او تمام مدت 15 سال اسارت خود به جز ايّام خاص را روزه داشت و در اين مدت بيش از هفتصد بار ختم قرآن نموده و ده جلد كتاب به رشته تحرير در آورد و بيست هزار بيت شعر سرود. شيخ المهندسين
از وى هراسيده و به همين دليل او را ربودند. در سياهى شب او را از خانوادهاش و از ميان پنج كودك خردسالش بر كندند. شيخ عبيد در برابر آنها مقاومت كرده و با آنها درگير شد امّا فزونى افراد و استفاده از مواد بيهوشكننده بر وى غلبه كرد و دست بسته او را به پشت ميلههاى زندان بردند. كوشيدند تا آزادى او را به بند بكشند اما نتوانستند هر چند كه پيكر او را در بازداشت داشتند.
ابوساجد از امامت روستاى جبشيت تبديل به شيخ و امام براى اسراء در زندانهاى دشمن صهيونيستى و اراضى اشغالى فلسطين تبديل شد فلسطينى كه همواره در آرزوى آزادسازى آن بود.
شيخ عبدالكريم عبيد – ابو ساجد – متولّد روستاى جبشيت در سال 1957 ميلادى (1335 شمسى) است روستايى كه درگذشته و همچنان سمبل مقاومت بشمار مىآيد و شيخ راغب حرب شيخ شهداى مقاومت اسلامى از اين ديار بود و سيدعباس موسوى سيدالشهداى مقاومت اسلامى نيز در روز شهادت خود از آن عبور كرد.
ابو ساجد حركت و مسير علمى خود را از مدرسه اين روستا آغاز كرد و سپس راهى بيروت شد تا ادامه تحصيل دهد. وارد دانشكده هنرهاى زيبا در دانشگاه لبنان گرديد و به مدّت 3 سال در اين دانشكده به كسب علم اشتغال داشت. سپس در يكى از مراكز مهندسى به فعاليّت پرداخت امّا در سال 1979 ميلادى جهت زندگى خود را بيكباره تغيير داده و راهى قم در جمهورى اسلامى ايران شد و به حوزه علميه پيوست. شيخ عبيد در 1983 از قم به روستايش بازگشت در آن دوران نيروهاى اشغالگر شيخ راغب حرب را دستگير كرده بودند.
در اين مرحله شيخ عبيد تحصّن اهالى جبشيت را در حسينيه اين شهر به مدت 17 روز رهبرى كرد. اين تحصّن كه در اعتراض به دستگيرى شيخ راغب حرب انجام شد آزادى وى را بدنبال داشت. آن دوره تبلور پيوند ميان اين دو شيخ در مبارزه با قواى اشغالگر و رويارويى با سياست مشت آهنين صهيونيستها بود كه بعدها توسط اراده آهنين مقاومت در هم شكست.
پس از شهادت شيخ راغب حرب در 6 فوريه 1984 شيخ عبيد پرچم مبارزه را بردوش گرفت و مسير شيخ راغب حرب را در رويارويى با اشغالگران ادامه داد و رهبرى تحصّنها و پيگيرى فعاليتهاى تبليغى و برپايى نمازجمعه را نصبالعين خود قرار داد و مورد فشار صهيونيستها واقع شده و در سال 1984 دوباره دستگير شد.
در سحرگاه جمعه 28 جولاى 1989 روستاى جبشيت امام جمعه و شيخ خود را از دست داد كه توسط صهيونيستها ربوده شده بود. چهره خندان و پر نورى كه انوار ايمان و تقوى و صلابت و استوارى در تمامى حركات و سكنات وى هويدا بود. منبر وى در سكوت فرو رفت و پنج فرزند وى تلخى دورى از پدر تجربه كردند. در آرزوى ديدار پدر اسير خود روزگار گذرانيده و به تدريج رشد كرده و بزرگ شدند ولى غم فراق پدر نيز با آنها رشد نموده و بزرگتر شد.
اشغالگران سرنوشت شيخ را با سرنوشت رونآراد خلبان مفقودالاثر اسرائيلى گره زدند و مانع ملاقات صليب سرخ جهانى با شيخ عبيد و كسب خبر از حال و روز وى در زندان شدند. تنها در محاكمه شيخ عبيد و مصطفى ديرانى بود كه تصويرى از آنها پخش شد. صهيونيستها تنها اجازه ارسال 2 نامه به خانوادهاش دادند كه نامه اول در 1996 و نامه دوم نيز چند هفته قبل از آزادى براى دختر شيخ ارسال شده بود.
شيخ عبيد در زندان، امام و رهبر اسراى لبنانى و فلسطينى بود و باسخنان خويش به آنها دلگرمى داده و روحيه آنها را تقويت مىكرد و تاكيد داشت كه سرانجام صبح روشن آزادى فراخواهد رسيد.
او تمام مدت 15 سال اسارت خود به جز ايّام خاص را روزه داشت و در اين مدت بيش از هفتصد بار ختم قرآن نموده و ده جلد كتاب به رشته تحرير در آورد و بيست هزار بيت شعر سرود.
