عقل و دل

 

عقل و دين

آيه الله جوادى آملى
نگارش و تدوين: حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور

يادآورى:

موضوع بحث اين سلسله مقالات, نسبت عقل و دين است. در سه شماره گذشته بخشهايى از مباحث عقل و دين تقديم شما عزيزان گرديد و بحث به برخى دلائل قائلان به حسن و قبح عقلى منتهى شد. اينك ادامه بحث تقديم خوانندگان گرامى مى شود.

راه يابى عقل در عرصه اجتهاد

در قرآن و روايات به عقل و تعقل, اهميت فراوانى داده شده است; مثلا در كتاب هايى مانند جوامع روايى, كافى و بحارالانوار, روايات مربوطه ذكر شده است, اما بايد بدانيم كه عقل از چه زمانى به قلمرو استنباط و اجتهاد راه يافت؟ كدام عقل حجت شرعى است و ملاك حجيت آن كدام است؟
از ديرباز, حجيت و اعتبار عقل در استنباط احكام شرعى ـ به عنوان يكى از ادله اثباتى آن ـ ميان فقها و علماى شيعه مطرح بوده است, ولى نمى توان زمان دقيقى را براى شروع آن تعيين كرد.
نخستين عالم اصولى اى كه به دليل عقلى تصريح كرد, ((ابن ادريس)) (م 598 هـ.ق) بود. او در كتاب خود مى نويسد:
((فان الحق لايعدو إربع طرق; اما كتاب الله سبحانه, إو سنه رسوله(صلى الله عليه و آله و سلم) المتواتره المتفق عليها إو الاجماع إو دليل العقل. فاذا فقدت الثلاثه ـ يعنى الكتاب والسنه والاجماع ـ فالمعتمد فى المسائل الشريعه عند المحققين الباحثين عن مآخذ الشريعه, التمسك بدليل العقل فيها; فانها مبقاه عليه و موكوله اليه, فمن هذا الطريق يوصل الى العلم بجميع الاحكام الشرعيه فى جميع مسائل إهل الفقه, فيجب الاعتماد عليها والتمسك بها)).(1)
يعنى براى رسيدن به حق, بايد به چهار طريق: قرآن, سنت متواتر و متفق عليه, اجماع و عقل مراجعه كرد.
در صورت فقدان ادله كتاب, سنت و اجماع, به دليل عقل تمسك مى كنند. فقها از اين طريق در همه مسائل, به احكام شرعى علم پيدا مى كنند. لذا اعتماد بر آن و تمسك به آن واجب و لازم است.
علاوه بر ابن ادريس(ره), محقق حلى(ره) نيز در كتاب ((معتبر)) در مورد مسئله عقل و مستند بودن آن چنين مى گويد:
((مستند الاحكام و هى عندنا خمسه الكتاب والسنه والاجماع ودليل العقل والاستصحاب. ..; و اما دليل العقل, فقسمان; إحدهما ما يتوقف فيه على الخطاب و هو ثلاثه: الاول لحن الخطاب… والثانى فحوى الخطاب… والثالث دليل الخطاب و هو تعليق الحكم على إحد وصفى الحقيقه…; والقسم الثانى: ماينفرد العقل بالدلاله عليه و هو اما وجوب, كرد الوديعه إو قبح, كالظلم والكذب إو حسن, كالانصاف والصدق, ثم كل واحد من هذه كما يكون ضروريا فقد يكون كسبيا كرد الوديعه مع الضروره و قبح الكذب مع النفع)).(2)
يعنى مستند احكام در نزد شيعه, پنج چيز است: كتاب, سنت, اجماع, عقل و استصحاب. .. . دليل عقل نيز دو قسم است:
قسم اول: دليلى است كه متوقف بر خطاب شرعى است و عقل از لحن, فحوى و دليل خطاب شرعى حقايقى را مى فهمد. قسم سوم, معلق كردن حكم بر يكى از دو وصف حقيقت است.
اما قسم دوم آن چيزى است كه عقل در دلالت بر آن مستقل است و آن يا واجب است ـ مانند رد امانت ـ يا قبيح ـ مانند ظلم و كذب ـ و يا حسن ـ مانند انصاف و صدق ـ كه هر يك از اين ها چنان كه ضرورى است, كسبى هم هست; مانند رد امانت (در صورت ضرورت آن) و قبح كذب (در صورت همراه بودن با منفعت).
((شهيد اول)) نيز در كتاب ((ذكرى الشيعه)) به اين بحث پرداخته است. وى همانند محقق(ره), دليل عقل را دو قسم مى داند: قسمى كه متوقف بر خطاب است و قسمى كه متوقف بر خطاب نيست. نوع دوم بر پنج قسم است:
1. آنچه از قضيه و حكم عقل استفاده مى شود; مانند وجوب قضاى دين, رد امانت, حرمت ظلم و استحباب احسان.
2. تمسك به برائت است; در صورت فقدان دليل(3) …
اما آنچه كه عقل در آن استقلال نداشته و متوقف بر خطاب شرعى است, شش قسم است:
1. مقدمه واجب
2. امر به شىء مستلزم نهى از ضد آن است.
3. فحوى الخطاب.
4. لحن الخطاب.
5. دليل الخطاب.
6. إصاله الاباحه در منافع و إصاله الحرمه در مضار.(4)
بنابراين, گفته هاى محقق و شهيد اول(ره) نشان مى دهد كه در عصر آنان هنوز تفكر و انديشه دليل عقلى, به خوبى تجلى نكرده بود. لذا به گونه اى دليل عقلى را بيان كرده اند كه گاهى شامل ظواهر لفظى هم مى شود; مانند لحن الخطاب (دلالت قرينه عقليه بر حذف لفظ), يا فحوى الخطاب (مفهوم موافق) و يا دليل الخطاب (مفهوم مخالف).
هم چنين استصحاب را از اقسام دليل عقل قرار دادند, در حالى كه استصحاب, دليل جداگانه و اصل مستقلى است. بنابراين اساس استصحاب, دليل نقلى است, نه عقلى; گرچه برهان عقلى اى بر خلاف آن نيست و بناى عقلا آن را رد نمى كند.
متإخران از فقها و اصولى ها ـ مانند ((محقق قمى)), ((سيد محسن كاظمى)) و ((شيخ محمد تقى اصفهانى)) ـ به تفصيل از دليل عقلى بحث كرده اند, اما بزرگانى نظير شيخ انصارى(ره) و آخوند خراسانى مفصلا از عقل و دليل عقلى بحث نكرده اند.

