انتظار بشر از دين(3)
آيه الله جوادى آملى
نگارش و تدوين: حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور
3 ـ انسان شناسى يكى از راه هاى تبيين انتظار بشر از دين
براى تبيين انتظار بشر از دين, از راه انسان شناسى در آغاز لازم است بدانيم, در تاريخ تفكر بشرى دو نوع رويكرد وجود دارد. رويكردى حق مدارانه و رويكردى انسان مدارانه.
رويكرد حق مدارانه به اين معناست كه انسان به انگيزه حقيقت جويى به دين روى آورد و بعد از دريافت حقيقت دين آن را در آغوش مى گيرد و پس از معرفت و ايمان به آن حقايق دين را در زندگى به كار مى گيرد و رفتار خود را براساس آن تنظيم مى كند.
رويكرد انسان مدارانه به اين معناست كه رويكرد انسان به دين برخاسته از نياز به چيزى و رفع آن نياز توسط آن چيز است و به عبارت ديگر از آن جهت به دين روى مىآورد كه نيازهايى را در خود احساس مى كند و مى يابد كه غير دين نمى تواند آن نياز را برآورده سازد. و به عبارت ديگر: ديندارى رفتارى از رفتارهاى انسان است و اعمال آدمى همگى از يك احساس و انديشه خاص برمى خيزد. اگر كسانى به دين روى مىآورند, از آن روست كه قبلا در خود نيازى را احساس مى كند و در دين تإمين آن نياز را جستجو مى نمايد.
بنابراين تا سه مطلب براى انسان روشن نباشد, به آيينى روى نمىآورد.
اول: نياز و دردى خاص در خويش احساس مى كند.
دوم: درمان آن درد را در دين مى يابد. سوم: دين تنها راه برآوردن آن نياز باشد.
گرچه اين رويكرد در رابطه با انتظار بشر از دين وجود دارد, اما بايد توجه داشت كه انسان در آغاز ممكن است براى تإمين نياز يا نيازهايى به دين مراجعه كند اما ممكن است اين نيازها عقلانى يا غير عقلانى, نياز معقول يا غير معقول, نياز صادق و يا نياز كاذب باشد. از طريق رجوع به دين و مطالعه در دين, بسيارى از حقايق براى او روشن و امور عقلانى از غير عقلانى و صادق از كاذب متمايز مى گردد. زيرا دين, سعادت واقعى و نهايى انسان را قرب به حق و تإمين حيات ابدى مى داند و همه برنامه ها را در راستاى آن هدف واقعى قرار مى دهد, تا انسان از آن برنامه ها در رسيدن به حيات جاودانه بهره بردارد.
بنابراين, دين در واقع خواسته هاى انسان را تصحيح و تعديل مى كند تا او به آن حيات جاودانه نائل شود. از اين رو نقش دين در هدايت انسان يك نقش فعال و موثر است, نه يك نقش انفعالى و تابع و تإثير پذير.
با توجه به اين كه انسان به دين رجوع مى كند و بلكه بايد به دين رجوع كند شايسته است بدانيم كه اين انسان كيست؟ حقيقت او چيست؟ ابعاد وجودى او كدام است؟ نيازهاى او چيست؟
وقتى انسان حقيقت خود و نيازهايش را شناخت مى فهمد كه به دين نيازمند است تا به خواسته هاى صادق و حقيقى او پاسخ دهد.
انسان موجودى طبيعى و فراطبيعى
انسان موجودى طبيعى و فراطبيعى است, طبيعت او از خاك آغاز مى شود و مراحل تكامل را يكى پس از ديگرى طى كرده يا پيكرى مستوى و كاملا پرداخته هستى مى يابد. چنان كه فرمود: ((انى خالق بشرا من طين))(1) اين بعد از وجود انسان امرى مادى و زمانمند است. بعد فراطبيعى انسان, خارج از محدوده زمان و مكان است كه از آن به روح الهى ياد مى شود ((فاذا سويته و نفخت فيه من روحى))(2) اصالت انسان به روح الهى اواست و فرع آن كه پيرو همان اصل است, بدن اوست.
