گفته ها و نوشته ها

گفته ها و نوشته ها

بخوانيد و بخنديد

حاكم فاطمى در قاهره وقتى كه مسجد جامع را مجاور باب فتوح بنا نمود, طولى نكشيد كه خود دعوى خدايى كرد, تا جايى كه در نامه مى نوشت:((بسم الحاكم الرحمن الرحيم)) وى از مردم مى خواست كه به او ايمان بياورند و براى نتيجه گيرى پول هاى فراوانى در بين مردم تقسيم مى كرد.
روزى در ايام تابستان, مگس ها اطرافش جمع شده بودند و خدمت گزاران نيز آن ها را دور مى نمودند, اما مگس ها مى رفتند و دوباره مىآمدند; تا اين كه يكى از خدمت گزاران با صداى بلند اين آيه را خواند:((يا ايها الناس ضرب مثل فاستمعوا له ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب ما قدروا الله حق قدره ان الله لقوى عزيز; اى مردم مثلى زده شد, پس بدان گوش فرا دهيد: كسانى را كه غير از خدا مى خوانيد, هرگز (حتى) مگس نمىآفرينند, هر چند براى (آفريدن) آن اجتماع كنند و هرگاه مگس چيزى از آن ها بربايد, نمى توانند آن را باز پس گيرند. طالب و مطلوب همه ناتوانند. قدر خدا را آن گونه كه در خور او است, نشناختند. در حقيقت, خداوند است كه نيرومند و شكست ناپذير است. مردم با شنيدن اين آيه و خواندن آن در چنين موقع حساسى, برخود لرزيدند; گويى كه تازه از آسمان نازل شده است. حاكم از تخت واژگون شد و گريخت, كه مبادا او را بكشند(1) .

قضاوت انشتين

گروهى از الهيون, عالمان اخلاق, عقلى مذهبان و ماديون درباره صحت عقايد خويش دچار اختلاف شدند. تصميم گرفتند كه در اين باره انشتين را قاضى و داور قرار دهند, تا بدانند رى او درباره خدا چيست؟ انشتين چون مشاغل زيادى داشت, از آن ها خواهش كرد كه پانزده دقيقه صبر كنند, پس از آن پرسيدند: نظرت درباره خدا چيست؟
پاسخ داد: اگر به كشف دستگاهى موفق مى شدم كه به وسيله آن, با ميكروب ها سخن گويم, با ميكروب كوچكى كه بر سر يك تار موى انسان زندگى مى كند سخن مى گفتم و از او مى پرسيدم كه خود را چگونه يافته است; بى ترديد پاسخ مى داد: من خود را بر سر درخت تنومندى يافته ام كه ريشه آن ثابت و شاخ و برگش آسمان است. به وى مى گفتم كه اين تار مويى كه بر آن زندگى مى كنى, يكى از هزاران تار موى سر انسان و سر عضوى از اعضاى بدن انسان است, راستى شما چه فكر مى كنيد؟ آيا اين ميكروب كوچك مى تواند عظمت و بزرگى انسان را دريابد؟ هرگز! ما هم نسبت به خداوند بزرگ, به مراتب كوچك تر و ناچيزتر از آن ميكروبيم, چگونه من مى توانم به خدايى احاطه پيدا كنم كه با قواى نامتناهى و عظمت بى پايانش, بر همه چيز احاطه دارد؟ هنگامى كه اين افراد از نزد انشتين مرخص شدند, يقيق كردند كه حق با الهيون است(2) .

سياحت كنندگان

نخستين سياحت كننده, آدم ـ عليه السلام ـ بود كه از دنيا به بهشت رفت و از بهشت به دنيا باز آمد.
دوم, نوح ـ عليه السلام ـ بود كه در كشتى نشست و همه عالم را طواف كرد.
سوم, ابراهيم ـ عليه السلام ـ بود كه او را با منجنيق به آتش انداختند.
چهارم, موسى ـ عليه السلام ـ بود كه او را به دريا بگذرانيدند
پنجم, عيسى ـ عليه السلام ـ بود كه به دليل بسيارى سياحت, مولى او را ((مسيح)) ناميد.
و آخرين سياحت كننده مصطفى ـ صلى الله عليه وآله ـ بود كه از همه اين ها عجيب تر است ك به شبى همه دنيا و هفت آسمان را بگشت و از عرش و كرسى گذشت و با دوست مناجات كرده به مكان خويش بازآمد. كدام سياحت برتر از اين باشد!
هر كس را سياحت, در خور همتش بود; اين جا همت عالى تر, سياحت عجيب تر بود(3) .

