دين و مديريت كارآمد

##نگارش و تدوين: حجة الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور##
با ظهور انقلاب اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى (ره) و برقرارى نظام جمهورى اسلامى با محوريت ولايت فقيه، رهبران تفكّر جدايى دين از سياست در آغاز با طرح مسئله تخصّص و تعهّد و اين كه آيا تخصّص مقدّم است يا تعهّد، به اين مسئله دامن زده‏اند كه مديريت علمى براى اداره كشور ضرورت دارد نه مديريت فقهى. بلكه بالاتر از آن گفته‏اند: به لحاظ اين كه فقه مجموعه بايد و نبايدهاى كلى و احكام و مسائل فردى و مبيّن حلال و حرام و طهارت و نجاست است، اصلاً فقه مديريت ندارد و آن چه كه جامعه را سامان مى‏دهد و سازمان‏ها را كار آمد نشان مى‏دهد علوم و فنون بشرى است كه از جمله آن علوم و فنون، علم مديريت است.
اساس اداره امور اقتصادى و سياسى و بين المللى به مديريت علمى نياز دارد و از جمله اصول مديريت برنامه ريزى است در حالى كه فقه فاقد برنامه‏ريزى است و چون چنين است پس بايد سياست و اداره امور سازمان‏هاى صنعتى، سياسى، اقتصادى و فرهنگى و… به مديران علمى سپرده شود و با اين مقدمه نتيجه‏گيرى كرده و گفتند: وقتى فقه مديريت نداشته باشد، از ولايت فقه سخن به ميان نخواهد آمد، چه رسد به ولايت فقيه. به عبارت ديگر: اين دسته مى‏گويند: دين مجموعه‏اى از عقايد و احكام و اخلاق و حقوق است كه مربوط به مسايل فردى است و ربطى به مديريت ندارد. چون عقايد يعنى اعتقاد به توحيد و نبوّت و معاد و امامت و…، احكام يعنى دانستن حلال و حرام، طهارت و نجاست و… و عمل به آنها؛ اخلاق يعنى عادل بودن و ظالم نبودن، راستگو بودن و دروغگو نبودن، رؤوف و مهربان و خلق نيكو داشتن و متواضع بودن، حسود و طمّاع و كينه‏توز و عبوس نبودن و…، حقوق يعنى رعايت حق مردم و حرمت تجاوز به مال و جان و عرض آنان و…به علاوه يك سلسله احكام قضايى كه براى تنبيه متجاوز در صورت تعدّى از اين حقوق وضع شده است. همه اين امور چهارگانه بيان رابطه فرد با خدا و خود و مردم است و كارى به چگونگى اداره كشور ندارد. كشور با چندين وزارت خانه اداره مى‏شود كه هيچ يك از آيين نامه‏ها و مصوّبات آن‏ها را فقه تنظيم نمى‏كند. چگونگى حل مشكلات اقتصادى كشور، حل مشكل تورّم، حل مسئله اشتغال و مسكن و ازدواج كه مورد نياز زندگى روزانه مردم است، راه صحيح بهره‏بردارى از معادن و… در صورت سوق دادن اقتصاد كشور به سوى صنعتى شدن ؛ چگونگى مهار آبها و سدسازى و… در صورت سوق دادن اقتصاد كشور به سمت كشاورزى و…، اينها نيازمند كارشناسى و مهارت‏هاى ويژه‏اى است و فقه توان ارائه راه كارهايى در اين زمينه را ندارد. بنابراين مديريت كشور بايد به دست متخصصان علوم و فنون سپرده شود، چون كشور با مديريت صاحبان فنون اداره مى‏شود، نه با احكام فقهى. و حتى از اين مقدّمات نتيجه‏گيرى كردند كه رهبران دينى و روحانى بايد از پذيرفتن مناصب سياسى كناره‏گيرى كنند و در چگونگى اداره امور مملكت دخالت ننمايند. پاسخ به شبهه ناكارآمدى حكومت دينى‏
