مديريت اسلامى و علوم بشرى‏

##نگارش و تدوين: حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##
پس از بيان ويژگى‏هاى مديريت اسلامى و مبانى آن لازم است به نسبت مديريت اسلامى و علوم بشرى بپردازيم اما پيشاپيش لازم است در موضوع دينى بودن علوم و معنا و حقيقت آن و همچنين معيار آن بحث كنيم. اقسام علم‏
علم به معناى اعم، از سه قسم خارج نيست:
1- علمى كه مسائل آن از قبيل هست و نيست و بود و نبود مطلق است، نظير اين كه گفته شود: خدا هست يا نيست، خدا واحد است يا نيست، معاد هست يا نيست،وحى هست يا نيست، عصمت هست يا نيست، برزخ هست يا نيست، فرشتگان هستند يا نيستند، اين موضوعات مسائل حكمت و كلام را تشكيل مى‏دهند.
2- علمى كه از بود و نمود سخن مى‏گويد. مانند عرفان نظرى كه آيت‏شناسى است. هرچه در عالم هست آيت و نشانه خداست.
3- علمى كه از احكام و خواص و آثار و لوازم و مقارنات بود مقيّد سخن مى‏گويد. اين علم خود دو قسم است:
الف: رياضى كه ترسيمش نياز به ماده ندارد. مثل عدد، عدد در عالم موجود است. علم رياضى عهده دار تعريف، اقسام، احكام، لوازم، ملزومات و مقارنات عدد است. يا مكعب و كره در جهان موجود است، تعيين مساحت و محيط آنها بر عهده علم رياضى است.
ب: طبيعى (تجربى) كه ترسيمش محتاج ماده است. مثل: زيست‏شناسى، زمين‏شناسى، گياه‏شناسى، جانورشناسى و… علوم حقيقى و استدلالى منحصر در اين سه قسم است اين حصر حقيقى است. اما علوم اعتبارى قراردادى است. اين علوم گرچه از واقعيت خبر نمى‏دهند، مثلاً: ادبيات و مانند آن از علوم اعتبارى و قراردادى است. زيرا براى هر ملّتى در اين زمينه قرارداد خاصى است. كلمه «عين» با همه قدر و منزلتى كه در زبان عربى دارد و هفتاد معنا براى آن ذكر كرده‏اند و قصايدى در هفتاد بيت سروده‏اند كه هر بيتى با اين كلمه پايان مى‏يابد و در هر بيتى نيز معناى خاص خود را دارد، با اين همه در لغت و زبان ديگر مهمل است. زيرا در آن زمان اين لغت با اين ويژگى و شكل نيامده است لكن محتواى اين علوم ادبى و عربى به علوم حقيقى برمى‏گردد.
تفكيك علوم اسلامى از غير اسلامى از ميان اقسام سه گانه علوم حقيقى به شرح زير است:
الف – علومى كه از «بود و نبود» يا از «بود و نمود» خبر مى‏دهند مانند حكمت و كلام و عرفان، يا از «بايد و نبايدى» كه از «بود و نبود» نشأت مى‏گيرد مثل فقه و اخلاق و حقوق كه منشأ وحيانى و تكيه‏گاه برهانى دارد و از علوم حقيقى است. – نه بايد و نبايدى كه جزو قرارداد است و از سنن و آداب مردمى ناشى شده و قابل اقامه برهان نيست – اين علوم دو قسمند: دينى و غير دينى.