زندگى و مرگ

از انوشيروان پرسيدند: زندگانى چيست؟ بهتر از زندگانى چيست؟ و همتاى زندگانى چيست؟
گفت: زندگانى, توانگرى است, همتاى زندگانى نيك نامى و بهتر از زندگانى, بهشت جاودانى.
گفتند: مرگ چيست؟ همتاى مرگ چيست؟ و بدتر از مرگ چيست؟
گفت: مرگ درويشى است, همتاى مرگ بدنامى و بدتر از مرگ دوزخ است(4) .

مرگ موسى

وقتى مرگ موسى در رسيد, برقى در هوا از هيبت عشقش بتافت, كه به چشم عزرائيل برخورد و آسيب ديد. ندا رسيد: اى عزرائيل! چون نزد دوستان ما روى, نگر تا به ادب باشى و بى دستورى, فرا نزد ايشان نروى(5) .

يا على

يا على! اگر بينى مردم به فضايل مشغولند, تو به فرائض بپرداز, اگر بينى مردم به طلب دنيا مشغولند, تو به طلب عقبى بپرداز, اگر بينى مردم به راضى كردن خلق مشغولند, تو به راضى كردن حق بپرداز و چون بينى مردم به عيب جويى يك ديگر مشغولند, تو به عيب جويى نفس خويش بپرداز(6) .

ابليس و فرعون

ابليس لعين به خانه فرعون وارد شد, در بكوفت و گفت: اين كيست؟ ابليس گفت: اى سر احمقان! دعوى خدايى مى كنى و ندانى كه من كيستم؟ فرعون گفت: در آى اى ملعون! ابليس گفت: ملعونى, پيش ملعونى آمد. فرعون گفت: بر پشت زمين, هيچ كس بتر (بدتر) از من و بتر از توشناسى؟ گفتا: يكى حاسد, كه از ما بتر است, زيرا كه مرا دوستى بود هر چه به وى مى گفتم. اطاعت مى كرد. او را گفتم: حق تو بر من واجب است, از من حاجتى بخواه. گفت: همسايه مرا گاوى است, آن را بكش. گفتم: من تو را پنج گاو بدهم. گفت: اگر برايم بيست گاو هم بدهى, مى بايد آن گاو وى نباشد, بدانستم كه آن حاسد از هر دوى ما بدتر است(7) .

اسلام و بهداشت

پزشك مسيحى در محضر هارون الرشيد از دانشمندى پرسيد: مى گويند: علم دو تا است: علم اديان و ابدان. در كتاب شما از علم طب چيزى هست؟ پاسخ داده شد: آرى, دستور آن در اين آيه ((كلوا واشربوا ولا تسرفوا)) است. مسيحى پرسيد: در سخنان پيغمبر شما از اين دانش پزشكى چيزى هست؟ پاسخ داده شد: بلى, پيغمبر فرموده است: معده خانه همه دردهاست وپرهيز سر آمد همه داروهاست و تن خود را به آن چه عادت كرده است, تطبيق بده.
مسيحى گفت: كتاب شما و پيغمبر شما, براى جالينوس جايى در طب نگذارده است(8) .

گنجينه معرفت

شب كه در آن نماز گزارى, آينه معرفت است, چون نياز عرضه دارى, گنجينه مغفرت است. روزى كه به معصيت به سر مى برى, نامه گناهى است پر ظلمت, شبى كه به غفلت به پايان مى رسانى, شب سياهى است بى قيمت. شب دو حرف است: ((شين)) و ((با)) شين آن شفقت ((و انك لعلى خلق عظيم))است و بايش بركت ((بسم الله الرحمن الرحيم)) است(9) .

پى نوشتها
1. (حج, آيه74 ـ 73)
2. محمد مهدى تاج لنگرودى, داستان هايى از خداشناسى,ص80 ـ 79.
3. همان, ص 159 ـ 158.
4. ابو ابراهيم بخارى, شرح التعريف, ج1, ص132.
5. محمد عوفى, تحفه, ص91.
6. خواجه عبدالله انصارى, كشف الاسرار, ج1, ص383.
7. داستان هاى عرفانى, محبوبه جامعى, ص293.
8. محمد عوفى, بحرالفوايد, كتاب الحكمه, ص54.
9. داستان هاى عرفانى, محبوبه جامعى, ص26.
10. خواجه عبدالله انصارى