سرچشمه ناكارآمدى حكومت دينى محدود كردن دين در نقل و خارج ساختن عقل از صحنه شريعت است. اگر دين را به ظاهر آيات و روايات محدود كنيم و هرچه خارج از اين دو باشد را غير دينى بدانيم، توهّم ناكارآمدى دين در اداره امور جامعه پديد مى‏آيد. لكن دين در نقل (كتاب و سنت) خلاصه نمى‏شود منبع دين حكم خدا و اراده ذات اقدس الهى است و كاشف از اين اراده دليل دينى است و دليل دينى مجموعه عقل و نقل است. برهان عقلى مانند دليل نقلى جهت شرعى است. يعنى همان گونه كه با ادله نقلى (آيه و روايت) مسئله فقهى مثل وجوب نماز، وجوب قرائت يا اصولى مثل استصحاب ثابت مى‏شود، محتواى دليل عقلى مانند قبح عقاب بلا بيان نيز اصولى مانند برائت و… كاشف يا ناقل بودن اجازه و ربيع فضولى مسئله‏اى فقهى را اثبات مى‏كند و…و در اين جهت تفاوتى ميان دليل عقلى و نقلى نيست.
همچنين در مورد احكام تعبّدى و توصّلى نيز ميان دليل عقلى و نقلى تفاوتى نيست. همان‏گونه كه محتواى دليل نقلى گاهى حكم تعبّدى است كه نياز به قصد قربت دارد و گاهى توصّلى است كه قصد قربت در آن معتبر نيست، مگر اين كه تحصيل ثواب داشته باشد، محتواى دليل عقلى نيز اين‏گونه است. گاهى تعبّدى است و گاهى توصّلى. پس حجّيت شرعى در امور چهارگانه مشترك ميان دليل عقلى و نقلى است.
گفتنى است: قداست وحى بحث ديگرى است. حكمت و كلام و فقه و اصول يا هر علم ديگرى با وحى قابل مقايسه نيست، حكيم و متكلّم و اصولى و فقيه يا هر عالم ديگرى نيز با انبياء و ائمه عليهم السلام قابل قياس نيستند، «لايقاس بآل محمد(ص) من هذه الامّة أحد»(1). نكره در سياق نفى در روايت مفيد عموم است و غير از جن و انس فرشتگان را نيز شامل مى‏شود. پس نه چيزى باوحى (كلام اللّه) قابل سنجش است، نه كسى با خاندان عصمت و طهارت (عليهم السلام) قابل مقايسه است. چون وحى فيض مستقيم خداست كه از كانال عصمت عبور مى‏كند، «بأيدى سفره* كرام بررة»(2). از اين جهت ميان عقل و نقل تفاوت بسيارى است. برهان عقلى را با وحى نبايد سنجيد. چون آنچه حكيم و متكّلم و يا فقيه و اصولى مى‏گويند، مفاهيمى است كه منشأ ذهنى دارند، و از واقع حكايت مى‏كنند نه واقع را به انسان نشان دهند. زيرا مفاهيم محصول علم حصولى‏اند، نه معلوم علم حضورى و برهان عقلى با استنباطهاى فقيه از ظاهر آيه و روايت سنجيده مى‏شود. به خلاف وحى كه با متن واقع تماس دارد. پس حجّيت شرعى حكم عقل مطلبى جدا از قداست وحى و دريافت كنندگان مستقيم آن (معصومين(ع)) است. كوتاه سخن اين كه اشكال متفكران انديشه سكولاريزم مبنى بر ناكارآمدى مديريت فقهى از اين جا سرچشمه مى‏گيرند كه آن‏ها دين را در فقه خلاصه مى‏كنند و فقه را به متون نقلى اختصاص مى‏دهند و چون از حكومت و مديريت سخن مى‏گويند، موضوع صنعت را مطرح مى‏كنند و مى‏گويند: كشور بدون صنعت اداره نمى‏شود و صنعت هم دينى و فقهى نيست. پس فقه نمى‏تواند كشور را اداره كند چون فارغ از مديريت علمى است. غافل از اين كه اولاً: دين اعم از فقه و فقه جزئى از علم دين است و ثانياً: هر دليل قطع‏آور يا اطمينان بخش در هر رشته علمى حجة اللّه است و بايد بر طبق آن عمل كرد.