گرچه شناخت بعد طبيعى انسان خالى از صعوبت نيست , اما شناخت فراطبيعت او به مراتب مشكل تر است. زيرا بعد فراطبيعى او مجرد و منزه از خصوصيات طبيعى و مادى است و به عبارت ديگر روح و جسم همتاى هم نيستند بلكه يكى ثقل اكبر و ديگرى ثقل اصغر خداوند است و به اعتبارى مى توان گفت بدن ثقل اصغر نيز نخواهد بود, بدن قشر است و روح لب ((اصل الانسان لبه))(3) اصل و حقيقت انسان جان ملكوتى اوست و چون شناخت روح انسان دشوار است, شناخت نيازهاى او و احيانا بيمارى ها و درمان آن بيمارى ها نيز دشوار خواهد بود.
برخى انسان را در محدوده حس و طبيعت محدود مى كنند و در اين بعد به شناخت و ارزيابى او مى پردازند. اما بايد توجه داشت كه شناخت به اين گونه همانند شناخت درخت بدون ريشه است, همان سان كه شناخت درخت به شناخت شاخه ها و ريشه هايش شناخت كامل است و شناخت درخت بدون ريشه, در واقع شناخت درخت نيست, شناخت انسان نيز به بعد فراطبيعى و طبيعى اوست و محدود كردن انسان در بعد طبيعى و شناخت او در اين بعد, شناخت حقيقت انسان نيست, شناخت حقيقت انسان به شناخت روح الهى است و شناخت اصل است كه ما را به شناخت نيازهاى ويژه و حقيقى انسان توجه مى دهد, از اين رو انسان را خالق انسان مى شناسد و نيازهاى او را خالق و آفريدگار او كه به حقيقت او توجه دارد تإمين مى كند.
انسان داراى ابعاد عقلانى و قلبى و احساسى
انسان همان طورى كه داراى بعد عقلانى است كه حقايقى را ادراك مى كند, داراى بعد عاطفى و احساسى است كه گرايش هاى او را تإمين مى كند. وى عقل و شعورى دارد كه بخش هاى ادراكى وجود او را تإمين مى كند و قلبى دارد كه مشاهدات عرفانى او را تإمين مى نمايد و خيال و وهمى دارد كه تحت پوشش عقل به درك امور خيالى و وهمى مى پردازد, همين انسان شهوت و غضبى دارد كه تحت حمايت عقل عملى فعاليت مى كنند, به امورى محبت پيدا مى كنند و از چيزهايى كراهت دارند. انسان براى هدايت عقل نظرى در بعد انديشه و ادراك در بعد عقل عملى در گرايشها و اعمال, به هدايت همه جانبه نيازمند است تا او را, در صراط مستقيم راهنمايى كند; هم عقايد او را به او بشناساند و هم اخلاق و رفتار او را شكل دهد.
دين و نيازهاى عقلانى و احساسى
انسان در بعد انديشه بسيارى از معارف و حقايق علمى را نمى داند و در بعد عمل نيز فاقد بسيارى از فضايل اخلاقى و عملى است, اما اين حقيقتى است كه آن معارف و فضايل را براى تحصيل كمال اختيارى در دسترس او قرار مى دهد, از اين رو خداى سبحان راهنمايانى را براى تعليم آن معارف و حقايق علمى و تكميل جهت نفسانى به سوى انسان مبعوث مى كند و انسان با پذيرش آن معارف و فضايل از سر اختيار به سوى كمال حركت مى كند, هم چنان كه برخى موجودات هستند كه بدون علل و عوامل برونى به سوى كمال سير مى كنند.
توضيح مطلب آن كه در اصطلاح حكيمان, موجودات بر دو قسمند, برخى موجودات ناقص اند و مى توانند بدون علل و عوامل بيرونى كامل شوند. از اين موجودات به مستكفى ياد مى شود و به عبارت ديگر اين گونه موجودات خودكفا هستند و خود مى توانند خود را كامل كنند, مثل گياهان و حيوانات. و برخى موجودات مستكفى و خودكفا نيستندو بدون معلم و مربى نمى تواند به كمال دست يابد, مانند انسان كه خود به تنهايى نمى تواند علوم و معارفى را كه فاقد آن هاست تحصيل كند, بلكه به معلم و مزكى بيرونى احتياج دارد تا به او تعليم داده و او را تزكيه كند ((و يزكيهم و يعلمهم الكتاب والحكمه))(4) در واقع چنين انسانى كه خليفه الله و انسان كامل است, دين را به عنوان هديه الهى به عاقله بشرى از سوى خداى سبحان دريافت مى كند , تا از همان راهى كه خدا وى را به كمال رسانده, او انسان ها را به كمال برساند.
