مفاتيح ترنم اشعار

 

مفاتيح ترنم

جمهورى اسلامى

جمهورى اسلامى ما جاويد است
دشمن ز حيات خويشتن نوميد است
آن روز كه عالم ز ستمگر خالى است
ما را و همه ستمكشان را عيد است

(ديوان امام خمينى((ره)))

پرچم

اين عيد سعيد عيد حزب الله است
دشمن زشكست خويشتن آگاه است
چون پرچم جمهورى اسلامى ما
جاويد به اسم اعظم الله است

(ديوان امام خمينى((ره)))

خون شهيد

دل مى تپد از ترانه خون شهيد
بر خاك ببين گونه گلگون شهيد
در دفتر روزگار از روز نخست
با جوهر خون نوشته قانون شهيد

(نصرالله مردانى)

اخلاق خوب

اقوام روزگار به اخلاق زنده اند
قومى كه گشت فاقد اخلاق, مردنى است

(بهار)

خواندن قرآن

اگر دلداده اهل وفايى
گر از اهل صفاى مصطفايى
بيا تا روز و شب قرآن بخوانيم
كه دل گيرد ز نورش روشنايى

(برگ و بار, ص236)

ولايت

ولايت, گنج عشقى در دل ماست
محبت هم سرشته با گل ماست
ديانت بى شما كامل نگردد
به جز با عشقتان دل, دل نگردد

(جواد محدثى)

آن عارف فرزانه كو؟

خانه علم و عمل اين جاست صاحبخانه كو
آنكه كردى كاخ شاهنشاه را ويرانه كو
آنكه در راه خدا جان باختن را ياد داد
خويش در صف مقدم داد جان جانانه كو
آيت الله خمينى مرجع تقليد كل
آن فقيه آن فيلسوف آن عارف فرزانه كو
شد از اين بيت الشرف صادر به عالم انقلاب
آنكه مى لرزيد از حرفش دل بيگانه كو
قد علم كرد و قدم بنهاد در ميدان و زد
مشت محكم بر دهان دشمن ديوانه كو
نائب صاحب زمان فرمانده كل قوا
آنكه مى گفت و عمل مى كرد آزادانه كو
آنكه بدعت هاى بسيار از ميان برداشتى
كرد برپا پرچم اسلام را مردانه كو
آن شجاعت آن صلابت آن كلام بت شكن
آن مناجات و دعا و ناله مستانه كو
در رضاىخلق وخالق سوخت تاخود را بساخت
پشت پا زد بر مقام و منصب شاهانه كو
مادر گيتى نزايد بعد از اين مانند او
آنكه نام نيك او مانده است جاويدانه كو
اندر اين خانه است فرزندان آن عاليجناب
پير با تدبير و آن پند خردمندانه كو
آن امام مهربان آن حامى مستضعفان
مى زدى بر زلف اطفال شهيدان شانه كو
نعمت الله حسينى گويد اندر روز و شب
يا رب آن مرد خدا آن گوهر يكدانه كو

فجر انقلاب

برخيز, كه فجر انقلاب است امروز
بيگانه صفت, خانه خراب است امروز
هر توطئه و نقشه كه دشمن بكشد
از لطف خدا, نقش بر آب است امروز

((والفجر)) كه سوگند خداى ازلى است
روشنگر حقى است كه با ((آل على)) است
اين سوره به گفته امام صادق(ع)
مشهور به سوره ((حسين بن على)) است

شب رفت و سرود فجر, آهنگين است
از خون شهيد, فجر ما رنگين است
اين ملت قهرمان و آگاه و رشيد
ثابت قدم است و قاطع و سنگين است

ديدى كه ((غسق)) داشته فجرى در پى؟
ديگر منشين, مگو كه: پس كو؟ پس كى؟
آن عاشق بى قرار و بى تاب بهار
بايد كه كند شكيب, بر سردى دى

ديدى كه سحر از پى شب در راه است
ديدى كه دوام شب, بسى كوتاه است؟
اين عيسى ما كه زنده كرد ايران را
حقا كه مسيحا دم و ((روح الله)) است

شب طى شد و روز روشن از راه رسيد
خورشيد اميد شرق, از غرب دميد
عيساى زمان, راز زمين, ((روح خدا))
در كالبد مرده, دمى تازه دميد

اين نهضت حق, كه خلق ما بر پا كرد
نه شرقى و غربى است, نه سرخ است ونه زرد
در وسعت و عمق و شور و يكپارچگى
زيباتر از اين نمى توان پيدا كرد

جان هاى جهانيان به لب آمده است
جان در پى حق, داوطلب آمده است
جمهورى اسلامى ما در اين قرن
فجرى است كه در ظلمت شب آمده است

از خشم فروخورده لب دوختگان
از آه جگر خراش دلسوختگان
ديدى كه فتاد شعله در دامن شب؟
نابود شدند حيله آموختگان

اى رهبر دوست پرور و دشمن كوب
اى صاحب انقلاب, اى شهر آشوب
با خشم و خروش خويش كردى بيدار
يك ملت خفته را تو از خواب, اى خوب

هر كس كه شد آشناى سر ازلى
در چهره ات اوصاف على ديد جلى
با هر كه به ديدن تو آمد, گفتم:
او را به كه مانند كنم؟ گفت: على

سر سختى و قاطعيت, بى مانند
ايمان و اراده ات, چنان كوه سهند
از اول عمر, بسته با حق, پيمان
تا آخر عمر, با خدا هم پيوند

آنان كه امام خلق مى دانندت
از جان و دل, عاشقانه مى خواهندت
بگذار كه من خلاصه گويم: كاين نسل
زود است هنوز, تا كه بشناسندت

بر ملت تازه رسته از دام و كمند
آن بردگى گذشته, يا رب مپسند
اين در كه به روى ما گشودى از مهر
بار دگر از قهر, خدايا تو مبند

(جواد محدثى)

مكتب عاشورا

آنان كه شدند محو رخسار حسين
بودند ز جان و دل خريدار حسين
گشتند فداى مكتب عاشورا
اصحاب وفادار و فداكار حسين

(محسن حافظى)

ز شهيدان خجلم

گرچه آغاز به ياد تو شد اى جان خجلم
نه زآغاز, كه از آخر و پايان خجلم
در سخن تكيه به قرآن و به ايمان دارم
در عمل چون نكنم حرمت قرآن خجلم
خاك ايران همه آغشته به خون شهداست
پاى هر جا بگذارم, زشهيدان خجلم
مى دود ذوق كنان, بر سر مين رزم آور
او ندارد, غم جان, من به غم نان! خجلم
كودكان در پى رزمند ومن آسوده به بزم
پيش آن طفل رها كرده دبستان, خجلم
روضه پاك شهيدان, شده پر لاله خون
دگر از سير و تماشاى گلستان خجلم
مرهمى مينهم ار گاه به زخم دل ريش
پيش اندام پر از خاك دليران خجلم
مادر چند شهيد است و خدا را شاكر
من به اندك المى سر بگريبان! خجلم
سر و جان مى دهد, آسان به ره دوست شهيد
من بى درد, چنين, سخت و گران جان خجلم
مى روم تا كه به خيرى زخجالت برهم
چون نگه مى كنم, زايثار ضعيفان, خجلم
دارم, ايراد كه اين گونه نبايد بودن
چون به خود, مى نگرم, از تو چه پنهان خجلم
شهدا در ره اسلام و عدالت رفتند
خونشان پاس نداريم چرا؟ زآن, خجلم
كارى ار مى رود از مرز عدالت بيرون
گرنه, فرياد برآرم, كه مكن, هان خجلم
گرچه بر پيكر من, جامه رنگينى نيست
با همين كهنه هم از مردم عريان خجلم

كنار پيكر پاك

هر كس به پا براى تو بزم عزا كند
با اين عمل معامله اى با خدا كند
اشكى كه در مصيبت تو ريزد از بصر
آن را خدا ذخيره روز جزا كند
خوش باخداىخويش وفاكردى اى حسين(ع)
حق هم وفا به وعده خود با شما كند
جان ها فداى عهد و وفاى تو يا حسين(ع)
كى چون تو هرچه داشت فداى خدا كند؟
آيد كنار پيكر پاكت چو خواهرت
از سوز ناله محشر كبرى به پا كند
بوسد گهى گلوى تو را جاى مادرش
گه رو سوى مدينه نموده نوا كند
با چشم اشكبار و دل غرق خون خويش
با جد خود حكايت اين ماجرا كند
گويد كه زيب دوش تو افتاده روى خاك
بنگر كه با حسين(ع)تو دشمن چها كند
اكنون كه ما اسير كف كوفيان شديم
بر گو على(ع) بيايد و ما را رها كند

(هنرور)

باب الحوائج

دادىدودست ودست دوعالم به سوى توست
ساقى تويى و باده ما از سبوى توست
اى ماه هاشمى لقب و پور بوتراب
داروى درد ما به خدا خاك كوى توست
اى يادگار و زاده مشكل گشا على(ع)
هر دل شكسته در طلب و جستجوى توست
باب حوائج همه خلق عالمى
در جمع عاشقان همه جا گفتگوى توست
از من مپوش چهره كه من دل شكسته ام
خود آگهى كه چشم اميدم به سوى توست
كردى وفا و تشنه برون گشتى از فرات
اى آن كه عرض آب بقا زآبروى توست
آمد حسين(ع) بر سر تو ديد پيكرت
در خاك و خون فتاده زجور عدوى توست
آثار انكسار عيان شد به چهره اش
وقتى كه ديد غرقه به خون روىوموى توست
گفتا ز جاى خيز تو اى يار و ياورم
بنگر خميده پشت من از هجر روى توست