براى پاسخ تفصيلى به شبهه كارآمدى حكومت دينى، لازم است به بيان مديريت در آموزه‏هاى اسلامى و مزاياى آن اشاره شود.
گرچه علم مديريت، علمى جديد و مربوط به جهان مدرن است و پيدايش آن را با نظريه مديريت علمى توسط چارلز تيلور همراه مى‏دانند و به دنبال آن به نظريه مديريت اصول گرايان و نظريه بوروكراسى و مكتب روابط انسانى و مديريت اقتضايى مى‏پردازند. اما بررسى تاريخى نشان مى‏دهد كه اصل مديريت در واحدهاى، اجتماعى، ادارى، بازرگانى و تجارت و امثال آن در گذشته نيز وجود داشته و افراد با بينش‏ها و اصولى آن واحدها را اداره مى‏كردند. علاوه آدميان همواره به صورت جمعى زندگى كرده و حكومتى براى انتظام بخشيدن به امور آنان وجود داشته است. زيرا زندگى جمعى بدون حكومت و مديريت مناسب با زمان ممكن نيست و به عبارت ديگر: گرچه علم مديريت در قرون اخير تدوين شده است ولى اصل مديريت همواره وجود داشته است.
از آنجايى كه دين به نياز آدميان توجّه مى‏كند بايد به اين نياز نيز توجّه داشته باشد و معارف و حقايقى را در اين رابطه بيان كرده باشد. كه متخصصان دين شناس با مراجعه به منابع دين يعنى كتاب و سنت و اجماع و عقل، مناسب با نياز زمان و روشمندانه مديريت اسلامى را استخراج و استنباط و تدوين و تنظيم كرده تا مديران در سطوح گوناگون مديريتى بر آن اساس به وظايف خودشان عمل كنند و به عبارت ديگر: بر آگاهان به اسلام و مجتهدان واجد شرايط آگاه به زمان لازم است، با مراجعه به منابع دين، نظام مديريتى اسلام را ضابطه‏مند استخراج و تدوين و تنظيم نمايند تا مديران با استفاده از عقلانيت، اعمال و وظائف خود را در آن چارچوب در جهت رسيدن به اهداف سازمانى، شكل بدهند البته دين اسلام از جهات گوناگون در عرصه مديريت و دانش آن نقش ايفا مى‏كند.
الف: از جهت تأثير گذارى جهان بينى اسلامى و جهان‏شناسى و انسان‏شناسى آن بر مديريت. به لحاظ اين كه نوع جهان بينى و انسان‏شناسى هر مكتب در چگونگى تدوين مديريت و عمل مديران نقش اساسى ايفاء مى‏كند. جهان بينى اسلامى و انسان‏شناسى آن نيز همان نقش را ايفاء مى‏كند. زيرا انسانى كه خداباور است و انسان را خليفة اللّه و داراى كرامت مى‏داند و براى آدمى ابديت قائل است به گونه‏اى علم مديريت را تدوين و وظائف مديران را تنظيم مى‏كند كه اين اصول و مبانى به روشنى در چگونگى اعمال مديريت خودش را نشان مى‏دهد.
ب: از جهت اهدافى كه دين بيان مى‏كند، مديريت از آن تأثير مى‏پذيرد زيرا هدف مديران بايد در چارچوب اهداف كلى دين تبيين شود از باب مثال اگر هدف دين نورانى شدن و اقامه قسط عدل است. در مديريت بايد به گونه‏اى برنامه ريزى شود كه اين هدف را محقق سازد.
