حكومت دينى و اصطلاحات از ديدگاه امام على عليه السلام

حكومت دينى و اصلاحات از ديدگاه على(ع)

حجه الاسلام والمسلمين محمد صدقى


چكيده:
تعابيرى چون مدينه فاضله, جامعه مدنى در گفتمان اصلاح طلبان و دولت كريمه, حكومت و وراثت صالحان در فرهنگ اسلام , نشان از آرمان مشترك است كه بشريت همواره آرزوى تحقق آن را داشته است, بى گمان وجود چنين ايده هاى بالنده در فرهنگ بشر از نظر جامعه شناختى بى دليل نمى باشد به نظر مى رسد از آنجا كه اديان الهى بعد از ابلاغ توحيدگرايى, تربيت و هدايت يعنى اصلاح بشر را وجهه همت خود قرار داده اند,(1) اين انبيإ الهى و مكاتب انسان ساز آنها بوده است كه چنين ايده را از روز اول به انسانها القإ كرده و در پى اجرإ آن بوده اند.
پيامبر بزرگوار اسلام به عنوان يكى از انبيإ در جامعه جاهلى عرب اصلاحاتى را به عنوان مكتب اسلام براساس ارزشهاى الهى بوجود آورد كه هدفى جز تإمين سعادت بشر نداشت ولكن اين اصلاحات بعد از رحلت رسول خدا(ص) هر روز كه فاصله زياد مى شد از ارزشهاى الهى خود فاصله مى گرفت; ساده زيستى, عدالت, مساوات, برادرى و تقوا جاى خود را به ثروت اندوزى و رفاه طلبى و بى عدالتى و تسلط فرصت طلبان مى داد, در نتيجه طلايه داران ايثار, زهد, تقوا و جهاد و در يك كلمه انسانهاى شايسته منزوى شدند, انحراف بقدرى دامن گسترد حتى برخى اصول اساسى مكتب همچو اصل ولايت, امر به معروف و نهى از منكر و عدالت اجتماعى رخت بربسته و ناشايسته ها رياكارانه با تملق و از طريق پيوندگرايى جاهلى به مركز اصلاحات رخنه كرده و بدون كوچكترين مشروعيت بر سرير قدرت تكيه زدند, 25 سال بدين منوال گذشت, حكومت و مديريت جامعه در حالى كه از كژيهاى به وجود آمده بسيار رنجور بود, در دست وارث حقيقى و وصى پيامبر(ص), امام على(ع) قرار گرفت, على(ع) كه در اين مدت همواره با انتقادهاى جدى نارضايتى خود را از نابسامانيهاى به وجود آمده اعلان كرده بود و در جهت سامان دادن به وضع موجود به دنبال فرصتى بود, لذا به محض رسيدن به خلافت و امامت در تمام ابعاد اجتماعى, سياسى, فرهنگى, اقتصادى و ادارى سرسختانه به اصلاحات و اجراى ارزشهاى الهى پاى فشرد و كمترين مداهنه و سازشكارى را بر خود اجازه نداد. احياى اصول فراموش شده يا كم رنگ شده كتاب خدا و سيره نبوى, شايسته سالارى در اداره جامعه و اجراى عدالت و برپاداشتن حدود و سنن الهى را به شدت وجهه همت خود قرار داد.

O واژه اصلاح
واژه اصلاح امروزه در ابعاد گوناگون سياسى, فرهنگى, اجتماعى, ادارى … زياد مطرح مى شود و بيشتر به صورت جمع بكار مى رود آنچه مورد نظر اين مقاله ((حكومت دينى و اصلاحات از ديدگاه على(ع))) است اصلاح به معنى حركت سامان بخش و مبارزه اصولى با مفاسد و نابسامانيهاست, بنابراين اصلاح دو بعد را مد نظر دارد:
الف: سامان دهى و تجديد حيات شايسته از سويى.
ب: رفع مفاسد و ناهنجاريهاى موجود از سوى ديگر.
بديهى است چنين كارى بدون معيار روشن امكان پذير نيست, يعنى بايد معلوم شود بر چه اساسى مسئله اى فاسد ناميده مى شود و بايد اصلاح بشود به تعبير ديگر طرح مسئله اصلاح به صورت مبهم, همانند بسيارى از واژه هاى سياسى كه مبهم طرح مى شوند, گمراه كننده است و طبعا صداقت طرح كننده را تإييد نمى كند, بنابراين يك انسان دلسوز, مكتبى, خيرخواه جامعه, اصلاح طلب, بايد از اول امر بطور شفاف موارد فساد را بدور از هرگونه جوسازى بيان داشته و بر اصلاح آن براساس آن معيار اقدام نمايد.