حكمت و كلام و عرفانى كه بر اثبات خدا و وحى و نبوت و قيامت برهان اقامه مى‏كند، دينى است. و حكمت و كلام و عرفانى كه خداوند و وحى و نبوت و قيامت را نفى مى‏كند، ضد دينى است، همچنين فقه و حقوق و اخلاقى كه منشأ وحيانى دارد، دينى است و در مقابل، احكام و حقوق و اخلاقى كه بر پايه نفى توحيد و نبوت و معاد تنظيم و ترسيم مى‏شود، ضد دينى است.(1)
ب – علومى كه از خواص و آثار و لوازم و مقارنات موجود خاص خبر مى‏دهند، مثل علوم طبيعى و رياضى. اين‏گونه علوم شناسنامه دينى و غير دينى ندارند. نه اسلامى‏اند، نه ضد اسلامى. چون ناظر به جهان‏بينى نيستند. نه كسى كه بى‏دين است چنين ادعايى دارد كه اهل دين اين علوم غير دينى را پذيرفته و با آن‏ها كشورشان را اداره مى‏كنند و نه آن كه متديّن است مى‏تواند بگويد: اين علوم اسلامى است، اين علوم چون بى‏شناسنامه‏اند متعلّق به هيچ مكتب و ملّت و مذهبى نيستند. آرى، اگر اصول و عناصر محورى اين علوم از ره‏آورد انبياء عليهم السلام باشد، در اين صورت اطلاق علوم دينى نسبت به آنها بلامانع است. مراد از اسلامى بودن علوم‏
اسلامى بودن علوم ممكن است معانى متعددى براى آن بيان كرد كه برخى از آنها تام و بعضى ناتمام است:
يكم: مراد از اسلامى بودن علوم اين است كه عالمان يا كاشفان آن‏ها مسلمان باشند.
اين معنا صحيح نيست زيرا علم را هرگز به لحاظ عالم تقيسم نمى‏كنند و نمى‏سنجند. پس اگر عالمان و كاشفان علمى ضد دين (ماركسيست و لائيك) باشند، آن علم ضد دين نيست. بى‏دينى عالم به علم سرايت نمى‏كند، همان‏گونه كه مسلمان بودن عالم دليل اسلامى بودن علم نيست. پس معناى اسلامى بودن علوم اين نيست كه عالم يا كاشف آن مسلمان باشد، همچنان كه معناى غيردينى بودن نيز اين نيست كه عالم و كاشف آن علم ضد دين است.
دوم: مراد از اسلامى بودن علوم علومى كه اسلام، مسلمان‏ها را به فراگيرى آن‏ها تشويق و ترغيب فرمود. اين تعريف نيز ناتمام است. زيرا بسيارى از علوم است كه مكتب‏هاى ضددين نيز پيروانشان را به فراگيرى آن‏ها تشويق كردند. صرف تشويق و ترغيب، ايجاد انگيزه، ترسيم مبدأ غايى براى آن سبب نمى‏شود كه علمى صبغه دينى يا ضد دينى بگيرد.
سوم: معناى اسلامى بودن علوم اين است كه افزون بر تشويق مسلمانان به فراگيرى آن‏ها اشارات فنى نيز در متن دين نسبت به آن علوم موجود باشد. اشاراتى كه رابطه موضوع و محمول را ترسيم كند، نه اين كه از بيرون، به تحصيل چنين علمى ترغيب نمايد. پس در هر مكتبى كه اشارات علمى و فنّى نسبت به رشته خاص وجود داشته باشد، به همان مقدارى كه اشاره شده است مى‏توان آن رشته علمى را به آن مكتب اسناد داد. بيش از آن مقدار صحيح نيست. زيرا چه بسا در آن فن و رشته خاص مبادى فراوانى باشد كه صاحبان مكتب از آن بى‏خبر باشند. از اين رو، نسبت به آن اشاراتى نداشته‏اند.
چهارم: مراد از اسلامى بودن علوم اين است كه دين افزون بر تشويق مسلمانان بر فراگيرى علم خاص، احكام و اصول تأسيسى آن را نيز ارائه كرده باشد. يعنى اشارات كافى نيست. بلكه بايد اصول و عناصر محورى آن رشته را بيان كند. چنين علمى را مى‏توان به آن مكتب اسناد داد. زيرا عقل حجت عمومى است و مكتب هم به عناصر محورى آن فن اشاره كرده است. پس اگر اسلام عناصر محورى و اصول اولى يك رشته علمى را بازگو و احيا و ابداع فرمود و تفريعش را به دست عقل سپرد، آن رشته را مى‏توان اسلامى ناميد. امّا علوم و فنونى كه صرفاً محصول تجارب بشرى است و هيچ ردّ پايى از آن‏ها در متون نقلى يافت نمى‏شود. نمى‏توان بر آن علوم اسلامى اطلاق كرد. هرچند اگر مقدمه واجب قرار گيرند به دليل اين كه مورد نياز بشر هستند به لحاظ فقهى فراگيرى آن واجب است زيرا تحصيل مقدمه واجب به دليل اين كه واجب بدون آن تحقق پيدا نمى‏كند واجب است و به عبارت ديگر: فراگيرى علوم و فنونى كه مقدمه واجب قرار مى‏گيرند باستناد برهان عقلى واجب است. و اگر شخصى آن علوم را با قصد قربت فراگيرد و اجرا كند ثواب دارد مانند توصلياتى كه در متون نقلى آمده است.
