ويژگى هاى بى ثباتى حكومت ها از ديدگاه نهج البلاغه 2

 

ويژگى هاى بى ثباتى حكومت ها از ديدگاه نهج البلاغه
قسمت آخر

سيد محمد باقر ركنى

ترك امر به معروف و نهى از منكر

از ديگر عوامل مهم و كاملا موثر در تنظيم ارتباطات اجتماعى مسئله امر به معروف و نهى از منكر است كه به عنوان يكى از فروع دين مبين اسلام نيز مطرح مى باشد.
شايد بتوان گفت كاربردى بودن و گستره اجتماعى اين سنت الهى بيش از مواردى از قبيل: جهاد, خمس, زكات و… باشد.
على(ع) صريحا در باب فريضه امر به معروف و نهى از منكر مى فرمايد:
((مردم! مثل هاى قرآن درباره كسانى كه عذاب و كيفر شدند و روزهاى سخت آنان و آسيب هاى شديدى كه ديدند, در نزد شماست, پس وعده عذاب خدا را دور مپنداريد و به عذر اين كه آگاهى نداريد خود را گرفتار نسازيد و انتقام خدا را سبك و خود را از كيفر الهى ايمن مپنداريد, زيرا كه خداى سبحان, مردم روزگاران گذشته را از رحمت خود دور نساخت, مگر به خاطر ترك امر به معروف و نهى از منكر.
پس خدا, بى خردان را براى نافرمانى و خردمندان را براى ترك و بازداشتن ديگران از گناه لعنت كرد.))(1)
در جاى ديگر مى فرمايد: ((فساد آشكار شد, نه كسى باقيمانده كه كار زشت را دگرگون كند و يا از نافرمانى و معصيت بازدارد, شما با چنين وضعى مى خواهيد در خانه قدس الهى و جوار رحمت پروردگارى قرار گيريد؟
و عزيزترين دوستانش باشيد؟
هرگز! نمى توان خدا را نسبت به بهشت جاويدانش فريفت و جز با عبادت نمى توان رضايت او را به دست آورد, نفرين بر آنان كه امر به معروف مى كنند و خود ترك مى نمايند و نهى از منكر دارند و خود مرتكب آن مى شوند.))(2)
همان طور كه ذكر شد دايره عمل امر به معروف و نهى از منكر, حوزه هاى مختلف و وسيعى از جامعه را ـ چه ابعاد فردى و چه ابعاد اجتماعى ـ در بر مى گيرد; از جمله زمينه هاى اقتصادى فرهنگى, سياسى, اخلاقى و…
متإسفانه بعضى اوقات به دليل سطحى نگرى, دامنه وسيع اين فريضه به طور ناخواسته محدود به مسايل كم اهميت تر مى شود كه خود اين موضوع را مى توان نوعى منكر پنهان, ناميد.
به هر حال براساس آيات و روايات متعدد, بى توجهى به موضوع امر به معروف و نهى از منكر منجر به عوارض و نابسامانى هاى اجتماعى شده كه به برخى از آن ها به صورت گذرا اشاره مى كنيم:
1. كم رنگ شدن ارزش ها و نيكى ها در سطح جامعه (تغيير ارزش هاى حاكم بر يك جامعه)
2. گسترش فساد و گناه در سطوح مختلف جامعه.
3. رواج عدم مسئوليت پذيرى و بى تفاوتى نسبت به رذايل اخلاقى در گروه هاى مختلف اجتماعى به دليل از بين رفتن قبح ذاتى و فعلى معاصى (كه اين نابود شدن قبح معاصى از خود معاصى و تباهى ها مخرب تر و ويران گرتر مى باشد.)
4. اختلاط حق وباطل, نيكى و بدى به دليل تناقض به دستورات الهى با عرف مردم جامعه.
5. تسلط بدكاران و فاسقان بر جامعه.
6. عدم استجابت دعاى نيكان و پرهيزكاران جامعه (كه به نوعى تمثيل سوختن تر و خشك با همديگر را تداعى مى كند)
7. محروم شدن از نعمت هاى الهى.

