على بن ابراهيم قمى مىگويد: چون محمّد (ص) به سى و هفت سالگى رسيد، در خواب ديد كسى بسوى او مىآيد و به او خطاب مىكند: يا رسول اللّه! زمانى گذشت و محمد(ص) اين راز با به كسى فاش نكرد. در برخى از روزهايى نيز كه به چوپانى گوسفندان ابوطالب در دره كوهها مشغول بود كسى را ديد كه به وى مىگويد: يا رسول اللّه! محمد (ص) از او پرسيد: تو كيستى؟ او گفت: من جبرئيلم و خدا مرا فرستاده است تا تو را به پيامبرى خود برگزيند. جبرئيل وضو و نماز را به محمّد (ص) آموخت. محمد(ص) وقتى چهل سالش تمام شد در حال نماز بود كه على(ع) بر او وارد شد و از وى پرسيد: اين چيست؟ محمد(ص) گفت: اين نماز است كه خداوند مرا به انجام آن امر كرده است. على(ع) با او نماز خواند. خديجه(س) نيز سومين فرد بود. به هنگام نماز، على(ع) در سمت راست محمد(ص) و خديجه (س) در پشت سر او، قرار مىگرفتند. آنگاه ابوطالب(ع) فرزندش جعفر را دستور داد كه در سمت چپ محمد(ص)، به نماز ايستد. وقتى كه محمد(ص) پيامبرى خود را اعلام كرد، زيدبن حارثه كه آزاد شده محمد(ص) بود اسلام آورد و به اين جمع نمازگزار پيوست و با اين جمع بنيان اسلام بسته شد.(1)
در تفسير امام آمده است: محمد(ص) هر روز به حراء مىرفت و آثار رحمت خدا را مىنگريست و در ملكوت آسمانها و زمين مىانديشيد و خدا را به گونه شايسته عبادت مىكرد تا به سن چهل سالگى رسيد و خداوند قلب بزرگ او را برترين و عظيمترين و منقادترين و خاشعترين قلبها يافت، درهاى آسمان را به روى وى گشود و فرشتگان را بر وى نازل فرمود و او را مشمول رحمت خود قرار داد. در همين وقت بود كه محمّد (ص) ديد جبرئيل در هالهاى از نور بروى نازل شد و بازوى او را گرفت، حركتى به او داده و گفت: اى محمّد! بخوان. چه بخوانم؟ گفت: اى محمّد! «اقرأ باسم ربّك الّذى خلق. خلق الانسان من علقٍ. اقرأ و ربّك الاكرم. الّذى علّم بالقلم. علّم الانسان ما لم يعلم؛(2) بخوان، بنام پروردگارت، پروردگارى كه انسان را از خون بسته آفريد، بخوان بنام پروردگارت، پروردگارى كه عطاى او برتر از همه عطاهاست، پروردگارى كه بوسيله قلم آموخت و آموخت آنچه را كه انسان نمىدانست.»
آنگاه جبرئيل آنچه را كه بايد، به او وحى كرد و بسوى پروردگارش بازگشت. محمّد(ص) از كوه فرود آمد، در حالى كه از فرط عظمت و جلال و شكوه خداوند از خود بيخود شده و در تبى شديد مىسوخت. بيم او از تكذيب قريش و اينكه او را ديوانه خطاب كنند، مزيد بر علت بود. با آنكه او از خردمندترين آدميان و بزرگوارترين خوبان عالم بشمار مىآمد. روح مقدسش از وسوسههاى شيطان و كارهاى ديوانگان، بيگانه بود و چون خدا خواست كه دلى شجاع و سينهاى گشاده به وى عطا كند، اراده فرمود تا به هرجا كه گذر كند، سنگ و درخت به او خطاب كنند: السلام عليك يا رسول اللّه. (سلام بر تو اى رسول خدا).(3)
در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد آمده است: كه يكى از اصحاب امام باقر(ع) مفهوم آيه: «الّا من ارتضى من رسولٍ فانّه يسلك من بين يديه و من خلفه رصداً»(4) را از امام (ع) پرسيد، حضرت در پاسخ فرمود: خداوند، نسبت به تمام پيامبرانش ، فرشتهاى را مأمور مىكرد كه كارهاى آنان را ثبت كند و تبليغ رسالت الهى را به آنان القاء نمايد. در مورد محمّد(ص) نيز پس از دوره شيرخوارگى، فرشته با عظمتى را مأمور كرد تا او را به نيكيها و مكارم اخلاق راهنمائى كند و از بديها و رذائل اخلاقى باز دارد و اين همان فرشته ايست كه به هنگام جوانى محمّد (ص) و قبل از آنكه به پيامبرى مبعوث شود، وى را با خطاب «رسول اللّه» سلام مىكرد و محمّد(ص) گمان مىبرد كه اين سنگ و درخت است كه به او سلام مىكنند و او هرچه مىنگريست، چيزى را نمىديد.(5)
طبرى نيز در تاريخ خود آورده است: قبل از آنكه جبرئيل بر پيامبر(ص) نازل شود و رسالت الهى را به وى ابلاغ كند، او به مواردى بر مىخورد كه نشانه آن بود كه خداوند اراده كرده است او را مورد اكرام و فضل خود قرار دهد و از اين رو هرجا كه مىرفت، سنگ و درخت او را سلام مىكردند. او هر وقت كه از خانه بيرون مىآمد بطرف صحرا مىرفت و در آنجا كه آثارى از خانه نبود، به سنگ و درختى برنمىخورد، مگر اينكه به او سلام مىكردند و هرچه او به جلو و عقب و چپ و راست خود مىنگريست ، هيچكس را نمىديد.(6)
يعقوبى مىگويد: جبرئيل در برابر محمّد(ص) ظاهر مىشد و با او سخن مىگفت و يا از آسمان و كوه و درخت او را ندا مىداد، و اول مرتبه به او گفت: پروردگارت تو را امر مىكند كه از بتها دورى كن. محمّد(ص) ماجرا را براى خديجه نقل مىكرد و خديجه به او مىگفت: در اين باره با كسى سخن مگو كه قسم بخدا! اميد من آن است كه خداوند، امر خيرى را، براى تو اراده كرده است.(7)
روزى كه محمّد(ص) به پيامبرى مبعوث شد چهل سال تمام داشت. در آن وقت بيست سال از پادشاهى كسرى پرويز، فرزند هرمز، فرزند انوشيروان گذشته بود.(8) يعقوبى مىنويسد: بعثت محمد(ص) در ماه ربيع الاول بود. برخى گفتهاند كه در ماه رمضان اتفاق افتاد و مصادف با ماه شباط (از ماههاى ايرانيان) بود. جبرئيل در شب شنبه و شب يكشنبه، بروى فرود آمد و سپس روز دوشنبه با پيام رسالت بر وى نازل شد.(9) ابن سعد گفته است: فرشته در روز دوشنبه هفدهم رمضان در حرا، بر پيامبر فرود آمد.(10)
طبرى گفته است: ابلاغ رسالت به محمّد(ص)، در روز دوشنبه بوده و هيچيك از محققان در آن اختلاف ندارند؛ اختلاف در آن است كه در كدام دوشنبه بوده است.
برخى گفتهاند قرآن در هيجدهم رمضان، به پيامبر(ص) نازل شد. گروهى ديگر مىگويند كه وقوع اين امر در بيست و چهارم آن ماه بوده است. بعضى ديگر آنرا در هفدهم رمضان دانستهاند و به اين استدلال مىكنند: «و ما انزلنا على عبدنا يوم الفرقان يوم التقى الجمعان»(11) زيرا برخورد دو جمع و دو گروه مسلمانان و مشركان، در بدر، صبح هفدهم رمضان بوده است.(12)
امّا اين آيه، دلالت ندارد بر اينكه بعثت پيامبر(ص)، مصادف با اين روز بوده است، زيرا:
اولاً – مقصود آيه، از آنچه كه بر پيامبر(ص) نازل شده، دلالتهاى حق و نشانههاى پيروزى است و منظور نزول قرآن و يا مبدأ نزول آن نيست.
ثانياً – مبدأ نزول قرآن، بعنوان يك كتاب آسمانى، پس از بعثت محمّد (ص) بوده است. او در بيست و هفتم رجب به پيامبرى مبعوث شده و قرآن در ماه رمضان، در شب قدر بروى نازل شد و احتمالاً پس از گذشت سهسال از بعثت بوده است.
ثالثاً – منظور از روز «فرقان» (كه در آيه مورد بحث آمد) روزى است كه بين حق و باطل فرق و جدايى، حاصل شده و حق بر باطل غالب آمده و در حيات مسلمانان روزى حساس بوده است، روزى كه شيطان از اينكه مورد اطاعت قرار گيرد، براى هميشه نااميد شده است.(13)
مسعودى مىگويد: اولين قسمت از قرآن كه بر محمّد (ص) نازل شد «اقرأ باسم ربّك» بود جبرئيل در شب شنبه و شب يكشنبه بر وى نازل شد. روز دوشنبه مجدداً فرود آمد و پيام رسالت را به وى ابلاغ كرد. اين واقعه، در حراء اتفاق افتاد و آن اولين جايى است كه قرآن در آنجا نازل گرديد و پيامبر(ص) به اولين سوره قرآن مخاطب شد كه از اوّل سوره تا آيه: «علّم الانسان ما لم يعلم» در اينجا نازل شد و تمامى سوره بعداً نازل آمد.
اين حادثه، پنج سال پس از ساختمان كعبه و در اول بيستمين سال پادشاهى كسرى پرويز، و در اول دويستمين سال پيمان ربذه اتفاق افتاد(14) و با سال 609 ميلادى مصادف بود.(15)
بنابر روايات وارده از ائمه شيعه(ع)، بعثت پيامبر(ص) در روز بيست و هفتم رجب رخ داد و انجام عبادات خاصّ اين روز و از جمله روزه گرفتن، مستحب است كه شيعيان براى تجليل از اين روز مبارك و ميمون، به انجام آن مقيدند، روزى كه رحمت به همه آدميان فرود آمده و درهاى بركت به روى ساكنان زمين باز شده است، زيرا روز بعثت پيامبر(ص) رحمةللعالمين است.
امام صادق(ع) فرموده است: در روز بيست و هفتم رجب، محمّد (ص) به مقام نبوت نائل آمد.(16) و گفته است: روزه گرفتن در روز بيست و هفتم رجب را فراموش نكنيد، زيرا در آن روز، محمّد (ص) به مقام نبوّت رسيده است.(17)
حضرت امام رضا(ع) نيز فرموده است: خداوند محمّد(ص) را در بيست و هفتم رجب مبعوث كرد، كسى كه در اين روز، روزه داشته باشد، خداوند اجر شصت ماه روزه را بر وى به حساب مىآورد.(18)
در اين زمينه روايات بسيارى از طريق ائمه شيعه وارد شده است.(19)
از طريق اهل سنت نيز رواياتى وارد شده كه در آنها تصريح شده است، روز بيست و هفتم رجب، روز بعثت محمّد (ص) است.
حافظ در سيره خود از ابوهريره، نقل كرده است: كسى كه روز بيست و هفتم رجب را روزه بدارد، خداى متعال اجر شصت ماه روزه را براى او منظور مىكند، زيرا اين روز، روزى است كه جبرئيل بر پيامبر(ص) فرود آمد و پيام رسالت را به او ابلاغ كرد و اين اولين روز فرود آمدن جبرئيل است.(20)
بيهقى در «شعب الايمان» از سلمان فارسى نقل كرده است كه او گفته است: در ماه رجب يك روز و يك شب وجود دارد كه اگر كسى در آنروز، روزه بگيرد و در آن شب عبادت كند، همانند كسى است كه يكصد سال، روزه گرفته و يكصد سال، به عبادت مشغول باشد؛ آن شب و روز بيست و هفتم رجب است كه خداوند در آن روز محمّد (ص) را به پيامبرى مبعوث كرد.(21)
صاحب مناقب، از ابن عباس و انس بن مالك، نقل كرده كه آن دو گفتهاند: خداوند در روز دوشنبه بيست و هفتم رجب به محمّد(ص) وحى كرد و در آنوقت وى چهل ساله بود.(22)
علامه مجلسى گفته است كه: روز بعثت محمّد (ص) مورد اختلاف است در اين جا پنج گفته موجود است:
1 – هفدهم ماه رمضان
2 – هيجدهم ماه رمضان
3 – بيست و چهارم ماه رمضان
4 – دوازدهم ربيع الاول
5 – بيست و هفتم ماه رجب. بر اين نظر شيعيان اتفاق كردهاند.(23)
علاوه بر پنج قولى كه علّامه مجلسى نقل كرده است، دو قول ديگر نيز وجود دارد كه «ابن برهان حلبى» آن دو را در سيره خود نقل كرده و عبارتند از هفتم و هشتم ربيع الاوّل. ابن برهان اضافه مىكند كه: تولد پيامبر(ص) در دوازدهم ربيع الاوّل اتفاق افتاده و با توجه به آنكه بعثت محمّد(ص) را در اول چهل سالگى دانستهاند، وقوع بعثت در هفتم و يا هشتم ربيع الاول با اين موضوع نيز تطبيق مىكند.(24)
كسانى كه بعثت حضرت محمّد (ص) را در ماه رمضان دانستهاند، گويا مبدأ بعثت را با مبدأ نزول قرآن كريم، اشتباه كردهاند و استدلال آنان مبنى بر اينكه قرآن در شب قدر كه در ماه رمضان است، نازل شده، اين اشتباه آنان را روشن مىكند. و مىدانيم كه بين اين دو واقعه (بعثت و نزول قرآن) ارتباطى وجود ندارد.