پاسدار اسلام ضمن تشكر از جناب آقاى مهندس مهدى قنبرى كه زحمت انجام اين مصاحبه و ترجمه آن را به عهده گرفتند و ضمن دعاى خالصانه براى موفقيت روزافزون جناب آقاى شيخ عبدالكريم عبيد و پيروزى نهائى مقاومت جهانى اسلامى بر صهيونيست و كفر جهانى متن اين گفتگو را به امت «پاسدار اسلام» تقديم مىنمايد: س: از اينكه به ما وقت داده و فرصتى در اختيار ما گذاشتيد تشكر مىكنم. بار ديگر اين پيروزى يعنى آزادسازى اسراء را كه از جهاتى بزرگتر از پيروزى آزادسازى جنوب لبنان در سال 2000 است به شما تبريك مىگوييم. ممكن است درخصوص چگونگى اوضاع و شرايط اسارت خويش با ما سخن بگوييد؟
ج: بسماللَّهالرحمن الرحيم و الحمدللَّه ربالعالمين و الصلوه و السلام على سيدنا محمد و آله الطيبين الطاهرين. عمليات اسرائيلىها در ربودن اينجانب از منزل در روز پنجشنبه 28/7/1989 ميلادى بعداز نيمهشب انجام شد. من بعداز يك درگيرى كوتاه و بيهوشى توسط قواى صهيونيست به سرزمينهاى اشغالى برده شدم و در آنجا حوالى ساعت 12 جمعه روز بعد به هوش آمدم. از همان ساعت بازجويى آغاز شد و در حدود 3 ماه ادامه داشت. معمولاً بازجويى به شيوه خشن و سخت آغاز مىشود و بازجويان به همراه شكنجه و در فشار قرار دادن اسير، پرسشهاى بسيارى را مطرح مىكنند. با گذشت 3 ماه، از شدت دشوارى بازجوييها تا حدود معيّنى كاسته مىشود و سپس اوضاع به مدت پانزده يا شانزده سال ادامه يافت. س: اسرائيلىها در طول اين مدت زمان طولانى اسارت با شما چگونه تعامل و رفتار داشتند؟
ج: ما اسرائيلىها را دشمن خود مىدانيم و آنها نيز ما را دشمن قلمداد مىكنند لذا زمانى كه يك اسرائيلى شما را به عنوان دشمن به حساب مىآورد طبيعى است كه رفتار و برخورد خشنى با شما داشته باشد اين موضوع گريزناپذير است. دوره اسارت دورهاى سخت و دشوار است. يكى از بازجويان در پاسخ به اين سؤال كه «چرا اينگونه رفتار مىكنيد؟» چنين جمله روشن و واضحى را بيان كرد و گفت: «من اجازه دارم هر كارى كه مىتوانم براى گرفتن اطلاعات از شما انجام دهم. تنها امر غيرمجاز اين است كه اسير زير دست من كشته شود.» اين امر يك اصل است كه به خودى خود به بسيارى از پرسشها در اين مورد را كه «چكار كردند؟» پاسخ مىگويد زيرا در بعضى شرايط تفاصيل قابل بيان شدن نيست و با بيان آنها اسير مناظر و صحنههاى فجيعى را بياد مىآورد. بازجويان صهيونيستى در دستيابى به مقاصد خود از هيچ اقدام زشت و وحشيانهاى فروگذار نمىكردند. س: مىتوانيد مثالهايى را در مورد شيوه شكنجهاى كه درخصوص شما به كار گرفته شده بود، بيان كنيد؟
ج: به عنوان مثال از جمله امورى كه تحمل آن براى ما دشوار بود، كمبود خواب بود. بارها مىشد كه دو يا سه يا چند روز مىگذشت و به ما اجازه خوابيدن بيش از يك ساعت نمىدادند. اگر بعداز دو يا سه روز بيخوابى اجازه يك ساعت خواب را مىدادند، اين رفتار در مقايسه با بيخوابىهاى طولانىتر، خوب به نظر مىآمد. البته اينگونه رفتار در آغاز بازجويى بود. موضوع دوم فشارهاى روانى بود كه اعمال مىشد. به عنوان مثال در مورد من نوار ويدئويى مربوط به پدر و مادرم را بعداز ربوده شدن من پخش مىكردند كه در آن وضعيت روانى آنها نشان داده مىشد. طبعاً انسان از ديدن اين امور متاثر مىشود و آنها گمان مىكردند كه من با اين شيوه ناتوان مىشوم. ديگر اينكه آنها در مورد من از كتك زدن نيز استفاده كردند ولى زياد نبود. همچنين از وسيلهاى براى بر هم زدن تمركز حواس استفاده مىكردند.
آنها صداى ضبط صوت و آهنگ يا موسيقىهاى خارجى و عربى را بسيار بالا مىبردند كه باعث ايجاد نوعى سرگيجه و طنين در گوش مىشود. اين صداها در سلولها پخش مىشد تا مانع تماس ميان برادران شده و حتى جلوى استراحت و خواب اسراء را بگيرد. بعضى از اقدامات خلاف اخلاق نظير فحاشى و تهديدات درمورد انجام امور منافى عفت نيز صورت مىگرفت و در مورد بعضى از اسراء به مورد اجرا نيز در آمد. س: چه عواملى مىتوانند اسير را در تحمّل درد و رنج اسارت يارى دهند و در مورد شما چه عاملى بيشترين تأثير را در تحمل اين گونه مشقّتها در طول مدت دراز اسارت داشت؟
ج: البته اين گونه عوامل در مورد افراد مختلف، تفاوت دارد بدين معنا كه انسانى قادر است اين دشوارىها را تحمل كند كه ايمان داشته باشد. فكر نمىكنم انسان غير مؤمن قدرت تحمّل اين امور را داشته باشد. در حديث آمده است كه صبر در ارتباط با ايمان به منزله سر انسان در ارتباط با پيكر وى است، لذا كسى كه صبر ندارد، از ايمان بىبهره است. عاملى كه ما را در تحمل اين مشكلات يارى مىداد اين بود كه مىدانستيم اين صبر در راه خداوند است و اين اسارت در حكم جهاد مىباشد و انسان مؤمن در صورتى كه در حال جهاد باشد در عرصه نبرد، صبر و تحمل خواهد داشت. در مورد اسير، صبركردن و تحمل داشتن يك تكليف است تا دچار نااميدى در داخل زندان نشود. واقعيت اين است كه حالت نااميدى و يأس در ميان ما بوجود نيامد و ما دچار آن نشديم زيرا انسان مؤمن مىداند دشمن، حداكثر مىتواند او را بكشد و چنين مرگى چيزى جز شهادت نيست وانگهى همانطور كه گفتم من پيش خود حساب كرده بودم كه اين اسارت ممكن است يك يا دو روز يا يك هفته يا يك ماه يا شايد چند سال طول بكشد و ممكن است من در زندان بميرم همين عادت دادن به اين امور بود كه مرا در تحمّل مشكلات صبور گردانيد. حال هرچه رُخ مىداد حتى اگر مرگ بود، چيزى بود كه من آن را دوست داشتم. ما دنيا طلب نبوديم كه حسرت امورى را بخوريم كه از آنها محروم شده بوديم. ما خواهان آخرت بوديم و اسارت نيز گونهاى از انواع جهاد و مبارزه و صبر است. س: آيا قرائت قرآن، روزه و… از وسايل و شيوههايى بود كه براى جلوگيرى از بروز يأس مورد استفاده شما قرار مىگرفت و آيا مىتوانيد عوامل مساعد و كمكدهنده به خود را بيان كنيد؟
ج: در مورد فرد مؤمن طبيعى است كه نماز وسيلهاى اساسى است بطورى كه در قرآن وارد شده است «واستعينوا بالصبر و الصلوة». دوّمين چيزى كه در مورد من بر صبر و تحمل كمك مىكرد. روزه مداوم بود. من تقريباً از روز چهاردهم اسارت خود تا روزى كه آزاد شدم در طول پانزده سال در روزه دائمى بودم به جز ايام عيد و عاشورا كه افطار مىكردم.
علاوه بر اين موضوع قرائت قرآن، شناخت سرگذشت پيشينيان و داستانهاى وارد شده در قرآن كه صبر و تحمل را توصيه مىكرد، عامل بسيار مساعدى بود.
من تقريباً هر هفته يا 10 روز ختم قرآن مىكردم و قرآن را بيش از هفتصد يا هشتصد بار خواندم.
