ارتداد و آزادى

 

ارتداد و آزادى

آيت اللّه جوادى آملى‏
تهيه و تنظيم از: حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور

يكى از شبهاتى كه براى مخالفت اسلام با آزادى مطرح مى‏كنند حكم فقهى مرتدان است. آن‏ها مى‏گويند: اگر اكراه در عقيده ممنوع است و پذيرش اسلام با آزادى و اختيار انجام مى‏شود، ترك عقيده نيز بايد آزاد باشد پس چرا در مباحث فقهى مرتد و كسى كه از دين بر مى‏گردد به احكام سختى چون قتل و زندان و مانند آن محكوم مى‏شود. حكم ارتداد در ميان فقها مورد اتّفاق است، همه فقها مى‏گويند: مرتد اگر فطرى باشد مجازات او اعدام است و اين حكم با آزادى بيان سازگارى ندارد علاوه بر آن، حكم ارتداد با حق حيات آدمى كه از حقوق مسلّم آن هاست نيز ناسازگار است. بنابراين اگر دين دارى و دين، با تحقيق و رهبرى برهان در انسان شكل مى‏گيرد و در محدوده جزم علمى زمام تصديق و تكذيب در اختيار دليل است و از طرفى دين آزادى را امضاء كرده است، حكم فقهى قتل مرتد با آزادى بيان و حق حيات آدميان ناهماهنگ است.
پاسخ اين شبهه متوقف بر بررسى و تحليل مبادى و مبانى اوليه دين‏شناسى است، يكى از مبادى دين شناسى، شناخت انسان است و بهترين راه شناخت انسان تحليل سخن انسان آفرين در مورد اوست.
خداى سبحان انسان را موجودى شريف و كريم معرفى كرده است: «و لقد كرّمنا بنى آدم»(1) و رمز كرامت انسان را خلافت خود دانسته و فرمود: «انى جاعل فى الارض خليفة»(2) پس كرامت انسان به مقام خليفة اللهى اوباز مى‏گردد و در تحليل معناى خلافت انسان بيان گرديد كه خليفه بايد حرف مستخلف عنه را بزند، نه حرف خودش را. زيرا كسى كه همه امكانات، اعم از راه‏هاى علمى و قدرت‏هاى عملى خود را از خدا مى‏گيرد، اگر به جنگ با خدا مبادرت كند. مثلاً هوش اقتصادى خود را در راه ربا خوارى به كار ببرد اعلام جنگ با خدا كرده است، «فأذنوا بحرب من اللّه و رسوله»(3)؛ يا اگر كسى در جهت براندازى نظام اسلامى تلاش كند در واقع، با خدا مى‏جنگد؛ «الذين يحاربون اللّه و رسوله»(4)؛ و كسى كه با خدا بجنگد چنين كسى هرگز خليفة اللّه نخواهد بود و اگر از اين مقام بهره‏اى نداشته باشد، كرامت ندارد و كسى كه كرامت ندارد از شياطين انس است و از حيوان نيز پست‏تر خواهد بود، «أولئك كالأنعام بل هم أضلّ»(5)؛ بنابراين معيار كرامت و خلافت و ارزش و ضد ارزش را خدا مشخص فرموده است. خداوند به حضرت داود (عليه السلام) چنين فرمود: «يا داود انا جعلناك خليفة فى الأرض فاحكم بين الناس بالحقّ و لا تتّبع الهوى فيضلَّك عن سبيل اللّه انّ الذين يضلّون عن سبيل اللّه لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب»(6)؛ پس معرفت‏شناسى و انسان‏شناسى را بايد از انسان آفرين فرا گرفت.
از سويى دين آزادى انسان را امضا كرده است، نه رهايى او را، بنابراين اگر انسان در فرهنگ دينى مكرّم و خليفة اللّه است، بايد اين راه را تا پايان ادامه دهد و به لوازم خلافت اللهى ملتزم باشد، از اين رو گرچه در محدوده جزم علمى زمام امر در اختيار دليل است، اما اگر كسى پس از انتخاب راه به وسيله دليل و ورود به حوزه دين از دين برگردد، اين لعب و استهزاء به دين است. چنين كسى نزد شارع مقدس هيچ حرمتى ندارد.

