نظر دين درباره دنيا

 

نظر دين درباره دنيا

آية الله شهيد مرتضى مطهرى‏

روز شهادت استاد شهيد مرتضى مطهرى و روز معلم گرامى باد

موضوع بحث، «دنيا از نظر دين است». البته ما تنها از نظر دين اسلام بحث مى‏كنيم، مخصوصاً نظر ما به منطقى است كه قرآن كريم در اين باب پيش گرفته است، اين منطق لازم است روشن شود، زيرا متداول‏ترين مطلبى كه به عنوان موعظه و نصيحت از زبان دين گفته مى‏شود همان‏هاست كه تحت عنوان مذمّت دنيا و بدى دنيا و توصيه ترك دنيا و رها كردن آن گفته مى‏شود. هر كسى مى‏خواهد واعظ بشود و مردم را موعظه كند، اول مطلبى كه به ذهنش مى‏رسد: اين است كه برود جمله‏هايى شعر يا نثر در مذمّت دنيا و پيشنهاد ترك دنيا ياد بگيرد، به همين جهت به اندازه‏اى كه اين مطلب به گوش مردم خورده هيچ مطلب ديگر به گوششان نخورده است.
اين مطلب با تربيت و اخلاق مردم و نوع توجهى كه بايد به مسائل زندگى داشته باشند مربوط است، از اين نظر در درجه اول اهميت است. اگر به طرز خوب و معقولى تفسير شود، در تهذيب اخلاق و عزّت نفس و بلندى نظر و خوشبختى فردى و حسن روابط اجتماعى مردم مؤثّر است، و اگر به طرز نامطلوبى تفسير شود موجب تخدير و بى‏حس كردن اعصاب و بى‏قيد كردن آنها و سر منشأ همه نوع بدبختى و بى‏چاره‏گى‏هاى فردى و اجتماعى خواهد شد.

تفسير غلط از زهد و ترك دنيا

از قضا تدريجاً جانب تفسير دوم چربيده، مواعظ و نصايحى كه تدريجاً به شعر يا نثر در اين زمينه پيدا شده غالباً به شكل دوم است و اثر تخدير و بى‏حس كردن را دارد و اين دو علت دارد: يكى نفوذ برخى افكار و فلسفه‏هايى كه پيش از اسلام بوده و مبتنى است بر بد بينى به هستى و جهان و گردش روزگار و بر شريّت آنچه در اين جهان است كه در اثر اختلاط ملت‏هاى اسلامى در ميان مسلمين شايع شده است. ديگر حوادث تاريخى ناگوار و علل اجتماعى خاصى كه در طول چهارده قرن در محيط اسلامى رخ داد و طبعاً مولّد بدبينى و بى‏علاقه‏گى و شيوع فلسفه‏هاى مبنى بر بدبينى گرديده است.
حالا مستقيماً بايد ببينيم منطق قرآن در اين زمينه چيست؟ آيا مى‏توان همين فلسفه بدبينى را از قرآن استخراج كرد؟ يا اين كه در قرآن چنين مطلبى يافت نمى‏شود؟