معناى چهارم اسلامى بودن علوم تاحدى تام است. يعنى علمى را مى‏توان اسلامى ناميد كه اسلام به عناصر اولى و اصول محورى آن راهنمايى كرده باشد. و اجتهاد و استنباط، تفريع فروع و رد فرع به اصل را به عقل پيروانش واگذار نموده باشد.
پنجم: علومى كه موضوع آن اسلامى باشد مثل علوم قرآنى، تفسير و مفاهيم قرآنى، قرآن‏شناسى، وحى‏شناسى، از مسائل علوم قرآنى است و آنچه مربوط به تك‏تك آيات قرآن باشد موضوع تفسير و مفاهيم قرآنى است. بنابراين اين دسته از علوم، علوم اسلامى است. چون موضوعش را اسلام آورده است. اين معنا نيز تام است .
ششم: معناى اسلامى بودن علوم اين است كه بازده و ثمره آن در خدمت علوم اسلامى يا اسلام باشد. اين معنا براى اسلامى بودن يك علم تام نيست. آرى، اگر اين علم هيچ فايده‏اى در جهان جز براى اسلام نداشته باشد، شايد از اين جهت بتوان گفت: اسلامى است. چون اثرى جز خدمت‏گزارى به اسلام ندارد. لكن نبايد از نظر دور داشت كه اسلامى بودن آن به لحاظ غايت و هدف است، نه ربط داخلى موضوع و محمول. گفتنى است معانى ياد شده درباره اسلامى بودن علوم حصر عقلى نيست، شايد معانى ديگرى هم بتوان براى آن يافت. حجيت علوم بشرى از منظر دين‏
حجت شرعى و دينى بودن علوم به مجموع عقل و نقل وابسته است. همان‏گونه كه دليل نقلى به تنهايى براى حجت شرعى بودن كفايت نمى‏كند. از اين رو دلالت ظاهر آيه يا روايت بر مطلبى براى حجيت آن كافى نيست، بلكه بايد در اطراف آن فحص كرد، پس از فحص از مخصّص لبّى و لفظى و برهان عقلى يا نقلى بر تخصيص يا تأييد، حجت است. دليل عقلى نيز به تنهايى براى حجت شرعى بودن كافى نيست، بلكه بايد آن را به دليل نقلى (كتاب و سنت) عرضه كرد، اگر مورد امضاى نقل بود، حجت است وگرنه حجت نيست. چون عقل هم به همه مصاديق و جزئيات زير مجموعه كار خود احاطه ندارد و لذا گاهى چيزى كه به ظاهر عقلى است، مورد تخطئه يا تقييد و تحديد نقل قرار مى‏گيرد. پس هرگاه عقل و نقل باهم هماهنگ شدند و معارض هم نبودند، فتواى مجموع آن‏ها حجت شرعى و دينى و معيار ثواب و عقاب اخروى است.
بر اين اساس، علوم و فنون رياضى يا تجربى رايج ميان غير مسلمان‏ها، گرچه متصف به حق و صدق مى‏شوند. چون مطابق با واقع‏اند، اما حجت شرعى و دينى نيستند. زيرا با وحى سنجيده نمى‏شوند دينى بودن هركارى نياز به رضايت شارع دارد. آنان يا اساساً اعتقادى به مبدأ ومعاد ندارند يا اگر معتقدهم باشند، دين را جداى از علم مى‏دانند. از اين رو توجهى به رضايت و امضاى شارع نمى‏كنند.