بال محبت

تا حسين است, چه حاجت به عطاى دگران
تا حسين است, مگو مدح و ثناى دگران
او كه در هر دو سرا مظهر الطاف خداست
مى زنى از چه دگر, باب سراى دگران
آبروى تو رود از كف و ناكام شوى
مگشا دست نيازت به عطاى دگران
سائل درگه او, در دو جهان است عزيز
من سرافكنده و مسكين, چو گداى دگران
يار اغيار مشو, جز به ره راست مرو
عمر بر باد مده مفت, براى دگران
تا فريبت ندهد وسوسه شيطان ها
دل مده گوش مكن, خود به نداى دگران
نيست خيرى به خدا, جز به سراى ده و چار
چون هم آغوش نياز است, غناى دگران
جز خداى خود و مردان خدا مدح مكن
پاى گير تو شود مدح خطاى دگران
تا چو فطرس, پر و بالت بدهد عشق حسين
مگشا بال محبت به فضاى دگران
اى مسلمان,حسنى باش و حسينى همه عمر
سنگ بر سينه مزن, زير لواى دگران
تا حسين است, به دل راه مده عشق كسى
چون كه دل,جاى حسين است نه جاى دگران
اشك ولبخندت اگر وقف حسين ابن عليست
ياد او باش به هر جشن و عزاى دگران
با وجود حرم او كه بود رشگ بهشت
نكند جلوه دگر, صحن و سراى دگران
راهيان حرمش, خنده كنان گريانند
كس نديده است چنين, حال و هواى دگران
چهره گلگون توزخون كن, كه بود رنگ حسين
پيش او رنگ ندارد چو حناى دگران
نينوايى شد اگر شعر ((حسان)) جاويد است
چون كه نابود شود, ناى و نواى دگران

(حبيب چايچيان ((حسان)))

ساحت گلزار

چون حسين آن كس كه بر ضد ستم پيكار كرد
خويشتن را سرفراز اندر صف احرار كرد
و به ضد خود سرى برخاست با اتباع خويش
بهر آزادى سر و جان را زشوق ايثار كرد
تا نگردد حب دنيا سد راه مقصدش
ترك جاه و منصب و سيم و زر و دينار كرد
تا نمايد محو, خار ظلم و استبداد را
دشت را رنگين ز خون چون ساحت گلزار كرد
خود عليه دستگاه جور و بيداد يزيد
سر به كف بگرفت در راه شرف پيكار كرد
بهر حفظ جان نكردى بيعت, او با ظالمين
رو به مظلومان نمود و پشت بر اشرار كرد
كرد كوته از سر دين, دست هر بيگانه را
پايه دين را زجهد خويشتن ستوار كرد
گرچه هفتاد و دو تن بودند يارانش ولى
از سپاه دشمنان بى حد و مر, كشتار كرد
بهترين فرد مبارز بود در دار وجود
دشمنش هم بارها اين نكته را اقرار كرد

(احمد غفورزاده((طلايى)))

مهر اعتبار

زخون پاك جوانان گلعذار, حسين
نمود كرببلا را چو لاله زار, حسين
به زير تيغ عدو تشنه لب اگر جان داد
نهاد بر سر خود تاج افتخار, حسين
زسوز تشنگى و قتل نوجوانان داشت
هزار داغ و نشان بر دل نزار, حسين
نوشت با قلم دست مير لشگر خويش
به نه رواق فلك خط يادگار, حسين
پديد شد شفق از آن زمان كه بر گردون
فشاند خون زگلوگاه شيرخوار, حسين
نوشت مدرك مظلومى و به پايش زد
ز خون كودك خود, مهر اعتبار, حسين
زاشك زينب و زين العباد چاره نشد
كه داشت بر تن خود زخم بى شمار, حسين

(مرحوم محمد وارسته كاشانى)

يا حسين

اى كه آميخته مهرت با دل
كرده عشق تو مرا دريا دل
بذر عشقى كه به دل كاشته ام
جز هواى تو ندارد حاصل
از مى عشق تو, عاقل, مجنون
وز خم مهر تو مجنون, عاقل
كربلا سر زد و پيدا شد حق
جلوه اى كردى و گم شد باطل
تويى آن كشتى درياى حيات
هر كه را مانده جدا از ساحل
گر شود كار جهان زير و زبر
نشود عشق تو از دل زايل
دارم اميد كه گردد روزى
قابل لطف تو اين ناقابل
هست هر چند كه شعرم ناقص
جز به نام تو نگردد كامل