لحظات واپسين زندگى شهيد رنتيسى به روايت فرزندش محمد

دكتر عبدالعزيز رنتيسى پس از يك روز پركار و تلاش‏هاى مداوم در راه خدمت به جنبش حماس و مقاومت، ساعت سه بامداد شنبه 17 آوريل براى ديدار با برادرش صلاح كه براى ديدن دكتر از خان يونس به غزه آمده بود، به منزل خود در محله شيخ رضوان بازگشت.
محمد فرزند 25 ساله دكتر رنتيسى كه آثار شجاعت و پايدارى بر چهره‏اش نمايان است، مى‏گويد: «خواهرم ايناس خيلى دوست داشت پدر را ببيند، از همين رو از پدر خواستيم روز را با ما بماند و چند ساعتى را با ما سير كند ؛ چرا كه هميشه نيمه شب به منزل مراجعت مى‏كرد و پيش از آن كه سپيده بزند، از منزل خارج مى‏شد و وقتى اصرار و پافشارى ما را ديد يك نفر را فرستاد كه خواهرمان اسماء را به منزل بياورد تا جمع خانواده كامل باشد».
محمد در ادامه گفتگوى خود اظهار مى‏دارد: «پدر آن شب را با خانواده گذراند؛ خانواده‏اى كه عشق عجيبى به او مى‏ورزيد، ولى پس از ترور نافرجام در سال 2003 و هم چنين ترور شيخ احمد ياسين، كم‏تر موفق به ديدن ايشان مى‏شد؛ چرا كه هميشه تحت تعقيب نيروهاى صهيونيست بود».
محمد كلام خود را اين گونه ادامه مى‏دهد: «پدر آن شب درباره ازدواج احمد كه سال پيش در جريان ترور نافرجامش زخمى شده بود، صحبت مى‏كرد. اين در حالى بود كه پس از دريافت حقوق باقى مانده خود از دانشگاه اسلامى شهر غزه، آن را به دو امر اختصاص داد و قرار شد قسمتى از آن را براى پرداخت بدهى‏ها و قسمت ديگر را نيز براى مخارج ازدواج احمد (21 ساله) صرف كند».
رنتيسى بامداد آن روز(روز شهادت) پس از غسل خود را معطر نمود. محمد درباره آن بامداد چنين مى‏گويد: «پدر آن روز صبح بر خلاف معمول شروع به زمزمه كردن قطعه شعرى با اين مضمون كرد: «همه آرزويم بهشته خدايا» در اين لحظه خطاب به مادر گفت: اين شعر از زيباترين اشعارى است كه در طول عمرم مى‏خوانم».
اكرم منسى نصار، محافظ و همراه دكتر رنتيسى دو هفته‏اى بود كه با دكتر هيچ‏گونه تماس و ارتباط تلفنى نداشت، بلكه تنظيم و هماهنگى كارها از طريق رمزهاى ويژه‏اى انجام مى‏پذيرفت. عصر روز شنبه (29/1/1383) اكرم منسى به منزل دكتر مى‏رود و پس از اندكى گفتگو، قرار بر آن مى‏شود كه دكتر به همراه وى از منزل خارج شود.
اندكى پيش از اذان مغرب دكتر رنتيسى به همراه فرزندش احمد كه رانندگى خودروى سوبارو داراى شيشه مات را به عهده داشت با لباس مبدل از منزل خارج شد. پس از آن احمد پدرش را به مكان مشخصى در شهر غزه مى‏رساند و چند دقيقه بعد اكرم منسى نصار با خودرو سوباروى ديگرى كه رانندگى آن را احمد الغره به عهده داشت به مكان از پيش تعيين شده آمد. به آرامى دكتر از خودروى خود پياده و وارد خودروى ديگر شد. خودروى شماره دو در حالى كه با سرعت هرچه تمام‏تر دكتر را به پناهگاهش مى‏رساند. هدف دو موشك بالگردهاى آپاچى رژيم صهيونيستى قرار گرفت و منهدم شد.
محمد كه از طرح انتقال پدرش با خبر بود، مى‏گويد: «پس از شنيدن صداى شليك موشك و انفجار به سرعت با احمد تماس گرفتم تا در مورد انتقال پدر به مكان امن سؤال كنم، احمد با سخنان خود و گفتن اين كه پدر به سلامت به خودروى ديگر منتقل شده است مرا مطمئن كرد. ولى به نظر مى‏رسيد احمد متوجّه قضيه شده بود و براى به دست آوردن اخبار دقيقى در اين رابطه به محل انفجار رفت و وقتى مشاهده كرد كه خودرو حامل پدر منهدم شده و آتش گرفته است كاملاً به مسأله پى برد».
