جوانان از ديدگاه امام على عليه السلام

جوانان از ديدگاه امام على(ع)
آخرين قسمت

حجه الاسلام اصغر بابايى


آيا حضرت امير(ع) از تيپ جوان هم به عنوان كارگزار نظام در بدنه حكومت اسلامى بكارگيرى داشت؟ چرا؟
آنچه مسلم است, حضرت امير(ع) از تيپ جوان به عنوان كارگزار نظام, در بدنه حكومت اسلامى بكارگيرى داشت, و نمونه هاى بسيارى را در اين نوشتار برشمرديم كه قابل دقت است.
آنچه جاى دقت دارد و ((چرايى)) بحث را تشكيل مى دهد, اين است كه چرا حضرت امير(ع) از تيپ جوان به عنوان كارگزار نظام, در بدنه حكومت اسلامى كه يك امر بسيار مهم است بكار مى گرفت؟!
گرچه تا به حال به اين پرسش, پاسخ گفته نشد ولى از روح تاريخ اسلام و روح نهج البلاغه مى توان نكاتى را استنباط كرد كه پاسخ نسبتا مناسبى باشد براى اين پرسش.
1ـ خلاقيت و نوآورى در جوانان بيشتر است:
همانطورى كه اشاره شد, امام على(ع) قلب و استعداد جوانان را تشبيه مى كند به زمين ناكشته اى كه هر چه در آن افكنند بپذيرد. زمين ناكشته (ارض خاليه), بر خلاف زمين كشته ـ كه خاك آن پير گشته است ـ از خلاقيت ويژه اى برخوردار است. هميشه ثمرش بيشتر از زمين هاى كشته است. زمين هاى كشته نياز به ((آيش)) دارند و توانايى ندارند هر نوع بذر را بپذيرند.
ولى زمين ناكشته گاهى چندين برابر, بيشتر از زمينهاى كشته و آيش خورده ثمر مى دهد. محصولش چشم نواز و چشمگير است و از ويژگيها و كيفيت خاصى برخوردار است. كشاورز در كاشت و داشت زمين ناكشته اى كه زير كشت مى برد چندان مشكلى ندارد زيرا خود زمين در درون خود داراى آمادگى است كه نياز به كمك و كود از خارج ندارد…
همچنين است سرزمين وجودى يك جوان, آن هم جوانى كه مى خواهد در بدنه حكومت اسلامى, بكارگيرى شود. بدنه حكومت نياز به كادرى دارد كه سرشار از استعداد و آمادگى باشند و از خودشان خلاقيت نشان بدهند و خستگى ناپذير باشند.
وقتى زمين ناكشته براى زير كشت بردن در اختيار زارع قرار دارد چرا زارع زمين كشته و آيش خورده خسته را زير كشت ببرد كه نتواند از آن, ثمر عالى و فراوان بدست آورد؟
اينجاست كه امام على(ع) مى فرمايند:
((انما قلب الحدث كالارض الخاليه ما القى فيها من شىء قبلته. فبادرتك بالادب قبل ان يقسو قلبك و يشتغل لبك…; دل جوان همچون زمين ناكشته است; هرچه در آن افكنند بپذيرد, پس به ادب آموختنت پرداختم, پيش از آنكه دلت سخت شود و خردت هوايى ديگر گيرد, تا با رإى قاطع روى به كار آرى…))(1)
والدين, مسوولين فرهنگى و امورتربيتى, دلسوخته گان و در كل حكومت اسلامى, بايد جوان و توانمنديهاى جوانان را جدى بگيرند. كوتاهى در اين زمينه, دو خسارت بزرگ و جبران ناپذير را بدنبال خواهد داشت:
1ـ دشمن دور اين سرزمين مبارك, ((سنگ چين)) و سپس تصرف مى نمايد.
2ـ و به دنبال آن فرار مغزها را در بر خواهد داشت كه ((كمر حكومت)) را مى شكند.
حقيقتا اين دو نكته از روح كلام حضرت امير(ع) بدست مىآيد و هشدار بزرگى است براى مسوولين فرهنگى و حكومت اسلامى. تا در حفظ اين سرمايه ملى ـ معنوى كشور كوشا باشند.

2ـ اولويت نسل جوان و آينده حكومت:
مربى نيك انديش, بايد جاده صاف كن خوبى براى جوان ها باشد و بعد از راهنمائيها و راه گشائيهاى لازم از نيت پاك و نهاد بىآك (بىآسيب) جوان ها بهره بردارى نمايدو بهره مند گردد.
حضرت امير(ع) مى فرمايند:
جوان! من على(ع) حاضرم تمام گذشته تاريخ و آينده دور را جلو رويت حاضر و ترسيم سازم و هر چيز زبده آن را جدا سازم و نيكويى آن را برايت جستجو كنم, آن را كه شناخته نبود از دسترس تو به دور اندازم… تا تو بتوانى از بهار زندگانى و عنفوان جوانى و نيت پاك و نهاد بىآك خود درست بهره ببرى و سپس در خدمت خلق خدا باشى.
((اى بنى انى و ان لم اكن عمرت عمر من كان قلبى فقد نظرت فى اعمالهم, و فكرت فى اخبارهم, و سرت فى آثارهم حتى عدت كاحدهم…; پسركم! هرچند من به اندازه همه آنان كه پيش از من بوده اند نزيسته ام, اما در كارهاشان نگريسته ام و در سرگذشتهاشان انديشيده, و در آنچه از آنان مانده, رفته و ديده ام گويى چنان است كه با نخستين تا پسينشان به سر برده ام. پس آنچه ـ ديدم ـ روشن را از تار و سودمند را از زيانبار باز شناختم… و بر ادب آموختنت همت گماشتم.))(2)
پس هشيارانه بايد سرزمين وجود جوان را تصرف كرد و دور آن سنگ چين نمود سپس بر آن زمين ناكشته, بذر نيك و نيك انديشى پاشيد و به دنبال آن از عنفوان جوانى, بهار زندگانى (نفس صافيه), نيت پاك و نهاد بىآك وى در بدنه حكومت اسلامى استفاده كرد و به دنبال آن, حكومت را از خطرات و خيانتها بيمه ساخت.
خلاصه روزى بايد در بدنه حكومت نوسازى صورت بگيرد و چه بهتر كه نيك انديشان, نيك انديشانى از ميان نسل نو تربيت بكنند و آنها را در بدنه حكومت, بكار گمارند.
از اين رو مى بينيم حضرت امير(ع) حكومت مصر را طى يك عهدنامه نسبتا طولانى واگذار مى كند به محمد بن ابى بكر در حالى كه وى كاملا در سنين جوانى بسر مى برد. (3) و يا اينكه در جنگ تبوك, پيامبر(ص) دستور دادند تا همه مهاجر و انصار تحت فرماندهى ((اسامه بن زيد)) كه بيش از 17 (هفده) سال نداشت راهى اين منطقه (منطقه موته)شوند.(4)
3 ـ براساس معيار شايسته سالارى:
هيچ دليلى وجود ندارد كه يك جوان, به صرف جوان بودن, نتواند در پست هاى كليدى يك كشور بكار گرفته شود.
اين منطق كور و كهنه دوران جاهليت بود كه از بكارگيرى تيپ جوان در بدنه حكومت اسلامى اعراض مى كردند و يكى از مشكلات آنها با خود حضرت امير(ع) همين بود كه حضرت امير جوان است و كم تجربه; و شايستگى ندارد در مسووليتهاى كليدى حكومت اسلامى بكار گرفته شود.
چندين حديث زيبا, در همين نوشتار بيان گشت كه حضرت امير(ع) در اين زمينه قايل به شايسته سالارى هستند. با توجه به اين ديدگاه, امام(ع) جوانان توانمند, متخصص و متعهد را در بدنه حكومت اسلامى بكارگيرى مى كردند و از استعدادهاى سرشار جوانان به نفع مملكت استفاده مى نمودند.
حضرت امير(ع) جايى كه كار به كار دان سپرده نشد بسيار مى نالد; مى فرمايند:
((مردى كه پشتواره اى از نادانى فراهم ساخته, و خود را ميان مردم نادان در انداخته. شتابان در تاريكى فتنه تازان, كور در بستن پيمان سازش ـ ميان مردمان ـ . آدمى نمايان او را دانا ناميده اند و او نه چنان است, چيزى را بسيار فراهم آورده كه اندكش بهتر از بسيار آن است. تا آنگاه كه از آب بد مزه سير شود, و دانش بيهوده اندوزد ـ و دلير شود ـ پس ميان مردم به داورى نشيند و خود را عهده دار گشودن مشكل ديگرى بيند.))(5)
در جاى ديگر حضرت مى فرمايند:
((فيا لله و للشورى, متى اعترض الريب فى مع الاول منهم…; خدا را چه شورايى! من از نخستين چه كم داشتم, كه مرا در پايه او نپنداشتند; و در وصف اينان داشتند; ناچار با آنان انباز, و در گفتگوشان دمساز گشتم. اما يكى از كينه راهى گزيد و ديگرى داماد خود را بهتر ديد, و اين دوخت و آن بريد, تا سومين به مقصود رسيد و همچون چارپا بتاخت, و خود را در كشتزار مسلمانان انداخت.))(6)
به هر تقدير, امام على(ع) در جاى جاى نهج البلاغه در زمينه شايسته سالارى و واگذارى كار به كاردان مطالب بلندى دارند و فرمودند كه در اين مختصر به همين مقدار اكتفا مى كنيم.
در يك جمع بندى مى توان گفت; كار بايد به كاردان واگذار گردد و در حكومت امام على(ع) جوانانى بودند كه شايسته و كاردان بودند و در بدنه حكومت اسلامى هم بكار گرفته مى شدند.
4ـ تعهد و عشق به اسلام:
از روح تاريخ اسلام بدست مىآيد كه درصدر اسلام, جوانان گرايش بيشترى در روى آوردن به اسلام داشتند و به دنبال آن از خود عشق و علاقه خاصى نشان مى دادند.
حضرت امير(ع) مى فرمايند:
((سپاس خداى را, كه راه اسلام را گشود و در آمدن به آبشخورهاى آن را بر تشنگان آن, آسان فرمود; و اركان آن را استوار ساخت تا كس با آن چيرگى نتواند, و نستيزد. .. راه روشن آن تصديق آوردن است و نشانه هاى آن كار نيك كردن.))(7)
در جاى ديگر مى فرمايند:
((گله خود را با خدا مى كنم از مردمى كه عمر خود را به نادانى به سر مى برند, و با گمراهى رخت از اين جهان به در مى برند. كالايى خوارتر نزد آنان از كتاب خدا نيست.))(8)
شايد به راحتى بتوان استنباط كرد كه غالب جمعيت كلانسال در حكومت امام على(ع) يا روحيات ابوسفيانى داشتند و يا نفاق پنهان و تعصب و تقدس كور جاهلى كه بسيار خطرناك و خطرساز بودند. از اين رو, حضرت از ميان جمعيت كلانسال, مواجه بود با چهار گروه كه عبارتند از :
1ـ ابوسفيان.
2ـ منافقان پنهان.
3ـ سالخوردگان متعهد ولى بى تخصص.
4ـ گروه بسيار اندك هم, متعهد و هم متخصص و كاردان بودند.
از اين روى, حضرت بايد اين خلا بزرگ را با بكارگيرى تيپ جوان, جبران مى كرد و آنها را با توجه به لياقتها و توانمنديها, در بدنه حكومت به كار مى گمارد.
واقعا اگر اكثر آنها مشكل دار و مشكل ساز بودند و از طرف ديگر در بدنه حكومت نياز به متخصص متعهد باشد كه بتوان گزينش درست از ميان جوانان كارآمد و متخصص و متعهد, اين خلا را پر كرد, چرا چنين نكرد؟!
مگر خود على(ع) طى 23 سال حكومت پيامبر(ص), با آن همه ايثار و رشادت جوان نبود؟
مگر بر خود حضرت امير(ع) خورده نمى گرفتند؟!

O جوانان و كارگزاران نظام
در اينجا سوالى مطرح خواهد گشت و به دنبال آن به پاسخ آن خواهيم پرداخت. سوال اين است:
جوانان در ميان كارگزاران نظام حضرت امير(ع) چه جايگاهى داشتند؟
على(ع) مى فرمايند:
((الجاهل صغير و ان كان شيخا, والعالم كبير و ان كان حدثا; نادان كوچك است هرچند سالخورده و پير باشد, دانا بزرگ است, هرچند كوچك و خردسال باشد.))(9)
از اين گفتار گرانسنگ اميرالمومنين(ع) مى توان استنباط كرد كه ملاك و محور در تمام امور, بويژه در گزينش نيروهايى كه پيكره و هسته مركزى حكومت اسلامى را تشكيل مى دهند, ((تعهد, تخصص و شايسته سالارى)) است. ملاك و محور اصلى در گزينش ها, دانش توإم با ديندارى و شايستگى است و اين معيار كلى, هيچ ارتباطى با سن و سال اشخاص ندارد.
با يك دقت عميق مى توان چنين استنباط و تصور كرد كه:
1ـ ممكن است فردى متخصص باشد ولى ديندار نباشد.
2ـ ممكن است كسى متعهد و ديندار باشد ولى متخصص نباشد.
3ـ ممكن است فردى متعهد باشد, متخصص هم باشد اما شايستگى لازم براى يك امر مهم را نداشته باشد. مثلا فردى كه تخصص اش ادبيات زبان فارسى است به او نمى توان امر قضاوت را واگذار كرد.
4ـ ممكن است فردى هم متعهد باشد, هم متخصص و هم شايستگى لازم براى يك امر مهم را داشته باشد, مثلا فردى كه متعهد و متخصص است, تخصص اش هم در حقوق باشد, در اين صورت, هم مى توان وى را به عنوان قضاوت بكار گرفت و هم او را به عنوان نماينده مردم در مجلس قانونگذارى انتخاب نمود و هم به عنوان وكيل به معناى خاص.
آنچه از ((روح اسلام و روح روايات)) به دست مىآيد, قسم چهارم از اقسام چهارگانه فوق است كه بطور خلاصه از آن به ((شايسته سالارى)) نام مى بريم. اين ملاك و مبنا, سن و سال, رنگ پوست, چپ و راست و خويشاوندى نمى شناسد. جوان متعهد است, تخصص اش در نيروهاى مسلح بسيار بالا است, در اين صورت, وى شايسته است به عنوان فرمانده لشكر, در نيروهاى زمينى منصوب گردد.
از اين رو على(ع) فرمودند:
((رب صغير احزم من كبير; بسا خردسالى از بزرگ دور انديش تر است.))
