واقعيت نگرى
يكى از اصول اساسى و جدّى در سيره درخشان پيشوايان الهى تكيه بر واقعيات و حقايق، و دورى و پرهيز از هرگونه بيهودگى، خرافات و بدعتها است، حقيقت گرايى در سرلوحه زندگى پيامبران و امامان(عليهم السلام) قرار داشت، چرا كه مىدانستند بين آب و سراب فرق است و نبايد اين دو را درهم آميخت، دعاى هر روزه آنها اين بود كه: «اَلّلهُمَ اَرِنِى الاَشياءَ كَما هِىَ؛ خداوندا! امور را آنگونه كه هست به من نشان بده.» يا عرض مىكردند: «يا رَبِّ اَرِنِى الحَقَّ كَما هُوَ عِندَك؛ خدايا حق را همانگونه كه در نزد تو است براى من نمايان كن.»(1) و در فرازى از دعاى بعد از نماز عشاء كه از امام صادق(عليهالسلام) نقل شده چنين مىخوانيم:
«اَللّهُمَّ اَرِنى الحَقَّ حَقّاً حَتّى اَتَّبِعهُ، وَ اَرِنِى الباطِلَ حَتّى اَجتَنِبَهُ وَ لا تَجعَلها عَلَىَّ مُتَشابِهَينِ، فَاَتبَعُ هَواىَ بِغَيرِ هُدى مِنك؛ خداوندا! واقعيت حق را به من نشان بده تا از آن پيروى كنم، و باطل رابه من بنمايان تا از آن دورى ورزم، و حق و باطل را براى من مبهم و نامشخص نكن، كه در نتيجه از هواى نفس خود به دور از راه هدايت تو، پيروى نمايم.»(2)
بر همين اساس مبارزه با خرافات، و راههاى بيهوده، و طريقههاى پوچ و غلط انداز، و هرگونه بدعت، در سرلوحه تعليمات پيامبران و رهبران الهى بوده و هست، آنها امين و راستگو و واقع بين بودند، و چهره حق را آنگونه كه بود به مردم نشان مىدادند، نه اين كه سراب را به عنوان چشمه زلال آب معرّفى كنند، و فريب و دغل كارى وارد شوند، و باطل را به صورت حق و يا حق را به صورت باطل نشان دهند. پيكار آنها با بُت سرپرستى و طاغوت پرستى و هرگونه تقليد كوركورانه و خرافات، براى آن بود كه حقيقت را به مردم نشان دهند، و پيرايهها را از چهره زيباى حق بزدايند، و آلودگىهاى خرافات و انحرافات را از آيينه دل بشويند، سخن آنها اين بود كه: «كُلُّ بِدعَةٍ ضَلالَةٌ و كُلّ ضَلالَةٍ فِى النّار؛هر بدعتى گمراهى است، و هرگمراهى موجب آتش دوزخ است.»(3) آنها براى حفظ دستورهاى الهى از دستبرد تحريف، آن چنان مراقب بودند كه در روايات آمده: امام صادق (عليه السلام) يادى از عصر غيبت كرد، و براى استوارى قلبهاى مؤمنين، به خواندن دعاى غريق سفارش نمود، عبداللّه بن سنان پرسيد: دعاى غريق چيست؟ آن حضرت فرمود بگو: «يا اَللّهُ يا رَحمانُ يا رَحيمُ، يا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّت قَلبِى عَلى دِينِك؛ اى خدا! و اى بخشايشگر مهربان، اى گرداننده دلها قلب مرا بر دينت استوار و محكم كن.» عبداللّه مىگويد من اين دعا را خواندم ولى بعد از جمله مقلّب القلوب، جمله «و الابصار» را پيش خود افزودم. امام صادق (عليه السلام) به من رو كرد و فرمود: «خداوند گرداننده دلها و ابصار(چشمها) است، ولى آنچه را كه من گفتم همان را بگو، و چيزى بر آن كم و زياد نكن.»(4)
از اين روايت دو مطلب استفاده مىشود، نخست اين كه در عصر غيبت امام عصر (عج) بر اثر شبهات و انحرافات عقيدتى، قلبها متزلزل شده و از حق فاصله مىگيرند، بايد به خدا پناه برد، و همواره براى استوارى قلب و فكر، از درگاه الهى مدد جست، تا مبادا باطل جانشين واقعيت و حقيقت گردد، دوم اين كه آنچه را امامان حق فرمودند، بايد همان را پيروى كرد، و چيزى پيش خود بر آن نيفزود، گرچه در ظاهر آن چيز افزوده، درست باشد، آرى امامان (عليهم السلام) تا اين اندازه مراقب حفظ حريم واقعيتها بودند. به عنوان مثال يكى از امورى كه خواص و عوام را از صراط مستقيم حق منحرف مىكند توجيه گناه است، كه داراى خطر بزرگ است، و راههاى اصلاح را به روى گنهكار مىبندد، و گاه واقعيتها را در نظر او مسخ و دگرگون مىسازد، مثلاً ترس خود را با توجيه احتياط، و ضعف نفس خود را با توجيه حيا، و حرص خود را به عنوان لزوم تأمين زندگى،و تن پرورى و كوتاهىهاى خود را به عنوان قضا و قدر توجيه مىكند، و به راستى چه مصيبت و دردى رنجآورتر از اين كه انسان با تحريف مفاهيم ارزشمند اسلام، با دست خود، حق را وارونه جلوه داده، و خود و ديگران را از راه نجات محروم مىسازد. توجيه گناه يك نوع فريب دادن و اغفال خود و مسلمين است، ظاهرى زيبا و شرعى دارد، و باطنى آلوده مانند كسى كه مواد غذايى مىفروشد، براى جلب مشترى، روى آن را از مواد خوب، و درون آن را از مواد بد مىگذارد. كه امام باقر (عليه السلام) به شخصى كه چنين كرده بود فرمود: «ما اَراك اِلّا وَ قَد جَمَعت خِيانَةً وَ غِشّاً لِلمُسلِمِين؛ تو را نمىبينم مگر اين كه خيانت و فريب مسلمانان را جمع كردهاى.»(5)
توجيهات دروغين، كه سراب را آب نشان مىدهد، و به امور بيهوده و باطل، جلوه حق مىپوشاند داراى انواع و اقسام گوناگون است، مانند: توجيهات عقيدتى، توجيهات سياسى، توجيهات اجتماعى، توجيهات روانى، توجيهات فرهنگى، توجيهات نظامى، توجيهات اقتصادى و… انسان حقيقت بين و واقع گرا، هرگز فريب اين توجيهات را نمىخورد، بلكه با منطق استدلال، آن را مىشكند و بطلان آن را فاش مىسازد، به عنوان نمونه، هنگامى كه به فرمان يزيد، امام حسين (عليه السلام) و يارانش را كشتند، و بازماندگانشان را به صورت اسير نزد يزيد آوردند، يزيد مطالبى گفت: از جمله براى فريب افكار عمومى به سر بريده امام حسين (عليه السلام) اشاره نموده و گفت: صاحب اين سر مىگفت من براى حكومت كردن از يزيد بهترم، گويا اين آيه را نخوانده بود كه خداوند مىفرمايد: «قُل اللّهُمّ مالِك المُكِ، تُؤتِى المُلكَ مَن تَشاءُ وَ تَنزِعُ المُلكَ مِمَّن تَشاءُ وَ تعِزُّ مَن تَشاء وَ تُذِلُّ مَن تَشاء؛ بگو خدايا مالك حكومتها تو هستى، كه به هر كس بخواهى حكومت مىبخشى، و از هر كس نخواهى حكومت را مىگيرى، هر كس را بخواهى عزّت مىبخشى، و به هر كس بخواهى ذلّت مىدهى.»(6) بنابراين طبق اين آيه خداوند مرا عزيز كرد و حكومت را به من داد، و حسين را خوار نمود، و حكومت را از او گرفت.
زينب كبرى (سلام اللّه عليها) در فرازى از خطبه خود به يزيد چنين جواب داد: اى يزيد! آرام باش و چنين سخن نگو، آيا فراموش كردهاى سخن خداوند را كه مىفرمايد: «وَ لا يَحسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا اِنَّما نُملِى لَهُم خَيرٌ لاَنفُسِهِم اِنَّما نُملِى لَهُم لِيَزدادُوا اِثماً وَ لَهُم عَذابٌ مُهِينٌ؛ آنها كه كافر شدند و راه طغيان را پيش گرفتند گمان نبرند كه به آنان مهلت مىدهيم به سودشان است، ما به آنان مهلت مىدهيم فقط براى اين كه بر گناهان خود بيفزايند، و براى آنها عذاب خوار كنندهاى آماده شده است.»(7)
يزيد مىخواست با توجيه دروغين عقيدتى، واقعيت را دگرگون كند، كه زينب (سلام اللّه عليها) با خواندن اين آيه، خواست بفرمايد كه تو مصداق اين آيه هستى، نه مصداق آيه «قل اللهم مالك الملك…» واقعيت نگرى از نظر قرآن
قرآن همه را به واقعيت نگرى فرا خوانده، از هرگونه امورى مانند دروغ، فريب، لهو و لغو و سخنان بىاساس و بيهوده كه انسان را از صراط مستقيم حق دور مىكند بر حذر داشته است. و با صراحت مىفرمايد: «وَ اَنَّ هذا صِراطِى مُستَقيماً فَاتَّبِعُوه وَ لا تتّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُم عَن سَبِيلِه؛ اين راه مستقيم است، از آن پيروى كنيد، و از راههاى پراكنده (انحرافى) پيروى نكنيد كه شما را از طريق حق دور مىسازد.»(8)
و در مورد ديگر مىفرمايد: «فَبَشِّر عِبادِ الَّذينَ يَستَمِعُونَ القُول فَيَتَّبِعُونَ اَحسَنَهُ…؛ پس بندگانم را بشارت بده، همان كسانى كه سخنان را مىشنوند، و از نيكوترين آنها پيروى مىكنند، آنان كسانى هستند كه خداوند هدايتشان كرده، و آنها خردمندانند.»(9)
و در مورد ديگر مىفرمايد: «وَالَّذينَ هُم عَن اللَّغوِ مُعرِضُونَ؛ مؤمنان از هرگونه لغو و امور بيهوده دورى مىجويند.»(10) و در آيه ديگر مىفرمايد: «وَ لَو تَقَوَّلَ عَلَينا بَعضَ الا قاوِيلِ لاخَذنا مِنهُ بِاليَمِين – ثُمَّ لَقَطَّعنا مِنهُ الوَتِين؛ اگر او (پيامبر) سخنى بىاساس بر ما مىبست ما او را با قدرت مىگرفتيم – سپس رگ قلبش را قطع مىكرديم.»(11) واژه اقاويل به معنى سخنانى است كه انسان از خود ساخته و بافته و حقيقتى ندارد.
اين آيات كه نمونههايى از آيات بسيار است، با تأكيد ما را به حقيقت گرايى فرا مىخواند، و از هرگونه افسانه و خرافات و امور بيهوده برحذر مىدارد. به راستى صدمات و آسيبهايى كه بر اثر دورى از حقيقت در طول تاريخ بر بشر وارد شده و فكر و فرهنگ اصيل بشر را تخريب و تحريف و منحرف ساخته، از ناحيه هيچ چيزى نرسيده است. بنابراين بايد خطر آن را شناخت، و با دورى از بيهودگىها و خرافات از پوچى و بىمحتوايى خارج شد. و اين درس بزرگى است كه قرآن به ما آموخته و ما را متوجّه خطر عظيم بيهودهگرايى نموده است. چند نمونه از برخورد شديد پيشوايان با خرافات
مبارزه با خرافات و بيهودگىها در سرلوحه برنامه پيامبران و امامان (عليهم السلام) بود، پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: «مَن مَشى اِلى ساحِرٍ اَو كاهِنٍ اَو كَذّابٍ يُصَدِّقُهُ بِما يَقُولُ فَقَد كَفَرَ بِما اَنزَلَ اللّهُ مِن كِتابٍ؛ كسى كه به سوى جادوگر يا كاهن يا دروغگو برود تا آنچه را او مىگويد تصديق كند به كتابهاى آسمانى كه خداوند نازل كرده كافر شده است.»(12)
امام على (عليه السلام) مىفرمايد: «مَن مَشى اِلى صاحِب بِدعَةٍ فَوَقَّرَهُ فَقَد سَعى فِى هَدمِ الاِسلام؛ كسى كه به سوى بدعت گذارى برود و او را احترام كند، در ويران كردن بناى اسلام كوشش نموده است.
و از نصايح امام كاظم (عليه السلام) به هشام اين است كه فرمود: «اگر در دست تو گردويى باشد و همه مردم بگويند گوهر است، به حال تو سودى ندارد، و اگر در دست تو گوهر باشد و همه مردم بگويند گردو است به حال تو ضررى ندارد، با اين كه مىدانى گوهر است.»(13) يعنى واقعيت را محور قرار بده، نه سخن مردم را، جوّ زده نباش بلكه واقعيت نگر باش.
پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و امامان (عليهم السلام) با هرگونه افراط و تفريط، و غلوّ و تأويلات صوفيانه، و تحريفهاى لفظى يا معنوى كه به وسيله افراد مرموز انجام مىگرفت، به شدّت دورى مىجستند، و ساده لوحان فريب خورده را از خطر گرايش به اين امور هشدار مىدادند، و با مطرح كردن توحيد ناب، از هرگونه شرك و بت پرستى و خرافهگرايى اظهار نفرت مىنمودند، كه به عنوان نمونه نظر شما را به چند مورد جلب مىكنيم:
1- هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) سه ساله بود، نزد مادر رضاعى خود حليمه سعديه درباديهاى دور از مكّه به سر مىبرد، روزى به مادر رضاعى خود گفت: «اى مادر! چرا دو نفر از برادرانم را (منظور پسران حليمه سعديه است) در روز نمىبينم؟» حليمه گفت: آنها روزها گوسفندها را به بيابان براى چراندن مىبرند، و اكنون در بيابان هستند. پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: دوست دارم من نيز همراه آنها بروم، حليمه به او قول داد كه بامداد فردا، او را نيز همراه برادران به بيابان بفرستد. فرداى آن روز فرا رسيد، حليمه روغن بر موى محمّد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) زد، سرمه بر چشمش كشيد، و يك مهره يمانى (براى محافظت او) بر گردنش آويخت. محمّد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) (كه در همان دوران كودكى با خرافات و امور بيهوده مبارزه مىكرد بى درنگ) همان مهره را از گردن بيرون آورد و به دور انداخت، سپس به حليمه رو كرد و فرمود: «مَهلاً يا اُمّاهُ! فَاِنَّ مَعِى مَن يَحفظُنِى؛ مادرجان! آرام بگير اين چيست؟ من خدايى دارم كه مرا حفظ مىكند.» (نه مهره يمانى).(14)
2- نيز در سيره درخشان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) نقل شده وقتى كه پسرش ابراهيم (در سال 6 هجرت) در مدينه از دنيا رفت، در آن روز تصادفاً آفتاب گرفت، مردم گرفتگى خورشيد را نشانه عظمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) دانستند و گفتند: «خورشيد نيز در مرگ ابراهيم غمگين شد» وقتى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) اين سخن دور از حقيقت را شنيد، هنوز جنازه ابراهيم را دفن نكرده بود، مردم را به سوى مسجد فرا خواند، و بر فراز منبر رفت و به آنها فرمود: «خورشيد و ماه دو نشانه بزرگ از قدرت خدا هستند، هرگز براى زندگى يا مرگ كسى نمىگيرند، هر وقت خورشيد يا ماه گرفته شد نماز آيات بخوانيد» آنگاه از منبر پايين آمده و با مردم نماز آيات خواندند.
جالب اين كه در همين واقعه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) به على (عليه السلام) فرمود: «در ميان قبر برو و جنازه را در ميان لحد بگذار.»
على (عليه السلام) به اين دستور عمل كرد، بعضى از حاضران گفتند: بنابراين حرام است كه انسان وارد قبر فرزندش شود، چنان كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) به همين دليل وارد قبر فرزندش نشد. پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) بى درنگ اين سخن بيهوده را نيز رد كرد، تا بدعتى در جامعه پديدار نگردد، و به آنها فرمود: «ورود شما به داخل قبر فرزندتان حرام نيست، علت اين كه من داخل قبر فرزندم نشدم از اين رو بود كه مبادا با باز كردن گره كفن، چشمم به چهره فرزندم بيفتد و به شدّت ناراحت شوم، و شيطان مرا به بىتابى وا دارد، و پاداشم در نزد خدا تباه گردد.»(15) به اين ترتيب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) با امور بيهوده و غير واقعى مبارزه مىكرد.
3- در زندگى درخشان امام على (عليه السلام) آمده: در واقعهاى، حضرت على(عليه السلام) مردهاى را از روى اعجاز زنده كرد، عدّهاى با ديدن آن، در مورد آن حضرت غلو كردند، عبداللّه بن سبا و اصحابش گفتند: على (عليه السلام) خدا است. آن حضرت وقتى كه اين مطلب را شنيد بسيار ناراحت گرديد، آنها را احضار نمود و به آنها فرمود: «اى گروه! شيطان به شما غالب شده، من بنده خدا هستم و پسر بنده خدايم، و محمّد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) از من برتر است، او نيز بنده خدا است و ما بشرى مانند شما هستيم، از كفر خارج شويد.» بعضى سخن على(عليه السلام) را پذيرفتند، ولى بعضى بر كفر خود باقى ماندند، آن حضرت پس از اتمام حجت، آنها را با آتش سوزان اعدام كرد، و به اين ترتيب با برخورد شديد، بيهوده گويان را مجازات نمود.(16)
4- و در مورد ديگر آمده آن حضرت دو نفر از مسلمين را كه در برابر بت نماز مىخواندند احضار نموده و آنها را از اين كار بر حذر داشت، ولى آنها از عقيده خود باز نگشتند، على (عليه السلام) آنها را در ميان گودال پر از آتش اعدام نمود.(17)
5 – و در سيره امام صادق (عليه السلام) آمده: فرزندش اسماعيل از نظر علم و كمالات، در سطح عالى قرار داشت به طورى كه شيعيان تصوّر مىكردند امام بعد از آن حضرت، اسماعيل است. اسماعيل در عصر امام صادق (عليه السلام) از دنيا رفت، امام صادق (عليه السلام) هنگام غسل دادن
جنازه او و هنگام كفن كردن، و بعد از آن، به طور مكرر او را به اصحاب و شاگردانش نشان داد كه بنگرند و شهادت دهند كه اسماعيل مرده است(18)، امام صادق (عليه السلام) مىخواست با اين كار راه فريب را ببندد، تا مبادا در آينده عدّهاى با مطرح كردن امامت اسماعيل (به جاى امام كاظم) مردم را به بيراهه كشانند، ولى در عين حال عدّهاى گمراه، به امامت اسماعيل دل بستند و او را امام غايب خواندند، و فرقه اسماعيليه به وجود آمد.
6- روزى ابوحنيفه امام صادق (عليه السلام) را عصا به دست ديد، پرسيد: اين عصا چيست؟ با اين كه سن و سال شما به حدى نرسيده كه عصا به دست بگيرى؟ آن حضرت فرمود: اين عصا از يادگارهاى پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) است مىخواهم از آن تبرّك بجويم. ابوحنيفه مىخواست عصا را ببوسد، امام صادق (عليه السلام) آستينش را بالا زد و به او (كه با امام مخالفت مىكرد) فرمود: سوگند به خدا تو مىدانى مو و پوست دستم، مو و پوست رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) است، آن را (از روى عناد) نمىبوسى، و مىخواهى عصاى آن حضرت را ببوسى. ابوحنيفه جلو آمد كه دست آن حضرت را ببوسد، امام نگذاشت و به تظاهر او اعتنا
نكرد اين نيز درس ديگرى از مكتب اهل بيت (عليهم السلام) است كه مبادا به ضريح بوسى اكتفا كرده ولى در عمل با روش امامان (عليه السلام) مخالفت نماييم.
در زندگى معاويه نقل شده: او پيراهنى از رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و مقدارى موى سر و ناخنهاى آن حضرت را نگه داشته بود، وصيت كرد پس از مرگ، آن پيراهن را كفن او كنند، و آن مو و ناخنها را در دهان و بينى او نمايند، و يزيد به اين وصيت عمل كرد.(19) به راستى اين كارها براى معاويه با آن همه جناياتش چه سودى داشت؟
اصل واقعيت نگرى و پرهيز از بيهودهگرايى به ما مىآموزد كه مردم بايد از صراط مستقيم امامان حقيقى خارج نگردند، و فريب دغل كاران را نخورند، و به امورى مانند: رمّالى، معركهگيرى، طالع بينى، فالگيرى، شعبده بازى، كف بينى، سركتاب باز كردن، و… دل نبندند، و به دنبال خرافات و اراجيف ياوه سراها نروند، و در عين انجام جنايات و دورى از اصول، به امورى مانند تبرّك جويى از مقدسات دل نبندند، و خود را نفريبند و نيز از بازىهاى صوفيان دغلباز پرهيز نمايند، و بدانند كه به فرموده امام صادق (عليه السلام): «هر كس به سخن گويندهاى گوش فرا دهد، او را عبادت كرده است، اگر گوينده از سوى خدا سخن گويد، او خدا را عبادت نموده، و اگر از سوى ابليس سخن گويد، او ابليس را پرستيده است.»(20)
گويند: يكى از دغلبازان صوفى به نام عبدالسلام بصرى كه از صوفيان و زاهدنماهاى معروف بصره بود، و مريدهايى داشت، روزى در بصره در نماز جماعت چندين بار گفت: چِخ چِخ. مريدان پس از نماز از او پرسيدند چرا چِخ چِخ مىكردى؟ او گفت: با چشم بصيرت ديدم سگى مىخواست وارد مسجدالحرام در مكّه شود، او را از آنجا دور ساختم. مريدان ارادت بيشترى به او پيدا كردند، يكى از اين مريدان شب به خانه خود آمد و جريان را به همسرش گفت: همسر او كه بانويى هوشمند بود به شوهر گفت: يك شب آقاى مرشد را با عدّهاى از مريدانش به خانه ما دعوت كن، تا خانهمان از قدوم او مبارك گردد.
شوهر پيشنهاد همسر را پذيرفت، شب موعود فرا رسيد و مرشد و همراهان آمدند و در كنار سفره نشستند، غذاى آن شب مرغ و پلو بود، مطابق طرح همسر هوشمند، كنار هر كدام از مهمانان يك مرغ بريان و مقدارى برنج نهادند كه مرغ ديده مىشد، ولى در مورد مرشد، مرغ را در درون برنج نهاده كه ديده نمىشد. مرشد به صورت اعتراض پرخاش كرد و گفت: پس مرغ چه شد؟ در همين فرصت بانوى هوشمند نزد مريدان مرشد گفت: «مرشدى كه مرغ را زير يك لايه برنج نبيند، چطور در بصره سگى را كه در مكه وارد مسجد الحرام مىشود مىبيند؟!» در اين هنگام عبدالسلام رسوا شد، و حاضران هوشمندى آن زن با معرفت را تحسين كردند.(21)
به اميد آنكه در پرتو معرفت و هوشمندى، باتكيه به واقعيات، از امور خرافى بيهوده دورى جسته، و وقت عزيز خود را در راه پوچ و هيچ نابود نسازيم كه چنين كارى نياز به هوشيارى و دقت و توجّه دارد. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. بحارالانوار، ج 14، ص 10 و 11. 2. همان، ج 86، ص 120. 3. وسائل الشيعه، ج 11، ص 512 4. اعلام الورى، ص 432. 5. وسائل الشيعه، ج 12، ص 209. 6. سوره آل عمران، آيه 26. 7. همان، آيه 178؛ بحار، ج 45، ص 131 – 133. 8. سوره انعام، آيه 153. 9. سوره زمر، آيه 17 و 18. 10. سوره مؤمنون، آيه 3. 11. سوره حاقه، آيه 44 – 46. 12. سفينة البحار، ج 2، ص 500. 13. وسائل الشيعه، ج 11، ص 511؛ بحار، ج 1، ص 136. 14. بحار الانوار، ج 15،ص 392. 15. همان، ج 22، ص 155 و 156. 16. بحار، ج 41، ص 214 و 215. 17. وسائل الشيعه، ج 18، ص 556. 18. ارشاد مفيد (ترجمه شده)، ج 2، ص 201. 19. بحار، ج 10، ص 222 ؛ ناسخ التواريخ، امام حسين (عليه السلام)، ج 1، ص 369. 20. بحار، ج 72، ص 264. 21. اقتباس از انوار نعمانيه، ص 235.