رابطه انسان كامل با ديگر انسان ها, طبق اين اصل كلى كه حضرت امير فرمود: ((فانا صنايع ربنا و الناس بعد صنايع لنا))(5) ما پرورش يافته و ساخته پروردگار خويش هستيم و مردم پرورش يافته و تربيت شده مايند, رابطه معلم و مربى است كه خداى سبحان تعليم و تربيت آن ها را به عهده دارد و آن ها تعليم و تربيت ديگر انسان ها را بر عهده دارند.
اما اين كه انسان براى تزكيه و تعليم به راهنمايى انسان كامل نيازمند است, براى آن است كه او نه ظرفيت آن را دارد كه به علوم بى كران احاطه پيدا كند و نه آن فرصت براى او فراهم است تا همه حقايق را بشناسد. از اين رو بسيارى از خيرات هست كه انسان چون آن را نمى داند از آن گريزان است و بسيارى از شرور است كه چون شر بودن آن ها را نمى داند, سمت آن گرايش پيدا مى كند و اين گرايش و گريز كاذبانه است , چنان كه قرآن فرمود: ((كتب عليكم القتال و هو كره لكم عسى إن تكرهوا شيئا و هو خير لكم و عسى ان تحبوا شيئا و هو شر لكم والله يعلم و انتم لاتعلمون))(6)
كارزار بر شما واجب شده است, در حالى كه براى شما ناگوار است و بسا چيزى را خوش نمى داريد و آن براى شما خوب است و بسا چيزى را دوست مى داريد و آن براى شما بد است و خدا مى داند و شما نمى دانيد.
با توجه به اين كه انسان به مطلوب ها و يا مهروب ها آگاه نيست, و خدا به آن ها آگاهى دارد بر انسان لازم است به غيب ايمان آورده و با ايمان به مبدء آن حقايق را بپذيرد. همان طور كه درباره مسائل ارث مى فرمايد: در توزيع اين طبقات و سهام ارث, اگر شما پيام غيب را بپذيريد بهتر است, زيرا شما نمى دانيد كه كدام يك از ورثه در آينده به سود شما كار مى كند ((لا تدرون انهم اقرب لكم نفعا فريضه منه))(7) شما نمى دانيد كدام يك از پدران و فرزندانتان براى شما سودمندترند, اين فرضى است از جانب خدا.
بنابراين انسان به لحاظ اين كه از سويى با انبوهى از نقص ها همراه است و از سوى ديگر براى تكميل اين نقص ها بايد به معلم غيبى كه به نقص و نياز انسان آگاهى دارد, ايمان و اعتماد داشته باشد و بداند كه آن معلم و حقيقت غيبى نياز او را به علم و معرفت تإمين و نقائص او را تكميل مى كند.
انواع ارتباطات انسان
انسان در نظام هستى داراى چهار نوع ارتباط است:
1ـ ارتباط با خويشتن
2ـ ارتباط با خدا
3ـ ارتباط با طبيعت
4ـ ارتباط با ديگران (همنوع خود).
آدمى در رابطه با خويشتن اولا بايد خود را بشناسد و ثانيا خود را بسازد و در رابطه با خدا, اولا به او معرفت پيدا كند و با معرفت به او به وجودش و صفات عليا و اسمإ حسنايش باور پيدا كند و ثانيا فقط او را اطاعت و عبادت كند. و در رابطه با جهان هستى و طبيعت بايد بداند جهان هستى و طبيعت رابطه اش با خدا چگونه است و او چگونه بايد با جهان هستى و طبيعت رابطه برقرار كند و در رابطه با همنوع نيز بايد بداند كه انسان موجودى اجتماعى است و زندگى اجتماعى منشإ حقوق و تكاليف معينى است كه انسان در زندگى اجتماعى با توجه به كرامت و مسووليت خودش بايد آن ها را رعايت كند تا زمينه ساز تحقق عدالت اجتماعى باشد.
