خاتميت پيامبر اسلام

 

خاتميّت پيامبر اسلام‏

آية اللّه جوادى آملى‏
تهيه و تدوين: از حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور

اسلام كاملترين و آخرين دين الهى و پيامبر آن آخرين رسول الهى است و بعد از پيامبر اسلام پيامبر ديگرى نخواهد آمد. همه مسلمانان بر اين عقيده اجماع و اتفاق نظر دارند و تا به حال هيچ مسلمانى منكر اين عقيده نبوده است. علاوه بر اتفاق نظر مسلمانان، قرآن و احاديث قطعى اصل خاتميّت پيامبر اسلام را اثبات مى‏كند. قرآن مى‏فرمايد: ما كان محمد ابااحد من رجالكم ولكن رسول اللّه و خاتم النبييّن و كان اللّه بكل شى عليماً (1)محمد (ص) پدر هيچ يك از مردان شما نيست ولى فرستاده خدا و خاتم پيامبران است و خدا همواره بر همه چيزى داناست.
خاتم (به فتح تا، يا به كسر تا) دلالت بر اين مى‏كند كه با نبوت مهر خورده و اين مهر شكسته نخواهد شد و پيامبر ديگرى با شريعتى جديد نخواهد آمد. چنان كه موارد استعمال واژه‏هاى هم خانواده خاتم همچون «تختم، مختوم، ختام» نيز به همين معناست يعنى مهر كردن و به آخر رسيدن يا پايان يافتن است و به عبارت ديگر: خاتم به معناى چيزى است كه به وسيله آن پايان داده مى‏شود و چون خاتم به معناى پايان دادن است پيامبر اسلام، پايان بخش نبوت است و خاتم الانبياء بودن پيامبر به معناى خاتم المرسلين بودن هست زيرا مرحله رسالت مرحله‏اى فراتر از نبوت است كه با ختم نبوت رسالت نيز خاتمه مى‏يابد. روايات فراوانى نيز از پيامبر و ائمه وارد شده كه بر همين معنا پافشارى مى‏كنند و اين كه برخى خاتم را به معناى انگشتر و چيزى كه مايه زينت به حساب آورده‏اند به خاطر همين است كه نقش مهره را بر روى انگشتر هايشان مى‏كندند و بوسيله آن نامه‏ها را مهر مى‏كردند كه اين مهر كردن حكايت از پايان نامه داشت. از اين رو با دقت در روايات ذيل مى‏توان پرده از ابهام اين واژه برداشت.
1- انس مى‏گويد: از رسول خدا(ص) شنيدم، مى‏فرمود:انا خاتم الانبياء و انت يا على خاتم الاولياء. و قال امير المؤمنين(ع) : ختم محمد(ص) الف نبى و انى ختمت الف وصى…»(2) من پايان دهنده پيامبران و تو يا على پايان بخش اولياء هستى و اميرالمؤمنين (ع) فرمود: محمد پايان بخش هزار پيامبر و من هزار وصى را پايان بخشيدم.
2- پيامبر (ص) فرمود: «انا اول الانبياء خلقاً و آخرهم بعثاً»(3)؛ من از نظر آفرينش اولين و از حيث بعثت آخرين پيامبرم.
3- پيامبر(ص) فرمود: «مثل من در بين پيامبران، مانند مردى است كه خانه‏اى را بنا كرده و آراسته است، مردم برگرد آن بگردند و بگويند: بنايى زيباتر از اين نيست جز اين كه يك خشت آن خالى است «فانا موضع اللبنة، ختم بى الانبياء»،(4) و من پركننده جاى آن خشت خالى هستم از اين رو نبوّت پيامبران به من ختم پذيرفت.
4- امام باقر (عليه السلام) فرمود: «ارسل الله تبارك و تعالى محمّداً الى الجنّ و الانس عامّة و كان خاتم الانبياء و كان من بعده اثنى عشر الاوصياء».(5)
5 – حقتعالى در خطاب به حضرت زكريّا فرمود: «يا زكريّا قد فعلت ذلك بمحمّدٍ ولا نبوّة بعده و هو خاتم الانبياء» پيامبر اسلام حضرت محمّد (ص) ختم پيامبران و پيامبرى بعد از او نيست.
6- حضرت موسى بن عمران (ع) نيز همچون ساير پيامبران اين حقيقت را بر زبان آورده است كه پيامبر اسلام حضرت محمّد (ص) خاتم پيامبران است «قال رسول الله: و فيما عهد الينا موسى بن عمران (عليه السلام) انّه اذا كان آخر الزّمان يخرج نبىّ يقال له «احمد»(ص) خاتم الانبياء لا نبىّ بعده، يخرج من صلبه ائمّة ابرار عدد الأسباط»(6) بعد از او پيغمبرى نيست و از صلب او دوازده پيشوا به تعداد اسباط بنى اسرائيل خارج مى‏شوند.
7- پيامبر (ص) همچنان فرمود جبرئيل هنگام ظهر بر من نازل شد و گفت: يا محمّد(ص) خداوند تو را سيّد پيامبران و علىّ را سيّد اوصياء قرار داد…«محمّد سيّد النبيّين و خاتم المرسلين و جعل فيه النبوة…»(7) محمّد سيّد پيامبران و خاتم رسول است و در او نبوّت را قرار داد.
8 – اميرالمؤمنين به كرات در جاى جاى نهج البلاغه به خاتميّت حضرت محمّد (ص) تصريح كرده و به طور شفّاف خاطرنشان ساخته است كه محمّد (ص) پايان بخش پيامبران است، مانند:
الف)(رسول اللهّ) فقفّى به الرسل و ختم به الوحى.(8)
ب) (رسول اللّه) «الخاتم لما سبق و الفاتح لما انغلق».(9)
ج) «امين وحيه و خاتم رسله».(10)
9- حضرت مسيح (عليه السلام) – بنا به نقل انجيل يوحنّا – فرمود: «انّى سائل ربّى ان يبعث اليكم «فارقليط» آخر يكون معكم الى الابد و هو يعلّمكم كلّ شى‏ءٍ»(11) من از پروردگارم خواستم براى شما «فارقليط» ديگرى (يعنى حضرت محمّد(ص) را مبعوث فرمايد كه تا ابد با شما باشد و هر چيز را به شما بياموزد.
10- امام محمّد باقر (عليه السلام) در تفسير آيه «ما كان محمّدٌ ابا احدٍ من رجالكم ولكن رسول اللّه و خاتم النّبييّن» مى‏فرمايد: خاتم النّبييّن يعنى پيامبرى بعد از حضرت محمّد(ص) نخواهد بود «يعنى لا نبىّ بعد محمّد».(12)

