كرد, و از آن زمان به محمد حسين مطهرى معروف و مشهور گرديد.(8)

مشعل نورانى در شب هاى ظلمانى
مرحوم شيخ محمد حسين مطهرى مصداق اين آيه از قرآن كريم است كه مى فرمايد: ((يا ايها الذين آمنوا قوا انفسكم و إهليكم))(9) اى كسانى كه ايمان آورده ايد خود و خانواده خود را حفظ كنيد يعنى با برنامه هاى تربيتى و ارشادى كه پياده كرد خانواده خويش را به سوى خير و صلاح فرا خواند و بذر ايمان را در مزرعه دل و جان فرزندان خويش كاشت و اعمال و رفتارش در خانه به گونه اى بود كه عبادات و موازين دين برايش يك حقيقت محترمى بود نماز برايش اصل بود, روى آوردن به مستحبات و نوافل در متن زندگيش جارى بود و همراه با اين حالات معنوى در نهايت عطوفت و مودت با كودكان و همسر خويش برخورد مى نمود و آنان را به شوق و شعف وامى داشت و چنين روابطى كه حاكى از صميميت و ناشى از صداقت بود آنان را نسبت به برنامه هاى شيخ محمد حسين مشتاق مى ساخت در واقع شيخ محمد حسين تنها مسوول تإمين و رفع مشكلات مالى و اقتصادى خانواده نبود, وجود كيفى او اهميت افزونترى داشت و فرزندان او را به عنوان الگوى رفتارى و فكرى خويش تصور مى كردند, محمد حسين با اين تفكر و احساس زندگى مى كرد كه وجودش براى اهل خانه اهميت دارد و بچه ها به حمايت او نياز خواهند داشت, نسبت به تكاليف دينى و امور اخلاقى فرزندان دقت و توجهى خاص نشان مى داد اما مى كوشيد چهره عبادات و موازين دينى را نزد آنان تلخ و خشك نشان ندهد و همراه با يك لذت معنوى و نشاط روحى باشد به سخنان فرزندان خود با دقت گوش مى داد و آنها را در بروز استعدادهايشان تشويق مى نمود و اين تحسين موجب مى گرديد تا آنان رفتارها و كوشش هاى خويش را به نحو احسن انجام دهند. در ناراحتى ها و غم هاى اهل خانه احساس همدردى داشت و در رفع ناگوارىها تلاش مى كرد و سعى مى نمود احساسات دوران كودكى و نوجوانى را قابل توجه تلقى كرده و در ضمن, اين تمايلات را به سوى ارزشهاى مذهبى و خلق هاى عالى هدايت كند. شهيد مطهرى مى گويد: ((ما از بچگى اين را مى ديديم كه از نظر ايشان (پدرمان) آنچه كه مربوط به دين و مذهب بود در نهايت احترام بود, نماز يك حقيقت محترم بلكه محترمترين حقيقت ها بود. ما حس مى كرديم ماه رمضان كه مىآيد واقعا يك امر قابل احترامى مىآيد يك امرى مىآيد كه دارد استقبال مى شود. از ماه رجب و شعبان به استقبال مى رفتند يعنى مرتب روزه مستحبى مى گرفتند پيشواز مى رفتند, پيشواز رفتن (يعنى) مهمانى دارد مىآيد كه ما داريم استقبالش مى كنيم, معلوم بود كه به سوى يك امر بزرگ و خطير دارند مى روند اگر بچه يك ذره قابل باشد در او اثر مى گذارد, اگر در خانواده اى بچه حس كند كه پدر راستى را به دليل اين كه راستى است (ترك نمى كند و) دروغ اساسا به زبان اين پدر نمىآيد او راستگو مى شود))(10) از اينجاست كه شيخ محمد حسين آيه مورداشاره در صدر اين بخش را بطور عملى در زندگى خود پياده كرد و خانواده خود را براى پيمودن مسير درستى و راستى و رسيدن به چشمه پاكى و تقوا تربيت كرد. البته او اول تمامى رفتارهاى دينى و اخلاقى خويش را كنترل نمود و مهار نفس اماره را در دست گرفت و پس از آن كه در چشمه تقوا و ايمان خود را شستشو داد و جرعه هايى از اقيانوس معنويت را نوشيد اهل خانه را متوجه حقايق ايمانى و گوهرهاى پارسايى نمود.
اين مرد بزرگ اهل تهجد و نماز شب بود و جزو صادقين, صابرين و مستغفرين به اسحار محسوب مى گرديد و خواندن نماز شب برايش توإم با لذت بود و به دليل غرق در اين شادىهاى روحانى از لذايذ دنياى روى گردان گشت و به مظاهر آن هيچ اعتنايى نداشت. شهيد مطهرى خاطر نشان مى نمايد: ((چه مانعى دارد كه من ذكر خيرى از پدر بزرگوار خودم بكنم از وقتى كه يادم مىآيد من مى ديدم اين مرد بزرگ و شريف هيچ وقت نمى گذاشت و نمى گذارد كه وقت خوابش از سه ساعت از شب گذشته تإخير بيفتد, شام را سر شب مى خورد و سه ساعت از شب گذشته مى خوابيد و حداقل دو ساعت به طلوع صبح مانده و در شب هاى جمعه از سه ساعت به طلوع صبح مانده بيدار مى شد و حداقل قرآنى كه تلاوت مى كند يك جزء است و با چه فراقت و آرامشى نماز شب مى خواند حالا تقريبا صد سال از عمرش مى گذرد و هيچ وقت من نمى بينم كه يك خواب ناآرام داشته باشد و همان لذت معنوى است كه اين چنين نگهش داشته. يك شب نيست كه پدر و مادرش را دعا نكند يك نامادرى داشته كه به او خيلى ارادتمند است و مى گويد كه او خيلى به من محبت كرده است شبى نيست كه او را دعا نكند يك شب نيست كه تمام خويشاوندان و ذيحقان و بستگان دور و نزديكش را ياد نكند اينها دل را زنده مى كند…))(11)
حتى شيخ محمد حسين در مسافرت اين شب زنده دارى را ترك نمى نمود, محمد تقى مطهرى (فرزندش) مى گويد در سال 1346 پدرم به تهران آمد و هنگام برگشتن به فريمان من يك كوپه در قطار گرفتم و همراه ايشان بودم در طول مسير بيشتر بيدار بود و هر يكى دو ساعت يك بار مى رفت وضو مى گرفت و به عبادت مى پرداخت با وجود اين كه حدود صد سال سن داشت با همان حالت حركت قطار وضو مى ساخت و عبا را روى سرش مى كشيد و نماز شب مى خواند و شهيد مطهرى هم اين حالت را از پدر به ارث برده بود,(12) ايشان نيز چه در سفر و چه در حضر مقيد به نماز شب بودند, پس از نماز خصوصا نماز مغرب و عشا, سجده هاى طولانى تا حدود نيم ساعت داشتند و در آخر قنوت هميشه اين دعا را مى خواندند افوض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد و به راستى اين تفويض امر و توكل در زندگى آن شهيد مشاهده مى گرديد. صوت قرآن آن نامدار عرصه انديشه قبل از خواب هر شب شنيده مى شد و لااقل بيست دقيقه طول مى كشيد. شهيد مطهرى در هنگام تدريس به محصلين خود توصيه مى كردند نماز شب بخوانند و يادآور مى شدند يكديگر را در هنگام به جاى آوردن اين مستحب موكد دعا كنند. در تحصن روحانيان دانشگاه تهران شهيد مطهرى در هر نيمه شب به گوشه اى از محوطه دانشگاه مى رفتند و در آنجا به مناجات مشغول مى شدند.