بررسى دليل عقلى در علم اصول

متولى بحث عقل, فن ((اصول)) است, ولى در اصول فقه به مقدار لازم درباره عقل و برهان عقلى در موارد لزوم قطع منطقى, تجربه علمى و كفايت طمإنينه ـ پرداخته نشده است; بلكه اندكى از حجيت ذاتى قطع و اعتبار و عدم اعتبار قطع روانى (قطع قطاع), بحث شده است.
علم اصول بايد ثابت كند كه كتاب, سنت, اجماع و عقل, ادله اثبات دين اند, ولى در اين علم درباره قرآن و عقل, به طور اجمال بحث شده است.
شايسته بود كه اصولى ها در مورد عقل و انواع آن و اين كه كدام عقل دليل اثباتى دين و جزو ادله دين است و موارد فتواى عقل كدام است؟ در كجا عقل, پيك خوبى است و در كجا مستمع خوب؟ اگر عقل مى فهمد, فهميدن عقل چگونه است؟ و مانند آن بحث مى كردند, ولى آنان به جاى آن به توضيح مفهوم موافق و مفهوم مخالف پرداخته و آن را به ((لحن الخطاب)) و ((دليل)) تقسيم كردند كه همگى به دليل لفظى برمى گردد. اين ها استماع و فهم عقل از يك دليل لفظى است و اين صداى شرع و نقل است كه از زبان عقل فهميده مى شود; حال آن كه عقل در صورتى دليل اثباتى دين است كه طبق برهان ويژه, حكم خدا را كشف كند.

يادسپارى

براى تبيين جايگاه اصلى عقل, علم اصول بايد دو مرحله را طى كند:
1. عقل را به عنوان دليل مستقل اثبات دين بشناساند, نه پيك, سخن گو, مستمع و مخاطب.
2. قطع عقلى بايد قطع منطقى باشد, نه قطع روانى, تا بتوان آن را روش مندانه تبيين منطقى كرد.