اعمال مستحب و نوافل و برگزارى مناسبات دينى نيز عامل كمكى بود. ما در حالت قطع رابطه با خارج بوديم در چنين حالتى انسان مىبايد خود را آرام كند. من چيزى در دنيا ندارم و فقط آخرت را پيش روى خود دارم و انشاءاللَّه يا از اسارت آزاد شده و به ميان خانواده خود بازمىگردم و يا اينكه خداوند نعمت شهادت را نصيب من مىگرداند كه احدى الحسنيين است. ما بر اين مبنا زندگى مىكرديم. همه انواع عبادت چه واجب و چه مستحب به ما كمك مىكرد كه اوضاع دشوار را تحمل كنيم. س: روشن است كه همه به آزادى اسراء افتخار مىكنند زيرا آزادسازى اسراء پيروزى بسيار بزرگى براى حزباللَّه و شكست و اندوه عظيمى براى اسرائيلىها بود. ارزيابى شما در اين مورد چيست؟ به نظر شما اسرائيل به چه دليلى اين شكست را پذيرفت؟
ج: به طور طبيعى اگر بخواهيم بفهميم كه چرا اسرائيل چنين اوضاعى را پذيرفت مىبايست دريابيم كه سه سال مذاكرات دائمى، آنها را به اين نتيجه رساند. به نظر من علّت اصلى اين بود كه نخستوزير اسرائيل از زمان به قدرت رسيدن خود، كار و دستاوردى مناسب و خوب براى يهوديان انجام نداده بود. من دائماً برنامههاى تلويزيون اسرائيل را دنبال كرده و مشاهده مىكردم كه اكثر سياستمداران و روزنامهنگاران از اين روند مبادله اسراء راضى نبودند و فقط نخستوزير نسبت به اجراى آن شور و شوق داشت. از آغاز كار، شارون با انتفاضه و كشتار و مرگ روبرو گرديد. چه بسا وى در انديشه انجام معاملهاى يك جانبه بود. البته به نظر من علت مهمترى وجود دارد كه همان اسير زنده اسرائيلى بود كه نزد برادران مقاومت به اسارت در آمده بود. اين موضوع حتى تاكنون نيز از اهميّت معينّى برخوردار است. چه بسا وى مسائلى را مىدانست كه از ديد دشمن نجات دادن اين افسر بازنشسته از دست مقاوت را ضرورى و گريزناپذير مىساخت. البته مسائل شخصى نيز وجود داشت بطورى كه جرايد درحال حاضر از روابط وى با نزديكان و بستگان نخستوزير سخن مىرانند.
به نظر من علت اساسى ديگرى در كار است كه جرايد در مورد آن مطلبى ننوشتهاند. علاوه بر اينكه آزادسازى اسراء يك پيروزى الهى بود و تكميل پيروزى سال 2000 بشمار مىآيد، حقيقت ديگرى نيز وجود دارد كه مهمتر است. منظورم اولتيماتوم حزباللَّه به دشمن در اين خصوص بود كه اگر اين مبادله تمام نشود، رزمندگان مقاومت عمليات، اسارتگيرى سربازان اسرائيلى را اجرا خواهند كرد. آنها مىدانند كه اگر حزباللَّه تهديد كند، تهديد خود را اجرا مىكند زيرا در گذشته تهديد كرده و آن را به اجرا در آورده بود. اين هم دليل سومى بر ترس دشمن بود. علل و اسباب متعدّدى وجود دارد به نظر من يك علت در كار نيست بلكه چندين علت وجود دارد كه مجموعاً شرايط اجراى اين مبادله را فراهم ساخت دليل اينكه ما پيروز شده و آنها شكست خوردند اين است كه ما جشن گرفته و مراسم شادى بر پا مىكنيم اما آنها هيچ مراسمى را در بازگشت به اصطلاح اسرايشان بر پا نكردند و ستايشى از آنها به عمل نياوردند. سه اسير كشته شده را به گورستان بردند و داستان به همين جا تمام شد. فرد زنده نيز روانه زندان و بازجويى گرديد. آنها دچار حزن و اندوه بودند و آثار شكست در رفتارشان روشن بود ولى ما در جوّى از پيروزى و افتخار بوديم كه هنوز هم در استبقال اسراء مراسم برگزار مىشود و خانواده آنها و مردم و مقامات رسمى كشور ابراز شادمانى مىنمايند. اين دو چهره متفاوت بهترين دليل بر پيروزى ما و شكست آنها است. س: به نظر بسيارى از تحليلگران مبادله اسرا تأثير زيادى بر كيان غاصب صهيونيستى و جايگاه آن گذارد. به نظر شما برجستهترين اين آثار و نتايج چيست؟
ج: طبيعتاً زمانى كه به رويدادهاى اتفاق افتاده مىنگريم مىتوانيم آثار آن را بر كيان غاصب صهيونيستى مشاهده كنيم. اولاً اين مبادله بر شهرت و آبروى اسرائيل در جهان تأثير گذاشت . بدين معنا كه اسراى اسرائيلى نزد ما با لباس رسمى خارج شدند در حالى كه اسراى ما در نزد اسرائيلىها همگى با غل و زنجير بيرون آمدند و به شكل امنيتى و تحتالحفظ و در حالى كه در محاصره عناصر ارتش صهيونيستى بودند انتقال داده شدند. در مورد پيكر افراد نيز وضع به همين منوال بود. پيكر شهدا همگى در زير خاك دفن شده بودند و چيزى جز استخوان از آنها بر جاى نمانده بود اما اجساد سربازان اسرائيلى كه نزد حزباللَّه بودند در شرايطى بود كه گويى يعنى الآن مردهاند. اين تفاوت حتى در داخل اسرائيل نيز تاثير گذاشت و در بعد رسانهاى بر مصداقيت و اعتبار جهانى اسرائيل ضربه سنگينى وارد نمود بگونهاى كه دموكراسى اسرائيلى در سطح جهان و بينالمللى دچار خدشه گرديد.