محمد در ادامه گفتگويش مى‏افزايد: «به محل انفجار رفتم و هنگامى كه خودرو واژگون شده پدر را ديدم ديگر شك نكردم كه پدر به قافله شهدا پيوسته است».
همسر شهيد رنتيسى (مادر محمد) كه شايد از نظر فعاليت‏هاى اسلامى دست كمى از خود دكتر نداشته باشد، خيلى دلاورانه و شجاعانه با خبر شهادت همسر برخورد كرد. محمد در اين رابطه خاطر نشان مى‏كند: «مادر بعد از شنيدن خبر شهادت پدر با واژه الحمد للّه رب العالمين با اين خبر برخورد و شروع به تسبيح و ذكر خدا كرد.
خواهرم بعد از شنيدن خبر خيلى گريه كرد ولى بقيه با رضايت به آن چه خدا مقدر كرده است با صبر و پايدارى در برابر تقدير الهى سرتسيلم فرود آورديم.»
محمد مى‏گويد كه جاى خالى پدر شديداً در خانه احساس مى‏شود و در مورد پدرش چنين اظهار مى‏دارد: «شايد پدر در بيرون از خانه در نگاه مردم يك انقلابى نستوه و خشمگين به شمار مى‏رفت. ولى در خانه، پدرى مهربان و دلسوز با قلبى رئوف بود. اگر در خانه برادران و خواهرانم بر سرچيزى تأكيد و اصرار مى‏ورزيدند.، حتى اگر بر خلاف خواسته و ميلش بود، به خواسته آن‏ها عمل مى‏كرد. ديگر در خانه از آن احساسات انقلابى و خشونتى كه در هنگام تهديد دشمن صهيونيست در بيرون از خانه داشت، خبرى نبود. پدر علاقه ويژه‏اى به نوه‏هايش داشت.
رنتيسى بر خلاف ادعاها و گزافه گويى‏هاى آمريكا و اروپا، نه قصرى داشت و نه شركتى از خود به جا گذاشت و نه از سپرده‏گذارى‏هاى خارجى كه آمريكا و دولت‏هاى اروپايى در صدد بلوكه كردن آن باشند، خبرى بود.
محمد شيوه تربيت پدر را اين گونه توصيف مى‏كند: «پدر از همان كوچكى به ما ياد داد كه مرد باشيم و خوب به خاطر دارم، در هنگام بازگشت پدر و تبعيد وى به مرج الزهور واقع در جنوب لبنان 11 ساله بودم. ايشان در حين بازداشت به وسيله نظاميان صهيونيست رو به من كردند و گفتند: بعد از من مرد خانه تو هستى و بايد از مادر و خواهرانت مراقبت كنى.»
رنتيسى در سال 1992 به همراه 417 تن از اعضاى جنبش حماس به مدت يك سال به مرج الزهور تبعيد شد. اين حادثه پس از ربوده شدن يك سرباز صهيونيست توسط گردان‏هاى قسام رخ داد. رنتيسى بلافاصله پس از بازگشت از تبعيد، بازداشت و تا 1997 در زندان‏هاى صهيونيستى به سر برد. ضمناً پس از آزادى بارها به خاطر مواضع سياسى سازش‏ناپذير خود توسط تشكيلات خودگردان بازداشت و اسير شد.
محمد درباره جنبش حماس مى‏گويد: «من نگران جنبش حماس نيستم، چرا كه حماس يك جنبش الهى است. من مطمئن هستم شهادت پدرم هيچ زيانى را در پيكره اين جنبش وارد نخواهد كرد، زيرا اين جنبش مكتبى است كه باز هم مى‏تواند رهبرانى هم چون پدر را تربيت كند و من به يقين مى‏دانم كه مقاومت ادامه خواهد داشت».
محمد اين گونه سخنانش را به پايان مى‏رساند. «پدر از اين كه روزى شهيد مى‏شود كاملاً مطلع و آگاه بود و با دلى آرام و مطمئن نسبت به آينده حماس، اين جنبش را ترك كرد و به ديار باقى شتافت». پاورقي ها: