##نگارش و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين مصطفىپور##
در شمارههاى گذشته در زمينه مديريت اسلامى حقايق و معارفى كلى مطرح شد و در نهايت به اين مطلب پرداخته شد كه مديريت اسلامى با مديريت علمى با هم هماهنگى دارند و مجتهدان و آگاهان به زمان مىتوانند با مراجعه به متون دينى مسائل مختلف را در زمينه مديريت استخراج كنند. اكنون در تعقيب مسائل گذشته در اين مقاله به عناصر محوريت در قرآن و سپس به اهميت كارشناسى در محدوده برهان عقلى مىپردازد، آنگاه به الگوهاى مديريت دينى يعنى انبياء الهى اشاره مىكند. عناصر محورى مديريت در قرآن
خداوند متعال در قصه حضرت موسى و حضرت يوسف عليهما السلام به چهار عنصر محورى و كارساز در امر مديريت اشاره فرموده است. «قدرت» و «امانت» دو عنصر محورى است كه در داستان اجير شدن حضرت موسى براى حضرت شعيب عليهما السلام آمده است: «قالت احديهما يا أبت استأجره انّ خير من استأجرت القوى الأمين»(1) خداوند در اين آيه شريفه از زبان دختر شعيب (ع) «قدرت» و «امانت» را دو صفت مهم اجير خوب برشمرده است. بهترين اجير كسى است كه هم قدرت انجام و اداره كار را داشته باشد، هم امين و پاك باشد. قدرت گاهى بدنى است مثل توانايى جسمى لازم براى چوپان در رمه سرا، و گاهى قلمى و بيانى است نظير قدرت بيانى كه يك معلم بايد در سر كلاس درس داشته باشد، (يا قدرت بيان لازم براى خطيب در هنگام خطابه) و مانند آن. امانت و پاكى، هم در قدرت بدنى لازم است هم در قدرت قلمى و بيانى. هر مدير و كارگزارى (براى اداره صحيح زير مجموعه خود) بايد واجد اين دو عنصر محورى باشد. هم نيرومند و مسلّط بر كارش باشد، هم چشم و گوشش پاك باشد. قدرت و امانت در اين داستان نسبت به سادهترين و نازلترين شأن و كار اجرائى كشور(چوپانى) بيان شده است. دو عنصر محورى نيز مربوط به پيچيدهترين كارها و شئون اجرايى جامعه يعنى وزارت است كه در داستان حضرت يوسف عليه السلام در پست وزارت آمده است. و آن دو كارشناس علمى و فنى (اقتصادى) بودن و امانت و پاكى است: «و قال الملك أئتونى به أستخلصه لنفسى فلما كلّمه قال انّك اليوم لدينا مكين أمين* قال اجعلنى على خزائن الارض انّى حفيظ عليم»(2) زمام دارى اقتصاد كشور در شرايط قحطى و خشكسالى از دشوارترين و پيچيدهترين كارهاست. حضرت يوسف(ع) در آن سالهاى قحطى وزير امور اقتصادى و دارايى كشور پهناور مصر بود و اين سمت را خود او به پادشاه مصر پيشنهاد داده بود. دو عنصر محورى لازم براى اين سمت، علم و امانت است. يعنى از جهت علمى كارشناس اقتصادى باشد و از نظر عملى خداترس، و آن حضرت در بالاترين سطح از اين دو صفت برخوردار بود. تعبير «مكين امين» در آيه نخستين و «حفيظ عليم» در آيه بعدى بيانگر اين دو عنصر محورى است. پس در كار اجرايى اگر چوپانى است، قدرت و امانت لازم است و اگر وزارت است، حفيظ و عليم بودن را مىطلبد.
گفتنى است: تحصيل اين عناصر محورى براى امر مديريت به گونه مطلق لازم است. يعنى واجب، نسبت به اينها مطلق است نه مشروط. اين امور از شرايط وجوب واجبند نه شرايط وجوب واجب. از اين رو، امور تحصيلى هستند، نه حصولى. تحصيل امانت و علم واجب است. تعهد و تخصص را بايد ايجاد كرد.