ى ـ دورى از نعمت اسلام

از آنجايى كه دين مبين اسلام كامل ترين و جامع ترين اديان الهى بوده و تمامى دستورات اين دين در قرآن كريم متجلى و جهت هدايت آدميان بر پيامبر(ص) اسلام نازل گرديده ـ و بنا به تصريح خود قرآن كه فرموده: ((لا رطب و لايابس الا فى كتاب مبين))(3) مسلما به راه سعادت و نجات آدميان نيز در آن اشاره شده, لذا دورى از نعمت دين اسلام به معناى واقعى, باعث خسران و زيان زندگى انسان ها مى گردد.
خداى متعال در قرآن مى فرمايد: ((و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه))(4)
امام(ع) نيز با استناد به كلام الهى مى فرمايد: ((هر كس جز اسلام دينى را انتخاب كند به يقين, شقاوت او ثابت و پيوند او با خدا قطع و سقوطش سهمگين خواهد بود, سرانجامش رنج و اندوهى بى پايان و شكنجه اى پردرد مى باشد.))(5)
البته اين كه جامعه مسلمين در مقايسه با ساير بلاد غير اسلامى از لحاظ پيشرفت عمومى چه جايگاهى دارد و يا چه عواملى در عقب ماندگى يا شكوفايى جامعه اسلامى (در مقاطع خاصى از تاريخ) دخيل بوده بحثى جداگانه است كه در اين مجال نمى گنجد اما براى آگاهى بيشتر مى توان به بخش ((علل انحطاط مسلمين)), كتاب ((اسلام و مقتضيات زمان)) شهيد مطهرى مراجعه كرد.