در جاى ديگر فرمودند:
((انظر فى حال كتابك فول على امورك خيرهم, واخصص رسائلك التى تدخل فيها مكائدك و اسرارك باجمعهم لوجود صالح الاخلاق; درباره كاتبان خود بنگر, و بهترينشان را بر سر كار بياور, و نامه هايى را كه در آن تدبيرها و رازهايت نهان است, از ميان جمع كاتبان به كسى مخصوص دار كه صالحتر از ديگران است… .))(10)
همچنين در جاى ديگر فرمود:
((فان الرجال يتعرضون لفراسات الولاه بتصنعهم و حسن خدمتهم و ليس ورإ ذلك من النصيحه والامانه شىء…; مردمان براى جلب نظر واليان به آراستن ظاهر مى پردازند, و خوش خدمتى را پيشه مى سازند. اما در پس آن, نه خيرخواهى است و نه از امانت نشان. ليكن آنان را بيازماى به خدمتى كه براى واليان نيكوكار پيش از تو عهده دار بوده اند, و بر آن كس اعتماد كن كه ميان همگان اثرى نيكو نهاده, و به امانت از همه شناخته تر است.))(11)
با توجه به اين اصل اساسى, يعنى ((شايسته سالارى)) در منابع و مبانى دينى, مى توان گفت:
از نيروى جوان, در صدر اسلام به نحو شايسته استفاده مى شد. اولين كسى كه به پيامبر اسلام(ص), اسلام و ايمان آورد, جوانى بود به نام على بزرگ(ع).
و اولين كسى كه به عنوان جانشين حضرت محمد(ص), منصوب گرديد, جوانى بود به نام على بزرگ(ع). كسى كه:
عشق بازى كه هم آغوش خطر
خفت در خوابگه پيغمبر(ص)(12)
جوانى بود به نام على بزرگ(ع).
پيامبر(ص), على(ع) را كه چهره اى بسيار جوان داشت براى امر قضاوت به يمن فرستاد.(13)
كسى كه قالع باب خيبر است, جوانى بنام على بزرگ(ع)… .
آيا تا به حال فكر كرده ايد كه تمام عظمتهاى بزرگ زندگى فاطمه زهرا(س), در دوران نوجوانى و جوانى بوقوع پيوست و مدت عمر حضرت زهرا(س) از هيجده سال تجاوز نكرد؟!
((آئين مقدس اسلام در چهارده قرن قبل, ضمن برنامه هاى جامع و سعادت بخش خود توجه مخصوصى به نسل جوان معطوف داشته و جوانان را از نظر مادى و معنوى, تربيتى و روانى, اخلاقى و اجتماعى, دنيوى و اخروى و خلاصه از كليه جهات, تحت مراقبت كامل قرار داده است.))(14)
در دعوت پيامبر(ص), آن كسانى كه بيشتر از همه استقبال مى كردند, جوانان بودند. در مدت سه سال دعوت پنهانى پيامبر(ص), در حدود بيست و پنج نفر, به پيامبر ايمان آوردند. آن هم با سختيها و مرارتهايى كه تحمل مى كردند. اما اكثر آنها, آنطور كه به تاريخ استناد مى شود جوانان بودند. بعد از آن هم, در جنگها و كارهاى ديگر همين جوانها فعال بودند.
در زمان پيروزى انقلاب و بعد هم در مسئله جنگ و اين هشت سال دفاع مقدس, همه جوانان بودند. اگر كسى با جبهه سر و كار داشت و مى رفت آنجا, گاهى پيرمرد آنجا بود, ولى خيلى كم بود.(15)
در عصر كنونى, مزارع سرسبز و خرم با سعى و كوشش نسل جوان آباد است, چرخهاى عظيم صنايع سنگين با نيروى جوانان در حركت است, ذخاير طبيعى آن در اعماق معادن نهفته است با همت نسل جوان استخراج مى شود, كاخهاى مجلل و آسمان خراشهاى بزرگ جهان را اراده خستگى ناپذير جوانان بپا داشته است, عمران و آباديها, مديون كار و كوشش نسل جوان است, پايه هاى اقتصادى كشورها بر نيروى فعاله جوانان استوار است, دفاع از مرزها و حفظ استقلال و امنيت مملكت ها بر عهده نسل جوان است. خلاصه در همه كشورها آثار پر ارج فعاليت جوانان در تمام مظاهر زندگى مشهود است و نيروى خستگى ناپذير نسل جوان مايه اميدوارى تمام ملتها است.(16)
از ميان معصومين(ع) , هم داريم, نوجوان و جوانى كه به امامت منصوب گشتند. امام جواد(ع) در حدود هشت سالگى به امامت رسيد ودر بيست و پنج سالگى به شهادت رسيد. اين خود يك استراتژى زيبا است و تفكر برانگيز, تا شايسته سالارى زيبا, به نام معصومين(ع) در تاريخ ثبت گردد.