بنابراين مراد از علم در آيه شريفه «انى حفيظ عليم» به معناى مسئله دان بودن نيست. بلكه بر پايه تناسب حكم و موضوع فنّ اقتصاد را مىفهماند. يعنى من اقتصاد دانم پس اقتصاد كشور مصر را در اين شرايط بحرانى كه قحطى همه جا را فراگرفته است، به دست من بسپار.
اين آيات ضمن بيان عناصر محورى مديريت، الگوى عملى نيز ارائه مىدهد. آرى، هر كارگزارى كه واجد اين شرايط علمى و عملى باشد، در حوزه مسئوليت خود موفق و سرفراز خواهد بود، اما اگر فاقد يكى از دو وصف تخصص و تعهد باشد، مشكلآفرين است.
مدير جامعه بايد فردى صالح و به دور از هرگونه فساد باشد تا بتواند زير مجموعه خود را اصلاح كند. از اين رو، حضرت موسى(ع) وقتى كه برادرش هارون (ع) را به مدت چهل روز جانشين خود قرار مىدهد، او را به اصلاح سفارش مىكند؛ «و قال موسى لأخيه هارون اخلفنى فى قومى و أصلح ولاتتبع سبيل المفسدين»(3) در اين چهل روز كه جانشين منى بايد مصلح باشى يعنى صالح فىنفسه و مصلح فى الغير. چون اگر انسان خودش صالح نباشد، مصلح نخواهد بود. چگونگى اعمال مديريت
از آن جهت كه مديريت به معناى چگونگى اداره امور مردم و كشور است و مدير كسى است كه بر زير مجموعه خود احاطه كامل داشته باشد و دايرهوار همه را سركشى كند. اعمال مديريت به خصوصيت اشخاص برمىگردد از اين رو ممكن است فردى همه احكام و رموز فنآورى را بداند ولى مدير نباشد مثل كسى كه قواعد ادبى، اوزان شعر، عروض و قافيه را مىداند اما قريحه شعر گفتن ندارد و شاعر نيست.
اما در عين حال، مدير بايد هم به مسايل تئورى آگاهى داشته باشد و هم ذوق و هنر مديريت را از اين رو مدير علاوه بر داشتن ذوق مديريت بايد شيوههاى مناسبى را براى تحقق اهداف سازمانى به كارگيرد كه به برخى از آن شيوهها اشاره مىشود. راى زنى در امور
مديريت صحيح و خوب در امورى كه به دليل عقلى تكيه دارد و در متون نقلى از آن سخنى به ميان نيامده است، با تضارب آرا به دست مىآيد. همان گونه كه تمسّك به عام قبل از فحص جايز نيست، اكتفاى به رأى خاص در امور عقلى نيز قبل از تضارب آرا مجاز نيست. پس فحص در آرا و انديشه ديگران جهت رسيدن به بهترين نوع مديريت لازم است. در امور عقلى هيچگاه افراد خاصى (غير معصوم) ميزان شريعت نيستند كه فقط فكر آنها حجت باشد.(4) خداوند فرمود: كشور را به كمك عقل با مديريت صحيح اداره كنيد. راه عقل هم جستجو و گفتگو و تلاش و تكاپو است كه با مشورت و تضارب آراء محقق مىشود. چون همه عقل نزد همگان است، در انحصار فرد يا گروه خاصى نيست.
بنابراين درباره چگونگى اداره امور كشور، بررسى آراى همه صاحب نظران علمى و فنى كه در رسيدن به نتيجه جزمى نقش دارد، لازم و ضرورى است. چون عقل جمعى براى دست يابى به حجت شرعى در منطقه الفراغ بسيار راهگشاتر از عقل فردى است. كارشناسى در محدوده برهان عقلى
مديريت كه جزو علوم انسانى است، از مجموع ادله نقلى و براهين عقلى حاصل مىشود. ادله نقلى و قوانين كلى مانند: اصول ارزشى (بايد و نبايد)، احكام و حقوق، احاديث و سنت و سيره عملى معصومين(ع) در امر مديريت اگر با براهين عقلى كارشناسى شود، براى مديريت كشور كافى است.
گفتنى است: كارشناسى در محدوده برهان عقلى مانند دليل نقلى گاهى جزئى و گاهى كلى است. و هر دو حجت است. جزئى بودن دليل نقلى مثل نصب على(ع) مالك اشتر را به ولايت مصر كه يك امر شخصى بامعيارها و محدودههاى شخصى است. كلى بودن دليل نقلى مانند: هر دستور كلى كه از سوى معصوم(ع) رسيده باشد.
برهان عقلى نيز كه انسان به وسيله آن به چيزى جزم پيدا مىكند، گاهى در مطالب و اصول كلى است. مانند: تدوين قانون اساسى يك كشور و گاهى ممكن است در مسايل جزئى باشد كه رهآورد علوم تجربى و حسّى است. نظير: فعاليتهاى بخشهاى خصوصى، وزارتخانهها و مانند آن. چون عقل در مقابل علم يا حس نيست. عقلى كه حجت خداست و در درون انسانها نهادينه شده، خصوص عقل مطرح شده در حكمت و كلام نيست، بلكه عقلى است كه انسان با او به چيزى جزم پيدا كند. از اين رو، آنچه كه انسان با حس و تجربه فراهم كند نيز زير مجموعه عقل به معنى عام است. مثلاً كسى كه در منطقهاى چندين سال كار كشاورزى كرده است، اگر بگويد اين منطقه خشكسال يا باران سال است، آبش كم و زياد است، سفرههاى آب زير زمينىاش دور يا نزديك است، سخن اين شخص مدير مدبر كه تجربه چندين ساله درباره منطقه خاص دارد، حجت خداست. چنين شخصى اگر بىراهه رود و از تجربه علمى و عملى خود در بهرهورى صحيح از زمين منطقه استفاده نكند، در قيامت مسئول خواهد بود. زيرا به آب و خاك منطقه خسارت وارد كرده و به مردم اين سرزمين ضرر و زيان رسانده است.
بنابراين نظر كارشناسانه كارگزارانى كه در رشته خاصى تجربه و تخصّص دارند، حجت بين آنها و خداست. پس اگر مسئوليت و مديريت بخشى از كشور را پذيرفتند ولى بر پايه تجربه علمى خود كار نكردند، نزد خداوند مسئول خواهند بود. اما اگر در راستاى مسئوليت و محور تخصص و تجربه خود انجام وظيفه كردند، اتفاقاً حادثهاى رخ داد يا پيش آمد پيش بينى نشدهاى از حوادث طبيعى مانع از به ثمر رسيدن تلاش و كوشش آنها گرديد، مسئوليتى متوجّه آنان نخواهد بود و معذورند. مانند مجتهدى كه به رغم اجتهاد روش مندانه به حكم واقعى نرسيده باشد. پس فتواى كلّى و جزئى كه از عقل برهانى يا عقلى كه از تجارب گذشته بهره برده (علم حسى) بدست آمده مانند نقل جزئى و كلّى. كاشف از اراده الهى و حجت خداست و هرچه حجت خدا باشد، جزو دين خداست و اطاعت و عصيان در برابر آن پاداش و كيفر اخروى را در پى دارد. بهرهورى از عقل جمعى
آيت اللّه ميرزا محمد حسين غروى نائينى در مقدمه رساله «تنبيه الامّه و تنزيه الملة»(5) درباره لزوم بهرهورى ازعقل جمعى جهت اداره امور كشور مىفرمايد:
«…غايت آنچه به حسب قوه بشريه، جامع اين جهات و اقامهاش با اطراد و رسميت، به جاى آن قوه عاصمه عصمت و حتى با مغصوبيت مقام هم ممكن و مجازى از آن حقيقت و سايه و صورتى از آن معنا و قامت تواند بود، موقوف بر دو امر است: اول – مرتب داشتن دستورى كه به تحديد مذكور و تميز مصالح نوعيه لازم الاقامه از آنچه در آن حق مداخله و تعرّض نيست، كاملاً وافى و كيفيت اقامه آن وظايف و درجه استيلاء سلطان و آزادى ملت و تشخيص كليه حقوق طبقات اهل مملكت را موافق مقتضيات مذهب، به طور رسميت متضمّن و خروج از وظيفه نگاهبانى و امانتدارى به هر يك از طرفين افراط و تفريط چون خيانت به نوع است، مانند خيانت در ساير امانات رسماً موجب انعزال ابدى و ساير عقوبات مرتبه بر خيانت باشد. و چون دستور مذكور در ابواب سياسيه و نظامات نوعيه به منزله رسائل عمليه تقليد در ابواب عبادات و معاملات و نحوهماو اساس حفظ محدوديت مبتنى بر عدم تخطّى از آن است، لهذا نظامنامه و قانون اساسىاش خوانند و در صحت و مشروعيت آن بعد از اشتمال بر تمام جهات راجعه به تحديد مذكور و استقصاء جميع مصالح لازمه نوعيه، جز عدم مخالفت فصولش با قوانين شرعيه، شرط ديگرى معتبر نخواهد بود.
دوم – استوار داشتن اساس مراقبه و محاسبه و مسئوليت كامله. به گماشتن هيئت مسدّده و رادعه نظّاره از عقلاء و دانايان مملكت و خيرخواهان ملت كه به حقوق مشتركه بين الملل هم خبير و به وظايف و مقتضيات سياسيه عصر هم آگاه باشند براى محاسبه و مراقبه و نظارت در اقامه وظايف لازمه نوعيه و جلوگيرى از هرگونه تعدى و تفريط و مبعوثان ملت و قوه علميه مملكت عبارت از آنان و مجلس شوراى ملى مجمع رسمى ايشان است…».(6)
بنابراين اگر كارشناسان با عقل جمعى مصلحت مملكت را اين گونه تشخيص دادند و مصلحت انديشى آنها مخالف با شريعت نبود، اين به منزله رساله عمليه و حجت شرعى است. بر اين اساس زندگى روزانه با مديريت شرعى همراه است كه بخش نقلىاش را فقيه مىگويد و بخش عقلىاش را كارشناس. پس كار كارشناس حجت شرعى است، خصوصاً اگر كارشناسى آن محصول عقل جمعى باشد. از اين رو قانون اساسى مانند رساله عمليه است. در چنين فضايى مديريت (حاكم)، مديريت دينى و اسلامى است. چون شوراى نگهبان نظارت بر عدم مخالفت مجموعه قوانين با شرع مقدس را بر عهده دارد. حصول اين شرط براى اسلاميت نظام كافى است. استفاده از سنت حسنه
خداوند انسان را با فطرت ثابت و طبيعت متغير آفريد. همان گونه كه فطرت ثابت را با رهبرى وحى هدايت فرمود، طبيعت سركش متغير و سيّال را نيز به هدايت عقل و نقل رام كرد. از آنجا كه دين خدا تا روز قيامت پا برجاست و افراد بشر هم يكسان نيستند و جهان هم ثابت نيست، پس انسان بايد عقل و نقلى را كه خداوند به او ارزانى داشته است، هماهنگ كند و براى خود سنن خوب فراهم سازد.
