انسان از منظر امام خمينى س

قسمت دوم‏
در شماره گذشته بحث پيرامون: انسان از منظر امام خمينى سلام اللّه عليه بود. محورهايى كه مورد بحث قرار گرفت عبارت بود از: صعوبت انسان‏شناسى، مناط انسانيّت و سيّاليّت انسان، و اينك ادامه بحث تقديم شما عزيزان مى‏گردد. فصل سوم:
مهمترين ويژگى فطرى آدمى‏
1 – گرچه انسان داراى گرايش‏هاى فطرى متعددى چون راحت‏طلبى،(1) جمال دوستى، علم جويى، قدرت خواهى، ميل به جاودانگى(2) و تمايل به حريت و نفوذ اراده(3) و مانند آن است ليكن كثرت موارد ياد شده اعتبارى است نه حقيقى؛ زيرا هر كدام از عناوين مذكور، يكى از مظاهر محبت انسان به «كمال مطلق»(4) و نفرت وى از «نقص» است كه نه تنها در نهاد و نهان انسانها بلكه در همه موجودات بلا استثناء وجود دارد.(5)
2 – متعلّق عشق فعلى انسان، «حقيقت كمال مطلق» است نه توهّم آن.(6) سرّش آن است كه هيچ چيز جز دست يافتن به ساحت كمال مطلق، انسان را سير نمى‏كند و قلب وى با نيل به هيچ مطلوبى مگر كمال نامحدود نمى‏آرَمَد، هرچند در اوايل امر، در اثر جهل، گمشده خود را در كمال محدود جستجو و در تشخيص كمال مطلق اشتباه كند.(7)
توضيح آن كه هر كس به فطرت خويش رجوع كند، اين واقعيت را در مى‏يابد كه هرگاه قلب او به مرتبه‏اى از كمال نائل آيد، به مجرد آن كه مرتبه بالاترى از آن را بيابد، از اولى منصرف و به مرتبه كامل‏تر منعطف مى‏گردد.(8) زيرا هر كمال ناقص، محدود به عدم است و فطرت آدمى از عدم تنفر دارد(9) و آنچه در كمالات ناقص، محبوب و مطلوب انسان است، كمال آن است نه نقص آن كه مورد انزجار فطرت مى‏باشد.(10) خلاصه اين كه قلب انسان در هيچ مرتبه‏اى از مراتب كمال و هيچ حدى از حدود آن، رحل اقامت نمى‏افكند بلكه با نيل به هر مرحله مادون، ميل به مرحله مافوق پس از علم بدان، افزون‏تر و آتش عشق و سوز و اشتياق در وى نسبت بدان افروخته‏تر مى‏گردد.(11)
بنابراين پاسخ اين سؤال كه:«مطلوب اصلى و محبوب اصيل انسان چيست؟»، به جواب اين پرسش باز مى‏گردد كه:«طمأنينه قلوب آدميان در وصول به چيست؟». و چون اطمينان دل‏ها و آرامش جانهاى آدميان و صيانت آن از گزند هر نوع تزلزل، تذبذب و اضطراب، تنها در سايه رسيدن به مقصد «كمال مطلق» كه در وى هيچ شائبه نقصان راه نمى‏يابد و تهديد هيچ تحديدى را برنمى‏تابد حاصل مى‏شود،(12) لذا غايت آمال و اعمال انسان نيز چيزى جز باريافتن به ساحت كمال بى‏نهايت نخواهد بود.
مرحوم آية اللّه ميرزا محمد على شاه‏آبادى اصفهانى (قده)(13) را – كه كثيرى از معارف الهى را با استمداد از فطرت و گرايش‏هاى آن ثابت مى‏كنند(14) و حضرت امام(س) نيز در مقام اشاره اجمالى به «احكام فطريات»، استفادات خويش را از محضر شريف ايشان بيان مى‏نمايند و ره‏آورد آن بزرگوار را در اين ميدان متفرّد مى‏دانند -(15) در اين زمينه، بيانى راهگشا و دلرباست: «براى بيان اقامه چهره عقل به سمت دين، گوييم: انسان به حسب وجدان و فطرتش، طالب كمال و حسن و جمال است چنان كه اگر به كره زمين هم احاطه پيدا كند و به هرچه كمال و جمال در آن است ظفر يابد، باز هم آرام و قرار نمى‏گيرد و اگر به وجود كمال و جمالى در كرات و افلاك ديگر اطلاع حاصل كند يا حتى وجود آنها را در كرات ديگر محتمل بداند، هر آينه آرزوى آنها را در دل مى‏پروراند و اگر فرضاً به آن‏ها دست يابد و احاطه پيدا كند، باز سير نخواهد شد.»