نگرشى بر داستانهاى قرآن و ويژگىهاى آن
اسماعيل نسّاجى زواره
قرآن كريم كتابى است انسان ساز و جهان شمول كه همه انسانها در گستره زمين و زمان از نور هدايت آن برخوردار خواهند شد، به طورى كه خداوند سبحان آن را كتاب هدايت همگان معرفى مىكند:
«… و ما هِىَ اِلاّ ذكرى للبَشَرِ»(1)؛لذا همگان آن را مىفهمند و براى همه سودمند است. به همين دليل اين كتاب جهان شمول الهى، در بيان معارفش شيوههاى متفاوت و متنوّعى را به كار برده است تا از طرفى ژرف انديشان، خود را از آن بىنياز ندانند و از طرف ديگر عموم مردم از فهم مطالب آن، خود را محروم نبينند.
يكى از شيوههاى ظريف و متنوع در فهم و بيان معارف قرآن كاربرد«قصّههاى قرآنى» است. در قرآن كريم نزديك به 260 داستان وجود دارد كه به تفصيل يا ايجاز، وقايع تاريخى را در عين شيوايى نقل مىكند. وجود اين همه داستان در جاى جاى قرآن و اختصاص دادن يك سوره از قرآن به نام «قصص» بر اهمّيت اين موضوع تأكيد دارد.(2)
داستانها و قصّههاى قرآنى روح تازهاى را همراه با فرهنگ و تفكّر توحيدى و جهان بينى الهى ارائه مىدهد. اين داستانها جدّى، واقعى، پر رمز و راز و با اهداف متعالى و نتايج و آثار مثبت مىباشد، از داستان “آدم” و “حوا”، وسوسههاى ابليس، مسئله هبوط و سرنوشت فرزندان آدم گرفته تا داستان «اصحاب فيل» كه آخرين قصههاى قرآنى است، هر يك به فراخور حال، بيانگر راز آفرينش انسان، عوامل تعالى يا انحطاط و دخالت نيروى غيبى و هشدار و انذار مىباشد.
از سيره صالحان از پيامبران و ملوك و امم پيشين گرفته تا سيره طاغيان و زمامداران و ملل تحت سيطره آنها و عمل زشت يا زيباشان همگى در اين قصّهها ترسيم شده است، امّا نظير قصّههاى كتاب «كليله و دمنه» نيست كه افسانه هايى ساختگى باشد، بلكه واقعيّاتى است كه در گذشته رخ داده است. هدف قرآن از آوردن آنها، سر گرم كردن مردم نيست، بلكه نتايج حقيقى را در جهت هدايت، تعليم و تزكيه مردم از آن مىگيرد(3) و پيامها و مفاهيم ارزندهاى را بيان مىكند كه هر يك از آنها براى جامعه انسانى سودمند و سعادت بخش است.(4)به همين جهت خداى سبحان قصّههاى قرآن را «احسن القصص» معرفى مىكند: «نَحنُنَقُصُّ عَلَيكَ اَحسَنَ القَصَصِ…(5)؛ما به بهترين وجه قصّههاى حق را براى تو بازگو مىكنيم».
اگر ما اين قصهها و حكايات را در قرآن مىبينيم، بدان جهت است كه اين كتاب مىخواهد مفاهيم و پيامهاى دينى را به زبانى بر مردم ابلاغ كند كه از ويژگيهاى خاصّى برخوردار بوده و موافق طبع و مورد علاقه آنان باشد كه اين ويژگىها به شكل اعجازآميز، ماهرانه و هنرمندانه بامحتواى قصهها عجين گشته است. لذا در اين نوشتار به پارهاى از آنها اشاره خواهيم كرد.
ويژگىهاى داستانها
1- بيان حقيقت
قرآن كريم سرگذشت فراوانى را از انبيا و اقوام گذشته آورده است كه همگى بيان كننده وقايع و حقايقى است كه در گذشته رخ داده است. قرآن نيز آنها را بدون كم و كاست ذكر نموده است.