O ضرورت اصلاحات
اصلاحاتى به نام مكتب اسلام با دست تواناى پيامبر اسلام(ص) در محيط فاسد جاهليت انجام گرفت كه ارزشهاى الهى وجهه همت آن مكتب بود و هدفى جز نجات بشر و تإمين سعادت وى نداشت(2) ولكن به شهادت تاريخ, در فاصله 25 سال از رحلت رسول خدا(ص) تا زمامدارى امام على(ع) على رغم تلاشهاى طاقت فرساى پيامبر(ص) به دلايل متعدد از جمله گسترش فوق العاده قلمرو اسلام و برخورد با تمدن و فرهنگهاى گوناگون و تازگى مكتب و ضعف ايمان در بسيارى از مومنان بلكه عدم ايمان در برخى, اين اصلاحات از معارف توحيدى و روش ارزشمدار زمان رسول خدا(ص) فاصله مى گرفت و هر روز جامعه به جاهليت نزديك مى شد, ثروت اندوزى, دنيامدارى و رفاه طلبى جاى ساده زيستى, جهاد, زيادت طلبى و ايثار و تقوا را مى گرفت. شكاف طبقاتى, بى عدالتى, و برآمدن فرصت طلبان و برافتادن پيش قراولان هجرت, زهد, جهاد و شهادت آشكار مى گرديد, اسلام راستين به ويژه برخى از اصول اساسى آن از جمله اصل ولايت اهل بيت(ع), امر به معروف و نهى از منكر و عدالت و تقوامدارى از جامعه رخت برمى بست, سرانجام در زمان عثمان امويان و حزب طلقإ بر تمام امور مسلمانان تسلط پيدا كردند, در سايه اين حاكميت فاميلى, تملق و چاپلوسى و رياكارى رواج يافته و ناصالحان بر امور مردم و اموال عمومى مسلط شده, مردم را برده و اموال عمومى را مال خود دانستند و در يك كلمه جامعه در ابعاد فرهنگى, سياسى, اجتماعى و اقتصادى… به انحراف و فساد كشيده شد(3) و به فرموده قرآن كريم مردم به اعقاب (4) خود (جاهليت اولى) برگشتند.
در چنين وضعيت تاريك كه افقهاى اصلاحات را مه گرفته بود و مديريت و مسائل مالى, سياسى و اقتصادى… از انحراف به وجود آمده شديدا رنج مى برد, خلافت به جاى خود برگشته و على(ع), وارث حقيقى و وصى پيامبراكرم(ص) زمام امور را به دست گرفت, على(ع) همانطور كه در انتخاب خليفه سوم در جواب شرط عبدالرحمان بر اجرإ قرآن و سنت رسول خدا(ص) تإكيد كرده بود و بارها از انحرافات پيدا شده انتقاد كرده بود, بازگشت به اسلام اصيل و زنده كردن اصول فراموش شده و در يك كلمه ((اصلاحات)) را در سرلوحه برنامه خويش قرار داد.
((… لتبلبلن بلبله و لتغربلن غربله… حتى يعود إسفلكم اعلاكم و إعلاكم إسفلكم…))(5)
سخت آزمايش مى شويد چون دانه هايى كه در غربال ريزند يا غذايى كه در ديگ گذارند به هم خواهيد ريخت زيرورو خواهيد شد تا آن كه پايين به بالا و بالا به پايين رود…

پايه و معيار اصلاحات
از ديدگاه امام على(ع) اصلاحات براساس اصول ارزشى اسلام و در چارچوب مواد و مقررات آن صورت مى گرفت زيرا قرآن كريم بر هر فرد مسلمانى به عنوان اصول قانون اساسى بوده و سنت رسول خدا(ص) به مانند مواد و تبصره هاى آن مى باشد و روى هم رفته به مثابه چارچوب مبناى فكرى و نظام انديشه ساز و نظريه آفرين مطرح مى باشد. حضرت خودش در اين مورد مى فرمايد:
((آنچه را انجام داديم براى به دست آوردن قدرت و حكومت و دنيا و ثروت نبود بلكه مى خواستيم نشانه هاى حق و دين تو را به جايگاه خويش بازگردانيم و در سرزمينهاى تو اصلاح را ظاهر كنيم تا بندگان ستمديده در امن و امان زندگى كنند و قوانين و مقررات فراموش شده تو بار ديگر اجرا شود.))(6)
و لذا هنگامى كه مردم اصرار كردند كه حضرت خلافت را بپذيرد در جواب آنان فرمود:
((… لكن از اين اندوهناكم كه بى خردان, و تبهكاران اين امت حكومت را به دست آورند آنگاه مال خدا را دست بدست بگردانند و بندگان او را به بردگى كشند و با نيكوكاران در جنگ و با فاسقان همراه باشند.))(7)
براين اساس در اصلاحاتى كه شروع كرده بود هرگز از ارزشهاى اسلامى پا فراتر ننهاد و از اصولى غير از اصول اسلام بهره نگرفت بارها به او پيشنهاد شد اشراف را گرامى دار تا از خطر مخالفت آنان در امان بوده و از توانايى آنها يارى بگيرى! مدتى معاويه را در كار خودش ابقإ كن تا پايه هاى حكومتت محكم شود! اما حضرت در انجام اصلاحات حقيقت را فداى مصلحت نكرد و چنين پيشنهادى را نپذيرفت.(8)
در مقابل اين جمله را به عنوان يك اصل اساسى در اصلاحات مطرح كرد كه:
((إتامرونى إن إطلب النصر بالجور;؟! آيا مرا مى خوانيد با ستم پيروزى را به دست آورم؟!(9)))
امام(ع) از چنين ضابطه اى پيروى مى كند و لذا هنگامى كه از طرق متعدد براى اصلاح مردم تلاش كرد و نتيجه نگرفت خود را سر دو راهى اصلاح مردم با تباه كردن خود به عنوان يك رهبر ملاحظه نمود تصميم گرفت كه براى اصلاح مردم با استفاده از روش زورمدارانه صلاحيت خود را از دست ندهد لذا مى فرمايد:
((تنها چيزى كه مى تواند شما را اصلاح كند همانا شمشير است اما من براى اصلاح شما خود را به فساد مبتلا نخواهم كرد))(10)
براساس اين معيار است كه حضرت هرگز شعار نداد و از حيله و فريب دادن مردم براى پيش برد كارهاى حكومتى خود بهره نگرفت و هيچ وقت با اين ابزار خلاف ارزشهاى الهى پايگاهش را در ميان مردم تقويت نكرد.