انواع ارتباطات انسان ازديدگاه قرآن كريم
از منظر قرآن كريم نيز انسان داراى ارتباطات گوناگون است و بايد در سايه تعاليم الهى آن روابط را به طور صحيح تنظيم كند.
ارتباط انسان با خود
ارتباط انسان با خود بايد براساس شناخت جايگاه واقعى وى تنظيم شود, بايد بداند كه از سويى خليفه خدا در زمين و داراى ظرفيت علمى گسترده و امانت دار خدا و برخوردار از فطرت خداآشنا است , و ازسوى ديگر, موجودى ظلوم و جهول, فطور, عجول, هلوع, جزوع, منوع و ممسك است.
قرآن هم انسان را ستايش كرده است و فرمود: ((و لقد كرمنا بنىآدم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا))(8)
به راستى ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم و آنان را در خشكى و دريا بر مركب ها نشانديم و از چيزهاى پاكيزه به ايشان روزى داديم و آن ها را بر بسيارى از آفريده هاى خود برترى داديم و فرمود: ((فاقم وجهك للدين حنيفا فطره الله التى فطر الناس عليها))(9) پس روى خود را با گرايش تمام به حق, به سوى اين دين كن, با همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرينش خدا تغيير پذير نيست و فرمود: ((و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها))(10) در جان انسان بسيارى از معارف تعبيه شده و بسيارى از فضائل در روح او جاسازى شده است. و فرمود: ((انا عرضنا الامانه على السموات والارض والجبال فابين ان يحملنها واشفقن منها و حملها (11)الانسان)) ما امانت الهى را بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه كرديم پس از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناك شدند, ولى انسان آن را برداشت. و آيات فراوان ديگر.
در برابر اين آيات فرمود: ((انه كان ظلموما جهولا))(12) راستى انسان ستمگرى نادان بود و فرمود: ((ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخير منوعا(13))) به راستى كه انسان سخت آزمند و بى تاب خلق شده است چون صدمه اى به او مى رسد عجز و لابه مى كند و چون خيرى به او رسد بخل ورزد. و فرمود: ((و كان الانسان اكثرشىء جدلا)) (14) انسان بيش از هر چيز سر جدال دارد و فرمود: ((خلق الانسان ضعيفا))(15) انسان ناتوان آفريده شده است. البته آيات ديگرى در اين زمينه هست كه انسان مورد نكوهش قرار گرفته است.
البته بايد اجمالا توجه داشت كه تمام فضايل و كمالات انسان به فطرت او مربوط است و تمام رذايل و نكوهش ها به طبيعت او برمى گردد.
وقتى كه انسان جايگاه خود را در نظام هستى و فطرت و طبيعت خود را شناخت, مى داند كه بنده و امين خداست و اعضإ و جوارح او سپاه الهى و در كمين هستند.
اميرالمومنين(ع) فرمود: ((اعلموا عباد الله ان عليكم رصدا من انفسكم و عيونا من جوارحكم و حفاظ صدق يحفظون اعمالكم و عدد انفاسكم))(16) بندگان خدا بدانيد كه از شما بر شما نگاهبانانى است و از اندام هايتان مراقبان و حافظانى كه كرده هاى شما را به درستى در حساب آرند و نفس هايتان را مى شمارند. چنان كه در رابطه با علم خدا نسبت به انسان و جوارح او فرمود: ((ان الله تعالى لايخفى عليه ما العباد مقترفون فى ليلهم و نهارهم لطف به خبرا و احاط به علما, اعضاوكم شهوده و جوارحكم جنوده و ضمائركم عيونه و خلواتكم عيانه))(17) همانا بر خداى تعالى پوشيده نيست چيزى كه بندگان در روزها و يا شامگاهان انجام مى دهند به طور دقيق از اعمال آن ها آگاه است و با علم بى پايانش به همه آن ها احاطه دارد. اعضإ شما گواه او و اندام شما سپاهيان او و ضمير و وجدانتان جاسوسان او و خلوت ها و نهانتان در برابر او آشكار و عيان است.
