فاطمه؛ گنجينه رحمت و ميزان سنجش اعمال

فاطمه… گنجينه رحمت و ميزان سنجش اعمال

استاد سيدمحمدجواد مهرى


((فاطمه بضعه منى؟.. فاطمه روحى؟ التى؟ بين جنبى؟))
فاطمه بضعه من, روح ما بين دو پهلوى من است.

فاطمه كيست؟
اين كيست كه پيامبر اكرم (ص) برترين و والاترين انسان روى زمين فدايش مى شود, دستش را بوسه مى زند, او را جاى خود مى نشاند, هر صبح و شام بر او سلام مى كند (السلام عليكم اهل البيت) قبل از مسافرت از او اجازه مى گيرد, پيش از همه به ديدارش مى آيد و آخرين وداع را با او انجام مى دهد. اين چه محبتى است؟ اين چه علاقه اى است؟ گويا فاطمه شب قدر است و رسول خدا در وجودش قرآن را مى يابد. فاطمه تقويم يزدان است كه طالع نيك را در سيمايش مشاهده مى كند. فاطمه گنجينه رحمت است كه از راه او و به خاطر او درهاى رحمت گسترده خداوند بر بندگان گشوده مى شود. فاطمه ميزان سنجش اعمال است كه به مقدار محبتش قرب عند الله و قبولى اعمال در پيشگاه ربوبى اندازه گيرى مى شود و به مقدار دشمنيش مقدار دورى و بعد از خداوند حساب مى شود بلكه فاطمه, بيت معمور و كتاب مسطور و لوح محفوظ الهى است. سخن به گزاف نمى گويم كه عين حقيقت و مصداق روايت است.
اگر ديگران جان اند او جانان است. اگر ديگران سنگ اند او مرجان است. هر ذره اى از جانش جهانى است و هر قطره اى از اشكهاى نيمه شبش جانى. حكيمان بايد آب حيات را از در شهوار كلامش دريابند و طبيبان, شفاى جان و روان بيماران را از توسل به ذاتش.
و اين چه فضيلتى است كه پدرش با آن مقام و منزلت – كه هيچ نبى مرسلى و هيچ ملك مقربى به آن درجه نرسيده است – در برابرش تعظيم مى كند. اين جا ديگر بحث عاطفه پدر و فرزندى نيست; اين محبتى است خدائى و عاطفه اى است جاودانه و روحانى. هرگز كسى چنين محبتى نه پيش از او و نه پس از او در تاريخ نديده است. اين علاقه اى است ويژه كه تنها در محبت محمد و زهرا ديده مى شود و بس: صفائى است ربانى و محبتى است ملكوتى مانند ستاره اى درخشان, كوكبى درى, نورش و فروغش محيط دل را مى افروزد و او را چون هاله اى مقدس در ميان اختران زمين و آسمان الگو مى سازد و نور مى بخشد.
هنگامى كه پدر بر دخترش وارد مى شود, دختر بر مى خيزد , از او استقبال مى كند و دست مباركش را بوسه مى زند; با چه عشقى و چه علاقه اى; گويا نسيم زندگى و حيات جاودانه را در بوسه دست پدر مى يابد و يا آنكه زندگى را با ديدار پدر وداع مى كند, و زندگى چيزى جز بوسه زدن بر دست پيامبر نيست و حيات دائمى چيزى جز ديدار ربانى با سرمنشا خلقت و راز آفرينش نمى باشد. و فاطمه كه سراسر وجودش مالامال از ايمان و خلوص است خود را پرتوى از آن نور پر فروغ مى بيند و شعاعى از آن آفتاب درخشنده.. و هنگامى كه فاطمه بر پدر وارد مى شود, رسول خدا دستش را مى گيرد و بر آن بوسه مى زند و ردا و عبايش را مى گستراند تا محبوبه خدا بر آن بنشيند, آنگاه با تمام وجود در خدمت اين كوكب درى قرار مى گيرد و لحظه اى از او غافل نمى شود گويا اين لحظه ديدار, تمام زندگى است و زندگى تمام است. بى جهت نيست كه پيامبر او را ((روحى؟ التى؟ بين جنبى؟)) مى خواند كه او جان پيامبر و روح و روان رسول الله است.