گفتنى است: آنچه كه درباره رشته‏هاى مختلف علمى، از جمله: اقسام چهارگانه علوم، وارد شده است، مثلاً: علم نجوم براى تشخيص زمان، علم نحو(ادبيات) براى زبان، علم فقه براى دين، علم طب براى بدن، همه اين‏ها يا تأسيسى‏اند يا امضائى و هر چه كه با تأسيش شارع باشد و يا آن را امضاء كرده باشد صبغه شرعى دارد و حجيت شرعى علوم را در صورت قطع يا طمأنينه اثبات مى‏كند. بنابراين عقل در جايى كه با مبادى قطعى به نتيجه قطعى مى‏رسد، حجت است مانند حجيت قطع حاصل از دليل نقلى كه سنداً متواتر و دلالةً نص است. همچنين اگر با مبادى و مقدمات ظنى به نتيجه ظنى رسيد، حجت است. همانند حجيت ظن حاصل از دليل نقلى در اثر ظنى بودن سند يا ظنى بودن دلالت. مثل ظن حاصل از خبر واحد. پس حجيت قطع ذاتى است چه از دليل عقلى حاصل شود و چه از دليل نقلى و ظن نيز چه از دليل عقلى حاصل شود يا از دليل نقلى، ذاتاً حجت نيست گرچه براى حجيت ظن حاصل از دليل نقلى يا عقلى، دليل معتبر وجود دارد كه اصول عهده‏دار تبيين آن است.
اگر ظنى مربوط به بايد و نبايد و طمأنينه آور باشد، مسئله عقلى نيست. بلكه از سنخ بناى عقلاست و بناى عقلا زمانى حجت است كه شارع آن را امضاء كرده باشد. چنان كه طبيب جراح خود و اعضاى خانواده و بيمارانش را با همين طمأنينه جراحى مى‏كند. همچنين مهندس و معمار و بنّا و كشاورز و دامدار در كارهايى كه برعهده مى‏گيرند بر اساس طمأنينه است. سرّ آن اين است كه بناى عقلا به عمل كردن بر طبق طمأنينه است و شارع اين بناء عقلا را امضاء كرده است.
در امور دينى نيز همين حكم وجود دارد. از باب مثال در منطقة الفراغ كه شارع مقدس اباحه كرده و حكم آن تخيير است، همين راه را امضاء كرده است. همچنين در بحث‏هاى عبادى و تعبديات كه شارع مقدس برنامه خاص دارد و طريق مخصوصى را هم معتبر نكرده است. مثلاً گفته است: فلان چيز را بايد انجام بدهيد، فلان چيز حلال و فلان چيز حرام است. فلان چيز پاك و فلان چيز نجس است، امّا راه نشان نداده است، در اين موارد كه علم موضوعى وجود ندارد، به علم طريقى عمل مى‏شود. يعنى طريق معتبر نزد عقلا مورد امضاى شارع مقدس است. پس اگر فرمود: آب‏كر پاك و پاك كننده است و مقدارش را نيز مشخص كرد امّا راهى براى احراز ميزان كر نشان نداد، معلوم مى‏شود كه آن را به بناى عقلا واگذار كرده است. پس همان‏گونه كه اگر قطع حاصل شد بر اين‏كه آب كر است، آثار تطهير برآن بار مى‏شود، اگر طمأنينه هم حاصل شد، همين آثار مطهر بودن را دارد چون اين بناى عقلا بر عمل به اطمينان مورد امضاى شارع است. هرچند به عدم ردع باشد. پس طمأنينه‏اى كه از ادله عقلى حاصل مى‏شود حجت است. زيرا شارع مقدس با مضاى بناى عقلا اين طمأنينه را در مقام اثبات نيز معتبر شمرده است. از اين رو اگر طبيبى به بيمار بگويد كه روزه برايت ضرر دارد و بيمار از قول طبيب اطمينان حاصل كند، يا خودش در اثر تجربه‏اى كه دارد، اطمينان پيدا كند كه روزه برايش ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست يا اگر انسان به ناامنى راهى اطمينان داشته باشد، سفر در آن راه سفر معصيت و نمازش تمام است. حتى در بعضى از موارد، طمأنينه هم لازم نيست، بلكه همين كه خوف عقلايى باشد كفايت مى‏كند. چنان كه از گذشتن از راهى مى‏ترسد و منشأ خوف هم صرف وهم نيست. بايد از رفتن از ان راه اجتناب كند.