از اين سخنان استفاده مى شود كه اعضإ و جوارح انسان سربازان خدايند. مبادا تصور كنيد كه هر كارى خواستيد, مى توانيد انجام دهيد و هرگونه كه اراده كرديد, مى توانيد از آن استفاده كنيد, بلكه بايد بدانيد اگر بيراهه رفتيد با همين زبان و چشم و دست وپاى شما, شما را مى گيرد و رسوا مى كند.
بطور خلاصه رابطه انسان با خود بايد براساس شناخت حقيقت و ابعاد وجودى و استعدادها و نيازهاى او و با عنايت به هدف آفرينش و ابديت او تنظيم شود.
2ـ رابطه انسان با خدا
رابطه انسان با خدا نه رابطه قاهر و مقهور است و نه حاكميت عادل و قاسط, بلكه رابطه معرفت و حجت است كه فوق رابطه قاهر و مقهور و يا حاكم عادل و محكوم است, خدا فرمود: من معروف و محبوب تو هستم و تو متوجه باش تا اين محبوب را مبغوض و معروف را مجهول نكنى. امام صادق(ع) در توصيف خداى متعال فرمود: ((معروف عند كل جاهل))(18) ذات اقدس اله معروف هر جاهلى است, هيچ موجودى در جهان نيست كه خدا را نشناسد, گرچه ممكن است در تطبيق دچار اشتباه شود.
خداى سبحان هيچ موجودى را بدون معرفت و محبت خلق نكرده است و بلكه روح انسان با معرفت و محبت آميختگى خاص دارد. درباره معرفت فرمود: ((و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها))(19) به انسان الهام كرد كه چه چيز خوب است و چه چيزى بد است و درباره محبت فرمود: ((حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم و كره اليكم الكفر والفسوق والعصيان))(20) خدا دين را در نهان خانه وجود انسان محبوب قرار داده و در دل هاى او زينت داده است. اگر دين محبوب و زيور انسان است, مبدء دين و پيك دين, مقررات و قوانين دين محبوب انسان است . و به عبارت ديگر: خدا و دين براى انسان آشنا و دل پذير است, آشنايى را معرفت و دل پذيرى را محبت تإمين مى كند.
به لحاظ اين كه رابطه انسان با خدا, رابطه عارف و معروف و رابطه محب و محبوب است, اگر در برابر او بدرفتارى و عصيان كرد, در آغاز او را مهلت داده و راه توبه را به روى او باز مى كند تا وى با استفاده از استمهال الهى و توبه و انابه به درگاه او , به سوى او برگردد و اگر برنگردد با او اعلام جنگ داده است. چنان كه درباره رباخوار فرمود: ((فاذنوا بحرب من الله))(21) و كسى كه با خدا اعلام جنگ كند خدا او را مى گيرد و كيفر تلخ اعمال او را به وى مى چشاند, چنان كه در قرآن فرمود: ((و لا تحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خير لانفسهم انما نملى لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين))(22) و البته نبايد كسانى كه كافر شدند تصور كنند اين كه به ايشان مهلت مى دهيم براى آنان نيكوست, ما فقط به ايشان مهلت مى دهيم, تا بر گناه خود بيفزايند و آن گاه عذابى خفت بار خواهند داشت. به همين جهت است كه خداوند با اين كه زمين را ذلول و نرم آفريده است تا انسان بر روى آن زندگى كرده و معيشت خود را تإمين كند, اما اگر بيراهه رفت همين زمين او را مى گيرد, چنان چه قارون با اين كه از اصحاب موسى كليم(ع) بود, اما وقتى طغيان كرد, او را با خانه اش در زمين فرو برد ((فخسفنا به و بداره الارض فما كان له من فئه ينصرونه من دون الله و ما كان من المنتصرين))(23) آن گاه قارون را با خانه اش در زمين فرو برديم و گروهى نداشت كه در برابر عذاب خدا او را يارى كند و خود نيز نتوانست از خود دفاع كند.
3 ـ رابطه انسان با طبيعت
رابطه انسان با طبيعت رابطه تسخيرى است نه رابطه قهر و قسر, براى توضيح مطلب از آغاز بايد قسر و قهر و تسخير را تعريف و فرق آن ها را بيان كنيم.
قسر و قهر, فشار و شتاب تحميلى است و فاعل بالقسر آن است كه فعل از او با فشار و تحميل صادر مى شود و به عبارت ديگر: فاعلى كه فعل از او بدون علم و اختيار شده و آن بر خلاف مقتضاى طبيعتش باشد, او را فاعل بالقسر مى گويند, مثل حركت سنگ با فلاخن با فشار و تحميل و بدون علم واختيار و بر خلاف اقتضاى طبيعت اوست, اما تسخير در جايى است كه فعل ملايم با طبع فاعل است و موجود براى انجام آن كار خلق شده و ما آن چه را كه مقتضاى طبيعت اوست خردمندانه از او طلب مى كنيم و به عبارت ديگر: فاعل بالتسخير به فاعلى مى گويند كه تحت تسخير فاعل ديگر كار مى كند و آن فاعل فائق, فاعل مسخر را به گونه اى هدايت مى كند كه بهره احسن را از آن ببرد, مانند كار باغبان كه حركت بالطبع آب را در مسيرى هدايت مى كند كه آب به درختان برسد, در واقع باغبان اين آب را تسخير كرده است , اما اگر آب تحت فشار به صورت فواره به بالا برود فاعليت آب بالقسر است زيرا اين آب بر خلاف طبيعت او با فشار به بالا مى رود.
ذات اقدس اله رابطه انسان را با جهان آفرينش رابطه تسخيرى مى داند و مى گويد هر يك از موجودات خاصيت و اثر ويژه خود را دارند. اگر انسان آن خاصيت را شناخت و آن را درست تنظيم و رهبرى كرد, در حقيقت آن موجود را تسخير كرده است. مسخر و تسخير كننده خداست كه جهان طبيعت را نرم و ذلول قرار داده و مسخر انسان كرده است. ((الم تر ان الله سخر لكم ما فى السموات و الارض))(24) آيا ندانستيد كه خدا آن چه را كه در آسمان ها و آن چه كه در زمين است مسخر شما ساخته است همان طور كه موجودات نظام آفرينش تحت تسخير خداى سبحان هستند, در برابر او تسليم و ساجد و مسبح اند ((له اسلم من فى السموات والارض))(25) آن چه در نظام هستى است در برابر خدا تسليم است ((يسبح لله ما فى السموات و الارض))(26) آن چه در آسمان و زمين است, تسبيح گوى حق است ((لله يسجد ما فى السموات و الارض))(27) آن چه در نظام كيهانى است در پيشگاه خدا ساجد است, ((فقال لها وللارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طاعيين ))(28) آسمان و زمين مطيع پروردگارند پروردگارى كه انسان را آفريد, آسمان و زمين را نيز خلق فرمود و به مجموعه نظام كيهانى دستور داد تا از امام وانسان كامل پيروى كنند. انسانى كه سالك سبيل الهى و عبد صالح خدا و امين باشد و بار امامت را فهميده, حمل كند و در آن خيانت نكند, نظام آفرينش تحت تسخير او هستند, اما اگر اين انسان در اين امانت خيانت كند, مجموعه نظام كيهانى از او ارزشمندتر است. از اين رو اگر انسان بى راهه رفت, همين نظام كيهانى دشمن او بوده و او را به كام مرگ فرو مى برند. همين آب گاهى انسان تبه كار را فرو مى برد. چنان كه در جريان فرعون فرمود: ((و غشيهم من اليم ما غشيهم))(29) يعنى از دريا آن چه آنان را فرو پوشانيد , فرو پوشانيد و يا فرمود: ((فنبذناهم فى اليم))(30) ما آنها را به دريا ريختيم. و گاهى اين آب تحت تسخير انسان خردمند وسيله جانداران مى شود ((و من المإ كل شىء حى)) و گاهى باد بر آنها چيره مى شود چنان كه فرمود: ((سخرنا عليهم سبع ليال و ثمانيه ايام حسوما))(31) خدا باد را هفت شب و هشت روز پياپى بر آنان بگماشت, و گاهى آتش آن ها را از بين مى برد ((النار يعرضون عليها غدواو عشيا)) (32) بنابراين رابطه انسان با طبيعت در صورتى كه او ارزش وجودى خود را تحصيل و حفظ كرده و امين خدا باشد مى تواند چرخ نيلوفرى را به زير آورد. و ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند تا انسان نانى به كف آورده, ولى آن را بيراهه مصرف نكند. ولى اگر اين انسان خيانت كند همه پديده هاى نظام هستى با او برخورد مى كند و از خود عكس العمل نشان مى دهد.