عقل دينى و فلسفى

انقسام عقل به عقل دينى و عقل فلسفى, و ايجاد چنين اصطلاحى صحيح است, زيرا معمولا عقل به نيروى درك كننده اى اطلاق مى شود كه گاهى هست ها و نيست ها (محدوده حكمت نظرى) را درك مى كند و گاهى نيز بايدها و نبايدها (قلمرو حكمت عملى), يعنى درك همه مسائل حكمت نظرى و حكمت عملى به عهده عقل نظرى است.
اما اگر محدوده درك عقل, مسائل درون دينى اى (مسائل اخلاقى, سياسى, حقوقى يا معارف الهى) باشد كه انبيا به عنوان هدايت آسمانى فراسوى انسان ها نصب كرده اند, مى توان آن را عقل دينى ناميد. به تعبير صحيح: عقلى كه مطالب منقول را كاملا درك مى كند, در مقابل عقلى كه حقايق عينى را درك مى كند.
از دير زمان, عقل را به دو قسم: نظرى و عملى تقسيم مى كردند. اگر عقل عملى را نيروى تحريكى نفسى بدانيم كه عهده دار همه كارهاى عملى نفس است ـ مانند عزم, اراده, تصميم, اخلاص, محبت و… ـ اولى است; چنان كه اصطلاح دوم براى عقل عملى, همين است.