كوتاه سخن اين‏كه:
گرچه همه علومى كه بشر تاكنون بدان دست يافته است، ره‏آورد عقل و نقلى است كه از ادله دين و حجت شرعى مى‏باشند چون افزون بر دليل عقل، در ادله نقلى نيز به فراگيرى علم ترغيب شده است، مثلاً: رسول خدا(ص) فرمود: علم را طلب كنيد حتى اگر در چين باشد، «اطلبوا العلم ولو بالصين»(2) يا در حديث شريف ديگرى مى‏فرمايد: علم دو قسم است: 1- علم ابدان 2- علم اديان؛ «عن النبى(ص) العلم علمان علم الأديان و علم الأبدان».(3)
گفتنى است: علم ابدان اختصاصى به طب ندارد. هر آنچه كه براى تأمين نيازهاى معيشتى و بدنى لازم است، زير مجموعه اين علم قرار مى‏گيرد.
لكن هيچ‏يك از اين‏ها – حجيت شرعى ره‏آورد عقل و ترغيب عمومى به علم آموزى در روايات -، دليل بر اسلامى بودن همه علوم نيست. دانشى اسلامى است كه فرمول‏هاى اساسى و عناصر محورى آن در آيات و روايات بيايد. مثل بحث استصحاب و برائت در اصول اسلامى است چون جزئيات و خطوط كلى آن‏ها در نقل بيان شده است.
مثلاً اگر گفته شود: ستاره‏شناسى علم خوبى است. چون تقويم و تاريخ و ساعات مردم را تأمين مى‏كند پس علم نجوم را ياد بگيريد. اين تشويق و ترغيب بيرونى است و علم را اسلامى نمى‏كند. اما اگر از درون فرمول ارائه دهد و خطوط كلى رابيان كند. مثل اين كه بگويد: «لا و الشمس تجرى لمستقرلها ذلك تقدير العزيز العليم» * «و القمرقدرناه منازل حتى عاد كالعرجون القديم» * «الشمس ينبغى لها أن تدرك القمر و لا اليل سابق النهار و كل فى فلك يسبحون»*(4) «يولج اليل فى النهار و يولج النهار فى‏اليل»*(5)«و هو الذى جعل الشمس ضياء و القمر نورا و قدره منازل لتعلموا عدد السنين و الحساب».(6) يك منجم از اين آيات در علم نجوم همان استفاده را مى‏كند كه مرحوم شيخ انصارى از روايت «لاتنقض اليقين بالشك» در باب استصحاب.
با اين مقدمه حال به بحث مديريت مى‏پردازيم. در خصوص علم و فن مديريت نيز افزون بر ترغيب بيرونى كه خدمت به خلق و جامعه، احسان به مردم كار خوبى است، از درون متون دينى نيز عناصر محورى فراوانى ارائه شده است. پس مديريت علم بشرى صرف نيست كه بشر در آن مستقل بوده و نيازمند به شارع نباشد. از اين جهت علم اسلامى است.
بنابراين، گرچه نقل، معارفى به انسان آموخته كه عقل بشرى از درك آن‏ها عاجز است لكن اين بدان معنا نيست كه هرچه نقلى است، از اين قبيل است و عقل كارى به نقل ندارد. بلكه آن‏چه را عقل، عقل با برهان تشخيص داده است، حجت شرعى است چيزى را كه عقل برهانى تشخيص داد و نقل معتبر ثابت كرد، حجت خداست و مجموع آن‏ها دين است. علوم لازم براى مديريت‏
علوم لازم براى مديريت جامعه دو بخش است:
1- علوم دينى، مثل: فقه،حقوق، اخلاق، فلسفه، كلام و عرفان اين علوم را مى‏توان دينى بودن و غير دينى بودن وصف كرد.
2- علومى كه مطلق‏اند و شناسنامه دينى و غير دينى ندارند. مانند: علوم رياضى و طبيعى و مانند آن اين دسته علوم گرچه نه دينى‏اند و نه غير دينى لكن اگر سودمند باشند، تحصيل آنها يا واجب است يا مستحب و اگر زيانبار بودند، تحصيل‏شان در حال عادى يا حرام است يا مكروه. البته گاهى ممكن است تحصيل علمى در حال عادى جايز نباشد، امّا براى دفاع از كيان اسلام واجب شود (مثل فراگيرى تكنولوژى سلاح‏هاى نظامى پيشرفته) يا مانند: علم سحر كه از علوم زيانبار است و تحصيل آن نيز حرام است ولى براى ابطال سحر داعى نبوت گاهى واجب كفايى يا لااقل جايز است.
به هر تقدير ترغيب به علمى يا بهره صحيح بردن از اين‏گونه علوم دليل دينى بودن آنها نيست. مطلوب مقدمى بودن علوم و فنون بشرى‏
اگر ثابت شود كه عناصر محورى و اصول كلى همه رشته‏هاى علمى در متون نقلى آمده است، فن‏آورى در همه علوم و فنون جزو علوم دينى است. گرچه مطلوب بالذات آفرينش، معرفت الهى و بندگى خداست، لكن اين علوم و فنون نيز مطلوب مقدمى براى هدايت انسان به آن مطلوب برين است. مثل اين كه وضو و غسل و تيمم براى نماز مطلوب مقدمى است، علم اصول براى فقه مطلوب مقدمى است و مقدمى بودن علمى منافاتى با اسلامى بودن آن ندارد.
اما چون عبوديت و معرفت دينى مطلوب بالذات و اصيل آفرينش عالم و آدم است، پيامبران و اولياى الهى بيشترين همّت خود را براى تعليم و تربيت دينى انسان‏ها متوجّه آن‏ها كرده‏اند و به ساير علوم و فنون بشرى جز در حد مطلوب مقدمى توجّه ننموده‏اند. زيرا همه اين علوم و فنون صرفاً به كار دنياى انسان مى‏آيد و پس از مرگ هر كسى مهمان عقايد و اعمال خويش است. پس اصالت و اشراف علوم و معارف الهى نسبت به ساير علوم و در دسترس نبودن آن از يك‏سو و رابطه تنگاتنگ انسان با امور مادى و روزمرّه دنيا كه انصراف و دورى او را از امور معنوى در پى‏دارد، از سوى ديگر سبب توجّه بيشتر اولياى دين به معارف الهى و تعليم و تزكيه، انسان‏هاست تا بشر از هدفى كه براى آن آفريده شده است، باز نماند و زندگى دنيوى او را به خود مشغول نسازد و علوم و فنون را مقدمه‏اى براى رسيدن به هدف برتر قرار دهد. اجتهاد و استنباط مديريت دينى‏
افزون بر برهان عقلى كه خود حجت شرعى و يكى از دلايل مديريت دينى و فقهى است و خداوند برابر آن در قيامت بر انسان احتجاج مى‏كند، كليات علم مديرت در متون نقلى نيز آمده است. گرچه جزئيات مسايل علمى در متون دينى و احاديث اهل بيت عصمت (عليهم السلام) سخن به ميان نيامده است و بيان آن هم به سود بشر نبود. چون در آن صورت تكامل علمى براى انسان حاصل نمى‏شد. لكن كلّيات و راه استنباط و اجتهاد در متون نقلى بيان شده است. نزديك به دو قرن خصوصاً در عصر امام باقر و امام صادق عليهما السلام شاگردانى در مكتب اهل بيت (عليهم السلام) تربيت شدند كه در همه شاخه‏هاى علوم استاد فن و صاحب نظر بودند.
اهلبيت عليهم السلام اصول و ضوابط كلّى را بيان فرمودند و براى تربيت مجتهد، راه اجتهاد و محاوره را به شاگردان نشان دادند و استنباط فروغ از اصول را به خودشان واگذار كردند. مثلاً: جمله «لمكان الباء»(7) در كلام امام باقر(ع) در پاسخ سؤال زراره از مسح بعضى از سر در وضو، نشان دادن راه اجتهاد است.
حديث شريف «انّما علينا أن نلقى اليكم الأصول و عليكم أن تفرعّوا» يا «علينا إلقاء الأصول و اليكم التّفريع»(8) بيانگر ضابطه كلى در اين زمينه است. الف و لام در «الاصول» منصرف به عهد خارجى يا ذهنى نيست. پس اختصاصى به فقه و اصول فقه ندارد. حكمت و طب و ساير رشته‏هاى علمى را نيز در برمى‏گيرد. از اين رو حكيم و طبيب هم مى‏توانند از اصول كلى القا شده در مورد حكمت و طب فروعات فراوانى را استخراج و استنباط كنند.