4ـ رابطه انسان با ديگر انسان ها
رابطه انسان ها با ديگر انسان ها به لحاظ اين كه انسان ها گوناگونند, چگونگى ارتباط با آن ها مختلف است, در حوزه اسلامى, با مسلمانان بايد رابطه برادرى برقرار كند, زيرا مسلمانان همگى فرزندان يك مكتب اند و پيامبر و على پدر اين امتند ((إنا و على إبوا هذه الامه)) من و على پدر امت مسلمانيم و چون همه فرزند يك مكتب يعنى قرآن و سنت و عترت اند با هم برادرند كه ((انما المومنون اخوه))(33) انسانى كه فرزند قرآن و سنت و عترت باشد, برنامه اش را براساس ايثار و احسان تنظيم مى كند ((و يوثرون على انفسهم ولو كان بهم خصاصه))(34).
اگر انسان هايى كافر بوده و مسلمان و مومن نباشند, در صورتى كه به اصول انسانى پاى بند باشند, رابطه با آن ها بايد براساس قسط و عدل تنظيم شود ((لاينهيكم الله عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبروهم و تقسطوا اليهم ان الله يحب المقسطين))(35) خداى سبحان شما را از كسانى كه در كار دين با شما نجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكرده اند, باز نمى دارد كه با آنان نيكى كنيد و با ايشان عدالت ورزيد, زيرا خدا دادگران را دوست دارد.
اميرالمومنين على بن ابيطالب(ع) در عهدنامه مالك اشتر در كلام نورانى كه از همين آيه استفاده مى شود فرمود: ((واشعر قلبك المرحمه للرعيه والمحبه لهم و اللطف بهم, ولاتكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم فانهم صنفان : اما اخ لك فى الدين إو نظير لك فى الخلق))(36) قلبت را پوشش رحمت براى مردم و دوستى با آنان و مهربانى با همگان قرار ده و مباش هم چون جانورى شكارى كه خوردن آن ها را غنيمت شمارى. زيرا مردم بر دو دسته هستند, دسته اى برادر دينى تواند و دسته اى ديگر در آفرينش با تو همانند. حضرت در اين نامه, به مالك دستور مى دهد, با كافران مصر عدالت را رعايت كند.
اما اگر كافران عدالت را رعايت نكرده و حقوق انسانى را پايمال كنند و به مومنان و مسلمانان تعدى نمايند, بايد به همان مقدار كه با مسلمانان بد كردند براى تإديب آن مى شود با آنان مقابله به مثل كرد ((فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم))(37) و همين ها اگر عذر خواهى كردند, عذر آن ها را بپذيريد و درصدد انتقام گيرى از آنان نباشيد.