ثانياً موضوعى كه از ديد تلويزيون اسرائيل بشدت بدان ضربه وارد آمد، خدشهدار شدن اعتماد و اعتبار دولت اسرائيل نزد ملت خود بود بدين معنا كه اگر حزباللَّه سخن گفته و شارون نيز سخنى بگويد مردم اسرائيل سخن حزباللَّه را باور كرده و سخن سردمداران صهيونيستى را باور نمىكنند. آنها مىدانند كه حزباللَّه همواره راست مىگويد و دولت اسرائيل حقيقت را بيان نمىكند بلكه باتوجه به منافع سياسى سخن مىگويد. سياست و دين با هم فرق دارند مگر در حالتى كه سياست تابع دين باشد. البته صرفاً لبنانيها خوشحال نشدند بلكه تمامى اعراب و تمامى مسلمانان و مستضعفان جهان شاد شدند همه اين مردم احساس كردند كه اين يك پيروزى افتخارآميز است و حزباللَّه ابعاد و اندازه بزرگترى يافت. خود اسرائيلىها مىگفتند اگر اين مبادله صورت بگيرد، حزباللَّه و سيدحسن نصراللَّه تبديل به رهبر اسلامى و رهبر جهانى خواهند شد و مورد توجه تمامى مردم قرار خواهند گرفت و اوضاع جارى در داخل فلسطين نيز تحتتأثير قرار گرفته و ديگر سازمانها نيز در اين مسير تشويق خواهند شد و خواهند فهميد اگر خواستار آزادسازى اسرايشان هستند مىبايست سربازان اسرائيل را بربايند. آنها از اين شيوه حركت و عمل مىهراسند ولى آنچه از آن مىترسيدند اتفاق افتاد بدين مفهوم كه تمامى جهان اسلامى به انسان آزاد شده و سازمانى كه وى را آزاد ساخت يعنى حزباللَّه به ديده احترام نگاه كرد و بدين ترتيب قدر و ارزش اين سازمان و اين شيوه نزد تمامى مردم چه عرب و چه مسلمان و حتى غيرمسلمانان ارتقاء يافت. احساس پيروزى و افتخارى كه بوجود آمد شايد در روز آزادسازى جنوب لبنان نيز مشاهده نگرديد زيرا آزادسازى اسراء بر جريان امور و آينده و اعتبار اسرائيل و اعتبار حزباللَّه تأثير گذاشت. اين مبادله اسراء پىآمدهايى در آينده را بدنبال خواهد داشت. دو موضوع مهم براى اسرائيل مطرح هستند كه عبارتند از امنيت و اقتصاد. اگر يكى از اين دو خدشهدار شود تمامى كشور به لرزه در مىآيد. اگر اقتصاد نباشد و خوراك و آشاميدنى و پول و رفاه نباشد، فرد اسرائيلى آسيب مىبيند موضوع ديگر مرگ يا قتل است. اين دو موضوع چه بوسيله انتفاضه يا مقاومت، اسرائيل را متأثر ساختهاند. در اثر مقاومت بسيارى از يهوديان به كام مرگ فرو رفتند و درحال حاضر نيز انتفاضه جان آنها را مىستاند. اسرائيلىها مىگويند از غزه عقبنشينى خواهند كرد اوضاع امنيتى داخل كيان صهيونيستى باعث بروز نابسامانى اقتصادى در اسرائيل شده است بطورى كه جهانگردى، كارخانهها و ديگر مراكز درآمدى اسرائيل به شدت ضربه خوردهاند و بنابر آمار موجود بسيارى از كارخانهها به ويژه كارخانههاى كوچك بسته شدهاند. بسيارى از مراكز توريستى نيز بسته شدهاند. اوضاع اقتصادى در اسرائيل همانند دو يا سه سال پيش نيست. آينده اسرائيل در گرو امنيت و اقتصاد است و اگر اقتصاد و امنيت خدشهدار شوند آينده اسرائيل دچار خطر مىشود. اگر بخواهيم مبالغه نكنيم بايد گفت نابودى اسرائيل باتوجه به اين اوضاع در آينده نزديك به خواست خداوند حتمى است. س: باتوجه به شرايط و اوضاع كنونى در جهان و وضعيت كشورهاى اسلامى در منطقه و ديگر كشورها اوضاع اسرائيل را چگونه ارزيابى و آينده آن را چگونه مىبينيد؟ مزيتها و نقاط قوّت ما در رويارويى با ديكتاتورى و توسعهطلبى آمريكا و اسرائيل چيست؟
ج: يك مسئله را مىبايست روشن كرد كه مربوط به فرهنگ در پيش گرفته شده از سوى مقاومت اسلامى مىباشد. اين فرهنگ، فرهنگ اسلامى است بدينمعنا كه تفاوتى ميان انسان اسرائيلى كه خواهان پول بوده و مىخواهد زندگى راحتى داشته باشد و دنيادوست است و ميان انسان مقاومت كه دوستدار آخرت است، وجود دارد. البته نه به اين معنا كه انسان معتقد به مقاومت زندگى دنيا و حيات را دوست ندارد بلكه به اين مفهوم كه دنيا را بخاطر خود دنيا دوست ندارد و آن را گذرگاه آخرت مىداند و خانه اقامت دائمى خود در نظر نمىگيرد و تفاوت موجود نيز در همين است. تفاوت در اين است كه اسرائيلى مىگويد حيات و زندگى من در همين دنيا است و لذا بخاطر همين حيات مىجنگد. من در برخوردها و تماسهايى كه در دوران اسارت با آنها داشتم دريافتهام كه مشكل آنها در عدم توانايى در فهم و درك موضوع شهادت مىباشد. آنها نمىتوانند بفهمند كه انسانى از روى خواست خود سوار بر ماشين بمبگذارى شده بشود و مىداند كه كشته خواهد شد و اقدام به انفجار خود در ميان يهوديان بنمايد. از ديد آنها هر قدر هم كه سطح آموزش نظامى بالا باشد نمىتوان به چنين سطحى رسيد. آنها همواره اين پرسش را مطرح مىكردند كه چگونه انسانى به چنين سطحى مىرسد؟ فرهنگ شهادت كه در شرع ما وجود دارد در فرهنگ آنها موجود نيست و نه تنها شهادت بلكه فداكارى عادى هم در فرهنگ آنها وجود ندارد و انسان فدائى كه بخاطر ميهن خود جانبازى مىكند نيز نزد آنها وجود ندارد. جانفشانى بخاطر ميهن در فرهنگ آنها وجود ندارد. آنها صرفاً از اموال و همسران، خانهها و اراضى خود دفاع مىكنند و نگران زندگى و جان خويشند. دفاع نزد آنها چنين مفهومى دارد و دفاع از مسائل عقيدتى يا به عشق آخرت در فرهنگ آنها مشاهده نمىشود. آنها به استهزاء و مسخره مىگفتند شما داريد به بهشت مىرويد. كليد پلاستيكى قرمز به من داده و مىگفتند شما به كسى كه مىخواهد به بهشت برود مىگوييد اين كليد بهشت است. من به آنها گفتم تا بحال نشده است كه من كليد پلاستيكى چه قرمز يا آبى را به كسى بدهم. در ثانى اگر كليد پلاستيكى باشد به همراه فرد شهادتطلب و با آن انفجار تماماً آب خواهد شد ولى من كليد بزرگترى به آنها مىدهم. زندانبان صهيونيست گفت: كدام كليد؟ كليد همان خونى است كه از شهدا ريخته مىشود. من به وى مىگويم در همان لحظهاى كه شهيد مىشود با اولين قط
