سجاده خونين

 

سجاده خونين‏

اشاره‏

پرداختن به ابعاد مختلف زندگى شخصيت‏هاى بزرگ تاريخ اسلام و انقلاب اسلامى، ضمن تجليل از ايشان و ارج نهادن بر تلاشها و مجاهدتهايشان، گرفتن ره توشه‏اى از فضيلت‏هاى بى مثال آنهاست، پيروى از الگوهاى برجسته‏اى كه عمر شريف خود را در راه رسيدن به مقامات علمى و معنوى صرف نموده‏اند، جزء برنامه‏هاى تربيتى آيين آسمانى اسلام به شمار مى‏رود. تاريخ اسلام نمونه‏هاى فراوانى از اين شخصيت‏هاى نامى را در خود جاى داده است، بايد ضمن معرفى اين ذخاير گرانبها، نسل امروز و فرداى ميهن اسلامى را با يادگارى به جا مانده از اين فرزانگان آشنا سازيم. شهيد مدنى يكى از هزاران ستاره درخشان آسمان هدايت است كه زواياى زندگى او سرشار از درسهاى آموزنده است، قدمى برنداشت جز براى رضاى خدا، عاشق پاكباخته ولايت بود و صاحب اخلاق پسنديده، او كه عمرى را در تهذيب نفس و خدمت به اسلام و تربيت فرزندان اسلام گذراند، سرانجام با رجعتى سرخ، كسوت زيباى شهادت را در محراب عشق بر تن كرده و مانند جد بزرگوارش نداى «فزت و ربّ الكعبه» سر داد. و اين همه ما را بر آن داشت، تا برگى از دفتر زندگى سراسر افتخار اين اسوه اخلاص را جهت عرضه به جوانان الگو خواه و نمونه طلب تقديم برنامه سازان نماييم، اميد كه مثل هميشه حرمتشان را پاس داشته و در ترويج اهداف مقدسشان كوشا باشيم.

 پاسدار اسلام‏

سلام بر او، روزى كه زاده شد و روزى كه جامه سرخ شهادت بر تن نمود و روزى كه با افتخار در پيشگاه عدل الهى حاضر خواهد شد. قلم را ياراى توصيف آن بزرگ مرد نيست اما بر حسب تكليف و وظيفه، زندگى سراسر افتخار اين الگوى عشق و ايثار را در شش محور زير پى مى‏گيريم.

محور اول: دوران كودكى و ابعاد علمى شهيد مدنى‏

ولادت و دوران كودكى

در يكى از روزهاى به يادماندنى در سال 1293 شمسى (1333.ق) در شهرستان آذرشهر(1)يكى از شهرهاى آذربايجان شرقى در كانون با صفاى خانواده‏اى نجيب، فرزندى پا به عرصه وجود گذاشت كه بعدها خدمات ارزشمندى از خويش به يادگار گذاشت. پدرش به واسطه عشق و ارادت فراوانش به اميرمؤمنان على(ع) يكى از القاب آن حضرت يعنى اسد اللّه را براى او انتخاب كرد. سيد اسد اللّه در 4 سالگى مادر خود و در 16 سالگى پدرش را از دست داد و از آن سنين نوجوانى به ناچار مسئوليت سنگين اداره زندگى نامادرى و سه كودك يتيم را بر عهده گرفت.

تحصيلات‏

از همان دوران كودكى، آثار نبوغ و استعداد در ايشان نمايان بود و زودتر از همسالان خود به فراگيرى علم علاقه نشان داده و پيشرفت چشمگيرى نمود. هرچند در زمان حيات پدر، خواندن و نوشتن را در حد ابتدايى در مدرسه طالبيّه فرا گرفت، اما مرگ پدر، او را از ادامه راه باز نداشت و علوم مقدماتى را نزد علماى آذرشهر، از استادانى چون: ميرزا محمد حسن منطقى و ميرزا محسن مير غفارى آموخته و سپس براى ادامه تحصيلات عازم حوزه علميه قم شد.

هجرت به قم‏

هجرت ايشان به قم در حالى صورت گرفت كه اسلام و روحانيت از يكسو، باخودكامگى و استبداد رضاخان و از سوى ديگر با ظهور روشنفكران غربزده مواجه بود؛ به نحوى كه عرصه تلاش براى تبليغ اسلام تنگ شده بود. در چنين شرايطى سيد اسداللّه حجره بزازى پدرى را در «راسته بازار» ترك كرده و مشكلات هجرت را به جان خريد. او در پاسخ به اعتراض دوستانش كه باو گفتند: اكنون وقت اين سفر نيست چرا كه رضاخان فعاليت علماى اسلام را محدود ساخته و اجازه تبليغ نمى‏دهد، مى‏گفت: «حداقل براى خودم كه ملا و واعظ مى‏شوم.»(2)
از همان اوايل ورود به حوزه، رفتار و كردار و تقوا و فضيلت ايشان بسيار مورد نظر علما و بزرگان واقع شد؛ بنحوى كه آيت اللّه مشكينى مدظله در اين مورد مى‏فرمايد: تقوا و علم ايشان سخت مرا تحت تأثير قرار داده بود. مدنى سخت كوش در اين شهر پرآوازه، در پاى درس آيت اللّه حجت كوه كمرى(ره) و آيت اللّه سيد محمد تقى خوانسارى(ره) حاضر و به اندوخته‏هاى علمى خود مى‏افزود و از هيچ كوششى در راه كسب فيض فروگذار نبود. او مدت چهار سال از دروس فلسفه و عرفان و اخلاق امام خمينى(ره) نيز بهره‏مند گرديد.(3)

هجرت به نجف اشرف‏

شهيد مدنى از همان دوران جوانى مبارزات سياسى خود را براى سرنگونى رژيم حاكم آغاز كردند به علت مبارزه با فرقه گمراه بهائيت از قم به همدان و سپس به آذرشهر تبعيد شدند. پس از اتمام دوره تبعيد در سال 1363ق (چهل سالگى) به زيارت خانه خدا رفت و پس از انجام مراسم حج، براى ادامه تحصيل، به سوى نجف اشرف رهسپار گرديد و از محضر اساتيد بلند پايه‏اى همچون آيت اللّه العظمى حكيم و آيت‏العظمى شيرازى و سپس از محضر امام امت(ره) بهره‏هاى فراوانى بردند.

در كرسى استادى‏

شهيد مدنى در زمانى كوتاه، توجه اساتيد بزرگ حوزه نجف را به خود جلب كرد و در چندين رشته درسى از جمله كفايه، رسايل، مكاسب،درايه، به دستور مراجع بزرگوار كلاس درس برپا نمود. حضرت آيت اللّه‏راستى كاشانى در مقام توصيف مقام علمى ايشان مى‏گويد: در آن ايّام كه ما در خدمتشان بوديم مراحل اجتهاد را طىّ كرده و مشغول تدريس دروس مختلف بودند و از درس ايشان محصلين زيادى استفاده مى‏نمودند، به گونه‏اى كه در نجف درس ايشان، از همه درسها، پرجمعيت‏تر بود و شاگردانشان بايك عشق و علاقه خاصى در درس ايشان شركت مى‏جستند. ايشان روزانه 7 الى 8 درس برگزار مى‏كردند.(4)
خود ايشان مى‏گويد: وقتى در نجف بودم عده‏اى از من خواستند رساله (توضيح المسائل) بنويسم كه مخالفت كردم، براى اين كه مراجعى چون حضرت آيت اللّه خمينى وجود داشت كه بايد همه از ايشان تقليد مى‏كرديم.(5)

محور دوم: امام و شهيد مدنى‏

آيت اللّه مدنى، اطاعت از اوامر امام خمينى(ره) را هميشه براى خود و ديگران واجب و لازم مى‏دانستند و علاقه خاصى به امام داشتند؛ امام امت نيز متقابلاً به ايشان علاقه ويژه‏اى داشتند؛ تا جايى كه در جريانات همدان، حضرت امام به ايشان مى‏نويسند: «شما سيد العلماء الاعلاميد» او را دست راست خود به حساب مى‏آورند كه، كنايه از شرافت و اهميت ايشان است. يكى از شخصيت‏هاى آذربايجان به امام امت عرض مى‏كنند: آيت اللّه مدنى با توجه به كسالتى كه دارند، ملاحظه حال خود را نمى‏كنند و در بيست و چهار ساعت، فقط سه ساعت استراحت مى‏كنند. امام فرمودند: اگر ما و مدنى استراحت كنيم چه كسى كارها را انجام مى‏دهد؟ مدنى دست راست من است.(6) سخنان امام هميشه معيار دقيق و روشنى براى شناخت اشخاص و ويژگى‏هاى آنهاست. امام درباره خصوصيات ايشان فرمودند: شهيد مدنى از چهره‏هاى كم نظيرى بود كه به حد وافر از علم و عمل و تقوى و تعهد و زهد و خودسازى برخوردار بود.