سنت حسنه مورد تأييد عقل و نقل است. رسول گرامى اسلام (ص) در اينباره مىفرمايد: «من سنّ سنة حسنة فله أجرها و أجر من عمل بها من غير أن ينتقص من اجورهم شىء».(7)
مفاد اين روايت در واقع دعوت به خلاقيت و اجتهاد است. مثلاً اگر كشت نهال در هفتهاى كه به نام منابع طبيعى نامگزارى شده است، به صورت سنّت درآيد و همه ساله اجرا شود، از مصاديق سنت حسنه خواهد بود. چون غرس نهال عقلاً كار خوبى است و روايات فراوانى هم در اين زمينه رسيده است. و كسى هم نمىگويد: غرس نهال در روز چهارشنبه مستحب است تا شبهه قصد ورود و تشريع به وجود آيد. پس اگر اين كار همه ساله انجامپذيرد يعنى در هفته اول اسفند ماه به تعداد معيّنى با عزم ملى نهال غرس شود، به صورت سنت حسنه در خواهد آمد. مانند احداث حسينيهها كه اكنون بالغ بر هزار سال است كه اين سنت حسنه رواج دارد، در حالى كه آيه و
روايتى درباره آن نرسيده است كه مثلاً احداث حسينيه مانند مسجد ثواب داشته باشد، بلكه از مصاديق حديث شريف ياد شده در مورد سنت حسنه است كه شيعيان براى برپايى يادمان سالار شهيدان و زنده نگهداشتن واقعه كربلاى امام حسين (ع) مكانى را به اين نام ساختهاند و به صورت سنت حسنه درآوردهاند. وگرنه كسى نگفته است كه نماز در حسينيه مانند نماز در مسجد است، تا بدعت شود.
سنت حسنه به معناى خلاقيت، نوآورى و ابتكار است كه با هماهنگى عقل و نقل صورت مىگيرد. پس اگر عقل انجام كارى را امضاء كرد و به صورت كلى يا جزئى مورد تأييد نقل هم قرار گرفت، آنگاه به صورت سنت درآمد، سنت حسنه خواهد بود.
در مقابل سنت حسنه، سنت سيئه قرار دارد كه عقل و نقل مخالف آنند. مانند: چهارشنبه سورى، چون اتلاف جان و مال است. هر سنت سيئهاى به رهبرى وهم انجام مىگيرد. زيرا عقل كه كنار برود، وهم رهبرى مىكند.
بر اين اساس همه سنتهاى حسنه كه نوعى ابتكار و خلاقيتاند و به رهبرى عقلى كه به نصاب حجيت رسيده و تأييد كلى يا جزئى نقل، انجام مىگيرد، چنانچه به وسيله دولت دينى و نظام اسلامى به وجود آيند و ترويج شوند، نمونه هايى از مديريت دينى خواهند بود.
اساساً دولت دينى، دولتى است كه به دنبال برپا كردن سنتهاى حسنه است. اجتهاد عقلى هماهنگ با نقل در احداث سنت عادله و پرهيز از سنت جائره نقش مؤثرى دارد. انبياء (ع) الهى الگوى مديريت دينى
غالب داستانهاى پيامبران الهى(ع) در قرآن نشانگر مديريت دينى است. برخى از انبياء(ع) به صورت رسمى و بعضى نيمه رسمى تشكيل حكومت دادهاند و مديريت جامعه را بر عهده گرفتهاند.