محمد(ص) در بيست و هفتم ماه رجب به پيامبرى مبعوث شد و آغاز نزول قرآن، بعنوان يك كتاب مفصل، در شب قدر، از ماه رمضان و سه سال پس از بعثت بوده است و با توجّه به اينكه مدت نبوت حضرت 23 سال مىباشد، قرآن در طول بيست سال بتدريج نازل شده كه آغاز آن اول سال چهارم بعثت و پايان آن سال دهم، يعنى سال وفات پيامبر بزرگوار است. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. بحارالانوار، ج 18، ص 184 و 194. 2. سوره علق، آيات 1 تا 5. 3. تفسير الامام: (ص 157) تفسير امام تفسيرى است منسوب به امام حسن عسگرى(ع). با توجه به برخى از مطالب نادرست اين تفسير، بعضى از محققان نسبت آنرا به امام بعيد دانستهاند. نظر ما اينست كه اگر مقصود اين باشد كه تفسير عيناً به قلم و انشاى خاص امام باشد، چنين امرى اصلاً صحيح نيست. ولى اگر منظور اين باشد كه راوى در مجلس امام حاضر شده و سؤالهايى از تفسير آيههاى قرآن پرسيده و هنگام مراجعت به منزل آنچيزهايى كه حفظ كرده و در قلبش بوده ثبت كرده است و چه بسا چيزى زياد كرده يا نقصان شده باشد به حسب معلوماتش امرى بعيد بنظر نمىرسد و نمىتوان آنرا منكر شد. بنابراين به بسيارى از مطالب اين تفسير كه در مقام مقايسه با ديگر گفتههاى صحيح موافق است مىتوان اعتماد كرد. و رجوع كنيد همچنين به: بحارالانوار، ج 18، ص 206. 4. سوره جن، آيه 27. 5. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 207. و رجوع كنيد به خطبه قاصعة. 6. طبرى، التاريخ، ج 2، ص 295، 294. 7. تاريخ يعقوبى، ج2،ص 17، چاپ دوم نجف. 8. ابن اثير، الكامل، ج 2، ص 31. 9. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 17 و 18. 10. طبقات ابن سعد، ج 1، ص 129. 11. سوره انفال، آيه 41. 12. تاريخ طبرى، ج 2، ص 294. 13. تفسير شبّر، ص 195. 14. مروج الذهب، ج 2، ص 282. 15. جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلامى، ج 1، ص 43. 16. امالى ابن الشيخ، ص 28 و بحارالانوار، ج 18، ص 189. 17. و 18. كافى، ج 4، ص 139. 19. ر.ك: شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، كتاب الصوم، ابواب الصوم الندوب، الباب: 15. 20. السيرة الحلبية، ج 1، ص238. 21. منتخب كنزالعمّال، بهامش المسند، ج 3، ص 362. 22. ابن شهر آشوب، المناقب، ج 1، ص 150 و بحارالانوار، ج 18، ص 204. 23. بحارالانوار، ج 18، ص 190. 24. السيرة الحلبية، ج 1، ص 238.