زهد در قرآن‏

در قرآن كريم در عين اين كه از دنيا به عنوان يك زندگانى فانى كه قابل نيست انسان آن را منتهاى آرزو و آخرين مقصد قرار دهد ياد شده: «اَلمالُ والبَنون زِينَة الحيوةِ الدّنيا والباقِيات الصّالِحات خَير عِندَ ربِّكَ ثواباً وَ خيرُ املاً»1 يعنى ثروت و فرزندان رونق همين زندگانى دنيا هستند و اما اعمال صالحى كه باقى مى‏ماند بهتر است از لحاظ پاداش پروردگار و از لحاظ اين كه انسان به آنها دل ببندد.
قرآن با اين كه دنيا را به عنوان اين كه غايت آمال و منتهاى آرزو باشد قابل و لايق براى بشر نمى‏داند، در عين حال نمى‏گويد: كه موجودات و مخلوقات از آسمان و زمين و كوه و دريا و صحرا و نبات و حيوان و انسان با همه نظاماتى كه دارند و گردش‏ها و حركت‏ها كه مى‏كنند زشت است، غلط است، باطل است. بلكه بر عكس اين نظام را نظام راستين و حق مى‏داند و مى‏گويد: «وَ ما خَلَقْنا السّموات والاَرضَ وَ ما بَينَهُما لاعبين»2 ما آسمان‏ها و زمين و آن‏چه ميان آنهاست به قصد بازى نيافريده‏ايم. قرآن كريم به موجودات و مخلوقات عالم از جماد و نبات و حيوان قسم مى‏خورد: «والشّمس وَ ضُحيها والقَمرِ إذا تَليها».3 «والتّينِ والزَّيتون و طورِ سينينَ و هذا البَلَدِ الاَمينِ»4 «وَالعادِياتِ ضَبْحاً * فالمورياتِ قَدحاً».5 «وَ نَفسٍ و ما سَواها * فَالهَمها فُجورها و تقواها»6 قرآن مى‏فرمايد «ما تَرى فى خَلقِ الرّحمن مِن تفاوتٍ فارجِعِ البَصَر هَل تَرى مِن فُطورٍ».7
اساساً بدبينى به خلقت و آفرينش و به گردش و نظام عالم با فلسفه اسلام يعنى با هسته مركزى فلسفه اسلام كه توحيد است سازگار نيست، اين گونه نظريه‏ها يا بايد بر ماترياليسم و ماديّت و انكار مبدأ حقِ حكيمِ عادل مبتنى باشد، و يا بر اساس ثنويت و دوگانگى وجود و هستى، همان طورى كه در برخى فلسفه‏ها يا آيين‏ها به دو اصل و دو مبدأ براى هستى معتقد شده‏اند: يكى را مبدأ خيرات و نيكى‏ها و ديگرى را مبدأ شرور و بدى‏ها دانسته‏اند.
اما در دينى كه بر اساس توحيد و اعتقاد به خداى رحمن و رحيم و عليم و حكيم بنا شده جايى براى اين افكار باقى نمى‏ماند، همان طورى كه در آيات زيادى تصريح شده است.
آن چه به عنوان فنا و زوال دنيا و تشبيه به گياهى كه «در اثر باران از زمين سر مى‏زند» و بعد رشد مى‏كند، سپس زرد و خشك مى‏شود، تدريجاً از بين مى‏رود گفته شده، در حقيقت براى بالابردن ارزش انسان است كه انسان نبايد غايت آمال و منتهاى آرزوى خود را امور مادى و آن چه از شؤون امور مادى است قرار دهد، ماديات دنيا ارزش اين را ندارد كه هدف اعلى باشد. اين جهت ربطى ندارد به اين كه ما دنيا را در ذات خودش شر و زشت بدانيم.
به همين جهت است كه هيچ كس از دانشمندان اسلامى ديده نشده كه آن سلسله از آيات را به عنوان بدبينى به خلقت و گردش روزگار توجيه كرده باشد.

آيا علاقه به دنيا مذموم است؟

تفسير و توجيهى كه از طرف بعضى براى آن آيات شده يكى اين است كه گفته‏اند: منظور اين آيات بدى خود دنيا نيست، زيرا خود دنيا عبارت است از همين اعيان و اشياى زمينى و آسمانى و هيچ يك از اينها بد نيست، اينها همه آيات حكمت و قدرت پروردگارند و نمى‏توانند بد بوده باشند، آن چيزى كه بد و مذموم است محبت و علاقه به اين امور است محبت دنيا و علاقه به دنيا بد است، نه خود دنيا. همان طورى كه مى‏دانيم در زمينه مذمّت و تقبيح محبت دنيا آن قدر به شعر و نثر گفته شده است كه از حدّ احصا خارج است.
اين تفسير خيلى شايع است، از غالب اشخاص كه شما بپرسيد معناى بدى دنيا چيست خواهند گفت: معنايش اين است كه محبت دنيا بد است و الاّ خود دنيا كه بد نيست اگر بد بود خداوند خلق نمى‏كرد.
اگر دقت بكنيم اين تفسير – هر چند خيلى معروف و مشهور است و خيلى مسلم فرض شده – بى‏اشكال نيست، و با بيانات خود قرآن وفق نمى‏دهد.
زيرا … بايد ببينيم آيا علاقه‏اى كه بشر به دنيا دارد علاقه فطرى و طبيعى است يعنى در نهاد بشر و غريزه بشر اين علاقه گذاشته شده؟ يا بعدها در اثر عوامل خاصى مثلاً به حكم عادت و تلقين يا ساير عوامل در بشر پيدا مى‏شود؟ مثلاً پدران و مادران به فرزندان، و فرزندان به والدين خود علاقه و محبت دارند، مرد و زن هر كدام به جنس مخالف خود علاقه دارند. هر كسى به مال و ثروت علاقه دارد، به محبوبيت و احترام علاقه دارد، به خيلى چيزهاى ديگر علاقه دارد.