O ابعاد و محورهاى اصلاحات علوى
امام على(ع) در انتظار فرصتى بودند تا كاستيهاى به وجود آمده را برطرف كرده, و با اصلاح كژيها قوانين فراموش يا كم رنگ شده قرآن و سنت رسول خدا(ص) را از نو احيا نمايند لذا با رسيدن به قدرت و بدون فوت دادن كمترين فرصت اصلاحات در ابعاد زير را شروع نمودند:
الف ـ اصلاحات اجتماعى:
1ـ آزادى بيان:
رشد طبيعى استعدادها و شكوفايى شخصيت ها در يك محيط آزاد و خالى از هرگونه جو فشار امكان پذير است. آزادى در ابعاد گوناگون از حقوق اوليه انسان مى باشد و انسان آزاد خلق شده است و از اين جهت به بحث گسترده نيازمند است ولكن در حد تناسب مقاله, اصلاحات علوى را در رابطه با آزادى اجتماعى مورد توجه قرار مى دهيم:
آزادى بيان كه در هر جامعه برآيند آزادى تفكر و عقيده مى باشد, در اصلاحات علوى نمود برجسته دارد و حضرت با پذيرش آزادى ميان وجود عقايد و انديشه هاى گوناگون در جامعه را به رسميت مى شناسد تاريخ بوضوح بيان مى دارد كه امام على(ع) در دوره خلافت خود نه تنها آزادى بيان و انتقاد را در چارچوب دو اصل ((امر به معروف و نهى از منكر)) و ((نصيحت ائمه مسلمين)) به رسميت مى شناخت بلكه آن را براى بهبود نظام دينى و اصلاح جامعه لازم مى شمرد و به عنوان يك تكليف مطرح مى كرد و مردم را مكلف مى نمود كه با انتقاد سازنده و بيان نكته نظرات خود, در قالب دو اصل فوق حكومت را يارى دهند و اجازه نمى داد مردم در اين مورد شيوه بى تفاوتى يا تملق و محافظه كارى را پيش بگيرند. در آخرين فراز از خطبه 216 چنين مى فرمايد:
((با من به سبك سازشكارى معاشرت نكنيد گمان مبريد كه اگر بر حق سخنى به من گفته شود بر من سنگين مىآيد… هر كسى شنيدن حق يا عرضه شدن عدالت بر او ناخوش و سنگين آيد عمل به حق و عدالت بر او سنگين تر است پس از سخن حق يا نظر عادلانه خوددارى نكنيد.))
امام على(ع) در عمل نيز وجود عقايد و افكار مختلف در جامعه را پذيرفته بود و هرگز در برابر انتقادهاى گوناگون كه حتى بخشى از آنها با حسن نيت و در صلاح جامعه نبود, عمل بازدارنده انجام نداد, نوشته ها و فرمايشات امام(ع) در برابر ادعاهاى بى پايه طلحه و زبير و نيز موضع مستدل و منطقى حضرت در برابر معاويه قبل از اقدامات عملى و خرابكارانه آنان بهترين گواه اين ادعاست.
رفتار بزرگوارانه و تحمل تحسين برانگيز حضرت در برابر انتقادات بى منطق و شعارهاى غلط و افراطى خوارج نمونه عالى از آزادى دادن در بيان است لذا مولا(ع) نه تنها در برابر انتقادات آنان روش تسامح و مدارا را پيش گرفته بود حتى شايعه پراكنى آنها و به دروغ نسبت كفر دادن به حضرت و امثال اين رفتارهاى ناجوانمردانه را ناديده گرفت و هرگز برخورد خشن نكرد و مهم آنان را از بيت المال قطع ننمود. خوارج آشكارا در انظار مردم بر حضرت جسارت مى كردند و هر لحظه خون دل به دل امام وارد مى كردند اما تا هنگامى كه قيام مسلحانه نكرده بودند و عملا امنيت جامعه را به خطر نيانداخته بودند امام على(ع) حداكثر مدارا و تسامح را با آنها داشت بعد از مزاحمت عملى, حضرت مجبور به دفع فتنه مى شود و درنگ را اين بار جايز نمى داند.
در مورد آزادى عقيده ادله زيادى ثابت مى كند كه امام على(ع) تفتيش عقايد را به هيچ وجه اجازه نمى دهد و به شدت از آن باز مى دارد و براى عقيده كسى را هرگز مواخذه نكرده است در منشور حكومتى خود به مالك اشتر, وى را از تفتيش عيوب مردم و خرده گيرى از كردار و يا اشتباهات آنان به شدت بازداشته و مالك را از بكارگيرى افرادى كه خرده گيرند برحذر داشته است و فرموده:
((بايد آن ها كه نسبت به رعيت عيب جوترند از تو دور باشند زيرا مردم عيوبى دارند كه والى در پوشاندن آن عيوب از همه سزاوارتر است. مالك! درصدد مباش كه عيب پنهانى آنان را به دست آورى بلكه وظيفه تو آن است كه آنچه برايت ظاهر گشته اصلاح كنى)) پس نه تنها تفتيش عقايد و عيوب مجاز نيست بلكه سزاوار است اگر بنحوى آگاهى يافت سرپوشى بكند.
2ـ رعايت حقوق مردم:
از اصلاحات اجتماعى ديگر كه سخت مورد توجه مولا قرار گرفته است احترام به حقوق مردم و كرامت آنان و برقرارى نظام سالم الهى بر اركان عدالت و تقواست و اين را در جهت تكامل معنوى و رشد مادى مردم مى داند. رعايت حقوق مردم با توجه به نتايج بسيار ارزنده آن در جامعه علوى چنان از اهميت والا برخوردار است كه آن را از ساير حقوق متمايز مى نمايد و لذا حضرت مى فرمايند:
((بزرگترين حقوقى كه ميان مردم جريان دارد همانا حق والى بر مردم و حق مردم بر والى است.))(11)
اهميت رعايت اين حقوق از آنجاست كه خداوند اين حقوق را مايه انتظام روابط مردم و عزت دين آنان قرار داده است. مردم هرگز روى صلاح و شايستگى نخواهند ديد مگر حكومتشان صالح باشد و حكومتها هرگز به صلاح نخواهند آمد مگر توده مردم استوار و با استقامت شوند. هرگاه ملت به حقوق حكومت وفادار باشند و حكومت حقوق مردم را ادا كند آن وقت است كه حق در اجتماع محترم و حاكم خواهد شد آن وقت است كه اركان دين به پا خواهد خاست آن هنگام است كه نشانه ها و علائم عدل بدون كوچكترين انحراف ظاهر خواهد شد و سنت ها در مجراى خود قرار خواهد گرفت و محيط و زمانه محبوب و دوست داشتنى خواهد شد و دشمن از طمع بستن به چنين اجتماع محكم و استوار مإيوس خواهد شد.(12)
در مقابل اگر حكومت و مردم در رعايت اين حق بى مبالاتى نشان دهند نتايج ناگوار غير قابل تحمل خواهد داشت, اختلاف كلمه, رواج ستمگرى, دين گريزى معمول مى شود هواپرستى و در نتيجه مشكلات روحى زياد شده و نيكان خوار و بدكاران عزت پيدا مى كنند.(13)
امام على(ع) ضمن تإكيد بر حسن رعايت حقوق در جامعه دو اصل اساسى را در اين مورد طرح مى فرمايند ((اصل تمائل حق و تكليف)) و ((اصل تساوى حقوق متقابل)) كه براساس اصل اول هر حقى كه براى شخصى ـ حقيقى يا حقوقى ـ ثابت مى شود تكليفى بر وى ثابت مى گردد كه مفاد آن اثبات حق بر طرف مقابل است و براساس اصل دوم اين رابطه به صورت كاملا عادلانه و مساوى مى باشد و به همان مقدار كه مردم بر حاكم حق دارند همان اندازه در برابر وى تكليف دارند و از اين رابطه مساوى چنين تعبير مىآورد:
((كسى را حقى نيست جز اينكه بر او نيز حقى مثل آن است و تنها خداست كه حق دارد ولى تكليف ندارد))(14)
در فراز ديگر از نهج البلاغه امام على(ع) اجراى عدالت و حق خواهى را از وظايف حاكم و حقوق مردم بر وى دانسته مى فرمايند:
((آگاه باشيد كه حق شماست بر من كه… در پرداخت حق شما كوتاهى نكرده و در وقت تعيين شده آن را بپردازم و با همه شما به گونه اى مساوى رفتار كنم))(15)

ب: اصلاحات در امور مالى و اقتصادى:
نقش امور مالى در هر سازمانى بر كسى مخفى نيست و از مسائلى كه همواره نياز شديد به مراقبت دارد و بايد وضع سامان يافته داشته باشد امور مالى است و اگر جمع آورى و هزينه كردن بيت المال از سازمان درستى برخوردار باشد, آثار شكوهمند خود را در سالم سازى جامعه نشان خواهد داد و استعدادهاى نهفته را شكوفا خواهد نمود, لذا اميرالمومنين(ع) از همان لحظه تصدى حكومت بلكه قبل از قبول كردن آن, اصلاح امور مالى را شروع نمود زيرا از شرايطى كه در پذيرش حكومت داشت يكى اين بود كه:
((على(ع) درهمى از بيت المال را بدون اطلاع مسلمانان برندارد))(16)
آن حضرت با اين شرط راه را بر سردمدارانى كه طبق عادت قبلى طمع برداشت بيش از ديگران را از بيت المال داشتند, بست. بدنبال اين, روز پس از بيعت مردم, دستور داد بيت المال را بين مسلمانان بالسويه تقسيم كنند و به هر نفر سه دينار بدهند و على رغم سنت خليفه دوم هيچ گونه فرقى بين بدرى و احدى و خندقى, مهاجر و انصار, عرب و عجم, آزاد شده يا نشده نگذارند و خودش نيز با قنبر آزاد شده سهم يكسان برداشت نمود.(17)
سردمداران در اعتراض به على(ع) گفتند در كارت عدالت را رعايت ننمودى! شما كسانى را كه با شمشير ما اسلام آوردند و برده ما بودند و در راه رضاى خدا آنها را آزاد كرده بوديم با ما يكسان قرار دادى و سابقه ما را در اسلام در نظر نگرفتى.
حضرت در جواب فرمود: سابقه در اسلام و فضيلت را خداوند در قيامت پاداش عطا مى فرمايد. ما و شما ديديم كه پيامبر خدا(ص) در تقسيم بيت المال بين مردم همين طور عمل مى كرد (يعنى سنت پيامبر اين است)(18)
به قول مرحوم مطهرى(19) از نظر على(ع) آن اصلى كه مى تواند تعادل اجتماع را حفظ كند و همه را راضى نگهدارد و به روح اجتماع آرامش بدهد عدالت است, در تمام ابعاد, بخصوص در بعد مالى… عدالت بزرگراهى است عمومى كه همه را مى تواند در خود بگنجاند اما ظلم و جور كوره راهى است كه حتى فرد ستمگر را نيز به مقصد نمى رساند.
مى دانيم خليفه سوم قسمت مهمى از اموال عمومى را در دوره خلافتش تيول خويشاوندان خود قرار داد على(ع) بعد از قبول كردن حكومت فرمود:
((به خدا قسم اگر با آن اموال براى خود زن گرفته باشند و يا كنيزكان خريده باشند باز هم آن را به بيت المال برمى گردانم زيرا در عدالت گنجايشى خاص است عدالت مى تواند همه را در بر گيرد و در خود جاى دهد و آن كس كه اندامش آماس كرده در عدالت نمى گنجد بايد بداند كه جايگاه ظلم و جور تنگتر است))(20)
آمدند گفتند عطف به ما سبق نكن و كارى به گذشته نداشته باش, كوشش خود را به حوادثى محدود كن كه از اين به بعد در زمان خلافت خودت پيش مىآيد حضرت با اين جمله:
((الحق القديم لايبطله شىء; حق كهن را چيزى باطل نمى كند)) دست رد به سينه آنها زد.
برخورد انعطاف ناپذير حضرت با برادرش عقيل كه تقاضاى امتياز و سهم زيادى از بيت المال نموده بود نمونه اى از اهتمام آن حضرت در اصلاح درآمد و هزينه بيت المال بود, خود حضرت اين واقعه را چنين توصيف مى فرمايند:
((سوگند به خدا عقيل را در شدت پريشانى و فقر ديدم كه يك من گندم شما را از من مى خواست در حالى كه كودكانش را از پريشانى با موهاى غبارآلود و رنگ تيره ديدم…))(21)
با اين وضع امام على (ع) بر خود اجازه نمى دهد حريم بيت المال را بهم ريخته يك من گندم! به عقيل بدهد.
يكى از مسائل مهم امور مالى ماليات است, امام (ع) در اصلاح وضع ماليات در عهدنامه مالك چنين مى فرمايند:
((… و بايد به آبادانى زمين بيش از گرفتن خراج و ماليات اهتمام ورزى كه اخذ خراج جز با آبادانى زمين ميسر نمى شود و آن كه خراج طلبد و به آبادانى نپردازد شهرها را ويران كند و بندگان را هلاك سازد و كارش بسيار اندك راست آيد.))(22)
از ديدگاه امام على(ع) حقوق همواره متقابل است, پس اگر حاكم مى تواند خراج و ماليات بگيرد, بايد وظايفى را عهده دار بشود, اگر درآمدهاى جامعه در جهت رفع گرفتاريها و نيازمنديهاى مردم و به عبارتى در تإمين رفاه عمومى هزينه گردد, مى توان انتظار داشت كه مردم با رغبت بيشتر نسبت به اداى وظايف مالى خود اقدام نمايند به تعبير ديگر: تإمين رفاه عمومى و يارى نمودن به مردم در آماده سازى زمينه براى بهره بردارى بهتر, رابطه مستقيم با پرداختهاى مالى مردم دارد و اين دو تإثير متقابل در يكديگر دارند.

ج: اصلاحات در امور فرهنگى:
علم و آگاهى به عنوان يك فضيلت در ترقى و تعالى در تربيت انسانها نقش اساسى دارد, به فرموده امام على(ع) (علم سرچشمه تمام خيرهاست)(23) بنابراين هر شر و بدبختى از ناحيه ناآگاهى و جهالت مى باشد.
حاكمان ستمگر با آگاهى از اين مسئله همواره تلاش مى كنند مردم را ناآگاه نگهداشته و از نادانيهاى آنها در موارد لازم در جهت مطامع شيطانى خود استفاده بكنند به گواهى تاريخ همواره اين ناآگاهان جامعه بوده است كه ملعبه دست منافقان زيرك قرار گرفته اند و آنها توانسته اند به وسيله چنين افراد نادان به مقاصد پليد خود برسند.
امام على(ع) با آگاهى تمام از اين موضوع و توجه بر اينكه يكى از عوامل انحراف حاكمان و تسلط ستمگران ناآگاهى توده مردم است تعليم و آگاهى دادن به مردم را يكى از وظايف حكومت معرفى مى كند و مى فرمايد:
((حق شما بر من آن است كه… وسايل آموزشتان را فراهم سازم تا در تاريكى جهل نمانيد و امكانات پرورش و تربيتتان را فراهم كنم تا عالم بشويد.))(24)
بنابراين تعليم و تربيت در كلام علوى به عنوان وظيفه حاكم مطرح شده است و حكومت در جامعه اسلامى نمى تواند نسبت به تعليم و تربيت افراد بى توجه بوده و با تسامح رفتار نمايد بلكه موظف است نسبت به حراست از فرهنگ مردم حساس بوده و تعهد و مسئوليت لازم را داشته باشد.
تعليم و تربيت درست, نه تنها خلع سلاح كردن منافقان و دشمنان داخلى و خارجى است بلكه اصلاح ساختار انسانى جامعه و تعامل صحيح مردم در اجتماع بدون بينش و تربيت درست امكان ندارد بنابراين اگر بخواهيم از نفوذ بيگانه جلوگيرى بكنيم و نقشه و توطئه دشمن داخلى و خارجى را خنثى كرده باشيم و مدينه فاضله اخلاقى و فرهنگى زيبا داشته باشيم بايد به توسعه فرهنگى و تعليم و تربيت فرزندان مملكت توجه بسيار بشود از اينجاست كه امام(ع) مى فرمايد: ((شما را آموزش مى دهم تا بى سواد و نادان نباشيد و تربيتتان مى كنم تا راه و رسم زندگى بدانيد.))(25)
روشن است آموزش و پرورشى مى تواند چنين هدف را تإمين كند كه داراى ويژگيهايى باشد كه در نهايت به استقلال فكرى جامعه منتهى بشود, و اگر دانش و تربيت, چنين وظيفه اى را نتواند انجام دهد طبعا به سعادت منتهى نخواهد شد. بديهى است جامعه اى كه فن از رده خارج و پنجاه سال پيش ديگران را به دانشجويان ياد دهد هم عقب خواهد ماند و هم وابسته فكرى!

د: اصلاحات در امور ادارى:
نيروى انسانى در هر سازمانى اركان اصلى آن مجموعه را تشكيل مى دهد پس بازدهى مفيدتر در گرو ساختار صحيح و سالم نيروى انسانى خواهد بود, امام على(ع) با توجه به اين نقش نيروى انسانى, شايسته سالارى را در برآمدنها و افتادنها و گزينشها و حذفها در تمام نهادهاى كشورى و لشكرى در اولويت خاص قرار مى دهد و از بكارگيرى افراد ناشايست كه همواره موجب ضعف و حتى سقوط حكومتها مى باشند بازداشته است.
به جرإت مى توان گفت در نظام حكومتى علوى يكى از بايسته هايى كه حاكم اسلامى بايد بدان همت گمارد گزينش كارگزارانى است كه از درايت, لياقت و كارآيى لازم در امور مربوط به حوزه خود برخوردار باشند لذا امام على(ع) به قدر زياد نسبت به اين امر اهتمام داشتند و افراد شايسته را به كارها مى گماردند.
على(ع) ميراث دار حكومتى بود كه در سازمان ها و مسئوليت هاى جامعه روابط, جانشين ضوابط شده و انگيزه هاى فاميلى, تملق, ثروت و قدرت نمايى جانشين اصل تقوا و شايسته سالارى گرديده بود بدين روى به جاى شايستگان و مومنان راستين, اعضاى خانواده اميه, انسانهاى چاپلوس و فرصت طلب و ثروت اندوزان در مراكز تصميم گيرى نفوذ كرده بودند, امام على(ع) در چنين جامعه اى بر ارزشهاى اصيل الهى بخصوص تقوا ـ خدامحورى و عدالت پرورى ـ انگشت تإكيد گذاشت, از اين رو پس از رسيدن به خلافت, همواره مسئوليتها را براساس تقوا و مقدم داشتن تقواپيشگان بر ديگران پى افكند به نحوى كه هر روز كه از عمر حكومتش سپرى مى شد مهره هاى نالايق كنار گذاشته شده و شايستگان به كار گماشته مى شدند.(26)
معيار گزينش در پيش على(ع) بر دو ويژگى علم و دانش و فضيلت و تعهد مبتنى بود. و اصولا بقاى دولت را در چنين گزينش مى دانست, لذا در اين مورد مى فرمايد:
((زوال الدول باصطناع السفل; سقوط دولتها به جهت بكارگرفتن دونان است))(27)
در نامه خود به مالك نيز چنين مى فرمايد: (سپس در كار كارگزاران خويش بيانديش و آن گاه كه آنان را نيك آزمودى به كارشان بگمار…)(28)
شيوه هاى عملى امام در جلوگيرى از انحراف:
1 ـ صداقت و صراحت:
يكى از روش هاى مهم در سالم نگه داشتن جامعه و جلب توجه و همكارى مردم تعامل صادقانه مسئولان با آنهاست و همواره بايد با مردم روراست بود. امام على(ع) در طول حيات خود هرگز به مطرح كردن شعارهاى مردم پسند و غير عملى و مبهم و دو پهلو نپرداخته است و از اين روشها به جلب افراد اقدام نكرده است و در آغاز حكومت با صداقت و صراحت اهداف خود را بيان كرد و به آن گفته ها وفادار ماند و مخالفان اصلاحات از جمله معاويه را كه از جهل مردم سوء استفاده مى كرد, به شدت محكوم كرده مى فرمايد:
((به خدا قسم, معاويه زيرك تر از من نيست لكن شيوه او پيمان شكنى و گنهكارى است اگر پيمان شكنى ناخوشايند نبود, زيركتر از من كسى نبود, اما هر پيمان شكنى گناه است…))(29)
حضرت در فراز ديگر چنين مى فرمايد:
((إلا و ان لكم عندى إن لا إحتجر دونكم سرا الا فى حرب و لا إطوى دونكم امرا الا فى حكم…; بدانيد حق شماست بر من كه چيزى جز راز جنگ از شما نپوشانم و كارى را جز در حكم شرع بى رإى زدن با شما انجام ندهم…))(30)
هنگامى كه عبدالرحمان در انتخاب خليفه سوم با حضرت به اين شرط بيعت مى كرد كه حضرت به كتاب خدا و سنت رسول و شيخين عمل كند حضرت صادقانه و با صراحت فرمود: من به شرط عمل به كتاب خدا و سنت رسول مى پذيرم و هرگز همانند سياستمداران فريب كار و حيله گر چنين فكر نكرد كه فعلا شرط را در زبان بپذيرد تا قدرت را در دست بگيرد بعدا آنطور كه خود مى خواهد عمل كند بلكه از اول فرمود من به شرط سنت شيخين نمى توانم بپذيرم.

2ـ مهر و محبت و سعه صدر با مردم:
از شيوه هاى ديگرى كه در سالم سازى روانى و رشد اخلاقى و ايجاد اعتماد اجتماعى بسيار مهم است رفتار و برخورد مهرآميز و با محبت نسبت به مردم از طرف مسئولان جامعه است حضرت همواره اين شيوه را مشى نموده و نادانيها و رفتارهاى نامناسب و اشتباهى مردم را با سعه صدر تحمل مى نمود, حتى مراعات اين روش را به كارگزاران خود توصيه مى نمود, به محمد بن ابى بكر, عامل مصر, چنين سفارش مى كند:
((بال هاى محبت خود را بر مردم بگستر, جانب نرمش و ملايمت را نگهدار, چهره خويش را بر آنان گشاده كن و تساوى را در بين آنان حتى در نگاه هايت مراعات كن… ))(31)
امام على(ع) در سخنرانى ها و نامه ها مردم را به عنوان بندگان خدا و برادران خطاب مى كرد و فرقى بين اقوام و اصحاب و قشرها و نژادها, شهرى و روستايى نمى گذاشت, در گفتگو با مردم تملق و چاپلوسى, اغرإ به جهل و فرصت طلبى وجود نداشت و هرگز خشونت گفتارى و يا خطابه با حالت تفرعن نداشته است.

3ـ مبارزه با تملق و چاپلوسى:
در نكوهش تملق و رفتارهايى كه با حاكمان ستمگر مى شود فرمود:
((در نظر مردمان شايسته, زشت ترين حالات زمامداران آن است كه بر آنان گمان رود كه دوستدار فخر و مباهاتند… بيزارم از آن كه بر من گمان آن بريد كه دوست دارم مرا بستاييد و من مدح و ثناى شما را بشنوم خداى را سپاس كه چنين نيستم… پس با من چنانكه با گردنكشان و زورگويان سخن گفته مى شود سخن نگوييد… با ظاهر سازى با من برخورد نكنيد و شنيدن حقى را كه درباره من گفته آيد بر من سخت مپنداريد… ))(32)

4ـ نظارت و كنترل كارگزاران:
از ديدگاه مولا از شيوه هاى بسيار سازنده و بازدارنده از انحراف و فساد, نظارت و كنترل مديريت و كارگزاران جامعه است, يعنى گرچه در گزينش افراد دقت لازم بشود و در انتخاب كارگزاران شايسته توجه لازم شده باشد, باز اصل نظارت و كنترل از پيدايش ناشايستى ها و انحرافات ضرورت دارد بنابراين اصل, حضرت بازرسانى را در اجراى صحيح امور جهت نظارت قرار داده بودند و آنها گزارشات لازم را در صورت لزوم به حضرتش ارائه مى دادند, البته اين علاوه بر آن بود كه گزارشهاى مردمى نيز به حضرت مى رسيد.
در نهج البلاغه موارد متعددى با اين بيان ((بلغنى عنك)) دارد كه حاكى از حسن نظارت مولا بر كارگزاران است براى نمونه به نامه چهل مراجعه شود.

5ـ قاطعيت در اصلاح:
اصولا شيوه حضرت اين بود كه از تخلف در امور كشورى به سادگى نمى گذشت و به تناسب تخلف به مجازات متخلف مى پرداخت و در اين مورد اگر خلافى و خيانتى ثابت مى شد, با قاطعيت و جديت لازم برخورد مى كرد.
در قسمتى از نهج البلاغه خطاب به كارگزارى كه از بيت المال سوء استفاده كرده بودند مى نويسد:
((پناه بر خدا آيا به روز قيامت ايمان ندارى و از حساب و سوال الهى بيم ندارى؟ اى كه نزد ما در شمار خردمندان بودى چگونه در حالى كه مى دانستى آنچه مى خورى و مى نوشى حرام است آن را بر خود گوارا ساختى؟
به خدا سوگند اگر حسن و حسين(ع) چنان مى كردند كه تو انجام داده اى از من روى خوش نمى ديدند و به آرزويى نمى رسيدند تا آن كه حق را از آنان بستانم و باطلى را كه از ستم آنان بوجود آمده است نابود سازم))(33)
داستان سوده دختر عماره همدانى نمونه اى روشن از قاطعيت مولا در مبارزه با تخلف كارگزاران است, سوده خطاب به معاويه و در اعتراض از مإمور وى چنين گفت:
((بياد دارم كه نزد حضرت امام على(ع) رفتم مى خواستم از مإمور جمع آورى زكات شكايت كنم. آن گاه رسيدم كه او به نماز
برمى خاست اما تا مرا ديد به نماز شروع نكرد و با مهربانى گفت آيا حاجتى دارى؟ گفتم آرى و تكاليف خود را عرض كردم. آن گرامى, هم چنانكه ايستاده بود گريست و به خدا عرض كرد: خدايا تو آگاهى كه من هرگز فرمان ندادم او به بندگانت ستم كند, سپس بى درنگ در قطعه پوستى بعد از نام خدا چنين نوشت آن گاه كه نامه ام را خواندى دست و بالت را جمع كن تا كسى ديگر بفرستم آن ها را از تو تحويل بگيرد…))(34)

6ـ زهد و ساده زيستى امام(ع):
ساده زيستى افراد از عوامل سلامت روانى و آرامش روحى آنان است و از سختيهاى زندگى مى كاهد و بدين گونه در ايجاد صفا و صميميت در زندگى و لذت بخش نمودن آن نقش بسيار دارد و اگر اين ويژگى از حاكمان و كارگزاران باشد, علاوه بر اين, اثر مهمى خواهد داشت و آن اينكه اولا از پيدايش انحراف مالى و اسراف در مصرف بى مورد بيت المال جلو مى گيرد و ثانيا اين روش همدردى و همزيستى مسئولان با قشر كم درآمد جامعه, اعتماد آنها را نسبت به مسئولان جلب نموده و همكارى و مشاركت قشرهاى مختلف را در حل مشكلات جامعه در پى خواهد داشت, لذا زهد و ساده زيستى بخصوص از سوى كارگزاران در مكتب علوى جلوه خاص پيدا مى كند.
اميرالمومنين(ع) خودش در دوره خلافت با توجه به همدردى با قشر ضعيف جامعه بيش از هر وقت ديگر زاهدانه زندگى مى كرد و مى فرمود:
((خداوند متعال بر حاكمان الهى واجب گردانيده است خود را با مردمان تنگ دست همسان سازند تا فقير و تنگدست را پريشانى اش آزرده و نگران نسازد.))(35)
در فراز ديگر از نهج البلاغه مى فرمايد:
((إ إقنع من نفسى بإن يقال هذا اميرالمومنين و لا اشاركهم فى مكاره الدهر, إو إكون إسوه لهم فى جشوبه العيش؟…))(36)
آيا بدين بسنده كنم كه مرا اميرالمومنين گويند و در ناخوشاينديهاى روزگار شريك مردم نباشم؟ يا در سختى زندگى نمونه اى براى آنان نباشم؟
بنابراين از ديدگاه امام على(ع) رتبه اى از زهد وجود دارد كه بر حاكمان حق, وظيفه است گرچه زهد در آن حد از مردم عادى خواسته نشده است, پس در حكومت علوى زهد و ساده زيستى ضرورتى است كه حاكمان و كارگزاران بايد در پى كسب آن باشند.

پى نوشت ها:
1- قرآن كريم, سوره جمعه, آيه 3.
2- قرآن كريم, سوره اعراف, آيه157.
3- نهج البلاغه, خطبه3, معروف به خطبه ((شقشقيه)).
4- قرآن كريم, سوره آل عمران, آيه144.
5- نهج البلاغه خطبه16, و ترجمه دشتى ص59.
6- همان, خطبه131, و ترجمه دشتى ص249.
7- همان, نامه 62, ترجمه دشتى ص601.
8- الغارات, ثقفى, ج1, ص45.
9- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج2, ص203, ط اسماعيلى, قسمت آخر, مناقب على(ع) در شرح خطبه 34.
10- مجله نور علم, دوره سوم, شماره1, اسفند 1366, ص113, به نقل از ارشاد مفيد, ص134 ط اسلاميه.
11- و اعظم ما افترض سبحانه من تلك الحقوق حق الوالى على الرعيه و حق الرعيه على الوالى. نهج البلاغه صبحى الصالح خطبه 216.
12- نهج البلاغه, خطبه216.
13- نهج البلاغه, خطبه216.
14- همان.
15- همان, نامه 50, ترجمه دشتى.
16- نقش ائمه در احياى دين, علامه عسكرى, ج9, ص94.
17- نقش ائمه پيشين, ج9, ص94.
18- همان, ص95.
19- سيرى در نهج البلاغه, ص113.
20- نهج البلاغه, خطبه 15 و نقش ائمه پيشين 95 و 96 به نقل از ابن ابى الحديد.
21- نهج البلاغه, خطبه224.
22- همان, نامه53.
23- غرر الحكم و درر الكلم, ترجمه انصارى, ج1, شماره حديث868 در حرف الف.
24- خطبه 34 نهج البلاغه.
25- همان.
26- على بن ابى طالب(ع), عبدالفتاح عبدالمقصود, ترجمه سيد محمد مهدى جعفرى, ج2, ص377.
27- غرر الحكم و دررالكلم, ج1, حرف ز, شماره حديث 42, ص427.
28- نامه 53, نهج البلاغه.
29- نهج البلاغه خطبه200, ترجمه شهيدى.
30- همان, نامه 50.
31- نهج البلاغه, خطبه27.
32- همان, خطبه216.
33- نهج البلاغه, نامه41.
34- سفينه البحار, شيخ عباس قمى, ج1, ص671 ـ 672.
35- نهج البلاغه, خطبه209.
36- نهج البلاغه, نامه209.