در امالى صدوق, روايتى طولانى از ابن عباس نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
((… و اما دخترم فاطمه, پس اوست سرور زنان جهانيان از اولين و آخرين و اوست بضعه من و نور ديده ام و ميوه دلم و روح ما بين دو پهلويم. من هنگامى كه به او نگريستم به ياد حال او پس از مرگم افتادم. گويا مى بينم كه حرمتش را مى شكنند و حقش را غصب مى كنند و ارثش را منع مى كنند و پهلويش را مى شكنند و جنينش را سقط مى كنند و او فرياد مى زند: وا محمداه! ولى پاسخى نمى شنود و يارى مى طلبد و كسى به فريادش نمى رسد و او پس از من همچنان گريان و نالان است تا آنكه درد و بيمارى بر او چيره مى شود پس خداى عزوجل مريم دختر عمران را مى فرستد كه مونس او باشد, پس او را مى بينم كه مى گويد: بارالها! از زندگى دنيا خسته شدم و از اهل دنيا نالان گشتم, پس مرا به پدرم برسان, آنگاه خداى عزوجل او را به من ملحق مى كند و او نخستين كسى است از اهل بيتم كه پس از من به من ملحق مى شود و او گريان و نالان و غمگين و حزين بر من وارد مى شود. پس در آنجا خواهم گفت: خداوندا! از رحمتت دور ساز آنان كه او را ظلم كردند و مجازات كن آنان كه حقش را غصب نمودند و خوار ساز آنها كه او را خوار ساختند و در دوزخ براى هميشه فروافكن او كه پهلويش را شكست تا جنينش سقط شود, پس فرشتگان آمين خواهند گفت.))(1)
امام كاظم عليه السلام فرمود: از پدرم پرسيدم: پس از بيرون رفتن فرشتگان از منزل رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم, چه گذشت؟ فرمود: روزى كه درد بر پيامبر غلبه كرد و آثار مرگ در او هويدا شد على و فاطمه و حسن و حسين را طلبيد و به افرادى كه در منزل بودند دستور داد خارج شوند, سپس به ام سلمه فرمود: دم در بايست و نگذار كسى نزديك شود! آنگاه على را خواست. حضرت امير نزديك شد. پيامبر دست فاطمه را گرفت و مدتى طولانى دست حضرت زهرا را بر سينه خود گذاشت و با دست ديگر دست على را گرفت. هنگامى كه حضرت رسول مى خواست سخن بگويد, گريه بر او غالب شد و توانائى سخن را از وى گرفت. فاطمه بسيار گريست. على و حسن و حسين نيز از گريه رسول الله گريستند. پس فاطمه عرض كرد: اى رسول خدا! قلبم را سوزاندى و گريه ات جگرم را آتش زد. اى سرور و سيد اولين و آخرين و اى امين پروردگار و حبيبش و پيام آورش! پس از تو بر فرزندانم چه مى گذرد؟ پس از تو بر اهل بيتت چه مى گذرد؟ بر على, برادرت و يار و ياورت چه خواهد گذشت؟سپس گريست و صورت پيامبر را بوسيد, على و حسن و حسين نيز خود را در آغوش رسول الله انداختند. پيامبر سر را بلند كرد و در حالى كه دست زهرا در دستش بود, آن را در دست على گذاشت و فرمود:
يا ابا الحسن! اين امانت خدا و امانت رسول خدا است نزد تو پس خدا و رسولش را در اين امانت نگهدارو تو قطعا چنين خواهى بود. اين به خدا سرور زنان اهل بهشت از اولين و آخرين است. اين به خدا (همتاى) مريم كبرا است. به خدا سوگند من به اين مقام نرسيدم جز آن كه از خدا خواستم به او و به شما (فضائلى) بدهد و هرچه درخواست كردم به من عطا فرمود… و بدان يا على! همانا من راضى و خشنود هستم از كسى كه دخترم فاطمه از او راضى باشد و همچنين پروردگارم و فرشتگان چنين هستند.
يا على! واى بر كسى كه او را ظلم كند و واى بر كسى كه حقش را بربايد و واى بر كسى كه حرمتش را بشكند و واى بر كسى كه در خانه اش را بسوزاند و واى بر كسى كه شويش و همسرش را مورد اذيت و آزار قرار دهد و واى بر كسى كه با او مبارزه و ستيز كند. خداوندا! من از همه آنان بيزار هستم و آنها هم از من بيزارند. سپس رسول خدا آنان را نام برد و فاطمه و على و حسن و حسين را در بغل گرفت و فرمود: بارخدايا! من خشنود هستم از اينان و از كسانى كه پيروى از اينها كنند و تضمين مى كنم كه آنان وارد بهشت شوند و من دشمنم با هر كس كه آنان را دشمن بدارد و مورد ستم قرار دهد يا بر آنان پيشى بگيرد و تضمين مى كنم دوزخ را براى آنان و براى پيروانشان. وانگهى فاطمه جان! به خدا قسم راضى نمى شوم تا تو راضى شوى. راضى نمى شوم تا تو راضى گردى.))
