انتظار بشر از ديــــــن5

انتظار بشر از دين(5)

آيه الله جوادى آملى
نگارش و تدوين: حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور


راه اثبات منبع بودن منابع دين
اگر خواستيم منبع بودن منابع چهارگانه را اثبات كنيم با چه دليلى مى توانيم منبع بودن قرآن و سنت اهل بيت و اجماع و عقل را اثبات كنيم؟
چه راهى براى اثبات حجت بودن اين منابع در اختيار داريم؟ لازم به تذكر است كه با خود عقل يا قرآن يا سنت نمى توان منبع بودن آن ها را اثبات كرد. زيرا اگر چيزى را بخواهيم با همان شىء ثابت كنيم, اين در حقيقت مصادره به مطلوب و دور خواهد بود, مگر اين كه به تعدد برگردد.
اين كه مى گويند: آفتاب آمد دليل آفتاب, نه اينكه با آفتاب, خود آفتاب را اثبات مى كنند, بلكه مراد چيز ديگرى است يعنى در علم هاى شهودى خود شىء, مشهود است و نياز به برهان و استدلال ندارد اما در علم هاى حصولى چون دو مفهوم را از يك شىء انتزاع مى كنيم, نياز به تبيين دارد. از اين رو نمى توان حجيت قرآن را با قرآن و سنت را با سنت ثابت كرد, چون مستلزم دور است و اگر منبع بودن عقل را نيز با خود عقل بخواهيم اثبات كنيم, دور لازم مىآيد.
در جواب اين دور دو پاسخ مطرح است:
1ـ اقامه دليل براى حجيت عقل ممكن نيست, زيرا حجيت عقل معلوم بالذات است و فقط احتياج به تبيين دارد, يعنى حجيت عقل و قطع و يقين دليل پذير نيست, علت ندارد, نه اين كه دليل دارد و چون دور لازم مىآيد خود عقل دليل نيست, بلكه اصلا دليل ندارد. همان طورى كه اصل قانون عليت تعليل پذير نيست, زيرا اگر بخواهيم قانون عليت را تعليل كنيم دور لازم مىآيد براى اين كه اگر بخواهيم قانون عليت را اثبات كنيم بايد استدلال كنيم و در هر استدلالى بايد صغرى و كبرى تنظيم شود و از آن دو مقدمه به نتيجه برسيم, در حالى كه رابطه مقدمات با نتايج رابطه على است. از اين رو براى اصل عليت نمى توان دليل اقامه كرد, هم چنان كه نمى توان براى ابطال آن دليل اقامه كرد, چون اگر كسى بخواهد دليل اقامه كند در حقيقت از قانون علت استفاده مى كند. زيرا بين مقدمات و نتيجه ربط ضرورى است, بين آن ها عليت است و كسى كه بخواهد اصل عليت را ابطال كند, قبل از ابطال آن, اصل عليت را پذيرفته است, اين است كه مى گويند: قانون عليت نه اثبات پذير است و نه ابطال پذير. چيزى كه نه اثبات پذير است و نه ابطال پذير يا مجهول بالذات است يا معلوم بالذات و چون ما در فضاى استدلال نفس مى كشيم و زندگى ما در فضاى براهين عقلى است معلوم مى شود كه معلوم بالذات است.
درموضوع دليل عقل نيز همين طور است كه دليل عقل معلوم بالذات است, نه مجهول مطلق و چون معلوم بالذات است, بايد آن را تبيين كرد نه تعليل, زيرا ذاتى علت بردار نيست.
2ـ پاسخ دوم آن است كه آن مقدار يقينى و قطعى را دليل مشكوك قرار دهيم, چنان كه سنت قطعى را حجت سنت ظنى قرار مى دهيم, يعنى اگر چيزى به طور متواتر ثابت شد و دلالتش يقينآور و نص بود, براى اعتبار ظنى الدلاله مى توان استدلال كرد. چون دليل غير از مدلول است, قهرا مصادره به مطلوب و دور نخواهد بود.
چنان چه اگر نصوصى در قرآن كريم داشتيم كه دلالتش بر مطلب قطعى باشد مى توان با آن نصوص حجيت ظواهر قرآن را اثبات كرد از اين رو حتما بايد بين دال و مدلول تعدد فرض كرد تا از محذور دور رها شويم.
در برهان صديقين كه انسان از خود شىء به خود شىء استدلال كند مرجعش به اين است كه دو مفهومى كه از يك ذات انتزاع مى شوند يكى بديهى است و ديگرى اولى كه از اولى به بديهى مى رسيم و سپس از بديهى به نظرى نائل مى شويم و بعد از نظرى نزديك به نظرى دور دسترسى پيدا مى كنيم.
بنابراين, منبع بودن عقل براى دين قطعى و بين است و احتياج به دليل ندارد و بعد با دليل عقلى بين منبع بودن نقل را اثبات مى كنيم. مثلا با معيارهاى عقلى ثابت مى شود كه صاحب وحى بايد معجزه داشته باشد و با معيارهاى عقلى مى توان فهميد كه بين معجزه و علوم غريبه از قبيل سحر و كهانت و جادو فرق است و براساس معيارها مى فهمد كه قرآن معجزه است وقتى معجزه بودن قرآن ثابت شود, حجيت قرآن اثبات خواهد شد. بنابراين, براى اثبات منبع بودن عقل و قرآن و سنت يكى از اين دو راه را بايد پيمود.
براى روشن شدن موضوع در مسئله عقل و اعتبار و حجيت آن مى گوييم: عقل گاهى علم شهودى دارد و گاهى علم حصولى. زيرا موجود در حقيقت يا خود وجود است, يا مفهوم وجود است و يا ماهيتى است كه موجود است چون موجود از دو حال بيرون نيست يعنى وجود و ماهيت و يا وجود و مفهوم, علم هم از دو حال بيرون نيست, اگر انسان به هستى و وجود راه يافت مى شود, علم شهودى و اگر به ماهيت و مفهوم راه يافت علم حصولى. در علم شهودى ما به معلوم مى رسيم و هرچه علم پيشرفته تر باشد معلوم را بيشتر مى يابيم, چون در علم شهودى خود مشهود خارجى آينه خودش است, بيگانه اى ما رابه آن راهنمايى نمى كند ولى در علم حصولى ما هر چه به دنبال معلوم مى رويم, علم نصيب ما مى شود و ما در آيينه علم چهره معلوم را مى بينيم مثلا اگر كسى خواست آب را بشناسد, به سراغ آب مى رود, ولى علم و معرفت آب نصيب انسان مى شود. در جهان بينى هاى حصولى انسان به سراغ واقع مى رود, ولى علم به واقع نصيب انسان مى شود و واقع را به انسان نشان مى دهد.

كارآمدى عقل در استنباط احكام
مطلب مهمى كه جاى توجه دارد آن است كه, گروهى از صاحب نظران پذيرفتند, عقل نظير كتاب و سنت از منابع دين است, لكن گفتند كارآمد نيست, يعنى هيچ موردى نيست كه عقل به مطلبى برسد و به آن فتوا بدهد, مگر اين كه در همان قلمرو و منطقه, دليلى از قرآن يا روايت وجود دارد, در نتيجه گرچه عقل از منابع دين است ولى اثر عملى ندارد, زيرا هر جا دليل عقلى هست, دليل نقلى هم وجود دارد.(1)
در جواب مى گوييم: اين سخن صحيح نيست. زيرا اين صاحب نظر دين را در مسائل ارزشى خلاصه مى كند و تصور مى كند, دين يعنى وجوب و حرمت و مستحب و مكروه و مباح. از اين جهت در اين امور ارزشى, همتاى با دليل عقلى, دليل نقلى هم وجود دارد. اما اگر بپذيريم دين در همه مسائل چه مسائل ارزشى و چه مسائل دانشى و در همه زمان ها و مكان ها مى تواند پاسخ گوى نياز انسان باشد, تنها دليل نقلى كافى نيست. بلكه در آن موارد حكم عقل چه به طور مستقل يا غير مستقل كارآمد است, از جمله در موارد ذيل عقل فتوا مى دهد:
1ـ مسئله حسن و قبح, 2ـ تلازم احكام با ملاكات يعنى هر جا حكم است ملاك هست و هر جا ملاك هست, حكم نيز وجود دارد 3ـ استلزامات كه از جمله آن استلزام ذى المقدمه با مقدمه است مى گويد اگر شارع چيزى را واجب كرده است, مقدمات آن هم واجب است, تمام بخش هاى علمى مقدمات ذى المقدمه را, عقل به عهده دارد, مثلا قرآن كريم فرموده است: ((واعدوا لهم ما استطعتم من قوه))(2) تا آن جا كه مى توانيد در برابر حملات احتمالى دشمن آماده باشيد, تا غافل نشويد. اين فتوا ارزشى است. اما اين كه ما چگونه در برابر دشمن آماده باشيم؟ از چه وسايل دفاعى استفاده كنيم؟ چه وسايل دفاعى بسازيم؟ در اين جا دانش به كار مىآيد كه ما در نيروى دريايى از زيردريايى يا در نيروى هوايى از هواپيماى دفاعى پيشرفته, بايد استفاده كنيم, تا هماهنگ و بلكه پيشرفته تر, از دشمن از امكانات و ابزار دفاعى برخوردار باشيم تا مصونيت خودمان را از تهاجم بيگانگان تضمين كنيم, در لزوم استفاده از دانش و كيفيت آن عقل حكم مى كند و نظر عقل در لزوم تهيه مقدمات لازم الاطاعه است و مخالفت با آن كيفر و عقاب اخروى را به دنبال دارد.
و هم چنين اگر مسئول تإمين سلامت امت و ملتى از ديدگاه علمى به موردى برخورد كه بايد از آخرين داده هاى علمى براى درمان بيمارى استفاده كند, به حكم عقل لازم است اين كار را انجام دهد. و تجهيزات پزشكى را تهيه و از آن براى سلامت جامعه استفاده كند. بنابراين, عقل فقط در فقه و اخلاق مصطلح منبع نيست, بلكه در بخش هاى دانش هم بايد از آن استفاده كرد.

دليل اجتهادى و دليل فقاهتى
ادله اى كه در استنباط به كار مىآيد بر دو قسم است:
1 ـ دليل اجتهادى مثل اين كه كتاب يا سنت يا اجماع مستقيما بر حكمى دلالت كند, مثل دلالت آيه: ((حرمت عليكم الميته))(3) يا آيه ((احل الله البيع و حرم الربا))(4) يا آيه ((ولايغتب بعضكم بعضا))(5) و آيه ((قل للمومنين يغضوا من إبصارهم))(6) بر تحريم ميته و حليت بيع و حرمت ربا و حرمت غيبت و حرمت نگاه به نامحرم. در اين گونه موارد مستقيما حكم موضوعات بيان شده است.
2 ـ دليل فقاهتى يعنى اگر در جايى در مورد حكمى جستجو كرديد و بعد از فحص و اجتهاد كامل, دليل براى حكم نيافتيد, برائت جارى كنيد و خود قرآن حكم و تكليف اين موارد را مشخص كرده است وفرمود: ((و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا))(7) در واقع قرآن هم تكليف احكام اولى را روشن كرد و هم در صورت فقدان دليل تكليف را بيان نموده است.
همان طورى كه دليل قرآنى يا سنت بر دو قسم است عقل هم مانند قرآن و سنت دو دستور دارد. عقل در بسيارى از موارد به حرمت يا وجوب فتوا مى دهد. مثلا مى گويد: نجات جان و مال مردم واجب است و اگر هم در آن دليل نقلى داشتيم مويد حكم عقل است يعنى: آن نقل مى گويد: عقل درست فهميده است. عقل مى گويد: اگر با شخصيت حقيقى يا حقوقى پيمانى بستى وفاى به عهد واجب است, خيانت در امانت حرام است, رعايت حق مظلوم واجب است, در بخش هاى ديگرى عقل مى گويد: اگر شما در مسإله اى جستجو كرديد, نه دليل عقلى پيدا كرديد و نه دليل نقلى, آن جا جاى برائت است, قبح عقاب بلابيان, فتوا و حكم عقل است, يعنى عقل در اين جا دليل فقاهتى ارائه مى كند.
بنابراين, عقل دوشادوش نقل سير مى كند گاهى در حد دليل اجتهادى و گاهى در حد دليل فقاهتى. با توجه به اين تحليل كه دليل دو قسم است, اجتهادى و فقاهتى, روشن مى شود كه چرا ابن ادريس(ره) دليل عقل را در پايگاه چهارم قرار داده و گفتند: در صورت فقدان كتاب و سنت متواتر و اجماع بايد به سراغ دليل عقل رفت و حال كه عقل جاى گاه خود را مشخص كرده است, گاهى مى گويد: من در رديف نقلم, يعنى در جايى كه دليل اجتهادى صادر مى كند, خود را كفو و همتاى دليل نقلى مى داند و در جايى كه دليل فقاهتى صادر مى كند, تابع دليل نقلى و متإخر از اوست.
در نظر ابن ادريس در مقدمه سرائر, نيز عقل از منابع دين و شريعت است كه از اين طريق مى توان به جميع احكام شرعيه علم پيدا كرد. و به عبارت خلاصه تر, لزوما عقل از منابع احكام دين مى باشد.

كدام عقل حجت است؟
عقلى كه از منابع دين است, عقل هر كسى نيست بلكه اين عقل معيار و ضابطه دارد, عقلى منبع دين است كه با آن وجود خدا و ضرورت نياز به پيامبر و وحى ثابت مى شود و به عبارت ديگر: آن عقلى كه با معيار خاص خودش به ما مى گويد: خدا مى خواهيم, پيامبر مى خواهيم و پيامبر بايد معصوم باشد و بايد معجزه بياورد, همان عقلى كه بين معجزه و علوم غريبه فرق مى گذارد و ملازمت معجزه با صحت دعوت را تشخيص دهد, همان عقل اگر حكم فقهى و اخلاقى و حقوقى را تشخيص داد حجت است و به عبارت ديگر: آن چه كه به لحاظ عقلى بين يا مبين بود, دين و حجت خداست و خدا با آن در قيامت احتجاج مى كند. زيرا خود قرآن به عقل تكيه مى كند, معصومين هم فرمودند: خدا دو چراغ نورافكن قوى به انسان داد, يكى درونى و ديگرى بيرونى و آن نورافكن الهى كه در درون ماست همانا عقل و فطرت است.

عقل غير مشوب
عقلى كه از منابع دين است, در صورتى چشمه جوشان دين است كه نه از درون و نه از بيرون مشوب و آلوده نشود و به تعبير مرحوم شيخ انصارى(رحمه الله) در ((فوائد الاصول)), عقل فطرى خالى از ((شوائب اوهام))(8) از منابع دين است, اما اگر عقل به اوهام شيطان مشوب شود, اعتبار ندارد.
تمام سعى و تلاش شيطان اين است كه اين چشمه را با اوهام به بندد. زيرا برنامه رسمى شيطان دو كار است.
1ـ كارى كه منطقى ها به علاج آن پرداختند و حكيمان سعى كردند تا آن را شناسايى كنند و به دام آن نيفتند كه اين همان مغالطه است و در منطق از آن بحث مى شود.
2ـ كار ديگرى كه بسيار مهم است و شيطان آن را انجام مى دهد و از حكمت نظرى و منطق هم ساخته نيست, آن را علاج كنند و فقط راه علاج آن از اخلاق و عرفان عملى ساخته است, اين است كه شيطان باطل را به صورت حق و زشت رابه صورت زيبا جلوه داده و بد را به صورت خوب معرفى كند. زيرا قضايا بر دو قسمند, بعضى حق و صادقند و بعضى باطل و كاذبند, شيطان قضاياى باطل را به صورت حق جلوه مى دهد تا انسان دچار خطا گردد.

معنى مغالطه
مغالطه آن است كه انسان بدلى و شبيه بسازد و به عنوان اصل بر كسى تحميل كند, تا دچار غلط و اشتباه شود و به عبارت ديگر: مغالطه آن است كه بدل به جاى اصل بنشيند البته اين مغالطه هم در برهان و هم در خطابه و هم در شعر و هم در جدل راه پيدا مى كند در برهان, مقدمات ضرورى, ذاتى, حق و يقينى طلب مى شود و لاغير. شيطان نفوذش در اين بخش آن است كه آن مقدمات باطل شبيه حق را به جاى حق بنشاند. مقدمات شبيه يقينى را جاى يقين بنشاند و مقدماتى كه شبيه ذاتى و ضرورى و كلى است به جاى آن ها قرار دهد, بنابراين, دسيسه شيطان در حيطه برهان آن است شبيه حق و يقين را جاى حق و يقين قرار دهد.
اما دخالت شيطان در خطابه و موعظه آن است كه شبيه مقبولات را به جاى آن ها مى نشاند در شعر هم كه با تخييل و خيالات, قضايايى را ترسيم مى كند, شيطان چيزى كه شبيه خيال باشد به جاى آن قرار مى دهد.
در جدال كه انسان مى خواهد جدال احسن داشته باشد. جدال احسن يعنى مقدمه اى كه طرفين قبول داشته و مورد پذيرش شخص مقابل است, مقدمه قرار مى دهد , براى نتيجه اى كه با آن مقدمه سنخيت داشته باشد و جدال باطل آن است كه انسان حقى را باطل كند و شيطان با نفوذ در اين مقدمات جدال باطل را به جاى جدال حق قرار مى دهد.
منطقيون ترازو ساختند و معيار دادند تا بين برهان و شبيه برهان و خطابه و شبيه خطابه و شعر و شبيه شعر و جدال و شبيه جدال فرق گذاشته شود, بنابراين, با منطق و حكمت مى توان راه ورود و نفوذ شيطان به قياسات را بست.

كار مهم شيطان
كار مهم تر شيطان كه از مغالطه منطقى هم خطرناك تر است , اين است كه در انسان نفوذ كند كه در داورى نهايى و اصيل او مغالطه كند و غير عقل را به جاى عقل به نشاند و اگر بدل عقل به جاى عقل قرار گرفت, اين مغالطه در انسانيت انسان است.
حل اين مغالطه نه از منطق ساخته است و نه از حكمت, بلكه حل اين مغالطه در درجه اول از عرفان عملى ساخته است و بعد از آن هم از اخلاق. زيرا خود عقل كه براى تشخيص حق از حق نماست, چيز ديگرى جاى او بر كرسى داورى قرار گرفته است و مى خواهد داورى كند.

رسالت اصلى انبيإ
رسالت اصلى انبيإ حل اين مغالطه است. زيرا عرفان عملى از بركت آن هاست و اخلاق هم از بركات آنان است, تمام تلاش آنان اين است كه به ما به فهماند روى كرسى فطرت بنشين , مواظب باش تا كسى نيايد و تو را از تو نگيرد و نگويد: من, توام و تو منى, و غير عقل, يعنى سفاهت را, به جاى عقل و ديو را به جاى انسان بنشاند. مرحوم كلينى(رحمه الله) در كافى نقل مى كند كه يكى از شاگردان خاص امام صادق(ع) از آن حضرت پرسيد: عقل چيست؟ عقلى كه همه فتواها از اوست و خود منبع دين و معيار انسانيت انسان است , كدام است؟ امام (ع) فرمود: ((العقل ما عبد به الرحمن واكتسب به الجنان)) عقل آن است كه انسان فقط خدا را بشناسد و او را عبادت كرده و به وسيله آن بهشت را كسب نمايد, اگر متوسط بود بهشتى كسب كند كه نهر جارى داشته و نهال در او غرس شده باشد و اگر به مرحله اوحدى از انسان ها رسيده باشد, به جنه اللقإ بار يابد. سپس همين سائل عرض مى كند, پس آن چه كه در معاويه بود, چيست؟ او سياست باز خوبى است, در جنگ ها پيروز شد, توانست على بن ابى طالب(ع) را شهيد كند و حكومت را به دست بگيرد. امام(ع) فرمود: ((تلك النكرإ تلك الشيطنه و هى شبيهه بالعقل و ليست بالعقل))(9) شيطان در فطرت معاويه نفوذ كرده و چيزى شبيه عقل ساخته و به جاى عقل در نهاد او قرار داده است.
بنابراين , مغالطه اى كه در منطق قابل حل نيست, و فقط از عرفان و اخلاق ساخته است, حل اين مغالطه است و تا انسان به درون خود سرى نزند, نمى يابد كه آيا انسان است يا ديگرى جاى او نشسته است.
على بن ابى طالب(ع) در معرفى گروهى در نهج البلاغه فرمود: ((اتخذوا الشيطان لامرهم ملاكا واتخذهم له اشراكا , فباض و فرخ فى صدورهم و دب و درج فى حجورهم فنظر بإعينهم و نطق بإلسنتهم))(10) شيطان اوائل از راه مكروهات بعد از راه معاصى صغيره و بعد از راه معاصى كبيره در دل انسان نفوذ مى كند, وقتى نفوذ كرد در حريم دل آشيانه مى سازد, لانه مى كند, بعد كم كم تخم گذارى مى كند, اين تخم ها, تبديل به جوجه مى شود, جوجه هاى خود را مى پروراند, آن گاه فضاى دل جاى طيور شيطنت مى شود و بعد اين انسان به زبان اين ها حرف مى زند و با چشم اين ها نگاه مى كند, انسان مجبور مى شود, زبان را در اختيار آن ها قرار دهد. زيرا فرمان و اراده دست ديگرى است اين جاست كه شيطان انسانيت انسان را دفن مى كند نه اين كه بميراند و به عبارت ديگر: انسان را زنده بگور مى كند.

برخى نشانه هاى نفوذ شيطان در عقل انسان
ائمه شيعه (عليهم السلام) و پيشوايان الهى براى نفوذ شيطان در انسان نشانه هايى بيان كردند تا انسان با ديدن اين نشانه ها خود را بشناسد و درصدد اصلاح خود برآيد:

1ـ خود پسندى و عجب
على عليه السلام فرمود: ((اعجاب المرء بنفسه دليل على ضعف عقله))(11)
يك انسان خودپسند عقلش خوب كار نمى كند و اگر كسى دچار خودپسندى شد, شيطان در او نفوذ كرده است از اين رو عقلش از تشخيص صحيح باز مى ماند.

2ـ واعظ غير متعظ عاقل نيست
خداوند در قرآن به واعظان غير متعظ مى فرمايد: شما ديگران را نصيحت مى كنيد, اما خودتان را فراموش مى كنيد. مگر عاقل نيستيد: ((إتإمرون الناس بالبر و تنسون إنفسكم و إنتم تتلون الكتاب إفلا تعقلون)). (12)

3 ـ انسانى كه از تملق خوشش آيد
على عليه السلام فرمود: ((ليس بعاقل من انزعج من قول الزور فيه و لا بحكيم من رضى بثنإ الجاهل عليه))(13) انسانى كه از تملق خوشش بيايد, حكيم و عاقل نيست, كسى كه از او تعريف كنند خوشش آيد, حكيم نيست. بنابراين, انسانى اگر بخواهد عقلش منبع دين باشد, بايد آن را از اين آلودگى صاف و پاك نگهدارد و آن را آلوده ننمايد.

4 ـ دچار شدن بدام هوس
اگر عقل بدام هوس گرفتار نباشد, به دليل اين كه حق و باطل روشن است, حق را مى فهمد ولى اگر در دام هوس گرفتار شود غرض ورزىها در آن راه پيدا مى كند, در تاريكى هاى باطل گرفتار مى شود از اين رو مى پندارد كه بت پرستان و مشركين متمدن تر و هدايت شده تر از مومنان اند, از زمان هاى دور اين تعصب وجود داشت كه بعضى مى پنداشتند مشركين از مومنين بهترند. چنان كه قرآن درباره گفته يهوديان عنود خطاب به پيامبر اكرم(ص) فرمود: ((إلم تر الى الذين إوتوا نصيبا من الكتاب يومنون بالجبت والطاغوت و يقولون للذين كفروا هولإ إهدى من الذين آمنوا سبيلا))(14) رسول من, نمى بينى عده اى از يهوديان كه به جبت و طاغوت باور دارند و مى گويند كافران و بت پرستان از مومنان هدايت يافته تر و متمدن ترند. علت اين پندار هم اين است كه آن ها رهايى مشركين را مى بينند و اين رهايى را آزادى تلقى مى كنند در حالى كه خدا در برابر اين غرض ورزان فرمود: ((ان هذا القرآن يهدى للتى هى إقوم))(15) قرآن هدايت كننده است و حرفهاى تازه و نو ارائه مى كند.
اما انسانى كه به دام هوس نيفتد از آن جايى كه حق و باطل براى او روشن است, چون ((قد تبين الرشد من الغى))(16) هر كس آن را تشخيص مى دهد همانند شب و روز كه يكى تاريك است و ديگرى روشن و هر كس آن را تشخيص مى دهد.
على بن ابيطالب عليه السلام فرمود: حرف هايى كه من مى زنم عقل به اين حرف ها شهادت مى دهد, در صورتى كه از اسارت هوس بدر آيد ((شهد على ذلك العقل اذا خرج من اسر الهوى))(17) زيرا انسان بر اساس اين بيان ((كم من عقل إسير تحت هوى إمير(18))) عقلش اسير هوى و هوس است و وقتى اسير شد, برابر هوس فتوا مى دهد, مشكل عقل آن است كه اگر خداى ناكرده به اسارت هوس درآمد, خوب مى فهمد اما بد حرف مى زند, حق را مى فهمد, اما باطل مى گويد. پس يكى از راه هاى نفوذ شيطان هوى پرستى است بنابر آن چه تاكنون گفته شد, انسان براى اين كه عقل او دچار نفوذ شيطان نشود, بايد با روى آوردن به اخلاق و سير و سلوك عرفانى با اين امورى كه گفته شد, مبارزه كند و خود را از نفوذ شيطان آزاد سازد.
ادامه دارد

پى نوشت ها:
1- الفتاوى الواضحه, شهيد محمد باقر صدر, ص98.
2- انفال, 60.
3- مائده, 5.
4- مائده, 5.
5- حجرات, 12.
6- نور, 30.
7- اسرإ, آيه15.
8- فرائد الاصول, طبع درالاعتصام, ج1, ص40.
9- اصول كافى, ج1, ص11.
10- نهج البلاغه, خطبه7.
11- اصول كافى, ج1, ص27.
12- سوره بقره, آيه44.
13- اصول كافى, ج1, ص50.
14- سوره نسإ, آيه51.
15- سوره اسرإ, آيه9.
16- سوره بقره, آيه256.
17- نهج البلاغه, نامه3.
18- نهج البلاغه, كلمات قصار, 211.