اين علاقه‏ها آيا فطرى و طبيعى هر كس است يا مصنوعى است و در اثر سوء تربيت پيدا مى‏شود؟

بدون شك اين علايق، طبيعى و فطرى است و در اين صورت چگونه ممكن است بدو مذموم باشد، و وظيفه انسان اين باشد كه اين علايق را از خود دور بكند. همان طور كه مخلوقات و موجودات بيرون از وجود انسان هيچ كدام را نمى‏توان گفت شر است و خالى از حكمت است، و همان طور كه اعضا و جوارح بدن انسان هيچ كدام بى‏حكمت نيست، يك رگ ريز، يك عضو كوچك، يك مو در بدن انسان يا حيوانى يافت نمى‏شود كه زايد و بى‏حكمت بوده باشد، همين طور هم در قوا و غرايز و اعضاى روحى انسان، در ميل‏ها و رغبت‏هاى انسان هيچ ميل و رغبت و علاقه‏اى طبيعى و فطرى نيست كه بى‏حكمت باشد، هدف و مقصدى نداشته باشد؛ همه اينها حكمت دارد؛ علاقه به فرزند، علاقه به پدر و مادر، علاقه به همسر، علاقه به مال و ثروت، علاقه به پيش افتادن و تقدّم، علاقه به احترام و محبوبيت همه اينها حكمت‏هاى بزرگى دارد كه بدون اينها اساس زندگى بشر از هم پاشيده مى‏شود.

به علاوه خود قرآن كريم همين محبت‏ها را به عنوان نشانه‏هاى حكمت پروردگار ذكر مى‏كند؛ مثلاً در سوره روم در رديف اين كه خلقت بشر و خواب و بعضى چيزهاى ديگر را از آيات و نشانه‏هاى حكمت و تدبير خداوند ذكر مى‏كند، مى‏فرمايد: «وَ مِن آياتِه ان خَلَقَ لَكُمْ مِنْ اَنفسِكُم اَزواجاً لِتَسكُنوا اِلَيها وَ جَعَلَ بَيْنَكُم مَوَدَّة و رَحمةً اِنّ فِى ذلِك لآياتٍ لِقَومٍ يَتَفَكّرونَ»8 يعنى يكى از نشانه‏هاى پروردگار آن است كه از جنس خود شما آدميان براى شما جفت و همسر آفريد و ميان شما مودّت و محبّت ايجاد كرد، و در اين حقيقت، نشانه‏ها از تدبير و تسخير و حكمت پروردگار است براى كسانى كه در اين مسائل فكر كنند.
اگر محبت همسر بد مى‏بود، در اين آيه به عنوان يكى از نشانه‏ها و آثار حكمت و تدابير حكيمانه خداوند ذكر نمى‏شد.
مسلّماً اين علاقه در طبيعت مردم نهاده شده، و خيلى واضح است كه اين علايق مقدمه و وسيله‏اى است براى اين كه امور جهان نظم و گردش منظّم خود را داشته باشد، اگر اين علايق نبود نه نسل ادامه پيدا مى‏كرد و نه زندگى و تمدن پيش مى‏رفت و نه كار و كسب و حركت و جنبشى در كار بود بلكه بشرى در روى زمين باقى نمى‏ماند.