پرسش هايى درباره خاتميت

از ديرباز پيرامون مسأله خاتميت پرسش هايى مطرح بوده كه امروزه نيز احياناً در قالب‏هاى نوينى شكل گرفته و پاره‏اى اشكال‏هاى جديد نيز بر آن افزوده شده است، در آينده نيز دگر باره در همين شكل و يا در قالب‏هاى مدرن‏ترى به بازار عرضه خواهد شد.
از اين رهگذر ما در اين نوشته به بعضى از آن‏ها اشاره كرده و به پاسخ گويى خواهيم پرداخت:
الف) آيا با توجّه به سير تكاملى بشر، چگونه انسان مى‏تواند از رهبرى آسمانى محروم باشد؟
ب) آيا قوانين عصر نبوّت مى‏توانند در اين روزگار جوابگو باشند؟
ج) آيا با قطع شدن وحى و نبوّت. بايد انسان از ارتباط با جهان غيب محروم بماند؟
د) حجّيت و ولايت دينى از آن پيامبر(ص) است و بابسته شدن دفتر نبوّت به مهر خاتميّت شخصيّت هيچ كس پشتوانه سخن او نيست، بدين معنا كه خطاب پيامبران نوعاً آمرانه، از موضع بالا و غالباً بدون استدلال است، به قرآن و ديگر كتب آسمانى به ندرت استدلال‏هايى ، مانند: «لو كان فيهما الهة الاّ اللّه لفسدتا»؛(13)يافت مى‏شود از اين رو شيوه سخن پيامبران اين است كه «ما على الرّسول الاّ البلاغ»(14) كارى جز تبليغ و ابلاغ پيام الهى بر عهده پيامبر نيست حتّى «قل هاتوا برهانكم»(15) هم كه مى‏گويند معطّل برهان آوردن مخالفان نمى‏شوند، پيشاپيش برهانشان را باطل مى‏دانند «حجّتهم داحضةٌ عند ربّهم»(16) اين نكته ما را به عنصر مقوّم شخصيت حقوقى پيامبر نزديك مى‏كند، اين عنصر ولايت است.
ولايت به معناى اين است كه شخصيّت فرد سخنگو، حجّت سخن و فرمان او باشد، و اين همان چيزى است كه با خاتميّت مطلقاً ختم شده است. بنابر اين وقتى در كلام، دليل مى‏آيد، رابطه كلام با شخص و شخصيت گوينده قطع مى‏شود، از آن پس ما مى‏مانيم و دليلى كه براى سخن آمده است، اگر دليل قانع كننده باشد مدّعا را مى‏پذيريم و اگر نباشد نمى‏پذيريم، ديگر مهم نيست كه استدلال كننده على (عليه السلام) باشد يا ديگرى، از اين پس دليل پشتوانه سخن است نه گوينده صاحب كرامت آن.

پاسخ سؤال‏ها

با تبيين چند مطلب پاسخ سؤال‏هاى ياد شده روشن مى‏گردد:

1- برهان در قرآن

قرآن مجيد افزون بر اين كه خود را به عنوان برهان و نور معرفى كرده استدلال‏هاى فراوانى در جاى جاى آن به كار گرفته است. و اگر قرآن از ديگران برهان مى‏طلبد «قل هاتوا برهانكم» بدان خاطر است كه هم خود برهان است و هم برهان اقامه مى‏كند از اين رو مى‏گويد: «يا ايّها النّاس قد جائكم برهانٌ من ربّكم وانزلنا اليكم نوراً مبيناً»(17) اى مردم در حقيقت براى شما از جانب پروردگارتان برهان آمده است، و ما به سوى شما نورى تابناك فرو فرستاده‏ايم.

بنابه نوشته جناب علاّمه طباطبايى، شما اگر كتاب الهى را كاوش كامل كنيد و در آياتش دقّت نماييد خواهيد ديد شايد بيش از سيصد آيه مردم را به تفكّر، تذكّر و تعقّل دعوت نموده، و يا به پيامبر (ص) استدلالى را براى اثبات حقى و يا از بين بردن باطلى مى‏آموزد، و يا استدلال هايى را از پيمبران و اولياء خود چون نوح، ابراهيم، موسى، لقمان، مؤمن آل فرعون و… نقل مى‏كند.
خداوند در قرآن خود و حتّى در يك آيه نيز بندگان خود را امر نفرموده كه نفهميده به قرآن و يا به چيزى كه از جانب او است ايمان آورند و يا راهى را كوركورانه به پيمايند، حتّى قوانين و احكامى كه براى بندگان خود وضع كرده و عقل بشرى به تفصيل ملاك‏هاى آن‏ها نمى‏رسد و نيز بر چيزهايى كه در مجراى نيازها قرار دارند استدلال كرده و علّت آورده است.(18) پيامبر و پيشوايان دين (عليهم السلام) نيز سخنانشان آكنده از استدلال است، نمونه بارز آن كتاب ارجمند احتجاجات طبرسى است.
بر اين اساس قرآن و سخن پيامبران استدلالى‏ترين سخن و شيواترين بيان در پيشبرد اهداف شكوهمند دين و شريعت‏اند، غايةالامر براهين قرآنى از نوع اصطلاح فلسفه و كلام نيست، قرآن به زبان وحى و به زبان فطرت سخن مى‏گويد، گاهى همچون برهان صديقين از واجب پى به صنع مى‏برد و گاهى از منظم بودن و نافع بودن پى به حكمت خداى حكيم، زمانى از كثرت به وحدت و گاهى از وحدت به كثرت مى‏گرايد، به آيات اوّل سوره رعد بنگريد چگونه پس از ياد خدا، نعمت‏هاى فراوان و كثير او را ياد آور شده است «الله الّذى رفع السّموات بغير عمدٍ ترونها»(19)؛ خدا همان كسى است كه آسمان‏ها را بدون ستون‏هايى كه آن‏ها را به بينيد برافراشت، آن گاه بر عرش استيلا يافت، و خورشيد و ماه را رام گردانيد، هر كدام براى مدّتى معيّن به سير خود ادامه مى‏دهند. اوست كسى كه زمين را گسترانيد و در آن كوهها، و رودها نهاد، و از هرگونه ميوه‏اى در آن جفت جفت قرار داد، روز را به شب مى‏پوشاند، قطعاً در اين امور براى مردمى كه تفكّر مى‏كنند نشانه‏هايى وجود دارد، و در زمين قطعاتى است كنار هم، و باغهايى از انگور و كشتزارها و درختان خرما، چه از يك ريشه و چه از غير يك ريشه كه با يك آب سيراب مى‏گردند، و با اين همه برخى از آن‏ها را در ميوه – از حيث مزه و نوع و كيفيت – بر برخى ديگر برترى مى‏دهيم بى‏گمان در اين امر نيز براى مردمى كه تعقل مى‏كنند دلايل روشنى است.