از اين حديث و صدها حديث ديگر در مى يابيم كه خداوند متعال مسلمانان را با پيروى و محبت فاطمه آزمايش مى كند تا مومنان از منافقان و سپيدرويان از سيه رويان شناخته و جدا شوند و چنانكه يافتيم رسول خدا فاطمه را محك آزمايش قرارداده و وجود مبارك او را سنجش ايمان توصيف نموده است . چرا؟ آيا به خاطر اينكه زهرا تنها دختر و بازمانده اوست؟ هرگز چنين مطلبى در باره رسول الله متصور نيست. او در وجود زهرا تمام صفات نيك و كمالات عاليه انسانى مى ديد زهرا زيباترين خوبيها را در نهاد خود نهاده بود. زهرا با اخلاص و پرستش واقعى پروردگارش به بالاترين مقام نائل شد.. اخلاص در تمام زمينه ها..اخلاص او در مناجات هاى نيمه شب و عبادت راستين و بى اميد پاداش. مى فهميد چه مى گويم؟ زهرا خدا را شايسته پرستش مى داند و چون شناخت كامل دارد او را ستايش و نيايش و پرستش مى كند, زهرا خدا را شايسته عبادت مى داند و او را در نيمه شب و در همه وقت و هر زمان مى خواند, اشك مى ريزد, به نماز مى ايستد تا جائى كه پاهاى مباركش ورم مى كند و از عبادت دست بردار نيست و اگر از او پرسى: تو كه بالاترين مقام را عند الله دارى پس چرا خود را در عبادتش به اذيت مى اندازى و اينچنين به درگاهش تضرع مى كنى؟ مى فرمايد: ((ا لم اكن عبدا شكورا؟)) آيا روا نيست بنده اى سپاسگزار باشم؟
اين عبادتها تنها به خاطر شكر و سپاس است و هرگز كسى نتواند او را به حق سپاس گويد و فاطمه چون اين راز را مى داند لذا اگر شبانه روز و بى وقفه خدا را بخواند باز خودرا مقصر مى داند نه مانند ما كه از خواندن نماز واجب هم خسته مى شويم و با اكراه چهار ركعت نماز دست و پا شكسته مى خوانيم و توقع داريم در اعلى عليين ما را جاى دهند! زهى تفاوت.
و زهرا در قنوت نماز شبش براى ما طمعكاران بى ارزش دعا مى كند و در راز و نياز دل شبش كه تاريكى شب را با ناله هاى دلسوزش مى شكافد از خدايش براى ما طلب مغفرت و آمرزش مى كند و آنگاه كه فرزند دلبندش حسن مجتبى سلام الله عليه به او عرض مى كند: مادر! همه چيز را براى ديگران خواستى.. براى خود هيچ نخواستى! پاسخ مى دهد: ((الجار ثم الدار)) و چقدر معنى در اين جمله كوتاه نهفته است و چقدر شايستگى و عظمت در اين دو كلمه جاى گرفته است: اول همسايه بعد به خود مى رسيم و هيچ وقت به فكر خود نبود كه همه اش به فكر ديگران. اين عظمت را در چه كسى جز فاطمه مى توان يافت؟
به هر حال فاطمه – همچنان قبرش – براى هميشه ناشناخته ماند نه دشمنان كه حتى دوستان نيز او را نشناختند. و اما از دشمنان چه بگويم.. سرانجام پيش بينى پيامبر كه نتيجه علم لدنى او بود به وقوع پيوست و مردم به جاى سفارش خدا و رسولش ((اسلا الموده فى؟ القربى)) با قرباى پيامبر نه تنها مودت نكردند كه با تمام توان دشمنى و عداوت كردند و دشمنى و ظلم را به حد اعلا رساندند. فدك غصب شد.. فاطمه اهانت شد.. على, ريسمان به گردن به مسجد برده شد..خانه پيامبر به آتش كشيده شد.. پهلوى زهرا از سيلى اعدا شكست.. محسنش سقط شد.. آفتاب نبوت به كسوف گرائيد.. مهتاب ولايت در خانه زندانى شد..و ظلم و تعدى سراسر خانه يادگار محمد را فرا گرفت.
زهرا دستها را به آسمان بلند كرد و با قلبى شكسته و بدنى رنجور و جسمى عليل راز و نياز كرد و با خدايش درد دل نمود: بار الها! بالاترين قدرت از آن تو است.. حق مرا از دشمنانت بستان!
اشك در ديدگان على چرخيد و گويا روى خود را به طرف ديوار كرد تا زهرا اشك على را نبيند. با قدرت قلب مباركش را تسلى داد و فرياد زد: ((اى دختر برگزيده خدا و اى بازمانده رسالت و بقيه نبوت! آرام باش. خوارى و بدبختى از آن دشمنانت است نه از آن تو. آنچه خدا براى تو فراهم كرده بسيار ارجمندتر و ارزنده تر است از آنچه اينان از تو به زور گرفتند پس كارشان را به خدا واگذار و پاداشت را از او بگير)).
و اينچنين سايه لبخندى پژمرده بر سيماى رنگ رفته زهرا نقش بست و با صدائى گرفته فرمود: ((حسبى؟ الله)) خدا مرا بس است.
و اين آغاز غروب بازمانده نبوت و پشتيبان ولايت بود. شمع چراغ محمدى داشت به پايان مى رسيد و رخساره پژمرده زهراى اطهر در افق زندگى آرام آرام غروب مى كرد. هرچندگاهى كه مى گذشت نگاهى حسرت آميز بر كودكان خردسال خويش مى انداخت و فورا خود را پاسخ مى داد كه: خدا آنان را در مى يابد, جاى شكوه و نگرانى نيست. درست است كه در اين اوان كودكى و آغاز زندگى بايد گرد يتيمى بر رخساره شان بنشيند چنانكه خود او رنج يتيمى خديجه كبرا را چشيده بود ولى قلب, كاملا آرام است و مطمئن زيرا مى داند كه سرپرستى آنان را على بر عهده دارد و على هرگز نمى گذارد كه عزيزان فاطمه احساس غربت كنند هرچند درد فراق, جانكاه و سخت است ولى نگران كننده نيست زيرا اين فرزندان, تربيت شده دست مبارك رسول خدا, على مرتضى و زهراى سيده النسا هستندو محال است در فراق عزيزترين عزيزان, لحظه اى آرامش خود را از دست دهند و جز صبر و شكر عكس العملى داشته باشند.
به هر حال وعده حق رسول الله محقق شد و سفر وداع آغاز گشت. فاطمه در حالى با على و فرزندانش وداع مى كرد كه از آن سوى, رسول الله او را در بر مى گرفت و اين على بود كه با صدائى نالان, آهسته آهسته با پيامبر درد دل مى كرد: ((اى رسول خدا! امانتى را كه به من سپردى (به زودى) بازگردانده شد و اينسان اندوهم جاودان و شبهايم بى قرار است تا آنگاه كه خداوند مرا به شما ملحق سازد.
هان! دخترت به سويت مى آيد و از امتت گلايه و شكايت مى كند و بى حرمتيهايشان را به سمع مباركت مى رساند. اى رسول خدا از او چيزى نپرس زيرا زبان حالش بالاترين گويا است.. در اين مدت كوتاه فراقت هرگز تو را از ياد نبرديم و پيوسته ذكر و ياد تو بر زبانمان جارى بود. سلام بر هر دوى شما (تو و دختر عزيزت) سلام كسى كه وداع و خدا حافظى مى كند نه خسته شده و نه از زيارتتان ملول است. اگر از كنارتان دور شوم هرگز از روى ملالت نيست و اگر در اينجا اقامت دائمى گزينم نه از سو ظن است به آنچه خدا صابران را وعده داده است.))
و اينسان آن قديسه پاك از اين كوكب رخت بربست و به سوى معشوقش شتافت; همو كه هر صبح و شام به يادش بود و از ذكرش لحظه اى غافل نمى شد تا پيوسته در راس شاكران و سرآمد صابران باشد. شايد آن روز تلخ و دردناك دوشنبه 13 جمادى الاولى سال 11 هجرى (632 ميلادى) بود كه زهره اسلام و زهراى محمد از كوثر محمدى چيده شد و دنياى ما زيباترين و خشبوترين گلهاى زندگى را از دست داد و تبهكاران نگذاشتند كه اين گل خشبوى نبى بيشتر عطر افشانى كند و جهان را از خس و خاشاكهاى بدبو برهاند. و اينچنين فاطمه به شهادت رسيد تا پيوسته جهان اسلام در غم او سيل اشك ببارد. سلام و درود هميشگى خدا بر او و پدرش و شوهرش و فرزندان اطهرش باد.

پى نوشت ها:
1ـ امالى صدوق, ص 113.