چنان كه درباره سرگذشت اصحاب كهف مىفرمايد:«نَحنُ نَقُصُّ عَلَيكَ بَنَأهُم بِالحَقِّ اِنَّهُم فِتيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِم و زِدناهُم هُدىً(6)؛ ما سرگذشت اصحاب كهف را به طور حقيقى و واقعى براى تو گزارش مىكنيم، آنان جوانمردانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند و ما بر هدايت و رستگاريشان افزوديم».
اين تعبير نشان مىدهد كه هم اصل ماجرا حقيقت دارد و به وقوع پيوسته و هم نقل آن مشوب به تخيّل نيست، پس نقل و منقول، هر دو حقاند. بنابراين يكى از ويژگىهاى مهم داستانهاى قرآنى، حقيقى بودن خود آنهاو نتيجه آنهاست. بنابراين چون قرآن حقيقت محض است، نحوه بيانش نيز حق است و ذهن مخاطب را به باطل و انحراف نمىكشاند و هرگز خيال را به جاى واقعيّت بازگو نمىكند و مطلب تخيّلى را تحقّقى نمىنمايد.(7)
اگرچه تمام اخبار و قصههاى قرآن در سطح حواس و درك مردم بيان شده است، ولى امورى است حقيقتى كه هيچگونه مجازى در آنها نيست. در تفكّر فلسفى و دينى غرب از زبان سمبليك و نمادين سخن به ميان آمده است و در اين راستا تحقيقات گستردهاى كردهاند، آن بخش از اين مطالب كه به كتاب مقدّس مسيحيان بازمى گردد، در واقع توجيه سخنان خلاف واقعى است كه متأسفانه به دليل تحريفات گسترده، در آن كتاب بسيار ديده مىشود، سخنان آن كتاب هيچ ربطى به قرآن و زبان قرآن ندارد، چون زبان قرآن، زبان حقيقتى است كه به ذات معانى اشاره دارد و داستانهاى آن نيز مسائلى است كه اتّفاق افتاده و به بهترين روش بر قلب پيامبر اسلام (ص) نازل گرديده است.
مانبايد اصطلاحاتى كه در دنياى غرب، با توجه به پيشينه فرهنگى، دينى و تاريخى خاصّ آن ديار استفاده مىشود، درباره قرآن و معارف بلند الهى و دينى اسلام نيز به كار بريم. در غرب ؛ مخصوصاً از قرن هيجدهم به بعد، مسيحيّت از تمام صحنهها عقب رانده شد، كتاب مقدّس، اهميت خود را از دست داد و مورد نقّادى فلسفه و علم جديد قرار گرفت كه اين امر متألّهين مسيحى را به چاره انديشى فراخواند.نظريات متفاوت و گاهى متناقض – كه همگى براى ترميم جنبههاى غير عقلانى مسيحيت و كتاب تحريف شده آن پديد آمد – ره آورد آن چاره انديشى هاست. نظريه زبان سمبليك و مجازى نيز يكى از اين نظريه هاست كه متأسّفانه برخى بدون توجّه به پيشينه تاريخى، فرهنگى و دينى آن، درباره قرآن به كار مىبرند.(8)2 – گزينش صحنههاى درسآموز:
قرآن كريم كتاب تاريخ نيست تا هر وقايع تاريخى اى را آن طور كه رخ داده بنگارد، بلكه تنها به بيان بخش هايى مىپردازد كه با هدف آن (هدايت) هماهنگ باشد. سپس آن را به عنوان سنّت الهى بازگو مىكند؛ مثلاً نام حضرت موسى(ع) بيش از صد بار در قرآن كريم آمده و قصّههاى آن حضرت در بيست و هشت سوره به طور گسترده بيان شده است، امّا بخش هايى مانند: ثبت تاريخ ميلاد و وفات آن حضرت در قرآن نيامده، بلكه به نكات حسّاس و آموزنده سرگذشت وى پرداخته است، مثل سانحه مهم وحى الهى (الهام) به مادرش درباره انداختن كودك در دريا (رودخانه نيل)، ايجاد طمأنينه در قلب مادر و مژده بازگشت فرزند بعد از بزرگ شدن و رسيدن به مقام رسالت، سخن به ميان آمده است. هم چنين از تاريخ هجرت موسى از مصر به مدين و زمان بازگشت وى از مدين به مصر جملهاى در قرآن نيست، امّا از خدمت گزارى رايگان موسى(ع) براى تأمين آب گوسفندان فرزندان شعيب و نيز از دامدارى دختران شعيب، عفاف و پاكدامنى آنان، كيفيّت آشنايى موسى (ع) با شعيب، نحوه انتخاب كارگزار كه بايد در كار خويش امين و بر كار خود مسلط و نيرومند باشد، مشاهده آتش و رفتن به سوى آن و شهود نور و استماع كلام توحيدى خداوند از درخت سخن به ميان آمده است.(9)
3 – نظم ويژه در بيان داستان:
قرآن در بيان يك داستان، تمام مطلب را يك جا نمىگويد، بلكه هر قسمتى از آن را به مناسبتى در جايى مىآورد و اين خواننده است كه بايستى آنها را به هم مرتبط سازد؛ مثلاً سرگذشت قوم بنى اسرائيل در بيش از بيست سوره بيان شده كه در سرتاسر قرآن پراكنده است و به هيچ وجه ترتيب زمانى در آن رعايت نشده است. اين پراكندگى در واقع عمومى است و بخشى از هدف قرآن را در راستاى بيان قصهها تأمين مىكند.
بنابراين خداوند هدايت و تربيت انسانها را غالباً در پناه قصّه دنبال مىكند و در هر مناسبتى قسمتى از داستان را بيان مىكند. لذا مىتوان گفت: داستان گويى قرآن پراكنده، امّا زنده، پويا، هدف دار، بيدار كننده، عبرتانگيز و سوق دهنده انسان در مسير تعالى و هدايت است.(10)4 – بررسى از زواياى متنوع:
بحث بسيار مهم و كارسازى كه در قصههاى قرآن وجود دارد، مسئله تكرار است. كسانى كه چنين مباحثى را دنبال مىكنند شايد آگاه باشند كه يكى از ايرادهاى مهمى كه خاورشناسان و نويسندگان ديگر، بر قصّههاى قرآن گرفتهاند، همين تكرار است.
علت تكرار قصههاى قرآن اين است: هر جا خداوند براى ابلاغ پيامش نيازمند حركت، گفت و گو و صحنهاى بوده آن را بيان كرده است. اين ويژگى در داستان حضرت موسى(ع) بيش از ساير قصههاى قرآن به چشم مىخورد.
بيان كردن صحنههاى مختلف از يك رويداد، همان چيزى است كه در داستان نويسى امروز اصطلاحاً به آن «زاويه ديد» مىگويند. قصههاى قرآن هم به شكل منشور و با زواياى متفاوتى مطلبى را بيان مىكند، يعنى ابلاغ يك پيام بستگى به مقدار، كيفيّت و شرايط مكانى و زمانى دارد.پس رمز تكرار در قصههاى قرآن اين است كه:
اولاً: جلوهها و ابعاد در هر قصهاى با هدف و غايت خاصى به مخاطب نشان داده شود.(11)
ثانياً: بعضى از وقايع كه به صورت مبهم و تحريف شده در كتب آسمانى ديگر نقل شده به صورت حقيقى و دور از تحريفات، روشن شود؛ مثلاً تولّد و عروج حضرت عيسى (ع) در كتب مقدس به گونهاى نقل شده كه در بنيان و اساس اديان الهى ديگر خدشه وارد نموده است و تأثير اين دگرگونى آن چنان عميق بوده كه مسئله توحيد را به «تثليث» و مسئله عيسى (ع) را به «فرزند خدا» بازگردانده است، لذا خداوند در آيات متعددى داستان چگونگى تولّد حضرت عيسى (ع) و عروج او را تكرار نموده است كه بدين شرح است:
الف – سوره مريم، آيات 16 تا 36؛ ب – سوره نساء، آيات 156 و 157؛ ج – سوره مائده، آيات 72 تا 75؛ د – سوره زخرف، آيات 63 و 64. ه – سوره آل عمران، آيات 45 تا 51.(12)5 – آميختگى مطالب:
مطالب داستانى قرآن به شدّت با يكديگر آميخته است و چه بسا كه يك يا چند آيه مطالب متنوّعى را در زمينههاى گوناگونى بيان كند. بنابراين مىتوان گفت كه آميختن مطالب مختلف داستانى، يكى از شيوههاى بيان قرآن در تاريخ و داستان سرايى را تشكيل مىدهد، به عنوان مثال: آيات 30 تا 39 سوره بقره اختصاص به داستان آفرينش حضرت آدم (ع) دارد كه خداوند در اين ده آيه مطالب داستانى و تاريخى را به صورت فشرده و تقريباً غير قابل تفكيك بيان فرموده است؛ مانند:
الف – كيفيّت آفرينش حضرت آدم (ع)؛ ب – مقام انسان نسبت به خدا؛ ج – مقام انسان در مقابل فرشتگان؛ د – وضعيّت شيطان و خمير مايه وجودى او؛ ه – مقابله دو خط يا دو جريان خدايى و شيطانى؛ و – ويژگىهاى فسق، كفر و استكبار در خط شيطان؛ ز – ويژگىهاى فرمانبردارى، ايمان و تواضع كه سمبل آن در اين جا ملائكه هستند؛ ح – ويژگىهاى علم، اراده و قدرت كه انسان را شايسته تكليف مىسازد. ط – پايان هر يك از دو جريان.
آميختگى جنبههاى فوق، ضمن ايجاد تنوّع در كلام، از يك سو مطالعه تاريخ و فلسفه تاريخ در قرآن را دشوار مىسازد و از سوى ديگر فرد جستجوگر دقيق و با حوصله را با دريايى مشحون از گوهرهاى پربها در زمينه مورد بحث روبه رو مىسازد، به طورى كه هرچه كاوش مىكند، شور و حال بيشترى مىيابد.(13)6 – مقدّمه دورنگر:
در قرآن گاهى عاقبت و سرانجام يك داستان از همان ابتدا ظاهر مىشود و پس از آن، داستان از همان اوّل روال عادى خود راپى مىگيرد و گام به گام پيش مىرود و چقدر شروعى به اين ظرافت، زيبا و دل نشين است. كه انسان در همان آغاز، انجام را هم پيش رو داشته باشد ضمن اين كه نتيجه كلّى را مىبيند سؤالهاى مختلفى نيز ذهن ريزبين و نقّادش را به جست و جو واداشته و او را به تعقيب و پىگيرى قصّه از زواياى مختلف فرا مىخواند.
سرگذشت حضرت موسى (ع) و فرعون در سوره قصص بر اين سياق ريخته شده است يعنى ابتدا با جملاتى كوتاه، گويا و اعجاز گونه، عمل كرد فرعون را اين گونه برمى شمارد:
او در زمين گردن كشى و طغيان كرد، شعار «تفرقه بينداز و حكومت كن» را سرلوحه كار خود قرار داد. پسران را مىكشت و دختران را به بيگارى مىكشيد، زيرا او از مفسدان روى زمين بود. از اين رو فرعون و دار و دستهاش سرانجام از آنچه مىترسيدند بر سرشان آمد. اين جاست كه اين مقدمه آخر بين، پايان مىيابد و از آن پس با تفصيل و به آرامى وارد داستان حضرت موسى (ع) و فرعون مىشود؛ ولادت، نشو و نما و وقايع پس از پيامبرى او را – كه هر كدام بحثى جداگانه دارد – دنبال مىكند و اين سرگذشت را خاتمه مىدهد.(14)7 – نقل قول مستقيم گفتگوها
قرآن در نقل حوادث تاريخى، علاوه بر ذكر شرح حال وضع كلى مردم، گاهى به تأمّل و تفكّر در يك موضوع آن قدر اهميت مىدهد كه گفتگوهاى فردى را عيناً نقل مىكند؛ مثل سرگذشت حضرت شعيب (ع) و موسى (ع) و گفتگوى دو نفره آنان كه مىفرمايد: «قالَ اِنّى اُريدُ اَن اُنكِحَكَ اِحدَى ابنَتَىَّ هاتَينِ عَلى اَن تَأجُرَنى ثمانِىَ حِجَجٍ(15)؛ شعيب گفت: من مىخواهم يكى از اين دو دخترم را به ازدواج تو در آورم بر اين مَهر كه هشت سال براى من كار كنى، «قالَ ذلِكَ بينى وبينَكَ اَيَّمَا الاَجَلَينِ قَضَيتُ فَلا عُدوانَ عَلىَّ(16)؛حضرت موسى (ع) عهد را پذيرفت و گفت: هر كدام از اين دو مدّت را كه به انجام برسانم بر من ستمى نشده است. جالب توجه اين كه واژه «قالَ» و مشتقات آن جزء واژه هايى است كه بيشترين كاربرد را در قرآن دارد؛ به عنوان مثال: واژه «قل»315 بار(17)، «قالَ»501 بار(18) و «قالوا»311 بار(19)تكرار شده است كه تأييدى است بر توجّه و اهميّت قرآن به نقل دقيق جزئيات حوادث و وقايع.
8 – كاربرد واژههاى متفاوت
از آن جا كه قرآن كريم كتاب تربيتى و سازنده هر مكان و زمانى است، بعضى از واژهها را در بيان داستان يك پيامبر به صورت مترادف تكرار مىكند تا شنونده و متعلّم مطالب جديدى بياموزد. لذا در مقام هدايت، لازم است كه مطلب واحد در هر مناسبت با واژهاى خاصّ ادا شود تا ويژگى پند و موعظه و سازندگى را داشته باشد. اين كاربرد واژه به شكلهاى مختلف، علاوه بر مسئله هدايت، نكته جديد و مفهوم تازهاى هم به مخاطبان مىآموزد.(20) مثلاً جريان تبديل عصاى حضرت موسى (ع) در سورههاى طه، اعراف، و نمل سه بار تكرار شده است و هر بار به جاى كلمه “مار” يك واژه به كار برده شده است: «… فَاِذا هِىَ حَيّةٌ تَسعى»(21)؛ «…فَاِذا هِىَ ثُعبانٌ مبينٌ»(22) و «…فَلَمّا رَآها تَهتزُّ كانَّها جآنٌّ…».(23)
در حقيقت هر واژه در آيات فوق يكى از ويژگىهاى اين مار را بيان مىكند: «حيّة: مار زنده»، «ثعبان: مار بزرگ» و «جانّ: مار بى آزار»؛يعنى اين عصاى حضرت موسى (ع) به مارى تبديل مىشد كه هم زنده بود و حقيقت داشت، هم بزرگ بود و هم نسبت به حضرت موسى(ع) بىآزار و بى زهر بود.(24)9 – داورى قاطع درباره سخن ديگران
قرآن كريم بر خلاف برخى از كتب داستانى متداول، پس از نقل آراى مختلف به داورى آنها مىپردازد. از اين رو، اگر مطلبى را نقل كند و سخنى درباره ابطال وردّ آن نياورد، نشانه امضا و پذيرش آن است(25)؛ چنان كه از فرزند صالح حضرت آدم (ع) نقل مىكند كه معيار پذيرش عمل در نزد خدا تقواست: «قالَ اِنّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ المُتَّقينَ(26)؛امّا آن را رد نمىكند، امّا در جاى ديگر پس از نقل گفته منافقان آن را ابطال مىكند:«يَقُولُونَ لَئِن رَجَعنا الى المدينةِ لَيُخرِجَنَّ الاَ عَزُّ مِنها الاذلَّ وَلِلّهِ العِزَّةُ وَ لِرَسولِهِ وَ لِلمُؤمِنينَ وَلكنَّ المُنافِقينَ لا يَعلَمُون (27)؛ سخن منافقان اين بود كه خود را عزيز مىپنداشتند و مؤمنان را ذليل، ولى خداوند بعد از نقل گفتار باطل آنها به بطلان آن پرداخته و مىگويد: عزّت و سرافرازى از آن خدا، پيامبرش و مؤمنان است، ولى منافقان نمىدانند. لذا بر اثر داشتن اين ويژگى، «قول فصل» نام گرفته است.
10 – ارائه مطلب به نحو اَحسن
خداى سبحان قصّههاى قرآن را «قصههاى حق» معرفى مىكند: «وَاتلُ عَلَيهِم نَبَأَ ابنَى آدمَ بِالحقِّ(28)؛ سپس نقل آن و كيفيت ارائه آن را به نحو احسن بيان مىكند: «نحنُ نَقُصُّ عَلَيكَ اَحسَنَ القَصَصِ(29)…؛ قصه سرايى آن به بهترين سبك و نوع است، نه آن كه قصههاى قرآنى بهترين قصّه باشد.
در قصّه حضرت يوسف (ع) به مسائل عبرتآموز و درس دهنده تاريخ زندگى آن حضرت مىپردازد، نه به جزئيات داستان، مثلاً سخنى از آن حضرت نقل مىكند كه مايه هدايت همه انسان هاست. او در برابر دعوت زنان مىگويد: «قالَ رَبِّ السّجنُ اَحَبُّ اِلىَمِمّا يَدعُوننى اليه؛(30) پروردگارا! من به زندان مىروم ولى تن به آلودگى نمىدهم!
در داستان حضرت سليمان (ع) و قدرت و عظمت او اين جمله را از آن حضرت نقل مىكند:«هذا مِن فَضلِ رَبّى لِيَبلُوَنى أاشكُرُ اَم اَكفُرُ…؛(31) اين قدرت و عظمت همگى از فضل پروردگار من است تا مرا بيازمايد كه آيا شكرگزار نعمتم يا كفران كننده آن.
در قصّه «ذى القرنين» و سدّ بزرگ فلزى او نقل مىكند كه وى گفت: «هذا رحمةٌ من ربّى»؛ (32) اين توانايى و صنعت رحمتى است از پروردگار من.
اين دو سخن ارزشمند به همه ما اين درس را مىدهد كه هرچه داريم و هر كار بزرگى در زندگى فردى، اجتماعى، سياسى، اقتصادى ، صنعتى و سازندگى انجام مىدهيم، آن را از خود نبينيم، بلكه آن را نعمتى از جانب پروردگار بدانيم و هميشه شكرگزار او باشيم.
بنابراين، قرآن كريم كتاب هدايت و حكمتى است كه براى تبيين و تنزيل حكمت و معارف بلند و متعالى خود، قصص و تمثيل هايى را بيان مىدارد و اين خود يكى از علل جاودانگى قرآن كريم است.(33) كه با بلنداى معارف خود بلنداى آتيه بشرى را هدايت مىكند.11 – حدوث شخصى «واقعى» و بقاى نوعى«تمثيلى»
تمام قصههاى پيامبران و اولياى الهى در قرآن، حقايقى است كه اتّفاق افتاده است، نه اين كه نمادهايى از حقايق متعالى باشد كه به زبانى زيبا و قابل فهم براى انسانها بيان شده باشد؛ چنان كه در داستانهاى عرفانىاى هم چون داستان مولوى و عطّار مىبينيم كه اين داستانها حقيقت ندارند، امّا مخاطب را به حقايق زيباى عرفانى و اخلاقى رهنمون مىسازند.