امّا اگر قرآن در جايى مى‏فرمايد: «حجّتهم داحضة» دليلشان شكسته و باطل و مخدوش است، نخست دليل آنان را ذكر كرده و سپس مى‏فرمايد باطل است، زيرا بت پرستان، بت پرستى خود را توجيه مى‏كردند كه اگر خدا مى‏خواست نه ما و نه پدرانمان شرك نمى‏آورديم و چيزى را خود سرانه تحريم نمى‏كرديم.(20) قرآن نيز مى‏فرمايد اين گونه استدلال و احتجاج‏ها باطل است «حجّتهم داحضة» زيرا اين گونه احتجاج خلط بين اراده تكوينى و تشريعى است، خداوند تكويناً قادر است جلوى آنان را بگيرد ولى تشريعاً آزادند و هر كارى مى‏توانند انجام دهند.

اصل نبوّت را مى‏توان هم از دليل‏هاى برون دينى و هم از دليل‏هاى درون دينى اثبات كرد، ليكن در انقطاع وحى ما دليلى عقلى بر ضرورت انقطاع خاتميت نداريم، يعنى عقل هيچ مانعى بر آمدن پيامبر ديگرى نمى‏بيند، جز اين كه دليل‏هاى درون دينى ما را متقاعد به پذيرفتن خاتميّت مى‏كند،چنان كه بحث آن گذشت، ليكن شهود، عرفان و قلب مى‏تواند انقطاع نبوت را مشاهده كند. و اين راه اختصاصى به پيامبر ندارد بلكه اعم از پيامبر و امام معصوم است، نمونه آن مشاهده وحى توسط على (عليه السلام) و تصديق پيامبر (ص) او راست كه يا على من آنچه مى‏شنوم تو هم مى‏شنوى «انّك تسمع ما اسمع» بنابراين انقطاع نبوّت را عقل بشرى بدان دست نمى‏يازد، بلكه از دانشى است كه اگر خداوند به پيامبر نياموخته بود حتّى خود وى هم بر آن آگاه نبود چنان كه قرآن فرمود: «وعلّمك مالم تكن تعلم»(21) بنابراين اگر پيامبر(ص) ادعا نكرده بود هيچ كس را بر اين راز امكان دستيابى نبود.

گفتنى است انقطاع وحى بدان معنى نيست كه آنچه دين آورد تا اين زمان صحيح و درست و مستحكم بود و پس از قطع وحى نسخ، فسخ، باطل، سراب و يا به ضد تبديل مى‏شود، نه زوالى از پيش خود مى‏گيرد و نه بواسطه شى‏ء ديگر از بين مى‏رود و به فرموده قرآن «لا يأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه»(22) از پيش رو و از پشت سر باطل به سويش نمى‏آيد. همه دست آوردهاى آن تا آستانه قيامت پايدار خواهند بود، گر چه نبوّت از جنبه خبرگزارى قطع شود، و گرچه شريعت ومنهاجى جديد نمى‏آيد، بنابر اين اگر شريعت نبوى رخت بر بندد بايد انديشه بشرى جايگزين آن شود كه سر از «أنا ربّكم الاعلى» و مانند آن بيرون مى‏آورد.

بارى خاتميّت را از چند راه مى‏توان توجيه كرد:
الف) از راه علل فاعلى، وقتى قرآن مى‏فرمايد: «و إنّ الى ربّك المنتهى» (23) پايان كار به سوى پروردگار تو است، بدين معنا است كه شخص پيامبر تحت تربيت و ربوبيّت حقتعالى به آخرين درجات كمال بار يافته و به منتها درجه رسيدن او از آيه (فكان قاب قوسين او أدنى) نيز فهميده مى‏شود، و در قوس نزول هم نخستين صادر است، بنابر اين «إنّا لله و إنّا اليه راجعون» بر قلب پيامبر نازل گشته و مصداق بارز آيه است، پس بالاتر از آن مقامى فرض ندارد و همتايى بر او فرض ندارد، در نتيجه دليلى بر آمدن پيامبر بعد و سخن جديد نيست.
ب) از راه علل قابلى، فرض اين است كه بهترين ميوه جهان طبيعت به عنوان پيامبر خاتم عرضه گشته، و ابر و باد و مه و خورشيد و فلك افتخار دارند كه بهترين خلق اولين و آخرين را در دامن خود پروريده و جهان بشريت را از چنين نعمتى بهره‏مند ساخته‏اند.
ج) از راه علل غايى هم نياز بشر تأمين شده زيرا اراده حق كشف گرديده است اين اراده از طريق وحى، قرآن، سنّت، يعنى توسّط خبر واحد، متواتر، اجماع، شهرت و عقل كشف شده و ديگر نيازى به شريعت جديد و اعزام رسل وانزال كتب نيست.
بر اين اساس مردم به حال خود رها نشده‏اند، ربوبيّت حقتعالى همچنان ادامه دارد، ابزار و آلات استنباط و استخراج قوانين تازه فراهم آمده است.

بديهى است عقل از منابع دين است نه چيزى در برابر دين، پس دليل را به دينى و عقلى تقسيم كردن يك اشتباه بزرگ است، عقل از ابزار و كواشف دين و اراده خدا است، عقل است كه مى‏تواند بفهمد نقل و وحى چه گفته‏اند، توسّط عقل است كه آيات ارزيابى مى‏شوند ، و روايات را درهم آميخته و از آميزه آنها استنباطات و استخراجات صورت مى‏پذيرند، عقل به عنوان چراغ‏پر فروغ و قوى در خدمت دين است، از اين رو شريعت اسلام پايدار و ماندگار است آن‏سان كه دين پا بر جا است خاستگاه اين پايدارى و پويايى، تداوم ربوبيّت حقتعالى است كه هر لحظه بشر را تدبير كرده و از بوستان و باغ او برى مى‏رسد، و تازه‏تر از تازه‏ترى مى‏رسد.