امام هادى(ع), در حدود ده سالگى به امامت منصوب گشتند و در چهل و سه سالگى به شهادت رسيدند.
امام حسن عسكرى(ع), در حدود بيست و دو سالگى به امامت منصوب گشتند و در بيست و هشت سالگى به شهادت رسيدند.
امام مهدى(عج), در حدود پنج سالگى به امامت رسيدند و تاكنون ادامه دارد.
به هر تقدير, ((طرح و برنامه شايسته سالارى)) از ناحيه معصومين بوده و به نام آنها در تاريخ ثبت و ضبط گشته است و از ناحيه آنها به اجرا هم درآمده است.
اما كارگزاران حضرت امير(ع):
با تحقيق اجمالى كه انجام شد, از ميان كارگزاران حضرت امير(ع):
1ـ هم گروه سنى جوان ايفاى نقش مى كردند.
2ـ هم گروه سنى ميانسال.
3ـ و هم گروه سنى بزرگسال.

O نمونه هاى چند
محمد ابن ابى بكر عظيم المنزله از خواص ياران امام(ع) بوده كه در سال حجه الوداع سال دهم هجرت بدنيا آمده و در سال سى و هشت هجرى در زمان خلافت حضرت امير(ع), در مصر به شهادت رسيده است, حضرت امير(ع) حكومت مصر را به او واگذار فرموده و در يك عهدنامه نسبتا طولانى او را به عدالت و برابرى بين مردم امر كرده است.
همانطورى كه پيدا است, محمد بن ابى بكر در سنين كاملا ((جوانى)) حكومت مصر از ناحيه امام على(ع) به وى واگذار شد.(17)
امام على(ع) در نامه سى و پنج مى فرمايند:
مصر را فتح كردند (لشگر معاويه آن را گرفتند) و محمد بن ابى بكر كه خدايش بيامرزد شهيد شد, از خدا مزد و پاداش او را مى خواهيم كه براى ما فرزندى خيرانديش و مهربان, و كارگردانى رنج كشيده, و شمشيرى برنده, و ستونى جلوگيرنده بود.
محمد ربيب يعنى پسر زن امام (ع) بود, مادرش اسمإ دختر عميس خثعميه است خلاصه چون محمد را امام(ع) تربيت نموده بود او را فرزند مى خواند… .(18)
زياد ابن ابيه, در طائف سال فتح مكه يا سال هجرت يا روز جنگ بدر بدنيا آمده, و پيغمبر اكرم(ص) را نديده, و در همه جا با حضرت امير(ع) و بعد از آن حضرت, با امام حسن(ع) و تا زمان صلح آن بزرگوار با معاويه بوده و پس از آن به معاويه ملحق گرديد, و در كوفه در ماه رمضان سال پنجاه و سه هجرى بر اثر نفرين امام حسن(ع) به مرض طاعون و وبإ هلاك گرديد.
زياد ابن ابيه تقريبا در سن جوانى بود كه حضرت امير(ع) وى را طى عهدنامه اى حاكم فارس گردانيده بود كه آن ديار را نيكو ضبط كرده, نگهدارى مى نمود و از اين رو معاويه نامه اى به او نوشت تا او را به برادرى بفريبد. ـ او برادر معاويه بوده است ـ چون به امام(ع) خبر رسيد به زياد نوشت:
آگاه شدم كه معاويه نامه اى به تو نوشته مى خواهد دلت را (از راه نيكبختى) بلغزاند, و مى خواهد در تيزى و تندى (زيركى) تو رخنه كند… .(19)
از آنجايى كه ملاك و معيار امام(ع) شايسته سالارى است, زياد ابن ابيه را كه برادر معاويه مى باشد, در بدنه حكومت بكار مى گيرد و او را به عنوان حاكم فارس منصوب گردانيد.
