محمد بن أبى بكر فرماندار دلاور اميرمؤمنان (ع) در سرزمين مصر
حجة الاسلام سيد تقى واردى
دين حيات بخش اسلام ؛ به ويژه مكتب اهل بيت (ع) در طول تاريخ افتخارآميز خود، افراد و اشخاصى را در دامان خويش پرورانيده كه در دين دارى، خدا محورى وعدالت خواهى به درجات عالى و مراتب والاى انسانى دست يافته و با رفتار و كردار عزت آفرين خود، سرمشق همگان گرديدند و تأثيرات شگفتى را در ميان مسلمانان و جوامع اسلامى پديد آوردند.
آنان به همان مقدارى كه از سيره و سنّت پيشوايان معصوم (ع) پيروى كرده و آموزههاى فكرى و عملى آنان را شيوه رفتار و كردار خويش قرار دادند، به همان سان در وارستگى و تحصيل درجات كمال بشرى پيشرفت نموده و تشويق و تحسين حقيقت جويان عالم را نصيب خود كردند.
محمد بن ابى بكر، يكى از رجال معروف و دلاور مردان صدر اسلام است كه در زمره محبّان و ارادتمندان اميرمؤمنان (ع) بود.
به مناسبت شهادت وى در پانزدهم جمادى الاولى، اين نوشتار را تحرير و به روح ملكوتىاش تقديم مىداريم:
آنچه در اين مقال خدمت خوانندگان ارجمند ارائه خواهيم كرد عبارتاند از:
1- پدر و نسب پدرى؛ 2- شخصيت مادر ارجمند؛ 3- تولد در سفر حجة الوداع؛ 4- در عصر خلفا؛ 5 – حضور در ماجراى قتل خليفه سوّم؛ 6- تلاش در تثبيت خلافت اميرمؤمنان (ع) ؛ 7- پايدارى در جنگ جمل؛ 8 – استاندارى مصر؛ 9 – موقعيت سرزمين مصر؛ 10- دشمنىهاى معاويه با او ؛ 11- انتصاب مالك اشتر به جاى وى؛ 12- ادامه درگيرى با مخالفان اميرمؤمنان(ع)؛ 13- شهادت جان سوز؛ 14- اندوه مولا در شهادت يارى فداكار؛ 15- عكس العملهاى متفاوت.* * *
پدر و نسب پدرى
پدر محمد بن ابى بكر، شخصيّت معروف صدر اسلام، يعنى عبدالله بن ابى قحافة بن عمرو تيمى، معروف به ابوبكر است، كه در سال سوم عام الفيل (50 سال پيش از هجرت پيامبر «ص») از بانويى به نام امّ الخير سلمى بنت عمر بن عامر تيمى، در مكه به دنيا آمد.(1)
ابوبكر، از نخستين گروندگان به دين پيامبر (ص) پس از حضرت على(ع) و حضرت خديجه كبرا(س) بود كه هم زمان با زيد بن حارثه و بلال حبشى در زمره ياران رسول خدا (ص) قرار گرفت. به گفته ابن خلدون، مردى مهربان و نرم خوى بود و مردان قريش با او الفت داشته و گروهى از اهالى مكه توسط او مسلمان شدند.(2)
وى در هنگام هجرت پيامبر (ص) از مكّه به مدينه همراه آن حضرت بود و در پنهان گاه غار ثور، بر اثر تعقيب كفار قريش، وحشت زده گشت. پيامبر (ص) نيز او را تسلّى داد، تا از كيد و كين دشمن در امان ماندند.امّا هنگامى كه به روستاى «قبا» در حوالى مدينه رسيدند و رسول خدا (ص) براى پيوستن حضرت على (ع) و ساير خانوادهاش به وى در آن جا توقف كرده بود، ابوبكر تأمّل چندانى نكرد و از پيامبر (ص) جدا شد و به روستاى «سنح» در نزديكى مدينه رفت.(3)
وى پس از رحلت رسول خدا (ص) بدون در نظر گرفتن وصيت رسمى پيامبر (ص) در جانشينى حضرت على (ع) از سوى عده معدودى از مهاجر و انصار در مكانى به نام «سقيفه بنى ساعده» به خلافت اسلامى برگزيده شد و على رغم مخالفت حضرت على (ع)، حضرت فاطمه (س) و برخى از اصحاب رسول خدا (ص)، از مردم بيعت گرفت. لذا دو سال و سه ماه و پنج روز خلافت مسلمين را بر عهده داشت و سرانجام در هفتم جمادى الآخر بيمار شد و پس از پانزده روز درد و رنج، در 22 جمادى الآخر، سال سيزدهم قمرى از دنيا رفت.
بدنش را به درخواست دخترش عايشه (همسر پيامبر«ص»)در جوار قبر مطهّر رسول خدا (ص) به خاك سپردند.(4)
وى داراى سه پسر و چند دختر بود. پسران وى عبارت بودند از: عبدالله، عبدالرحمان و محمد كه عبداللّه در حيات پدرش فوت كرد ولى دو پسر ديگرش هنگام مرگ پدر، زنده بودند.(5)شخصيت مادر ارجمند
مادر محمد بن ابى بكر، بانويى شريف و عفيف به نام اسماء بنت عميس بود. وى از زنان معروف، شجاع و ولايت مدار صدر اسلام بود كه در شهر مكّه با جعفربن أبى طالب(ع) ازدواج كرد و با ظهور بعثت نبوى (ص) به همراه همسرش از پيش كسوتان مسلمانان و ايمان آورندگان به پيامبر (ص) قرار گرفت.
