جستارى در منزلت علوى در احاديث نور و منزلت

جستارى در منزلت علوى در احاديث نور و منزلت
ثقه الاسلام على راد


مقدمه:
تجلى منزلت علوى بر لسان نبوى
بر تمام افرادى كه حقانيت قرآن كريم را قبول دارند و رسالت حضرت رسول اكرم(ص) را تصديق نموده اند, فرض و واجب است كه عقايد خود را با قرآن كريم سنجيده و از راهى كه سنت نبوى(ص) اشاره و تإكيد بدان داشته است, اخذ نمايند و پيوسته در مقام تحكيم آن برآيند و در جميع امور مربوط به اصول و فروع دين تمسك به ذيل قرآن و عترت نبوى جويند تا گمراه نگردند و اين وجوب تمسك به كتاب و عترت محمد(ص) درمسائل اسلامى به منطوق و مفهوم آيه شريفه ((فاسالوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون)) (انبيإ 7/)(1) يك واجب عقلى از باب رجوع جاهل به عالم مى باشد و حديث شريف ثقلين مويد و مبين آن است.
نگارنده در اين مقاله سعى در پردازش گوشه اى از شخصيت والاى ((اولين هادى عترت نبوى)) از منظر احاديث منزلت و نور نهاده, تا بار ديگر و از روزنه اى دگر به چهره پر نور اين راهنماى هدايت امت نبوى و اولين شمس طالعه آسمان امامت و ولايت نظرى انداخته و با او بيشتر انس بگيريم و زندگى خود را با معرفت علوى نورى ديگر بخشيم.

حديث منزلت
بر اساس آيه شريفه ((فان تنازعتم فى شىء فردوه الى الله والرسول ان كنتم تومنون بالله واليوم الاخر ذلك خير واحسن تاويلا)) (نسإ 59/) براى شخص مسلمان در هنگام بروز اختلاف عقيدتى در مسائل بسيار مهمى چون ((وصايت)) بعد از پيامبر(ص) موثق ترين و نزديكترين طريق رجوع به خود شخص پيامبر(ص) مى باشد, همان پيامبرى كه ((وما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى علمه شديد القوى)) (نجم / 3 تا 5) در شإن او بود. و آگاهترين مردم نسبت به اصحاب خود از فضل و اعتبار آنان و مشتاقترين انبيإ براى هدايت و رشد امتش بود.
از جمله احاديث معتبرى كه رسول اكرم(ص) در آن به ترسيم شخصيت على(ع) نظر داشته, حديث منزلت است و معروف بين فريقين شيعه و سنى است. در اين حديث در مواضع متعددى پيامبر(ص) على(ع) را مورد خطاب قرار داده و چنين مى فرمايد.

متن حديث منزلت:
قال رسول الله(ص):
((إنت منى بمنزله هارون من موسى الا إنه لا نبى بعدى))(2)
اى على (ع) تو نسبت به من همچو هارون نسبت به موسى هستى, با اين تفاوت كه پس از من پيامبرى نيست.
تمامى نويسندگان كتب رجال صحابه از پيشينيان و متإخرين, اين حديث را در شإن على(ع) دانسته و آن را از احاديث صحيح و مسلم و قطعى شمرده اند .
با دقت در اين حديث روشن مى شود كه پيامبر(ص) مقام على(ع) را در نزد خود, همانند هارون در نزد موسى(ع) مى داند (به استثناى مقام نبوت براى هارون) و بر حسب شواهد تاريخى و نقلى معتبر در طول حيات خويش, اين حديث را در موقعيت هاى مختلف و حساس نقشآفرين, همانند قضيه غزوه تبوك, ايراد فرمود. و در تكرار آن به دفعات مختلف اهتمام خاص مبذول داشته اند .
پيامبر(ص) در اين حديث كوتاه با ايجاز در كلام و تقريب به ذهن از باب تمثيل, همان فضائل و مقامات هارون را كه در قرآن به طور روشن آمده براى على(ع) بطور واقع جايز دانسته است, البته ساير مقامات على(ع) به طرق ديگر بيان و مكمل اين اوصاف مى باشند كه فعلا مورد توجه اين نوشتار نيست. پس با يك نتيجه گيرى منطقى با استفاده از حديث منزلت مى توان گفت كه تمام مقاماتى كه در قرآن در توصيف حضرت هارون(ع) آمده است در مورد على(ع) نيز صحت دارد.
در اين بخش به صورت فهرست وار به برخى از مقامات و اوصاف حضرت هارون(ع) در قرآن كريم اشاره مى كنيم تا با تكيه به كلام نبوى(ص) نظرى بر چهره در پس نقاب نور علوى بيفكنيم و به ظرايف و لطايف حديث منزلت پى ببريم:
1 ـ على (ع) خليفه پيامبر(ص): ((وقال موسى لاخيه هارون اخلفنى فى قومى)) (اعراف / 142)
2ـ على (ع) وزير پيامبر(ص):
((واجعل لى وزيرا من اهلى هارون اخى)) (طه / 29 و 30)
3ـ على (ع) از اهل محمد(ص) و برادر اوست:
((… من اهلى هارون اخى)) (طه / 29 و 30)
4ـ على (ع) پشتيبان محمد(ص) وشريك در رسالت اوست:
((اشدد به[ هارون] ازرى واشركه[ هارون]فى امرى)) (طه / 31 و 32).
5 ـ مقام معيت على(ع) با پيامبر(ص) در همه حال به عنوان وزير محمد(ص):
((ولقد آتينا موسى الكتاب وجعلنا معه اخاه هارون وزيرا)) (فرقان35/)
6ـ على(ع) معاون و تصديق كننده محمد(ص):
((… فارسله[هارون] معى ردءا يصدقنى)) (قصص / 34)
7ـ على(ع) قوت و نيروى بازوى پيامبر(ص) است:
((قال سنشد عضدك باخيك[هارون] ونجعل لكما سلطانا)) (قصص / 35)
8 ـ تكذيب على(ع) و محمد(ص) سبب هلاكت است, همانند تكذيب موسى و هارون:
((… فكذبوهما فكانوا من المهلكين)) (مومنون 48/)
9ـ على (ع) صاحب آيت الهى و حجت روشن خداست:
((ثم ارسلنا موسى واخاه هارون بآياتنا وسلطان مبين)) (مومنون45/)
10ـ على(ع) جداسازنده حق از باطل و روشنى بخش دلها و يادآور متقيان است:
((ولقد آتينا موسى وهارون الفرقان وضيإ وذكرا للمتقين)) (انبيإ48/)
11 ـ و آيات بى شمار ديگر…
در صحيح مسلم جلد 4, حديث شماره 1871 آمده است:
معاويه به سعد وقاص گفت:
چرا ابوتراب (على ((ع))) را سب نمى كنى؟
سعد در جواب معاويه گفت:
من سه فضيلت از على(ع) در خاطر دارم كه نمى توانم او را سب نمايم. اگر يكى از آن سه فضيلت براى من بود, بهتر از آن بود كه مالك شتران سرخ مو باشم, آن گاه سخن پيامبر(ص) را به معاويه نقل مى كند كه حضرت به على(ع) فرمود: آيا دوست نمى دارى كه از من به منزله هارون از موسى باشى.
على(ع) نيز به وجود چنين مقامى در پيش رسول خدا(ص) در پاره اى از مواقع حساس اشاره كرده است آنجا كه على(ع) بعد از دو يا سه روز از وفات پيامبر(ص) رو به قبر پيامبر كرد و فرمود:
((ابن ام ان القوم استضعفونى وكادوايقتلوننى)) (اعراف150/)(3)
همان آيه اى كه هارون خطاب به موسى بعد از مراجعت او از طور قرائت كرد, پس براستى كه على(ع) همچو هارون بود, آنجا كه موسى براى مدتى اندك از قوم خود غايب شد, و براى دريافت لوح به كوه طور رفت, بنى اسرائيل وصى او را كه هارون(ع) بود ضعيف شمردند و به گفتار حق و مستقيم او گوش فرا ننهادند و پيروى از سامرى كردند و نزديك بود كه هارون را به خاطر دعوت به هدايت به قتل برسانند, على(ع) با خطاب قرار دادن قبر مبارك پيامبر(ص) بعد از مدت اندكى كه حضور مادى او در بين امت به پرده غيبت فرو رفته بود, همان گفتار هارون به موسى را مورد استشهاد خود قرار مى دهد و چنين نقاب از مقام خود در پيش رسول اكرم(ص) اما با لحن حزين, برمى دارد.

حديث نور
از احاديث ديگرى كه اشاره به ((وصى بودن)) على(ع) بعد از پيامبر(ص) دارد حديث شريف نور است, متن حديث چنين است:
قال رسول الله(ص):
((كنت انا و على بن ابيطالب نورا بين يدى الله تعالى قبل ان يخلق آدم باربعه آلاف عام فلما خلق آدم قسم ذلك النور جزئين فجزءانا و جزء على))(4)
و در بعضى از طرق روايت در ادامه حديث نور عباراتى اين چنين آمده است:
((… فاخرجنى نبيا و اخرج عليا وصيا))(5)
و يا ((و كان لى النبوه و لعلى الوصيه))(6)
و عبارت ((ففى النبوه و فى على الخلافه))(7)