(16) و در اين اثناء اگر بشنود كه مردانى به عنوان انبياء مى‏گويند در ماوراء جهان طبيعت، عالمى وجود دارد كه كمال آن نشأه با كمال و جمال عالم طبيعت قابل مقايسه نيست، باز هرآينه آن جهان را آرزو مى‏كند هرچند به نبوت و صداقت آنها يقين نداشته باشد و همين طور…
پس از اين مراجعه به كتاب ذات و كتيبه فطرت، حقايقى براى ما منكشف مى‏گردد:
اول آنكه: آنچه به عنوان كمال محدود بدان دست يافته‏ايم، معشوق ما نبوده زيرا اگر آنها معشوق فطرت بودند، هر آينه عاشق در اثر وصول به آنها، «سكونت» مى‏يافت و هرگز از آنها دست نمى‏كشيد. و چون ديديم كه آرامش نيافت و از آن‏ها تجاوز كرد، معلوم مى‏شود كه آنها معشوق فطرت نبوده است.
دوم آنكه: عشق داراى نهايت و پايانى نيست زيرا عاشق از هر صاحب جمال به اجمل و از هر صاحب كمال به اكمل عبور مى‏كند گرچه وجود آن اجمل و اكمل نزد او محتمل باشد نه متيقّن.
سوم آنكه: در فطرت انسان فتورى راه نمى‏يابد اگر چه براى تحصيل معشوق خويش، مسالك بى شمار و طرق بسيار را بپيمايد و خود را در مهلكه‏هاى فراوان بيافكند.
اكنون كه اين مراجعه و مكاشفه را شناختى، پس با مطالعه به فطرت خويش بازگرد و از او بپرس و به او بگو: «اى ذات من و حقيقت من! هر اندازه از كمال به عنوان طعام معنوى و روحانى به تو اطعام كردم و به هر ميزان، تو را از شراب جمال سيراب نمودم، باز گرسنه و تشنه‏اى و سير و سيراب نگشتى! پس از من چه مى‏خواهى؟» آنگاه به پيامى كه با لسان فطرت و صداى رسا به تو الهام مى‏شود گوش كن كه چنين مى‏گويد:«من عاشق كمال خالص بى‏شائبه نقص و جمال صرف بى شوب قبحم.»(17)
3 – هر چند دست تغيير و تبديل، به دامان والاى فطرت و گرايشهاى آن نمى‏رسد(18) و از اين رو، نائره عشق به كمال بى‏پايان در هر عصر و مصر در نهانخانه جان همه انسانها فروزان بوده است(19) ليكن گاهى انسان در اثر غفلت و جهالت، در تشخيص كمال و آن كه كمال بى حدّ و عدّ در چيست و كامل مطلق كيست و محبوب و معشوق در كجاست، به اشتباه مى‏افتد،(20) مرغوب اصيل خود را گم مى‏كند و از موجودى كه گرايش عالى باطنى وى به سوى اوست روى برمى‏تابد و به غير او دل مى‏بندد و سرمى‏سپارد.
به عنوان نمونه، شاعران و مديحه سرايان گمان مى‏كنند به مدح فلان امير قدرتمند يا فقيه دانشمند مشغول‏اند(21) و حال آن‏كه كاروان همه جانها و قافله تمام دلها به سوى افق دور كمال مطلق در حركت‏اند و جز او نجويند و نخواهند جست، و ثناخوان اويند و ثناى ديگرى نتوانند گفت، ثناى هر چيز و هر كس، ثناى اوست گرچه ثناگو تا در حجاب است بر اين پندار باطل است كه ثناى ديگرى را مى‏گويد.(22)
اشاره به اين مطلب عميق، علاوه بر آثار منثور، در مآثر منظوم و سروده‏هاى نمكين امام راحل(س) نيز به چشم مى‏خورد:
كس را نتوان يافت كه جوياى تو نيست‏

