صبر و مقاومت در سيره پيشوايان‏

صبر يا كيمياى اعظم‏
سخنم را با اين داستان شروع مى‏كنم: لقمان به زيارت حضرت داود(ع) آمد ديد او به درست كردن و بافتن زره مشغول است، لقمان كه قبلاً چنين چيزى نديده بود نمى‏دانست او چه مى‏سازد، سكوت و صبر كرد و همچنان به تماشاى خود ادامه داد، تا اينكه داود(ع) يك زره را به طور كامل بافت، سپس برخاست و آن را پوشيد و به لقمان گفت: «به راستى چه وسيله دفاعى خوبى براى جنگ با دشمنان است.» لقمان گفت: «صبر نيز يار و پناه خوب و برطرف كننده اندوه است.» سعدى مى‏گويد:
چو لقمان ديد كاندر دست داود

همى آهن به معجز موم گردد
نپرسيدش چه مى‏سازى كه دانست‏

كه بى پرسيدنش معلوم گردد(1)
مولانا در ديوان مثنوى پس از ذكر ماجراى فوق گويد:
گفت لقمان صبر هم نيكو دمى است‏

كو پناه و دافع هرجا غمى است‏
صد هزاران كيميا حق آفريد

كيميايى همچو صبر آدم نديد
صبر گنج است اى برادر صبر كن‏

تا شفايابى تو زين رنج كهن(2)
به راستى صبر و مقاومت كيميايى اعظم و خميرمايه پيروزى‏ها و رشد و پيشرفت‏ها است.
بايد توجه داشت كه صبر به معنى تحمّل در برابر ظالم، و دست روى دست نهادن در برابر شكست‏ها نيست، بلكه واژه صبر در لغت به معنى عزم و جزم براى انجام عمل است. بنابراين معنى درست بر ضد تحمّل عجزآميز است، و معنى حقيقى آن مقاومت و استقامت در كوران‏هاى حوادث و در برابر گناهان و شدايد بوده و باعث ايجادروحيّه قوى در راه اهداف عاليه انسانى و انجام وظيفه مى‏شود. بر همين اساس قرآن مى‏فرمايد: «وَ اِن يَكُن مِنكُم عِشرُونَ صابِرُونَ يَغلِبُوا مِأَتَين؛ و هرگاه بيست نفر از شما با استقامت باشند، بر دويست نفر غلبه كنند.»(3)
بنابراين اگر صبر در اسلام به معنى تحمّل عجزآميز بود، موجب ضعف مى‏شد نه اين كه روحيّه انسان را ده برابر نيرومندتر و مقاوم‏تر كند. در حقيقت صبر و مقاومت همان است كه ملك الشّعرا در اشعار معروف خود گويد:
جدا شد يكى چشمه از كوهسار

به ره گشت ناگه به سنگى دچار
به نرمى چنين گفت با سنگ سخت‏

كرم كرده راهى ده‏اى نيكبخت‏
گران سنگ تيره دل سخت سر

زدش سيلى و گفت: دور اى پسر
نجنبيدم از سيل زور آزماى‏

كه‏اى تو كه پيش تو جنبم زجاى؟
نشد چشمه از پاسخ سنگ سرد

به كندن در استاد و ابرام كرد
بسى كند و كاويد و كوشش نمود

كز آن سنگ خارا رهى برگشود
زكوشش به هر چيز خواهى رسيد

به هر چيز خواهى كماهى رسيد
گرت پايدارى است در كارها

شود سهل، پيش تو دشوارها
ارزش صبر در گفتار پيشوايان‏
رسول خدا(ص) فرمود: «اَلصَّبرُ خَيرُ مَركَبٍ، ما رَزَقَ اللّهُ عَبداً خَيراً لَهُ وَ لا اَوسَعُ مِنَ الصَّبرِ؛ صبر و استقامت، مركب نيكى است، خداوند به بنده‏اش چيزى كه بهتر و نيرومندتر از صبر و استقامت باشد نداده است.»(4)
حضرت على (ع) مى‏فرمايد: «اَلصَّبرُ اَحسَنُ حُلَلِ الاِيمانِ، و اَشرَفُ خَلائِقِ الاِنسانِ؛ صبر و استقامت برترين زيور ايمان، و شريف‏ترين خوى‏هاى انسان است.»(5)
امام صادق(ع) در ضمن گفتارى فرمود: «لا يَنبَغِى لِمَن لَم يَكُن صَبُوراً اَن يُعَدَّ كامِلاً؛ كسى كه صبور و استوار نباشد، شايسته آن نيست كه در شمار افراد كامل شمرده شود.»(6)
و از سخنان على(ع) است: «بِالصَّبرِ تُدرَكُ مَعالِى الاُمُورِ؛ ارزش‏ها و مقام‏هاى عالى در پرتو صبر و مقاومت، به دست مى‏آيد.»(7)
امام صادق(ع) فرمود: «هرگاه شخصى از مؤمنان به بلايى گرفتار شود، و در اين راستا صبر و استقامت كند، پاداشى همچون پاداش هزار شهيد را دارد.» نظير اين مطلب نيز از آن حضرت نقل شده است.(8)
از گفتار پيشوايان فهميده مى‏شود كه صبر و استقامت سه گونه است: 1- صبر در برابر ناگوارى‏ها 2- صبر در راه اطاعت 3- صبر در برابر گناه. چنان كه اين مطلب از پيامبر(ص) روايت شده است.(9) و از حضرت على (ع) نقل شده فرمود: «صبر در برابر گناه، بهتر و ارزشمندتر از صبر در راه اطاعت و صبر در گرفتارى است.»(10) و نيز از اقسام صبر، و برترين صبر، صبر جميل است، چنان كه يعقوب(ع) در برابر عمل بى‏رحمانه فرزندانش نسبت به فرزند ديگرش يوسف(ع) فرمود: «فَصَبرٌ جَمِيلٌ؛ صبر زيبا و نيك مى‏نمايم.»(11) و خداوند خطاب به پيامبر اسلام (ص) مى‏فرمايد: «فَاصبِر صَبراً جَمِيلاً؛ پس صبر جميل پيشه كن.»(12) از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نقل شده؛ «صبر جميل، صبرى است كه در آن شكايت به مردم نباشد.»(13) و از گفتار پيامبر(ص) است كه: «سه چيز از نشانه‏هاى صبر و استقامت است؛ 1- انسان روحيه‏اش را كسل نكند. 2- روحيه‏اش را خسته و پژمرده ننمايد 3- به درگاه خدا شكايت ننمايد، زيرا كسالت موجب تباهى حق شده، و خستگى و پژمردگى موجب ناشكرى، و شكايت از پروردگار موجب نافرمانى از او خواهد شد.»(14) چند نمونه از صبر و مقاومت پيشوايان‏