هنگامى كه پيامبرى رهبرى كشور را بر عهده مىگيرد، انس و جن و حيوان زير نظر اوست. نظير حضرت سليمان(ع) كه جن و انس و طير هم تحت اشراف مديريت او قرار داشتند. داستان «عفريت من الجن» و «هدهد» در قرآن گواه بر اين مدعاست؛ «و ورث سليمان داود و قال يا أيّها الناس علمنا منطق الطير و اوتينا من كل شىءٍ ان هذا لهوا الفضل المبين * و حشر لسليمان جنوده من الجنّ و الانس و الطير فهم يوزعون(8)*…و تفقّد الطير فقال مالى لاأرى الهدهد أم كان من الغائبين* لاعذبنّه عذاباً شديداً أو لأذبحنّه ليأتينّى بسلطان مبين*(9)…قال يا أيها الملؤا ايّكم يأتينى بعرشها قبل أن يأتونى مسلمين * قال عفريت من الجن أنا أتيك به قبل أن تقوم من مقامك و انّى عليه لقوى امين*…قال هذا من فضل ربّى ليبلونى أأشكر أم أكفر و من شكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فانّ ربى غنىّ كريم*
پس آن كه جن و حيوان رام اوست، انسان را نيز به خوبى اداره مىكند. بنابراين دينى كه رهبران آن چنين قدرت و نفوذى دارند، به يقين از اداره امور جامعه عاجز نيست. على(ع) الگوى مديريت دينى
اگر مديران جامعه اسلامى در زندگى شخصى خود از سنت و سيره علوى(ع) پيروى كنند، نسل جوان هرگز از چنين مديريت و مديران صالحى فاصله نمىگيرد. بيش از هشتاد درصد مشكل اخلاقى و اجتماعى مردم مسلمان به اشرافىگرى و زندگى تجمّلاتى مديران و صاحب منصبان باز مىگردد. آنان چون در عمل نتوانستهاند آن حضرت را به مردم نشان دهند، سبب دورى مردم از دين و مظاهر دينى شدهاند.
اما اگر در زندگى شخصى، كمى خود را به آن حضرت نزديك مىكردند و مردم سادهزيستى و صداقت شان را مىديدند، گرايش غالب مردم نسبت به آنها روز افزون مىشد. جز اندكى كه در برابر على (ع) نيز مىايستند و حساب آنها جداست.
ذكر نمونههايى از دوران مديريت آن حضرت الگوى خوبى براى مديران جامعه اسلامى است:
1- على(ع) آنگاه كه مديريت جامعه اسلامى را در كوفه بر عهده گرفت، روزى به مردم كوفه اعلام فرمود: اى اهل كوفه! هنگامى كه از نزد شما مىروم، اگر غير از رحل و راحله و غلامم – كه از اموال آن حضرت قبل از بيعت بود – چيز ديگرى داشته باشم، خائن هستم؛ «يا اهل الكوفه اذا أنا خرجت من عندكم بغير رحلى و راحلتى و غلامى فانأ خائن».(10) گفتنى است: مفاد اين خطبه در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران به صورت اصل زير آمده است: «دارايى رهبر يا اعضاى شوراى رهبرى، رئيس جمهور، نخست وزير و همسر و فرزندان آنان قبل و بعد از خدمت توسط ديوان عالى كشور رسيدگى مىشود كه بر خلاف حق، افزايش نيافته باشد».(11)
2- مؤلّف بزرگوار كتاب شريف الغارات(12) با سند خاص از يكى از مشايخاش (درباره ساده زيستى على(ع)) چنين نقل مىكند: در سنين كودكى و در زمان خلافت على(ع)، روزى به همراه پدرم جهت حضور در نماز جمعه آن حضرت وارد مسجد كوفه شدم. على(ع) بر فراز منبر خطبه مىخواند، هوا گرم و جمعيت زياد بود. پدرم مرا برگردن خود نشاند. على (ع) را مشاهده كردم كه هنگام خطبه خواندن آستينهايش را تكان مىداد. گمان كردم به سبب گرماى هوا و براى خنك شدن است و چون از پدرم سؤال كردم، او گفت: على(ع) فقط يك پيراهن دارد، آن را شسته و برتن كرده است. شايد فرصت خشك كردن نداشته است؛ «عن أبى عثمان الرورى عن أبى اسحاق السبيعى قال: كنت على عنق أبى يوم الجمعة و اميرالمؤمنين على بن ابى طالب – عليه السلام – يخطب و هو يتروّح بكمّه فقلت: يا أبه اميرالمؤمنين يجد الحرّ؟ فقال لى: لايجد حرّاً ولابرداً، و لكنّه، غسل قميصه و هو رطب و لاله غيره فهو يتروّح به»(13)
3- روزى در زمان حكومتش پيرمردى را ديد كه تكدّى مىكرد. چون از حال او جويا شد و فهميد كه پيرمردى نابينا و مسيحى است، دستور داد كه از بيتالمال او را تأمين كنيد تا مجبور به تكدّى نشود؛ «مر شيخ مكفوف كبير يسأل، فقال اميرالمؤمنين(ع) ماهذا فقالوا يا اميرالمؤمنين نصرانى قال فقال: استعملتموه حتى اذا اكبر و عجز منعتموه! أنفقوا عليه من بيت المال»(14).
4- داستان زن يهودى كه در زمان حكومت على(ع) خلخال از پايش ربودند و امام(ع) آن خطبه مهم را ايراد فرمود كه اگر كسى از شنيدن اين ماجرا دق كند و بميرد، جاى هيچگونه ملامتى نيست،(15) نمونه ديگرى از مديريت دينى است. (يعنى حكومت دينى بايد از چنان صولت و صلابتى برخوردار باشد كه همه شهرونداناش احساس امنيت كنند و كسى جرأت تعرّض به ديگرى را نداشته باشد.) عهدنامه مالك اشتر منشور مديريت دينى
5 – عهدنامه مالك اشتر مهمترين منشور مديريت دينى است. امام على(ع) در اين نامه اهم وظايف مديران جامعه و چگونگى اداره كشور را بيان فرموده است. چگونگى رابطه مديران با توده مردم، ترسيم وظايف طبقات مختلف مردم، وظيفه قضات، نظاميان، مديران مالى، دولت مردان و مردم را، هم بيان فرمود، هم بر اساس آن عمل كرده است. از اين رو مىتوان آن را منشور مديريت دينى ناميد و از اهم دلايل اثبات مديريت دينى برشمرد. شرح اين نامه نگارش چندين جلد كتاب در موضوع مديريت را دربر مىگيرد.(16) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. سوره قصص، آيه 26. 2. سوره يوسف، آيه 54 – 55. 3. سوره اعراف، آيه 142. 4. هر علم حق و صدق و صالحى كه براى جامعه بشرى نافع باشد، قداست دارد. چون نورى است كه از سوى خداوند نازل شده است. هرچند در دل كافر و منافق يافت شود. علم مقدس است گرچه عالم آلوده باشد. پس اگر علم يا فنّى در مديريت صحيح جامعه مؤثر باشد، فراگيرى آن لازم است. 5. اين رساله علمى يك مقدمه و پنج فصل دارد و مطالعه آن براى آگاهى از اوضاع زمان مشروطيت لازم است. حريت و مساوات – در زمانى كه استبداد دينى بر سر زبانها بود – دو عنصر محورى است كه در كلمات ايشان موج مىزند. 6. تنبيه الأمة و تنزيه الملّة، ص 30 – 31. 7. بحار، ج 97، ص 23، ح15. 8. سوره نمل، آيه 16،17،20،21 و آيه 38،39،40. 9. الغارات، ص 44. 10. قانون اساسى، اصل 142. 11. الغارات نام كتابى است كه مؤلف آن غارتهاى حكومت اموى در زمان خلافت على(ع) را در اين كتاب برشمرده و نامههاى اعتراضآميز آن حضرت را گردآورده است. اين كتاب صدسال قبل از نهج البلاغه سيد رضى نوشته شده است و از منابع قوى و امتيازش بر نهج البلاغه مسند بودن آن است. 12. الغارات، ص 62. 13. وسائل الشيعه، ج 15، ص66. 14. «…ولقد بلغنى أن الرجل منهم كان يدخل على امرأة المسلمه و الاخرى المعاهدة فينتزع حجلها و قلبها و قلائدها و رعثها، ما تمتنع منه الا بالاسترجاع و الاسترحام ثم انصرفوا وافرين مانال رجلا منهم كلم، ولا اريق لهم دم، فلو أن امرأ مسلماً مات من بعد هذا أسفا ماكان به ملوما بل كان به عندى جديراً…» نهج البلاغه، خ 27. 15. شرح فرازهايى از اين نامه در كتاب اخلاق كارگزاران در حكومت اسلامى آمده است.