ره خون وى تمامى گناهانش بخشوده شده و با دومين قطره به باب بهشت مىرسد. با قطره سوم تمامى حوريهاى بهشتى و كليد كاخها در بهشت در دسترس وى قرار دارند و ديگر نيازى به كليد ديگرى نيست. اين باور در نزد جوانان ما وجود دارد و همين جوانان هستند كه در كمال آرامش و خونسردى رفته و به آن شكل به شهادت مىرسند. اين همان فرهنگ شهادت است. فرهنگى كه در پى بدست آوردن احدىالحسنيين است يا شهادت يا پيروزى. آنها اين فرهنگ را ندارند. به همين دليل آينده اعراب و اسلام زمانى كه امّت به مرحله رويارويى با اسرائيل برسند يا زمانى كه انتفاضه در برابر اسرائيل مىايستد و هيچ هواپيما و يا تانك و موشكى در اختيار ندارد، در گرو اين فرهنگ است. وجود سلاح يا تكنولوژى پيشرفته نزد دشمن مسئله چندان مهمى نيست و جبران اين نقيصه را با فرهنگ شهادت مىتوان كرد زيرا اين فرهنگ، سلاحى است كه دشمن در اختيار ندارد. اين سلاح انسان را تبديل به يك بمب قابلانفجار مىكند. سلاحى كه نياز به انبار يا فرودگاه ندارد. انسان مؤمن به ميان مردم مىرود تا بمب متحركى باشد كه در ميان دشمنان منفجر مىشود. به نظر من فرهنگ شهادت يك موضوع اساسى است كه مىتواند امت را به راه درست و صحيح مبارزه با اسرائيل و تلاش براى نابود كردن اين غده سرطانى هدايت كند. س: ما در اين مورد كه سلاح شهادت و فرهنگ شهادتطلبى بزرگترين سلاح نزد ما است توافق نظر داريم. آيا به نظر شما اين سلاح براى حل مشكل كافى است يا اينكه ما نيازمند امور ديگرى نيز هستيم و رويكردها و مسائل معنوى و مادّى ديگرى نيز مورد احتياج ماست؟ درحال حاضر انتفاضه سالهاست كه وجود دارد و سلاحشان شهادتطلبى و عمليات شهادتطلبانه است آنها سلاحى جز اين ندارند آيا به نظر شما اين سلاح براى نابود كردن اسرائيل كافى است يا ما به مسائل ديگرى نيز محتاجيم؟
ج: من گفتم مقاومت يا انتفاضه تانك و هواپيما در اختيار ندارند براى اينكه گونهاى موازنه ميان قوا وجود داشته باشد، تنها فرهنگ و سلاح شهادتطلبى است كه باعث ايجاد موازنه قوا شده است و شكست دشمن را در بعضى موارد نيز بدنبال داشته است. البته اين امور كفايت نمىكند. در واقع اگر هيچ امكان ديگرى در دسترس نباشد فرهنگ شهادتطلبى كفايت مىكند (واعدوا لهم مااستطعتم من قوه…)
من اگر نقش خود را ايفا كرده و بقدر توان خود را آماده كنم خداوند مرا يارى خواهد داد. به عنوان مثال من توانائى ساخت هواپيما يا موشك را دارم و مىتوانم يك جوان را آموزش دهم و يا پول لازم را در اختيار دارم. اگر اعراب و مسلمانان چنين توانائيهايى داشته و اقدام نكنند، كوتاهى كردهاند. مىبايست آمادهسازى كامل صورت بگيرد. مقاومت و انتفاضه هر يك نقش خود را تماماً ايفاء كرده و مىكنند ولى وجود آنها به تنهايى در اين عرصه كفايت نمىكند. در وهله اول ملّتها و سپس رژيمهاى عربى و اسلامى مىبايست همدوش با مقاومت و انتفاضه عمل كرده و آنها را با پول و با سلاح يارى دهند. از سوى ديگر اعراب و مسلمانان جهان در راستاى توليد سلاح همانند اسرائيل و ديگر كشورها گام بردارند بطورى كه اسرائيل در اين مسير حركت كرد و هماكنون سلاحهاى خوبى در اختيار دارد. ما همچنين نبايد دست بسته بنشينيم. ما بايد خود را با انواع سلاح مجهز سازيم كه ممكن است تا عمق دشمن بُرد داشته باشد. ما بايد همانند كشورهاى ديگر تلاش كنيم. اين سلاح درحال حاضر سلاح بازدارنده دشمن قلمداد مىشود و دشمن از آن مىترسد. زمانى كه دشمن از سلاح مادّى و سلاح شهادتطلبى مىهراسد، مىتوان به نابودى آن اميدوار بود. باتوجه به امكانات مادّى موجود نزد اعراب و مسلمانان و وحدت صفوف كه بنياد و اساس هرگونه تفوقى است مىتوان به پيروزى اميدوار بود. اگر يكپارچه نباشيم اسرائيل تكتك ما را در زاويه قرار مىدهد در حالى كه ديگر كشور عربى يا اسلامى خود نظارهگر امور باقى مىماند. ما چنين اوضاعى را در زمان حمله اسرائيل به لبنان شاهد بوديم و ديديم كه اعراب صرفاً نظارهگر باقى ماندند و حداكثر كمك مادى كردند كه بعدها به بهانه تروريسم قطع شد. تمامى امور منع گرديده و حمايت صرفاً در ابعاد كلامى ديده مىشود چنين وضعيت ناتوانى در ميان كشورهاى عربى و اسلامى به مثابه شكست اعراب است. پيروزى در وهله اول مىبايست با فرهنگ شهادتطلبى و سپس وحدت و يكپارچكى صفوف و آمادهسازى كامل در بعد اسلحه و امكانات نظامى چه پيشرفته و غيرپيشرفته باشد كه اعراب و مسلمانان مىبايست بهر وسيله ممكن بدست آورند. بدين معنا كه وجود فرهنگ شهادتطلبى باعث نمىشود كه ديگر مسائل مادى مربوط به سلاح و وحدت كلمه و يكپارچكى صفوف ناديده گرفته شوند. س: در اين راستا نقش حزباللَّه لبنان در امر دستيابى به نتايج مطلوب چيست و ما چه وظيفهاى داريم و تكليف شرعى حزباللَّه و نقش ديگر كشورهاى اسلامى چه مىباشد؟
