از تزكيه درون تا تصفيه برون
(با تأكيد بر سيره و انديشه امام خمينى قدس سره)
قسمت اولغلامرضا گلى زواره
تنفس صبح
لبخند تو خلاصه خوبى هاست
لختى بخند، خنده گل زيباست
پيشانىات تنفس يك صبح است
صبحى كه انتهاى شب يلداست
تو امتداد كوثر جوشانى
سرچشمه تو سوره اعطيناست
فرياد تو تلاطم يك طوفان
آرامشت تلاوت يك درياست(1)امام خمينى طلايه معاريف و مشاهيرى است كه توانستند راه رسول اكرم(ص) و اهل بيت آن سرور عالميان را استمرار بخشند و با تأسّى به سيره و سنت خاتم رسولان و ستارگان آسمان امامت در مسير حق گام بردارند و اسوه تشنگان حقيقت و جويندگان زلال حكمت گردند.
آن بارقه ملكوتى به پيروى از اجداد طاهرينش نخست فضيلتها و ارزشهاى معنوى را در روح و روان و خلق و خوى خويش متبلور ساخت آن گاه با فروزندگى، فيض انفاس قدسى و به مدد دم جانبخش خود بر دلهاى انسانها حيات، پويايى و تحرّك بخشيد. خدامحورى و خداجويى به همراه انقطاع كامل از امور فناپذير و نيز رستن از تمامى حجابها والاترين و برجستهترين خصلت آن عبد صالح به شمار مىرفت كه پرتو پرتابش اين بُعد معنوى و ملكوتى همگان را نورانى و پرحرارت ساخت، اين گونه هويّت ايمانى و تقوايى محصول نگرش قرآنى و روايى امام خمينى است كه پس از طى مراحل تزكيه و پالايش درونى در جامعه، نمود پيدا كرد و امّت اسلامى را براى درهم پيچيدن بساط استكبار و استبداد و پايه ريزى تشكيلاتى بر بنيان ديانت و معرفتى قرآنى و روايى مهيّا ساخت.
از منظر امام كسى كه از محسوسات و حتى معقولات عبور كرده و به حقيقت ناب رسيده است در اين حركت صعودى ضمن آن كه خويشتن را با پويايى و تحرّك، مجاهدتى پيوسته و كوششى مستمر از اسارت نفس رها كرده است، مبارز نستوهى است كه نمىتواند ستم، پليدى، منكرات و ناگوارىهاى جامعه را تحمل كند و از تحميل فرهنگ زورگويى و خودمدارى بر انسانها بر مىآشوبد و آتش بر خرمن خصم مىزند تا رذالتها و خباثتها را محو كند. از ديدگاه امام كسى كه مسير سير و سلوك را طى مىكند و به عرفان روى مىآورد با هر گونه ذلت و خوارى، تن پرورى، انزواگزينى مخالف است و با بىبند و بارى و فاصله گرفتن از آداب و فريضههاى مذهبى، سازگارى ندارد.از تصفيه باطن تا پالايش جامعه از باطل
امام خمينى با احاطهاى جامع به منابع عرفانى و آگاهى دقيق از ديدگاههاى اهل تصوّف، به مدد نقّادى و ارزيابى دقيق، به انديشههاى عارفان پويايى بخشيد در واقع امام نخست آموزههاى عرفان سنتى را مورد ملاحظه قرار داد و پس از پالايش، تفكرى اين گونه را در مجموعهاى ديگر كه اجزاى آن را فقه، فلسفه، اخلاق، تفسير و ديگر ملاحظات تشكيل مىداد، به كار گرفت. اين تلاش ابتكارى و خلاقيّت ويژه بزرگترين حركت علمى براى حل تناقض آشكار ميان عرفان و مسايل اجتماعى و سياسى به شمار مىآيد زيرا به دو دليل ماهيتى و تاريخى فاصله زيادى بين آموزشهاى عرفانى و جامعه پديد آمده و پرداختن به يكى، انسان را نسبت به ديگرى بيگانه ساخته و موجب دوگانگى در حيات اجتماعى گرديده بود. امام خمينى با آن توانايىهاى فوق العاده و جنبههاى ژرفى كه در عرفان علمى و عملى داشت نوعى اتحاد، همگونى و تفاهم بين سلوك عرفانى و مسايل امت اسلامى، پس از مدتها نزاع و تخاصم، ايجاد نمود و يكى از اسرار اقبال مردم و اقشار گوناگون اجتماع به سوى ايشان در اين ويژگى نهفته بود.
در همان دورانى كه امام به مراقبه، تهذيب نفس و تصفيه باطن اشتغال داشت و در كسب كمالات معنوى مىكوشيد متذكر گرديد: «يكى از مقاصد بزرگ شرايع و انبياى عظام كه علاوه بر آن كه خود مقصود مستقل است و وسيله پيشرفت مقاصد بزرگ و دخيل تمام در تشكيل مدينه فاضله مىباشد توحيد كلمه و توحيد عقيده و اجتماع در امور مهم و جلوگيرى از تعدّيات ظالمانه ارباب تعدّى است كه مستلزم فساد بنى الانسان و خراب مدينه فاضله است و اين مقصد بزرگ كه مصلح اجتماعى و فردى است انجام نگيرد مگر در سايه وحدت نفوس و اتحاد هِمَمْ و الفت و اخوّت و صداقت قلبى و صفاى باطنى و ظاهرى كه افراد جامعه به طورى شوند كه بنىآدم تشكيل يك شخص دهند و تمام كوششها حول يك مقصد بزرگ الهى چرخ زند و اگر چنين مودّت و اخوتى در يك نوع يا يك طايفه پيدا شد غلبه كنند بر تمامى طوايف و ملكى كه در اين طريقه نباشند.»(2)حماسه و عرفان
از ديدگاه اسلام كسى كه درون را از آلودگىها دور مىكند و خود را از باتلاق شهوات و رذائل مىرهاند به باورى متكى بر ايمان و تقوا مسلّح مىشود كه نيروهاى عاشق را نه به كنج ديرها و صومعهها كه براى دفاع از حريم حق و مبارزه با باطل و نفاق به ميادين ايثار و فداكارى رهسپار مىنمايد و اذكار و اورادى كه به سالكان كوى دوست آموخته مىشود نه ياهو در خانقاه است و نه وردهاى متكى بر موهومات و تخيّلات بلكه فرياد الله اكبر و لا اله الاّ الله بر فرازين قلههاى شرف و انسانيت است. اين شيوه شايسته مصداق كلام نورانى رسول اكرم(ص) است كه فرمودهاند: رهبانية امّتى الجهاد، لباسى كه بر تن اين سلحشوران مىكنند خرقه و پشمينه صوفيان نمىباشد بلكه كسوت رزم، دفاع و مقاومت است. ندايى كه براى ترنّم به ياران ياد مىدهد نه شعار دروغين عارف نمايان براى جلب مشترى است بلكه رمز يا محمد، يا على، يا زهرا و يا حسين براى حماسه آفرينى در عرصه نبرد با استكبار و اهل باطل است. امام خمينى نيز ارزش فداكارى، شهادت و ايثار را اين گونه ترسيم مىنمايد:
«در آينده ممكن است افرادى آگاهانه يا از روى ناآگاهى در ميان مردم اين مسئله را مطرح نمايند كه ثمره خونها و شهادتها و ايثارها چه شد؟
اينها يقيناً از عوالم غيب و از فلسفه شهادت بىخبرند و نمىدانند كسى كه فقط براى رضاى خدا به جهاد رفته است، و سر در طَبَق اخلاص و بندگى نهاده است حوادث زمان به جاودانگى و بقا و جايگاه رفيع آن لطمهاى وارد نمىسازد. خدا مىداند كه راه و رسم شهادت كور شدنى نيست و اين قلبها و آيندگان هستند كه به راه شهيدان اقتداء خواهند نمود و همين تربت پاك شهيدان است كه تا قيامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفاى آزادگان خواهد بود. خداوندا! اين دفتر و كتاب شهادت را هم چنان به روى مشتاقانت باز و ما را هم از وصول به آن محروم مكن»(3)
امام خمينى دلها را با نيروى معنويت و كشف و شهود به حركت و تحول واداشت و اهداف و مقاصد مردم را جهت آسمانى و قدسى داد و همگام با اين راهنمايىها و رهنمودها در قلوب دشمنان رعب و هراس افكند و فكر و انديشه آنان را در هالهاى از نگرانى و ناگوارى قرار داد و به تمامى مخالفانى كه در برابر دين و ايمان صف كشيده بودند هشدار داد كه اگر بخواهيد به اين روند ادامه دهيد ما نيز قادريم به قوّت تقوا و به صلابت ايمانى، در مقابل دنياى شما بايستيم و اجازه ندهيم از جلوههاى آن با آرامش بهره ببريد. امام پس از پژوهشهاى توأم با پارسايى از عرفان مصطلح و تصوّف متداول و متعارف فراتر رفت و عرفان و حماسه را با يكديگر توأم نمود، سپس تأكيد نمود بايد از رهگذر عشق و در تحت توجّهات ولايت، به خداوند رسيد:
در جرگه عُشّاق رَوَم بلكه بيابم
از گلشن دلدار نسيمى، ردّ پايىميزانِ مُنوّر
امام خمينى به اين حقيقت مسلّم واقف بود كه انسان عارف به ميزانى نياز دارد كه به وسيله آن حق را از باطل تشخيص دهد و آن قرآن و عترت مىباشد زيرا گرايشهاى عرفانى به دليل تأثيرپذيرى از برخى مسايل مصون از خطا و اشتباه نمىباشد، پس طى اين طريق بدون بهره مندى و استمداد از كلام وحى و ستارگان درخشان آسمان امامت امكانپذير نخواهد بود و آن فردى كه معارف و حقايق را از چشمه جوشان خاندان پيامبر دريافت دارد و از زلال كوثر آن وجودهاى پاك استفاده كند هيچ گاه دچار ضلالت نمىشود به همين دليل اميرمؤمنان(ع) تأكيد فرمودهاند: اين دو ستون – خدامحورى و سنت رسول الله(ص) – را برپاى داريد و اين دو چراغ را فروزان نگاه داريد(4) و در جاى ديگر آن امام مؤمنان(ع) فرمودهاند: آنان (اهل بيت (ع)) زيربناى دين و ستون يقين هستند، تندروها (غاليان) بايد به سوى آنان بازگردند و كُندرُوها و عقب ماندهها لازم است خود را به اين وجودها برسانند.(5)
اين اصل استوار، اساسى و تأثيرگذار در فرهنگ عرفانى امام خمينى جايگاهى حسّاس و نقشى محورى دارد و سيره نظرى و عملى آن روح قُدسى بر آن مُهر تأييد زده است. به باور امام خمينى قرآن مظهر رحمت الهى است كه تمامى كمالات در آن مندرج است و نازلهاى غيبى مىباشد كه در كسوت الفاظ و مضامين در آمده است تا بشريت را با حقايق ملكوتى مأنوس سازد. البته نشستن بر سر سفرهاى آسمانى و بهرهورى از چنين مائدهاى معنوى شروطى دارد، پاكى درون، رفع حجابها و موانع و شاگردى نزد مفسّران و معلمان واقعى قرآن كه ائمه هدى(ع) هستند در زمره شرايط بهرهمندى از بارقه قرآنى مىباشد. آن حكيم عارف بعد از آن كه عظمت كلام الهى را از جميع جهات مورد بررسى قرار داد و راه استفاده از حقايق آن را گوشزد نمود از فراگيران خواست تا براى آن كه نورانيّت قرآن بيشتر و بهتر بر صفحه دلشان پرتو افشانى كند خود را از تعلّقات اسارت آور، منجمد و متصلّب نجات دهند و با نوعى وارستگى، آزادگى و بلند همتى در اين وادى نورانى گام نهند.(6) امام به موازات اين فراخوانى معنوى و رشددهنده، يادآور گرديد: كلام وحى بيدار كننده آدميان و موجب پرخاش عليه ستمگران و متجاوزان مىشود و اضافه نمود: حيات و مجد مسلمانان در گذشته به دليل عمل به قرآن و درماندگى و سستى آنان در جدايى از قرآن است و اگر تجديد حيات معنوى و سرافرازى مىخواهند بايد به اين صحيفه آسمانى اقبال نشان دهند. ايشان مىفرمايند:
«مسؤوليت پاسدارى قوانين الهى و عمل به قرآن كريم تنها راه بازيابى عظمت و عزت و شكوه پيشين اسلام و مسلمين، مسؤوليت پاسدارى وحدت و برادرى دينى تنها ضامن استقلال سرزمينهاى اسلامى و زداينده هرگونه نفوذ استعمارى»(7) از ديدگاه امام سعادت دنيوى و اخروى در پرتو عمل به قرآن به دست مىآيد:
«… هان اى قطرههاى جدا از اقيانوس قرآن و اسلام به خود آئيد و به اين اقيانوس الهى متصل شويد و به اين نور مطلق استناره كنيد تا چشم طمع جهانخواران از شما ببُرد و دست تطاول و تجاوز آنان قطع شود و به زندگى شرافتمندانه و ارزشهاى انسانى برسيد…»(8)
امام خمينى پيروزى امت اسلامى ايران را بر استبداد و استكبار به دليل اتكاى به قرآن مىدانست و به تمامى ملتها توصيه فرمود كه اين رمز را به كار ببرند تا پيروزى را در آغوش بگيرند.(9)
آن مرد ميدان فضيلت و تقوا ساليان متمادى معتكف آستان قرآن بود و با تهذيب نفس وخروج از قفس تنگ و تاريك نفس امّاره، انسى مقدّس با اين صحيفه مبارك داشت و از خرمن آن اثر جاويدان خوشههاى فراوانى فراهم آورد و از چشمه باطراوتش بهرهها بُرد. اُنس امام با قرآن توأم با رعايت آداب ظاهر و باطنى بود. هر جا كه مىنشست آن را بالاتر از خويش مىگذاشت و هيچ چيزى را بر روى آن نمىنهاد. در حال تلاوت قرآن به گونهاى بود كه گويى در محضر حق نشسته است، درهنگام قرائت آن با وضو و نيز حالتى آميخته به ادب، سكون و وقار چهار زانو مىنشست و به جايى تكيه نمىنمود، درست مانند كسى كه مىخواهد محضر بزرگى را درك كند.(10)
آن پارساى پايدار از رهگذر اُنس با قرآن به مراتب و مقاماتى نايل گرديد كه خود آن را توضيح داده است:
«… معلوم است كسى كه تفكر و تدبّر در معانى قرآن كرد در قلب آن اثر كند و كم كم به مقام متقين رسد و اگر توفيق الهى شامل حالش شود از آن مقام نيز بگذرد و هر يك از اعضاء و جوارح و قواى آن آيهاى از آيات الهيه شود و شايد جذوات و جذبات و خطابات الهى او را از خود بىخود كند و حقيقت «اقرأ واصعد» را در همين عالم دريابد تا آن كه كلام را بىواسطه از متكلّمش بشنود و آن چه را در وَهْم تو و من نايد آن شود.»(11)
از بررسىهاى فوق دو نكته به دست مىآيد: يكى آن كه رسيدن به مقامات معنوى و عرفانى و درك درجات ملكوتى بدون ارتباط با قرآن ميسّر نمىباشد.
ديگر آن كه با تمسّك به قرآن مىتوان در عرصههاى سياسى و اجتماعى حماسهاى باشكوه را ترتيب داد و در واقع فائق آمدن بر خصم برون و درون در پرتو قرآن به دست مىآيد.محبّت و معرفت
امام خمينى از سنين صباوت و دوران نوجوانى دل به محبت خاندان عصمت و طهارت سپرد اما به تدريج اين عشق مقدس با معرفتى ژرف، بصيرتى جامع و اطاعت از فرامين و دستورات ائمه كه در واقع قوانين و موازين الهى است توأم گرديد و ايشان هرچه در عمل به تعليمات خاندان پيامبر اهتمام مىورزيد به همان اندازه اشتياقش نسبت به آن فروغ فروزان رو به فزونى مىرفت. امام مىكوشيد تا تبلورى از سيره اهل بيت را در زندگى خويش به نمايش بگذارد و به عنوان اسوهاى برجسته قوىترين تأثير را در عرصههاى اخلاقى، سياسى و اجتماعى بروز دهد. او نه تنها از طريق زبان و بيان و نوشتههايش تعاليم و ارزش هاى دينى را تبليغ و ارشاد مىنمود بلكه به آن درجه از تزكيه و تهذيب رسيده بود كه اعمال و كردارش براى مردم سرمشق و مشحون از اندرزهاى آموزنده به شمار مىآمد و اين ويژگى مصداق فرمايش امام صادق(ع) است كه فرمودهاند: كونوا دعاة النّاس بغير السنتكم (به غير زبانتان دعوتگر مردم باشيد). امام طى بياناتى متذكر گرديدهاند: «… ما تابع حضرت رسول (ص) و ائمّه هستيم كه همه امور دست آنها بود، حكومت تشكيل دادند و مردم را هدايت نمودند»(12) امام خمينى در محورهاى ذيل از سيره و سنّت اهل بيت(ع) الهام گرفته بود:
1 – امام هم چون حضرت على(ع) در ستيز با دشمنان برخوردى قاطع و سازشناپذير داشت بدون آن كه هراسى به دل راه دهد اما در ضمن اين صلابت و اقتدار در مواجهه با بينوايان، محرومان، كودكان و مظلومان عطوفت و مهربانى و همدردى خاصى بروز مىداد.(13)
2 – امام خمينى در انجام فرائض دينى و حتى نوافل و مستحبات در بين زاهدان و عارفان مىدرخشيد ضمن آن كه در مسايل علمى و احاطه بر معارف بر همگنان خويش برترى داشت. در ضمن آن كه به جهت اخلاقى، شرعى، ريزه كارىهاى ادب اسلامى، امور مستحبى و مانند آن تقيّد ويژهاى نشان مىداد در عرصههاى سياسى چون سياستمدارى مجرّب و مسلّط اعلام موضع مىنمود. پيروان خويش را به نبرد با كفر، شرك و الحاد فرا مىخواند و استكبار را به استيصال وا مىداشت در واقع هم چون جد بزرگوارش حضرت على(ع) كه دربارهاش گفتهاند: جمعت فى صفاتك الاضداد، امام خمينى شخصيتى با ابعاد گوناگون و حالات به ظاهر مختلف به شمار مىرفت.(14)
3 – در وصف ائمه هدى(ع) نقل نمودهاند: آن وجودهاى بزرگوار در ضمن فروتنى داراى هيبتى معنوى بودند و اين ويژگى موجب مىگرديد كه همواره مردم در مقابل آن فروغهاى فروزان احترام و تكريم نشان دهند و حتى دشمنان و مخالفان تحت تأثير مهابت ائمه(ع) قرار گيرند. امام خمينى نيز وقتى در جلساتى حضور مىيافت با وجود سادگى، تواضع و خاكسارى، ابهتش همه افراد را تحت تأثير قرار مىداد.(15)
4 – جاه و مقام و درجات دنيايى نتوانست بر حالات معنوى امام اثر منفى بگذارد. او از تشريفات و تجملات رنج مىبرد و همواره در زندگى به ساده پوشى و ساده زيستى اكتفا مىنمود و از غذاهاى رنگارنگ اجتناب مىنمود، مىكوشيد در شرايطى مشابه محرومان و رنج ديدگان جامعه زندگى نمايد. با وجود آن كه مبالغ زيادى از وجوهات شرعى در اختيار ايشان بود ولى از آنها براى تدارك امكانات شخصى استفاده نكرد. با نهايت دقت، مراقب بود كه حتى اطرافيان و بستگانش به روش او تأسّى جويند. اين شيوه ساده زيستى، قناعت و اكتفا به حداقل امكانات كه عامل هماهنگى با مستضعفين جامعه است و زندگى امام بر آن استوار بود سيره رسول اكرم(ص) و امامان را در اذهان تداعى مىنمود.(16)
5 – امام خمينى همچون اجداد طاهرينش در راه احياى حق و بر افراشتن پرچم فضيلت و تقوا رنجهاى فراوانى ديد و سختىهاى فرسايندهاى را متحمّل گرديد و آن گاه كه عدهاى، و بيش از همه مقدس نمايان و اهل تحجّر و به عبارتى جاهلان متنسك از تسليم به حقيقت سر بر مىتافتند و در اجراى دستورات و توصيههاى او سستى نشان مىدادند دلش از درد و رنج مشحون مىگرديد و هالهاى از اندوه روح و روانش را فشار مىداد.
6 – شيوه زندگى اهل بيت(ع)در برخورد با مخالفان اين بود كه به جاى انتقام گرفتن با آنان برخوردى نيكو مىنمودند امام خمينى نيز در برابر اين گونه اشخاص تا آن جايى كه به ارزشها و مقدّسات خدشهاى و لطمهاى وارد نشود و مردابهاى تفكرات آلوده اقيانوس مسلمين را خراب نكند نرمش و ملايمت نشان مىداد و در جلسات خود، غالباً از رحمت و عطوفت سخن مىگفت و بر اين اعتقاد بود كه رأفت و ملايمت، بيشتر اثر مىكند و البته اجراى حدود الهى و قاطعيت نشان دادن در برابر مجرمان، خلافكاران و خاطيان را براى اصلاح، پاكى و تأمين آرامش جامعه لازم و مفيد مىدانست و اين جنبه را نيز جويبارى از چشمه رحمت الهى تلقى مىنمود.(17)
7 – امام در مخاطره انگيزترين توطئهها
و صحنههاى خوفناك با شهامت و صلابت نقش محورى داشت و از كاهش طرفداران يا قدرت يافتن دشمنان و تهديدهاى آنان هراسى به دل راه نمىداد. يك بار شهيد آية الله سعيدى به ايشان گفته بود: شما را تنها مىگذارند، امام در جواب آن شهيد والا مقام فرمود: اگر جن و انس يك طرف باشند و من هم يك طرف، همين است كه مىگويم. به دشمن روى خوش نشان نمىداد و با نوعى عزت نفس و صلابت معنوى كوچكترين اعتنايى به مقامات سياسى و كارگزاران استبداد و استكبار نداشت. پيروزى ظاهرى هدف غايى او نبود و مقصد عالىترى را تعقيب مىنمود و آن رضاى حق و وصال او بود و اين روش شايسته از سيره معصومين الهام گرفته بود.(18)فرهنگ عاشورايى
حضرت سيدالشهداء(ع) و يارانش جز به توحيد محض نمىانديشيدند و شخصيتشان با عشق به حق جويى و حق پرستى عجين گشته و دل از هر چه غير اوست شسته بودند. ارايه اين شاخصه توحيدى از قيام كربلا بيان زيبايى از عرفان عاشورايى است كه امام خمينى هم بدان اشاره دارد: «مائيم و تحت عنايات خداى تبارك و تعالى و پرچم توحيد كه همان پرچم امام حسين (ع) است»(19) تجلّى توحيد قلبى كربلائيان، نفى تمامى مظاهر شرك و طاغوت را مىطلبيد و نيز اقامه حكومتى بر مبناى قانون الهى و نه اميال خودخواهانه و آراء فاسدان و زورمداران و زراندوزان همين اصل برخاسته از عرفان عاشورا از ديدگاه امام خمينى(ره) در تبيينقيام عاشورا مطرح است: «حضرت سيدالشهداء را كشتند اما (كشته شدن او) اطاعت خدا بود، تمام حيثيت براى او بود از اين جهت هيچ شكستى در كار نبود…»(20)
انسانِ گرفتار در انديشههاى باطل و تصورات بيهوده به گوشهاى مىخزد و از قيام عليه باطل اجتناب مىكند و از تن دادن به مصائب و مشكلات گريزان است. اين بىتعهدى و بىدردى هرگز با عرفان حسينى سازگارى ندارد زيرا كه زيباترين تجلى عرفان در مبارزه عليه دشمنان ارزشها و حقايق است و بايد شجره طيبه حقيقت و حاكميت خوبىها با فرياد و خون تضمين گردد، لذا بايد از عواملى كه مانع رشد فرهنگ ايثار و حماسه است جلوگيرى نمود و مراسم عاشورايى را در فضايى آغشته به عرفان و معنويت برگزار نمود. از اين جهت امام خمينى فرمودهاند: «اين خون سيدالشهداء است كه خونهاى همه ملتهاى اسلامى را به جوش مىآورد و اين دستجات عزيز عاشوراست كه مردم را به هيجان مىآورد و براى اسلام و حفظ مقاصد اسلامى مهيّا مىكند. در اين امر نبايد سستى كرد…»(21) امام خمينى با تحقق بخشيدن به فرهنگ عاشورايى، جامعه اسلامى و بلكه تمامى آزادى خواهان جهان را حيات عرفانى و حماسى بخشيد و جوانان و حتى بانوانى را تربيت نمود كه به شهادت عشق مىورزيدند و با اشتياق به دعا، ذكر و عبادت و بازگشت به فطرت الهى، در تمامى صحنههاى سياسى و اجتماعى حضور فعّال داشتندو در اين مسير حماسهها آفريدند و رشادتها به نمايش گذاشتند. رمز و راز پيروزى انقلاب اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى و غلبه بر طاغوت و استكبار جهانى الهام گرفتن از قيام كربلا بود و به فرموده امام خمينى «… اگر اين مجالس وعظ و خطابه و عزادارى و اجتماعات سوگوارى نبود كشور ما پيروز نمىشد همه در تحت بيرق امام حسين سلام الله عليه قيام كردند»(22)
در حقيقت امام حسين(ع) با فداكارىهاى همه جانبهاش كه با اخلاص ويژهاى توأم بود سرمشق جاويدان مسلمانانى گرديد كه در مقام يك روح مقدس و هدايت آفرين، خونى جوشان و حركت ساز، رهبرى الهى و الهام بخش بر ژرفاى وجودشان حكومت مىكند و دل و ذهنشان را از افقهاى دنيايى و امور مادى به ملكوت مىبرد و به خدا و خلق و عدالت پيوند مىدهد و عرفان راستين و ناب يعنى اين كه آنان از تعلّقات ضد رشد مىرهند و بر كرانه توحيد گام مىنهند و از آثار اين تحوّل روحى آن است كه مسلمانها را در ميدان زندگى مقاوم و مبارز مىسازد و به دست آنها نهضتهاى الهى و ضد طاغوتى را ترتيب مىدهد. اگر روح حسينى كه تجلّىبخش رسالت محمدى و ولايت علوى است در كالبد امت مسلمان ايران جريان نمىيافت هرگز انقلاب اسلامى كه براساس اهداف الهى پى ريزى شد به وقوع نمىپيوست.مخالفت با عُزلت و انزواگزينى صوفيان
امام خمينى ضمن آن كه در سيره و انديشه، مدافع عرفان راستين بود، با طريقه صوفيانى كه جز خودپرورى و تقوا كشى كارشان محصولى ندارد، مخالفت مىورزيد، به اعتقاد آن عارف فرزانه روش معمول اهل تصوّف را كه عرفان را در انزواطلبى، دورى از مردم، خلوت گزينى، ترك دنيا، كسالت، خرقه پوشى و خانقاه نشينى خلاصه كردهاند و برداشتى سطحى و قشرى و احياناً انحرافآميز از معارف معنوى دارد مردود مىشمارد و مىگويد:
در حلقه درويش نديديم صفايى
در صومعه از او نشنيديم ندايى
در مدرسه از دوست نخوانديم كتابى
در مأذنه از يار نديديم صدايى
در جَرگه عُشّاق رَوَم بلكه بيابم
از گلشن دلدار، نسيمى رد پايى(23)
امام بر اين اعتقاد بود كه از را تصوّف مصطلح نمىتوان به حقيقت رسيد همانگونه كه عارف نامدار شيخ ابوسعيد ابوالخير چنين باورى داشت:
در رفع حُجُب كوش نه در جمع كتب
كز جمع كتب كجا شود رفع حُجُب
در طى كُتُب كجا بود نشئه حبّ
طى كن همه را بگو الى الله اتب
جداى از نقاط مثبتى كه ميراث علمى، فرهنگى و ادبى عارفان در جهان اسلام دارد، از گذشتههاى دور، تفكّر و طرز تلقّى آنان از برخى مفاهيم اسلامى، امت مسلمان را درگير مشكلات و سوء تعبيرهايى نموده است. آنان همواره كوشيدهاند از همه تعاليم حياتبخش، رشد دهنده و پوياى اسلامى برداشتهاى صوفيانه و تك بعدى ارائه دهند كه اين شيوه مذموم، خطر بزرگ تحريف و تفسير به رأى را به دنبال داشته و جامعيت و تعالى اسلام را در معرض تهديد جدّى قرار مىداده است در تفاسيرى كه صوفيّه نوشتهاند از اين نمونهها به وفور مىتوان مشاهده كرد. داستان آن عارف متهجد در عصر حضرت على(ع) معروف است كه در نبرد صفين و مبارزه با قواى اموى، عذر آورد و گفت: در جنگ شبهه است اما در عبادت نه! و من به كارى عارى از شك و ترديد روى مىآورم تا از رضاى حق تعالى اطمينان حاصل كنم. اين گونه تعابير از مسايل اجتماعى و رخدادهاى سياسى و برخورد با قرآن و حديث در طول قرون به جايى رسيد كه صوفيان دنيايى جداى از واقعيتهاى زندگى مسلمانان ترسيم كردند و حتى در توضيح سيره معصومين آن چه را خود مىپسنديدهاند بيان مىنمودهاند و مىگفتند آن چه رسول اكرم و امامان فرمودهاند دستورالعمل زهد سلوك اهل تصوّف مىباشد و قطب درويشان آن بزرگواران هستند! هم چنين با تأويل عارفانه و صوفيانه وجوه اجتماعى و دستورالعملهاى انسان ساز قرآن و عترت را به نفع معارف رمز آلود و سمبليك تصوّف به بوته فراموشى سپردند. اين گونه تصور و تلقّى از اسلام، ناگزير بىاعتنايى به دنيا و نوعى خوديابى و خودبينى را ترويج مىكرد و نوعى تشخص و منيّت معنوى را نزد افراد برجسته صوفى جز در موارد نادر پديد مىآورد كه آنان را نسبت به مسايل و معضلات افراد جامعه بىاعتنا مىساخت. در آينه اين خودبينى انديشه صوفيان، بىاعتنايى توأم با ترحّم را در خصوص مردمان روى آورده به مسايل دنيايى به دنبال داشت.
فقر و خاكسارى كه اهل تصوّف تبليغ مىكردند وقتى در چهارچوب عُزلت و زاويهنشينى مطرح مىگرديد تفرّد و حركت غير اجتماعى و بريده از همنوعان را مضاعف مىساخت. البته متصوفه به شناخت روان شناسانه و عميقى از باطن انسان و تمايلات روحى وى دست مىيافتند اما اين شناخت را نه در جهت زندگى اجتماعى انسانها و گسترش و بهبود روابط آدميان بلكه در راه تلقين تنهايى و اشاعه عزلت به كار مىگرفتند و بدين ترتيب برخلاف وحدت اعتقادى و بينشى، صوفيان درصدد ايجاد گرداب تفرقه ميان انسانها و ايجاد تكثّر و تشتت روح اجتماعى برمىآمدند، زيرا وقتى روح اجتماعى، وفاق جمعى و مشاركت در ميان افراد جامعه رو به اضمحلال و افول برود و هر كسى دغدغه سلوك خود را در بستر تفكرات صوفيانه داشته باشد، قوام، دوام، ثبات و حيات جامعه دستخوش تهديد شده و با زوال پيوندهاى اجتماعى، حيات فردى انسانى و رستگارى آحاد جامعه به خطر مىافتد. در اين ميان آنچه مصائب، معاصى، تباهى و عقب گرد متوجه جامعه مىگشت، حكّام زر و زور و تزوير با پديد آوردن اختناقى شديد بر گرده مردم حكومت مىكردند و در گسترش جهل و جور مىكوشيدند با بىاعتنايى اهل تصوّف روبرو مىگرديد و اگر در مواقعى، افرادى از آنان مصمم به ستيز با ستم مىشدند نه تنها قادر نبودند تحول اساسى در اوضاع آشفته جامعه پديد آورند بلكه فريادشان در گلو خاموش مىگرديد و با اتهامات دروغين از صحنههاى فرهنگى اجتماعى حذف مىشدند.
امام خمينى اين گونه تفكر عرفانى را به نقد كشيده و ضمن آن كه قابليتهاى استفاده از حقايق عرفانى را به امور خاصى منحصر ننمودند، گستره بهرهگيرى از آن را به سياست و زندگى تسرّى دادند و حتى مطالعه آثار عرفانى را براى روى آوردن به معنويت و رهايى از چنگال ماديّت و انديشههاى الحادى لازم دانستند، چنان چه در پيام ايشان به ميخائيل گورباچف رهبر شوروى سابق اين تأكيد و رويكرد مشاهده مىشود.
تفاوت آشكار نگرش عرفانى امام با عرفانى سلف در اين واقعيت نهفته است كه ايشان ثابت كردند لازمه عارف بودن گوشه عزلت اختيار نمودن و انزوا گزينى نيست و اصولاً اين گوشهگيرى و بىتفاوت بودن در مقابل مسايل اجتماع و بىاعتنايى به حوادث و وقايعى كه ارزشها و انسانيت را در معرض خدشه و تهديد قرار دادهاند مقاصد عالى عرفان را عقيم مىنمايد. انزوا در مدتى كوتاه آن هم براى تزكيه درونى، تهذيب نفس و صفاى باطن مىتواند با بركت و پرثمر باشد اما اين عزلت براى تمامى دوران زندگى فردى و اجتماعى آفت زا و ويرانگرى است و به همين دليل آن عارف سياستمدار به رغم ارادتى كه نسبت به عرفاى نامدار و مشهور داشتند، از آنان انتقاد مىكند و مىفرمايد:
«… يك مدت زيادى گرفتار عرفا بوديم. اسلام گرفتار عرفا بود. آنها خدمتشان خوب بود اما گرفتارى براى اين بود كه همه چيز را برمىگرداندند به آن طرف مثل تفسير ملاعبدالرزاق، خوب او مرد بسيار دانشمندى، مرد بافضيلتى است، اما همه قرآن را برگردانده آن طرف، كانّه قرآن با اين كارها كار ندارد.»(24)
امام در تفسير سوره حمد خاطرنشان نمودهاند: «بالاخره بايد از دنيا رفت، گفته نشود كه اينها دعوت به آن طرف [آخرت ]مىكنند نه به اين جا [دنيا] انبياء در حالى كه همه دعوت هايشان براى آن جا بود در اينجا عدالت را رواج مىدادند.»(25)
امام نوعى از كمال و نور مقدس را هدف انسان مىداند و همه چيز را در اين طريق وسيله مىپندارد: «تمام عبادات وسيله است، تمام ادعيه وسيله است، همه براى اين است كه انسان اين لُبابش ظاهر شود آنچه بالقوّه است به فعليّت برسد و انسان بشود.»(26)
به اعتقاد آن روح قدسى، عرفان و انديشههاى عارفان مىتواند در حركتهاى انقلابى و تحول آفرينى جامعه تأثيرگذار باشد و از اين جهت فرمودهاند: «… بيدارى اوّل قدم است، اوّل قدم يقظه است. در سير عرفانى هم يقظه قدم اول است. در اين سير، اين هم مسير الهى و عرفانى است. بيدارى قدم اوّل است و كشورهاى اسلامى، ملتهاى مسلم، ملتهاى مستضعف در سراسر جهان، اينها بيدار شدهاند و ان شاءالله پيروز خواهند شد»(27) و ذيل تفسير سوره حمد متذكر گرديدهاند:
«… اينها خيال كردهاند كه اين علوم معنوى مردم را از فعاليت باز مىدارد، اشتباه است همان آدمى كه اين علوم معنوى را به مردم ياد مىداد، و كسى هم مثل او بعد از رسول الله(ص) حقايق را نمىدانست همان روزى كه با او بيعت كردند به حسب تاريخ كلنگش را برداشت و رفت سراغ فعاليتش، منافات با هم ندارند…»(28)
در سيره نظرى و عملى امام به خوبى مىشد ناظر اين حقيقت بود كه فرد بايد به خودسازى بپردازد و با حالت انقطاع، از گرداب نفس خويش بيرون آيد و بداند تا در حجاب «من» سرگرم است، و اين خرقه را پاره نكرده است راهى به معدن معرفت و چشمه توحيد نخواهد بُرد چنان چه در «محرم راز» مىگويد:
تا اسير رنگ و بويى، بوى دلبر نشنوى
هر كه اين اغلال در جانش بود آماده نيست
و بدين گونه انحراف آميخته به تفكرات صوفى زدهها را از صفاى عارفان دلسوخته تفكيك نمودند و نفرت و انزجار خويش را از تصوّف آغشته به خرافات، بدعتها و آلودگىهاى ديگر اعلام كردند:
اين جاهلان كه دعوى ارشاد مىكنند
در خرقهشان به غير مَنَم تحفهاى مَياب
دم درنيار و دفتر بيهوده پاك كن
تا كى كلام بيهده گفتار ناصواب(29)
و بىاعتقادى خود را نسبت به عرفانى كه در بين متصوفه رواج داشته، باز گفتهاند:
عارفان پرده بيفكنده به رُخسار حبيب
من ديوانه گشاينده رخسار توأم(30)
چون به عشق آمدم از حوزه عرفان ديدم
آنچه خوانديم و شنيديم همه باطل بود(31)
از درس و بحث مدرسهام حاصلى نشد
كى مىتوان رسيد به دريا از اين سراب
هرچه فرا گرفتم و هر چه ورق زدم
چيزى نبود غير حجابى پس حجاب…(32)
امام خمينى در مذمت عارف نمايان نوشته است: «آن بيچارهاى كه خود را مرشد و هادى خلايق مىداند و در مسند دستگيرى و تصوّف قرار گرفته حالش پستتر و غمزهاش بيشتر است، اصطلاحات را به سرقت برده و سر و صورتى به متاع بازار خود داده و گمان كرده به لفظ مجذوب عليشاه يا محبوب عليشاه حال و جذبه دست مىدهد»(33)
ايشان چنين صوفيانى را بىخبر از فهم حقايق و محروم از وصل دوست مىداند و صفاتى چون نامحرم، عارى از صفا و دغلبازى به آنها مىدهد:
طرب ساغر و درويش نفهمد صوفى
باده از دست بتى گير كه محرم باشد(34)
گوش از عربده صوفى و درويش ببند
تا به جانت رسد از كوى دل آوازسروش(35)
صوفى صافى اگر هستى بِكَنْ اين خرقه را
دم زدن از خويشتن با بوق و كرنا چه شد(36)
بر فراز دار فرياد انا الحق مىزنى
مدعى حق طلب انيّت و انّا چه شد(37)
صوفى از وصل دوست بىخبر است
صوفى بىصفا نمىخواهم(38)
بر در ميكده با آه و فغان آمدهام
از دغل بازى صوفى به امان آمدهام(39)
اين انتقادها و ملامتها بدان جهت است كه فرهنگ صوفيان جز در موارد نادر با روح قرآن و عترت مغايرت دارد و اين شيوه قادر نخواهد بود كه روح حقيقت جوى انسان را به سرمنزل مقصود برساند و انجام اين برنامه نجات بخش از عهده مكتبى برمىآيد كه با توجه به واقعيتها و رعايت كمال اعتدال، انصاف و در نظر گرفتن تمامى نيازهاى انسان روح او را در حالتى متعادل به سوى كمال مطلوب سوق دهد و اين موضوع اصلى قرآنى است:
«وابتغ فيما آتاك الله الدار الآخرة و لا تنس نصيبك من الدّنيا و احسن كما احسن الله اليك»(40) يعنى در آنچه خداوند به تو عطا نموده، سراى جاويد را بطلب و به دست آور و نصيب خود را از دنيا فراموش مكن و هم چنان كه خداوند به تو نيكى كرده، نيكى كن. ادامه داردپىنوشتها:
1 – اشعار از قيصر امين پور است، نقل از روزنامه جام جم، شماره 801.
2 – فصلنامه حضور، شماره 20، ص99.
3 – صحيفه نور، ج20، ص238.
4 – نهج البلاغه، نامه 47 و خطبه 149.
5 – همان، خطبه دوم.
6 – برگرفته از كتاب آداب الصلوة، امام خمينى، ص224 – 215، كتاب قرآن باب معرفة الله (مجموعه بيانيهها و نوشتههاى امام خمينى درباره قرآن)، ص 89 – 82.
7 – صحيفه نور، ج6، ص81.
8 – همان، ج1، ص192.
9 – همان، ج8، ص171.
10 – خلوتى با خويشتن، ص42 – 40، ويژگى هايى از زندگى امام خمينى، ص20؛ پا به پاى آفتاب، ج1، ص286؛ سرگذشتهاى ويژه از زندگى امام خمينى، ج4، ص129.
11 – چهل حديث، امام خمينى، حديث بيست و نهم.
12 – تبيان، دفتر دوازدهم، ص187.
13 – نك: سرگذشتهاى ويژه از زندگى امام خمينى، ج1، ص116.
14 – پا به پاى آفتاب، ج4، ص208.
15 – همان، ص161.
16 – نك: ويژگى هايى از زندگى امام خمينى، ص56؛ در سايه آفتاب، محمد حسن رحيميان، ص86؛ تجلّى جلال (ويژه پنجمين سالگرد رحلت امام خمينى)، ص8؛ مجله پيام انقلاب، شماره 52، ص25.
17 – صحيفه نور، ج18، ص152؛ تفسير سوره حمد، ص110 – 109.
18 – مجله نور علم، دوره سوم، شماره هفتم، ص114.
19 – صحيفه نور، ج17، ص58.
20 – همان، ج4، ص20 – 19.
21 – همان، ج15، ص204.
22 – صحيفه حوزه، شماره 50، ص3.
23 – ديوان امام خمينى، ص187.
24 – سخنرانى امام در روز 17 تير سال 1358 براى روحانيان و واعظان تهران، روزنامه همشهرى، شماره 127.
25 – تفسير سوره حمد، ص52.
26 – همان، ص74.
27 – صحيفه نور، ج12، ص141.
28 – تفسير سوره حمد، ص55.
29 – ديوان امام خمينى، ص48.
30 – همان، ص136.
31 – همان، ص104.
32 – همان، ص48.
33 – چهل حديث، ص91.
34 – ديوان امام، ص86.
35 – همان، ص130.
36 – همان، ص94.
37 – همان.
38 – همان، ص160.
39 – همان، ص140.
40 – سوره قصص، آيه77.