ك ـ رهبر ناسالم

از فاكتورهاى مهم كه در ارتقا يا تنزل مرتبه اجتماعى مردم يك جامعه موثر بوده و اختصاص به مسلمين ندارد, ويژگى هاى شخصيتى و كارآمدى پيشوا و مقتداى آن جامعه است. از زمان فلاسفه قديم ـ مانند ارسطو و افلاطون ـ تا حال حاضر, علماى اجتماعى عنايت خاصى به شيوه هاى زمامدارى و شرايط داشته اند, چون قوام و بقاى حكومت ها بستگى به نوع تقابل بين رهبر و مردم دارد.
البته وجود رهبر, اگرچه واجد شرايط هم نباشد, جهت پيشگيرى از متلاشى شدن و از هم گسيختگى جامعه ضرورى است.
حضرت على(ع) با توجه به شرايط خاص و بحرانى زمان واگذارى خلافت به ايشان مى فرمايد: ((سوگند به خدا! به آن چه انجام داده ايد گردن مى نهم تا هنگامى كه اوضاع مسلمين رو به راه باشد و از هم نپاشد و جز من بر ديگرى ستم نشود.))(6)
حضرت على(ع) به برخى از ويژگى هاى منفى رهبر جامعه ـ كه باعث سقوط جامعه مى شود ـ اشاره مى فرمايند:
((… همانا شما دانستيد كه سزاوار نيست بخيل بر ناموس, جان, غنيمت ها و احكام مسلمين رهبرى كرده و امامت مسلمين را عهده دار شود تا در اموال آن ها حريص گردد. نادان نيز لياقت رهبرى ندارد تا با نادانى خود مسلمانان را به گمراهى كشاند. ستم كار نيز نمى تواند رهبر مردم باشد كه با ستم, حق مردم را غصب و عطاهاى آنان را قطع كند و نه كسى كه در تقسيم بيت المال عدالت ندارد, زيرا در اموال و ثروت آنان حيف و ميل داشته و گروهى را بر گروهى مقدم مى دارد. رشوه خوار درقضاوت هم نمى تواند امام باشد, زيرا براى داورى با رشوه گرفتن, حقوق مردم را پايمال و حق را به صاحبان آن نرساند. آن كس كه سنت پيامبر(ص) را ضايع مى كند, لياقت رهبرى ندارد, زيرا امت اسلامى را به هلاكت مى كشاند.))(7)
در جاى ديگر مى فرمايد: ((آگاه باشيد! به زودى پس از من به خوارى و ذلت گرفتار مى شويد و شمشير برنده بر شما مسلط مى گردد و به استبدادى دچار خواهيد شد كه براى ديگر ستم گران راه و رسم حكومت قرار خواهد گرفت.))(8)
امام(ع) به طور واضح به حقوق متقابل رهبر و مردم و اثرات آن اشاره مى فرمايد:
((… در ميان حقوق الهى بزرگ ترين حق, حق رهبر بر مردم و حق مردم بر رهبر است, حقى كه خداى سبحان بر هر دو گروه لازم كرد و آن را عامل پايدارى پيوند ملت و رهبر و عزت دين قرار داد. پس رعيت اصلاح نمى شود, جز آن كه زمامداران اصلاح گردند, و زمامداران اصلاح نمى شوند جز با درست كارى رعيت. آن گاه كه مردم حق رهبرى را ادا كنند و زمامدار حق مردم را بپردازد, حق در جامعه عزت مى يابد و راه هاى دين پديدار, و نشانه هاى عدالت برقرار و سنت پيامبر(ص) پايدار گردد, پس روزگار اصلاح شود و مردم در تداوم حكومت اميدوار و دشمن در آرزوهايش مإيوس مى شود, اما اگر مردم هر حكومت چيره شوند يا زمامدار بر رعيت ستم كند, وحدت كلمه از بين مى رود, نشانه هاى ستم آشكار و نيرنگ بازى در دين فراوان مى گردد و راه گسترده سنت پيامبر(ص) متروك, هواپرستى فراوان, احكام دين تعطيل و بيمارىهاى دل فراوان گردد, مردم از اين كه حق بزرگى فراموش مى شود يا باطل خطرناكى در جامعه رواج مى يابد, احساس نگرانى اى نمى كنند.
پس در آن زمان نيكان خوار و بدان قدرت مند مى شوند و كيفر الهى بر بندگان بزرگ و دردناك خواهد بود.))
از ديدگاه امام (ع), عدم رعايت حقوق رهبر و مردم داراى پيامدهاى مضرى است كه عبارت اند از: بى ثباتى جامعه, به وجود آمدن تبعيض هاى اجتماعى و تغيير هنجارهاى جامعه كه نهايتا به استحاله فكرى ـ عقيدتى خواص و عامه مردم مى انجامد.
علاوه بر اين, يك رهبر كارآمد و موفق و واجد شرايط مديريت جامعه, بايد سرپرستى گروهى از مردم را به عهده بگيرد تا آن جامعه نيز در مسير موفقيت و سربلندى قرار گيرد.