مباحث فقهى و كلامى ارتداد

بحثهاى مربوط به مسئله ارتداد، معمولاً از دو جنبه بررسى مى‏شود:
1. فقهى 2. كلامى.
در مباحث فقهى بخشى از آن در كتاب طهارت و بخشى در كتاب ارث و بخشى نيز در كتاب حدود آمده است. و آنچه كه از محدوده فقه خارج است، به مسايل كلامى باز مى‏گردد و بحث خاص خودش را دارد.
محور بحث كنونى در موضوع ارتداد از جهت مخالفت آن با آزادى و حق حيات است. در آغاز بايد مبادى تصوريه بحث (معناى ارتداد) روشن شود. پس حكم كلامى، آنگاه حكم فقهى آن تبيين گردد.
– شايان ذكر است، در حكم فقهى، صرفاً آن بخشى كه مربوط به كتاب حدود است (مهدور الدم بودن مرتد)، مطرح مى‏شود – .

معناى ارتداد

ارتداد، جحود بعد از اقرار و نكول بعد از قبول دين است. كسى كه دين را از روى تحقيق بپذيرد، سپس از آن برگردد، مرتد ناميده مى‏شود.

اقسام ارتداد

ارتداد دو قسم است: ملى و فطرى، ارتداد فطرى يعنى انكار پس از اقرار محققانه دين بعد از بلوغ، در صورتى كه والدين او يا يكى از آنها مسلمان باشند. و ارتداد ملى يعنى انكار پس از اقرار محققانه دين بعد از بلوغ در صورتى كه هيچ يك از والدين او مسلمان نباشد.
در ارتداد فطرى وجود سه عنصر محورى لازم است: 1. هنگام انعقاد نطفه انسان پدر و مادر يا يكى از آن دو مسلمان باشند. 2. كودك در خانواده اسلامى رشد كرده باشد. يعنى در طول دوران قبل از بلوغ مسايل اسلامى را از نزديك ديده و به مقدار تشخيص خود فهميده و پس از بلوغ و تكليف نيز از روى علم و عمد و تحقيق دين را پذيرفته و اظهار كرده است. 3. بعد از تشخيص و قبول حقانيت دين از روى تحقيق، پس از بلوغ آن را انكار كند.
و عناصر محورى در ارتداد ملى چهار چيز است. 1. هنگام انعقاد نطفه انسان هيچ يك از پدر و مادر او مسلمان نباشند. 2. كودك در خانواده غير مسلمان رشد كرده و پس از بلوغ كفر را پذيرفته و مانند پدر و مادرش كافر شده است. 3. پس از كفر با تحقيق اسلام آورده است. 4. بعد از قبول اسلام، منكر شود و به كفر باز گردد.
انكار دين گاهى به انكار يكى از اصول سه گانه دين است و گاهى به انكار يكى از ضروريات دين است البته در صورتى كه به انكار يكى از اصول سه گانه دين برگردد.

مراد از ضرورى دين‏

ضرورى دين به مسايلى گفته مى‏شود كه حكم آن مثل 2*2 براى همگان روشن است. امورى كه پيچيده نيست و نيازى به فكر و استدلال ندارد، مانند توحيد و نبوت و معاد، حقانيت اصل دين و قرآن و رسالت پيامبر، حق بودن نماز و روزه و حج و جهاد و… و به طور خلاصه هر آنچه كه از خطوط كلى دين محسوب مى‏شود، در مقابل احكام نظرى مانند حكمى از احكام شكيات يا سهويات، و يا چگونگى ذبح فلان حيوان يا حكم ذبيح اهل كتاب و…
مسايل ضرورى دين نه نياز به استدلال دارد، نه نياز به تقليد. مثلاً در اين كه حج بر مستطيع واجب است، حج طواف دارد، طواف دور كعبه واجب است و مانند آن، تقليد لازم نيست. تقليد مربوط به جايى است كه حكم براى عمل روشن نيست. اين كه گفته مى‏شود: غير مجتهد يا مقلّد است يا محتاط، براى آن است كه حكم را نمى‏داند. از اين رو بايد به كارشناس رجوع كند. پس ضرورى يعنى چيزى كه بيّن الرشد است و انسان ميداند كه از قرآن و عترت رسيده است.
گفتنى است: امر ضرورى متفرع بر اصول دين است. گاهى يك چيز براى يكى ضرورى است. اما براى ديگرى ضرورى نيست…

حكم انكار ضرورى دين‏

اگر كسى منكر ضرورى دين شود و نتيجه انكار آن را نيز بداند يعنى با اين كه مى‏داند لازمه انكار نماز، انكار سخن پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) است، در عين حال به اين لازم ملتزم شود، در چنين موردى ارتداد پيش مى‏آيد. پس انكار اصلى از اصول دين بى‏ترديد ارتداد آور است. اما انكار ضرورى دين، آن گونه كه در كتاب‏هاى فقهى آمده است، در صورتى كه به انكار يكى از اصول سه گانه دين يعنى توحيد، نبوت، معاد برگردد و منكر ضرورى نيز به اين امر واقف باشد، موجب ارتداد است.
اما اگر انكار چيزى به انكار يكى از اصول برنگردد يا انكار كننده ملتزم و ملتفت نباشد، حكم انكار ضرورى دين درباره او جارى نيست. مثلاً اگر كسى معاذاللّه منكر نماز شد و نمى‏دانست كه معناى انكار نماز، تكذيب پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) است يا متوجه اين امر نبود و اگر او را متوجه كنى، هرگز ملتزم نمى‏شود، چنين انكارى كفرآور نيست. يعنى حكم ارتداد بر او جارى نمى‏شود. هرچند معصيت است و تعزير و تنبيه دارد. بنابراين درباره انكار ضرورى دين كه به انكار رسالت برگردد، دو قيد تنبّه و التزام در همه كتاب‏هاى فقهى لحاظ شده است. تا شخص متنبّه نباشد و به اين لازم ملتزم نگردد، ارتداد صدق نمى‏كند.

حكم كلامى مرتد

مرتد خواه ملّى باشد يا فطرى در هر مقطعى توبه كند ؛ توبه‏اش از جهت بحث كلامى كه مربوط به قيامت و بهشت و جهنم است، مورد قبول ذات اقدس الهى قرار مى‏گيرد. بسيارى از بزرگان مثل مرحوم شهيد به اين معنا تصريح كرده‏اند.(7) هر چند برخى متعرّض آن نشده يا نپذيرفته‏اند، لكن قول حق آن است كه توبه مرتد فطرى و ملى قبول است. به لحاظ بحث‏هاى كلامى همواره رابطه ميان عبد و مولا، خلق و خالق محفوظ است و رحمت الهى شامل حال مرتدى كه توبه حقيقى كند، نيز مى‏شود. اگر مشكلى هست در بحث‏هاى فقهى است كه مرتد فطرى احكام چهارگانه خاص خود را دارد كه بايد درباره او اجرا شود.

تفاوت حكم فقهى مرتد ملى و فطرى‏

گاهى گفته مى‏شود، اگر فطرت در همه انسانها، اعم از مسلمان زاده و غير آن در دوران قبل از بلوغ (زير 15 سال در پسر) يكسان است، چرا حكم ارتداد آنها پس از بلوغ متفاوت است؟
پاسخ‏اش اين است: كسى كه مسلمان زاده است، تقريباً 7 سال از 15 سالش دوران تمييز را در خانواده مسلمان تربيت شد. و رشد كرده و احكام دين برايش روشن شده است. زيرا صاحب شريعت به والدين دستور داده است كه فرزندان را به مسايل اسلامى و دينى دين آشنا و آگاه كنند، نماز را در سنين هفت سالگى يادشان دهند؛«عن موسى بن جعفر (عليهما السلام) عن آبائه (عليهم السلام) قال رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) مروا صبيانكم بالصلاة اذا كانوا أبناء سبع سنين، و اضربوهم اذا كانو أبناء تسع سنين»(8)؛ از اين رو حكم كسى كه شش يا هفت سال قبل از بلوغ‏اش را با تمييز و تشخيص گذرانده از كسى كه در محيط كفر تربيت شده، متفاوت است. مرتد فطرى فطرتش در دين شكوفا شده ولى مرتد ملى فطرتش مستور بوده است. گرچه هر دو داراى نفس ملهمه هستند؛ «فألهمها فجورها و تقواها» (9)؛ اما مسلمان زاده در خانه «قد أفلح من زكيها»(10) زندگى مى‏كرده، كافرزاده در خانه «وقد خاب من دسّيها»(11)؛ بسر مى‏برده است.
بنابراين، هرچند فطرت در همگان يكسان است، لكن آن كه در فضاى اسلامى رشد كرده است و پس از بلوغ، اسلام را با تحقيق و يقين منطقى پذيرفته است، اگر مرتد شود و از دين برگردد. عمل او لعب دين و لهو و استهزاء و تحقير نسبت به دين محسوب مى‏شود، از اين جهت حكمش نسبت به كافرزاده اشدّ است. با توجه به اين مطلب، حكم فقهى مرتد فطرى از ملى متفاوت است.

يقين معتبر در ارتداد

در مسايل مربوط به اصول دين يقين معتبر است و مراد از يقين معتبر در اصول، يقين منطقى است. اين يقين يا از برهان عقلى به دست مى‏آيد، يا از دليل نقلى معتبر متكى به عقل. از اين رو شايد يقين روانشناختى معتبر نباشد يا محل بحث باشد. چون تقليد، در صورتى كه از معصوم (عليه السلام) باشد، از آن جهت كه قول معصوم (عليه السلام) حد وسط برهان قرار مى‏گيرد، حجت است يعنى اگر چيزى را از معصوم (عليه السلام) شنيد يا از قول معصوم (عليه السلام) به چيزى پى برد، حرف معصوم (عليه السلام) براى او يقين منطقى مى‏آورد، نه يقين روانى.
مراد از قول معصومى كه حد وسط برهان است، هر روايتى نيست. بلكه روايتى كه از جهت مضمون نص و از جهت سند متواتر باشد يعنى بايد نظير متغيّر در قياس «العالم متغير و كل متغير حادث فالعالم حادث» يقينى باشد. پس روايات غير متواتر در مسايل مربوط به اصول دين يقين آور نيست.
بنابراين يقين منطقى با برهان عقلى حاصل مى‏شود يا با دليل نقلى معتبر مثل قول معصوم (عليه السلام). اما يقينى كه با قول پدر و مادر يا اشخاص عادى پديد مى‏آيد، يقين روانى است. يقين روانى، يقين معرفت‏شناسى نيست. كفايت يا عدم كفايت يقين روان شناختى درباره امرى بحث خاص خود را دارد.
در بحث ارتداد، يقين منطقى شرط است نه يقين روان شناختى چون بازگشت يقين روانى به تقليد است.

حكم شاك متفحص در موضوع ارتداد

اگر كسى اسلام شناسنامه‏اى و روان شناختى داشته باشد، نه اسلام معرفت شناسانه و منطقى، چنين فردى هر چند در خانواده مسلمان تربيت شده و مسلمان زاده است، ولى چون اسلامش را از روى تحقيق به دست نياورده است يعنى نه از معصوم شنيد، نه برهانى از حكيم و متكلم دريافت كرد، بلكه اسلام موروثى دارد، يقين او نسبت به اسلام يقين روانى است نه منطقى. در چنين فضايى گرچه در بخش اثبات ممكن است خداوند منت نهد و اين گونه دين‏ها را بپذيرد، اما در بخش قهر و عذاب، اثبات حكم ارتداد درباره كسى كه با شنيدن شبهاتى نسبت به اصل دين يا برخى از احكام ضرورى دين مثل نماز، روزه و…شك مى‏كند، آسان نيست. از اين رو حكم مرتد فطرى در مورد چنين كسى كه شاك متفحّص است، جارى نمى‏شود. بلكه اگر حاكم احتمال دهد كه متهم گرفتار شبهه شده است. يعنى اگر اتهام براى محكمه قضايى ثابت نشود هر چند متهم قاطع به خلاف باشد، شايان توجّه است. قطع منطقى به خلاف، درباره مسايل ضرورى دين كار آسانى نيست. چون قطع و جزم رياضى بسيار اندك است. قطع به خلاف يعنى من قطع دارم كه مطلب اين است و جز اين نيست ديگران اشتباه مى‏كنند. بنابراين كسى كه در اثر چند شبهه بدون برخورد با صاحب نظرى خود را قاطع بداند، يقيناً قطع او به خلاف، قطع روانى است، نه منطقى و قطع روانى سبب اثبات حكم ارتداد براى محكمه قضايى نمى‏شود، در اين صورت نيز حكم ارتداد صدق نمى‏كند. در هر عصرى شبهاتى مانند شبهات فخر رازى در فضاى فكرى جامعه پراكنده شود، اگر افرادى نظير خواجه نصيرالدين طوسى نباشند، فضاى فكرى و فرهنگى جامعه آلوده مى‏شود و كسى كه در اثر اين گونه شبهات قطع به خلاف پيدا كند، در حقيقت گرفتار شبهه شده است و حكم شاك متفحص را دارد.
وقتى به ذهن جوان ساده انديشى اين شبهه را القا كنند كه چگونه ممكن است تير شكسته از پاى على (عليه السلام) در حال نماز بيرون بكشند و او احساس نكند و همو در حال ركوع انگشترش را به سائل انفاق كند؟ اگر على (عليه السلام) در نماز غرق حضور خداست، چطور صداى سائل را در مسجد مى‏شنود؟ اين شبهه و امثال آن براى فريب جوان ساده انديش كافى است.
غافل از اين كه على (عليه السلام) خليفه خداست و در قلب مطهر خليفه جز خواسته مستخلف عنه چيزى حضور و ظهور ندارد، هر خاطره‏اى كه در اين قلب بگذرد، خاطره‏اى الهى است. از اين رو، آنجا كه نبايد متوجه باشد، متوجه نمى‏شود و آنجا كه بايد متوجه باشد، متوجه مى‏شود. آنجا كه مربوط به نفس و بدن و تن و دنيا و طبيعت است، هيچ توجهى ندارد. هر چند تير شكسته را از پايش بيرون كشند و آنجا كه سخن خدا و پيام و رسالت الهى مطرح است، سؤال مسكين را كه رسول اللّه است مى‏شنود و پاسخ مى‏دهد: اين تعبير در كلام على (عليه السلام) آمده است كه سائل آبرومند فرستاده خداست «إن المسكين رسول اللّه»(12)؛ خداوند كه به شما امكاناتى داده است، او را مستقيماً به در خانه شما فرستاده است. پس بايد از او دست‏گيرى كنيد و گرنه خدا نعمتش را از شما مى‏گيرد. امامان معصوم (عليهم السلام) هرگاه به مستمندى كمك مى‏كردند، دست خود را مى‏بوئيدند، گاهى مى‏بوسيدند و گاهى بر سر مى‏گذاشتند و مى‏فرمودند: دست ما به دست خدا رسيد. چون خداوند فرمود: «ان اللّه هو يقبل التوبة عن عباده و يأخذ الصدقات»(13)؛ گيرنده صدقات خداست، آرى، اگر انسان اختيار دل را به صاحب دل بسپارد، خودش در آن تصرّف نمى‏كند. از اين رو، وقتى تير از پايش درآورند احساس نمى‏كند. چون اين مزاحم حضور قلب است. اما وقتى سائلى از او سؤال مى‏كند، پاسخ او جواب خواسته الهى است، پاسخ مى‏دهد تا با پيروزى در اين آزمون، خلعت «إنما وليكم اللّه و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و هم راكعون»(14)؛ بر قامت رعناى او پوشيده شود. يعنى اكنون هنگام نزول آيه و بهترين زمان براى توجه است.
پس اين قلب كه در اختيار آن مولاست، صداى سائل را مى‏شنود و به او اشاره مى‏كند. اين مؤيد و مكمّل و متمم حضور قلب و سبب نزول آيه «انما وليكم اللّه» است و در واقع پاسخ على (عليه السلام) به كلام اللّه است.
مرحوم ابن شهر آشوب درباره حضور قلب على (عليه السلام) در نماز ماجرايى از ابن عباس نقل مى‏كند كه جامع اين دو قسمت است و تحليل عقلى ياد شده را با كمك گرفتن از آن روايت مى‏توان تثبيت كرد.
مضمون حديث شريف اين است: دو شتر بزرگ چاق براى رسول گرامى اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) هديه آوردند. رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله سلّم) اصحاب را جمع كرد و فرمود: اگر كسى از ميان شما دو ركعت نماز با حضور قلب كامل بخواند، يكى از دو شتر را به او خواهم بخشيد. چندين بار اين مسئله را به صورت جعاله اعلام فرمود. على (عليه السلام) عرض كرد: من اين عمل را انجام مى‏دهم و چيزى از امر دنيا را در قلبم خطور نمى‏دهم. پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: بخوان كه درود خدا بر تو باد.
وقتى على (عليه السلام) دو ركعت نماز را با اخلاص خواند، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) كه به اذن الهى از قلب‏ها با خبر است. حضور قلب يا خطور خاطره در قلب را مى‏داند، «و قل اعملوا فسيرى اللّه عملكم و رسوله»؛(15) از عطاى شتر به على (عليه‏السلام) منصرف شد. جبرئيل نازل شد و به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) عرض كرد: شتر را به على (عليه السلام) بده. رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: على (عليه السلام) به شرطش عمل نكرد. چون در تشهد نماز به اين فكر بود كه كدام يك از دو شتر را بگيرد. زيرا يكى از شتران چاق و ديگرى چاق‏تر بود. جبرئيل (عليه السلام) بار ديگر از خدا براى رسولش پيام‏آورد و عرض كرد: شتر را به على بده و بدان كه خطور قلب او براى رضاى خدا بود چون على (عليه السلام) قصد كرده بود كه شتر چاق‏تر را در راه خدا ذبح كند و به فقرا صدقه دهد. پس خاطره او خاطره شخصى و دنيوى نيست، خاطره الهى است. پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) گريست و هر دو شتر را به على (عليه السلام) عطا فرمود. آرى، انديشه انتخاب يكى از دو شتر در خاطره على (عليه السلام) در اثناى نماز، سخن گفتن با خداست. او هرگز در نمازش به چيزى از امر دنيا نمى‏انديشد، گفتنى است: اين حديث نشان مى‏دهد كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) عالم بالذات نيست. علم غيب او به تعليم الهى است. خداوند مى‏فرمايد: «علّم الإنسان ما لم يعلم»(16)؛ در اين آيه به رسولش مى‏فرمايد: چيزهايى را كه انسان نمى‏دانست به او آموخت. اين نگار مكتب نرفته به تعليم الهى عالم شد و در آيه ديگر مطلب مهمترى را بيان فرمود: «علّمك ما لم تكن تعلم»(17)؛ ما چيزهايى به تو تعليم داديم كه نه خودت مى‏دانستى، نه در زمين و غير آن كسى هست كه بتواند آن مسايل را به تو بفهماند. يعنى تو آن نيستى كه بدانى، علوم غيبى لحظه به لحظه، با واسطه يا بى واسطه، از جانب خدا به آن حضرت افاضه مى‏شد. پس پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم) به تعليم الهى عالم است. «عن ابن عباس: اهدى إلى رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) ناقتان عظيمتان سمينتان، فقال للصحابة: هل فيكم أحد يصلّى ركعتين بقيامهما و ركوعهما و سجودهما و وضوئهما و خشوعهما لا يهتمّ فيهما من أمر الدنيا بشى‏ء و لا يحدّث قلبه بفكر الدنيا اهدى اليه احدى هاتين الناقتين؟ فقالها: مرّة و مرّتين و ثلاثة،
لم يجبه أحد من أصحابه.
فقام أميرالمؤمنين فقال: أنا يا رسول اللّه أصلّى ركعتين اكبّر تكبيرة الاولى و الى أن اسلّم منها، لا احدث نفسى بشى‏ء من أمر الدنيا، فقال: يا علىّ، صلّ صلّى اللّه عليك.
فكبّر اميرالمؤمنين و دخل فى الصلاة فلمّا سلّم من الركعتين هبط جبرئيل على النبى (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) فقال: يا محمّد ان اللّه يقرئك السلام و يقول لك: أعطه احدى الناقتين فقال رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) إنى شارطته أن يصلّى ركعتين لا يحدّث فيهما بشى‏ء من الدنيا أعطيه إحدى الناقتين ان صلّاهما و انّه جلس فى التشهد فتفكر فى نفسه أيهما يأخذ؟ فقال جبرئيل: يا محمد، ان اللّه يقرئك السلام و يقول لك تفكّر أيّهما يأخذها أسمنهما و أعظمهما فينحرها و يتصدّق بها لوجه اللّه؟ فكان تفكّره للّه عزّ و جلّ لا لنفسه و لا للدنيا فبكى رسول اللّه و أعطاه كليهما.
و أنزل اللّه فيه: «ان فى ذلك لذكرى» لعظة «لمن كان له قلب» عقل «أو ألقى السمع» يعنى يستمع أميرالمؤمنين باذنيه الى من تلاه بلسانه من كلام اللّه «و هو شهيد»؛يعنى و اميرالمؤمنين شاهد القلب للّه فى صلاته، لا يتفكّر فيها بشى‏ء من أمر الدنيا؛(18)
غرض آن كه گاهى با القاى شبهاتى ذهن شفاف جوان ساده انديش را شبهه ناك مى‏كنند. در اين گونه موارد اگر كسى يقين به خلاف هم پيدا كند، شبهه زده و جاهل مركب است. شاهدش اين است: اگر محقق انديشمندى با او بنشيند و مشكل‏اش را حل كند، فوراً از گفته و اعتقاد خود بر مى‏گردد. از اين رو چنين فرد شبهه زده‏اى در آغاز بايد مورد تعليم و تربيت قرار بگيرد، پس اگر با تعليم و تعلّم مشكل او حل نشد و همچنان نسبت به دين دهن كجى كرد، مرحله بعدى امر به معروف و نهى از منكر است. پس اگر هيچ شبهه‏اى نباشد و كسى با علم و عمد در برابر دين بايستد، در مرحله پايانى بايد در محكمه قضايى محكوم به حكم مرتد فطرى گردد. پس از آن اين حكم درباره او جارى مى‏شود. چون اجراى حدود بايد پس از اثبات جرم بر اساس ايمان و بيّنات و قسم و شاهدان يا علم قاضى در محكمه عدل توسط قاضى عادل باشد. تا زمانى كه قاضى عادل حكم را انشا نكند و حَكَمتُ نگويد، حكم ارتداد و مهدورالدم بودن ثابت نمى‏شود. گفتنى است: قاضى بعد از انشاى حكم مهدورالدم بودن نيز ممكن است عفو كند، تخفيف دهد يا حكم را اجرا كند. بنابراين افراد عادى نسبت به او وظيفه‏اى ندارند. چون پس از اثبات ارتداد، امر به معروف و نهى از منكر صدق نمى‏كند. امر به معروف و نهى از منكر براى دفع اين حادثه تلخ است. اما پس از وقوع، رفع آن بر عهده دستگاه قضايى است. بين حدود با قصاص تفاوت جوهرى و اساسى وجود دارد، زيرا قصاص،حق ولى دم است؛ «و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليه سلطاناً»(19)؛ ولىّ دم در مقام ثبوت حكم فقهى بالفعل حق اعدام قاتل را دارد. هرچند در مقام اثبات بايد در محكمه ثابت كند.
به هر تقدير، در مسئله ارتداد، حكم كسى كه محققانه از روى يقين منطقى نه روانى، مسايل اسلام برايش حل شد، و با علم و عمد آن را انكار كند و از دين برگردد با كسى كه اسلامش موروثى و يقينش روان شناختى بوده و اكنون واقعاً شاك متفحص است، يا به شبهه مبتلا شده، متفاوت است. شخص اول گرفتار احكام ارتداد است، اما نسبت به دومى، قانون «ادرأالحدود بالشبهات»(20)؛ انطباق پيدا مى‏كند. گرچه اين حديث مشكل سندى دارد، ولى اين مشكل با شهرت عملى جبران شده است. افزون بر اين كه شواهد ديگرى نيز برابر مضمون اين حديث وجود دارد.چون اثبات حكم ارتداد درباره شاك متفحص با كسى كه شبهه زده است، شبهه ناك است. از اين رو؛ حكم شاك متفحص و محقق كه در صدد تحقيق است از كسى كه لاابالى و بى‏اعتنا به دين و ديانت است و از روى علم و عمد دين را به بازى گرفته، تفاوت دارد.

پى‏نوشت‏ها: –
1. سوره اسراء، آيه 70.
2. سوره بقره، آيه 30.
3. سوره بقره، آيه 279.
4. سوره مائده، آيه 33.
5. سوره اعراف، آيه 179.
6. سوره ص،آيه 26.
7. رك: شرح اللمعة الدمشقيه، ج 9، ص 337.
8. بحار، ج 85، ص 132، ح‏4.
9. سوره شمس، آيه 8.
10. همان، آيه 9.
11. همان، آيه 10.
12. نهج البلاغه، ق 304.
13. سوره توبه، آيه 104.
14. سوره مائده، آيه 55.
15. سوره توبه، آيه 105.
16. سوره علق،آيه 5.
17. سوره نسا،آيه 113.
18. المناقب لابن شهرآشوب، ، موسوعة الامام على بن ابى طالب فى الكتاب و السنّة و التاريخ، ج‏9،ص 197 – 198، ح 4279.
19. سوره اسراء،آيه 33.
20. بحار، ج 74، ص 243،ح 1، باب 10.