1- امام صادق(ع) فرمود: خداوند به حضرت داود(ع) وحى كرد: نزد خلاده دختر اَوس برو و او را به بهشت مژده بده، و به او اعلام كن كه او همنشين تو در بهشت خواهد شد. حضرت داود(ع) به در خانه خلاده آمد، و حلقه در را زد، خلاده پشت در آمد و در را گشود، ناگاه چشمش به چهره داود(ع) افتاد، عرض كرد: آيا درباره من چيزى از طرف خدا نازل شده كه به اينجا آمده‏اى؟ داود(ع) فرمود: آرى. خلاده گفت: آن چيست؟ داود گفت: خداوند به من وحى كرد كه تو اهل بهشت هستى و به من فرمود تا تو را به بهشت مژده دهم و به تو اعلام كنم كه همنشين من در بهشت هستى. خلاده كه چنين چيزى را عجيب مى‏دانست و خود را لايق همنشينى با داود(ع) در بهشت نمى‏دانست عرض كرد: گويا اشتباهى شده، آن زن همنام من است، نه اين كه خود من باشم. داود گفت: نه، آن زن تو هستى. خلاده گفت: اى پيامبر خدا! سوگند به خدا تو را تكذيب نمى‏كنم، ولى در خودم صفتى سراغ ندارم كه مرا به مقام همنشينى تو در بهشت برساند. داود(ع) گفت: مقدارى از حالت باطنى خودت را براى من شرح بده. خلاده در ضمن گفتارش گفت: از صفات من اين است كه هرگز دردى – هرگونه باشد – به من نرسيده، و نيز هرگز ناراحتى و نياز و گرسنگى – هرگونه كه باشد – به من نرسيده مگر اين كه در برابر آن صبر و تحمّل نموده و به مقدرات الهى خشنود مى شدم، و صبر مى‏كنم، و به گونه‏اى در مقام صبر و رضا هستم كه از درگاه خدا تقاضاى رفع آن را نمى‏كنم، و از خدا تشكر مى‏نمايم.» داود (ع) گفت: «فبِهذا بَلَغتِ ما بَلَغتِ ؛ تو به خاطر همين حالت و خصلت به اين مقام (همنشينى با من در بهشت) نايل شده‏اى.»
آنگاه امام صادق(ع) فرمود: «اين همان دينى است كه خداوند آن را براى صالحان پسنديده است.»(15)
2- صبر و استقامت در زندگى درخشان پيامبر(ص) به قدرى آشكار و گسترده بود، كه در سراسر زندگيش. در عرصه‏هاى مختلف ديده مى‏شد. به عنوان نمونه، آن حضرت در سال‏هاى آغاز بعثت آن چنان شاگردان صبور و پر استقامت پرورانده بود، كه در برابر سخت‏ترين شكنجه‏ها استقامت مى‏كردند، افرادى مانند: بلال حبشى، عمّار ياسر، ياسر، سميّه و…تا آنجا كه ياسر پدر عمّار، و سميّه مادر عمار در تحت شكنجه به شهادت رسيدند.
ياسر و سميّه با اين كه در سن پيرى بودند، آن چنان مقاومت كردند، كه داغ حسرت عجز در برابر دشمنان را در دل آنها نهادند و سرفرازانه شهد شهادت نوشيدند، روزى پيامبر(ص) در كنار آنها كه شكنجه مى‏شدند عبور كرد، خطاب به آنها فرمود: «صَبراً آلَ ياسِرٍ، مَوعِدُكُم الجَنَّة؛ اى آل ياسر! صبر و مقاومت كنيد كه وعده‏گاه شما بهشت است.»(16) در فراز ديگر مى‏خوانيم: سران شرك توسط ابوطالب براى پيامبر(ص) پيام دادند كه دست از كار خود (تبليغ اسلام) بردار، و در اين پيام شديدترين تهديدها را نمودند، و در ضمن گفتند اگر محمد(ص) با ما مماشات و سازش كند، عالى‏ترين مقام‏ها را در اختيارش مى‏گذاريم، و گرنه در سخت‏ترين شكنجه‏ها قرار خواهد گرفت… ابوطالب پيام آنها را به پيامبر(ص) رسانيد، پيامبر(ص) به ابوطالب فرمود: «اى عمو! اگر مشركان خورشيد را در دست راستم و ماه را در دست چپم قرار دهند تا من دست از تبليغ اسلام بكشم، هرگز چنين نكنم تا اسلام پيروز گردد، و يا در اين راه كشته شوم.» ابوطالب پيام پيامبر(ص) را به مشركان ابلاغ كرد.
و قاطعانه به مشركان گفت: «سوگند به خدا محمّد (ص) هرگز دروغ نگفته، بنابراين تسليم نمى‏شود، برويد و در حالى كه تسليم به اسلام شده‏ايد برگرديد.»(17)