راه حل‏ها

اين دو تفسير و دو نظر درباره دنيا، يكى نظر كسانى كه عالم دنيا را بالذات عالم شر و فساد و تباهى مى‏دانند، و يكى نظر كسانى كه خود دنيا را خوب مى‏دانند اما علاقه و محبت به دنيا را بد مى‏دانند.
اما آنها كه به تمام دنيا و هستى با نظر بدبينى نگاه مى‏كنند و هستى و حيات را شرّ و تباهى مى‏دانند راه چاره و راه حلى هم براى سعادت بشر و نجات او از بدبختى ندارند مگر پوچى‏گرايى و خودكشى، سخيف‏ترين سخنان همين سخن است و بدبخت‏ترين مردم دنيا هم همين اشخاص هستند. اينها به قول «ويليام جيمز» مانند موشى كه در زير تله جير جير مى‏كند بايد آه بكشند و ناله كنند.
ولى آنهايى كه گفته‏اند خود دنيا بد نيست علاقه به دنيا بد است، مى‏گويند چنين نيست كه بايد سوخت و ساخت، راه حل براى سعادت بشر و نجات او از بدبختى اين است كه با اين علاقه‏ها مبارزه و ريشه آنها كنده شود. آن وقت انسان از چنگال شرور رهايى مى‏يابد و شاهد سعادت را در آغوش مى‏گيرد.
در جواب اين گروه بايد گفت: گذشته از اين كه قوا و ميل‏ها و رغبت‏هاى طبيعى و فطرى كه در روح است طبق يك نظر فلسفى دقيق – كه اخيراً روان‏شناسى هم آن را تأييد كرده – قابل قلع و قمع كردن و ريشه‏كن كردن نيست و حداكثر اين است كه در اثر رياضت‏ها و مجاهدت‏ها پس رانده شود و به شعور باطن بگريزد و بعداً احياناً به صورت خطرناكى از مجراى ديگرى بروز و ظهور كند و توليد بيمارى‏هاى روحى و عصبى بنمايد؛ قطع نظر از اين جهت، قطع ريشه علايق صد در صد بر ضرر بشر است، درست مثل اين است كه عضوى از اعضاى او را (دست يا پا يا چشم، يا بينى را) قطع كنند.
هر قوه و غريزه‏اى نيرويى است در وجود انسان و براى ايجاد حركتى و كارى در وجود انسان گذاشته شده، لغو و عبث در خلقت نيست، به چه جهت بايد مركز اين نيرو را خراب كرده و از بين برد؟!

منطق قرآن‏

آن چيزى كه از قرآن كريم استفاده مى‏شود اين نيست كه اساساً علاقه و محبت به كائنات بد است، و راه چاره هم اين تعيين نشده كه علايق و محبت‏ها را بايد سركوب كرد. آن مطلب، مطلب ديگرى است و راه چاره هم غير اين است.
آن چه قرآن آن را مذموم مى‏شمارد علاقه به معناى بسته بودن و دل‏خوش بودن و قانع بودن و رضايت دادن به امور مادى دنيوى است، قرآن مى‏فرمايد: «المال والبَنون زِينة الحيوةِ الدّنيا والباقياتُ الصّالحات خَير عِندَ ربّك ثواباً وَ خَير املا»9 يعنى ثروت و فرزندان مايه رونق زندگى همين دنياست، و اما اعمال صالح كه باقى مى‏مانند از نظر پاداش الهى و از نظر اين كه انسان آنها را هدف و ايده‏آل قرار دهد بهترند. پس سخن در هدف و ايده‏آل و كمال مطلوب است.
قرآن كريم اهل دنيا را اين طور وصف مى‏كند: «الّذين لايَرجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالحيوةِ الدّنيا وَ اِطْمانّوا بِها والّذينَ هُم عَنْ آياتِنا غافُلون».10
آنهايى كه اميدوار به ملاقات ما نيستند و رضايت داده‏اند به زندگى دنيا و به آن آرام گرفته‏اند و آنها كه از آيات ما غافلند. در اين آيه سخن از مذموم بودن و رضايت دادن و قانع شدن و آرام گرفتن به ماديات است، اين وصف اهل دنيا است به معناى مذموم آن.
يا مى‏فرمايد: «فَاعْرِضْ عَنْ مَن تَولى عَنْ ذِكرِنا وَ لَمْ يُرد الاّ الحيوة الدّنيا ذلك مبلَغهُم مِن العِلم»11 يعنى رو بگردان از آنها كه به قرآن پشت كرده‏اند و جز زندگى دنيا نمى‏خواهند و حدّ علمى و سطح فكرى آنها همين قدر است. باز هم سخن درباره افرادى است كه جز دنيا هدف و مطلوبى ندارند و سطح فكرشان از ماديات بالاتر نيست.
يا مى‏فرمايد: «زيّن للناس حُبّ الشّهوات مِن النّساء والبنينَ والقناطير المقنطرةِ مِن الذّهبِ والفضّةِ والخَيل المسوّمَةِ والانعامِ والحرثِ ذلك مَتاع الحيوة الدنيا»12 علاقه به شهوات از قبيل زن و فرزندان و طلا و نقره و اسبان عالى و چهارپايان و كشت و زرع در نظر اينها جلوه كرده است، اينها كالاى دنيا است، و عاقبت نيك با خدا است. در اين آيه نيز سخن از صرف ميل و رغبت طبيعى نيست، سخن در اين است كه محبت به مظاهر شهوت در نظر بعضى از مردم زينت داده شده و بزرگ‏تر و زيباتر از آن چه كه هست جلوه داده شده و افراد را به خود مشغول و مفتون كرده است و به صورت كمال مطلوب درآمده است. يا مى‏فرمايد: «ارضيتم بالحيوة الدّنيا مِن الآخرةِ فَما مَتاع الحيوةِ الدّنيا فى الآخرةِ الاّ قليلٌ»13 آيا به دنيا به عوض آخرت رضايت داده‏ايد؟ دنيا نسبت به آخرت جز اندكى نيست.
همه اينها انتقاد از دل‏خوشى و رضايت و قناعت به علايق دنيوى است.
فرق است بين علاقه به مال و فرزند و ساير شؤون زندگى دنياوى و بين قانع بودن و رضايت دادن و غايت آمال قرار دادن اينها. وقتى كه نقطه هدف، جلوگيرى از انحصار و محدود شدن بشر به علائق مادى باشد راه چاره سركوب كردن و قطع و بريدن علايق طبيعى مادى و منهدم كردن اين نيروها نيست، بلكه راه چاره آزاد كردن و به كار انداختن يك سلسله علايق ديگرى است در بشر كه آنها بعد از علايق جسمى پيدا مى‏شوند و احتياج به تحريك و احيا دارند.
پس در حقيقت تعليمات دينى براى بيدار كردن شعورهاى عالى‏ترى در انسان است و آن شعورها در غريزه و فطرت بشر هستند، و چون عالى‏ترند و از مقام عالى انسان سرچشمه مى‏گيرند ديرتر بيدار مى‏شوند و احتياج به تحريك و احيا و بيدار كردن دارند، آن شعورها مربوط به معنويات است.
هر علاقه‏اى چشمه‏اى است از روح انسان كه باز مى‏شود و جارى مى‏گردد. مقصود دين، بستن چشمه‏هاى محسوس مادى نيست، مقصود باز كردن و كوشش براى جارى ساختن چشمه‏هاى ديگر است، يعنى چشمه‏هاى معنويات، و يا به عبارت ديگر هدف، محدود كردن و كم كردن نيروهاى محسوس از آن مقدار كه در متن خلقت به دست حكمت پروردگار آفريده شده نيست، بلكه هدف آزاد كردن يك سلسله نيروهاى معنوى است كه احتياج به آزاد شدن دارد. با يك مثال ساده مطلب را توضيح مى‏دهيم:
انسان فرزندى دارد و او را به مدرسه مى‏فرستد، وقتى كه مى‏بيند آن بچه تمام علاقه و همتش به بازى و شكم خوارگى است ناراحت مى‏شود و او را مورد عتاب قرار مى‏دهد، او را بازى‏گوش و شكم‏خواره مى‏خواند، و با اين عناوين او را ملامت مى‏كند، زيرا ميل دارد كه در آن بچه علاقه به درس و كتاب و خواندن و نوشتن پيدا بشود؛ اين علايق طبعاً از علاقه به بازى و خوراك ديرتر در بچه پيدا مى‏شود، به علاوه احتياج دارد به تحريك و تشويق، غريزه علم در هر بشرى هست در عين حال بايد آن را تحريك كرد.
ولى اين دليل نيست كه پدر مى‏خواهد فرزندش اساساً رغبتى به بازى و رغبتى به غذا و استراحت نداشته باشد، اگر روزى احساس كند كه ميل به بازى يا به غذا از بچه سلب شده فوق‏العاده ناراحت مى‏شود و آن را دليل بر يك نوع بيمارى مى‏گيرد و به طبيب مراجعه مى‏كند، زيرا مى‏داند بچه سالم در عين حال كه بايد به مدرسه و كتاب علاقه داشته باشد، بايد نشاط داشته باشد و به موقع بازى كند، به موقع غذا بخورد، پس وقتى كه پدر فرزند را به عنوان بازى گوش يا شكمو ملامت مى‏كند در حقيقت از حصر و انحصار علاقه او به بازى يا خوردن نالان است.