كاربرد عقل در متون نقلى دين

عقل مصطلح فلسفى, اگر به معناى استنتاج مسائل نظرى از بديهيات و روشن كردن مطالب مبهم باشد ـ چنان كه در منطق و فلسفه رايج است ــ در متون نقلى دين نيز مورد بهره بردارى قرار گرفته است, زيرا قرآن از راه هاى گوناگون, عقل را تكريم كرده.
موارد ارايه برهان عقلى, گاهى همراه با نام عقل, تعقل و نظاير آن است و گاهى با نام عقل همراه نيست. اكنون به سه نمونه اشاره مى كنيم:
1. خداوند در قرآن مى فرمايد: ((إم خلقوا من غير شىء إم هم الخالقون;(5) آيا انسان ها بدون مبدإ فاعلى خلق شده اند يا خودشان خالقند؟ اين آيه مى گويد: انسان براساس تصادف و اتفاق به دنيا نيامده, بلكه آفريدگارى دارد, زيرا عقلا محال است كه فعلى بدون فاعل باشد.
اين استدلال, عقلى است و منظور از ((شىء)) در آيه مزبور, مبدإ فاعلى است, نه مبدإ قابلى, چون انكار مبدإ قابلى, ضرر اعتقادى ندارد ـ چنان كه اقرار به آن نيز سودى نمى بخشد ـ بلكه قبول و رد مبدإ فاعلى است كه از جهت اعتقادى موثر است و اثبات و لزوم قبول آن, محور استدلال قرآنى است.
نزاع ملحد و موحد نيز در قبول و رد مبدإ قابلى نيست و رهبران الهى هم مإموريت ندارند كه ملحدان و منكران مبدإ قابلى را به آن معتقد كنند.
بنابراين, مفاد آيه ياد شده اين است: آيا اينها مبدإ فاعلى ندارند و بدون فاعل خلق شده اند؟! حال آن كه فعل بدون فاعل, ((صدفه))(6) و ((ترجح بلامرجح)) بوده و محال است. لذا هر فعلى فاعلى دارد كه آن را خلق كرده است. در اين صورت, آيا فاعل موجودات, خودشان هستند؟ يا ديگرى آنها را خلق كرده است؟ در صورت نخست, ((دور)) لازم مىآيد و دور نيز محال است; چه مضمر باشد و چه مصرح.
در صورت دوم نيز ((تسلسل)) لازم مىآيد كه آن هم محال است.
بنابراين, براساس اين آيه, اولا: صدفه و اتفاق محال است. ثانيا: ضرورت مبدإ فاعلى اثبات مى شود. ثالثا: دور صريح و مضمر و نيز تسلسل باطل مى گردد. پس قرآن با اين كه كلمه عقل را در اين آيه به كار نبرده, اما مطلب را با برهان عقلى تبيين كرده است; يعنى بيان او عقلى است.
آيه ديگرى نيز در باب توحيد است كه مى فرمايد: ((لو كان فيهما آلهه الا الله لفسدتا))(7) حضرت ابراهيم نيز در مقام احتجاج فرمود: ((ربى الذى يحيى و يميت))(8) . در اين دو آيه نيز كلمه عقل به كار نرفته است, اما محتواى آنها استدلال عقلى است.
حضرت اميرالمومنين (عليه السلام) نيز در نهج البلاغه, بر پايه برهان عقلى سخن گفته است; هرچند نامى از عقل نبرده: ((كل قائم فى سوإ معلول))(9) , يعنى هر موجودى كه به خود متكى نيست, هستى او هم صرف و عين ذاتش نيست, بلكه معلول است و هر معلول, علتى دارد. اين سخن, از امام رضا(عليه السلام) نيز نقل شده است.(10)
شبيه استدلال قرآن در مورد ضرورت مبدإ فاعلى و استحاله تصادف, از حضرت اميرالمومنين(عليه السلام) در نهج البلاغه ذكر شده است: ((فالويل لمن إنكر المقدر و جحد المدبر, زعموا إنهم كالنبات ما لهم زارع, و لا لاختلاف صورهم صانع, و لم يلجئوا الى حجه فيما ادعوا و لا تحقيق لما إوعوا, و هل يكون بنإ من غير بان, إو جنايه من غير جان;(11) واى بر آن كس كه ناظم و مدبر را انكار كند! گروهى مى پندارند كه آنها همچون گياه خودرويند و زارعى ندارند و براى اشكال گوناگون آنها آفريننده اى نيست. اينان براى ادعاى خود, دليلى اقامه نكرده اند و براى آنچه كه در مغز خود پرورانده اند, تحقيقى به عمل نياورده اند. آيا ممكن است كه ساختمانى بدون سازنده يا جنايتى بدون جنايت كار پديد آيد؟.))
لذا اين استدلال هاى قرآنى و روايى, برهان عقلى اى است كه در فن فلسفه و كلام نيز به كار مى رود; هرچند هيچ نامى از عقل در تقرير اين براهين برده نشده باشد.
2. قرآن كريم, حكمت را ـ كه كار عقل است ـ در برابر موعظه و جدال احسن قرار مى دهد: ((ادع الى سبيل ربك بالحكمه والموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هى إحسن))(12) , يعنى دعوت به خدا سه راه دارد: حكمت, موعظه نيكو و جدال احسن.
بنابراين, حكمتى كه غير از جدال و موعظه است, همان حكمت مصطلح فلسفى است, زيرا حكمت, مقدمات بينى است كه عهده دار تبيين حقايق نظرى است و موعظه درباره اخلاقيات, بايدها و نبايدها از آراى پسنديده كمك مى گيرد و جدال احسن از مشهورات, مسلمات و مقبولات استمداد مى كند, يعنى در جدال احسن از مقدماتى استفاده مى شود كه مورد پذيرش طرف مقابل باشد; مانند مشهورات و آراى پسنديده وگرنه جدالى باطل است. از اين رو, قرآن فرموده ((ولا تجادلوا إهل الكتاب الا بالتى هى إحسن(13) ; با اهل كتاب به غير جدال احسن مجادله نكنيد.))
از امام صادق(عليه السلام) پرسيدند: آيا پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) جدال كرده است؟
فرمود: بلى, حتما جدال كرده, چون خداوند آن حضرت را به جدال امر كرده است. پس جدال بر او واجب بوده. آن گاه حضرت(عليه السلام) آياتى را كه به سبك جدال احسن نازل شده برشمرد كه يكى از آنها, بخش هاى پايانى سوره ((يس)) است.(14) در اين آيات از مقدمات مقبول و مسلم در مقابل دشمن استفاده شده است.
3. قرآن كريم در آياتى برهان عقلى را با نام عقل و در كنار هم ذكر مى كند, يعنى همراه براهينى كه از مقدمات بديهى به نظرى راه مى يابد مى فرمايد: ((ان فى ذلك لذكرى لاولى الالباب))(15) و ((آيات لقوم يعقلون))(16) و ((ان فى خلق السموات والارض… لايات لقوم يعقلون))(17) . عقل در اين آيات, همان عقل نظرى و فلسفى است.

پى نوشت ها:
1. السرائر, ج1, ص46.
2. المعتبر, ج1, ص21 ـ 32.
3. ذكرى الشيعه, ج1, ص52.
4. همان.
5. سوره طور, آيه35.
6. يعنى بر حسب تصادف و اتفاق.
7. انبيإ, آيه 22.
8. بقره, آيه 258.
9. نهج البلاغه, خطبه 186.
10. مسند الرضا(عليه السلام), ج1, ص41.
11. نهج البلاغه, خطبه 185, بند19.
12. نحل, آيه125.
13. عنكبوت, آيه 46.
14. آيات 77 ـ83.
15. زمر, آيه 21.
16. جاثيه, آيه 5.
17. بقره, آيه 164.