3- صبر و استقامت حضرت على(ع) در همه دوران‏هاى زندگيش، به راستى عجيب و بى نظير است. مقاومت او در جنگ‏هاى صدر اسلام، مقاومت او در برابر منافقان، استقامت او در عصر خلافت خودش در جنگ‏هاى ناخواسته همچون جنگ جمل، صفّين و نهروان، هركدام آينه شفّافى براى نشان دادن استوارى و مقاومت است. از ذكر آنها صرف نظر نموده تنها به اين سخن از او مى‏پردازيم؛ آن حضرت در برابر حوادث بسيار تلخ و خطير بعد از رحلت پيامبر(ص) مى‏فرمايد:
«فَرَأيتُ اَنّ الصَّبرَ عَلى هاتا اَحجى، فَصَبَرتُ وَ فِى العَين قَذىً وَ فِى الحَلقِ شَجى؛ديدم صبر و استقامت به عقل و خرد نزديك‏تر است، از اين رو با اين كه همانند كسى بودم كه خاشاك چشمش را فرا گرفته، و استخوان در راه گلويش گير كرده، صبر و استقامت نمودم.»(18)
حضرت على(ع) بعد از پيامبر(ص) با سخت‏ترين حوادث روبرو شد كه اگر بر كوه وارد مى‏شدند، فرو مى‏ريخت، آن حضرت در برابر حوادث طاقت فرسا دو ركعت نماز به جا مى‏آورد، و اين آيه را مى‏خواند: «وَ استَعِينوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلاةِ؛ از صبر و نماز يارى جوييد.»(19) و در پناه نماز و قرآن، مقاومت مى‏كرد.
مقاومت او در راه خدا به گونه‏اى بود كه وقتى ضربت شهادت بر فرق سرش رسيد، به جاى آه و ناله نام خدا را به زبان آورد و سپس فرمود: «فُزتُ وَ رَبِّ الكَعبَة؛ به خداى كعبه سوگند پيروز و رستگار شدم.»(20)
4- در مورد مقاومت و صبر امام حسين(ع) همين بس كه در روز عاشورا، آن چنان در ميان آن همه شدائد، چهره بر افروخته داشت كه حميد بن مسلم مى‏گويد:
«وَ اللّهِ ما رَأيتُ مَكثُوراً قطّ قَد قُتِلَ وُلدُهُ وَ اَهلُ بَيتِهِ و اَصحابُهُ اَربَطُ جأ شاً وَلا اَمضى جَناةً مِنهُ…؛
سوگند به خدا هرگز مرد مغلوب و گرفتارى را نديدم كه فرزندان و خاندان و يارانش كشته شده باشند، در عين حال دلاورتر از حسين(ع) باشد، او با شمشير بر دشمنان حمله شديد مى‏كرد، و آنها از طرف راست و چپ مانند روبهانى كه از حمله شير مى‏گريزند، فرار مى‏كردند، آن حضرت به آنها كه سى‏هزار نفر بودند حمله مى‏كرد، آنها همچون ملخ‏هاى پراكنده در پيش رويش پراكنده مى‏شدند، سپس امام حسين (ع) به مركز خود باز مى‏گشت و مى‏فرمود: «لا حَولَ وَلا قُوَّةُ اِلّا بِاللّهِ.»(21)
سخنان امام حسين (ع) و يارانش، و استقامت آنها در يك جنگ كاملاً نابرابر، و قاطعيت و صلابت آنها هر كدام صدها درس مقاومت به ما مى‏آموزد و نشان مى‏دهد كه امام و دست پروردگانش داراى عالى‏ترين روحيه فداكارى و ايثار و نيروى مقاومت بوده‏اند. براى ترسيم اين رويكرد، كافى است كه از ميان صدها نمونه به فراز تاريخى زير توجه كنيد: كاروان امام حسين(ع) از جانب چپ قادسيّه(كه به كوفه مى‏رفت) حركت كرده لشكر حر نيز همراه آن كاروان رهسپار بودند، در اين مسير، حر گفت: «اى حسين! تو را به خدا اگر بخواهى جنگ كنى كشته خواهى شد.»
امام حسين (ع) فرمود: آيا مرا به مرگ تهديد مى‏كنى؟ آيا اگر مرا بكشيد كارهاى شما رو به راه مى‏شود و سامان مى‏يابد، من در جواب تو همان را گويم كه برادر اوس به پسر عمويش كه مى‏خواست به يارى رسول خدا(ص) برود گفت، او را بيم مى‏داد و مى‏گفت كجا مى‏روى؟ كشته مى‏شوى. او در پاسخش اين اشعار را خواند:
سَأمضِى وَ ما بِالمَوتِ عارٌ عَلَى الفَتى‏