ج: از جهت تأثيرگذارى نظام ارزشى و نظام اخلاقى اسلام بر اعمال و رفتار مدير و چگونگى تنظيم روابط او با افراد ما فوق و افراد تحت مديريت و ارباب رجوعى كه به وى مراجعه مى‏كنند.
د: از جهت تعاليم و آموزه‏هاى اسلامى در بيان شرائط مدير و وظائف مدير و اصول مديريت، آفات مديريت و مانند آن.
با توجّه به مطالب پيش گفته به برخى از مباحث عرصه مديريت با استفاده از اصول و مبانى و آموزه‏هاى اسلامى اشاره مى‏شود ولى پيشاپيش لازم است به تعريف مديريت با استفاده از تعاليم اسلام بپردازيم. تعريف مديريت اسلامى‏
مديريتى كه زمينه رشد انسان را فراهم كرده و مطابق كتاب و سنت و سيره و روش پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و امامان معصوم (عليهم السلام) و علوم و فنون و تجارب بشرى و عقلانيت آدميان در جهت رسيدن به اهداف نظام و سازمان در ابعاد مختلف همانند يك محور و مدار و قطب عمل كند، مديريت اسلامى گويند. نكاتى درباره اين تعريف‏
1- در اين تعريف هدف اصلى مديريت را رشد انسان مى‏داند زيرا در پرتو اين هدف است كه انسانيت جايگاه ويژه والا در نظام هستى و اجتماعى بشر مى‏يابد نه اين كه آدمى ابزارى در خدمت سازمان يا نظام باشد بگونه‏اى كه هويت او در هويت سازمان يا نظام مختل شود و هويت مستقل و واقعى خود را از دست بدهد. با مديريت اسلامى مى‏توان هدف خود را با هدف سازمان به گونه‏اى تلفيق كرد كه سازمان در خدمت انسان قرار گيرد و زمينه ساز تحقق اهداف واقعى انسان يعنى نورانى شدن وى گردد.
2- بر اساس تعريف فوق روش مديريت، مديريت علمى، متمركز، مشاوره جويانه باز و آزاد است. زيرا از علوم و فنون و تجارب بشرى و آموزه‏هاى دين كه بر اساس مشاركت و مشاوره جويانه است استفاده مى‏كند.
3- منابع مديريت در اين تعريف قرآن و سنت و سيره پيامبر اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و معصومين (عليهم السلام) و علوم و فنون و تجارب بشرى است. بنابراين مديريت دينى، تنها از قرآن و سنت و سيره استفاده نمى‏كند بلكه از علوم و فنون و تجارب بشرى كه با عقلانيت هماهنگ است نيز بهره مى‏گيرد. ويژگى‏هاى مديريت در تعاليم اسلام‏
1- از ديدگاه اسلام مديريت و مسئوليت امانتى است كه به مديران سپرده مى‏شود تا به عنوان امانت دار در آن جايگاه انجام وظيفه كند و چون مديريت امانت است بايد به اهلش سپرده شود تا امور به درستى به گردش درآيد و سلامت كارها تأمين گردد.
حضرت امير (عليه السلام) در نامه‏اى به يكى از كارگزاران خويش، امانت بودن مسئوليت و مديريت را گوشزد كرده و فرمودند:«و انّ عملك ليس لك بطعمة و لكنّه فى عنقك امانة؛(3) كار و مسئوليت تو براى تو طعمه نيست بلكه امانتى است بر گردن تو.» و در قرآن فرمود: «انّ اللّه يأمركم ان تؤدوا الامانات الى اهلها(4)؛ خدا به شما امر مى‏كند كه امانت‏ها را به اهل او باز دهيد.»
در قرآن كريم آن‏جا كه سخن از حضرت يوسف و چگونگى به كار گرفتن آن حضرت در مديريت به ميان مى‏آيد از اين كه او امانت دار است او را شايسته بدست گرفتن مسئوليت مى‏كند: «انّك اليوم لدينا مكينٌ امين(5)؛ كسانى كه بدون توجه به اصل امانت بودن مديريت و بدون برخوردارى از شايستگى‏ها و توانايى‏هاى لازم، مديريت و مسئوليتى را مى‏پذيرند مرتكب خيانت مى‏شوند.
از اين رو پيامبر اسلام(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: «من استعمل عاملاً من المسلمين و هو يعلم انّ فيهم اولى بذلك منه و اعلم بكتاب اللّه و سنة نبيّه فقد خان اللّه و رسوله و جميع المسلمين(6) ؛ كسى كه كارگزارى از مسلمانان را به كارگزارد در حالى كه مى‏داند در بين آنان فردى شايسته‏تر از او وجود دارد و مى‏داند كه آن فرد شايسته‏تر به كتاب خدا و سنت پيامبر آگاه‏تر است، در حقيقت به خدا و پيامبرش و همه مسلمانان خيانت كرده است.»
در حديث ديگرى آمده است كه ابوذر غفارى از پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) خواست كه او را به كارى بگمارد. امّا حضرت به او فرمود: تو ناتوانى و مسئوليت، امانت است و امانت در روز قيامت، خوارى و پشيمانى در پى دارد. مگر آن كسى كه آن را به حق دريافت كند و حق آن را ادا نمايد.«يا اباذر انّك ضعيف و انها امانة و انّها يوم القيامه خزى و ندامة الامن اخذها بحقّها و ادّى الذى عليه فيها».(7)
حضرت امير(عليه السلام) در نامه‏اى به رفاعه در اهواز نوشت:« اعلم يا رفاعه، انّ هذه الامارة امانة فمن جعلها خيانة فعليه لعنة اللّه الى يوم القيامة و من استعمل خائنا فان محمداً(ص) برئت منه فى الدنيا و الآخرة.»(8)؛ امارت و مسئوليت امانت است كسى كه در آن خيانت كند و آن را خيانت قرار دهد. تا روز قيامت نفرين خدا بر او باشد و كسى كه خائنى را به كار گمارد، پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم) در دنيا و آخرت از او برائت مى‏جويد.
2- در آموزه‏هاى اسلام مدير در يك جامعه يا سازمان و تشكيلات بمانند قطب و محور عمل مى‏كند حضرت امير (عليه السلام) فرمود: «و مكان القيم بالامر بمكان النظام من الخرز يجمعه و يضمّه فان انقطع النظام تفرّق الخرز و ذهب ثم لم يجتمع بحذافيره»(9) ؛ موقعيّت رهبر و سرپرست همانند موضع و نقش نخ تسبيح است كه دانه‏ها را به هم پيوند مى‏دهد. وقتى رشته پاره شد، دانه‏ها پراكنده مى‏شوند و بدون نتيجه خواهند ماند و هيچ‏گاه در كنار يكديگر جمع نخواهند شد.
و چون مدير به مانند قطب و محور عمل مى‏كند بايد از توان فكرى و جسمى بالايى برخوردار باشد تا تشكيلات را به سمت كمال پيش برد. در غير اين صورت جامعه و تشكيلات به جاى پيشرفت دچار سير قهقرايى و يا ركود مى‏گردد.
بر اين اساس است كه حضرت امير در بيان جايگاه خودش در مديريت جامعه اسلامى فرمود:«انّ محلّى منها محلّ القطب من الرحى» (10)؛ موقعيّت من براى حكومت، همانند محور وسط آسياب است. 3- علم و آگاهى و توان جسمانى‏
يكى از ويژگى‏هاى مدير از اسلام دانستن توان مديريتى از جهت تفحص و آگاهى داشتن و تجربه است. از اين رو در آموزه‏هاى اسلامى در موارد فراوانى بر اين ويژگى تأكيد كرده است. از جمله آن موارد، آن كه خداى سبحان در پاسخ اعتراض به رهبرى و مديريت طالوت مبنى بر اين كه وى ثروت و سرمايه‏اى ندارد تا شايستگى بدست گرفتن زمامدارى را داشته باشد، فرمود: «ان اللّه اصطفاه وزاده بسطة فى العلم و الجسم(11)»؛ خدا او را برگزيده و علم و قدرت جسمانى او را وسعت بخشيده است. يعنى برگزيدن خدا به دليل برخوردارى طالوت از علم و دانش و نيروى جسمانى است، زيرا با علم و دانش مصلحت جامعه و سازمانى را كه در رأس آن قرار دارد، تشخيص مى‏دهد و با قدرت و توان جسمانى آن را به اجرا در مى‏آورد.
حضرت يوسف (عليه السلام) هنگامى كه به دليل مكانت و امانت با پيشنهاد پذيرش مسئوليتى از ناحيه عزيز مصر مواجه شد فرمود: «اجعلنى على خزائن الارض انى حفيظ عليم»(12) مرا سرپرست خزائن سرزمين مصر قرار ده كه نگهدارنده آگاهم. اين جمله نشان مى‏دهد كه علاوه بر پاكى و امانت براى پذيرش مسئوليت دانستن آگاهى و تخصص نيز براى مدير لازم و ضرورى است.
دليل آن روشن است. و آن اين كه مدير قوى كسى است كه در عين امين و درستكار بودن از آگاهى و تخصص لازم برخوردار باشد. زيرا چنين مديرى اولاً حوزه مأموريت خود را به خوبى مى‏شناسد و در برنامه‏ريزى‏ها از تسلّط و ابتكار لازم و كافى برخوردار است و ثانياً: در تنظيم امور با مهارت امكانات و نيروها را بسيج و سازماندهى مى‏كند و ثالثاً: تصميم‏گيرى‏هاى مناسب دارد و به طور خلاصه منطق اسلام اين است كه هر كار بايد در دست افراد آگاه و نيرومند و توانا و امين باشد تا نظام جامعه سامان پيدا كند.
پس از تعريف مديريت اسلامى و بيان برخى مزاياى آن به مبانى مديريت اسلامى و دينى پرداخته مى‏شود. مبانى مديريت دينى‏
از آنجا كه علم مديريت از شاخه‏هاى علوم انسانى است و انسان در فرهنگ قرآن «حى متألّه مائت» است. پس بدون انسان‏شناسى و شناخت روح كه هويت اصلى انسان را تشكيل مى‏دهد.
انسان‏شناسى نيز در پرتو جهان بينى توحيدى و شناخت رابطه انسان با مبدأ ميسّر مى‏شود. بنابراين مديريت صحيح دينى برپايه دو اصل جهان‏بينى توحيدى و انسان‏شناسى شكل مى‏گيرد.
بر اساس مبانى توحيدى عالم و آدم را خدا آفريد و انسان را در ميان همه موجودات آفرينش مورد تكريم خاص خود قرار داد. «و لقد كرمنا بنى ادم»(13) و كرامت انسان رهن مقام خليفة اللهى اوست و چون خليفه بايد حرف مستخلف‏عنه را بزند و كار او بكند، پس انسان آزاد نيست هرگونه كه بخواهد، عمل كند، بلكه آزادى او در گرو عبوديت حق است. مديريت دينى آن است كه برپايه اين مبانى شكل بگيرد.
داستان‏هاى پيامبران(عليهم السلام) در قرآن راه مديريت صحيح دينى را به آدمى مى‏آموزد. مديريتى كه از مبانى ياد شده نشأت گرفته است. اداره امور جامعه در حال عادى، برخورد نخستين آنها با ستمگران، برخورد ثانوى و ستم ستيزى آنها با ظالمان و چگونگى جنگ و صلح، پيروزى و اداره امت پس از آن، چگونگى تقسيم فى‏ء و غنايم و.. نمونه‏هاى روشنى از مديريت دينى است كه انبياء (عليهم السلام) به اجرا گذاشته‏اند.