دقايق حديث نور
1ـ اعطاى سمت وصايت به على(ع) همانند نبوت پيامبر(ص) نص محكم شرعى بوده و از ناحيه خداوند اين انتصاب صورت گرفته و به لسان پيامبر(ص) بيان شده است, آن گونه كه اقتضاى افعال (اخرجنى نبيا و اخرج عليا وصيا) نيز چنين است.
پس مسئله وصايت و خلافت على (ع) بعد از پيامبر(ص) با وجود چنين نص محكم شرعى يك امر اختلافى و فتنه انگيزى در بين سران صحابه كه بارها اين حديث را از لسان پيامبر(ص) شنيده بودند, نبوده تا براى رفع نزاع و دفع فتنه مجبور به تشكيل و تحليل قضيه سقيفه بشويم كه در اين صورت اجتهاد در مقابل نص بوده و بطلان اين روش در نزد عقلا از امور بديهى و مسلم است.
حضرت زهرا(س) از اين فتنه تصنعى و پيش ساخته سقيفه چنين پرده برمى دارد كه فرمود:
((… و اين جريان[ قضيه سقيفه] در حالى بود كه هنوز از عهد پيامبر(ص) زمانى نگذشته و زخم قلب را بهبود نيافته بود و جسد او دفن نشده بود, بهانه كرديد كه از فتنه ترسيديم حال آن كه در فتنه رفتيد و جهنم به كفار احاطه دارد.))(8)
2ـ طبق مفهوم حديث نور, تقدم خلقت نور حضرت محمد(ص) بر نور على (ع) و خلقت نور علوى از نور نبوى دليل بر افضليت ايشان بر على(ع) است, به همين استدلال اين حديث دلالت بر اعلميت و افضليت على(ع) بر ساير انبيإ را دارد و علت آن وحدت و اشتراك نور علوى با نور نبوى در خلقت و انشعاب نور حضرت آدم و ساير انبيإ(ع) از آن نور مى باشد, در اين باره علامه كهنوى (ره) ـ صاحب عبقات الانوار ـ فرمايشى لطيف و در خور توجه دارند, آنجا كه مى نويسند:
((و لما ذا خلق الله تعالى نوره ـ محمد(ص) ـ قبل غيره؟
لانه افضل الخلائق كلهم اجمعين. واذا دل تقدم النبى(ص) فى الخلق على افضليته, دل على ان عليا كذلك إيضا لوحده النور الذى خلقا منه)).
پس به(9) اقتضاى اين قسمت از حديث نور بايد جميع كمالات متحقق در مورد پيامبر اكرم(ص) ـ كه اشرف و افضل تمام انبياست ـ در مورد على(ع) نيز محقق باشد جز نبوت, تا به حكم عقل بتوانيم على(ع) را افضل از حضرت آدم و ساير انبيإ به جز پيغمبر(ص) بدانيم, لذا به نص شرعى و استدلال عقلى او بايد وصى و امام بعد از محمد(ص) باشد نه افرادى كه هيچ نص شرعى و فضيلت مرجوح در برابر على(ع) نداشته و ندارند.
3ـ اين حديث به دلالت مطابقى اشاره به عدم مفارقت على(ع) از پيامبر(ص) در همه عوالم امكان و تمام احوالات پيامبر(ص) دارد و اين مى تواند بهترين دليل بر وصايت او باشد:

الف: (قبل از خلقت مادى: عالم نور):
در عالم نور, انوار نبوى و علوى هر دو همراه هم تسبيح و تقديس حق مى نمودند و دليل آن سخن, حديث نبوى است كه سيد على همدانى نيز آن را در كتاب روضه الفردوس چنين نقل كرده است:
قال رسول الله(ص):
((كنت انا و على نورا بين يدى الله مطيعا يسبح الله و يقدسه))(10)

ب: (عالم حيات) :
در اين مرحله از عوالم وجود نيز, تاريخ زندگانى على(ع) مملو از مشايعت و متابعت ايشان از پيامبر(ص) از همان اوان كودكى تا آخرين لحظات عمر پيامبر(ص) است, ليله المبيت او بهترين تبلور ايثار على(ع) بر محمد(ص) است كه سبب مباهات خدا بر ملائكه شد و احتضار پيامبر(ص) در حالتى كه سر در دامن على(ع) داشت بيانگر وفا و محبت على(ع) و پيامبر(ص) است.
ج: (عالم آخرت) :
طبق احاديث معتبر قدسى در هيچ يك از مواطن عالم آخرت نيز, اسم مبارك على(ع) از اسم پيامبر(ص) جدا نخواهد بود.
و اين خود اشارتى بر اخوت ابدى اين دو و اتحاد وجودى آندوست.
از جمله احاديث قدسى كه به مطلب فوق اشاره داشتند, 2 حديث ذيل مى باشد:
1ـ قال رسول الله(ص):
((و على ابواب الجنه مكتوب (لا اله الا الله محمد رسول الله على اخوه ولى الله)).(11)
2ـ قال رسول الله(ص):
((لما عرج بى الى السمإ رإيت على باب الجنه مكتوبا:
(لا اله الا الله محمد رسول الله, على حبيب الله, الحسن والحسين صفوه الله, فاطمه امه الله)
على مبغضهم لعنه الله)).(12)
هر دو حديث مذكور از نوع احاديث قدسى معتبرى است كه محدث جليل القدر شيخ حر عاملى(ره) در كتاب ((جواهر السنيه)) خود آنها را از طريق راويان اهل سنت در فصل ((نص بر امامت از طريق عامه)) آورده است و همو در تفسير روايت دوم مى گويد:
((شك نيست آنچه كه بر در بهشت نوشته شده, كلام خداوند بوده و به اجازه او نوشته شده است و عبارت (على حبيب الله) نيز داخل در همان كلام است با اينكه خداوند قبلا عالم بوده كه على(ع) بعد از وفات پيامبر(ص) ادعاى امامت و خلافت مى كند و مردم با وى بيعت نمى نمايند و اگر اين ادعاى امام على(ع) دروغ باشد, چگونه خداوند او را حبيب خود مى داند؟!)) (13)

نتيجه:
با چنين رويكرد علمى و منطقى در متن احاديث نور و منزلت, وصايت و افضليت على (ع) بر غير او, حتى ساير انبيإ جز حضرت محمد(ص) بر هيچ شخص داراى عقل سليم پوشيده نخواهد ماند و به حكم عقل و انصاف, لب به اعتراف خواهد گشود كه غير على(ع) با وجود على(ع) لياقت وصايت را ندارد واينجاست كه على(ع) در خطبه شقشقيه(14) براى بيان حق و اعلام استحقاق خود براى خلافت بعد از پيامبر(ص) و تنبه مستمعين مجبور به اداى سوگند به ذات اقدس الله مى شود آنجا كه مى فرمايد:
((اما والله لقد تقمصها فلان و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحا)).
 

پى نوشت ها:
1 . در تفسير آيه شريفه مراد از اهل ذكر ائمه اطهار(ع) و ذكر هم رسول خداست بنگريد:
الف: اصول كافى, شيخ كلينى(ره), ج1, كتاب الحجه, باب ((ان اهل الذكر الذين امر الله الخلق بسوالهم هم الائمه(ع))).
ب: تفاسير روايى مانند: تفسير صافى ملامحسن فيض كاشانى, تفسير نورالثقلين حويزى, تفسير فرات كوفى و…
2 . سيد شرف الدين عاملى در كتاب وزين المراجعات در نامه هاى
شماره 26 و 27 و 28 طرق نقل اين حديث را از مذاهب چهارگانه اهل سنت به تفصيل تحقيق نموده است.
ايضا بنگريد: طرائف, سيد بن طاووس, رضى الدين, ترجمه الهامى, داود, ص 156ـ149.
3 . صفايى حائرى, شيخ عباس, تاريخ اميرالمومنين, ج1, ص131, نشر جمكران, قم.
4 . كهنوى, حامد حسين, خلاصه عبقات الانوار, ج5, ص29, مطبعه الخيام, 1405 هـ, قم.
5 . روايت الحافظ ابن مغازلى, مناقب, ص89 ـ87.
6 . روايت احمد بن محمد الحافى الحسينى الشافعى, صاحب (التبرالمذب)) خطى, بنگريد: خلاصه عبقات الانوار, ج5, ص111.
7 . روايت سيد على همدانى, موده القربى, فصل الموده الثامنه, خطى, بنگريد: خلاصه عبقات الانوار, ج5, ص103.
8 . طبرسى, الاحتجاج, ج1, ص136, نشر اسوه, قم.
9 . خلاصه عبقات الانوار, ج5, ص216.
10 . روضه الفردوس, سيد على همدانى, خطى, بنگريد خلاصه عبقات الانوار, ج5, ص103.
11 . حر عاملى, الجواهر السنيه, ترجمه كاظمى, زين العابدين, ص595, نشر دهقان, تهران.
12 . همان ص585.
13 . همان ص586.
14 . ابن خشاب مى گويد: به خدا اين خطبه را در كتابهايى مطالعه كردم كه دويست سال قبل از تولد سيد رضى(ره) نوشته شده بود, بنگريد: الغدير, علامه امينى, ج7, ص84, و شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحديد, ج1, ص159 ـ 158, بيروت, 1419.