برپايه اين روايت، همان اصول و قواعد كلى كه در باب عبادات و معاملات فقهى و علم اصول بيان شده است مشابه آن در بخشش‏هاى ديگرى مانند كشاورزى، دام‏دارى، صنعت، نجوم و…نيز آمده است. لكن حوزه‏هاى علميه در مورد فقه و اصول در طول فرون متمادى كار كرده‏اند و با ردّ فرع به اصل و تفريع اصول رساله‏هاى عمليه تدوين نموده‏اند، اما در بخش‏هاى صنعت و كشاورزى اين كار انجام نشده است. آرى، اگر اصول كلّى كه از اهلبيت عليهم السلام درباره مديريت كشور رسيده است در حوزه‏هاى علميه كنونى نظير عصر خواجه نصيرالدين طوسى استنباط مى‏شد، مديريت دينى نيز شكل مى‏گرفت.
شواهد فراوانى وجود دارد كه از اصول كلى القاء شده از سوى معصومين (عليهم‏السلام) فروعات فراوانى استنباط شده است. از جمله در علم اصول كه از علوم دينى و رسمى حوزه‏هاى علميه است. گرچه غالب مباحث اين علم به عقل متكى است. مانند مباحث مربوط به وضع، صحيح و اعم، مشتق، مقدمه واجب، امربه شى‏ء مقتضى نهى از ضد، اجتماع امر و نهى و…
لكن بخش قابل توجهى هم به چند ضابطه كلى القا شده از سوى معصومين (عليهم السلام) وابسته است .هرچند فروعات فراوانى كه از اين اصول كلى استنباط شده و مى‏شود نيز به رهبرى عقل است. مانند اصل استصحاب برائت، اشتغال و… مثلاً اصل استصحاب كه در قالب چندين روايت با مضمون واحد از امام صادق عليه السلام رسيده است، بيانگر ضابطه كلى در اين زمينه است: «من كان على يقين فشك فليمض على يقينه فان الشك لاينقض اليقين…»(9) در روايت ديگر اين‏گونه آمده است: «…ولاتنقض اليقين ابدا بالشك و انما تنقضه بيقين اخر»(10) اصوليين از اين اصل كلى فروعات فراوانى استنباط و استخراج كرده‏اند كه تغذيه فكرى چندين سال يك طلبه خوش استعداد است. استصحاب تعليقى و تنجيزى، شك در مقتضى و مانع، استصحاب امر مجهول التاريخ و تشابه ازمان، استصحاب آينده و… همه اينها فروعاتى است كه عقل شكوفا كرده است. وگرنه در هيچ آيه يا روايتى از آنها سخنى به ميان نيامده است. پس اگر يك سطر روايت استصحاب برپايه قاعده «علينا القاء الاصول و اليكم التفريع» به كمك عقل فنّان تغذيه فكرى چند سال حوزه را به عهده مى‏گيرد، در ساير علوم و فنون نيز اين امر ممكن است. زيرا آيات و رواياتى كه بيانگر اصول كلى در اين رشته‏ها باشد، به مراتب بيشتر از اصولى كلى مربوط به استصحاب است. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. مثل آنچه كه در قانون اساسى كشورهاى كمونيستى و ماركسيستى مانند اتحّاد جماهير شوروى سوسياليستى سابق و روسيه كنونى آمده است، كه در آن تبليغ ضد خدايى جايز و تبليغ خدا ممنوع است. 2. بحار، ج 1، ص 177. 3. همان، ص 220، باب 6، ح 52. 4. سوره ياس، آيه 38 – 40. 5. سوره حج، آيه 61. 6. سوره يونس، آيه 5. 7. بحار، ج 77، ص 289، ح 45. 8. وسايل، ج‏27، ص 61، باب 6، ح 51 و 52. 9. وسايل، ج 1، ص 247، ح 236. 10. وسايل الشيعه، ج 1، باب 1، ص 245، ح 631.