انس با معنويات و درك صحيح از دين ايشان را در پاسدارى از مرزهاى عقيده به نهايت درجه متعهد كرده بود, برخورد ايشان با خطوط انحرافى صرفا يك حساسيت عادى نبود بلكه نتيجه شناخت صحيح از دين و تعهد به آن بود كه خود به خود اين خصلت را در وى پديد مىآورد.(13)
حالت معنوى و روح عبوديت اين شهيد والامقام بدون شك تحت تإثير پرورشهاى اخلاقى پدرش بود. حضرت آيه الله خامنه اى به حالات عبادى, صفاى باطن و تزكيه اخلاقى آن فيلسوف فرزانه اشاره كرده و فرموده اند: ((وقتى ايشان به مشهد مىآمد خيلى از اوقات به منزل ما وارد مى شد گاهى هم وارد منزل خويشاوندان همسرشان مى شد فراموش نمى كنم هر شبى كه ما با مرحوم مطهرى بوديم مى ديديم اين مرد نيمه شب نماز شب مى خواند و گريه مى كرد به طورى كه صداى گريه و مناجات او افراد را از خواب بيدار مى كرد يك شب ايشان در منزل ما بود نصف شب از صداى گريه ايشان خانواده ما از خواب پريده بودند البته اول ملتفت نشده بودند صداى كيست اما بعد فهميدند كه صداى آقاى مطهرى است.))(14)
به دليل همين تإثيرپذيرىها و تربيت هاى معنوى شهيد مطهرى در حق پدرش احترامات شايسته اى به عمل مىآورد و نتيجه اين كار خير و نيك اين شد كه الطاف الهى مشمول حالش بشود چنانچه مجتبى مطهرى فرزند استاد مى گويد پدرم مى فرمود: گه گاه كه به اسرار وجودى خود و كارهايم مى انديشم احساس مى كنم يكى از مسايلى كه باعث خير و بركت در زندگيم شده و همواره عنايت و لطف الهى را شامل حال من كرده احترام و نيكى فراوانى بوده است كه به والدين خود كرده ام وى مى افزايد مكرر شاهد بودم كه پدرم چه در زمان حيات والدينشان و چه بعد از فوت ايشان براى آنان دعاى خير و از خداوند متعال طلب مغفرت مى كردند استاد نسبت به پدرش فروتنى و احترام خاصى داشت, مجتبى مطهرى اضافه كرده است: به خاطرم مىآيد هرگاه ما به فريمان سفر مى كرديم پدرم تإكيد خاصى داشتند كه ابتدا به منزل پدر و مادرشان بروند. پس از آن اقوامى را كه براى ديدن ايشان و خانواده به منزل آقاى حاج شيخ مىآمدند مى پذيرفتند. در موقع روبرو شدن با پدر و مادر دست آنان را مى بوسيدند و به ما نيز توصيه مى كردند كه دست ايشان را ببوسيم.(15)

انس مقدس
شيخ محمد حسين مطهرى يكى از پويندگان طريق بندگى و عبوديت و از سالكان راه ملكوت و معنويت بود كه چشم انتظار بهار طاعت و عبادت و مشتاق دعا و مناجات بود. اين زاهد شب و دل آشناى اقليم توحيد و ولايت و چشنده جرعه هاى دلدادگى و محبت و آرزومند لقإ وصال و طالب قرب و كرامت و صاحب تعالى و فضيلت به گاه رسيدن دوران و ايام بابركت و بزرگ سال همچون ماههاى رجب, شعبان و رمضان بلكه قبل از آن همچون انسان هايى تشنه و مشتاق در انتظار گمشده هاى آشناى خود به سر مى برد تا از آب گوارا و نوشين حيات و معنويت آنها سيراب شود و روح و جان خود را دگر باره تحولى نوين بخشد و زمينه هاى ورود به ميهمانى خدا و درك ليله القدر ماه مبارك را آماده نمايد.
او كه در وادى مراقبه و شهود محضر خداى تعالى گام برداشت چه خوب قدر اين ايام را مى دانست و بسيار سخت تر, هوشيارتر و زيرك تر از ابنإ دنيا كه به دنبال آنند تا مبادا سودى فانى و متاعى ارزانى از اين نشئه از دستشان بدر رود مراقب بود نكند كه نفعى باقى و تجارتى راقى براى آن نشئه از كفش ربوده شود كه زيان و خسران را در همين مى ديد چرا كه او ماه رجب را با الهام پذيرى از احاديث ماهى مى دانست كه در آن رحمت الهى بر بندگانش فرو مى بارد و برايش روشن بود كه كمتر ماهى در حرمت و فضيلت به رجب مى رسد چرا كه در احاديث آن را شهرالله يعنى ماه خدا ناميده اند و همين تعبير خود كمال عظمت و بزرگى و اهميت آن را در نزد خداوند متعال آشكار مى نمايد, توصيه رسول اكرم(ص) را در ذهن خود سپرده بود كه رجب ماه استغفار است و اين ايام به حضرت على(ع) هم تعلق دارد چرا كه شعبان را ماه رسول اكرم(ص) و رمضان را ماه خدا و رجب را ماه اميرالمومنين على(ع) هم ناميده اند.
شيخ محمد حسين اين ماه را به روزه دارى مى گذراند و اجازه نمى داد از فضيلت هايى كه براى روزه دارى در اين ماه در نظر گرفته شده محروم بماند, دعاى رجبيه را كه كوتاه اما عميق و پرمعنا است با حالى خاص مى خواند.