تبيين اين معارف و عمل به آنها توسط اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم‏السلام) در طول دو قرن و نيم، حجت را بر همگان تمام كرده است و اگر در بخش‏هاى ديگر سؤالى باقى مانده باشد، درباره مديريت جاى هيچ گونه پرسشى نيست. چون ائمه (عليهم السلام) هم سخن قرآن را، هم حرف انبيا را جمله به جمله به صورت شفاف براى مردم تبيين كرده‏اند. به گونه‏اى كه اگر بعد از آن اگر كسى بى‏راهه برود در روز روشن بى‏راه رفته است و اگر نجات يافت. روز روشن نجات يافته است؛ «ليهلك من هلك عن بيّنة و يحيى من حىّ عن بيّنة»(14).
بنابراين تبيين معارف قرآن انجام پذيرفت، تا كسى نگويد: قرآن كلام خداست و هر كسى به ميزان فهم خود آن را مى‏فهمد. اين سخن صحيح نيست. خداوند چهارده انسان پاك را مأموريّت داد تا معارف كتابش را براى مردم تبيين كنند. آنان نيز يكى پس از ديگرى اين رسالت بزرگ الهى را به انجام رساندند.
علامه طباطبايى درباره چگونگى تبيين آيات توسط رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مى‏فرمايد:
خداوند اين آيات را به پيامبرش نازل كرد و فرمود: نخست آن را براى مردم تلاوت كن، سپس آنها را تعليم كتاب و حكمت ده و تزكيه‏شان نما، آن‏جا كه جاى تبليغ است، تبليغ و آنجا كه جاى تبيين است، تبيين كن. چون تبيين غير از تبليغ و تعليم و تحليل و دفاع و حمايت و جانب دارى است؛ «و أنزلنا اليك الذكر لتبيّن للناس ما نزّل إليهم»؛(15) از اين رو وقتى آيه‏اى نازل مى‏شد، پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آن را در مسجد بر مردم تلاوت مى‏كرد و مردم نيز آن را حفظ مى‏كردند، آنگاه معناى آن را تشريح مى‏فرمود، سپس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و مسلمانان به مفاد آيه شريفه عمل مى‏كردند. خصوصاً اگر آيه شريفه مربوط به جنگ بود و چون از جنگ به مسجد (16) باز مى‏گشتند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) دگر بار همان آيه شريفه‏اى را كه در جنگ بدان عمل كرده بودند، تلاوت و معنا مى‏فرمود: آنگاه سرّ موفقيّت يا ناكامى در جنگ را برابر آيه شريفه تبيين مى‏كرد، سپس اين تعاليم را در جبهه ديگر مورد عمل قرار مى‏دادند. بنابراين رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) با آزمون و تمرين عملى، آيات قرآن كريم را براى مردم تبيين مى‏فرمود.(17) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. نهج‏البلاغه، خطبه 2. 2. عبس، 15 – 16. 3. نهج البلاغه، نامه 5. 4. سوره نساء، آيه 58. 5. سوره يوسف، آيه 11. 6. سنن بيهقى، كتاب آداب امقاضى، ج 10 ،ص 118. 7. صحيح مسلم، ج 3، 1457 كتاب الاماره باب كراهة الامارة بغير ضرور تا حديث 1825. 8. عالم الاسلام، ج 2، ص 531. 9. نهج‏البلاغه ، خطبه 146. 10. نهج البلاغه، خطبه 3. 11. سوره بقره، آيه 247. 12. سوره يوسف، آيه 55. 13. سوره اسراء، آيه 70. 14. سوره انفال، آيه 42. 15. سوره نحل، آيه 44. 16. چون مسجد مركز همه كارهاى اجتماعى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) بود؛ تلاوت و تعليم كتاب و حكمت و تزكيه مردم، اطاق جنگ و…