ريشه اين منطق در جهان بينى اسلامى‏

اين منطق كه قرآن كريم درباره دنيا و منع حصر علايق به دنيا و ماديات دارد به سبب يك نوع نگرش قرآن است درباره جهان و درباره انسان. قرآن كريم از نظر جهان، نشأت وجود را منحصر به نشئه مادى و دنياوى نمى‏داند، با اعتراف به عظمت اين دنيا در درجه‏اى كه هست به نشئه ديگر كه بسى عظيم‏تر و وسيع‏تر و فسيح‏تر است قائل است، نشئه دنيا در برابر او چيزى به شمار نمى‏رود! و از نظر انسان مى‏گويد زندگانى منحصر به نشئه دنيا نيست، در نشئه آخرت هم حياتى دارد، پس قهراً انسان در نظر قرآن با اين كه از ميوه‏هاى درخت همين دنيا است، دامنه وجود و حياتش تا ماوراء دنيا هم گسترده شده، قهراً اين انسان با اين اهميت نبايد هدف نهايى خود را دنيا و ماديات قرار دهد، خود را به دنيا بفروشد على (ع) مى‏فرمايد: «وَ لبئس المتجران ترى الدّنيا لنفسِكَ ثَمناً» بد معامله‏اى است كه خود را به دنيا بفروشى.
پس همان طورى كه يك فصل از فصول جهان بينى و فلسفه قرآنى؛ يعنى فصل توحيد چنان كه در آغاز سخن عرض كردم اجازه نمى‏دهد كه ما با چشم بدبينى به دنيا و جهان محسوس نگاه كنيم، يك فصل ديگر از فصول جهان شناسى و فلسفه قرآنى ايجاب مى‏كند كه هدف اعلى و غايت آمال انسان بالاتر از دنيا و ماديات باشد، و آن فصل، فصل معاد و انسان است.