3- ولايت پشتوانه نبوّت و امامت

نبوّت داراى پشتوانه‏اى به نام ولايت است، ولايت يك مقام باطنى است كه از طريق بندگى و پيمودن راه قرب نوافل و فرايض، به اين مقام والا مى‏توان دست يافت، چنين گوهر گرانبهايى پشتوانه نبوّت است، و هر كس ديگر هم مى‏تواند ولى باشد يعنى نبوّت را نداشته به ولايت برسد خواه مرد باشد يا زن، همچون صديقه كبرى فاطمه زهراء(عليها السلام).
با قطع گرديدن نبوّت، مقام ولايت قطع نمى‏شود، بلكه در پيشوايان دين به خصوص، و در ديگر اولياء نيز هست، پيشوايان چون داراى امامت و ولايت اند پس از قطع وحى و ترسيم خطوط دين توسط پيامبر، همچنان به پاسدارى، تفسير و شكوفايى آن آموزگارى مى‏كنند، حقايق دين،اصول اعتقادى، اخلاقى، اجتماعى، فقهى، پزشكى، نظامى و… را شكوفا مى‏سازند.
پس اين توهّم كه با رحلت پيامبر، بشر از ولايت تشريعى آزاد شد، سخن سنجيده‏اى نيست، بلكه جانشينان پيامبران و به ويژه جانشينى پيامبر اسلام (ص) همان كار پيامبرى را ادامه مى‏دهند، پيامبر نيستند ولى از ناحيه ولايت كار پيامبرانه مى‏كنند، آيه‏اى كه مى‏فرمايد: «إنّما وليّكم اللّه و رسوله و الّذين آمنوا الّذين يقيمون الصّلاة و يؤتون الزّكوة و هم راكعون»؛(24) ولىّ شما تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آورده‏اند، همان كسانى كه نماز برپا مى‏دارند و در حال ركوع زكات مى‏دهند يعنى ولايتى كه در الوهيت و نبوّت مطرح است در وجود شخص امام معصوم نيز وجود دارد، اين ولايت فوق ولايت معنوى، قرب نوافل و فرايض است، اين همان ولايت تشريعى است كه قطع نمى‏شود، از اين رو پيامبر در غدير خم بر همين معنا انگشت گذاشت و فرمود: «ألست أولى بكم من انفسكم» آيا من به شما از خود شما نزديكتر نيستم، همه گفتند: چرا، آن گاه فرمود «من كنت مولاه فهذا علىّ مولاه» بنابر اين قضا، حكم، داورى‏ها تفسيرها از آيات و آنچه يك جامعه زنده و پويا بدان نيازمند تحت سرپرستى و ولايت على (عليه السلام) است، سخن او سخن پيامبر و خداست، اگر جايى نياز به استدلال باشد، استدلال مى‏آورد، اگر نداشته باشد نمى‏آورد، هرچه را حلال دانست حلال و هرچه را حرام شمرد حرام است و اگر شرايط محيط با او همراه شد خلافت ظاهرى را هم در دست مى‏گيرد، چنان كه فرمود: «لولا حضور الحاضر»؛(25) و از كيان دين و مملكت حفاظت كامل به عمل مى‏آورد و مسئوليت اجرايى و اداره جامعه را بر عهده مى‏گيرد، در اين صورت هر حكم و فرمانى صادر كند بر مردم واجب است بپذيرند چونان فرمان خدا و رسول «ماكان لمؤمن ولا مؤمنةٍ اذا قضى الله و رسوله امراً ان يكون لهم الخيرة من امرهم، و من يعص الله و رسوله فقد ضلّ ضلالاً مبيناً»(26)؛ هيچ مرد و زن مؤمنى را نرسد كه چون خدا و فرستاده‏اش به كارى فرمان دهند، براى آنان در كارشان اختيارى باشد، و هر كس خدا و فرستاده‏اش را نافرمانى كند قطعاً دچار گمراهى آشكارى گرديده است. بنابراين اين كسى كه مى‏گويد «سلونى قبل ان تفقدونى» از من پرسش كنيد پيش از اين كه مرا نيابيد، من به راههاى آسمان آشناتر تا راههاى زمين هستم، با همان ولايت بضميمه آيه «النّبى اولى بالمؤمنين من انفسهم»(27)؛ پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر و نزديكتر است، داراى همان ولايت تشريعى نبوى است و بعد از او ساير پيشوايان تا برسد به حضرت حجّة بن الحسن المهدى (عليه السلام) كه دين را از هر جهت شكوفا مى‏سازد و فرمانش واجب الاطاعة مى‏باشد. امّا اگر شرايط فراهم نيايد، دست ولىّ دين بسته شود و حكم او مطاع نباشد به همان اندازه از وظيفه حفاظت و پاسداريش كاسته مى‏شود، بر خلاف پيامبر كه حتّى اگر هيچ كس همراه او نباشد نيز موظّف به ابلاغ و انذار است، «ما على الرسول الاّ البلاغ» گرچه او را خليل وار به آتش سپارند، او بايد به جهاد در آويزد گرچه يكّه و تنها باشد. «فقاتل فى سبيل الله لا تكلّف الاّ نفسك و حرّض المؤمنين عسى الله أن يكفّ بأس الّذين كفروا والله اشدّ بأساً و اشدّ تنكيلاً»(28)؛ اى پيامبر در راه خدا پيكار كن كه جز عهده دار شخص خود نيستى ولى مؤمنان را به مبارزه برانگيز، باشد كه خدا آسيب كسانى كه كفر ورزيده‏اند باز دارد و خداست كه قدرتش بيشتر و كيفرش سخت‏تر است.

4- پويايى و تكامل‏

رشته حيات جوامع بشرى تا وقتى امتداد داشته باشد به وحى و دست آوردهاى وحيانى نيازمند است، انسان سرنوشت خود را به جهان طبيعت، زمان، گذشته و آينده پيوند ناگسستنى زده و هر روز گامى به جلو و نگاهى به آينده دارد، و هر روز مى‏كوشد به سخنى تازه، و رازى ناگشوده دست يازد، پس در عقايد، اخلاقيات، احكام و بهره‏گيرى از طبيعت و دست آوردهاى آن به دانش نامتناهى نياز دارد، خداوند به وسيله پيامبر (ص) خطوط كلّى را از خارج تأمين كرده و نيز در درون بشر يك نيروى فوق العاده و شگفت به نام خرد قرار داده است، عقل شريعتى است در نهان انسان و وحى شريعتى است در برون، وقتى عقل و نقل به عنوان دو بال از ابزار دين‏شناسى قرار گيرند مى‏توانند زواياى احكام، اخلاق،عقايد، و ساير نيازمندى‏هاى بشر را در هر منطقه و هر زمان تأمين كنند، گرچه تا قيامت (به فرض) حجّتى ظهور نكند و از پس پرده غيبت بيرون نيايد، عقل مصون از مغالطه(به بركت وحى) هر روز شكوفاتر مى‏شود و اسباب «ليثيراوالهم دفائن العقول»(29) پيداتر و به مبادى تصوّرى و تصديقى تازه‏ترى دست مى‏يابد،در نتيجه فقه، اصول، كلام، عرفان و فلسفه بارزتر و كاملتر مى‏گردند، در تاريخ و سنّت جهان بينى و رياضى سخنان تازه‏و تازه‏اى پيدا مى‏شود.
روش‏ها هم روشمندتر، متدها شكوفاتر، شكل‏ها زيباتر و متقن‏تر مى‏گردند،چه بسا اصل يا اصولى بر فقه و قاعده يا قواعدى بر آن بيفزايند و پيام‏هاى تازه‏ترى استخراج كنند، با تأمّل در آيات قرآن و روايات (به عنوان دو منبع غير متناهى) ممكن است مطالب جديدى استنباط شود، فقه و اصول، فلسفه و كلام و تفسير هزار سال پيش براى امروز ابتدايى شمرده شده، و قطعاً در هزار سال آينده بسى شكوفاتر مى‏گردند. انديشه‏هاى جديد به عرصه علم و فرهنگ راه مى‏يابند و روش زنده‏ترى اختراع مى‏گردد، اين‏ها همه بايد در چشم انداز عقل و نقل معتبر قرار داشته باشند نه در چنبره «قياس و استحسان» كه برخاسته از انديشه «حسبنا كتاب الله» است.

از سوى ديگر براهين نقلى كه از قرآن و سنّت به دست مى‏آيند، همچنين تقرير و فعل معصومان موجب تكامل دين هستند، عقل نيز در كنار اين‏ها قرار دارد نه در برابرشان، بسيارى از مسايل اصول فقه از عقل تنها و يا عقل و نقل برگرفته مى‏شوند، هرچه واجب و يا حرام باشد مقدّمه آن نيز به حكم عقل واجب و يا حرام است، عقل در حوزه مديريت و اجرائيات نيز نقش كليدى دارد، در وضع مقررات و اداره كشور كه مثلاً اقتصادش برپايه‏هاى كشاورزى باشد يا دام پرورى، يا صنعت و معدن و يا نفت؟ و اگر بر اساس كشاورزى تنظيم شود بررسى خاك، آب، سدّ، كوه و قوانين لازم، كانال كشى همه توسط حكم عقل صورت مى‏پذيرد كه يا واجب است و يا مقدّمه واجب و….
متد و روش عقل و قواعد عقلى، هم ما را به محتوا فرا مى‏خواند هم به شكل، هم به فقه آشنا مى‏گرداند هم به قواعد و اصول آن. بنابر اين در جميع علوم و روش‏ها عقل در كنار نقل و به عنوان چراغ فروزانى است كه دانش‏هاى گوناگون اعم از دينى و غير دينى را در خدمت دين مى‏داند، عقل جنبه پويندگى و بالندگى دارد كه اگر نبوّت ختم شد كنار ولايت، روايت وحى و قرآن باشد. فقه، اصول و فلسفه و عرفان را جلو ببرد، روش جديد القاء كند، به ارزيابى مجدّد انديشه گذشتگان بپردازد و از آن‏ها ره توشه تازه برگيرد، از اندوخته‏هاى پيشينيان تجربه بياموزد و تئورى جديد ارائه كند، به اختراع و كشف جديد بپردازد، بر متون فقه، اصول، حكمت، كلام و عرفان و رياضيات بيفزايد، زوايد آنها را پالايش دهد و غذاى جديد جهت فربهى خردها عرضه كند.
بنابر اين روش اجتهاد در همه علوم حاكم است و دست‏افزار و پاچيله آن عقل است و عقل به عنوان «حجّة الله» در درون انسان همراه قرآن و عترت و ولايت است. اين بدان معنا نيست كه يك رساله عمليه به جميع نيازهاى بشر تا روز قيامت پاسخ مثبت مى‏دهد، بلكه دانشمندان جديد مى‏آيند و كار جديد مى‏كنند.

لازم به تكرار است كه شهود و عرفان با توجّه به موازين آنها – كشف و شهود موافق با شهود معصوم – نيز حجّت است، اين مجموعه فعالانه در تلاش و كوشش‏اند تا پاسخ صحيح و مثبت به نيازهاى فكرى و عملى جامعه داده، وانسان را از سرگشتگى نجات بخشند، بنابر اين با ختم نبوّت هيچ نقص و كمبودى بر جامعه وارد نخواهد آمد و دين باوران حتّى روشمندتر از عصر حضور پيامبر مى‏توانند به زندگى دينى خود ادامه دهند.
در نتيجه، سئوال‏هاى ياد شده پاسخ معقولى خواهند يافت: يعنى در صورت عمل به دستاوردهاى وحيانى از يك رهبر آسمانى هم سعادت بشر تأمين مى‏گردد و هم قوانين تازه‏اى استنباط و استخراج مى‏شوند، و هم ارتباط انسان با جهان غيب در سايه ولايت، كشف و شهود تام تأمين است، و هم ولايت تشريعى قطع نيست – گرچه ولايت «انبائى» و پيامبرى قطع شده باشد – و با بسته شدن دفتر نبوّت هرگز ولايت قطع و برچيده نيست، از اين رو كارشناسان دين، تا قيام قيامت انشاء الله مردم را رهبرى صحيح خواهند كرد.

پى‏نوشت‏ها: –
1- احزاب، آيه 40.
2- نورالثقلين، ج 4، ص 284.
3- همان.
4- همان، ص 285.
5- بحار، ج 11، ص‏52.
6- بحار، ج 36، ص 284.
7- همان، ج 35، ص 27.
8- نهج البلاغه، معجم المفهرس، خ 133.
9- همان، خ 72.
10- همان، خ 173.
11- بحار، ج 15، ص 211.
12- همان، ج 22، ص 218.
13- انبياء، آيه 22.
14- مائده، آيه 99.
15- انبياء، آيه 24.
16- شورى، آيه 16.
17- نساء، آيه 174.
18- الميزان ذيل مائده، ص 19 – 15.
19- رعد، آيات 4 – 1.
20- انعام، آيه 148.
21- نساء، آيه 113.
22- فصّلت، آيه 42.
23- نجم، آيه 42.
24- مائده، آيه 55.
25- نهج البلاغه، خ 3.
26- احزاب، آيه 36.
27- احزاب، آيه 6.
28- نساء، آيه 84.
29- نهج البلاغه، خ 1.