جوينده هرچه هست خواهان تو هست(23)
دلها همه صيدهاى در بند تو اَند

جوينده توست هر كسى در هر كيش(24)
بگشاى نقاب از رخ و بنماى جمالت‏

تا فاش شود آنچه همه در پى آن‏اند(25)
غير ره دوست كى توانى رفتن؟

جز مدحت او كجا توانى گفتن؟
هر مدح و ثنا كه مى‏كنى مدح وى است‏

بيدار شو اى رفيق! تا كى خفتن؟(26)
ذرات وجود، عاشق روى ويند

با فطرت خويشتن ثناجوى ويند
ناخواسته و خواسته دلها همگى‏

هرجا كه نظر كنند در سوى ويند(27)
آن كيست كه روى تو به هر كوى نديد؟

آواى تو در هر در و منزل نشنيد؟
كو آن كه سخن ز هركه گفت از تو نگفت؟

آن كيست كه از مى‏وصالت نچشيد؟(28)
***
اين شيفتگان كه در صراطاند همه‏

جوينده چشمه حيات‏اند همه‏
حق مى‏طلبند و خود ندانند آن را

در آب به دنبال فرات‏اند همه(29)
***
ما ندانيم كه دلبسته اوييم همه‏

مست و سرگشته آن روى نكوئيم همه‏
فارغ از هر دو جهانيم و ندانيم كه ما

در پى غمزه او باديه پوئيم همه‏
ساكنان در ميخانه عشقيم مدام‏

از ازل مست از آن طرفه سبوئيم همه‏
هرچه بوئيم زگلزار گلستان وى است‏

عطر يار است كه بوئيده و بوئيم همه‏
جز رخ يار جمالى و جميلى نبود

در غم اوست كه در گفت و بگوئيم همه‏
خود ندانيم كه سرگشته و حيران همگى‏

پى‏آنيم كه خود روى به روئيم همه(30)

بنابراين نه تنها انسانها بلكه همه موجودات، مفطور به فطرت توحيدى‏اند(31) و چنان كه قبلاً گذشت، غايت تمام آمال و افعال انسان يعنى آنچه افراد بشر را به اين همه حركات، سكنات، زحمات و جدّيّات طاقت فرسا در رشته‏هاى گوناگون علوم و معارف واداشته، عشق به كمال بى‏كران است.(32) و هركس نسبت به هر كارى قيام و اقدام مى‏كند براى آن است كه آن را كمال مى‏داند(33) گرچه خود از اين امر، غافل يا در تشخيص كمال، دچار خطا باشد؛ بلكه توجه به هر چيز و هر كس از قبيل محبوب‏هاى دنيوى و صورى نظير زن و فرزند و قبيله و عشيره و سران و سلاطين و شاهان و اميران و سپهبدان، يا مطلوب‏هاى اخروى و معنوى مانند علما و عرفا و انبياء و اولياء، و از اين بالاتر حتى توجّه كافران دنيا طلب به اهواء و اميال نفسانى، همگى عين توجه به «واحد كامل مطلق» است؛(34) و در عالم، حركتى واقع نگردد جز براى او و وصول به آستان او، و قدمى برداشته نشود جز به سوى او، و ديده‏اى ننگرد جز به روى او، و رهروى ره نپويد جز در كوى او.
4 – عشق فعلى بشر به كمال مطلق، از ادله محكم اثبات كمال مطلق است.(35) توضيح آن كه عشق فعلى، يك حقيقت ذات اضافه است كه بنابر تلازم ناشى از تضايف، تحقق آن بدون تحقق متعلّق و طرف اضافه آن، ممتنع است.(36) پس «كمال مطلق» بايد موجود باشد تا آدمى به آن دل بسپارد و عشق انسان بدان به فعليت برسد، و كمال مطلق نيز جز «موجود مطلق» كه تمام دار تحقق، جلوه‏اى از اوست(37) و آن همان خداى سبحان باشد نخواهد بود؛ چه اين كه حكيم نامى و عارف نامور مرحوم آقاى شاه‏آبادى (رضوان اللّه تعالى عليه) فرموده‏اند:
«اكنون كه (اولاً) از وجود عشق به كمال مطلق بالفعل در باطن و فطرت خويش آگاه شدى به طورى كه همه انسانها در آن يكسان‏اند، چه پيامبر و چه جانشين او، چه مؤمن و چه كافر، چه سعادتمند و چه شقاوتمند، و (ثانياً) دانستى كه عشق (فعلى) از صفات اضافى است كه معشوق (بالفعل) مى‏خواهد، (بر اساس اين دو مقدمه) بايد به وجود معشوق فطرت(يعنى كمال مطلق بالفعل) در دار تحقق، حكم كنى(زيرا عشق و عاشق فعلاً موجود و محقق است) چنان كه مولاى ما (عليه السلام) فرموده است: كور باد(38) چشمى كه تو را نبيند، و در جايى ديگر نيز فرموده: تو را به وسيله تو شناختم و تو بودى كه مرا به خودت راهنمايى نمودى»(39).