استاد شهيد مرتضى مطهرى ذيل تفسير سوره ملك گفته است: ((ما كه بچه بوديم در منزل خود ما (من از هفت سالگى و هشت سالگى كاملا يادم هست) اصلا اين كه ماه رجب دارد مىآيد مشخص بود مى گفتند يك هفته به رجب مانده, پنج روز مانده, سه روز مانده, امشب احتمالا اول ماه رجب است برويم براى استهلال. مى رفتند براى استهلال, ماه را ببينند, شب اول ماه رجب است. اعمال ماه رجب را بجا بياورند. در مسجد كه جمع مى شدند همه صحبت آمدن ماه رجب بود ماه مبارك رجب و شعبان پيش درآمدهاى ماه مبارك رمضان هستند. من از بچگى هميشه اين را مى ديدم. مرحوم ابوى ما و مرحومه والده ما غير از اول و آخر ماه رجب و غير از ايام البيض (يعنى سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم اين ماه كه اعمال بالخصوصى دارد و عمل معروفش به نام عمل ام داود را ما آن زمان كه بچه بوديم بجا آورده بوديم بعد بزرگ شديم فراموش كرديم. به تبع آن جوى كه آن وقت وجود داشت يعنى آب جارى اى كه در آن وقت بود ولى وقتى كه آبى رفت و مخفى شد ديگر كيست كه از نو آن را جارى كند) غير از روز اول و روز آخر و سه روز وسط حداقل پنجشنبه ها و جمعه ها روزه بودند و بلكه مرحوم ابوى ما در بعض از سال ها دو ماه رجب و شعبان را پيوسته روزه مى گرفتند و به ماه مبارك رمضان متصل مى كردند يعنى اين سه ماه را يكسره روزه مى گرفتند. اصلا اين ماه, ماه استغفار و توبه و عبادت است…))(16)

علاقه به امام خمينى (قدس سره)
در سال 1326 هـ. ش شهيد مطهرى از قم به فريمان آمد تا با والدين خويش ديدارى تازه كند زيرا از سال 1316 كه به قم عزيمت نمود سالى يك يا دو مرتبه به ديار خويش و وطن مإلوف مىآمد. در اين سال (1326) شهيد مرتضى مطهرى براى زيارت بارگاه حضرت رضا(ع) به مشهد آمد بر حسب اتفاق حضرت امام خمينى هم براى زيارت به مشهد آمده بودند, ايشان از حضرت امام دعوت نمود كه به فريمان تشريف بياورند, امام هم پذيرفت و به اتفاق تنى چند از فضلاى مشهد از جمله مرحوم شيخ مصطفى قزوينى, مرحوم شيخ كاظم دامغانى, مرحوم حاج ميرزا على اكبر نوغانى, مرحوم شيخ غلامحسين بادكوبه اى به فريمان آمدند و چند شبى در اين ديار ميهمان شيخ محمد حسين بودند, مرحوم نوغانى كه مرد بذله گويى بود با شيخ محمد حسين شوخى مى كرد و او هم جالب و به جا جواب مى داد در اين حال حضرت امام به ميرزا على اكبر نوغانى فرموده بودند چه حريف ماهرى دارى.
آن زمان فريمان شهر نبود و حالت قصبه اى را داشت و اتومبيلى هم نداشت و براى اين كه ميهمانان به ديدن سد فريمان بروند چند رإس اسب تهيه كردند زيرا آنان و از جمله حضرت امام تإكيد داشتند كه اين مكان را از نزديك ملاحظه كنند. در اتاق شيخ محمد حسين كه بزرگ و همچون حسينيه بود حاضران نماز جماعت را به امامت مرحوم شيخ قزوينى اقتدا كردند.
امام در اين سفر به قدرى نسبت به شيخ محمد حسين ارادت پيدا كرده بودند كه شهيد مطهرى گفته بود هر موقع حاج آقا روح الله مرا مى بيند مى گويد: آقا چطور است, محمد على مطهرى مى گويد يك بار كه به قم رفته بودم در منزل امام به خدمت ايشان رسيدم و سوالهايى را كه پدر ما از ايشان داشتند پرسيدم, حضرت امام خيلى به شيخ محمد حسين علاقه داشتند و ايشان هم فريفته امام بودند.(17)
امام خمينى با شيخ محمد حسين مطهرى مكاتبه داشت و چون يكى از دختران وى به رحمت ايزدى پيوست طى نامه اى وفات آن بانو را به ايشان تسليت گفت چنانچه شيخ محمد حسين مطهرى در نامه اى خطاب به فرزندش مرتضى مطهرى مى نويسد: ((نور چشمان محترم آقا شيخ مرتضى ادام الله توفيقاته و تإييداته ان شإالله تعالى قرين صحت و عافيت بوده و خواهيد بود نامه اى از طرف حضرت آيه الله حاجى آقا روح الله دامت بركات وجوده الشريف به دست مبارك رسيد و به شرف مطالعه آن نائل شدم مشتمل بر بذل عطوفت و اعطإ تسليت نسبت به اين حقير بى بضاعت, كمال تشكر را دارم و از خداوند مسئلت مى نمايم كه مرا به شرف ملاقات و حضور مبارك نائل فرمايد كه آن را براى خود فوزى عظيم مى دانم البته از اين جانب ابلاغ سلام كامل بنمائيد و عذر مى خواهم كه موفق نشدم و حالم مقتضى نيست كه عريضه كه قابل مطالعه ايشان باشد عرض نمايم والسلام عليه والسلام عليكم و رحمه الله, محمد حسين مطهرى)).(18)

به سوى سراى سرور
در سال 1323 هـ.ق شيخ محمد حسين مطهرى با دختر ملاجعفر روحانى كه سكينه نام داشت ازدواج نمود و از وى صاحب پنج پسر و دو دختر گرديد, بزرگترين آنها دخترى بود كه در سال 1331 هـ.ش بر اثر سل استخوانى از دنيا رفت, شهيد مطهرى برجسته ترين آنهاست كه در تاريخ 12 بهمن 1298 هـ.ش مطابق 12 جمادى الثانى 1338 هـ.ق ديده به جهان گشود.(19)
اين بانوى وارسته از حافظه اى قوى برخوردار بود, استاد مطهرى و برادرش محمد على, مقدمات عربى را در فريمان نزد پدر خواندند و مادرشان نيز به اين درس حاضر مى گرديد و گاهى كه آن دو برادر صبح ها قرآن مى خواندند و شيخ محمد حسين صرف و نحو و برخى از كلمات قرآن را از آنان مى پرسيد هرگاه در جواب دادن در مى ماندند مادرشان چون درس را گوش داده بود پاسخ صحيح را مى گفت. از سه سالگى به بعد تمام خاطرات يادش بود, نيروى بيان و نطق همسر شيخ محمد حسين خيلى قوى, جالب و در خور تحسين بود و اگر در مجلسى كه پانصد زن حضور داشتند مى نشست تنها او لب به سخن مى گشود و نكات خوبى را مطرح مى كرد, از شجاعت نيز بهره اى داشت, طب سنتى را مطالعه كرده بود و تمام مطالب كتاب تحفه حكيم مومن را از حفظ بود و در مدت 60 سال براى زنان در فريمان طبابت كرد بدون اين كه حتى يك نفر در اثر طبابت او از بين برود, از بيماران پول نمى گرفت و هزينه ها را هم خودش مى داد. وى به محرومان هم رسيدگى مى كرد و اگر مالى بدست مىآورد مستمندان را از آن برخوردار مى نمود, استاد شهيد مرتضى مطهرى حافظه عالى, استعداد فوق العاده توانايى نطق و خطابه و رسيدگى به فقيران را از مادرش بانو سكينه به ارث برده بود.(20)
استاد شهيد مرتضى مطهرى به مادرشان علاقه خاصى داشتند و چون در دوم ارديبهشت سال 1345 اين بانوى پاك سرشت دار فانى را وداع گفت استاد در فريمان حضور نداشت و با اين كه پس از چهل روز به وطن آمد به قدرى گريستند كه زن و مرد از گريه ايشان گريستند.(21)