زياد ابن ابيه جوان تيز, تند و باكفايتى بوده اگرچه با گذشت زمان از خود بى كفايتى نشان داده است… .
منذر بن جارود عبدى, سال دوم هجرت تولد يافت و در سال شصت و يك هجرت, وفات. وى در پنج سال آخر حكومت حضرت امير(ع), فرد ميانسال بود كه حضرت امير(ع) حكمرانى بعضى از شهرهاى فارس را به او واگذار كرد.(20)
عمر بن ابى سلمه مخزومى كه تولدش دوم هجرت و وفاتش هشتاد و سه هجرى, وى هم در پنج سال آخر حكومت حضرت على(ع) جوانسال بوده كه حضرت, طى نامه اى او را كه از جانب حضرت امير(ع), بر بحرين حاكميت داشت عزل نمود.(21)
صعصعه بن صوحان عبدى از ياران بزرگوار مولاى متقيان و كسى است كه گفته اند بيش از ديگران و با معرفت كامل به حق, على(ع) خود را مى شناخت.
او محضر رسول اكرم را درك نكرده و در زمان خليفه دوم بسيار جوان بود. روزى در محضر آن خليفه بود كه موضوع مشورت در باب مالى پيش آمد. او به خليفه متذكر شد كه مشورت جايز نيست, زيرا قرآن تكليف را معين نموده است.
خليفه تصديق كرد و او را ستود. صعصعه از جمله كسانى است كه امام حسن براى او از معاويه امان گرفت ولى معاويه در ديدار او گفت دلم نمى خواست به تو امان داده باشم. صعصعه گفت: من اصلا دلم نمى خواست تو عنوان خليفه داشته باشى. معاويه او را مجبور كرد به منبر برود و على(ع) را سب كند. او هم به منبر رفت و پس از ايراد مطالبى گفت:
كسى كه شر خود را به خير خود مقدم داشته مرا امر كرد كه على را لعن كنم, ((خداوند او را لعنت كند.))(22)
مردم همه آمين گفتند. معاويه گفت مقصودت من بودم و او را دوباره به منبر فرستاد. صعصعه اين بار گفت: معاويه مرا دستور داده كه على را لعنت كنم. من لعنت مى كنم كسى را كه على را لعن كند, مردم همه آمين گفتند و معاويه روى اين اصل او را تبعيد كرد. صعصعه در مرگ امام خود اشعار سوزناكى سروده است. به امام فرمود يا على! خلافت را زينت دادى و آن تو را زينت نداد.
صعصعه در صفين در ركاب مولاى متقيان بود و همراه ابن عباس براى مناظره با خوارج مإموريت داشت و آنها را پند داد و موفق شدند دو هزار نفر را برحذر داشته و به كوفه بازگردانند. او از طايفه بنى كلب و از نيكمردان كوفه بود.
صعصعه فاضل و در سخن بليغ بود. برادرش زيد هم چون او در دين مخلص بود و با برادر ديگرش به نام سيحان هر دو در صفين كشته شدند.(23)
مى بينيم كه يك جوان چقدر در بدنه حكومت حضرت امير(ع), ايفاى نقش كرده است و چقدر مى تواند نقش آفرينى بكند.
به هر حال, نمونه هاى بسيارى در تاريخ اسلام ثبت گشته است كه جوانان جانانه و در مسير دين اسلام و براى دفاع از اسلام, جانفشانى و جانبازى مى كردند, و ذكر همه آن نمونه ها در اين مختصر ميسر نمى باشد.
خلاصه در ميان كارگزاران حضرت امير(ع), هم جوانسالان ايفاى نقش مى كردند و هم ميانسالان و هم بزرگسالان. ملاك و معيار عزل و نصب حضرت امير(ع) تعهد, تخصص توإم با شايسته سالارى بوده است.
در پايان به اين نكته اشاره خواهيم داشت كه مراد از بحث جوانان و جوانى, بدين معنا نيست كه سالخوردگان مطرود هستند, نه خير! مراد بحث شايستگيهاست و بحث بر سر اين است كه هر كس هر چه توان و تجربه دارد, بر ((كف)) بگذارد و براى خدمت به خلق خدا به ميدان آيد.
توان توإم با تجربه, تعهد توإم با تخصص و سپس توجه به ((شايسته سالارى)) ملاك و مبناى حكومت اسلامى است و اين است ضوابط كلى در حكومت دينى و اسلامى.

نتيجه
آنچه در عصاره بحث بايد بدان اشاره شود, عبارت از اين است كه:
جوانى ((هسته مركزى)) و بهار عمر هر انسان محسوب مى شود و در احاديث از جوانى به دوران طلايى و نعمت الهى ياد شده است.
در واقع, جوان خورشيد بزرگى است زمينى, منتها خروشان كه در درون خويش ((شدن و خودشكوفايى)) را به همراه دارد.
جوان در اول جوانى, گام اول را براى ورود در جامعه بزرگ انسانى و جهانى برمى دارد كه قبل از ورود در آن بايد ((فن و هنر)) شناگرى را فرابگيرد تا بتواند خويش و يا انسانيت انسانها را از غرق شدن نجات دهد و گوهر گرانبهاى انسانيت را از اعماق اقيانوسها, بيرون بكشد.
حضرت امير(ع), در گفتارى كوتاه اما زيبا, خطاب به همه انسانها به ويژه به جوانان فرمودند: ((من قل ذل)) يعنى خود كوچك بينى و خود باختگى ذلت محض است و پوچى و پليدى, پيامد پر خطر آن محسوب مى گردد.
به هر تقدير, جوان نبايد منتظر نزول فرشته بنشيند, تا او را بر بال خود بنشانند و به عرش الهى ببرند. براى جوان ها, تمام فرصت ها, فرصت طلايى است, غفلت و از دست دادن آن, خودكشى پنهانى است, بدون آنكه خود بدان مطلع باشد.
حضرت امير(ع) در مورد شايستگى جوانان مى فرمايند:
رب صغير احزم من كبير; يعنى بسا كوچكى كه از بزرگتر دورانديش تر است.
با استفاده از اين سخن هنرمندانه, ما به بحث شايسته سالارى اشاره نموديم و بدنبال آن به تخصص توإم با تعهد و در عين حال استفاده از توانائيها توإم با تجربيات كه نتيجه آن شايسته سالارى است رسيديم و در پايان اثبات نموديم كه ((شايسته سالارى)) در حكومت دينى امام على(ع) تجربه شده است.

پى نوشت ها:
1 . نهج البلاغه, نامه31.
2 . همان.
3 . همان, نامه27.
4 . رسول, جعفريان, ((تاريخ سياسى اسلام)), ج2, تهران: وزارت ارشاد اسلامى, دوم, 1369, ص260.
5 . نهج البلاغه, خ17.
6 . همان, خ3.
7 . همان, خ106.
8 . همان, خ17.
9 . بحارالانوار, ج1, ص183.
10 . نهج البلاغه, نامه53.
11 . همان.
12 . شهريار.
13 . رسول جعفريان, همان.
14 . گفتار فلسفى ((جوانان از نظر عقل و احساسات)), ج1, 1366, ص6.
15 . جوانان و رسالت حوزه, ((مجموعه مقالات همايش جوان و رسالت حوزه)).
16 . گفتار فلسفى, همان.
17 . نهج البلاغه, ترجمه فيض الاسلام, نامه27.
18 . همان, نامه35.
19 . همان, نامه44.
20 . همان, نامه71.
21 . همان, نامه42.
22 . صميمى ((على و نيمرخهايى از قرن اول اسلام)), تابان, 1375, صص 193 و 194.
23 . همان.