5 – از آن جا كه بشر، خداخواه و حق طلب آفريده شده است و «فطرت اوليه» وى به نور توحيد روشن مى‏باشد،(40) هرگونه توجه به ماسوى اللّه، گرايش «فطرت ثانويه» انسان كه محصول اعوجاج و انحراف فطرت اوليه در اثر پيروى شيطان(به عنوان علت بعيد) با سوء اختيار خود انسان (به عنوان علت قريب) است محسوب مى‏شود.(41)
از اين رو تربيت صحيح كه در آموزه‏هاى دينى از آن به عنوان «هدايت» تعبير مى‏شود عبارت از راهنمايى انسان در مسيرى و به سوى هدفى است كه با اقتضائات فطرت اولى(42) او كه وديعه الهى است سازگار و هماهنگ باشد و موجب شكوفايى نهال فطرت گردد(43) كه اين رسالت عظيم جز در مكتب وحى خداوند فطرت آفرين ايفاء نخواهد شد(44) لذا امام خمينى(س) مى‏فرمايند: قرآن كريم ما را به مقاصد عاليه‏اى هدايت مى‏كند كه توجّه بدان در باطن ذاتمان هست و خود نمى‏دانيم(45) چه اين كه استاد عاليقدرشان (رضوان اللّه تعالى عليهما) پيام آوران الهى را شارحان كتاب ذات انسانها و مفسران صحيفه جان آدميان دانسته‏اند.(46)
زيرا كتاب فطرت، فصيح‏ترين كتب الهى است(47) كه اگر سرگشتگان وادى حيرت، بدان رجوع و صحيفه ذات خود را تورّق كنند
مشاهده خواهند كرد كه با قلم قدرت الهى در آن چنين مرقوم شده است: «وجهت وجهى للذى فطر السّموات و الأرض.» (انعام/80)(48)
گر تو را ديدار او بايد برآ بر طور دل‏

حاجت رفتن چو موسى سوى كوى طور نيست(49)
مرا كه جنت ديدار در درون دل است‏

چه التفات به جنّات و حور عين باشد(50)
مغربى علم تر و خشك زدل بر مى‏خوان‏

دل كتابى است كه او جامع هر خشك و تر است(51)
مرا به هيچ كتابى مكن حواله دگر

كه من حقيقت خود را كتاب مى‏بينم(52)
و براى آن كه خداى ناخواسته انسان با سوء تدبير خود، مايه اطفاء نور فطرت اولى خويش نگردد و با دست خويش، موجبات ضلالت خود را فراهم نكند بلكه بكوشد تا نداى آشناى حق‏طلبى فطرت را شنيده و آن را اجابت كند، امام امت «س» همگان مخصوصاً جوانان را كه جديد العهد به ملكوت عالم‏اند(53) و نفوس آنان چونان آينه صيقلى است كه هنوز از فطرت اوليه جدا نشده و همه چيز بر صفحه سيمگون آن قابل ترسيم و تصوير است،(54) به مواظبت نفس و مجاهده با آمال و اميال باطل آن و محاسبه مستمر فراخوانده‏اند.(55)