بنابر آن چه كه گفته شد, انسان مسلمان يا با مسلمان و مومن روبرو است در اين صورت بايد رابطه خود را در اصل بر محور عدالت تنظيم نمايد. لازم به تذكر است كه اين عدالت حداقل است و اگر همين انسان بخواهد به كمال و لقإ الهى باريابد, بايد اساس را فوق عدالت يعنى ايثار و احسان قرار دهد و رابطه اش را با كافران نيز بايد براساس قسط و عدل تنظيم كند, كه گاهى مقتضاى عدل آن است كه اگر تضييع حقوق و تعدى انجام گرفت, مقابله به مثل شود. اگر براى پيمودن مراحل كمال انسانى به استفاده از شيوه احسان و ايثار دعوت كرد و فرمود: ((و لئن صبرتم لهو خير للصابرين))(38) از اين حقايق استفاده مى شود كه رابطه با كفار بايد بگونه اى تنظيم شود كه دشمنى ها از بين برود, يعنى اگر دشمن با شما بد كرد, شما درصدد از پا درآوردن رقيب نباشيد, بلكه سعى كنيد رقابت زدوده شود و اگر دشمنى و رقابت زدوده شد, رقيب ودشمن به دوست گرم و صميمى مبدل خواهد شد ((و لايستوى الحسنه والسيئه ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عداوه كانه ولى حميم))(39) نيكى و بدى يكسان نيست, بدى را با آن چه كه خود بهتر است دفع كن, آن گاه كسى كه ميان تو و ميان او دشمنى است, گويى دوستى يك دل مى گردد.
لازم به تذكر است كه اگر در قرآن به مسلمانان دستور داد نسبت به كفار به درشتى برخورد كنند ((اشدإ على الكفار))(40) و فرمود: ((وليجدوا فيكم غلظه))(41) و فرمود: ((و جاهدوا الكفار والمنافقين))(42) با كافران و منافقان جهاد كنيد و فرمود: ((قاتلوا ائمه الكفر انهم لا ايمان لهم))(43) با پيشوايان كفر بجنگيد, چرا كه آنان را هيچ پيمانى نيست, براى آن است كه دين, حق الله است و در مسائل دينى نبايد اهل سازش بود. انسان فقط مى تواند از حق خود صرف نظر كند. از اين رو خدا به موسى كليم(ع) مى فرمايد: در احياى نام و ياد من سستى و مداهنه به خود راه نده ((و لاتنيا فى ذكرى))(44) در ياد كردن من سستى نكنيد.
با توجه و دقت در مقام انسان و جايگاه او در نظام هستى و ابعاد وجودى او و اين كه انسان, موجودى ابدى است و اين كه انسان علاوه بر بعد طبيعى و عقلانى داراى بعد فراطبيعى و احساسى نيز هست, و انواع ارتباطات او, انتظار بشر از دين آن است كه به همه اين امور توجه كرده و نيازهاى او را تإمين و روابط او را تنظيم نمايد و در واقع خواست صادقانه خود را از دين طلب كند نه خواسته هاى باطل و كاذب را, گرچه نهايت انتظار و تمناى انسان سالك صلح لقإ الله وغايت منا و آمال او خداوند است, اما دين انتظارات صادق او را تإمين كند تا بتواند با توجه به آن انتظارات به تمناى نهايى و اشتياق غايى خود, نائل شود.
پى نوشت ها:
1 . سوره ص, آيه71.
2 . همان, آيه72.
3 . بحارالانوار, ج1 , ص82, حديث2.
4 . سوره جمعه, آيه2.
5 . نهج البلاغه, نامه 28.
6 . بقره, 216.
7 . نسإ, 11.
8 . اسرإ, آيه70.
9 . روم, آيه30.
10 . الشمس, 7 ـ 8.
11 و 12 . احزاب, 72.
13 . معارج, 19 ـ 21.
14 . كهف, 54.
15 . نسإ , 28.
16 . نهج البلاغه, خطبه157.
17 . همان, خطبه199.
18 . اصول كافى, ج1, ص90, حديث2.
19 . شمس, 8 ـ 9.
20 . حجرات , 7 ـ 3.
21 . بقره, 279.
22 . آل عمران, 178.
23 . عنكبوت, 81.
24 . لقمان, 20.
25 . آل عمران, 18.
26 . جمعه,1.
27 . نحل, 49.
28 . فصلت, 11.
29 . طه , 78.
30 . ذاريات, 40.
31 . حاقه, 7.
32 . غافر, 46.
33 . حجرات, 9.
34 . حشر, 9.
35 . ممتحنه, 6.
36 . نهج البلاغه, نامه ها, 53.
37 . بقره, 194.
38 . نحل, 126.
39 . فصلت, 34.
40 . فتح, 29.
41 . توبه, 123.
42 . همان, 73.
43 . همان, 12.
44 . طه, 42.