ج: نكته روشن اين است كه حزباللَّه درحال حاضر مسئوليت مقاومت را به دوش مىكشد. اين امر گريزناپذير بود زيرا اسرائيل در مرزهاى لبنان در منطقهاى در جنوب و بقاع غربى حضور داشت كه اكثريت اهالى آن مسلمان بودند و مسلمانان لبنانى توانستند در طول ساليان در برابر اشغالگرى و تجاوزكارى اسرائيلىها بايستند و به فضل مقاومت و صبورى حزباللَّه بر دشمن پيروز شدند. اين تجربه عظيم و پيشتازانه، حزباللَّه را تبديل به الگويى قابل اقتداء ساخت كه هر انسان خواستار مبارزه با اسرائيل يا مبارز در راه كسب آزادى مىتواند به آن اقتداء كند. البته حزباللَّه وظايف ديگرى نيز به عهده دارد و به همين دليل مىگويم كه نبرد با اسرائيل تازه آغاز شده است.منظورم نبرد بعداز پيروزى است زيرا هماكنون لبنانىها و اعراب و مسلمانان چشم به حزباللَّه دارند. اين حزب مىبايست نقشى پيشتاز در رويارويى با اسرائيل داشته باشد حال اگر حزباللَّه هم خواستار اين نقش نباشد مردم آن را رها نمىكنند و حزباللَّه در اوضاع كنونى چه بخواهد و چه نخواهد در جايگاه رهبرى در اين منطقه قرار گرفته است زيرا رهبرى و پيشتازى را در اختيار داشته و صاحب تجربه يگانه و منحصر به فرد در ميان اعراب در پيروزى بر اسرائيل مىباشد. بنابر اين بر حزباللَّه است كه خود را آماده كرده و براى رويارويى با اسرائيل برنامهريزى كند چرا كه هر لحظه امكان بروز رويارويى و نبرد وجود دارد. اسرائيل مىداند در صورتى كه مبادرت به بمباران كند و مرتكب قتل بشود، پاسخى را دريافت خواهد كرد. مىدانيم كه حزباللَّه به ويژه در سه يا چهار سال قبل از پيروزى به مرور خود را آماده كرده است و براى رويارويى آمادگى دارد بنابراين با وجود چنين آمادگى كاملاً طبيعى است كه مقاومت در جايگاه رهبرى باقى بماند. نقش ديگران چيست؟ ج.ا.ا نيز نقشى را به عهده دارد و مشكل ما اين است كه اكثر اعراب و مسلمانان يا با اسرائيل رابطه برقرار كرده و يا در تلاش براى برقرارى صلح و عادى سازى روابط و اطمينان خاطر دادن به دشمن و جلب رضايت آمريكا يا اسرائيل يا ديگر كشورها هستند و تنها كشورى كه در خط رويارويى قرار داشته و دشمن نيز تأكيد كرده است كه دشمن درجه اول و بزرگ و در بعضى موارد يگانه دشمن اسرائيل است همان ج.ا.ا مىباشد زيرا از توانايى و امكانات مادّى و علمى برخوردار است و توانسته است سلاحهاى پيشرفته را بسازد
و با دشمن اسرائيل با سلاحهاى مدرن طرف شود. وجود چنين امكاناتى در ج.ا.ا اين كشور را در موقعيت رهبرى و پيشتاز قرار مىدهد كه از ابتكار عمل لازم در صورت تحميل شرايط جهاد در جهان اسلام برخوردار است. وحدت ميان مقاومت در لبنان با كشورهايى نظير سوريه كه گزينه مقاومت را برگزيدهاند (و بخواست خداوند عراق) همبستگى و وحدت لازم براى مواجه شدن و گشودن يك جبهه كامل ميان ملتهاى اسلامى مؤمن به مقاومت و اسرائيل را فراهم مىسازد. به نظر من شمارش معكوس پايان كار اسرائيل آغاز شده است. س: نظرات گوناگونى در مورد فلسطين و حل مشكلات در فلسطين وجود دارد. عدهاى مىگويند كه مىبايست دو كشور اسرائيل و فلسطين در اين منطقه ايجاد شوند به نظر شما مىتوان چنين راه حلى را به عنوان يكى از مراحل منتهى به پيروزى بزرگ پذيرفت؟
ج: به نظر من اين راه حل صرفاً يك ايده است كه عملاً در عرصه واقعيت پياده نخواهد شد. حتى اروپائيها و امريكائيها كه اين ايده را مطرح كردهاند و در صدد حل اين مشكل از طريق طرح نقشه راه يا ديگر طرحها هستند همواره اين پرسش را هم دارند كه آيا اسرائيل اين راه حل را خواهد پذيرفت يا نه؟ آيا اسرائيل وجود كشور ديگرى در همسايگى خود را خواهد پذيرفت؟ حال اگر اسرائيل بپذيرد، مشخصات اين كشور چه خواهد بود؟ آيا مىتوان اين كشور را كشور ناميد به ويژه اينكه نه سلاح خواهد داشت و نه اقتصاد مستقل و تمامى امور بدست دشمن اسرائيلى خواهد بود؟!
اين كشور در واقع تصويرى از يك كشور است. چيزى شبيه به يك كشور و تنها بخشى از آن در همسايگى اسرائيل وجود خواهد داشت. كشورى قطعه قطعه شده كه ارتباط ميان غزه و كرانه باخترى و ديگر نقاط قطع شده و هيچ گونه ارتباط جغرافيايى ميان آنها وجود نخواهد داشت.
اولاً: ايده چنين كشورى نيز مورد پذيرش دشمن نيست و كسانى كه مىگويند دشمن آن را خواهد پذيرفت دچار خيالبافى هستند.
ثانياً: اگر چنين كشورى با آن شرايط و احوال كه بر شمرديم برپا شد و دچار چنين قطع ارتباط جغرافيايى بود نمىتوان گفت صفات و ويژگيهاى يك كشور را دارد زيرا اين كشور داراى حمايت و آزادى مطلوب نخواهد بود.
ثالثاً: حتى اگر قبول كنيم كه كشورى بنام فلسطين از آزادى برخوردار باشد با پذيرش چنين امرى يك سرى تعهدات و التزامات پيش مىآيد كه از سوى كشورهاى بزرگ و ديگران تضمين مىشود. كه در صورت مخالفت با اين تعهدات تنها با اسرائيل مواجه نخواهد شد بلكه تمامى اين كشورها را در برابر خود خواهد يافت وانگهى ما اين پرسش را مطرح مىكنيم كه آيا به اين شكل مىتوان مسئله فلسطينيان موجود در خارج و آوارگان فلسطينى را حل كرد؟ البته بايد متوجه بود كه اين موضوع از ديد اسرائيل بمثابه خط قرمز است. روشن نيست كه با برپائى اين كشور شرايط بازگشت فلسطينيان به فلسطين فراهم بشود. اين در صورتى است كه در مورد حل عادلانه صحبت كنيم.