اطاعت بى چون و چرا از رهبر

آيت اللّه راستى كاشانى مى‏فرمايد:
مى‏توان تعبير كرد كه شهيد آيت اللّه مدنى، فدايى و فانى در امام بود. از سويى ديگر، ايشان بسيار مورد اعتماد امام بودند و امور حساسى كه پيش مى‏آمد، امام به ايشان واگذار مى‏كرد.(7)
از نقطه نظر حجة الاسلام بروجردى (داماد شهيد محراب): شهيد مدنى با اين جلالت علمى و كفايت و لياقت شخصى، در مقابل امام راحل، كاملاً مطيع و دربست در اختيار ايشان بود. بلكه مى‏توان گفت فانى در امام عزيز بود و بى‏نهايت به او عشق مى‏ورزيد، يكى از اقوام نقل مى‏كرد، يك روز نشسته بوديم، شهيد مدنى تلويزيون را روشن كردند؛ به محض اينكه تصوير حضرت امام(ره) در صفحه تلويزيون ظاهر شد، بى اختيار خم شدند و تصوير مبارك امام را بوسيدند.(8) آيت اللّه ملكوتى نيز مى‏گويند: ديد شهيد مدنى نسبت به امام در يك كلمه خلاصه مى‏شود و آن اينكه او به تمام معنى فانى در امام بود؛ به نحوى كه هيچگاه نظر خودش را مقدم بر نظر امام نمى‏ديد و در تمام مراحل امام را در نظر داشت. شهيد مدنى بارها فرمود: دينم به من مى‏گويد بايد امروز خودت را فراموش كنى و خود را زيرپاى اين مرد (امام خمينى) بگذارى تا يك قدم بالا بيايد و به دنبال ايشان حركت كنى.
همچنين مى‏فرمود: امام هر زمانى فرمانى بدهد بايد بدون چون و چرا آن را اطاعت كنيم، حتى اگر به ضرر جانمان هم باشد و بارها ديده مى‏شد به محض اينكه پيام امام به دست ايشان مى‏رسيد تمام كارها را تعطيل مى‏كرد و دنبال آن چيزى كه امام مى‏فرمود حركت مى‏كرد به طورى كه اطاعت از اوامر امام را واجب و لازم مى‏دانستند و اين خود نشانگر تواضع عميق و ايمان راسخ ايشان بوده پس از به شهادت رسيدن آيت اللّه شهيد قاضى طباطبايى توسط گروهك فرقان، امام خمينى(ره) باصدور فرمانى ، شهيد مدنى را به عنوان نماينده تام الاختيار خود و امام جمعه تبريز منصوب مى‏نمايند. نزديكان شهيد مدنى نقل مى‏كنند: زمانى كه به ايشان اطلاع دادند حضرت امام فرمانى به اين مضمون صادر كرده‏اند كه به تبريز برويد، ايشان شبانه عازم حركت شدند و هرچه به ايشان اصرار كرديم كه حداقل صبح حركت نماييد، خطاب به ما فرمودند: اگر تا صبح زنده نمانم جواب خدا را در فرداى قيامت چه بدهم؟».(9)

استفاده از درس اخلاق استاد

شهيد مدنى از كلاس اخلاق علمى و عملى امام بهره فراوان برد و همين درس نيز باعث شد تا امام را در مقام عمل بالاتر و برتر از مرز علم بيابد و عشقش نسبت به ايشان فزونى يابد. او با داشتن چنين معلم اخلاقى، بيش از هرچيز به طهارت نفس و تقوا اهميت مى‏داد. و حتى پيروزى بر دشمنان و طاغوتيها را زمانى مفيد و مؤثر مى‏دانست كه همراه با تقوا و اصلاح نفس باشد و با بيان گيرا و شيرين خود مى‏گفت:
ما بايد بدانيم وقتى مى‏توانيم از اين پيروزى استفاده ببريم كه، اول نفسمان را اصلاح كرده باشيم، به اين معنا كه، اگر نفسمان اصلاح نشده باشد پيروزى به هر حدى برسد چاره دردهاى ما نخواهد بود. همه طاغوتها را سركوب كردن، وقتى به دردمان مى‏خورد كه در مملكت بدن خودمان حكومت الله مستقر شده و حكومت طاغوت ريشه كن شود.(10)
و اين مريد و مراد به واقع در مملكت وجود خويش حكومت الله را مستقر كرده و عمرى را در تهذيب نفس گذرانده بودند. آنچه مى‏گفتند و به ديگران تعليم مى‏دادند، خود در صف مقدم عاملين آن بودند. و گرنه چگونه مى‏توانستند در مقام معلم و مربى و اسوه براى ديگران، قرار گيرند و قلوب آنها را مالامال از محبت خود ساخته و به تسخير خود در آورند. آنها مردان عمل بودند و تمام رفتار و كردار و گفتارشان حساب شده و دقيق بود و خداى را ناظر اعمال خود مى‏دانستند. شهيد مدنى مى‏فرمود: «وقتى من مردم را به كار يا تظاهرات دعوت مى‏كنم؛ بايد اول خودم اقدام كنم و در پيشاپيش مردم باشم، تا اگر صدمه‏اى وارد شود، ابتدا متوجه خودم باشد». آنها بواسطه اطاعت و عبوديت محض، قلوبشان حرم امن الهى گشته و سخنانشان رنگ خدايى گرفته و تا اعماق روح انسان نفوذ مى‏كرد و آدمى را منقلب مى‏ساخت. فضايل اخلاقى در وجودشان ريشه دوانده و تا پايان عمر آنها را همراهى مى‏كرد و مراحل تثبيت خلق نيك و زدودن اخلاق زشت را پشت سر گذاشته بودند و با محاسبه مداوم نفس و مراقبت از خود، تا بدانجا رسيدند كه تمام اعمال و رفتار و حركات و سكناتشان در مدار رضايت الهى قرار گرفت. ما از آن زندگى سراسر آموزنده، نكاتى را انتخاب كرده‏ايم تا ببينيم كه اين «از خود رستگان و به خدا رسيدگان» چگونه فرمايش مولاى متقيان على(ع) «كونوا دعاة الناس بغير السنتكم ؛ مردم را نه با گفتار بلكه با عملتان هدايت كنيد» را جامه عمل پوشاندند و به بالاترين مدارج انسانى رسيدند.

محور سوم: جلوه‏هاى رفتارى شهيد مدنى‏

احتياط در بيت المال‏

در رويه عملى علماى بزرگ – با وجود اينكه مبالغ زيادى از وجوه شرعى پيش آنهاست – مى‏بينيم كه سعى دارند كه زندگى خود را هم سطح زندگى مردم ضعيف قرار دهند؛ چرا كه دستور اخلاقى خود را از مولاى متقيان على(ع) گرفته‏اند كه فرمود:
«اِنَّ اللّهَ فَرَضَ عَلى اَئِمَةِ العدل اَن يَقدِرُوا اَنفُسَهُم بِضَعَةِ النّاسِ(11)؛
خداوند بر رهبران عدالت واجب كرده است كه خود را هم سطح مردم ضعيف قرار دهند».
هرچند اموال زيادى در اختيار شهيد مدنى بود اما ساده زيستى در سراسر زندگى او مشهود بود، چنانچه گفته‏اند پس از شهادت ايشان، مبلغ 9360 تومان اموال شخصى از او در تبريز باقى ماند و بقيه حدود 14 ميليون تومان از وجوه شرعى بود كه در اختيار نماينده امام حضرت آيت اللّه مشكينى مدظلّه‏العالى قرار گرفت. شدت احتياطشان به حدى بود كه دوست و آشنا و غريبه برايش تفاوتى نداشت.

اهميت دادن به جوانان‏

آيت اللّه‏مدنى به جوانان عشق مى‏ورزيدند و توجه خاصى به اين قشر پرجنب و جوش جامعه داشت. وقت معينى از روز را به جوانان اختصاص مى‏داد و ساعتها سئوالات گوناگون آنها را پاسخ مى‏گفت. در پاسخ به سؤال يكى از نزديكانش كه پرسيده بود، حاج آقا! چرا اين قدر وقت خود را به اين بچه‏ها اختصاص مى‏دهيد، در حالى كه از وضعيت جسمانى خوبى برخوردار نيستند؟گفته بودند «اگر من آغوشم را براى بچه‏ها و جوانان باز نكنم، آغوشهاى باز شده نگران كننده‏اى هست كه اينها را در مى‏يابد.»(12)
لازم به ذكر است كه شهيد بزرگوار زين الدين نيز در خرم آباد با شهيد مدنى آشنا شد. و برخورد ايشان چنان تأثيرى در وجود اين جوان برجا گذاشت كه بعدها توانست با جذب و اداره جوانان قمى خدمات ارزنده‏اى در پيشبرد جنگ تحميلى از خود نشان دهد و سرانجام مانند استاد اخلاق خود جامه سرخ شهادت را بر تن نمايد.

مناجاتهاى نيمه شب‏

يكى از خصايص علماء توجه زياد به عبادت است، بزرگان حتى‏الامكان نوافل راترك نمى‏كنند و تقوا تنها لقلقه زبانشان نيست، بلكه سير و سلوك در زندگيشان، همواره جايگاه ويژه‏اى دارد. آنها لحظه‏اى از ذكر و نام خدا غافل نيستند. مرحوم آقا ميرزا جواد ملكى در كتاب اسرار الصلاة درباره آنها مى‏گويد:
اين روايات را انكار نكن؛ خدا را شاهد مى‏گيرم كه من از متهجّدين و شب زنده داران كسى را مى‏شناسم كه به هنگام سحر صداى فرشته‏اى او را بيدار مى‏كند و او را به لفظ آقا خطاب مى‏كند و آن شخص به اين خطاب بيدار مى‏شود و به نماز شب مى‏ايستد.(13)
از بين نمونه‏هاى فراوان، مى‏توان به امام خمينى و شهيد محراب اشاره كرد.
خواب امام در ساعت معينى شروع مى‏شد و رأس ساعت 2 نيمه شب جهت اقامه نماز شب از خواب بر مى‏خاستند و تا 4 صبح به راز و نياز با محبوب و شب زنده دارى مشغول بودند. برخى مواقع كه ما شبها بالاى سر امام بوديم مى‏خواستيم، ايشان را براى نماز شب بيدار كنيم، همين كه موقع نماز شبشان فرا مى‏رسيد خودشان به حالت عجيبى از خواب بيدار مى‏شدند كه گويى كسى ايشان را صدا كرده باشد.(14)
شهيد مدنى نيز هر شب، نماز شب را اقامه مى‏نمودند و گفتار و كردار و سكنات و در يك كلام زندگيش با خدا در آميخته بود. اطرافيانش مى‏گويند وقتى ما حالات ايشان را مى‏ديديم خيال مى‏كرديم روح در قالب او نيست. آقاى بهاءالدينى (داماد ايشان) در خاطراتش مى‏گويد: ما حالات نورانى و با صفاى ايشان را در مناجاتهاى نيمه شبشان، نظاره گر بوديم. در نيمه شب يك روز تابستانى در محلى نزديك همدان، من ديدم از ميان درختان باغ صداى ناله مى‏آيد، از رختخواب كه بلند شدم ديدم آقا (آيت اللّه مدنى) نيست و رفته در ميان درختان گريه مى‏كنند و مى‏گويد: خدايا من آمدم، اگر تو به من جواب ندهى و رهايم سازى، كيست كه مرا دريابد! اينها را مى‏گفت و اشك مى‏ريخت.(15)

عشق به ائمه اطهار(ع)

شيفتگان مكتب آل محمد(ص) از كمال عشق و تعبد نسبت به اهل بيت برخوردارند. اين روحيه به شدت در شهيد محراب به چشم مى‏خورد. خود ايشان در اينباره مى‏گويد: «وقتى به مشهد آمدم حاجتى داشتم و آن را به امام رضا(ع) عرض كردم، اما تا 12 روز اثرى نديدم، روز دوازدهم به امام عرض كردم: اى امام! من از افرادى نيستم كه زود دست بردارم، تا وقتى حاجتم را برآورده نكنى از در خانه ات نمى‏روم، فرداى آن روز در مسجد نماز مى‏خواندم، پس از نماز مردى كه با امام(ع) ارتباط قلبى داشت ؛ دستش را روى شانه من گذاشت و فرمود: سيد حاجتت برآورده شد! و همين طور نيز شد و به آنچه مى‏خواستم رسيدم.»(16)در نجف اشرف هم كه بودند، سالى چند بار با پاى پياده به كربلا مى‏رفتند ايشان در اين سفرها، قافله سالار بودند و در بين راه با ابراز احساسات پاك به ائمه(ع) دوستانش رامنقلب مى‏ساخت. در ايام محرم نيز در پيشاپيش دسته‏هاى سينه زنى به راه مى‏افتاد و به سر و سينه خويش مى‏زد، به محض شنيدن نام امام حسين(ع) چهره مباركش مملوّ از اشك مى‏شد. در ايام شهادت ائمه در منزلشان مجالس عزادارى ترتيب مى‏دادند. آرى اين بزرگان دريافته‏اند كه عشق به ائمه يعنى عشق به خدا عشق به خدا يعنى رستگارى؛ و دورى از اين خاندان، دورى از انسانيت و طريق انحطاط است.

نماز

كمتر مسلمانى يافت مى‏شود كه به اهميت نماز واقف نباشد. در مكتب وحى بهترين نمازگزاران معصومين(ع) بودند. حضرت على(ع) مى‏فرمايد: «رسول خدا(ص) هيچ چيز را بر نماز مقدم نمى‏داشت و آنگاه كه وقت نماز مى‏شد گويى،هيچ دوست و آشنايى ندارد.»(17)
خود اميرالمؤمنين(ع) در بحبوحه جنگ صفين با نگاه كردن به خورشيد فرمود: منتظر ظهر هستم تا نماز بخوانيم. گفتند: اينك در حال نبرديم چه وقت نماز است؟ فرمود ما براى اقامه نماز با اينها مى‏جنگيم.(18)
ره پويان راستينى همچون شهيد مدنى نيز با تأسى از رهبران الهى، مقيد به نماز اول وقت بودند و هيچ كارى در موقع نماز براى ايشان به اندازه نماز اهميت نداشت و ديگران را نيز تشويق به برگزارى نماز اوّل وقت مى‏كردند. شهيد مدنى، هنگامى كه به نماز مى‏ايستاد، سراپا مجذوب جمال الهى مى‏شد و عاشقانه با محبوب سخن مى‏گفت.
آيت اللّه راستى كاشانى در خصوص عبادتهاى شهيد بزرگوار آيت اللّه مدنى مى‏گويند:
ايشان در عبادتهايشان يك حالت خاصى داشتند، كسانى كه حالت عبادت ايشان را مى‏ديدند، لذت مى‏بردند. در خصوص تشويق ديگران به نماز اول وقت آمده: به شهيد مدنى اطلاع دادند،طلبه‏اى صبحها دير از خواب بر مى‏خيزد! او چهل روز، صبحها به ديدار او مى‏رود! او را از خواب بيدار مى‏كند، با او نماز مى‏خواند، قرآن مى‏خواند، صبحانه ميل مى‏فرمايد، تا آن عادت ناپسند را، از او بگيرد و موفق هم مى‏شود.(19)و اين همه تلاش و كوشش به خاطر درك و رسيدن ديگران به ثواب نماز اوّل وقت است.

تواضع‏

از عالى‏ترين فضايل اخلاقى هر انسان صاحب كمالى تواضع اوست. شهيد مدنى بسيار متواضع بود، ايشان آن قدر متواضع بود كه در سلام كردن بر ديگران پيشى مى‏گرفت؛ حتى اگر با بچه‏ها روبرو مى‏شدند به آنها نيز سلام مى‏كردند.
شهيد بزرگوار چنان در برخوردهايش با تواضع عمل مى‏كرد كه گاهى دوستانش را به تعجب وا مى‏داشت در اين باره آيت اللّه بنى فضل مى‏گويد:
در احترام و تواضع به ديگران حتى به كوچكتر از خودش از لحاظ علمى و موقعيت اجتماعى، به گونه‏اى برخورد مى‏كرد كه من فكر مى‏كردم خداوند متعال در او نفس اماره نگذاشته است.

جاذبه و دافعه‏

خصوصيت ديگر ايشان جاذبه و دافعه عجيبى بود كه داشتند، آن چنان جاذبه‏اى داشتند كه بچه‏هاى خودمانى، وقتى به او مى‏رسيدند، خيال مى‏كردند با پدرشان يا محرم اسرارشان روبرو شده‏اند و آنچنان دافعه داشت كه اگر دشمن ايشان را از دور مى‏ديد برخود مى‏لرزيد، اين مشخصه يك انسان كامل است.

صفات متقين

در موقع حرف زدن، هميشه چشم را به پائين مى‏دوخت و هيچ‏گاه چشم به صورت آدم نمى‏انداخت و اين شايد نشانه‏اى از خصوصيات اولياء الله باشد كه در خطبه متقين (همام) نهج البلاغه با جمله «وَ غَضّوا بِاَبصارِهِم» به اين خصوصيت اشاره شده است.

شجاعت‏

شجاعت آيت اللّه مدنى، ريشه در ايمان راستينش داشت او همواره در راه احقاق حقوق مردم، فرياد بر مى‏آورد و از در افتادن با حكومت هم هيچ وحشتى نداشت. آيت‏اللّه بين فضل مى‏گويند:
من از نزديك با آيت اللّه مدنى معاشرت داشتم، ايشان را انسانى غيور و جسور مى‏ديدم، غيرت دينى و انقلابى داشت. در گنبد كاووس تبعيد بودند، رئيس ساواك گنبد به صورت يك فرد ناشناس به ايشان تلفن زده و در مسئله تقليد از او سؤال مى‏كند كه به نظر شما امروز از چه كسى بايد تقليد كرد؟
وى با صراحت و بى‏پروا مى‏گويد: با وجود آيت اللّه خمينى ؛ معلوم است كه بايد از ايشان تقليد كرد. رئيس ساواك يكّه خورده بود، بعداً به ايشان پيغام فرستاد كه آقاى مدنى كمى ملاحظه كنيد ايشان در پاسخ مى‏گويد: «من آنچه عقيده‏ام هست مى‏گويم و از كسى هم باكى ندارم.»(20)

قناعت‏

قناعت و صرفه جويى در امور زندگى از اوصاف پسنديده است، اين خصلت در لابه‏لاى زندگى بزرگانى همچون امام راحل و شهيد مدنى آشكار است.
شهيد مدنى صرفه جويى را در همه ابعاد زندگى خود جارى مى‏ساخت و در اين جهت به مردم پيرامون خود توجه خاصى داشت. در اوايل جنگ وقتى ديد مردم با كمبود نفت مواجه شده‏اند از آن استفاده نكرد و در سرماى سوزان تبريز با پوشيدن پوستين، زندگيش را گذراند، زمانى كه همه نمى‏توانستند گوشت بخرند او گوشت نمى‏خورد و حتى در جزئى‏ترين امور چنان دقت مى‏كرد كه تعجب اطرافيانش را برمى‏انگيخت.
وقتى به مجلس عروسى دعوت مى‏شد، اگر پذيرايى، بيشتر از يك رقم ميوه بود يا مهريه قدرى گران و بالا بود ايشان آنجا را ترك مى‏كرد و بيرون مى‏آمد.

خدمت به محرومين

آيت اللّه مدنى خانه‏اش قبله آمال محرومان بود.
آقاى بهاءالدينى (داماد ايشان) مى‏گويد: يادم هست يك موقع پيرمردى رسيد و ما به جهتى او را توى خانه راه نداديم تا اين كه از فرصت استفاده كرد و دويد؛ خودش را به آقا رساند و نيازش را به ايشان گفت. ايشان بر سر ما فرياد زد كه آقا من جواب خدا را چه بدهم اين مرد كار داشت و شما راهش نداديد؟ آيت اللّه مدنى در همدان مؤسسه‏اى براى كمك به محرومان داشتند، هركس هرچه مى‏توانست از وسايلى كه مورد احتياج خانواده‏هاى مستمند بود مى‏آورد و شبها آن وسايل را با همكارى افرادى مى‏بردند و تحويل خانواده‏هاى بى‏سرپرست مى‏دادند و از آنها دلجويى مى‏كردند.
شهيد گرانقدر خود را وقف خدمت به مردم و جامعه كرده بودند و از هيچ خدمتى در اين راه دريغ نمى‏فرمودند. در همدان، خرم آباد و تبريز و حتى در اماكن تبعيدشان و يا محلهايى كه به طور موقت، مانند اطراف قزوين رفته بودند آثارى از خود بجا گذارده‏اند. مثلاً در همدان مهديه و بيمارستان و صندوق قرض الحسنه و مساجد و حسينيه ومؤسسات تعاونى امور مستمندان برپا نمودند، اين صندوق به كسانى كه نياز به ادامه تحصيل داشتند يا وسايل خياطى و گلدوزى و ساير هنرهاى دستى را درخواست مى‏كردند، كمك مى‏كرد. همچنين در فراهم نمودن جهيزيه براى نوعروسان نيز نقش فعالى داشت.

خدمات اجتماعى‏

آيت اللّه مدنى در روزهاى سخت زندگى خود كه در تبعيد به سر مى‏برد، همچنان در خدمت مردم بود. او به هر شهر و روستا كه مى‏رفت به رفع نيازهاى فردى و اجتماعى مردم اقدام مى‏كرد و افراد نيكوكار را در اين مسير هدايت مى‏نمود.
نمونه هايى از خدمات اجتماعى شهيد مدنى در جهت رفع محروميت زدايى به شرح زير است:
1- احداث مهديه‏اى باشكوه در همدان‏
2- راه اندازى صندوق قرض الحسنه در همدان‏
3- احداث درمانگاه مهديه همدان‏
4- ساختن حمام در دره مراد بيك‏
5 – بناى حسينيه‏اى در دره مراد بيك و ساختن پنج اتاق در جوار آن، براى طلبه هايى كه از حوزه علميه قم براى تبليغ به آنجا مى‏رفتند.
6- احداث مسجد و مدرسه دره مراد بيك‏
7- تشكيل و تجهيز كتابخانه دره مرادبيك‏
8 – راه اندازى صندوق قرض الحسنه در دره مراد بيك‏
9 – راه اندازى صندوق قرض الحسنه در قصر شيرين
10- هيجده دستگاه خانه در يكى از روستاهاى بويين زهرا به هزينه اهالى همدان‏
11- ساختن مسجد بزرگى در نورآباد ممسنى كه خود ايشان طرح و نقشه آن را داد.(21)
و خدمات ارزنده او پس از پيروزى انقلاب بر كسى پوشيده نيست.

محور چهارم: دوران مبارزات

آيت اللّه مدنى از دورانى كه هنوز جوانى بيش نبود به اهداف بلندى مى‏انديشيد و همان گونه كه در بعد علمى نردبان ترقى و كمال را پيمود و به اجتهاد نايل آمد. در سخت‏ترين شرايط نيز در كنار مردم قرار مى‏گرفت. ايشان پيش از نهضت سال 1342 ه.ش در ايران با فرقه‏هاى گمراه در ستيز بود و پس از پيروزى انقلاب نيز همگام با امام خمينى، همواره در دلش آتش تلاش و مجاهده شعله ور بود.

ستيز با بهائيت

بذر بد فرجام بهائيت در كشورهاى اسلامى به وسيله استعمار انگليس پاشيده شد، و نهال آن در دامن كج انديشان پرورش يافت. دستهاى پنهان آن را در ممالك اسلامى بويژه، شيعه نشين رواج دادند و با ورود فرهنگ بيگانه و بازگشت روشنفكران غربزده از پرورشگاه خود، اين كيش ضد مذهب به اوج خود رسيد.
رضاخان و عاملان ديگر غرب در ايران، براى كوبيدن اسلام خصوصاً مكتب حيات بخش تشيّع، به ترويج كنندگان مرام بهاييگرى ميدان دادند، به طورى كه در اندك زمانى، سرمايه داران بهايى در آذربايجان بويژه مناطق اطراف تبريز، بر صنايع عظيم استان از جمله كارخانجات برق مسلط شدند و اين قبضه كردن شريانهاى اقتصادى، روز به روز كارگران شيعه شاغل در اين مركز را با شبهات فكرى و عقيدتى مواجه مى‏ساخت. آيت اللّه مدنى كه در اين ايّام در حوزه علميه قم مشغول درس و بحث علمى بود؛ اين آشفتگى اوضاع منطقه را تاب نياورد و بى‏درنگ روانه زادگاه خود شد و با عشق و ايمان و مكتب و قلبى آكنده از خشم به دشمن، مبارزه‏اش را بر ضد بهائيت آغاز كرد.

آقاى بروجردى مى‏گويد:
ايشان احساس مى‏كند كه زادگاه اصلى شان (آذرشهر) در خطر محاصره اقتصادى فرقه ضاله بهائيت اين مسلك و مرام استعمارى – صهيونيستى قرار گرفته، مراكز حساس شهر مانند كارخانه توليد برق و غيره به دست آنهاست. با بيانات آتشين خود مردم را عليه آنان بسيج مى‏كند، تا آنجا كه مصرف برق آنها را تحريم مى‏كند، و مردم از چراغهاى نفتى استفاده مى‏كنند. از اين بالاتر، آذرشهر كه نزديك به تبريز واقع شده و در آن زمان مقدار زيادى از نان تبريز را تأمين مى‏كرد، به دستور آن بزرگوار، مردم از فروش نان و مايحتاج زندگى به اين فرقه گمراه خوددارى مى‏كنند و آنان مجبور مى‏شوند از اين شهر مذهبى و اسلامى كوچ كنند و بدين ترتيب، تب مبارزات ضد بهايى بالا گرفته و كم كم به مبارزه‏اى خونين تبديل مى‏شود. تمام اين حوادث از طرف شهربانى وقت پيگيرى شده و شهيد مدنى تنها عامل همه تحريكات ضدبهايى شناخته مى‏شود. در نتيجه او را به همدان تبعيد مى‏كنند. ولى قيام معظم له به ثمر مى‏رسد، مردم دست از ادامه مبارزه برنداشته و بالاخره اين شهر مذهبى را از لوث اين فرقه استعمارى صهيونيستى نجات مى‏دهند.

نهضت سال 42

جرقه انقلاب اسلامى ايران در سال 1342 ه.ش زده شد. دشمن، امام خمينى را دستگير و مدتها او را دور از شهر قم، تحت نظر قرار داد. آنها توطئه غير مذهبى جلوه دادن قيام و اعدام حضرت امام(ره) را در سر مى‏پرورانيدند. در اين روزها آيت اللّه مدنى از اساتيد حوزه علميه نجف اشرف به شمار مى‏رفت كه از دستگيرى امام اطلاع پيدا كرد و به عمق فاجعه و توطئه دشمنان پى‏برد، كلاسهاى درس و بحث خود را تعطيل و به سوگ شهداى نهضت ايران نشست، و با ترتيب دادن مجالس متعدد، چهره كريه حكومت ايران را در حد توان شناساند، توطئه دشمن را در انحراف اذهان عمومى از اسلامى بودن انقلاب ناكام گذاشت.
وقتى كه در سال 1342 حركت عظيم مردم مسلمان ايران به رهبرى حضرت امام خمينى در جبهه سرنگونى رژيم طاغوت آغاز گرديد، آيت اللّه مدنى نخستين كسى بود كه در نجف به نداى «هل من ناصر ينصرنى» امام لبيك گفته و با تعطيل كردن كلاسهاى خود در نجف و تشكيل مجالس سخنرانى، در جهت افشاى چهره پليد رژيم مزدور پهلوى گام برداشت. وى در اين زمان در نجف، سردمدار جريان دفاع و پشتيبانى از نهضت امام به شمار مى‏آمد و وقايع ايران را براى طلاب بيان مى‏كرد.
از آن شهيد بزرگوار چنين نقل است: من علما را در مسجد هندى جمع كردم. صحبت كردم كه به داد اسلام برسيد. از آقايان علما تقاضا كردم، من در آنجا گريه كردم و علما هم گريه كردند. همچنين گفتم: شنيديم امام را گرفته‏اند، سپس با يك عدّه از طلاب براى ديدن مرحوم آيت اللّه حكيم رضوان اللّه عليه رفتم، ايشان، در نجف نبودند، رفتم كربلا خدمت ايشان دستشان را بوسيدم و گفتم آقا، امروز آقاى خمينى، مظهر اسلام است. گفتند: باشد هرچه بگويى مى‏كنم. گفتم: اقدام كنيد. ايشان بلافاصله تلگراف زدند به شاه.(22)در روزهاى سخت در پشتيبانى از امام، مخصوصاً پس از سخنرانى مهم و افشاگرانه در رد كاپيتولاسيون توسط امام خمينى(ره)، شهيد آيت اللّه مدنى از جمله كسانى بود كه لحظه‏اى از پشتيبانى رهبر و مراد خود عقب نمى‏نشست.

ارتباط با آيت اللّه كاشانى‏

مرحوم آيت اللّه مدنى از دوران جوانى وارد مبارزات سياسى و اجتماعى شد و در زمان آيت اللّه كاشانى با ايشان ارتباط داشت، اين رابطه به حدى بود كه وقتى آيت اللّه مدنى خواست به تبريز مسافرت كند، مرحوم آيت اللّه كاشانى طى تلگرافى به آيت اللّه سيد مهدى انگجى دستور مى‏دهد كه هنگام ورود ايشان به تبريز، از وى تجليل به عمل آيد.(23)

مبارزه در هجرت‏

زمانى كه بعثى‏ها در عراق بسر كردگى عبدالكريم قاسم و عبدالسلام عارف انقلاب كردند، ابتدا نسبت به روحانيت اظهار ارادت مى‏كردند، مثلاً موقعى كه مرحوم آيت اللّه حكيم در بغداد بسترى بودند، عبدالكريم قاسم به خدمت ايشان رفت. آنها ابتدا به خاطر پيش برد مقاصد شومشان نسبت به روحانيت، ارادت نشان مى‏دادند و بعد بنا را بر مخالفت با آيت اللّه حكيم گذاشتند به اين دليل كه مرحوم آيت اللّه حكيم عليه كمونيستهاى آنجا فتوا داده بود.(24) در اين موقع شهيد مدنى شروع به فعاليت نمود و يك طايفه از محصلين امور دينى را در مسجد كوفه گرد هم آورد و بر عليه بعثى‏ها سخنرانى نمود. در نتيجه اين فعاليت، همه عشاير مسلمان عراق براى اظهار پشتيبانى از روحانيت و اسلام و مرحوم آيت اللّه حكيم از دهات و روستاها و شهرستانها به كوفه آمدند و دست به راهپيمايى زدند.(25) شهيد مدنى هم ابتكار عمل به خرج داده، طلاب را جمع كرد، كفن پوشيدند و به منزل آيت اللّه حكيم رفتند و از ايشان خواستند كه دستور جهاد بدهد.

در كنار نواب صفوى (ديانت و سياست)

آيت اللّه سيد اسدالله مدنى على رغم تحصيل و تدريس و فعاليت‏هاى اجتماعى فشرده در نجف اشرف هرگز با مسايل سياسى بخصوص با مسايل ايران بيگانه نبودند، از جمله مبارزات ايشان در آن ايام مبارزه با خطوط انحرافى كسروى و القائات سوء آن حركت ناصواب بود. شهيد مدنى بر حسب تكليف اسباب حركت شهيد نواب صفوى را به ايران فراهم مى‏كند و مقدارى از كتابهايش را فروخته و پولش را در اختيار وى قرار مى‏دهد تا با تهيه سلاح به ايران آمده و جلو كارهاى نابخردانه كسروى خائن را بگيرد، شهيد نواب صفوى پيوسته خود را از شاگردان و دست پروردگان آيت اللّه مدنى معرفى نموده و از ديدگاههاى اجتماعى و سياسى آيت اللّه مدنى تبعيت مى‏كند.(26) شهيد نواب صفوى عنصر فاسدى چون كسروى را كه دل به افسونهاى غرب و شرق سپرده و ارزشهاى اسلامى را به تمسخر و هتاكى گرفته و بر ضد تشيع علوى سخن مى‏گفت را از ميان برداشت.

پايان دوران تبعيد

بعد از هجرت امام از نجف به پاريس، در سال 1357 ه.ش تبعيد ايشان نيز پايان يافت. آيت اللّه مدنى از كردستان راهى همدان شدند و مورد استقبال با شكوه و بى نظير مردم مبارز آن خطه قرار گرفتند. مرد و زن و پير و جوان آمده بودند تا با مبارز نستوهى كه غبار ساليان دراز تبعيد و رنج را بر پيشانى دارد تجديد بيعت نمايند، او مسلم بن عقيل زمان و حامل پيامهاى آتشين پيشواى بزرگوارش به مردم ايران بود بعد از اينهم لحظه‏اى آرام و قرار نداشت و از جمله كارهاى مهم ايشان جلوگيرى از اعزام يگان تانك تيپ همدان جهت سركوب مردم تهران در آستانه پيروزى انقلاب بود.

شهيد مدنى در سالهاى بعد از انقلاب‏

همزمان با فجر انقلاب كه فريادگران ديروز اكنون پرچم پيروزى را بر دوش مى‏كشيدند. آيت الله مدنى نيز در كنار شهيد آيت الله بهشتى و صدها مبارز ديگر در صف مقدم مبارزه با ايادى استكبار و عناصر سرسپرده آنها قرار گرفت.
آيت الله مدنى در جريان تشكيل مجلس خبرگان قانون اساسى از سوى مردم مسلمان همدان به مجلس خبرگان راه يافت او در اين مجلس نيز در نقش يك مجتهد جامع الشرايط، جهت تدوين اصول قانون اساسى جمهورى اسلامى بر مبناى آيات قرآن و دستورات خداوند، لحظه‏اى از پا ننشست تا اينكه جريان شهادت آيت الله قاضى طباطبائى اولين امام جمعه تبريز به دست گروه تروريستى فرقان اتفاق افتاد. ايشان به دستور خمينى(ره) به عنوان امام جمعه تبريز و نماينده امام در آذربايجان، رهسپار تبريز شدند و زحمات و رنج‏هاى فراوانى در آن روزهاى بحرانى و پرآشوب در تبريز متحمل گشته و ضمن رسيدگى به اوضاع آذربايجان شرقى و غربى از وضع همدان و زنجان نيز غافل نبودند.

غائله خلق مسلمان‏

در آن روزهاى حساس كه مزدوران مسلح، قسمتى از غرب كشور را با خطر مواجه ساخته بودند؛ حزب خلق مسلمان، تبريز و شهرهاى اطراف آن را ناامن ساخته و بسيارى از مراكز انتظامى و امنيتى را در اختيار خود در آورده بود.
آقاى بهاءالدينى (داماد ايشان) كه در اين روزها، در كنار ايشان بود مى‏گويند: از 34 كميته، 30 عدد از آن در اختيار و خدمت حزب خلق مسلمان بود. يك روز نزديك غروب بود كه خلق مسلمانى‏ها كميته بازرسى را گرفته بودند و به طرف خانه ايشان هم تيراندازى مى‏شد، نزديك اذان بود، بچه‏ها رفتند و ايشان گفتند به مسجد نرويد، اتفاقاً زودتر رفتند، من جلو رفتم و عرض كردم: حاج آقا نرويد تيراندازى است اينها آمده‏اند براى كشتن شما، از اين طرف و آن طرف هم تلفن مى‏زنند كه حاج آقا را نگذاريد بروند بيرون، ايشان به من گفتند: «از تو توقع نداشتم، اگر من به مسجد نروم تضعيف روحيه مسلمانان كرده‏ام ؛ و من پيش خدا جواب ندارم. چه جوابى به خداى خودم بدهم؟ اگر به مسجد نرفتم به خاطر جانم بود. مى‏گويد اسلام و انقلاب از تو عزيزتر بود.» و ايشان به مسجد رفتند و نماز جماعت را اقامه كردند.(27)
بنابراين سخت‏ترين روزهاى زندگى ايشان در آشوب تبريز بوده است كه شجاعانه و دليرانه با تلاش و كوشش خود نفشه‏هاى تفرقه‏آفرين ضد انقلاب را در هم كوبيد. در اين مسير دردها و رنجهاى بى‏شمارى را به جان خريدند. روزى عناصر خلق مسلمان به نام هئيت قمه زنى به خانه‏اش مى‏ريزند و روزى محراب عبادتش را به آتش مى‏كشند، روز ديگر قصد جان او را مى‏كنند ودر يكى از خيابانهاى تبريز آب دهان به صورتش مى‏اندازند، اما او در هر حادثه، ناگوار استوار و ثابت قدم ايستاد و با الهام از كلام خدا«فاستقم كما امرت» مى‏گويد «من تا زنده‏ام نماينده امام هستم و نماز جمعه مى‏خوانم».(28)
آقاى بهاءالدينى مى‏گويد: ايشان در هجوم هيئت قمه زنى به منزلشان كوچكترين خوفى به دلش راه نداد، به كنار پنجره آمد و چنين گفت:
برادران خداى ما يكى است، پيامبر ما، دين ما يكى است، ما همگى يك كتاب داريم بگوييد كه چه مى‏خواهيد؟!
در اين هنگام، يك لحظه سرها پايين دوخته مى‏شود، آنها اين مرد را نشناخته بودند و به حقيقت ايمانش پى نبرده بودند، پس از روشن شدن اين امر، آنانى كه قصد جانش را داشتند او را به آغوش مى‏گيرند.(29)
و اينگونه بود كه اين سيد والامقام در مقابل سختيها و دشواريها مردانه ايستاد، و با تمام توان و با توكل و استقامت نقشه‏هاى توطئه گران را خنثى نمود.

در كنار رزمندگان‏

قبل از هر چيز مناسب است خاطره‏اى از آقاى بهاءالدينى در اين زمنيه نقل شود: «عده‏اى مى‏خواستند به جبهه بروند، بچه‏ها كه رفتند، ديديم حاج آقا آمدند خانه و سخت ناراحت هستند، اشك در چشمانشان حلقه زده است. گفتيم حاج آقا، چرا ناراحتيد؟گفتند: «تلفن بزنيد به دفتر امام و اجازه بگيريد كه من هم با اين بچه‏ها به جبهه بروم». پرسيديم: «چرا حاج آقا؟» گفتند:«آخر من نمى‏توانم ببينم اين بچه‏ها مى‏روند جبهه، آنجا مى‏جنگند و من نروم بجنگم، خوب من پيرشده‏ام: اگر من گذشت اين بچه‏ها را نداشته باشم، ايثار اين بچه‏ها را نداشته باشم، واى به حال من!» اما خوب معلوم بود كه حضرت امام هيچ وقت اجازه نمى‏دادند ايشان سنگر تبريز را رها كنند و به جبهه بروند. البته اين حركت ايشان هم نشانه عشق ايشان بود به شهادت و انقطاع ايشان از دنيا.»
نزديك به يك سال بود كه درهاى شهادت و رستگارى و جهاد در راه خدا به روى بندگان صالحش گشوده شده بود و شهيد مدنى با بى‏تابى، نظاره گر صحنه‏هاى جنگ و شهادت و ايثار بود، گاهى براى تقويت روحيه رزمندگان راهى جبهه‏هاى نبرد مى‏شد و هفته‏ها در كنار بسيجيان مخلص مى‏ماند. نقل مى‏كنند: وقتى يكى از جوانان تبريزى از ارتش اسلام با مسلسل هواپيماى دشمن را سرنگون كرد، در انظار مردم، بازوى اين جوان را بوسيد و فرمود: شما كه با اين دستتان از اسلام و ميهن دفاع كرده و هواپيماى كفر را سرنگون ساخته‏ايد، من به عنوان نماينده امام خمينى اين دستتان را مى‏بوسم.(30)
در قضيه محاصره سوسنگرد از سوى دشمن، شهيد مدنى پس از برقرارى ارتباط با رزمندگان اسلام متوجه شدند كه دشمن حلقه محاصره سوسنگرد را تنگ‏تر كرده اما نيروهاى تحت فرماندهى بنى صدر خيانت پيشه كارى را انجام نمى‏دهند، بى‏درنگ نزد امام شتافته و چاره جويى نمود، امام هم بلافاصله با قاطعيت دستور شكسته شدن محاصره سوسنگرد را صادر كردند. بعدها شهيد مدنى در خصوص تمرد بنى صدر خاين جمله زيبايى فرمودند:«اين مرد به جهت مخالفت با امام زمانش سرنگون مى‏شود.»(31)

محور پنجم: در سنگر نماز جمعه‏

يكى از دستاوردهاى انقلاب اسلامى احياى سنت مهم آيين عبادى، سياسى، نماز جمعه و اقامه آن مى‏باشد آيين ارزشمندى كه مسلمانان با اعتقاد قلبى و به عنوان فريضه در آن شركت مى‏كنند و دشمن را از طرحهاى خائنانه خود مأيوس مى‏سازند.
شهيد مدنى از شب جمعه با دعاى كميل و نماز شب و راز و نياز با معبود، خود را براى فردا مهيا مى‏ساخت غسل جمعه اين مستحب مؤكد را فراموش نمى‏كرد. و با فكرى آرام به تهيه و تنظيم خطبه‏ها مى‏نشستند.
نماز جمعه ايشان هميشه با شور و حال همراه بود، گريه بود و ناله و دعوت به تقوا و انسانيت، همواره سعى در متعالى كردن انديشه‏ها و سوق دادن آنها به سوى ايزد يكتا داشت.در نماز چنان با حرارت سخن مى‏گفت كه گويا جدش على ابن ابيطالب(ع) سخن مى‏گويد. همه حركت هايش خدايى بود. حتى سلاح بر دست گرفتنش. اين خطبه‏ها برخاسته از دل سوخته عارفى مهربان و واصل است كه پيام زنده‏اى را به نسل‏هاى آينده نيز در بردارد.

نماز آخر

اينك فرازهايى از آن حديث جاودانه را پى مى‏گيريم:

سفارش به تقوا

شما و خودم را به تقواى خدا سفارش مى‏كنم زيرا راه نجاتى جز تقوا نداريم روز جمعه روزى است كه بايد دردهايمان را دوا كنيم و درد هر انسانى خود انسان است. چون هر اندازه انسان به كمال برسد اگر روح او مريض باشد كمال برايش فايده‏اى ندارد.

مواظبت بر اعمال‏

ما معتقديم هر كلمه‏اى كه از زبان انسان درآيد نوشته خواهد شد و فردا بايد حسابش را بازپس دهد، پس هر حرفى كه مى‏زنيم بايد به نفع اسلام و انقلاب باشد. نصيحتى باشد براى مسلمين يا حداقل سخنى در جهت كسب حلال(32) نكند حرف ما باعث ريختن خون مسلمانى شود، مواظب باشيد گفتارتان، گفتار خوبى باشد.

تواضع و فروتنى‏

اخلاق حسنه رسول خدا(ص) سبب شد تا اسلام عالمگير شود و با اين كه در زمان ائمه اطهار سلام الله عليهم حكومت در دستشان نبود، با اين همه توانستند با اخلاقشان افراد كثيرى از ملل مختلف را جذب اسلام كنند.

تكبر و خودبينى

همان خودبينى است كه انسان با وجود يقينى كه دارد باز عمل نمى‏كند و زيربار نمى‏رود. منيّت و خودبينى و علوطلبى است كه باعث مى‏شود انسان، انسانيت خود را زير پا بگذارد. و نتيجه منيّت بدبختى است، هلاكت و افتادن بر سرسفره بيگانگان است همانطورى كه محمد رضاى خائن، بنى صدر و رجوى خائن عاقبت به صهيونيست و حاميان آنها پناهنده شدند.

نتيجه اخلاق اسلامى‏

در مقابل اين منيّت، و خودبينيها، متخلقين به اخلاق اسلامى را مى‏بينيم كه چگونه با اين كه عظمت اسلام را در برابر بيگانگان حفظ مى‏كنند، اما در ميان مسلمانان، متواضع اند، رهبر عظيم الشأن انقلاب نماينده آمريكا را قبول نكرد و قبلاً اخطار كرد كه وارد ايران نشود و در عين حال مى‏فرمايد من خدمتگزار ملت هستم. يا مى‏فرمايد: رهبر من نوجوان 13 ساله‏اى است كه نارنجك به كمر مى‏بندد. در اعلاميه‏اش به شهداى 17 شهريور مى‏فرمايد: كاش من در بين شما بودم، و كشته مى‏شدم.
تربيت شده و دست پرورده او شهيد رجايى هم درخواست ملاقات كارتر را رد كرد اما در يك مسجد محقر كه متعلق به سياهپوستان بود در صف آنها به نماز ايستاد.

در آرزوى وصال‏

آيت الله مدنى در هر حالى چشم به درگاه فيض الهى داشت و همواره در قنوت نمازهايش با سوز و گداز با خدا به نجوا مى‏ايستاد و از او شهادت در راه اسلام و انقلاب را طلب مى‏نمود.
چون در عالم رؤيا جام شهادت را از مولايش حسين(ع) گرفته بود؛ بى‏صبرانه در انتظار آن روز بود. خود مى‏گفت: «من در دو موضوع نسبت به خودم شك كردم. يكى اينكه به من مى‏گوييد(سيد اسدالله) آيا واقعاً من از اولاد پيامبر هستم؟ و ديگر اين كه آيا من لياقت آن را دارم كه در راه خدا شهيد بشوم يا نه؟» روزى به حرم امام حسين(ع) رفتم و در آن جا با ناله و زارى از امام خواستم كه جوابم را بدهد. پس از مدتى يك شب، امام حسين(ع) را در خواب ديدم كه بالاى سرم آمد و دستى به سرم كشيد و اين جمله را فرمود: «يا بنىّ انت مقتول» يعنى فرزندم، كشته مى‏شوى كه جواب دو سؤال من، در آن بود. امام فرمود: فرزندم! يعنى من سيد هستم، و ديگر به من «بشارت داد كه من شهيد مى‏شوم» و بدين جهت بود كه آيت‏اللّه مدنى همواره چون پروانه بى قرار در آتش عشق به شهادت مى‏سوخت.(33) ايشان در سال 1359(ه.ش) در مشهد مقدس به همراه شهيد دستغيب، شهيد صدوقى، شهيد هاشمى نژاد، چهارتايى پس از شستشوى ضريح مطهر، هر كدام دو ركعت نماز مى‏خوانند و از آقا على ابن موسى الرضا(ع) مى‏خواهند كه از خدا بخواهد شهادت را نصيبشان كند.(34) و بدين گونه دعايشان بركرسى اجابت نشست.

سجاده خونين

جمعه روز 20 شهريور 1360 روز ديگرى بود. نبض پرتلاطم زمان، از حادثه شوم و وحشتناكى خبر مى‏داد. خطبه‏هاى اين روز نيز حال و هوايى ديگر داشت، مردم مشتاقانه چشم به دهان اين اسوه تقوا دوخته بودند. و كلمات او را با گوش جان مى‏شنيدند. اما كسى نمى‏دانست كه روح خستگى‏ناپذير اين مجاهد نستوه تا دقايقى ديگر به سوى كوى دوست به پرواز در مى‏آيد.
هر لحظه كه مى‏گذشت؛ رخسار اين مسافر بهشتى، بشاشتر مى‏شد و نور شهادت بر پيشانى اش مى‏درخشيد و سكوت حاكم بر زمان آرامشى قبل از طوفان و براى مردم به آرامشى ابدى را براى اين فريادگر رقم مى‏زد، تاريخ خود را براى ثبت حادثه‏اى بزرگ و ناگوار آماده مى‏كرد. خطيب جمعه، نماز جمعه را هم به پايان برد و مثل هميشه در بين نماز جمعه و عصر به عبادت مشغول شد. در اين هنگام از صف سوم نماز منافقى از نسل خوارج برخاست و به سوى ايشان هجوم برد و آنگاه… پس از لحظه‏اى كوتاه، مرغ روحش به سوى ملكوت اعلا اوج گرفت و امام جمعه بر سجاده خونين غلطيد و محاسن سفيدش به خون سرخش خضاب شد؛ با حالتى رفت كه محراب به فرياد آمد و فرشتگان الهى نيز به همراه روح ناآرام شهيد محراب زمزمه سر دادند كه…
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
بى خود از شعشعه پرتو ذاتم كردند
باده از جام تجلى صفاتم دادند
چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى‏
آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند
بعد از اين روى من و آينه وصف جمال‏
كه در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر كام روا گشتم و خوشدل چه عجب‏
مستحق بودم و اينها به زكاتم دادند(35)

و پيكر مطهر اين شهيد بزرگوار در ميان باران اشك مردم تبريز، در حالى كه قلبشان مالامال از غم و اندوه بود، تشييع و به سوى شهر مقدس قم به حركت درآمد و در كنار بارگاه ملكوتى حضرت فاطمه معصومه(س) پس از اقامه نماز به امامت حضرت آيت الله العظمى گلپايگانى(ره) به آغوش خاك سپرده شد. و قلب امت را مالامال از غم و اندوه نمود.

پى‏نوشت‏ها:
1. آذر شهر يا دهخوارقان سابق يكى از شهرهاى آذربايجان شرقى و از توابع تبريز است كه در 54 كيلومترى آن قرار گرفته است. در سال 1316 به پيشنهاد فرهنگستان ايران نامش به آذرشهر تغيير يافت.
2. يادواره شهيد محراب آيت اللّه مدنى، ص 32.
3. ديدار با ابرار، ص 22.
4. يادوراه شهيد محراب آيت اللّه مدنى، ص 176.
5. مجله عروة الوثقى، شماره 82.
6. هفته نامه شما، 20/6/76.
7. مصاحبه با حضرت آية اللّه راستى كاشانى.
8. خاطراتى از حجة الاسلام بروجردى، يادواره شهيد محراب، ص 182 و 183.
9. هفته نامه شما، 20/6/76.
10. هفته نامه شما، 20/6/76.
11. نهج البلاغه، عبده، خطبه 209.
12. روزنامه جمهورى اسلامى، 18/6/61 ؛ به نقل از خاطرات آقاى بهاءالدينى (داماد ايشان).
*. بالام، كلمه تركى است يعنى فرزندم.
13. اسرار الصلاة، ص 219.
14. حجة الاسلام و المسلمين انصارى كرمانى، روزنامه رسالت، 9/3/72.
15. روزنامه جمهورى اسلامى، 18/6/61 ويژه نامه شهيد مدنى.
16. يادواره شهيد محراب آيت اللّه مدنى، ص 51.
17. مجموعه ورام، ص 323.
18. وسايل الشيعه،ج 3، ص 179.
19. ياد ايام، به نقل از داستانهايى از زندگى علما، محمد تقى صرفى.
20. به نقل از استاد جواد محدثى، ديدار با ابرار، ص 29.
21. اين مسجد همان مسجدى بود كه در كنار تشكيلات بهايى‏ها در نور آباد ساخته شد. آيت اللّه مدنى با اين كار مبارزه سختى را با فرقه بهايى نورآباد آغاز كرد. عاقبت هم صداى اذان اين مسجد آنها را نابود ساخت. (خاطره آقاى حاج احمدرضازاده از ياران آيت اللّه مدنى در تبعيد).
22. مصاحبه با آقاى بهاءالدينى، داماد شهيد مدنى، تاريخ 27/6/61.
23. ياران امام به روايت اسناد ساواك، كتاب چهارم، زندگى نامه، ص 12.
24. در زمان عبدالسلام عارف كه برادر عبدالرحمان عارف بود چنين فتوايى بر عليه كفر و الحاد داشتند كه از طرف بعثيين و كمونيستهايى كه در حكومت عراق نفوذ كرده بودند اهانتهايى به ايشان شد.
25. گفتارى از آيت اللّه ملكوتى به نقل از يادواره شهيد محراب آيت اللّه مدنى، ص 80.
26. نامداران راحل، ص 310.
27. جمهورى اسلامى، 18/6/61 ويژه نامه شهيد محراب.
28. عروة الوثقى، ش 82.
29. گفتگو با آقاى بهاءالدينى به نقل از ديدار با ابرار، ص 66.
30. مجله اعتصام، ش 5، سال 61.
31. عروة الوثقى، ش 82.
32. ما يلفِظُ مِن قَولٍ اِلا لَدَيهِ رَقيبٌ عَتيدٌ. سوره ق، آيه 18.
33. كيهان، 2/6/68 – مجله عروة الوثقى، ش 82 – ديدار با ابرار، ص 66.
34. حجة الاسلام بهاءالدينى (داماد ايشان).
35. حافظ شيرازى .