مرحوم محمد حسين مطهرى حتى در آخرين شب حيات خويش اين توفيق را بدست آورد كه نماز شب را بجا آورد و در روز ارتحال, يعنى جمعه هفتم شوال مطابق 5 آذر 1350 بر سر سفره نشسته بودند و لقمه سوم را در دهن گذاشته بودند كه به سراى باقى شتافتند. مى گويند در لحظات آخر به گونه اى نگاه مى كردند كه انگار كسى دارد وارد مى شود. مى خواستند جنازه آن مرد وارسته را نگاه دارند تا برادران ديگر هم بيايند اما مردم اجازه ندادند. قبلا در وصيتى گفته بود مرا در خواجه اباصلت دفن كنيد, پرسيدند چرا؟ ممكن است بتوانيم شما را در صحن مقدس امام رضا(ع) دفن كنيم جواب داد: نه آنجا را دائم عوض و بدل مى كنند. خواجه اباصلت كنار راه زوار امام رضاست گرد وغبار زوار امام هشتم روى قبرم مى نشيند كفايت مى كند از اين رو بنابر وصيت خودشان پيكرش را در كنار مرقد خواجه اباصلت هروى دفن كردند. شهيد مطهرى صبح روز بعد آمد و از بابت اين كه در تشييع جنازه پدر حضور نداشت ناراحت شد و گفت چرا صبر نكرديد من بيايم؟ جواب دادند مردم جمع شدند و ايشان را با احترام و شكوه خاصى دفن كردند.(22)
استاد مطهرى در مسجد مروى تهران براى پدرش مجلس فاتحه ترتيب داد و از مرحوم استاد محمد تقى فلسفى دعوت كرد كه منبر برود و او هم پذيرفت, بسيارى از فضلاى حوزه و دانشگاه در اين مراسم شركت كردند.(23) اين نوشتار را با تسليت نامه امام خمينى خطاب به استاد مطهرى به مناسبت ارتحال پدرش به پايان مى بريم: ((سيزده محرم 1392 هـ.ق بسمه تعالى خدمت جناب مستطاب عماد الاعلام و حجه الاسلام آقاى مطهرى دامت افاضاته به طورى كه از مكه معظمه اطلاع رسيد مرحوم حجه الاسلام آقاى ابوى رحمه الله به رحمت ايزدى پيوسته اند از خداوند تعالى علو درجات ايشان و صبر و اجر جنابعالى و ساير بستگان را خواستار است به ايشان علاقه خاصى داشتم. انا ان شإ الله تعالى اليه لاحقون. از جنابعالى اميد دعاى خير دارم والسلام عليكم. روح الله الموسوى الخمينى))(24)
پى نوشت ها:
1 . پاره خورشيد, ص70.
2 . فلسفه تاريخ, ج اول, متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى, ج اول, ص128.
3 . علل گرايش به ماديگرى, ص76, جلوه هاى معلمى استاد, ص21, شهيد مطهرى مرزبان بيدار, ص26.
4 . آشنايى با قرآن, ج7, شهيد مطهرى ص151.
5 . سرگذشت هاى ويژه از زندگى استاد شهيد مرتضى مطهرى, ج اول, ص11 ـ 12.
6 . اظهارات محمد تقى مطهرى فرزند شيخ محمد حسين مطهرى (نك: پاره خورشيد, ص71).
7 . مطهرى مشعلى و دژى, روزنامه اطلاعات, شماره 21614, ص6.
8 . سرگذشت هاى ويژه… ج3, ص159.
9. سوره تحريم, آيه6.
10. آشنايى با قرآن, ج8, ص101.
11. حق وباطل, شهيد مطهرى, ص170 ـ 172, جلوه هاى معلمى استاد, ص27.
12. پاره خورشيد, ص91.
13. همان, ص140, سرگذشت هاى ويژه… ج3, ص162.
14. سرگذشت هاى ويژه, ج1, ص56.
15. پاره خورشيد, ص110 ـ 111 ; سرگذشت هاى ويژه ج2, ص149.
16. آشنايى با قرآن, ج8, ص233.
17. پاره خورشيد, ص52, 59, 90 و 96.
18. لمعاتى از شيخ شهيد, ص21.
19. سراى اهل صفا, از نگارنده, ص154, روزنامه اطلاعات, شماره هاى 21614 و 21914.
20. پاره خورشيد, ص71 ـ 73.
21. سرگذشت هاى ويژه, ج2, ص150 و نيز لمعاتى از شيخ شهيد, ص24 و مإخذ قبل ص63.
22. پاره خورشيد, ص49 و 53 و 138 و نيز لمعاتى از شيخ شهيد, ص30.
23. خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفى, ص437.
24. لمعاتى از شيخ شهيد, ص30.