هيچ فرد مسلمان حاضر به پذيرش راه حل غيرعادلانه نيست. راه حل عادلانه درست برخلاف اين امر است و هركسى و هر طرف مىبايست حقوق غصب شده خود را بازيابد. درحال حاضر نمىتوان از فلسطينيان خواست كه صلحطلب باشند زيرا به آنها تجاوز شده است. كيان صهيونيستى موجود كيانى غاصب است، كه مىبايست به شكلى پايان يابد كه اوضاع به شرايط قبل از اشغالگرى صهيونيستها در فلسطين بازگردد و هر صاحب حقى حق خود را بازستاند. ديگر اينكه هر انسانى كه تا حدودى از شرع حنيف اسلام آگاه باشد خواهد گفت كه جايز نيست در برابر ضايع شدن حقوق ساكت ماند. لذا راه حل مرحلهاى يا غيرمرحلهاى پذيرفته نيست. چه كسى اين امر را تضمين مىكند؟ خوب اگر الآن بپذيريم كه راه حل مرحلهاى است چه كسى حاصل و نتايج مترتب را تضمين خواهد كرد؟ همه جهانيان خواهند گفت شما خودتان زير قرارداد و توافق صلح را امضاء كرديد و باختيد چه ملتى تضمين خواهد داد؟ امريكا يا ايران؟ بنابراين من نمىتوانم راه حل مرحلهاى را بپذيرم. در ضمانتها راه حل اساسى وجود ندارد كه رسيدن هر صاحب حق به حق خود را تضمين كند. س: مىخواهيم وارد موضوع ديگرى بشويم كه در ارتباط با ولايتفقيه مىباشد. ما خواهان نظر شما در مورد نقش ولىفقيه يا ولايتفقيه در جامعه معاصر اسلامى هستيم؟ ابعاد سياسى و اجتماعى و تاثير آن در حركت عظيم اسلامى فعلى در جامعه شيعى به شكل خاصّ و در جامعه اسلامى و عرصه منطقهاى به شكل عام را بيان نماييد.
ج: البته نكته مهم در جهان اين است كه امت و مردم مىبايست رهبر و مسئولى داشته باشند كه هادى امت باشد و اين امر در فقه شيعه يا غيرشيعه پذيرفته شده است اگر ولىفقيه در نزد ما نائب و جانشين امام معصوم است در نزد برادران اهل تسنن خليفه مىباشد. چه خليفه و چه ولىفقيه صفات و ويژگيهايى دارند كه بوسيله شورا و ديگر وسايل معرفى مىشود. ولىفقيه و خليفه علىرغم تفاوت عقلانى ميان آنها عاملى هستند كه مىتوانند امت را وحدت بخشند. در صورتى كه به مرجعيت فقيه قائل شويم ممكن است چند مرجع در يك زمان وجود داشته باشند. ولى از نقطه نظر رهبرى سياسى امت لازم است كه رهبرى سياسى از صفات مرجعيّت فقهى و دينى برخوردار باشد تا مردم به وى مايل شوند. چنين ولايتى مىبايست يگانه باشد و چنين ولايتى مىتواند اهداف امت را يكپارچه سازد. توحيد مشتق از وحدت و يگانگى ذات الهى است.
وحدت پيامبر؛ وحدت ولى؛ وحدت كتاب؛ وحدت شرع؛ وحدت عقيده و چنين وحدتى در مسائل مربوط به رهبرى امت نيز مىبايست موجود باشد. زيرا اختلاف باعث ايجاد شكاف مىشود. اختلاف امت را در برابر دشمن تضعيف مىكند اين نه فقط در اين مرحله بلكه از ابتداى شكلگيرى جامعه اسلامى و قرنها از دوران ائمه عليهمالسلام صادق بوده است. زمانى كه امور سياسى و حاكميت بر مردم گريزناپذير باشد. لازم است كه ولىفقيه به اين امور بپردازد. ولايتفقيه باعث ايجاد وحدت كامل در برابر دشمن مىشود و اين امر در شريعت ضرورت دارد. اگر ولىفقيه نبود عالم جامع الشرايط مىتواند جلوى تفرقه امت را بگيرد.
اين امر در ميان مسلمانان كاملاً ضرورت دارد و براى مسلمانان در شكل كلّى آن لازم مىباشد زيرا اگر چنين رهبرى وحدتبخش وجود نداشت تفرقه و تشتت در ميان امت پديد مىآيد و موجبات پيروزى دشمن را بر امت فراهم مىسازد. ما در حال حاضر شاهد اين وضعيت در هر يك از كشورهاى اسلامى هستيم. حال اگر شيخ و عالم مسئولى در رأس نهضتى وجود نداشته باشد و آن دولت در مبارزه خود پيروز هم شود از آنجايى كه ارتباطى با ولايت و ولىفقيه و پيوندى با ساير مسلمانان در جهان اسلام نداشته و تحت لواى پرچم اسلامى نبوده بار ديگر شكست خواهد خورد. بنابر اين به عنوان حقيقتى غيرقابل انكار يگانه حافظ پيروزى در رويارويى با دشمن و يگانه عامل وحدت امت همان ولىفقيه مىباشد و اين ولىفقيه است كه امت اسلامى را رهبرى خواهد نمود. س: به نظر شما اصلىترين موانع موجود در سر راه جنبش اسلامى كنونى چيست؟ آيا به جز تفرقه و تشتت كه ذكر كرديد مشكلات ديگرى نيز در سر راه وجود دارد؟
ج: در مرحله اول تفرقه ثانياً بىفرهنگى و درك و فهم غلط از اسلام و تمسك به اسلام صورى و ظاهرى به جاى تمسك به اسلام حقيقى و واقعى. س: اسلام حقيقى چيست؟
ج: اسلام واقعى اسلامى است كه بر قلب حضرت محمد«ص» نازل گرديد. اين همان اسلامى است كه عزت مسلمانان را تضمين مىكند زيرا خداوند عزت خود را با عزت مسلمان واقعى مترادف و قرين گردانيد. عزت مسلمان بخاطر عزت خداوند است و به همين دليل گفته شده است حرمت برادران دينى نزد خداوند هفتاد بار بيشتر از حرمت بيتالحرام و كعبه است. حال چنين عزتى چگونه تأمين مىشود؟ با حفظ و صيانت از اسلام و فهم درست از اسلام به همان شكلى كه نازل شده است. به عبارت ديگر حديث معروفى از امام صادق«ع» به اين مضمون وجود دارد كه به ايشان مىگفتند سخنانى از شما به ما مىرسد كه ما آنها را خوب نمىفهميم ايشان مىگفتند اگر با كتاب خداوند تعارض داشته باشد ما نگفتهايم. ميان كتاب و سنت توافق وجود دارد. سخن كامل را از ائمه بايد اخذ و اسلام را از طريق احاديثى كه از آنها رسيده است درك كرد. احاديثى كه همسو با آيات قرآنى هستند و احاديثى كه واجد ويژگى يكپارچگى و يگانگى و همسويى با قرآن مىباشند. مشكل فعلى ما اين است كه اختلافنظرها در جهت غنىتر و پر بارتر نمودن اجتهاد نيست. اختلاف امت كه در راستاى اجتهاد باشد نعمت محسوب شده است و صحيح است. بنابراين فرهنگ اسلامى بايد براى غنى ساختن دين و انديشه و شريعت باشد نه اينكه وسيلهاى براى اختلافافكنى و نبرد و منازعه ميان آنها. اين چنين دركى از دين همان اسلامى است كه منجر به عدمكشمكش طائفهاى مىشود. وحدت در وهله اول، عدمكشمكش در وهله دوم، درك و شناخت دشمن در وهله سوم. بسيارى از منازعات داخلى وجود دارند كه دشمن مىخواهد در ميان كشورهاى اسلامى ايجاد كند ما بايد از ورود در اين درگيريها اجتناب كنيم و به رويارويى با دشمن واقعى بپردازيم. درحال حاضر دشمن واقعى شناخته شده اسرائيل و امريكا و همدستان آنها مىباشند اگر ما شناخت واقعى از دشمن داشته باشيم مىتوانيم حيلهها و توطئههاى دشمن را تشخيص دهيم و معركه و درگيرى اصلى را با او داشته باشيم. بنابر اين جهت و سمتگيرى و رويكرد ما همان مقاومت در مقابل دشمن است كه مشخص شده است و ديگر اينكه از تفرقه ميان مسلمانان جلوگيرى گردد.
مبناى اصلى همان وحدتى است كه باعث حفظ امّت و پيروزى بر دشمن شده و امت را به شكل درستى كه مورد رضايت خداوند باشد در مقابل دشمن قرار داده و پيروزى را به ارمغان آورد و ما آن را در لبنان تجربه كرديم. در باور ما اين امر جزء مقدمات ظهور ولىعصر«عج» است اما انتظار نبايد انتظار منفى باشد كه مترادف با درخانه نشستن و دست روى دست گذاشتن است. انتظار مىبايست مثبت بوده و در جهت آمادهسازى براى آن مرحله بايد باشد كه انشاءاللَّه فراخواهد رسيد. س: ما از شما بخاطر فرصتى كه در اختيارمان قرار داديد تشكر مىكنيم. چه پيامى براى ملّت ايران داريد؟
ج: ملت ايران از ويژگى حضور و نفوذ در قلب و روح هر مؤمن برخوردار است.
پيام من در وهله اول اين است كه به ملت ايران بگويم شما در قلب من جاى داريد.
در حديثى كه از پيامبر اسلام«ص» رسيده است ايشان فرمودند: زمانى كه اختلاف در ميان شما اعراب بيفتد و از دين روى برتابيد خداوند امتى غير شما را خواهد آورد. هنگامى كه رسولاللَّه اين سخن را مىفرموده رويشان به سلمان فارسى بود. اصحاب پرسيدند: چه كسانى؟ پيامبر فرمودند آنها از قوم سلمان هستند كه دين را احياء خواهند كرد. البته منظور اين نيست كه حتماً بايد فارس باشد كه بتواند دين را احياء كند بلكه منظور اين است كه از اهل ولايت و اهل فرهنگ شهادت و فرهنگ امام حسين«ع» و از اهل طرفدار وحدت اسلامى است.
به نظر من شما پارسيان رأس ملتها و امم هستيد و چشم امت اسلامى و قلب آن به شمار مىآييد.
البته نكته ريزى كه به شما واجب مىشود اين امر است كه دشمن شما را به مثابه دشمن شماره يك خود در نظر مىگيرد. آنطور كه من مىفهمم اسرائيل و آمريكا ملت ايران را دشمن اساسى خود محسوب مىنمايند. منظورم از واژه ملت اين است كه آنها در دشمنى خود تفاوتى ميان رئيس جمهور و ولىفقيه يا رئيس مجلس و ديگران قائل نيستند و كليّت ملت ايران را دشمن قلمداد مىكنند.
باتوجه به اين امر مىبايست خود را آماده كنيم و ملت را نيز آماده سازيم و خود را به انواع سلاح و تجهيزات آماده كرده و ملت را اساس اين جهاد قرار دهيم. عمران و آبادانى و سازندگى از يك سو و تجهيزات نظامى از سوى ديگر بايد مهيّا گردد. هر فرد كه مىتواند سلاح در دست بگيرد و دشمن را از پاى در آورد، بايد در اين عرصه وارد شود. ما بايد در كليه عرصهها با دشمن روبرو شويم نكته اساسى و مهمتر همان فرهنگ شهادتطلبى است. همانطور كه امام خمينى«قدس سره» فرمودند ما هر چه داريم از عاشوراى امام حسين«ع» است. اگر اين فرهنگ در ميان ما وجود دارد كه بايد خدا را سپاس گفت. و اگر در موردى كوتاهى شد اشكال از ماست. وظيفه ملت اين است كه در اين مسير حركت كند از اين رو من به ملت ايران مىگويم خداوند ويژگى خاصى را به شما داده است و ولىفقيه را از متقىترين افراد امت اسلامى از ميان شما برگزيده است.
درحال حاضر هيچ ملت يا كشورى در جهان نيست كه چنين ويژگى داشته باشد اين نعمت همان وجود ولى و وارث پيامبر و وارث امام معصوم است كه در ميان شما است و بايد شكرگزار بوده و براى ولىفقيه مشكل ايجاد نكنيد. امت و زمامداران را دچار اشكال ننماييد. اگر حقوق و مطالبات و درخواستهايى وجود دارد كه ملّت نيازمند آن است و درست هم مىباشد بايد اين امر به شكلى آرام مطرح شود و به دشمن و به ويژه آمريكا و اسرائيل بهانه ندهيم تا وارد صفوف ما شود و تفرقه ايجاد كند و خواستههاى ما را تبديل به وسيلهاى عليه خودمان بنمايد.
آيا دشمن خواهان ضربه زدن به ما نيست؟ آيا ما هم بايد دشمن را در اين كار يارى دهيم؟ ايجاد تفرقه در صفوف ما حرام است. شما بايد وحدت صفوف خود را حفظ كنيد و ياور مسلمانان جهان باشيد. و رهبرى جهان را بدست بگيريد و پيشرو مسلمانان جهان باشيد تا به عزت دنيا به حول و قوه الهى دست يابيد. خداوند را سپاس كه نعمت ولىفقيه و امام خمينى«قدس سره» و هماكنون رهبر معظم انقلاب و كليه خدمتگزاران را به شما ارزانى كرده است. اميد است انشاءاللَّه در آخرت نيز در جوار محمد«ص» و آل محمد عليهمالسلام باشيد. والسلام عليكم و رحمةاللَّه پاورقي ها: