خورشيد كعبه

مقاله وارده
سى سال از عام الفيل(1) و حمله سپاه فيل سوار ابرهه به شهر مكه گذشته بود. اين مدت هيچ حادثه باعظمتى در مكه اتفاق نيفتاده بود. اين نخستين بار بود كه پس از گذشت سى سال شهر مكه آبستن چنين حادثه بزرگى بود. حادثه‏اى كه در عظمت و بزرگى همانند نابودى سپاه فيل سوار به وسيله پرندگانى كوچك بود. حادثه‏اى كه در نوع خود بى‏سابقه و منحصر به فرد بود. كعبه تا آن زمان هرگز نظير آن حادثه را به خود نديده بود، و پس از آن نيز هرگز به خود نخواهد ديد. شهر مكه چهره ديگرى به خود گرفته بود، در هر كوى و برزن، در هر خانه و مجلسى سخن از اين حادثه مهم بود. هر كس به ديگرى مى‏رسيد درباره اين رخداد با هم سخن مى‏گفتند. كسانى كه زمان وقوع حادثه در مسجدالحرام حضور نداشتند، در پى آن بودند، تا جزئيات آن را از زبان شاهدان صحنه بشنوند. از اين رو اطراف عباس(2) از جمعيت خالى نمى‏شد. مردم در اين مدت ارتباط خود را با مسجدالحرام قطع نمى‏كردند، و مدام به آن سوى در رفت و آمد بودند. مردم دسته دسته و گروه گروه در گوشه و كنار مسجد الحرام نشسته بودند و درباره اين رويداد با عظمت با هم سخن مى‏گفتند. آنان پشت در كعبه را به يكديگر نشان مى‏دادند. بنى‏هاشم به خود مى‏باليدند. در اين ميان ابوطالب و محمّد امين (ص) بيش از ديگران خوشحال بودند و بنى‏اميه ناراحت و غمگين بودند.
دوران باردارى فاطمه، دختر اسد بن هاشم اين بار با دفعات پيشين تفاوت كامل داشت. او به خوبى دريافته بود كه اين نوزاد با ديگر فرزندانش متفاوت است. در طول مدت باردارى نوزادش با او سخن مى‏گفت، و مونس تنهايى‏اش بود.(3) فاطمه با مشاهده حالات استثنايى نوزادش، به ياد سخنى افتاد كه حدود 30 سال قبل شوهرش، ابوطالب به او گفته بود. تازه با ابوطالب ازدواج كرده بود، و هنوز در آرزوى داشتن فرزند به سر مى‏برد كه آمنه دختر وهب فرزندش را به دنيا آورده بود. تولد فرزند آمنه حوادث خارق العاده‏اى را به همراه داشت، كه نويدبخش پيروزى حق بر باطل به دست اين نوزاد فرخنده بود. محمد(ص) با قدوم مباركش جهان را روشنى بخشيد. آمنه به فاطمه گفته بود: وقتى فرزندم محمد(ص) پا به دنيا گذاشت، نور مباركش جهان را روشن كرد، به گونه‏اى كه در پرتو آن، سفيدى قصرهاى شام و ايران را مشاهده كردم.»(4) اين خبر بيانگر آن بود كه طولى نخواهد كشيد كه دين اسلام بر روم و ايران پيروز خواهد شد. فاطمه با شنيدن اين خبر علاقه و محبتش به محمد(ص) بيشتر شد. وقتى فاطمه به حضور ابوطالب رسيد تا ميلاد برادرزاده‏اش را به او تبريك گويد، با ذوق و شوق فراوانى اين خبر را براى شوهرش نقل كرد. ابوطالب به او گفت: «تو نيز در آينده وزير، جانشين و برادر او را به دنيا خواهى آورد.»(5) اكنون پس از حدود سى سال انتظار، فاطمه تحقق آن وعده را نزديك مى‏ديد، او در طول مدت باردارى به آينده روشن و درخشان فرزندش فكر مى‏كرد، و براى رسيدن آن لحظه موعود لحظه شمارى مى‏نمود: «چقدر زمان به كندى مى‏گذشت و چقدر سخت است انتظار!».
فاطمه هر روز مدت باردارى خود را شماره مى‏كرد، آن روز هنگام شمارش ناگهان به اين فكر افتاد كه امروز روز جمعه سيزدهم ماه رجب است، و شايد اين آخرين جمعه قبل از تولد فرزندم باشد. خوب است امروز به طواف خانه خدا بروم و از او بخواهم كه كودكم را به سلامت به آغوش من برساند و…».
مسجدالحرام آن روز از روزهاى ديگر شلوغ‏تر بود، ماه رجب يكى از ماه هايى است كه انجام عمره در آن، بر ديگر ماه‏ها برترى دارد و شب و روز جمعه از ميان روزهاى ديگر از فضيلتى دوچندان برخوردار است. از دير زمان ماه رجب در ميان اعراب از احترام ويژه‏اى برخوردار بود. اين ماه يكى از ماه‏هاى حرام به شمار مى‏آمد كه جنگ و خونريزى در آن ممنوع بود. به اين جهت مسجدالحرام در اين ماه از ماه‏هاى ديگر شلوغ‏تر بود. گروهى مشغول طواف خانه خدا بودند. گروهى ديگر در دسته‏هاى چند نفرى مشغول سخن گفتن، شعر خواندن و… بودند.
فاطمه با احتياط از ميان جمعيت حركت مى‏كرد تا به نزديك كعبه رسيد و مشغول طواف گرديد، هنوز طوافش به پايان نرسيده بود، كه در پشت در كعبه زانوهايش سست شد، سراسر وجودش را درد فرا گرفت و احساس كرد قدرت راه رفتن ندارد. اندوه و غم تمام وجودش را گرفت، گويا همه دنيا بر سرش خراب شد: «خدايا نكند آبرويم بر باد رود، نكند آن همه افتخارات خاندان بنى‏هاشم يكباره نيست شود، نكند بنى‏اميه، دشمنان ديرين ما خوشحال شوند، نكند…»
اميدش از همه قطع شد. براى نجات يك راه بيشتر وجود نداشت؛ دعا در پيشگاه خدا. فاطمه به خوبى مى‏دانست نوزادش از مقرّبان درگاه خداست. اگر او را واسطه ميان خود و خدا قرار دهد حتماً آرزويش برآورده خواهد شد.
در برابر خانه كعبه ايستاد، سر به سوى آسمان بلند كرد و گفت: «پروردگارا! من به تو و تمام پيامبرانت و همه كتاب هايى كه فرو فرستاده‏اى، ايمان آورده‏ام. سخنان جدّم، ابراهيم خليل – بنيانگذار خانه كعبه – را تصديق كرده‏ام. به حقّ اين خانه، به حق بنيانگذار اين خانه و به حق نوزادى كه در شكم دارم، از تو مى‏خواهم كه تولد اين نوزاد را بر من آسان گردانى. اين طفل با من سخن مى‏گويد و مونس تنهايى من است. من يقين دارم او يكى از نشانه‏هاى جلال و بزرگى تو خواهد بود».(6)
رفتار فاطمه اندكى غير عادى به نظر مى‏رسيد. از اين رو، از گوشه و كنار مسجدالحرام توجه گروهى نسبت به او جلب شد. عباس كه در گوشه‏اى از مسجدالحرام نشسته بود، همسر برادر را زير نظر گرفت. اوهام و خيالات گوناگون ذهن عباس را به خود مشغول كرد: «نكند… نه. حتماً براى دعا و طلب حاجت به پرده كعبه پناه برده است. حتماً…» ناگهان در مقابل ديدگان مردم، ديوار كعبه شكافته شد، و فاطمه وارد خانه خدا گرديد. بهت و حيرت بر فضاى مسجدالحرام حاكم شد. همه آن محل را نشان مى‏دادند. جمعيت از گوشه و كنار مسجد به آن سوى حركت كرد؛ ولى قبل از آن كه جمعيت به آنجا برسد، ديوار كعبه به حالت اول بازگشت.
مردم با شگفتى به هم نگاه مى‏كردند و از يكديگر سراغ «عثمان بن ابوطلحه» كليددار كعبه را مى‏گرفتند. سرانجام او را در ميان جمعيت يافتند، و از او خواستند هرچه زودتر درِ كعبه را بگشايد و فاطمه را از درون خانه خدا بيرون كنند؛ زيرا چنين عملى را توهين و جسارت به بت‏ها و خدايان درون كعبه مى‏پنداشتند.
عثمان بن ابوطلحه به سرعت به سوى خانه خدا حركت كرد. جمعيت نيز به دنبال او حركت كرد. در حالى كه عرق بر پيشانى‏اش نشسته بود، كليد را به درون قفل كرد، ولى هر چه تلاش كرد، قفل باز نشد. كليد را از قفل بيرون آورد و دوباره با دقت به آن نگاه كرد، نه! اشتباه نكرده بود. همان كليدى كه سال‏هاى سال است درِ كعبه را با آن باز مى‏كرد. عجيب! مگر چه حادثه‏اى اتفاق افتاده است؟ يك بار ديگر با دقت و احتياط كليد را وارد قفل كرد؛ ولى…
آرى همان خدايى كه قدرت دارد به وسيله پرندگان كوچكى، سپاهِ فيل سوارِ ابرهه را نابود نمايد، مى‏تواند، ديوار كعبه را بشكافد، و كليد را در قفل بى‏اثر نمايد.
بر هر انسان منصف و حق پذيرى ثابت شده بود، كه اين كار خواست خداست و آنچه را خدا بخواهد، هيچ كس نمى‏تواند آن را تغيير دهد؛ ولى در همه دوره‏ها و زمان‏ها گروهى وجود دارند كه حتى پس از آنكه حق مانند روز روشن شد، راه عناد و لجاجت در پيش مى‏گيرند، و آن را انكار مى‏كنند. آنان هميشه به دنبال بهانه‏اى مى‏گردند، تا ديگران را نسبت به پذيرش حقّ گرفتار شك و ترديد نمايند. اين حادثه تاريخى نيز بر كنار از اين قانون كلى نبود.
بنى‏اميه كه از همان آغاز بغض و كينه بنى‏هاشم را به دل داشتند و نمى‏توانستند شاهد افتخارات روزافزون و محبوبيت بيش از حدّ آنان در ميان قريش باشند، به ديگران چنين القا مى‏كردند كه تولد نوزادى در درون كعبه باعث شكسته شدن حرمت كعبه مى‏گردد، و بايد براى جلوگيرى از وقوع آن كارى كرد. بنى‏اميه در حالى كه ابوسفيان پيشاپيش آنان حركت مى‏كرد، با كلنگ به سوى خانه كعبه رفتند، تا شايد رخنه‏اى گشوده، نگذارند افتخارى ديگر بر افتخارات بنى‏هاشم افزوده شود؛ ولى غافل از اينكه:
چراغى را كه ايزد برفروزد

هر آنكس پف كند ريشش بسوزد
خداوند جشن تولد محبوب خويش را در خانه خود برگزار كرده بود، و تمام مراحل اين جشن منحصر به فرد را خدا شخصاً به طور دقيق برنامه ريزى كرده بود، او بود كه فاطمه را در زمان موعود به مسجدالحرام و كنار كعبه كشانده بود. او بود كه ديوار كعبه را شكافته بود، و فاطمه را از راه غير عادى به خانه خود فراخوانده بود. خداوند با اين كار مى‏خواست جاى هرگونه وسوسه و ترديدى را بر تمام انسان‏ها در خدايى بودن اين جشن ببندد.
فاطمه هنگامى كه قدم به درون كعبه نهاد، با كمال تعجب مشاهده كرد، همه كارها از پيش برنامه ريزى شده است، و ورود او به كعبه بر حسب تصادف و اتفاق نبوده است. درون كعبه آذين بندى شده، ميوه‏هاى بهشتى در ظرف‏هاى بلورين چيده شده و نوشيدنى‏هاى بهشتى فراهم شده بود. زنان مجلل و باوقار بهشتى براى خدمتگزارى به او و پذيرايى از فرزندش صف كشيده بودند.(7)
با ورود فاطمه به آن بزم الهى بانوان مجلل و مكرم كمر به خدمت او بستند، تا نوزادش پا به عرصه گيتى نهاد. فاطمه مشاهده كرد كه فرزندش برخلاف ديگر فرزندانش، از هرگونه آلودگى پاك است. هنگام تولد، همه بت‏هاى درون كعبه، به صورت بر زمين افتادند،(8) گويا نويد مى‏دادند كه پس از سى سال همه آنان به دست بت شكن همين نوزاد درهم شكسته خواهند شد. فاطمه مشاهده كرد كه فرزندش پس از تولد يك دست را بر زمين نهاد، سرش را به سوى آسمان بلند كرد و گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمّداً رسول اللّه»(9)
فاطمه با مشاهده اين صحنه‏ها به ياد سى سال قبل كه محمد(ص) متولد شده بود، افتاد. چقدر شبيه بود تولد اين نوزاد با تولد فرزند آمنه! براى لحظه‏اى اندوه سراسر وجود فاطمه را فراگرفت، افسوس كه آمنه با آن همه عشق و علاقه‏اى كه به فرزندش، محمّد(ص) داشت، زنده نبود تا براى فرزندش مادرى نمايد. هرچند فاطمه در طول اين مدت 22 سال كه محمد(ص) در خانه آن‏ها زندگى مى‏كرد، از مادر براى او مهربان‏تر بود. او در طول اين مدت كودكانش را گرسنه نگه مى‏داشت تا محمد(ص) با شكم سير سر بر بالين نهد. لباس نو را از فرزندانش دريغ مى‏داشت، تا لباس مناسب بر اندام زيباى محمد(ص) بپوشاند و… ولى با اين حال آرزو مى‏كرد كه كاش آمنه مادر محمد(ص) زنده بود و با چشمانش آينده فرزندش را مشاهده مى‏كرد و در سختى‏هاى دوران رسالت در كنارش بود». در اينجا اين فكر در ذهن فاطمه خطور كرد: آيا تقدير چنين است كه كودك من نيز همانند فرزند آمنه بى‏مادر بزرگ شود؟ آيا من آينده فرزندم را مشاهده نخواهم كرد؟ آيا…
بانوان مجلل به نوبت نوزاد فاطمه را در آغوش مى‏گرفتند. يكى از آنان حوله‏اى بهشتى بر تن او پوشاند. هر يك از آنان كه نوزاد ابوطالب را در آغوش مى‏گرفت، آن حضرت با ذكر نامش بر او سلام مى‏كرد. فاطمه كه بسيار مشتاق بود، آن زنان را بشناسد، به اين وسيله به آرزوى خود رسيد.
اين ضيافت سه روز به طول انجاميد. فاطمه خيلى مايل بود كه اين ميهمانى هرگز به پايان نرسد يا لااقل بسيار بيش‏تر از اين مدت به طول انجامد، ولى خداوند اراده كرده بود كه «ولىّ» خود را براى هدايت مردم به پشتيبانى حبيب‏اش حضرت محمد(ص) بفرستد. اكنون چشمان محمد(ص) در بيرون كعبه، منتظر ديدن چهره برادر، جانشين و وزير خويش است، و خداوند نمى‏تواند بيش از اين شاهد انتظار محبوب و رسولش باشد.
آرى خداوند، على(ع) را به سوى مردم فرستاد تا پس از پيامبرش راه او را ادامه دهد. ولى افسوس و صد افسوس كه مردم قدر اين موهبت الهى را ندانستند، و با «ولىّ» خدا چنان كردند كه سرانجام از خدا درخواست كرد، كه او را از مردم بگيرد!
سرانجام پس از سه روز زمان رفتن فرارسيد. در پايان اين ضيافت و ميهمانى خداوند متعال هديه‏اى بس گرانبها به ميهمان خود بخشيد. خداوند از نام خود نامى براى اين نوزاد برگرفت و به او هديه كرد. على(ع) نامى برگرفته از نام خداوند.
فاطمه نوزاد خود را در آغوش گرفت. بار ديگر ديوار كعبه در همان محل نخست شكافته شد و فاطمه با نوزاد خود پاى به صحن مسجدالحرام نهاد. جمعيت با مشاهده فاطمه به استقبال او شتافتند. ابوطالب و برادرزاده‏اش محمد(ص)، پيشاپيش مردم با چهره‏هايى شاد و خندان ديده مى‏شدند. فاطمه پشت به كعبه و رو به جمعيت ايستاد و با صداى بلند گفت: «اى مردم! همانا خداوند متعال مرا از ميان خلق خود برگزيد و بر زنان برتر پيشين فضيلت و برترى داد؛ خداوند آسيه، دختر مزاحم را برگزيد. او در محلى كه شايسته عبادت نبود، خداوند را عبادت كرد، و نيز مريم، دختر عمران را برگزيد، ولادت عيسى(ع) را بر او آسان گردانيد و از درخت خشكى در بيابان بر او خرماى تازه باريد؛ ولى خداوند مرا بر آن‏ها و بر زنان پيشين برترى داد؛ چرا كه من در ميان خانه او فرزندم را به دنيا آوردم سه روز در آن خانه ماندم و از ميوه‏ها و غذاهاى بهشتى تناول كردم. هنگامى كه كودكم را در آغوش گرفتم تا از كعبه خارج شوم، هاتفى از غيب به من گفت: «اى فاطمه! اين فرزند بزرگوار را على(ع) بنام، به درستى كه منم خداوند «على اعلى»، او را از قدرت، عزت و جلال خود آفريده‏ام، از عدالت خويش به او بهره كامل بخشيده‏ام ، نام او را از نام مقدس خود گرفته‏ام، او را به آداب نيكوى خود ادب كرده‏ام، كارها را به او واگذار كرده‏ام و او را به علوم غيب خود آگاه نموده‏ام. او در خانه محترم من متولد شد و نخستين كسى خواهد بود كه بر بام كعبه اذان مى‏گويد، بت‏ها را مى‏شكند و از فراز كعبه به زير مى‏اندازد. او مرا به بزرگى، مجد، بزرگوارى و يگانگى ياد مى‏كند. اين كودك امام و پيشواى مردم پس از حبيب من و برگزيده من، حضرت محمد(ص) است. خوشا به حال كسى كه او را دوست بدارد و ياريش كند. واى به حال كسى كه از فرمان او سرپيچد، او را يارى ننمايد و حقش را انكار كند».(10)
پس از سخنان فاطمه، ابوطالب فرزندش را در آغوش گرفت و به سوى خانه حركت كردند. محمد(ص) نخستين كسى بود كه به ديدار على(ع) شتافت و او را در آغوش گرفت. محمد(ص) و على(ع) مدتى با هم سخن گفتند. گويا سال‏هاى سال است كه آن دو همديگر را مى‏شناسند و سخنان زيادى براى گرفتن دارند؛ ولى ديگران از سخنان آنان چيزى نمى‏فهميدند.
طولى نكشيد كه مردان و زنان بنى‏هاشم به خانه ابوطالب آمدند، به طورى كه خانه پر از جمعيت شد. آنان از حوادثى كه در اين مدت در داخل كعبه اتفاق افتاده بود، پرسش مى‏كردند. فاطمه نيز از ميوه‏هاى بهشتى، بانوان مجلل و… سخن مى‏گفت. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1) عرب‏هاى زمان جاهليت مبدأ تاريخ واحدى نداشتند؛ از اين رو حوادث مهم را مبدأ تاريخ قرار مى‏دادند. يكى از حوادثى كه در ميان اعراب جاهلى مبدأ تاريخ گرديد، حادثه حمله به خانه كعبه توسط ابرهه بود، كه به «عام الفيل» مشهور گرديد. تولد پيامبر اكرم(ص) نيز در همين سال اتفاق افتاد.
2) عباس عموى پيامبر(ص) از شاهدان و ناقلان اين حادثه بزرگ است. ر. ك. محدث قمى منتهى الآمال 1 / 273.
3) محدث قمى، همان 1 / 274.
4) محدث قمى همان 1 / 44 – 45، علامه مجلسى، بحارالانوار،35/6، حديث 6.
5) علامه مجلسى، همان 35 / 6 حديث 5 و 6.
6) محدث قمى، همان 1 / 274.
7) علامه مجلسى، همان 35 / 14.
8) همان ص‏17، حديث‏14.
9) همان، ص‏14.
10) علامه مجلسى، همان 35 / 8 و 9، حديث‏11.