اميد است خداوند سبحان همه ما را در پرتو تعاليم نورانى قرآن و عترت به بارگاه قرب خويش بپذيرد و علاوه بر لذت جوار، ما را از نعمت جوار خويش محروم نفرمايد.
و آخر دعوينا ان الحمد للّه رب العالمين. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. چهل حديث، ص 186. 2. همان، ص 122. 3. همان، ص 186. 4. مقصود، مطلق وجودى و سعى است نه مطلق مفهومى و ذهنى. 5. محرم راز، ص 14 – 13، آداب الصلوة، ص 117. چهل حديث، ص 185. 6. صحيفه نور، ج 14، ص 134. چهل حديث، ص 184. 7. همان، ج 12، ص 221. 8. چهل حديث، ص 183. 9. ره عشق، ص 24. 10. محرم راز، ص 14 – 13. ره عشق، ص 24. جلوه‏هاى رحمانى، ص 37. چهل حديث، ص 185. 11. چهل حديث، ص 183. 12. جلوه‏هاى رحمانى، ص 28. 13. امام راحل(س) در آثار خويش از ايشان به عنوان شيخ عظيم الشأن، جليل و عارف كامل و استاد خويش در معارف الهى ياد و نام شريف وى را با «تفديه» ذكر مى‏كنند. 14. چهل حديث، ص 20. 15. همان مصدر، ص 181. 16. رشحات البحار، كتاب الانسان و الفطره، ص 37 – 35. 17. حضرت امام (س) نيز صريحاً به اين موضوع اشاره نموده‏اند: صحيفه نور، ج 12، ص 221. جلوه‏هاى رحمانى، ص 28 – 27. چهل حديث، ص 183. 18. چهل حديث، ص 184. 19. آداب الصلوة، ص 117. 20. چهل حديث، ص 182. 21. ره عشق، ص 24. 22. ره عشق، ص 24 – 23. تفسير سوره حمد، ص 15. 23. ديوان امام خمينى (س)، ص 198. 24. همان مصدر، ص 218. 25. همان مصدر، ص 102. 26. همان مصدر، ص 230. 27. همان مصدر، ص 212. 28. همان مصدر، ص 215. 29. همان مصدر، ص 239. 30. همان مصدر، ص 179. 31. محرم راز، ص 12 – 11. 32. چهل حديث، ص 182. 33. صحيفه نور، ج 2، ص 224. آداب الصلوة، ص 117. 34. صحيفه نور، ج 14، ص 134. محرم راز، ص 12 – 11. جلوه‏هاى رحمانى، ص 27. چهل حديث، ص 185. 35. صحيفه نور، ج 14، ص 134. 36. چهل حديث، ص 186 – 184. صحيفه نور، ج 14، ص 137. 37. محرم راز، ص 14 – 13. آداب الصلوة، ص 120. 38. رشحات البحار، كتاب الانسان و الفطرة، ص 37. 39. و به تعبير صحيح‏تر: «كور است…» يعنى «عميت» فعل ماضى باشد نه فعل دعايى. 40. صحيفه نور، ج 18، ص 243. آداب الصلوة، ص 117 و 119. 41. صحيفه نور، ج 6، ص 280 – 279. ره عشق، ص 32. 42. فطرت انسان در نيل آدمى به فضايل، به نحو اقتضاء، موثر است نه عليت تامه تا تخلف‏ناپذير باشد چه اين كه هدايت الهى نيز اين چنين است. 43. صحيفه نور، ج 14، ص 28. 44. صحيفه نور، ج 7، ص 211. آداب الصلوة، ص 117. 45. صحيفه نور، ج 12، ص 225. 46. رشحات البحار، كتاب الانسان و الفطرة، ص 30. 47. سرالصلوة، ص 21 48. چهل حديث، ص 184. 49. ديوان شمس مغربى(قده)، ص 25. 50. همان ، ص 54. 51. همان، ص 27. 52. همان. 53. صحيفه نور، ج 14، ص 102. 54. صحيفه نور، ج 13، ص 268. جهاد اكبر، ص 53. چهل حديث، ص 499. 55. جهاد اكبر، ص 53 – 52، صحيفه نور، ج 1، ص 125. براى تفصيل بيشتر رك: جوانان از ديدگاه امام، تبيان، دفتر شانزدهم.