آمريكا،بحران و آستانه سقوط

 

آمريكا،بحران و آستانه سقوط

مرتضى شيرودى‏

آغاز سخن‏

مايكل مور، كارگردان برجسته آمريكايى در اعتراض به اقدامات بوش پسر در حمله به افعانستان و عراق، به بخشى از بحران‏هاى اجتماعى، سياسى و اقتصادى آمريكا اشاره مى‏كند، و مى‏گويد:
آمريكا اول است؟!
آمريكا در تعداد مرگ ناشى از استفاده اسلحه گرم، اول است.
آمريكا در استفاده از انرژى جهان، اول است.
آمريكا در توليد دى‏اكسيد كربن، اول است.
آمريكا در توليد ضايعات خطرناك، اول است.
آمريكا در تعداد كشته شدگان و مجروحان حوادث رانندگى، اول است.
آمريكا در امضا نكردن موافقت‏نامه‏هاى بين‏المللى مربوط به حقوق بشر، اول است.
آمريكا در بدل شدن به جامعه‏اى كه فقيرترين قشر آن بچه‏ها هستند، اول است.
آمريكا در كسر بودجه در بين كشورهاى جهان، اول است.
آمريكا از نظر بدهكارى در كل جهان، اول است.
آمريكا در تعداد زندانيان در همه جهان، اول است.
دقت در جامعه آمريكا، درستى همه آنچه را مايكل مور گفته است و حتى آنچه را كه نگفته است، را نشان مى‏دهد.(1)