آن گاه كه مسلمانان تحت فشار فزاينده قريش قرار گرفتند، تعدادى از آنان به حبشه هجرت كردند تا در پناه نجاشى – پادشاه بى آزار حبشه – در امنيت و آسايش زندگى كرده و از حيثيت دينى خويش محافظت كنند. اسماء بنت عميس نيز با همسر و فرزندانش در اين هجرت بزرگ شركت كرد. همسرش (جعفر بن ابى طالب«ع») در آن ديار غريب، سخن گوى مسلمانان مهاجر بود و در كنار نجاشى و دولت مردان حبشه، از پيامبر اكرم (ص) و دين اسلام به نيكى دفاع نمود و زمينه اقامت هم كيشان خويش در آن سرزمين را فراهم كرد.
پس از هجرت پيامبر (ص) به مدينه و تشكيل حكومت اسلامى، بار ديگر مهاجران حبشه بار سفر بستند و مهاجرت ديگرى را آغاز كردند. اين بار به سوى مدينه هجرت كرده و در كنار رسول خدا (ص) و ساير مسلمانان، زندگى عزّت بخش اسلامى را آغاز نمودند.
امّا ديرى نگذشت كه جعفر بن ابى طالب (ع) به همراه زيد بن حارثه و عبدالله بن رواحه، از سوى رسول خدا(ص) در رأس سپاهى عازم نبرد با روميان شدند و پس از رويارويى با آنان در سرزمين شام، هر سه نفر به همراه تعداد زيادى از مسلمانان در آن جنگ كه به جنگ موته معروف شد، به شهادت رسيدند.
پس از شهادت جعفر بن ابى طالب(ع) معروف به جعفر طيار، اسماء به عقد ابوبكر بن ابى قحافه درآمد و پس از مدتى، محمد بن ابى بكر را به دنيا آورد. (6)
وى با اين كه همسر خليفه اوّل بود، هميشه جانب اهل بيت (ع) را مىگرفت و از آنان حمايت مىكرد، محرم اسرار حضرت فاطمه (س) بود و در غسل و كفن كردن آن حضرت حضور داشت.
پس از مرگ ابى بكر (سال سيزدهم قمرى) به عقد اميرمؤمنان على بن ابى طالب (ع) درآمد و فرزند خردسالش (محمد) را نيز به خانه اميرمؤمنان (ع) آورد و در مكتب تربيتى آن حضرت پرورشش داد.تولد در سفر حجة الوداع
آخرين سفر زيارتى رسول خدا (ص) به مكه – كه بسيارى از مسلمانان در آن حضور داشتند – به «حجة الوداع» معروف گرديد.
ابوبكر و همسرش (اسماء بنت عميس) بسان ساير مسلمانان عازم مكه معظمه شدند تا مراسم حج را به جاى آورند. در آن زمان، اسماء به فرزندش محمد، حامله بود و همين كه به نزديكىهاى مكه رسيدند، وضع حمل كرد و محمد را به دنيا آورد.
روايت شده است كه اسماء بنت عميس در اوايل ذى الحجه سال دهم قمرى، در بين راه مدينه و مكه، در مكانى به نام «ذوالحليفه» محمّد را به دنيا آورد و وى را به همراه خود به مكه برد.(7)
بدين سان، فرزند دلبندش را در آغاز زندگى با تهليل و تكبير و زيارت خانه خدا آشناو روح و روانش را با عبادت و عرفان عجين كرد.ادامه درگيرى با مخالفان اميرمؤمنان(ع)
محمد بن ابى بكر، در عصر خلفاى سه گانه، دوران خردسالى، كودكى و نوجوانى را پشت سر گذاشت و در اواخر خلافت عثمان بن عفان، جوانى رشيد و دلير بود. هنگامى كه پدرش (خليفه نخستين) مرد، تنها دو سال ونيم داشت. او پس از مدتى به خاطر ازدواج مادرش با اميرمؤمنان (ع) به خانه آن حضرت، نقل مكان كرد و عملاً از مكتب تربيتى اميرمؤمنان (ع) و فرزندان والامقامش امام حسن مجتبى (ع) و امام حسين (ع) بهرهمند گرديد و از همان هنگام، روحيه دلاورى و عدالت خواهى در جان و روانش نهادينه شد، به طورى كه از كودكى در صراط مستقيم الهى قرار گرفته و از هر گونه آلودگى و فسق و فجور در أمان ماند.
امام رضا (ع) در حديثى از جدش اميرمؤمنان (ع) روايت كرده كه آن حضرت در شأن محمد بن ابى بكر فرمود: «ان المحامدة تأبى أن يعصى اللّه عزّ و جل.
قيل: و من المحامدة؟ قال (ع): محمد بن جعفر، و محمد بن ابى بكر، و محمد بن ابى حذيفة و محمد بن الحنفيه؛(8) محمدّها مرتكب معصيت الهى نمىگردند.
پرسيده شد: محمّدها چه كسانىاند؟ آن حضرت فرمود: محمّدها، عبارتاند از: محمد بن جعفر(بن ابى طالب)، محمد بن ابى بكر، محمد بن ابى حذيفه و محمد بن حنفيه(فرزند اميرمؤمنان(ع).»