به عنوان مثال: داستان حضرت آدم (ع) و مقام خليفة اللّهى حقيقتاً رخ داده است، امّا اين قضيّه تنها شامل حضرت آدم نمىشود، بلكه انسانهاى كامل ديگرى هم شامل مىشود. به عبارت ديگر: اين داستان در حدوث، شخصى است، امّا در بقا نوعى. لذا مقام خليفةاللّهى و تعليم اسما و سجده ملائكه در حقيقت به مقام انسانيّت اشاره دارد كه حضرت آدم (ع) مظهر آن بود، يعنى اين مقام شايسته انسان كامل است و آن كسى كه متعلّم به اسما، معلّم و سجود ملائكه قرار گرفت، انسان كامل است و حضرت آدم (ع) در اين داستان، نمونه و عصاره مقام انسانيّت و الگوى انسان كامل است. فرشتگان براى يك شخص سجده نكردند، بلكه براى مقام انسانيّت و انسان كامل كه چكيده آفرينش است، خضوع و خشوع نمودند.(34)
ساير داستانهاى قرآن هم از اين خصيصه برخورداراند.12 – جلوههاى هنرى
جلوه هايى از هنر كه در قرآن به كار رفته، شامل انواع مختلف ؛ از جمله «تنوّع اسلوب» است. در بسيارى اوقات، يك قصه و يك رويداد واقعى به گونههاى متفاوت و مختلفى بيان شده است. گاه كوتاهى و بلندى يك رويداد خاص در كتاب آسمانى ما متفاوت است و به تعبير امروز: ديالوگها و گفت و گوها با هم تفاوت دارد. علاوه بر آن ورود و خروج از داستان هم متفاوت مىباشد؛ مثلاً در سوره هود (ع) وقتى وارد شدن فرشتگان بر حضرت ابراهيم (ع) نقل مىشود، با روش نقل همين قصّه در جاى ديگر فرق دارد. در سوره هود (ع) به جهت فرافكندن آن بار سنگينى كه بر حضرت رسول (ص) پديد آمده، از رهگذر مباحث مطرح شده قصّه ابراهيم (ع) با بشارت آمده است. حال آن كه در جاى ديگر، همين قصه به روش انذارى و هشدارى بيان شده است.
اين تنوّع اسلوبى كه در بسيارى از داستانهاى قرآن لحاظ شده، خود نشانگر جلوه زيبا نگارى است.
جلوه ديگر هنر در قصههاى قرآن، «تقسيم آنها به نماهاى مختلف» است. همان گونه كه فيلم به صورت «پلان» و نماهاى مختلف براى همه جذّابيّت دارد، خداوند نيز قصّهها را برش داده و نماهاى مختلف را به هم ديگر وصل كرده است كه با اين كار به قصه قرآنى خود، پويايى و تحرّك بخشيده است.(35)13 – ارائه الگوى خوبان و نمونه بدان
يكى از مهمترين ابزار تعليم و تربيت كه اثر قاطع و تعيين كنندهاى در ساختن شخصيّت فرد و جامعه دارد، ارائه الگوهاى برجسته از ارزشها و نمونههاى ضدّ ارزش هاست.براى اين كار مىتوان از داستانهاى قرآن كه سرشار از عبرت هاست، استفاده كرد و به خوبىها و بدىها عينيّت داد و آنها را در قالب نمونههاى تاريخى تجسّم بخشيد، به گونهاى كه هر فردى آن را همانند نمايش نامهاى از نزديك ببيند؛ خود را در كنار قهرمانان تاريخ حس كند و عاقبت خوب يا بد آنها و عوامل شكست و پيروزى را به خوبى درك نمايد.
قرآن كريم در مقام تعليم و تربيت به صورت گستردهاى از داستان استفاده مىكند، يعنى با طرح قصّههاى گوناگون تاريخى و استفاده منطقى از آن، در خدمت اهداف خود قرار مىدهد و شنونده يا خواننده را در حالى كه گويا در فضاى داستان نفس مىكشد و با شخصيّتهاى آن زندگى مىكند، قرار مىدهد.
بدين گونه الگوهايى كه قرآن كريم در قصّهها مطرح مىكند، نمونه هايى عينى و لمس شده از خوبان و بدان خواهند بود كه در پرورش افراد، بسيار مؤثّر و كار ساز هستند.(36)
هرچند كه قصههاى قرآن هدفهاى مشخصى را تعقيب كرده و در همه آنهانمونه هايى از افراد خوب و بد را رائه مىدهد، امّا بعضى از نمونهها را انگشت نما مىكند و با هدف الگو قرار دادن آن به بيان مطالب مود نظر خود مىپردازد. گاهى دو نمونه خوب و بد را در كنار هم قرار داده و آنها را با هم مقايسه مىكند تا شنونده يا خواننده با تفكر در آن دو نمونه و سنجش عمل كرد آنها به نتايج مطلوبى دست يابد ؛ مثلاً در آيه ذيل مىفرمايد: «ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلّذينَ كَفَروا امرَاَةَ نُوحٍ وَ امرَأةَ لُوطٍ..؛(37) در اين آيات شريفه، دو زن بد را با دو زن خوب مقايسه مىكند: زن نوح (ع) و زن لوط(ع) را به عنوان زنان بدى كه با اعمال زشت و ناپسند خود، گمراه شدند؛ در حالىكه همسر پيامبر هم بودند. زن فرعون و حضرت مريم (س) كه نمونه پاكى، ايمان و تقوا هستند، به عنوان زنان شايسته و صالح ياد مىكند و هر دو را الگوى خوبان قرار مىدهد.
بدين گونه قرآن كريم در بيان سرگذشتها با ارائه نمونههاى عينى از افراد مختلف و يادآورى اعمال زشت يا پسنديده آنها گامهاى مهمّى را در زمينه تربيت افراد بر مىدارد و با اعمال اين شيوه، صفات خوب و بد را در برابر ديدگان مردم تجسّم و عينيّت مىبخشد. اين شيوه و روش قرآن كريم در امر تعليم و تربيت بسيار كارساز است.پىنوشتها: –
1. سوره مدثّر، آيه 31.
2. مجله گلستان قرآن، شماره 102،ص 31.
3. تفسير موضوعى قرآن در قرآن، آيت اللّه جوادى آملى، ج 1، ص 298.
4. پژوهشى در جلوههاى هنرى داستانهاى قرآن، محمد حسين جعفرزاده، ج 2، ص 11.
5. سوره يوسف، آيه 3.
6. سوره كهف، آيه 13.
7. تفسير موضوعى قرآن در قرآن، ج 1، ص 438 – 437.
8. خبرنامه دين پژوهان، سال دوم، شماره 10، مهر و آبان 1381، ص 12 – 11.
9. تفسير تسنيم، آيت اللّه جوادى آملى، ج 1، ص 49 – 48.
10. فصل نامه ياد، شماره يك، زمستان 1364، ص 23.
11. روزنامه كيهان، 17 دى 1381، شماره 17569، صفحه مقالات.
12. گلستان قرآن، شماره 86، ص 55.
13. فصل نامه ياد، همان، ص 23.
14. فصل نامه مشكوة، شماره 54 و 55 بهار و تابستان1376، ص 279 – 278.
15. سوره قصص، آيه 27.
16. همان، آيه 28.
17. المعجم المفهرس، محمد فؤاد عبدالباقى، ص 697 – 693.
18. همان، ص 684 – 677.
19. همان، ص 688 – 684.
20. پژوهشى در جلوههاى هنرى داستانهاى قرآنى، ج 1، ص 52 – 51.
21. سوره طه، آيه 20.
22. سوره اعراف، آيه 107.
23. سوره نمل، آيه 10.
24. ماهنامه پاسدار اسلام، شماره 251،آبان 1381، ص 40.
25. تفسير تسنيم، ج 1، ص 45.
26. سوره مائده، آيه 27.
27. سوره منافقون آيه 8.
28. سوره مائده، آيه 27.
29. سوره يوسف، آيه 3.
30. سوره يوسف، آيه 33.
31. سوره نمل، آيه 40.
32. سوره كهف، آيه 98.
33. تفسير موضوعى قرآن در قرآن، ج 1، ص 303 – 302.
34. خبرنامه دين پژوهان، همان، به نقل از سيره پيامبران در قرآن، آيت اللّه جوادى آملى، ص 203 – 208.
35. روزنامه كيهان، 17 دى 1381، شماره 17569، صفحه مقالات.
36. سيرى در علوم قرآن، يعقوب جعفرى، ص 258 – 257.
37. سوره تحريم، آيات 12 – 10.