مفاتيح ترنم

مفاتيح ترنم

كرا شرع فتوا دهد بر هلاك
الا تا ندارى به كشتنش باك
نخواهى كه ملكت برآيد به هم
غم ملك و دين هر دو بايد به هم
به خردان مفرماى كار درشت
كه سندان نشايد شكستن به مشت
(سعدى)

مگو انده خويش با دشمنان
كه لا حول گويند شادى كنان
(گلستان سعدى)

خون خود را گر بريزى بر زمين
به كه آب روى ريزى در كنار
(سعدى)

دست طلب چو پيش كسى مى كنى دراز
پل بسته اى كه بگذرى از آبروى خويش
(صائب)

كسانى كه بد را پسنديده اند
ندانم ز نيكى چه بد ديده اند؟!
(بوستان سعدى)

كم مباش از درخت سايه فكن
هر كه سنگت زند ثمر بخشش
(حافظ)

زبان در سخن گفتن آژير كن
خرد را كمان و زبان تير كن
(فردوسى)

مرغ بريان به چشم مردم سير
كمتر از برگ تره بر خوان است
وآن كه را دستگاه قدرت نيست
شلغم پخته مرغ بريان است
(گلستان سعدى)

بزرگى را سراسر به گفتار نيست
دو صد گفته چون نيم كردار نيست
(فردوسى)

كسانى كه مردان راه حقند
خريدار بازار بى رونقند
تبه گردد آن مملكت عنقريب
كزو خاطر آزرده گردد غريب
(سعدى)

زكه ناليم كه از ماست كه بر ماست!
روزى ز سر سنگ عقابى به هوا خاست
بهر طلب طعمه پر و بال بياراست
از راستى بال منى كرد و همى گفت
كامروز همه ملك جهان زير پر ماست
ناگه ز كمينگاه يكى سخت كمانى
تيرى زقضاى بد انداخت بر او راست
بر بال عقاب آمد آن تير جگرسوز
از عالم علويش به سفليش فروكاست
اينش عجب آمد كه زچوبى وزآهن
اين تندى و اين تيزى و پرش زكجا خاست
چون نيك نظر كرد پر خويش در آن ديد
گفتا زكه ناليم كه از ماست كه بر ماست
(ناصرخسرو)

يكى بر سر شاخ بن مى بريد
خداوند بستان نظر كرد و ديد
بگفتا كه اين مرد بد مى كند
نه بر من كه بر نفس خود مى كند
(سعدى)

سعدى به روزگارى مهرى نشسته بر دل
بيرون نمى توان كرد الا به روزگاران
(سعدى)

چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است
بر رخ او نظر از آينه پاك انداز
(حافظ)

من آن نگين سليمان به هيچ نستانم
كه گاهگاه در او دست اهرمن باشد
(حافظ)

اندرون از طعام خالى دار
كه در و نور معرفت بينى
(سعدى)

تو با خود ببر توشه خويشتن
كه شفقت نيايد ز فرزند و زن
(سعدى)

در محفلى كه خورشيد اندر شمار ذره است
خود را بزرگ ديدن شرط ادب نباشد
(حافظ)

دلى كه غيب نماى است و جام و جم دارد
ز خاتمى كه از او گم شود چه غم دارد؟
(حافظ)

هر چيز كه دل به آن گرايد
گر جهد كنى به دستت آيد؟
گر كست از راه خوش آمد ستود
آنچه نباشى تو نبايد شنود
آن كه ستايد به خوش آمد تو را
از تو نكوتر نشاسد تو را
(وحشى)