به هر حال درعصر خلافت عمربن خطاب، دوران خردسالى و نوجوانى را پشت سر گذاشت، ولى در عصر خلافت عثمان بن عفان، كه به مرحله جوانى رسيده بود، در برابر تبعيضها و رفتار ناخوش آيند خليفه و مأموران حكومتى او ساكت نمىنشست و اعتراض خويش را آشكار مىكرد. عثمان كه از اعتراضات محمد بن ابى بكر و موقعيت اجتماعى وى هراسان بود، او را به همراه دوستش محمد بن حذيفه به سرزمين مصر فرستاد، تا در آن جا در سپاه عبدالله بن ابى سرح قرار گرفته و با مشركان و كافران آفريقا مشغول جهاد گردند و از اعتراض بر خليفه، غافل شوند.
امّا هنگامى كه محمد بن ابى بكر و محمد بن حذيفه وارد مصر شدند، مشاهده كردند كه رفتار و كردار عبدالله بن ابى سرح، عامل عثمان در آفريقا، هيچ شباهتى به رفتار و كردار يك فرماندار اسلامى ندارد واساساً با اسلام و مسلمانى فاصله زيادى دارد و با حمايتهاى خليفه بساط ظلم و فسق در آن ديار پهن گرديده است. لذا طاقت نياورده و در آن جا نيز بر ضد ظلم و جنايت فعاليت نموده و مردم را بر ضد عامل خليفه شورانيدند.
عبد الله بن ابى سرح از رفتار آنان بسيار ناراحت و دلگير گشته و براى اخراج آنان از مصر، نامههايى براى عثمان بن عفان نوشت، ولى عثمان وى را به خويشتن دارى توصيه كرد.
آنان نيز همچنان هستههاى انقلاب و قيام را كاشته و زمينه را براى اقدامى سراسرى بر ضد خلاف كارىهاى دستگاه خلافت آماده كردند.(9)حضور در ماجراى قتل خليفه سوم
هنگامى كه خلاف كارىهاى خليفه سوم و جنايت پيشهگى عاملان و حاكمان او به اوج خود رسيد، از سراسر شهرهاى مهم اسلامى اعتراض هايى بر ضد عثمان به راه افتاد.علاوه بر مدينه مردم كوفه، مصر، يمن و بصره نيز با اعزام نمايندگان خويش به مدينه، خواهان بركنارى خليفه از مقام خود و كوتاه شدن دست حاكمان ستمگرش گرديدند. مصرىها – كه تعدادشان پانصد و به قولى يك هزار تن بود – با رهبرى محمد بن ابى بكر و فرماندهى افرادى، چون عبدالرحمان بن عديس بلوى، كنانة بن بشر ليثى، سودان بن حمران سكونى، ميسره سكسكى و غافقى بن حرب عكى به جمع معترضان عثمان بن عفان در مدينه پيوستند. مصريان به پيروى از محمد بن ابى بكر، خواهان خلع خليفه سوم و انتخاب خليفه راستين و عدالت پرور بودند.
محمد بن حذيفه در مصر باقى مانده با انقلابيون اين ناحيه، اين سرزمين را از دست عبد الله بن ابى سرح بيرون آورد. محمد بن ابى بكر عازم مدينه شد و در صدد خلع خليفه وقت بر آمد.
سرانجام عثمان بن عفان در محاصره انقلابيون قرار گرفت و به علت برآورده نكردن درخواست آنان و عدم صداقت با معترضان، در ذى حجه سال 35 قمرى كشته شد و برخى از كشندگان وى از معترضان مصر بودند.(10)
بدين جهت هواداران عثمان وطايفه بنى اميه، شايعه كردند كه محمد بن ابى بكر در قتل وى دخالت داشت، حال آن كه او مانند مولايش اميرمؤمنان (ع) بود و آن حضرت هيچگاه راضى به قتل عثمان نبود، بى ترديد او نيز در قتل عثمان مشاركت نكرد و دست خود را به خون وى آلوده ننمود.تلاش در تثبيت خلافت اميرمؤمنان(ع)
پس از قتل عثمان، انقلابيون درباره انتخاب خليفه بعدى به مشورت پرداخته و درباره برخى از صحابه، از جمله اعضاى قبلى شوراى منتخب به گفت و گو پرداختند.
از ميان صحابه معروف رسول خدا (ص) در مدينه – عمار بن ياسر – و از مهاجران كوفه – مالك اشتر نخعى – و از مهاجران مصر – هم چون محمد بن ابى بكر – از خلافت حضرت على (ع) حمايت كرده و همگان را در اين باب مجاب نمودند و مردم را به حركت درآورده و نزد آن حضرت رفتند و از او درخواست بيعت نمودند.
مهاجران انقلابى مصر به پيروى از محمد بن ابى بكر خواهان خلافت حضرت على (ع) بودند و پس از اصرار زياد و تأكيد فراوان صحابه بزرگ پيامبر و مهاجران و انصار، سرانجام على (ع) درخواست آنان را پذيرفت و خلافت را بر عهده گرفت و قلب تمامى شيفتگان ولايت و اهل بيت (ع)، به ويژه محمدبن ابى بكر را شاد كردپايدارى در جنگ جمل
با اين كه چند ماه از حكومت تازه تأسيس امام على (ع) نگذشته بود، جنگى ناخواسته بر وى تحميل گرديد.
افرادى چون طلحه، زبير و ديگر بستگان عثمان در مكه گرد آمده و آشكارا با خلافت حضرت على (ع) به مخالفت برخاستند و خواهان كيفر قاتلان خليفه مقتول شدند.
سر دستگى اين جماعت فتنهانگيز را عايشه دختر ابى بكر بر عهده داشت و با استفاده از موقعيت اجتماعى خود، به خاطر قرابت سببى با پيامبر (ص) و دختر خليفه نخستين، هوادارانى براى خويش فراهم كرد و آنان را در نبرد با اميرمؤمنان (ع) با خود هم دست نمود.
از ميان پسران ابوبكر عبدالرحمان با خواهر خويش (عايشه) هم فكر و هم عقيده شد و او را در جنگ جمل همراهى كرد، ولى محمد بن ابى بكر(برادر ديگر عايشه) رفتار و كردار وى را تقبيح و غير اسلامى دانست و در برابرش ايستاد و با مشاركت در سپاهيان امام على (ع)، عملاً با سپاهيان عايشه به نبرد برخاست و در جنگ جمل فداكارىهاى بزرگى به عمل آورد.
محمد بن ابى بكر در برابر هر كسى كه از روى عناد و كينه ورزى، با اميرمؤمنان (ع) دشمنى مىكرد، مىايستاد و با صلابت تمام با او مبارزه مىنمود براى او تفاوتى نداشت آن شخص يا گروه، چه كسى و چه طيفى و حتّى اگر برادر و خواهر خود او باشند. روايت ذيل، گوياى اين مطلب است:
«ابو جميله بكايى كه از سربازان سپاه حضرت على (ع) در جنگ جمل بود گفت: إنّى لفى الصّفّ مع على (ع) إذ عقر بأمّ المؤمنين جملها، فرأيت محمد بن ابى بكر و عمار بن ياسر يشتدان بين الصفين ايّهما يسبق اليها،فقطعا عرضة الرحل فاحتملاها فى هودجها.»(11)
سرانجام با تلاشهاى بى دريغ اميرمؤمنان (ع) و ياران نزديكش ؛ چون مالك اشتر، عمار ياسر و محمد بن ابى بكر و ديگران پيروزى كامل نصيب جبهه حق شد و اصحاب جمل باخوارى و ذلت تمام متحمل شكست سنگين گرديدند. امّا اميرمؤمنان (ع) از شكست خوردگان در گذشت و عايشه را با محافظت برادرش محمد بن ابى بكر به مدينه برگردانيد.(12)استاندارى مصر
حضرت على (ع) پس از خلافت، حاكمان و عاملان نالايق قبلى را بر كنار و افرادى شايسته به جاى آنان منصوب كرد. در همين راستا قيس بن سعد انصارى را در ماه صفر سال 36 قمرى به جاى عبد الله بن ابى سرح، به استاندارى مصر منصوب و او را به آن ديار اعزام كرد.
هنگامى كه امام على (ع) سرگرم دفع غائله عايشه و اصحاب جمل بود، معاوية بن ابى سفيان (حاكم طاغى و خود خوانده شام) در صدد نفوذ در سياستهاى قيس بن سعد و جذب وى به سوى خود برآمد. لذا با ارسال نامه هايى متعدد عملاً وى و سرزمين مصر را هدف تيرهاى شيطانى خويش قرار داد. قيس بن سعد با پاسخهاى قاطع و اعمال رفتارهاى متناسب با ديپلماسى آن زمان اميد معاويه را به يأس تبديل كرد، ولى تبادل نامههاى متعدد ميان آن دو، شايعاتى مبنى بر روابط و توافقهاى پنهانى آن دو، عليه قيس منتشر و شخصيت وى را مورد پرسش قرار داد.
اميرمؤمنان (ع) با اين كه به صداقت و وفادارى قيس، اعتماد كامل داشت، در عين حال براى حفظ شخصيت و منزلت وى از يك سو و اجابت درخواستهاى ياران نزديك خود مبنى بر عزل او از استاندارى مصر از سوى ديگر، به ناچار تصميم گرفت به جاى قيس، محمد بن ابى بكر را به اين مقام منصوب نمايد. به همين خاطر او را كه جوانى انقلابى، متعهد و مبارز بود به مصر اعزام كرد.(13)
متن حكم اميرمؤمنان (ع) و توصيههاى او در أمر زمامدارى و كشوردارى به محمد بن ابى بكر، بدين قرار است:
«هذا ما عهد عبداللّه على أميرالمؤمنين؛ الى محمد بن ابى بكر حين ولاّه مصر. أمره بتقوى اللّه و طاعته فى خاص أمره و عامه، سره و علانيته، و خوف اللّه و مراقبته فى المغيب و المشهد و باللين للمسلم و الغلظة على الفاجر و انصاف المظلوم، و التّشديد على الظالم و العفو عن النّاس و الإحسان (اليهم) ما استطاع، فانّ اللّه يجزى المحسنين و يثيب المصلحين و أمره أن يلين حجابه و يفتح بابه ويواسى بين النّاس فى مجلسه و وجهه و نظره و أن يحكم بالعدل و يقيم القسط و لا يتّبع الهوى و لا يأخذه فى اللّه لومة لائم و كتب عبيد اللّه بن أبى رافع.»(14)
محمد بن ابى بكر، پس از دريافت حكم از عراق عازم مصر شد و بر قيس بن سعد انصارى وارد و حكم امير مؤمنان (ع) را بر او عرضه نمود و حكومت سرزمين پهناور مصر و شمال آفريقا را بر عهده گرفت.
شايان ذكر است كه قيس بن سعد، شوهر عمه محمد بن ابى بكر بود، زيرا فرسة بنت ابى قحافه، خواهر ابوبكر بن ابى قحافه، همسر قيس بود. بدين جهت ميان قيس و محمد بن ابى بكر قرابت و نزديكى وجود داشت. لذا محمد بن ابى بكر علاقمند بود كه قيس بن سعد در كنارش بماند و با يارى و همفكرى وى در برابر توطئههاى معاوية بن ابى سفيان ايستادگى نمايد، امّا قيس بن سعد از اين كه افرادى پشت سر او فرافكنى كرده و اميرمؤمنان (ع) را نسبت به وى بدگمان نمودند، آزرده خاطر شد و در مصر نماند و به مدينه منوره برگشت. پس از چند روز استراحت به سوى صفين رهسپار گرديد تا در ركاب اميرمؤمنان (ع) بر ضد سپاهيان معاوية بن ابى سفيان بجنگد.(15)موقعيت سرزمين مصر
كشور كنونى مصر با 739/997 كيلومتر مربع مساحت و با جمعيتى بالغ بر شصت و پنچ ميليون نفر، واقع در شمال آفريقا و در جنوب شرقى درياى مديترانه است. در دوران گذشته، يكى از ايالتهاى مهم اسلامى به شمار مىآمد. و در قرن پيش از اسلام، مقر حكومت و سلطنت فرعونيان بود. هنگام ظهور اسلام، يكى از ايالتهاى جنوبى امپراتورى روم شرقى به شمار مىآمد و «مقوقس» بر آن حكومت مىكرد. مقوقس عنوان رسمى حاكم بود، كه در اين سرزمين به نمايندگى از امپراتور روم شرقى حكمرانى مىكرد و يكى از مقوقسهاى آن زمان، به نام «جريح بن مينى» در عصر رسول خدا (ص) نامهاى از سوى آن حضرت دريافت نمود و باهداياى ارزش مندى به آن حضرت پاسخ داد.(16)
اين سرزمين، در عصر خليفه دوّم هنگام لشكر كشىهاى مسلمين به اطراف و اكناف خاورميانه، به دست عمرو بن عاص و زبير بن عوام گشوده شد و از آن زمان در سيطره مسلمانان قرار گرفت.(17)
در عصر خليفه سوّم (عثمان بن عفان)، عمرو بن عاص از حكومت آن عزل و برادر رضاعى خليفه، عبد الله بن ابى سرح به فرماندارى آن گماشته شد. ولى بعد از اعتراض سراسرى مسلمانان بر ضد خليفه و كشته شدن وى توسط اهالى مبارز و عدالتخواه اين منطقه از مصر اخراج گرديد. مدتى محمد بن ابى حذيفه اداره آن را بر عهده گرفت.(18) تا اين كه قيس بن سعد از جانب اميرمؤمنان (ع) بر آن حكومت يافت.
اين سرزمين به خاطر موقعيت مهم استراتژيكى و واقع شدن در نقطه اتصال سه قاره آفريقا، آسيا و اروپا و عبور رود عظيم نيل از آن، از جايگاه مهمّى براى خلافت اسلامى برخودار بود. بدين جهت اميرمؤمنان (ع) در مدت خلافت خويش، سه نفر از بهترين ياران خويش را به اين ايالت اسلامى منصوب كرد: قيس بن سعد، محمد بن ابى بكر و مالك اشتر. ليكن مالك اشتر پيش از رسيدن به مصر، به دست جاسوسان معاويه در «قلزم» و به قولى در «عريش» مسموم و به شهادت رسيد.دشمنىهاى معاويه با محمد بن ابى بكر
از وقتى كه محمد بن ابى بكر وارد مصر گرديد و حكومت آن ديار را بر عهده گرفت، معاوية بن ابى سفيان در صدد جذب او به سوى خود و روى گردانىاش از اميرمؤمنان (ع) بر آمد. ولى با عكس العمل شديد محمد بن ابى بكر رو به رو گرديد.ميان معاويه و محمد بن ابى بكر چند نامه مبادله گرديد، امّا لحن نامههاى طرفين تند و تهديدآميز بود. در آغاز يكى از نامههاى محمد بن ابى بكر به معاويه چنين آمده است:
«مِن محمد بن ابى بكر اِلى الغاوى معاوية بن صخر، سلام على أهل طاعة اللّه ممّن هو سلم لأهل ولاية اللّه.»(19)
در آغاز نامه معاويه به محمد بن ابى بكر نيز آمده است:
«مِن معاوية بن أبى سفيان الى محمد بن ابى بكر الزارى على أبيه، سلام على من اتّبع الهدى و تزود التقوى.»(20)
گفتنى است كه وقتى معاويه سرگرم جنگ با اميرمؤمنان(ع) در نبرد صفين بود، فرصت چندانى براى پرداختن به مصر و توطئه عليه محمد بن ابى بكر نيافت. امّا هنگامى كه جنگ صفين پايان يافت و طرفين به شهرهاى خويش برگشتند، معاويه توجه ويژهاى به مصر نمود و آن را در اولين رديف توطئههاى خويش قرار داد، زيرا پيش از جنگ صفين به عمرو بن عاص وعده داده بود در صورتى كه او در جنگ صفين حضور يابد و سپاه شام را در برابر حضرت على (ع) يارى كند، وى را به حكومت مصر منصوب كند. معاويه مىخواست با اشغال سرزمين مصر، به وعدهاش عمل كرده و آن را در اختيار عمروبن عاص قرار دهد. بدين جهت، توطئهها و نقشههاى گوناگونى براى تصرف مصر مطرح و دشمنىهاى فزايندهاى عليه محمد بن ابى بكر به كار بست.لذا از يك سو سپاهى سنگين به فرماندهى عمرو بن عاص به سوى مصر گسيل داشت واز سوى ديگر منافقان داخلى و هواداران عثمان مقتول در مصر را تقويت و آنان را در ضديت با خلافت حضرت على (ع) و عامل وى در مصر، خط دهى و پشتيبانى نمود.
بدين جهت منافقان داخلى پيش از رسيدن نيروهاى مهاجم شامى، صحنه را براى محمد بن ابى بكر تنگ و هر روز وى را با اعتراضها و شورشهاى گوناگونى مواجه مىنمودند. محمد بن ابى بكر نيز با آنان برخورد و در جاهاى مختلف با آنان درگير و سركوبشان مىكرد و تلاش زيادى به عمل آورد تا پيش از رسيدن مهاجمان ستم پيشه شامى از شرارتها و فتنه انگيزىهاى منافقان داخلى رهايى يابد و فرصت مناسبى به دست آورد تا اهالى مصر را بر ضد مهاجمان، آماده و مهياى دفاع گرداند.انتصاب مالك اشتر به جاى وى
امير مؤمنان على (ع) پس از جنگ نهروان، قيس بن سعد را به حكومت آذربايجان و مالك اشتر نخعى را به حكومت جزيره (بين النهرين) به مركزيت نصيبين منصوب كرد. امّا چون از اوضاع بحرانى مصر و توطئههاى فزاينده داخلى و خارجى بر ضد محمد بن ابى بكر با خبر گرديد، تصميم گرفت مالك اشتر نخعى را كه فرماندهاى كاردان و زبده عالم سياست و نبرد بود به جاى او بفرستد و محمد را در جايى آرامتر منصوب نمايد.بدين جهت مالك اشتر نخعى را به كوفه فرا خواند و با نوشتن عهدنامه معروف وى را به حكومت سرزمين مصر منصوب كرد.
معاويه از اين امر آگاه گرديد و جاسوسان و نفوذىهاى متعددى در سر راه مالك اشتر به كمين گذاشت و سرانجام اين فرمانده رشيد و بى بديل اميرمؤمنان (ع) را به دست يكى از نفوذىهاى خود مسموم و در ناحيه قلزم و يا عريش، غريبانه به شهادت رسانيد.
امام على (ع) كه از شهادت مالك اشتر بسيار اندوهگين و متأثر شده بود، نامهاى به محمد بن ابى بكر نوشت و يادآورى كرد كه فرستادن مالك اشتر به جانب مصر، به خاطر عدم رضايت از محمد بن ابى بكر نبود، بلكه علت اين امر، توانايى بيشتر و قدرت بالاى مالك اشتر در خنثى كردن توطئههاى معاويه و دشمنان داخلى بود.
آن گاه امير مؤمنان (ع) به وى توصيه كرد كه به راه خويش در مبارزه با ستمگران و آشوب پيشه گان ادامه دهد. آن حضرت در بخشى از نامهاش فرمود: «فأصحر للعدو، و شمّر للحرب،وادع الى سبيل ربّك بالحكمة و الموعظة الحسنة، واستعن باللّه واستكفه يعنك و يكفك ان شاءاللّه.»(21)ادامه درگيرى با مخالفان اميرمؤمنان (ع)
محمد بن ابى بكر پس از دريافت مأموريت مجدد خويش از اميرمؤمنان (ع) به مبارزه بى امان خود با دشمنان ولايت و خلافت اسلامى ادام داد.معاوية حرص و ولع عجيبى به مصر پيدا كرده بود و بنابه گفته بلاذرى: «فلم يكن لمعاوية همّة إلّا مصر، و قد كان لاهلها هائباً.»(22)
وى، عمروبن عاص را به حكومت مصر منصوب و وى را در رأس شش هزار جنگ جوى شامى روانه شمال آفريقا كرد و به هواداران عثمان مقتول و مخالفان اميرمؤمنان (ع) در مصر پيام فرستاد و آنان را مأمور به ادامه درگيرى و جنگ با محمد بن ابى بكر نمود تا سپاهيان شام به فرماندهى عمرو بن عاص به آنان ملحق گشته و كار محمد بن ابى بكر را يك سره كنند.
محمد بن ابى بكر كه با بحران بزرگ داخلى و فشار خارجى مواجه شده بود نامهاى به مولايش اميرمؤمنان (ع) نوشت و از او تقاضاى نيروهاى كمكى و امكانات مالى نمود.
حضرت على (ع) نيز با شهادت ياران عزيز و نزديكش چون عمار ياسر، اويس قرنى و مالك اشتر نخعى احساس تنهايى مىنمود و از عدم همكارى و هميارى همه جانبه مردم رنج مىبرد، در مسجد كوفه خطبهاى خواند و مردم را از وضعيت آشفته مصر با خبر گردانيد و از آنان خواست كه جهت كمك به محمد بن ابى بكر آماده حركت به جانب مصر گردند.
اهالى كوفه كه چند جنگ بزرگ و كوچك را پشت سر گذاشته بودند، احساس خستگى و خانه نشينى مىكردند و چندان پاسخ مثبتى به دعوت اميرمؤمنان (ع) ندادند،مگر عدّهاى اندك. امام على (ع) آنان را به فرماندهى كعب بن مالك همدانى، جهت كمك و يارى محمد بن ابى بكر به سوى مصر اعزام نمود.شهادت جان سوز
فاصله شام تا مصر، بسيار كمتر از فاصله كوفه تا مصر است. بدين جهت نيروهاى شامى خيلى زودتر از نيروهاى كوفى وارد مصر شده و كار محمد بن ابى بكر را سخت كردند.