اجتماعى‏

از انبوه معضلات اجتماعى جامعه آمريكا، از يك زاويه شايد آمار رو به رشد زندانيان، افزايش خشونت عليه كودكان كه ريشه در وضع در حال افزايش نا به هنجار مدارس آمريكايى دارد، مهم‏تر جلوه مى‏كند.
بحران اجتماعى در سبد آمار:
در سال 2000 ميلادى، تعدا افرادى كه هرگز ازدواج نكرده‏بودند، به 2/48 ميليون نفر رسيد كه اين آمار، 9/23% كل واجدين شرايط ازدواج را تشكيل مى‏دهد. در سال 1970 مسيحى، تنها 8/35% مردانى كه بين 20 تا 24 سال داشته‏اند، ازدواج نكردند، اما اين رقم در سال 2000 به 7/83% افزايش يافت، و اين آمار، براى مردان بين 25 تا 29 سال از 5/10% به 7/51% و براى زنان، اين سنين از 1/19% به 9/38% رسيد. تعداد كل افرادى كه در سال 2000 در جامعه آمريكا تنها زندگى مى‏كردند، 000/724/26 نفر و از اين ميزان 000/181/11 مرد و 000/543/15 زن بودند.
آمار سال 1997 نشان مى‏دهد كه 039/186/1 مورد سقط جنين، قانونى صورت گرفته است كه 1/20% آن مربوط به زنان زير 19 سال و 7/31% مربوط به زنان بين 20 تا 24 سال، و در مجموع، 81% به زنان ازدواج رسمى نكرده، تعلق داشت. از اين رو، سقط جنين‏هاى قانونى كه فرزندشان نامشروع بود، عدد 691/960 نفر را نشان مى‏دهد، اما اگر سقط جنين‏هاى غير قانونى را هم به حساب آوريم، اين رقم، بالغ بر 750/590/1 مورد را در برمى‏گيرد. آمار ديگرى نشان مى‏دهد كه 000/679/22 نفر از زنانى كه هنوز ازدواج نكرده‏اند، به روش‏هاى مختلف از باردارشدن جلوگيرى مى‏كنند. شايد از دلايل اين مسأله، آمار اسف‏بار ازدواج‏هاى به طلاق كشيده باشد. مثلاً، در سال 1998، 000/256/2 ازدواج انجام گرفت، ولى 000/135/1 مورد آن به طلاق انجاميد.
آمار كشته شدگان حوادث، نشان‏گر اين است كه در سال 1998 تعداد 352/131 نفر بر اثر حوادث مختلف كشته شده‏اند، كه از اين ميزان، 002/87 مورد در حوادث رانندگى جان خود را از دست داده‏اند. ميزان خودكشى در سال 2000، 350/29 مورد بود كه 2/1% ميزان مرگ و ميرها را شامل مى‏شود. در همين سال 943/12 قتل اتفاق افتاد. در آغاز هزاره سوم ميلادى، 000/408 مورد دزدى گزارش شد كه از اين ميزان، 000/161 مورد با اسلحه گرم صورت گرفت. تعداد افرادى كه به هر دليلى در سال 1999 با پليس سر و كار داشته‏اند، 000/705/43 نفر را شامل مى‏شود. در آخرين سال قرن 20 ميلادى، تعداد رانندگان بالاى 16 سال كه حداقل يك بار به وسيله پليس متوقف شده‏اند، 000/227/19 نفر است كه 3/10% كل رانندگان آمريكايى را تشكيل مى‏دهد. در سال 2000، 976/116/9 مورد بازداشت نيز گزارش شده است. كل هزينه‏اى كه آمريكا در سال 1996 براى اداره زندان‏هايش خرج كرد، 000/200/033/22 دلار و تعداد كل زندانيان در سال 2001، 495/965/1 نفر بود كه نسبت به سال 1990 كه اين ميزان 919/773 نفر بوده است، بيش از 5/2 برابر شده است.(2)
زندانهاى آزاد و آباد؟!:
تعداد زندانيان آمريكا در سال 2002 براى اولين بار از مرز دو ميليون نفر گذشت. عامل اين افزايش، مجازاتهاى شديدى است كه براى قاچاق‏چيان مواد مخدر و ساير محكومين به زندانى طولانى مدت به وجود آمده است. در اين ميان، دولت فدرال بيشترين يعنى 000/162 نفر تعداد زندانى را داشت، ايالات كاليفرنيا، تگزاس، فلوريدا و نيويورك در مرتبه بعدى قرار داشتند. آمار فوق كه از سوى دفتر آمارهاى قوه قضائيه آمريكا اعلام شده، نشان مى‏دهد، آمار زندانيان در ايالت‏هاى تگزاس، كاليفرنيا، نيويورك و ايلينويز و 15 ايالت ديگر نسبت به سال 2001 كاهش يافته، به آن دليل كه آمار زندانيان آزاد شده بيشتر بوده است. همچنين، تعدادى از ايالت‏ها براى جبران كسرى بودجه زندان، قوانين عفو مشروط را اصلاح و به اجرا درآورده‏اند، اين اقدام باعث شد تا نرخ افزايش تعداد زندانيان از ژوئن 2001 تا ژوئن 2002 به رقم دو ميليون و صدهزار نفر برسد كه 2/8% نسبت به سال قبل، رشد كرد. از اين تعداد، 3/2 درصد در زندان ايالتى يا فدرال هستند، يك سوم آن نيز، دربازداشت موقت به سر مى‏برند، و منتظر اعلام‏حكم‏اند، البته اين تعداد شامل افراد بزهكار نيست. در صورت اضافه كردن اين تعداد به شمار زندانيان، تعداد آن‏ها از چند ميليون نفر هم فراتر مى‏رود.
مالكوم يانگ (مدير اجرايى پروژه افزايش محكوميت‏ها) مى‏گويد: با اين پروژه، افزايش تعداد محكومان ادامه خواهد يافت، وى دليل اين امر را محكوميت طولانى مدت براى قاچاقچيان مواد مخدر خواند. وى گفت: اين كار بخشى از طرح سخت‏گيرى و شدت عمل براى خلافكاران است. يانگ به دنبال جايگزين‏هايى براى مجازات زندان است، جايگزين‏هايى مثل دادگاه‏هاى مواد مخدر و برنامه‏هاى درمانى. البته اين تلاش‏ها در سطح فدرال اهميت بسيارى دارد.
دادگاه عالى آمريكا اخيراً از قانون «سه خلاف» ايالات كاليفرنيا حمايت كرد، حتى اگر خلاف، دزدى از يك كلوپ گلف باشد. جان اشكرافت (دادستان كل) نيز از محكوميت‏هاى طولانى مدت حمايت كرده، زيرا در برگيرنده حكمى است كه بسيارى از محكومين خلاف‏هاى سبك و غير جنايى را نيز به زندان محكوم مى‏كند. لارى تامپسون (معاون دادستان كل آمريكا) در گزارشى اعلام نموده است: «زندان براى خلاف‏كاران خلاف‏هاى سبك اثر بازدارندگى بسيارى دارد.» يانگ مى‏گويد: «جمهورى خواهان و دموكرات‏ها سبك كردن جرائم تخلفات را سياسى عاقلانه نمى‏دانند و كمتر سياست‏مدار آمريكايى از سبك كردن محكوميت‏ها و جرائم حمايت مى‏كند.»
تعداد زندانيان با محكوميت بيش از يك سال 474 نفر، به ازء هر 100 هزار نفر جمعيت آمريكا مى‏باشد، اين رقم سال گذشته 472 نفر به ازاء هر 100 هزار نفر آمريكايى بود. در سال گذشته در ماه ژوئن 738 هزار نفر وارد زندان موقت شدند، اين رقم سال قبل 702 هزار نفر را نشان مى‏دهد. بسيارى افراد در زندان موقت منتظر محاكمه و يا انتقال به زندان هستند، و عده‏اى ديگر نيز، به دليل شلوغى بيش از حد زندان‏ها، دوران محكوميت خود را در همين زندان‏هاى موقت مى‏گذرانند. 12 درصد مردان سياه پوست بين 20 تا 39 سال در زندان هستند كه بيشترين آمار يك گروه نژادى زندانى است. 4 درصد مردان اهل آمريكاى جنوبى و 6/1 درصد مردان سفيد پوست در همين رده سنى در زندان به سر مى‏برند. تعداد زنان زندانى در زندان‏هاى فدرال و ايالتى به 96 هزار نفر رسيد كه نسبت به سال 2001 حدود 9/1 درصد افزايش يافت. تعداد كل مردان در زندان‏هاى دائم به 3/1 ميليون نفر مى‏رسد كه نسبت به سال گذشته 4/1 درصد افزايش داشته است. به اين موارد بايد اعدام زندانيان كمتر از 18 سال را نيز اضافه كرد. بر اساس آمارى كه در تير ماه 1382 منتشر شد، تعداد 20 جوان كمتر از 18 سال در آمريكا منتظر حكم اعدام‏اند. با توجه به اين كه حكم اعدام جوانان در اغلب كشورها منسوخ شده است، بنابراين، آمريكا يكى از تنهاترين كشورهاى جهان است كه حكم اعدام افراد كمتر از 18 سال در آن وجود دارد.(3)

دموكراسى و تلويزيون:

سازمان بهداشتى آمريكا تأكيد مى‏كند كه حتى بخش‏هاى خبرى تلويزيون نيز كودكان آمريكايى را به سمت خشونت سوق مى‏دهند. طبق تحقيقات منتشر شده از سوى اين گونه سازمان‏ها، بين خشونت تلويزيونى و رفتارهاى ناهنجار ارتباط مستقيم وجود دارد. از اين رو، از هر 10 پدر 7 نفر از آن‏ها به شدت مخالف ديدن بخش‏هاى خشونت آفرين تلويزيون توسط فرزندانشان هستند. اين تحقيقات نشان مى‏دهد كه كودكان 9 ساله، 4 ساعت در هفته، وقت خود را به ديدن صحنه‏هاى خشونت و خون‏ريزى تلويزيونى صرف مى‏كنند. موضوعى كه باعث شد، 6 سازمان بهداشت عمومى از جمله، آكادمى آمريكايى طب اطفال و جمعيت پزشكى آمريكا با صدور بيانيه‏اى در سال 2000 به شدت در اين مورد هشدار دهند.
تحقيقات دكتر كريج اندرسون – روان‏پزشك دانشگاه ايالتى أيوا – نشان مى‏دهد كه خشونت تلويزيونى، علائم فيزيولوژيكى خطرناكى را در كودكان پديد مى‏آورد. مثلاً صحنه‏هاى خشونت‏بار، هيجان‏زا، ضربان قلب را افزايش مى‏دهد، و قلبى كه تحت تأثير هيجان قرار گيرد، فرد را به سمت بى‏رحمى سوق مى‏دهد. جان موراى پزشك اطفال و استاد دانشگاه كانزاس در منهتن مطالعاتى را در خصوص رابطه خشونت و مغز انجام داده است. وى در آزمايشات خود براى يك گروه، صحنه‏هاى كشتار و درگيرى و براى گروه ديگر، نمايش‏نامه‏اى بر گرفته از كتاب مقدس را پخش كرد. حاصل آن بود كه صحنه‏هاى خشونت‏بار، فعاليت سمت راست مغز را كه مسؤول ذخيره‏سازى خاطرات دردناك است را افزايش مى‏داد. از دهه 1980 ميلادى و با ظهور خشونت هاليوودى، خشونت در برنامه‏هاى تلويزيونى نيز گسترش يافت. اما قبل از آن نيز، خشونت رسانه‏اى وجود داشته است. به همين دليل، به دنبال ترور جان‏اف كندى در سال 1963 دولت آمريكا يك ميليون دلار براى مطالعه مسأله خشونت در تلويزيون تحت عنوان يك طرح تحقيقاتى بزرگ، به نام بررسى رابطه تلويزيونى و رفتارهاى اجتماعى اختصاص داد. نتايج اين بررسى نشان داد كه بين رفتارهاى خصمانه كودكان و مشاهده صحنه‏هاى خشونت‏آميز تلويزيون ارتباط وجود دارد. دكتر كيمبرلى بر طرح كودكان و تهديدهاى پيش رو كه از سوى مدرسه بهداشت عمومى هاروراد اجرا شد، نظارت داشت. او در پى اين تحقيق گفت: رشد روزافزون مشاهده‏تلويزيون در منازل آمريكايى را مى‏توان عامل افزايش چشم‏گير جنايت بين‏المللى 1960 تا 1990 دانست. امروزه كودكان آمريكايى در حدود 2 ساعت در روز را به مشاهده تلويزيون و صحنه‏هاى مربوط به حوادث و جنايت‏هاى وحشتناك مى‏گذرانند. نتيجه آن نيز، وقوع 20 الى 25 حادثه در هر ساعت يعنى معادل 4 برابر جرايم بزرگسالان آمريكايى است.(4)

نظام آموزشى ناكار آمد:

20 سال قبل، كميسون ملى ويژه كيفيت آموزشى در آمريكا، به شدت كاهش كيفيت سيستم آموزشى اين كشور را مورد انتقاد قرار داد. ريچارد نيكسون نيز در كتاب فرصت را دريابيم به مواردى از نامطلوب‏هاى نظام آموزش و پرورش آمريكا اشاره كرده است از جمله: در دهه‏هاى اخير، استادانى كه به تدريس علاقه ندارند، و دانشجويان تنبلى كه حال درس خواندن ندارند، بى سر و صدا ساخت و باخت كرده‏اند، استادان، براى كم كردن از بار تدريس، كار را آسان مى‏گيرند، اغلب امتحان‏هايى را مى‏گيرند كه نياز چندانى به تسلط بر موضوع ندارد، دانشجويان هم اغلب از اين وضع راضى‏اند. نتيجه اين كه، توانايى فارغ‏التحصيلان روز به روز كمتر مى‏شود. على رغم اين كه هزينه سرانه‏اى كه آمريكا خرج آموزش هر دانش‏آموزى مى‏كند، بيش از ساير كشورهاى بزرگ صنعتى است، ولى عملكرد مدارس كشورهاى بزرگ صنعتى از مدارس آمريكا بيشتر است. در مطالعات معلوم هم شده است كه توفيق دانش‏آموزان به بالابردن بودجه بستگى ندارد، بلكه تابع عوامل اساسى‏ترى چون ايجاد انگيزه در محصل، درگيرى فعال خانواده با وضعيت آموزشى محصلان و مدارس مرتب و منضبط است.
يك سايت اينترنتى آمريكايى در گزارشى كه مربوط به سال 1983 است مى‏گويد: كشور در خطر است و به اين وسيله از تضعيف مدارس دولتى در آمريكا كه به از دست دادن سلطه آمريكا بر اقتصاد جهانى مى‏انجامد، هشدار داد. پس از انتشار اين گزارش، تلاش‏هاى بسيارى براى بالابردن استانداردهاى آموزش، بهبود وضعيت مدارس و ارتقاى سطح معلمان و دانش‏آموزان صورت گرفت، اما على‏رغم گذشت دو دهه، تغييرات چشم‏گيرى در نظام آموزش آمريكا به وجود نيامده. در تحقيقى كه از دانشجويان سال اول و دوم دانشگاه‏هاى آمريكا در سال تحصيلى: 2000 – 1999 به عمل آمد، يك سوم آنان اظهار كردند كه مجبور بودند، براى جبران افت تحصيلى خود، در يك كلاس جبرانى شركت نمايند. توليدكنندگان كه فارغ‏التحصيلان دانشگاه‏هاى را استخدام مى‏كنند، مى‏گويند كه از هر دلارى كه صرف آموزش اين دسته از كاركنان مى‏شود، نيمى از آن بر كارهاى جبرانى اختصاص مى‏يابد، تنها 41 درصد كافرمايان معتقدند كه فارغ‏التحصيلان مدارس دولتى، داراى مهارت‏هاى متناسب با بازار كار هستند. اين در حالى است كه 47 درصد اساتيد دانشگاه‏ها، فقط همين دسته از دانش‏آموزان، را منظم و درس‏خوان مى‏دانند.(5)

اقتصادى‏

مشكلات عميق اقتصادى آمريكا نيز بر خلاف آنچه ادعا مى‏شود، كم نيست، كسرى بودجه چند ميلياردى، افزايش بيكارى و كاهش ارزش دلار، تنها نمونه‏هايى از بحران اقتصادى آمريكا است.

سير نزولى كسرى بودجه:

كسرى بودجه آمريكا از 100 ميليارد دلار در سال 1989 به چند صد ميليارد دلار در سال 2000 رسيده است. از اين رو، آمريكا مى‏كوشد كمى رشد ناخالص ملى خود را به دروغ، بزرگ جلوه دهد. كسرى بودجه شگفت‏انگيز آمريكا نشان مى‏دهد كه جهان توليد مى‏كند و آمريكا كه عملاً در خزانه چيزى ندارد، آن را مصرف مى‏كند. بخش اصلى كسرهاى آمريكا از سرمايه‏گذارى كشورهاى اروپا، ژاپن، كشورهاى جنوب و نفت‏خيز و حتى كشورهاى فقير جهان در آمريكا جبران مى‏شود. چرا اين همه سرمايه به آمريكا مى‏رود؟ شايد پاسخ به اين سؤال آن باشد كه آمريكا را كشور امن ثروتمندان مى‏دانند. البته روند سرمايه‏گذارى خارجى در آمريكا رو به كاهش گذاشته است، از جمله: تنها از 1999 تا 2002، 165 ميليارد دلار كمتر از سال‏هاى قبل سرمايه‏گذارى در آمريكا صورت گرفت. بنابراين كسرى بودجه آمريكا يك امر جدى است كه رو به رشد است. خبرگزارى مالى – اقتصادى بلومبرگ در 19 آوريل 2003 اعلام كرد: بوش رئيس جمهور آمريكا كسرى بودجه 300 ميليارد دلارى را بدون در نظر گرفتن هزينه‏هاى جنگ در عراق برآورد كرده است كه اين كسرى با گنجاندن هزينه‏هاى جنگ در عراق و هزينه‏هاى تدابير نظامى كاهش ماليات‏ها و عدم تأمين درآمدهاى ناشى از ركود اقتصادى در آن كشور، افزايش يافته است. هوست كوهلر مدير كل صندوق بين‏المللى پول در اول ژوئن 2003 در جريان اجلاس گروه 8 در اوپان فرانسه از آمريكا خواست در مورد كسر بودجه 400 ميليارد دلارى خود يك تصيمم اساسى اتخاذ كند. به هر روى، كسرى بودجه 300 و 400 ميليارد دلارى هر يك از يك زاويه ديد، درست به نظر مى‏رسد. چون، بر اساس گزارش روزنامه خلق، چاپ چين در 13 مى‏2003، كسرى بودجه دولت فدرال آمريكا در 7 ماه سال مالى 2003 به مرز 220 ميليارد دلار رسيده است. طبق گزارش دفتر كنگره‏اى بودجه آمريكا، انتظار مى‏رود، دولت اين كشور سال 2003 را با كسرى بودجه بالغ بر 300 دلار به پايان ببرد.

كسرى بودجه حداقل دو بحران به وجود آورده است:

1 – ركود اقتصادى: فاكس نيوز در 16 مى‏2003 گزارش داد كه مجلس سنا روز گذشته پس از بحث و جدل‏هاى ديك‏چنى، معاون رييس جمهور آمريكا، كاهش 350 ميليون دلار از لايحه ماليات را براى سال‏هاى 2004، 2005 و 2006 به تصويب رساند. اين اقدام به منظور تحرك بخشيدن به اقتصاد بى‏رونق آمريكا صورت گرفته است.
2 – افزايش بدهكارى: امريكا جهت جبران كمبود نقدينگى خود به قرض كردن بيشتر از منابع مالى روى آورده كه اين امر، آن كشور را در بدترين وضعيت مالى در دهه گذشته قرار داده است. بر پايه گزارش 14 مى‏2003 گاردين، نرخ رشد بدهى آمريكا در فصل آخر سال 2002 به 14 درصد رسيد، و اين نرخ به سرعت در حال افزايش است.(6)

افزايش نرخ بيكارى:

برپايه گزارش بلومبرگ، اقتصاد آمريكا از ماه مارس 2001 تا آوريل 2003، سه ميليون شغل خود را از دست داده است كه به گفته برخى از اقتصاددانان اين نشانه‏هاى آغاز يك ركود كم‏سابقه است. در 18 آوريل 2003 نيز، روزنامه يو اس اى تو دى بر درستى افزايش تقاضاى بيمه بيكارى در هفته گذشته آمريكا براى دومين بار در سال 2003 صحه گذشت. اين ادعا بر اساس اعترافات وزارت كار آمريكا صورت گرفت. به گفته وزارت كار آمريكا، تقاضاى جديد براى استفاده از مزاياى بيكارى، از 000/30 مورد پيش‏بينى شده به 000/422 مورد رسيد كه اين ميزان تقاضا، يكى از بالاترين سطح در سال جارى است. كارشناسان امور اقتصادى آمريكا نيز اعلام كردند، نرخ بيكارى در اين كشور طى ماه‏هاى آينده افزايش مى‏يابد، حتى پايان يافتن جنگ عراق نتوانسته در فراهم كردن فرصت‏هاى شغلى، متناسب با ميزان تقاضاهاى كار، مؤثر باشد. به گزارش يو اس اى تو دى، شمار بيكارانى كه از مزاياى بيكارى استفاده مى‏كنند، در هفته آغازين ماه آوريل، بيش از 3 ميليون و 500 هزار نفر برآورد شده‏اند.
ناتوانى آمريكا در پرداخت تعهدات مالى يكى از دلايل رشد بيكارى است. روزنامه گاردين در 2 مى‏2003 هشدار وزارت خزانه‏دارى آمريكا نسبت به خطر ناتوانى دولت آمريكا در پرداخت تعهدات مالى را مطرح كرد. وزارت خزانه‏دارى اعلام كرد، آمريكا توان پرداخت هزينه‏هايش را تا اواخر ماه مى(ارديبهشت) را نخواهد داشت، مگر اين كه كنگره به دولت اجازه دهد، ميزان وام‏گيرى خود را افزايش دهد. وزارت خزانه‏دارى از كنگره خواسته است تا توان وام‏گيرى دولت. از 450 ميليارد دلارى در سال 2002، به 95/5 تريليون دلار و سپس 4/6 تريليون دلار افزايش يابد.(7)

سقوط رو به رشد دلار:

در سال 1971، انجام پرداخت‏ها با استفاده از طلا معلق شد، و دلار كه از ثابت‏ترين ارزهاى جهان بود، جايگزين آن گرديد، از آن به بعد، دلار به جانشين طلا در آمد. براى دولت فدرال آمريكا استاندارد دلار روشى مناسب براى آزادانه خرج كردن و افزايش بدهى‏ها بوده است.
براى مردم آمريكا جايگزينى دلار به جاى طلا هم امرى مناسب بوده و هم مصيبتى ناميمون، مناسبت اين سيستم به اين دليل است كه اجازه مى‏دهد، سيستم ذخيره ارزى فدرال آمريكا اعتبارات عظيم ايجاد كند. در عوض، كسرى‏هاى تجارى عظيم، و غير منتظره‏اى را نيز پديد آورد. به طور مثال در سال جارى، كسرى تجارى بالغ بر 5 درصد توليد ناخالص ملى شده است، لذا مصرف مردم آمريكا را افزايش داده، در حالى كه سطح مصرف كشورهاى طلبكار را پايين آورده است. به علاوه جايگزينى دلار، خزانه‏دارى آمريكا را قادر ساخته تا بدهى‏هاى جديد خود را به وسيله سرمايه‏گذاران خارجى جبران نمايند و بدين وسيله بار بدهى‏ها را بدوش خارجى‏ها بگذارد. از سوى ديگر، سيستم دلار مصائبى ناميمون را باعث شده است، چرا كه بانك مركزى آمريكا را مجاز ساخته تا هر ساله با چاپ اسكناس بدون پشتوانه ارزش دلار آمريكا را پايين آورد.
اكثر افراد نسل فعلى، در سراسر جهان به دلار اعتماد داشته‏اند و دلار باعث افتخار و نفوذ آمريكا شده است. دلار به عنوان سمبل پرستيژ به همه سؤالات پاسخ گفته است: اگر چه ما نمى‏دانيم كه در آينده چه اتفاقى خواهد افتاد، اما آمريكايى‏ها در هراسند كه شايد روزى قدرت دلار رو به زوال شديد گذارد و در آن صورت، كسرى‏هاى عظيم دولت فدرال و تورم بانك مركزى ممكن است آن را نابود سازد. اين كسرى بانك مركزى آمريكا را مجبور ساخت تا پول و اعتبار بيشترى ايجاد نمايد، اما كه در عوض، ميزان اعتماد به دلار را در چشم جهانيان كاهش داد. ضعف فعلى دلار در برابر بسيارى از واحدهاى پول ديگر مثل يورو، فرانك سوئيس و پوند انگليس يكى از نشانه‏هاى اوليه همين افول است. فايننشال تايمز در 6 مى‏2003 اعلام كرد اين تنها ارزش يورو نيست كه در برابر دلار افزايش مى‏يابد بلكه برابرى دلار با ين و ليره به ترتيب به ارقام بى‏سابقه 13429 و 7056% رسيد.(8)

سياسى‏

با تولد پروژه جهانى شدن، به تدريج دموكراسى در حال از بين رفتن است، زيرا آنچه براى جهانى شدن مهم است، اقتصاد است نه سياست كه شيرازه دموكراسى را در برمى‏گيرد. از اين رو، دموكراسى غرب با چالش‏هاى متعددى مواجه شده است از جمله:
كاهش مشاركت‏هاى سياسى:
علل كاهش سهم مشاركت سياسى، و در نتيجه كمرنگ شدن دموكراسى متعدد است، از جمله:
1 – در دهه‏هاى اخير، بيش از گذشته هدف زندگى و حيات اجتماعى آمريكا بر مدار اقتصاد استوار شده است، و لذا دموكراسى، در درون مناسبات اقتصادى در حال هضم و غرق شدن است. به همين دليل، ديگر براى آمريكا فرقى نمى‏كند كه چه كسى رييس جمهور مى‏شود، مهم آن است كه اقتصاد و معيشت اجتماعى‏اش تأمين و برقرار باشد. شعارهاى لوپن رقيب شيراك در انتخابات رياست‏جمهورى فرانسه، نمونه بارزى از اهميت يافتن اقتصاد در جامعه غربى و كمرنگ شدن دموكراسى است. لوپن در اعتراض به شيراك مى‏گفت: وقتى كه ميليون‏ها فقير در جامعه فرانسه وجود دارد، چه نيازى به صرف پول براى حفظ جايگاه فرانسه در اتحاديه اروپاست.
2 – بعد از جنگ جهانى دوم، رشته‏ها و دانشگاه‏هاى علوم سياسى رشد فزاينده‏اى يافت و آمريكا با اين اقدام در صدد برآمد تا سياست را يك امر تخصصى و فنى و نه يك امر همگانى و عمومى نشان دهد، تا هر كسى نتواند وارد سياست شود و يا ادعاى دانستن سياست را داشته باشد، بلكه سياست به صورت يك امر حرفه‏اى درآمد كه فراگيرى آن قابليت‏ها و ظرافت‏هاى ويژه‏اى را بطلبد كه همگان از داشتن آن بى‏بهره‏اند. بنابراين، شكل نوينى از تقسيم كار شكل گرفت كه هر كس بايد وظيفه خود را انجام دهد و در حوزه‏هاى تخصصى ديگران حاضر نشود، و فقط سياست‏مداران حق داشته باشند وارد سياست و قدرت گردند، و چون آن‏ها به پروردگار و قانون اساسى سوگند ياد نمى‏كنند، پس نبايد به آن‏ها اعتماد كرد و سياست را در يك روند به ظاهر دموكراتيك به آن‏ها سپرد.
3 – همان گونه كه پارتو و مكتب اليتيزم گفته است، نخبه‏گرايى در غرب و آمريكا موجب رو به پايان رفتن دموكراسى مى‏گردد. به آن علت كه مردم مى‏بينند، همواره با يك گروه اقليت خاص، بر رأس قدرت‏اند و اين امر در دراز مدت موجب مى‏شود كه مردم به اين نتيجه برسند كه آن‏ها هيچ‏گاه به قدرت نمى‏رسند، و به اين دليل، هر روز بيشتر از روز قبل از سياست دور مى‏شوند. به علاوه، اگر مردم بخواهند هم به قدرت دست يابند از اهرم‏هاى رأى‏ساز تبليغاتى بى‏بهره‏اند و قادر نيستند به كسب آراى لازم دست‏يابند. وجه ديگر نخبه‏گرايى آن است كه به علت محدود بودن نخبگان طالب قدرت، عرصه رقابت بين آن‏ها جدى و واقعى جلوه نمى‏كند، تا انگيزه‏اى در مردم براى شركت در انتخابات پديد آورد.
4 – احزاب مدافع حقوق مردم نيستند؛ آنان يك دست را به سمت مردم دراز مى‏كنند، تا مشروعيت به دست آورند، و يك دست را به سوى قدرت دراز مى‏كنند تا قدرت خود را حفظ نمايند. به همين دليل است كه حزب دموكرات و حزب جمهورى‏خواه همواره در رأس قدرتند و اجازه به احزاب سوساليست و كمونيست براى سهيم شدن در قدرت را نمى‏دهند. به بيان ديگر، شمال آمريكا كه مناطق صنعتى و كارخانه‏اى است، متعلق به جمهورى‏خواهان و جنوب كه در تملك مزرعه‏داران و دام‏داران بزرگ است، در اختيار دموكرات‏ها قرار دارد. تنها اين دو حزب دست‏رسى به قدرت را دارند و جايى براى ديگران نمى‏ماند.
5 – جهانى شدن نيز به كاهش ميل به دموكراسى دامن زده است، جهانى شدن حتى در درون جامعه آمريكا به اين معنا است كه همگان بايد از سبك، شيوه، سياق ما پيروى كنند، و حق انتخاب ندارند. بنابراين، دگر فرقى نمى‏كند كه نظام سياسى چه باشد تا حقوق ويژه‏اى را به ارمغان آورد، حقوق يكسان مى‏شود ديگر، بين فرزند من آمريكايى با بچه يك غير آمريكايى فرقى نيست، پس چه نيازى است كه آمريكايى در تقويت دموكراسى بكوشد وسايل ارتباط جمعى و شبكه‏هاى اطلاع‏رسانى همه شبيه به هم مى‏شود، مطالبات مشترك و مشابه مى‏شود. لذا در جهانى شدن دموكراسى مفهوم خود را از دست مى‏دهد و لذا جاذبه‏اى در آمريكا براى پاس داشتن آن ايجاد نمى‏كند.(9)

ليبرال دموكراسى در بحران:

بحران دموكراسى موجب شده است كه طرح‏هايى براى اصلاح جامعه آمريكا مطرح شود، از جمله:
1 – حكومت سيسرون رومى معتقد بود كه بهترين شكل حكومت، حكومت تركيبى دموكراسى، اريستوكراسى و سلطنتى است، واتر باك هوك آلمانى در قرن نوزدهم دليل موفقيت انگستان بر جهان را شكل حكومت تلفيقى آن مطرح كرد، كه نماد آن پادشاه انگليس است، ولى نماد اريستوكراسى در مجلس مردان است. نماد دموكراسى هم نظام دو حزبى است.
2 – حكومت تركيبى: امروزه در غرب و در آمريكا شكل جديدترى از حكومت‏هاى تركيبى زير مطرح مى‏شود:
1 / 2 – بروكراسى يا ديوان‏سالارى كارآمد؛
2 / 2 – اريستوكراسى يا شايسته‏سالارى؛
3 / 2 – دموكراسى يا مردم سالارى؛
4 / 2 – تئوكراسى يا دين گرايى و خداباورى. به اعتقاد، پل والرى براى خاموش كردن بحران‏هاى برخاسته از ليبرال دموكراسى، راهى جز گرايش به دين وجود ندارد. برخى در آمريكا براى رها شدن از بحران‏هاى دموكراسى گرايش به دو رويكرد زير را توصيه مى‏كنند.
الف – ورزش براى رهايى از اعتياد
ب – دين براى رهايى از مادى‏گرايى‏

3 – انزوا گرايى و يا فرهيختگى: اشپينگر منتقد دموكراسى در غرب مى‏گويد: براى جلوگيرى از انحطاط تمدن غربى بايستى به دو رويكرد متوسل شد. رويكرد انزواگرايى، يعنى آمريكا از هژمونى رهبرى جهانى دست بردارد. سلطه‏گرى باعث فراموشى نيازهاى دورن جامعه مى‏شود. رويكرد به حكومت حكيمان، عالمان، فرهيختگان
4 – بمباران تبليغاتى: احاطه و سلطه بر افكار عمومى از طريق رسانه‏هاى گروهى با هدف همسو ساختن افكار عمومى با حكومت صورت گيرد، همان گونه كه قدرت رسانه‏هاى تبليغى غرب و آمريكا آنقدر قوى است كه اگر به آمريكايى كه سر سفره‏اش نشسته و مشغول صرف غذا است، گفته شود، تربچه قرمزى كه در دهان گذاشته موجب سرطان مى‏شود، آن را كنار مى‏گذارد. در واقع، غرب در پيام‏رسانى، القاء و جذب افكار عمومى موفق عمل مى‏كند، چون افكار عمومى برايش مهم است. بنابراين، مى‏تواند با فريب مستمر افكار عمومى، به حل بحران دموكراسى دست يابد.(10)

ثروت يعنى دموكراسى:

نابرابرى در جامعه آمريكا، بيش از هر زمان ديگرى توسعه يافته است، به گونه‏اى كه يك درصد جمعيتِ آمريكا، به اندازه 17 درصد درآمد ملى و 38 درصد اموال دولتى را در اختيار دارند، در حالى كه پايين‏تر از 40 درصد آمريكايى‏ها، تنها از 10 درصد درآمد ملى و كمتر از يك درصد دارايى كشور و مابقى حدود 23 درصد از درآمد ملى و 5 درصد، از اموال دولتى بهره‏مندند. نابرابرى اجتماعى در مقايسه نژادها با هم، چشم‏گيرتر است. جمعيت دو رگه آمريكايى – آفريقايى از 54 سنت درآمد ملى و از 12 سنت دارايى كشور در مقابل هر دلارى كه نژاد سفيد آمريكايى مى‏گيرد، دريافت مى‏كند، اما سهم اسپانيايى تبارهاى، 62 سنت از درآمد و 4 سنت از دارايى و اموال دولتى است. حاصل چنين وضعيتى، تشكيل و تداوم يك قشر ثروتمند است كه آن‏ها نيز از طريق نگهدارى و به كارگيرى ثروت خود، امتيازات سياسى مهمى اخذ مى‏كنند، و به اين وسيله، همواره مستقيم و غير مستقيم در رأس قدرت سياسى قرار دارند، و به نام دولت، سياست‏هاى گردآورى ثروت و اموال را طراحى و اجرا مى‏كنند، و اختلافات و نابرابرى درآمدها را دامن مى‏زنند. اين در حالى است كه قانون دولتى Homesteadدر سال 1862، به هر شخص آمريكايى، اعم از ثروتمند و ضعيف، زمينى واگذار مى‏كرد، تا در آنجا زندگى كند و به مدت 5 سال فرصت داشت تا آن را آباد كند. يا لايحه Giدر سال 1944 به ميليون‏ها نفر آمريكايى كمك كرد تا تحصيلات دانشگاهى كسب نمايند و براى نخستين بار خانه بخرند. اين طرح‏ها، توزيع درآمدها را از طريق مجازات ثروتمندان، بلكه به وسيله فراهم آوردن موقعيت‏هاى برابر براى همه، يكسان مى‏كرد، ولى طى چند دهه اخير، از اين سياست خبرى نيست.
اما چرا اين نابرابرى‏ها به خوبى منعكس نمى‏شود؟ پاسخ آن است كه: ما با دو نوع سيستم خبرى در عصر كنونى مواجه بوده‏ايم. معمولاً نوع مربوط به كشورهاى كمونيستى، همان كتمان مطالب بوده است. كمونيست‏ها غالباً با استقرار سيستم مبتنى بر حذف و سانسور و كتمان خبر، سعى كرده‏اند، مسأله را حل كنند. اما نوع غربى‏اش كتمان و سانسور و حذف از طريق ديگرى است. غربى‏ها انتشار مطالب و اخبار را به طريقى افزايش و گسترش مى‏دهند كه مطلب اصلى در آن ميان گم و گور شود! اولاً شما وقتى صدها و هزاران نوع صدا در فضاى جامعه ايجاد كردى، صداى حق در چنان هنگامه و هياهويى به گوش نمى‏رسد. ثانياً در غرب، دستگاهى هست كه انواع خبرها و اطلاعات و جريانات فرهنگى جديد و دلخواه را توليد مى‏كند و در كنار مطالب و اخبار موجود منتشر مى‏كند. خلاصه، به بيان عاميانه، كشور را شلوغ مى‏كند، و كافه را به هم مى‏ريزد! ثالثاً دستگاه سياسى، تعداد زيادى از خبرنگاران را به اصطلاح مى‏خرد و يا از مجارى مختلفى براى تربيت چنين خبرنگارانى اقدام مى‏كند. بعد وقتى كه با كمك آنها در درون و از درون جامعه مطبوعاتى و فرهنگى و خبرى و هنرى، موج ايجاد كرد، ديگر خبرنگاران هم، به طور ظاهراً طبيعى به دنبال موج كشيده مى‏شوند. يعنى غربى‏ها نمى‏گذارند كه در جامعه آنها موج فقط از ناحيه مخالفين ايجاد شود.(11)

پايان سخن‏

لزوم جنگ و خشونت براى تسهيل در پيدايش آخرالزمان يا بازگشت موعود مسيح به زمين عنصر اصلى و كليدى تصميم‏گيرى و اجراى آن در سياست خارجى آمريكاست. در واقع آنچه در مقابل چشمان بهت‏زده مردم دنيا مى‏گذرد، تلاش براى تحقق باورهاى پيشگويان مسيحى است. آنها براى رهايى از بحران‏هاى درونى بازگشت به عقايد دينى و فراهم آوردن زمنيه بازگشت مسيح را توصيه مى‏كنند. بازگشت مسيح با يك جنگ مقدس صورت مى‏گيرد، نبرد مقدس در آخرالزمان با تروريست‏هاى بربر كه به مخالفت با آمريكا و اسرائيل برمى‏خيزيند، درمى‏گيرد. ائتلاف پروتستان‏هاى بنيادگرا با كاتوليك‏هاى سنت‏گرا، در پى مبارزه با بى‏بند و بارى جنسى و اخلاقى، تلاش براى به كارگيرى نمادهاى مسيحيت در آموزش، برخورد قاطع با سقط جنين، جنايات و انحرافات است. محور اين جنبش را يك گروه پروتستان موسوم به اكثريت اخلاقى به رهبرى جرى فاول تشكيل مى‏دهند كه ديگران آن را همراهى كنند و نهضت جديد مسيحى، نقش مهمى در موفقيت بوش داشته‏اند، به اميد آن كه وى در جهت استيلايى بر هدف‏هاى فوق توفيق يابد، آن‏ها حتى با پخش برنامه‏هاى آموزش انجيل از طريق راديو، تلويزيون، ماهواره راه خود را در وراى مرزهاى آمريكا مى‏كاود. سه تا از بزرگ‏ترين رسانه‏هاى بين‏المللى ميسحى در حد 000/20 ساعت در هفته برنامه توليد مى‏كند كه به 125 زبان دنيا پخش مى‏شود كه بزرگ‏ترين نهاد در پخش برنامه‏هاى بين‏المللى است. بر هر روى، اين فعاليت گسترده مسيحت متعصب اولاً، برآمده از بحران‏هاى آمريكا و تلاشى براى حل آن بحران‏ها است. ثانياً آن‏ها در پى برپايى سيطره يك آمريكا مسيحى بر جهان‏اند.(12)

پى‏نوشت‏ها: –

1. مايكل مور، “آمريكا در… اول است،” جام جم (4 خرداد 1382)، ص 10.
2. دفتر اطلاعات انجمن ايالتى حقوق بشر آمريكا، اسناد حقوق بشر ايالت متحده در سال 2002. به نقل از: روزنامه جمهورى اسلامى (30 و 29 تير 1382)، ص‏6.
3. پل كندى، در تدارك قرن بيست ويكم: جهان تا سال 2025، ترجمه عباس مخبر (تهران: طرح نو، 1372)، ص 435.
4. پل سوئيزى، نقدى بر پاره‏اى از نظريه‏هاى رايج در سرمايه دارى غرب، ترجمه فرهاد نعمانى (تهران: جاويدان، 1356)، ص 19.
5. فرانسيس فوكوياما، پايان نظم، ترجمه غلام عباس توسلى (تهران، جهان امروز، 1379)، ص 14.
6. پاليسى ريسرچ، هراس از كسر بودجه، روزنامه اكونوميست (10 سپتامبر 2003) به نقل از: هفته نامه آمريكا نگاهى ديگر، شماره 120 (14 مهر 1382)، ص 11.
7. فرد دالماير، ” عدالت و دموكراسى جهانى”، ترجمه نرگس تاجيك، دو ماهنامه اطلاعات سياسى – اقتصادى، شماره 188 و 187 (تير و مرداد 1381) ص 82، به نقل از: Visions , 8991.Alternative
8. “افول در ارزش پول ” واشنگتن پست (29 سپتامبر 2003) به نقل از: هفته نامه آمريكا نگاهى ديگر، شماره 120 (14 مهر 1382)، ص 13.
9. ديويد هلد، مدل‏هاى دمكراسى، ترجمه عباس مخبر (تهران: روشنگران، 1361)، ص 260. على اسدى، افكار عمومى و ارتباطات (تهران: سروش، 1371)، ص 31.
10. اندرولوين، طرح و نقد نظريه ليبرال دمكراسى، ترجمه سعيد زيبا كلام (تهران: سمت، 1380)، ص 95. آنتونى آربلاستر، ظهور و سقوط ليبراليسم، ترجمه عباس مخبر، (تهران: پنگوئن، 1367) ص 110.
11. سى، بى. مكفرسون، جهان واقعى دمكراسى، ترجمه على معنوى (تهران: آگاه، 1379) ص 68. شهريار زرشناس، اشاراتى درباره ليبراليسم (تهران:كيهان، 1378) ص 13. رابرت دال، درباره دموكراسى، ترجمه حسن فشاركى (تهران: شيرازه، 1378) ص 48.
12. فرشيد سعيدى، ” هم سويى سياست‏هاى آمريكا با تندروهاى متعصّب مسيحى “، جام جم (4 خرداد 1382) ص 13. آلكسى دوتوكويل، تحليل دموكراسى آمريكا، ترجمه رحمت اللّه مراغه‏اى (تهران: زوار، 1347) مقدمه مترجم. ژان مارى گنو، پايان دموكراسى، ترجمه عبدالحسين نيك گهر (تهران: آگاه، 1381)، ص 131.