گفته ها و نوشته ها

 

گفته ها و نوشته ها

خشم نگير!

مردى عرب به حضور رسول خدا(ص) رسيد و تقاضاى موعظه كرد. حضرت به او فرمود: ((لاتغضب)) خشم نگير!
آن مرد به همين يك جمله قناعت كرد و به قبيله خود برگشت. تصادفا زمانى اين مرد به قبيله رسيد كه بين قبيله او و يك قبيله ديگر نزاعى پيش آمده بود و دو قبيله در مقابل يكديگر آماده نبرد بودند. آن مرد طبق رسومات و تعصبات قبيله اى لباس رزم پوشيد و در كنار افراد قبيله قرار گرفت. در همين حال فرموده رسول خدا(ص) يادش آمد كه به او فرموده بود ((لاتغضب)) خشم خود را فرو خورد, به خود آمد و گفت: چرا دو قبيله بى جهت بايد به روى هم شمشير بكشند, لذا خود را به صف دشمن نزديك كرد و گفت: حاضر است از مال خودش هرچه آنها بخواهند به عنوان ديه يا غرامت بپردازد تا اين خصومت برطرف شود.
قبيله مقابل نيز كه اين فتوت و مردانگى را از او ديدند, از ادعاهاى خود چشم پوشيدند و غائله تمام شد.
آرى با عمل به يك جمله كوتاه از رسول گرامى, خصومت از بين دو قبيله برطرف شد. (بيست گفتار شهيدمطهرى, ص194)

پرهيز از ريا

مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى روزى با جمعى به عيادت بيمارى مى رفت. همين كه به نزديك منزل بيمار رسيد از آن جا برگشت و نزد بيمار نرفت. اطرافيان علت را پرسيدند! وى گفت: چيزى بر قلبم خطور كرد و آن اين است كه وقتى بيمار مى بيند كه از او عيادت مى كنم از من خوشش خواهد آمد و با خود مى گويد: سبزوارى چه انسان والا و بزرگى است كه به عيادت من آمده است, پس اكنون برمى گردم تا هنگامى كه اخلاص اوليه را در خود بيابم و تنها براى خدا به عيادت بيمار بيايم.(در محضر استاد ص23)

كور حقيقى

طالب علم صالحى به در خانه بخيلى رفت گفت چنين شنيده ام كه تو مقدارى از مال خود را اختصاص به مستحقين داده اى من بى نهايت مستحق و فرومانده ام. آن مرد بهانه اى آورد و گفت: من عهد كرده ام كه به افراد كور بدهم و اينك تو كور نيستى. طالب علم گفت: غلط ديده اى, كور واقعى منم كه روى از رزاق حقيقى برتافته به سوى چون تو بخيلى شتافته ام.(لطائف الطوايف)

رفيق آخرت

قيس بن عاصم كه از اصحاب رسول خدا(ص) است نقل كرده كه روزى با جمعى از بنى تميم به حضور حضرت شرفياب شده تقاضاى موعظه كرديم, حضرت ضمن نصايحى چنين فرمودند:
((براى تو به ناچار هم نشينى خواهد بود كه هرگز از تو جدا نمى گردد, با تو دفن مى شود در حالى كه تو مرده اى و او زنده است. هم نشين تو اگر شريف باشد تو را گرامى خواهد داشت و اگر نابكار باشد تو را به دامان حوادث مى سپارد. آنگاه آن هم نشين با تو محشور مى گردد و در رستاخيز با تو برانگيخته مى شود و تو مسئول آن خواهى بود. پس دقت كن كه هم نشينى كه انتخاب مى كنى نيك باشد زيرا اگر او نيك باشد, مايه انس تو خواهد بود و در غير اين صورت موجب وحشت تو مى گردد. آن هم نشين, كردار تو است))
سپس قيس مضمون سخنان حضرت را به شعر درآورد و به حضرت عرضه داشت.(عدل الهى, شهيد مطهرى)

درس معرفت

روزى از ابوالحجاج قصرى كه استادى عارف و زاهد بود پرسيدند شما شاگردى كدام استاد را كرده ايد؟ در پاسخ گفت: استاد من جعل بود, حشره اى سياه و پردار, خيال كردند شوخى مى كند سوال كردند چگونه؟
جواب داد در يكى از شب هاى زمستان بيدار بودم متوجه جعلى شدم كه مى خواهد از پايه چراغ بالا رود چون پايه صيقلى بود پيوسته مى لغزيد و بر زمين مى افتاد, شمردم در آن شب هفت صد مرتبه بالا رفت باز بر زمين افتاد و هيچ خسته و منصرف نشد, براى نماز صبح از اطاق بيرون رفتم پس از نماز خواندن, برگشته, ديدم از پايه بالا رفته و در كنار فتيله چراغ نشسته.(الكنى, ج1, ص44)

نهى از منكر

محمد بن عباد گويد: مرا همسايه اى بود بسيار پرهيزگار و مقيد به عبادات شبانه, شبى مى گفت: در خواب ديدم قيامت شده و من بر حوض كوثر گذشتم. چشمم به پيامبر و امام حسن و امام حسين افتاد پس نزد امام حسن تقاضاى آب كردم امتناع فرمود, از امام حسين درخواست كردم ايشان نيز خوددارى كرد, رو به پيامبر كرده و گفتم: من از امت شمايم و به من آب ندادند, پيامبر فرمود: تو را همسايه اى است كه على را لعن مى كند چرا او را نهى نمى كنى؟!
گفتم: من ضعيفم و او از اطرافيان سلطان است پس كاردى به من داد و فرمود: او را بكش, من به طرف منزل آن مرد روان شدم, درب خانه اش باز بود و او را در بستر خوابيده يافتم, او را كشته و به خدمت پيامبر بازگشتم و كارد را به خدمت پيامبر بازگرداندم, پيامبر به امام حسن فرمود كه به من آب دهند, چون از خواب با وحشت بيدار شدم صداى ناله زنان همسايه را شنيدم كه فلانى در ميان بسترش كشته شده و چون عده اى را به اتهام قتل گرفته بودند به ناچار نزد امير رفتم و داستان خواب را برايش نقل كردم.
امير گفت: تو مجرم نيستى اينها نيز جرمى ندارند.(دار السلام نورى, ج2, ص226)

عدالت

شديد برادر شداد از پادشاهان عدالت گستر روى زمين بود, در زمان او نقل كرده اند شخصى را براى قضاوت بين مردم تعيين كرده بود از تاريخ تعيين او تا مدت يك سال هيچ كس براى رفع خصومت به دار القضا نيامد, روزى به شديد گفت من اجرت قضاوت را نمى گيرم زيرا در اين يك سال حكومتى نكرده ام. بعد از يك سال دو نفر براى قضاوت آمدند. يكى گفت من از اين مرد زمينى خريده ام در داخل زمينش گنجى پيدا شده اينك هرچه به او مى گويم گنج را تصرف كن قبول نمى كند, فروشنده نيز مى گفت: من زمين را با هر چه در آن بوده به او فروخته ام.
قاضى بعد از تجسس فهميد يكى از اين دو نفر دخترى دارد وديگرى پسرى, دختر را به ازدواج پسر درآورد و گنج را به آن دو تسليم كرد.(روضه الصفا, احوال هود((ع)))

سزاى عجب

گويند روزى يوسف, آينه اى به دست گرفته جمال خود را در آن مشاهده مى كرد, زيبايى بى مانند ديدگان خود يوسف را خيره كرد با خود گفت: اگر من غلام و بنده بودم چه قيمت گزافى داشتم! از اين رو برادران او را به بيست و دو درهم ناقص و بى ارزش فروختند و خريداران به خريد او نيز بى ميل بودند.(نزهه المجالس, ج1, ص111)

صفات انسان خردمند

پيامبر اكرم (ص) فرمود:
خداوند عزوجل به چيزى پرستش نشده است كه برتر و نيكوتر از عقل باشد, و مومن عاقل نباشد تا آن كه ده صفت در او جمع شود:
1. به خير و نيكى او اميدوارى باشد.
2. از شر و بدى او, مردم در امان باشند.
3. خوبى ديگران را بسيار شمارد.
4. خوبيهاى خود را هرچند بسيار باشد, اندك بيند.
5. در تمام عمرش در طلب علم و دانش جويى خسته نگردد.
6. ازمراجعه نيازمندان و محتاجان به او,
ملول و سنگين دل نشود.
7 ـ 8. خوارى (در راه خدا) را از سربلندى و تنگدستى را از ثروت دوست تر دارد.
9. بهره اش از دنيا, همان خوراك روزانه باشد.
10. و اما دهم, چه دهمى! كسى را نبيند مگر آن كه با خود گويد كه از من بهتر و باتقواتر است زيرا مردم بر دو قسم اند: يا واقعا از او بهتر و باتقواترند و يا از او بدتر و پست ترند, پس چون كسى را ببينند كه از او بهتر و باتقواتر و برتر است, براى او فروتنى و تواضع كند تا شايد به مقام او نايل آيد و چون كسى را ببيند كه از او بدتر و در درجه پائين تر است بگويد: نيكى اين شخص در نهان است و بدى او آشكار و شايد فرجام كار و عاقبتش خير باشد, پس چون چنين كرد, بزرگواريش والاتر شود و بر اهل زمان خود, سرور گردد.