ل ـ عدم رعايت حقوق مردم

اصولا عدم رعايت حقوق اجتماعى مردم سبب ايجاد بى عدالتى, هرج و مرج, تبعيض ودر نهايت افزايش فاصله هاى طبقاتى در جامعه مى شود كه پيدايش شكاف طبقاتى آفت بسيار بزرگى جهت سست شدن پايه هاى هر حكومتى ـ چه مسلمان و چه غير مسلمان ـ مى شود.
بحث عدم تجاوز و تعدى به حريم عمومى و خصوصى ديگران به حدى گسترده است كه از ديرباز مطمح نظر اغلب فلاسفه و علماى علوم انسانى و اجتماعى بوده تا جايى كه منجر به پيدايش مكتب ها و نظريات مختلفى در اين باب شده است.
امام(ع) مى فرمايد: ((… همانا ملت هاى پيش از شما به هلاكت رسيدند, بدان جهت كه حق مردم را نپرداختند. پس دنيا را با رشوه دادن به دست آوردند و به راه باطلشان بردند و آنان هم اطاعت كردند.))(9)
وقتى رعايت قانون و گسترش قسط و عدالت در جامعه اى كم رنگ شد, وقتى اهداف و مطامع شخصى وسيله و ابزار رسيدن به اهداف را توجيه نمايند, وقتى فرهنگ رايج اين است كه با پول هر امرى ممكن مى شود, وقتى جمع شدن ثروت از راه هاى مشروع و غيرمشروع از هم تشخيص داده نشود, وقتى از رشوه به عنوان هبه و هديه ياد شود, وقتى رسيدگى عادلانه اى در خصوص افزايش بى حد و حصر ثروت عده اى محدود در جامعه صورت نپذيرد, وقتى هر كس بنا به سليقه و منافع خود حامى عدالت و قانون باشد و از رانت هاى موجود به جاى خدمت به كشور از قانون بهره بردارى شخصى شود, طبيعتا جايگاه رفيع قانون و عدالت به جاى احقاق حقوق مظلومين و مستحقين, به نوعى, ابزار دست صاحبان ثروت و قدرت مى گردد.
پر واضح است كه اگر در جامعه اى كه اجراى قانون, توجه به عدالت و انصاف, رسيدگى به تخلفات در سايه دستورات الهى نباشد, و آرامش و امنيت اجتماعى نيز دچار تزلزل و آسيب پذيرى شود و جامعه اى كه روى آرامش نبيند, هميشه درگير تخاصمات گروهى و اجتماعى خواهد بود.
به جاى اين كه از فرصت هاى موجود جهت پيشرفت و آبادانى جامعه استفاده شود, تمام وقت و هزينه عمومى; حتى خصوصى صرف امور باطل و مخرب جامعه مى گردد. تصميم گيرندگان و نخبگان به جاى ارائه راه كارهاى جديد و مناسب جهت ارتقإ جامعه بايد درگير مسايل جزيى و بى اهميت باندى و گروهى شوند.

م ـ فقر (اقتصادى, فرهنگى, سياسى)

حضرت على(ع) خطاب به فرزندش محمد حنفيه مى فرمايد: ((اى فرزند من از تهيدستى بر تو هراسناكم, از فقر به خدا پناه ببر كه همانا فقر دين انسان را ناقص, عقل را سرگردان مى كند و عامل دشمنى است.))
البته مراد از فقر فقط جنبه اقتصادى آن نيست, بلكه در زمينه هاى مختلف مى تواند در زندگى فردى و اجتماعى افراد موثر باشد. اگر جامعه اى از لحاظ امكانات مادى و رفاهى در مضيقه باشد چه تبعات نامناسبى بر تعاملات و روابط اجتماعى ـ چه در داخل جامعه و يك ملت و چه در ارتباط با ساير ممالك ديگر ـ به بار مىآورد. مسلما وقتى كشورى داراى ذخاير مادى فراوان باشد و فرهنگ استفاده صحيح آن نيز رايج باشد به استقلال, استغنإ و عزت آن ملت كمك خواهد كرد.
با تخصيص منابع مالى مطلوب, امكان نشر اصول اعتقادى و فكرى مناسب حال افراد جامعه نيز فراهم مىآيد. فقر و فلاكت از عواملى هستند كه به طور واضح در نوع زندگى فردى و اجتماعى افراد دخيل است. معصومين(ع) و بزرگان دين اسلام نيز نسبت به آفات فقر توصيه هاى متعددى بيان كرده اند, از جمله: ((من لا معاد له لا معاش له)).
در هر حال تمكن مادى به اقتدار وپايدارى جوامع كمك خواهد كرد. البته داشتن ثروت هاى طبيعى وغنى و تمكن مادى يك مسإله است و استفاده مطلوب و بهينه از اين گونه منابع و ذخاير, جهت پيشرفت و آبادانى يك مملكت, مسئله مهم تر ديگر است.

ن ـ از خود بيگانگى (خود فراموشى)

موضوع از خود بيگانگى يا به عبارتى فراموش كردن هويت واقعى انسان ها, در مكاتب مختلف از زواياى گوناگون بررسى شده است, به عنوان مثال, در ماركسيسم هم به نوعى ـ البته از ديد اقتصادى نيروى كار و توليد ـ به مسئله از خود بيگانگى پرداخته شده است. اما چون ما از ديدگاه اسلام ـ يا به عبارتى از منظر نهج البلاغه ـ به موضوع پرداخته ايم, بهتر است به قرآن كريم و كلام نورانى حضرت (ع) مراجعه كنيم:
((دشمن ترين آفريده ها نزد خدا دو نفرند: مردى كه خدا او را به حال خود واگذاشته و از راه راست دور افتاده است كه دلش شيفته بدعت و مردم را گمراه كرده و به فتنه انگيزى مى كشاند و راه رستگارى گذشتگان را گم كرده و طرفداران خود و آيندگان را گمراه ساخته بار گناه ديگران را بر دوش كشيده و گرفتار زشتى هاى خود نيز مى باشد و مردى كه مجهولاتى به هم يافته و در ميان انسان هاى نادان جايگاهى پيدا كرده است.))(10)
خداوند متعال نيز در قرآن صريحا مى فرمايد: ((نسوا الله فنسيهم ان المنافقين هم الفاسقون))(11) (شما مومنان) مانند آنها نباشيد كه خدا را فراموش كردند, خدا هم نفوس آنها را از يادشان برد. آنها به حقيقت بدكاران عالمند.(12)
يكى از آفت هاى بزرگ فردى و اجتماعى فراموش كردن خود واقعى فرد يا گروه است كه هر چه دامنه اين فراموشى گسترده تر باشد, ضرر و زيان آن نيز بيشتر است, يعنى از خود بيگانگى يك جامعه به مراتب زيان بارتر از خود بيگانگى فرد است. عدم شناخت خود واقعى افراديك جامعه, منجر به عدم شناخت موقعيت و وضعيت آن جامعه, هم چنين ارتباطات متقابل با جوامع و ملل ديگر مى شود. وقتى جامعه اى به نقصان يا توانمندىهاى خود به طور دقيق واقف نباشد چگونه ممكن است مسير ترقى و پيشرفت خود را تشخيص دهد. اين كه در متون اسلامى خودشناسى مترادف يا مقدم بر خداشناسى شمرده مى شود. به همين دليل است, چنان كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: ((من عرف نفسه فقد عرف ربه)).
چه خسرانى بالاتر از اين كه آفريدگار قادر و متعال, گروهى از انسان ها را به حال خود واگذارد تا در كفران و عصيان نعمت هاى الهى غرق شوند. حتى در برخى كتاب هاى روانشناسى در مبحث تشويق و تنبيه يادآورى شده است كه يك نمونه از جديدترين تنبيه هاى افراد تحت آموزش, رها كردن آن ها و توجه نداشتن به حال آنهاست, به طورى كه نه تذكرى داده شود و نه پاداشى در نظر گرفته شود.
اصولا بريدن و جدا شدن از هويت خود نتيجه اى جز سرگردانى, بلاتكليفى, بى هدفى و بى نظمى فكرى و اعتقادى ندارد كه ـ اين موارد ذكر شده ـ اگر در فرهنگ عامه يك ملتى نهادينه شود, تصور آينده مبهم و تاريك آن جامعه نيز زجرآور خواهد بود. مصاديق فراوانى از سرگذشت افراد و ملل مختلفى كه خود واقعيشان يا به عبارتى بعد انسانى انسانيتشان رابه دست فراموشى سپرده و به دليل ازدست دادن نعمت هاى الهى و فرصت هاى مغتنم, نهايتا به فلاكت و اضمحلال رسيده اند مورد اشاره مى باشد, از جمله سرگذشت عبرت انگيز قوم بنى اسرائيل كه فراز و نشيب هاى فراوانى داشته است.

ص ـ دنيا پرستى

حضرت على (ع) جهت خودسازى و تزكيه افراد در فرصت هاى مختلف هشدارها, ارشادات و رهنمودهاى خود را با دلسوزى تمام بيان داشته است. آن جا كه مى فرمايد:
((اى مردم! همانا بر شما از دو چيز مى ترسم: هواپرستى و آرزوهاى طولانى. اما پيروى از خواهش نفس, انسان را از حق باز مى دارد و آرزوهاى طولانى آخرت را از ياد مى برد.))(13)
در جاى ديگرى نيز مى فرمايد:
((همانا بسيارى از مردم دگرگون شدند و از سعادت و رستگارى بى بهره ماندند به دنياپرستى روى آورده و از روى هواى نفس سخن گفتند… همانا بدبخت كسى است كه از عقل و تجربه اى كه نصيب او شده محروم بماند.))(14)
هم چنين مى فرمايد: ((آگاه باشيد! دنياى حرام چونان عشوه گر هرزه اى است كه تسليم نشود و مركب سركشى است كه فرمان نبرد, دروغ گويى خيانت كار, ناسپاسى حق نشناس, دشمنى حيله گر, پشت كننده اى سرگردان, حالاتش متزلزل, عزتش خوارى, جدش بازى و شوخى و بلنداى آن سقوط است, خانه جنگ و غارت گرى, تبه كارى و هلاكت و سرمنزل ناآرامى است.))(15)
اگر در جوامع امروزى, تمدن غرب را با بارزترين تمايل به دنيا دوستى و دنياپرستى قلمداد كنيم شايد با اندكى تإمل و تعقل از وضعيت زمان حال كشورهاى مختلف جهان به فهم سخنان اميرالمومنين(ع) نزديك شويم.
مى توان نظريه ((اشپنگلر)) مبنى بر اين كه هر تمدنى چهار مرحله: تولد, بلوغ, انحطاط و مرگ را دارد و اين كه غرب فعلا در مرحله انحطاط آن به سر مى برد را,(16) به نوعى مويد همان كلام امام(ع) بدانيم. (البته مطالعه اوضاع كنونى جوامع نيز به اثبات نظريه ((اشپنگلر)) كمك مى كند.)

ع ـ خودخواهى و خودپسندى

حضرت على(ع) در ذم خودپسندى و خودخواهى مى فرمايد:
((… در حل مشكلات به خود پناه مى برند و در مبهمات تنها به رإى خويش تكيه مى كنند, گويا هر كدام امام و راهبر خويش اند كه به دست گيره هاى مطمئن و اسباب محكمى ـ كه خود باور دارند ـ چنگ مى زنند))(17)
تكبر, غرور, گردنكشى, عجب, خودخواهى و خودپسندى به نوعى در يك سنخ قرار مى گيرند.
رذايلى كه ريشه در نفس پرستى و تبعيت از بعد حيوانى انسان ها دارد ـ اين كه انسانى فقط به خود تكيه داشته باشد و از هيچ گونه خرد جمعى, مشورت, تجربه و يا دستورات متقن الهى و دينى استفاده نكند ـ راهى جز بن بست پيش روى خود ندارد. اوج خودمحورى انسان منجر به پيدايش مكتب اومانيسم گرديده كه پيروان آن سعى در جهان شمول كردن آن داشتند, لكن در عمل و واقعيت نتوانست پاسخ گوى نيازها و زواياى گوناگون زندگى انسان ها باشد و عينا مشاهده مى شود كه تاريخ مصرف اصول و مبانى اين مكتب گذشته است. تلاش هايى كه جهت برقرارى اسلوب و اصول دهكده جهانى مى شود كاملامتناقض با نظريه ها و مكتب هايى از قبيل اصالت فرد يا اومانيسم مى باشد.

ف ـ لقمه حرام

امام(ع) در نكوهش و آگاهى به مردم عصر خود راجع به وضعيت موجود و خبر از آينده نابسامان آنها پس از توضيحات مفصلى مى فرمايد:
((… سعى كنيد تا شما پرچم فتنه ها و بدعت ها نباشيد و آنچه را كه پيوند امت اسلامى بدان استوار است و پايه هاى طاعت بر آن پايدار, بر خود لازم شماريد و در محضرخدا, ستمديده وارد شويد, نه ستم گر.
از افتادن درون دام هاى شيطان و قرارگرفتن در وادى دشمنى ها بپرهيزيد و لقمه هاى حرام به شكم خود راه ندهيد…))(18)
وقتى در جامعه اى ـ خصوصا اسلامى ـ تكاثر ثروت از هر راهى مشروع شمرده شود, فرهنگ كسب درآمد زياد, بدون سعى و تلاش و سختى كشيدن, عمومى گردد ـ برخلاف آيات و روايات متعدد ـ رباخوارى امرى مذموم به حساب نيايد, پرداخت خمس و زكات مفهوم عملى و جدى اى نداشته باشد, لقمه هاى شبهه ناك و حرام افزايش يابد, به تدريج اثرات وضعى اين گونه درآمدهاى غيرحلال و غير قانونى در تار و پود شكل گيرى اخلاق شخصيتى افراد جامعه و در نتيجه تغييرات آرام رفتار اجتماعى بروز كرده و اثرات مخرب و جبران ناپذير آن دامن گير عموم جامعه مى گردد.
نمونه عينى آن در واقعه عاشورا اتفاق افتاد. پس از آن همه وعظ و نصيحت امام حسين(ع) خطاب به لشكريان دشمن ـ كه متإسفانه موثر واقع نشد ـ فرمود:
((شكم هاى شما از لقمه هاى حرام پر شده, لذا سخن حق را درك نمى كنيد.))
بنابراين اثرات لقمه حرام طورى در تغييرات اجتماعى و چرخش هاى عقيدتى و فكرى مردم موثر است تا آن جا كه تلاش ها و زحمات شخصيتى چون پيامبر اكرم(ص) و اميرالمومنين(ع) به فراموشى سپرده شده و گروه بى شمارى اصرار بر كشتن فرزند آن شخصيت بزرگ الهى داشته اند.
البته تمايل به زندگى شيطانى و غيرخدايى و سوق به حرام خوارى تبعات فراوان ديگرى از جمله: عدم استجابت دعا نيز دارد.

نتيجه گيرى:

با مطالعه و تدبر در موارد ذكر شده ـ كه به عنوان عوامل بى ثباتى و انحطاط جوامع مطرح گرديد ـ مى توان گفت چه بسا كه هر كدام از اين ويژگى ها به تنهايى نيز عاملى اثرگذار و مخرب در جهت تضعيف و تحليل رفتن هر جامعه اى باشد. اما هر كدام داراى شدت و ضعفى هستند.
از ديد فرامذهبى و كلى كه به قضيه پرداخته شود به نظر مى رسد كه ويژگى عدم اتحاد و همدلى مهم ترين عامل بدبختى و عقب نگه داشته شدن, تشتت آرا و تضعيف پايه هاى حكومتى يك نظام و جامعه به شمار مىآيد. اما از ديد اسلام و دستورات الهى اگر به موضوع پرداخته شود شايد بتوان گفت مهم ترين عامل سقوط و هلاكت جوامع همان دورى از نعمت اسلام است.
بديهى است كه ساير عوامل ذكر شده حتى نداشتن همدلى و اتحاد, اعراض از سنت نبوى(ص), مهجورى قرآن و… مجموعه اى از فاصله گرفتن و دورى از نعمت اسلام اصيل است.
اگر در همين جامعه خودمان ـ بعد از وقوع انقلاب اسلامى تاكنون ـ با بصيرت و تدبر مطالعه و ملاحظه شود كاملا تإثير دورى يا نزديكى به مبانى اسلام واقعى در جريانات اجتماعى را مشاهده خواهيم كرد.
حتى مى توان تك تك عوامل انحطاط و سقوط را به صورت موردى بررسى نمود و باز هم مشاهده كرد كه ريشه همه آن ها همان دورى از اسلام است. (تإكيد ما بر اسلام به دليل اسلامى بودن سيستم حكومتى كشورمان مى باشد.) به عنوان مثال: در دوران هشت سال دفاع مقدس چه شور و شوقى جهت اهداى انواع كمك هاى مادى و معنوى به جبهه ها سرازير بود; حتى برخى تمام زندگى و هستى خود را فداى دفاع از اسلام مى نمودند, اما بعد از شروع دوران سازندگى ـ و به اصطلاح آرامش بعد از جنگ ـ برخى از همان افراد كم كم با تغيير هنجارها و ارزش ها به سمت و سوى ديگرى از قبيل تجمل گرايى و مصرف گرايى متمايل شده و حتى در برخى موارد كار به جايى رسيد كه اصولا فلسفه جنگ و دفاع و حضور در جبهه ها نيز زير سوال رفت.
البته اين كه چرا دنياى اسلام با وجود برخوردارى بيش از يك ميليارد نفر مسلمان در سطح جهان, وضيعتى نامطلوب و زجرآور دارد, يا اين كه چرا در محدوده اى كوچك تر ـ مانند كشور خودمان ـ تفسيرهاى متفاوت و سليقه اى از گوهر دين اسلام شده و هر روز گروهى گروه ديگرى را به بى دينى و نامسلمانى متهم مى كنند, شايد ريشه در عدم شناخت دقيق اصول و مبانى اسلام وقرآن دارد كه متإسفانه تبعات ويران گر و مخرب آن ـ چه در سطح بين المللى وچه داخل جامعه خودمان ـ بر هيچ عقل بصيرى پوشيده نيست.
به هر حال با مطالعه تاريخى در سير زندگى انسان ها مشاهده مى كنيم كه روزگار با هيچ كس و هيچ قوم و ملتى عقد اخوت و برادرى نبسته است, و آن جا كه اراده ها يكسان, همدلى و اتحاد بارز بوده و آن چه كه تعيين كنده و تإثيرگذار بوده همان عزم و اراده جمعى بوده است, پيروزى و سربلندى جوامع و به تبع آن ارتقاى جمعى, حاصل شده است, اگرچه رهبرى و امامت مختص اولياى خدا هم نباشد.
اما آن جايى كه گسستگى, خودخواهى و خودمحورى در قالب بى دينى و از ياد بردن خدا و آخرت بوده ثمره اى جز فلاكت و انحطاط در بر نداشته, اگرچه معصوم(ع) در رإس حكومت باشد, كه اين مسإله واقعه تلخ و جبران ناپذيرى است كه از وجود و بركت اولياى الهى و معصومين(ع) ـ آن طور كه شايسته باشد ـ در زمان حيات نورانيشان استفاده نشد, وگرنه وضعيت امروز مسلمين بسيار متفاوت تر از آن چيزى بود كه امروزه مشاهده مى كنيم.
اميد كه با بهره گيرى از سيره عملى زندگانى امام على(ع) ـ كه برخى رشحات آن در صحيفه گران قدر نهج البلاغه گردآورى شده ـ سعى در گسترش و استحكام بنيان هاى يك جامعه واقعا شكوفاى اسلامى ـ انسانى داشته باشيم.

پى نوشت ها:
1. دشتى, محمد ـ محمدى, سيد كاظم, ترجمه نهج البلاغه, خطبه 50.
2. همان, 129.
3. قرآن كريم, انعام, آيه59.
4. آل عمران, 85.
5. ترجمه نهج البلاغه, خطبه161.
6. همان, خطبه74.
7. همان, خطبه131.
8. همان, خطبه58.
9. همان, خطبه216.
10. همان, نامه 79.
11. همان, خطبه17.
12. سوره حشر, آيه19.
13. ترجمه نهج البلاغه, ص22.
14. همان, نامه78.
15. همان, خطبه191.
16. روشه, گى ـ تغييرات اجتماعى ـ ترجمه منصور وثوقى, ص25, انتشارات نى, 1366.
17. ترجمه نهج البلاغه, ص38, خطبه88.
18. همان مإخذ, خطبه151.