محمد بن ابى بكر بنابه فرمان حضرت على(ع) سپاهى به استعداد دو هزار رزمنده به فرماندهى كنانة بن بشر سكونى براى نبرد با سپاهيان شامى اعزام كرد و پس از آن، دو هزار نفر ديگر را نيز به يارى آنان گسيل داشت. عمرو بن عاص نيز معاوية بن حديج سكونى را كه هم طايفه كنانة بن بشر سكونى بود، در رأس سپاهى به نبرد مصريان اعزام كرد و از آن پس پشت سر هم گروه هايى از شاميان را به يارى آنان مىفرستاد.
دو سپاه در مصر با يك ديگر درگير شده و بسيارى از طرفين، كشته و زخمى گرديدند و در اين ميان، كنانة بن بشر سكونى، فرمانده مبارز و دلاور مصرى به شهادت رسيد و باقى مانده مصريان پراكنده گرديدند.
محمد بن ابى بكر كه تمامى ياران و سربازان خود را به يارى كنانه فرستاده بود، در مركز اين ايالت، تنها مانده و با تعدادى اندك، نبرد بى امان خويش را ادامه داد و آن قدر جنگيد تا يكّه و تنها شد و هيچ كس در كنار او باقى نماند. لذا براى گريز از دست دشمن جرّار، به بيرون شهر گريخت تا مبادا در دست آنان اسير گردد.
امّا معاوية بن حديج كه به شدت وى را تعقيب مىكرد. او را در خرابهاى يافت كه از شدت زخم و تشنگى در حال جان دادن بود. با همان وضع وى را اسير كرد و با غل و زنجير به سوى فسطاط – مقر فرماندهى عمرو بن عاص – منتقل نمود. عبدالرحمان بن ابى بكر كه از مخالفان اميرمؤمنان (ع) و از هواداران عثمان مقتول بود، در سپاه عمرو بن عاص به سر مىبرد و چون از اسارت برادرش باخبر گرديد، به نزد عمرو بن عاص رفت و از او تقاضا نمود كه از وى درگذشته و او را به قتل نرسانند.
عمرو بن عاص نيز پيامى به معاوية بن حديج رسانيد و از او خواست كه محمد را سالم به فسطاط بياورد، امّا معاوية بن حديج سر باز زد و گفت: «قتلتم كنانة بن بشر و هو ابن عمى واخلّى عن محمد، هيهات هيهات؛ شما كنانة بن بشر را كه پسر عمويم بود، در ميدان نبرد كشتيد امّا از من مىخواهيد كه محمّد را رها كنم. هرگز هرگز.»
محمد بن ابى بكر از شدّت تشنگى درخواست جرعهاى آب نمود، ولى معاويه بن حديج با سنگ دلى و بى رحمى تمام، از آن امتناع نمود و در حالى كه محمّد به شدت تشنه و بى رمق شده بود، به وى نزديك و سرش را از بدن جدا كرد. آن گاه سرش را به فسطاط نزد عمرو بن عاص ارسال كرد تا او به شام نزد معاويه بن ابى سفيان بفرستد. سپس بدن مطهرش را در شكم حمارى گذاشت و وحشيانه، آن را آتش زد و برگ سياه ديگرى در پرونده جنايت كارىهاى خويش و سپاهيان معاويه بن ابى سفيان افزود.
امّا آن سپاهى كه به يارى محمد بن ابى بكر از كوفه عازم مصر شده بودند، هنوز بيش از پنچ فرسنگ از كوفه دور نشده بودند كه از قتل ناجوانمردانه وى و اشغال مصر به دست سپاهيان معاويه با خبر شده و به ناچار به سوى كوفه برگشتند.(23)
تاريخ شهادت جانگداز محمد بن ابى بكر، بنا به گفته مورخان و سيره نويسان، مصادف با نيمه جمادى الاولى، سال 38 قمرى بود.(24)
بنا به گفته شيخ عباس قمى (ره) هم اينك در مصر قبرى است كه منصوب به محمد بن ابى بكر است و در آن، بدن مطهرش دفن گرديده و يا در آن جا به شهادت رسيد اين قبر شريف در آن جا مهجور است و اهل سنت، هنگامى كه به نزد قبر مىرسند، پشت به قبر او كرده و براى پدرش ابى بكر فاتحه مىخوانند.(25)اندوه مولا در شهادت يار فداكار
اميرمؤمنان (ع) با شنيدن خبر شهادت محمد بن ابى بكر، بسيار متأثر و اندوهگين شد و مردم كوفه را به خاطر كندى در كمك و يارى رسانى به وى، سرزنش كرد.
آن حضرت درباره شهادت محمد بن ابى بكر، در ضمن خطبهاى فرمود: «ألا إنّ محمد بن ابى بكر رحمه اللّه (قد) قتل، و تغلب ابن النابغة (يعنى عمرو بن العاص) على مصر. فعند اللّه نحتسب محمّداً، فقد كان ممّن ينتظر القضاء و يعمل للجزاء.»(26)
در جاى ديگر فرمود: فقد كان (محمد) لى ربيباً و كان (من) ابنى اخى جعفر اخاً و كنت اعدّه ولداً(27)
عبداللّه بن جعفر طيّار كه برادر مادرى محمد بن ابى بكر بود، در اين باره روايت كرد: «لمّا جاء على بن ابى طالب (ع) مصاب محمد بن ابى بكر، حيث قتله معاوية بن حديج السكونى بمصر، جزع جزعاً شديداً.»(28)
هم چنين از حضرت على نقل گرديد كه آن حضرت فرمود: جزع و حزن ما بر محمد بن ابى بكر، به قدر شادى و سرور معاويه است و از زمانى كه من وارد بر اين جنگ (با معاويه) شدم براى هيچ كشتهاى به اندازه محمد بن ابى بكر ناراحت و محزون نشدم.(29)عكس العملهاى متفاوت
پس از شهادت مظلومانه و سرافرازانه محمد بن ابى بكر، جهان اسلام شاهد عكس العملهاى متفاوتى بود. از يك سو، معاويه و كاخ نشينان اموى در شام و اشغال گران مصر، اظهار شادمانى كرده و فتح مصر را جشن گرفتند. از سويى ديگر هواداران خلافت اسلامى، ساير مسلمانان غيرتمند، صحابه كبار پيامبر (ص) و وابستگان محمد بن ابى بكر ناراحت و غمگين شده و قاتلانش را نفرين كردند. از خواهر پدرىاش عايشه نقل شد كه وى بسيار ناراحتى و بى تابى مىكرد و بر قاتلش، معاوية بن حديج نفرين مىنمود.
بلاذرى در اين باره روايت كرد: «فلمّا بلغ ذلك عايشه(رض) جزعت عليه و قبضت عياله و ولده اليها، و لم تأكل مذذاك شواءً حتى توفيت، و لم تعثر قطّ الاّ قالت: تعس معاوية بن حديج.»(30)
هم چنين اسماء بنت عميس، همسر اميرمؤمنان (ع) در شهادت فرزندش محمّد بسيار ناراحتى و بى تابى مىكرد و حضرت على (ع) وى را تسلّى و دلدارى مىداد.
امام محمد باقر (ع) درباره ايمان و اعتقاد قوى محمد بن ابى بكر و وفادارى او نسبت به اميرمؤمنان (ع) فرمود: «أن محمد بن ابى بكر بايع عليّاً عليه السّلام على البرائة من أبيه(ابوبكر بن ابى قحافة).»(31)
علماى شيعه، وى را از اصحاب و از حواريون امام على (ع) و ازاعضاى اصلى شرطة الخميس(فداييان حضرت على «ع») دانستند و در فضل و فضايلش سخنان زيادى بيان كردند.
مرحوم آيت اللّه خويى (ره) – به نقل از رجال شناسان شيعه – دربارهاش فرمود: محمد بن ابى بكر؛ عدّه الشيخ فى رجاله تارة فى اصحاب رسول اللّه (ص)، و اخرى فى اصحاب على (ع)، قائلاً: محمد بن ابى بكر بن أبى قحافة؛ وعّده البرقى من اصحاب اميرالمؤمنين (ع) الذين كانوا من شرطة الخميس، وعدّه المفيد من اصفياءِ اصحاب على (ع) تارة،و من السابقين المقربين منه (ع) اخرى، و من الحواريين ثالثة.(32)پىنوشتها: –
1- العدد القوية (على بن يوسف حلّى)، ص 343.
2- تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 386.
3- الكافى (كلينى)، ج 8، ص 338، حديث 536.
4- التّنبيه و الاشراف(مسعودى)، ص 248 ؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 136.
5- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 138.
6- الطبقات الكبرى(محمدبن سعد)، ج 8، ص 282.
7- همان.
8- نقد الرّجال (تفرشى)، ج 4، ص 97.
9- أنساب الاشراف – ترجمة اميرالمؤمنين «ع» (بلاذرى)، ص 293.
10- نك: تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 564؛ الطبقات الكبرى، ج 3، ص 73.
11- تاريخ خليفة بن خياط(عصفرى)، ص 143.
12- نك: الفتوح (ابن اعثم كوفى)، ص 398؛ تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 578؛ أنساب الاشراف – ترجمة اميرالمؤمنين «ع» (بلاذرى)، ص 129.
13- بحارالانوار (علامه مجلسى)، ج 33، ص 533؛ أنساب الاشراف – ترجمة اميرالمؤمنين «ع» (بلاذرى)، ص294 و 310.
14- انساب الاشراف، ترجمة اميرالمؤمنين، ص 298.
15- همان و الدرجات الرفيعة (سيد على بن معصوم)، ص 340.
16- نك: مكاتيب الرّسول «ص» (على بن حسينعلى احمدى)، ج 1.
17- تاريخ ابن خلدون، ج1، ص 526.
18- همان، ص 567.
19- أنساب الاشراف – ترجمة اميرالمؤمنين «ع» -، ص299.
20- همان، ص 301.
21- همان، ص 303.
22- همان، ص 305.
23- همان، ص 306 و تاريخ ابن خلدون، ج 1 ص 616.
24- نك: وقايع الايام (شيخ عباس قمى)، ص 249؛ نقد الرجال (تفرشى)، ج 4 ص 97؛ التحرير الطاووسى (صاحب المعالم)، ص 498.
25- وقايع الأيام، ص 250.
26- أنساب الاشراف – ترجمة اميرالمؤمنين «ع» -، ص 308.
27- همان، ص 309.
28- معجم رجال الحديث (آيت اللّه خويى)، ج 51، ص 168.
29- وقايع الايام، ص 249.
30- أنساب الاشراف – ترجمة اميرالمؤمنين «ع» -، ص 308.
31- اختيار معرفة الرجال (شيخ طوسى)، ج 1، ص 282.
32- معجم رجال الحديث، ج 51، ص 241.