اخلاق و دنيا پرستى‏

گذشته از اينها يك فصل ديگر هم در اسلام هست كه آن نيز ايجاب مى‏كند كه از اهميت دادن به ماديات كاسته شود و آن فصل تربيت و اخلاق است، اين قسمت را ساير مكاتب تربيتى هم قبول دارند كه براى تربيت اجتماعى بشر و براى آمادگى بشر براى زندگى اجتماعى بايد كارى كرد كه افراد، هدف و ايده‏آل معنوى داشته باشند و به ماديات حرص نورزند، آتش حرص و طمع هر اندازه تيزتر بشود موجب عمران و آبادى اجتماع كه نمى‏شود سهل است، موجب خرابى و ويرانى اجتماع هم مى‏گردد.
از نظر سعادت يك فرد هم هر چند نبايد افراط كرد و مانند برخى از فلاسفه گفت كه سعادت و خوشى در ترك همه چيز است اما بدون شك طبع مستغنى و بى‏اعتنا يكى از شرايط اوليه سعادت است.
اين جا به يك توضيح ديگر نيازمنديم. ممكن است كسى تصور كند كه از آن چه گفتيم كه منظور جلوگيرى از انحصار و محدود شدن علايق بشر به ماديات است، اين توهّم پديد آيد كه بايد هم خدا را دوست داشت و هم دنيا را، هم ماده را كمال مطلوب قرار داد و هم معنا را يعنى نوعى شرك. خير، منظور اين نيست. منظور اين است كه انسان يك سلسله عواطف و دلبستگى‏هاى طبيعى به اشيا دارد كه اينها بر اساس حكمت‏هايى در انسان آفريده شده و همه انبيا و اوليا از اين گونه عواطف بهره‏مند بوده‏اند و خداوند را بر آنها شكر مى‏كرده‏اند و اينها نه قطع شدنى است و نه فرضاً قطع شدنى باشد، خوب است كه قطع شود.
انسان ظرفيت ديگرى دارد ماوراى اين ميل‏ها و عواطف، و آن ظرفيت كمال مطلوب داشتن است، ايده‏آل داشتن است. دنيا و ماديات نبايد به صورت ايده‏آل و كمال مطلوب درآيد، محبتى كه مذموم است اين گونه محبت است. ميل‏ها و عواطف يك نوع استعداد است در بشر و به منزله ابزارهايى براى زندگى هستند، اما استعداد كمال مطلوب داشتن استعداد خاصى است كه از عمق انسانيت و جوهر انسانيت سرچشمه مى‏گيرد و از مختصات انسان است. پيامبران نيامده‏اند ميل‏ها را و عواطف را از بين ببرند و سرچشمه آنها را بخشكانند بلكه آنها آمده‏اند دنيا و ماديات را از صورت كمال مطلوب خارج نمايند و خدا و آخرت را به عنوان كمال مطلوب عرضه نمايند. و در حقيقت انبيا كه مى‏خواهند نگذارند كه دنيا و ماديات از جايگاه طبيعى خود، يعنى مورد رغبت و ميل و عاطفه بودن، كه جايگاه طبيعى است و نوعى پيوند طبيعى ميان انسان و اشيا است خارج شده نقل مكان دهد و در آن جايگاه مقدس كه قلب ناميده مى‏شود و هسته مركزى وجود انسان است و ظرفيت انسانى اوست، كانون كشش او به سوى لايتناهى است، بنشيند و بالطبع مانع پرواز انسان به سوى كمال لايتناهى گردد.
اين كه در قرآن كريم وارد شده «ما جعل الله لِرَجلٍ مِن قلبين فِى جَوفه»14 يعنى خداوند در اندرون كسى دو دل قرار نداده، به منظور اين نيست كه مردم يا بايد به خدا علاقه داشته باشند يا به غير خدا از زن و فرزند و مال و غيره، مقصود اين است كه مردم بايد يك هدف اعلى و منتهاى آرزو داشته باشند، دو چيزى كه با هم جمع نمى‏شود اين است كه منتهاى آرزو خدا باشد يا ماديات دنيوى، و الاّ صرف علاقه به چند چيز در آن واحد خيلى واضح است كه ميسّر است.

پى‏نوشت‏ها: –
1 ) كهف (18) آيه‏46.
2 ) دخان (44) آيه‏38.
3 ) شمس (91) آيه‏1.
4 ) تين (95) آيه‏1.
5 ) عاديات (100) آيه 1 – 2.
6 ) شمس (91) آيه‏7 – 8.
7 ) ملك (67) آيه‏3.
8 ) رعد (13) آيه‏3.
9 ) كهف (18) آيه‏46.
10 ) يونس (10) آيه‏7.
11 ) نجم (53) آيه‏29.
12 ) آل عمران (3) آيه‏14.
13 ) توبه (9) آيه‏38.
14 ) احزاب (33) آيه‏4.