اِذا مانَوى حَقّاً وَ جاهَدَ مُسلِماً
وَ واسَى الرِّجال َالصّالِحينَ بِنَفسِهِ‏

وَ فارَقَ مَثبوُراً وَ خالَفَ مُجرِماً
فَاِن عِشتُ لَم اَندَم، وَ اِن مِتُّ لَم اَلَم‏

كَفى بِكَ ذُلّاً اَن تَعِيشَ وَ تَرغَماً
يعنى: من مى‏روم، و مرگ براى جوان(يا جوانمرد) ننگ نيست، هنگامى كه نيّتش حق باشد و در حال اسلام بجنگد.
و در راه مردان صالح جانبازى كند، و از نابود شدگان (در دين) جدا گشته، و بر گنهكار پشت كند.
پس در اين صورت اگر زنده ماندم پشيمان نيستم، و اگر مردم سرزنشى ندارم. بس است براى تو كه زنده بمانى ولى زبون شوى و بينى‏ات را به خاك بمالند.»(22)…
5 – وقتى كه هارون الرشيد ، امام كاظم (ع) را در زندانى تاريك و هولناك حبس كرد، پس از مدتى ربيع حاجب را به زندان نزد امام فرستاد تا از آن حضرت دلجويى نمايد، بلكه او تقاضايى كند، ربيع به امام هرچه گفت، امام به او اعتنا نكرد، و تنها در پاسخ هارون اين دو جمله را فرمود: «لاحاضِرٌ مالِى فَيَنفَعُنِى وَ لَم اُخلَقُ سؤلاً؛ اموالم در نزدم حاضر نيست تا از آن بهره‏مند گردم، و خداوند مرا تقاضا كننده از خلق نيافريده است.» ربيع با اين پيام نزد هارون بازگشت.
هارون به ربيع گفت نظر تو درباره موسى بن جعفر (ع) چيست؟ ربيع گفت: «اى سرور من! اگر در روى زمين خطى بكشى، و موسى بن جعفر(ع) وارد آن سوى خط شود، سپس بگويد از آن خارج نمى‏گردم، هرگز از آن خارج نشود.» هارون گفت: همين گونه است كه گفتى.(23)
6 – پس از امام كاظم (ع) حضرت رضا(ع) در عصر هارون قلدر، امامت خود را آشكار ساخت، با اين كه شرايط، بسيار سخت بود، و چنين كارى موجب خشم هارون شده، و مجازات اعدام را داشت. محمد بن سنان كه يكى از شيعيان است مى‏گويد: به امام رضا(ع) عرض كردم: «شما چگونه جرأت كرديد كه بعد از پدرتان، امامت خود را آشكار نموديد با اين كه از شمشير هارون خون مى‏چكد؟» در پاسخ به اين مضمون فرمود: «همان گونه كه پيامبر(ص) در برابر ابوجهل ايستادگى و مقاومت كرد. و فرمود: اگر ابوجهل يك لاخه مو از سرم بردارد من پيامبر نيستم، من نيز به شما مى‏گويم، اگر هارون از سرم يك لاخه مو بگيرد، من امام نيستم.»(24)
به اميد آن كه از روحيه عالى و صبر و مقاومت استوار و خلل‏ناپذير پيشوايان در همه ابعاد زندگى، سازنده‏ترين درس ها را بياموزيم. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. گلستان سعدى، باب 8. 2. ديوان مثنوى به خط ميرخانى، ص 248 و 249. 3. سوره انفال، آيه 65. 4. بحارالانوار، ج 82، ص 139. 5. غررالحكم، ميزان الحكمة، ج 5، ص 256. 6. بحار الانوار، ج‏78، ص 246. 7. غررالحكم ؛ ميزان الحكمة، ج 5، ص 260. 8. اصول كافى، ج‏2، ص 92، بحار، ج 81،ص 206. 9. بحار، ج 71، ص 77. 10. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 319. 11. سوره يوسف، آيه 83. 12. سوره معار، آيه 5. 13. اصول كافى، ج 2، ص 93 ؛ بحار، ج 71،ص 87. 14. بحار، ج 1، ص 71. 15. بحار، ج 71، ص 89. 16. الغدير، ج 9، ص 20. 17. همان، ج 7، ص 354. 18. نهج البلاغه، خطبه 3. 19. سوره بقره، آيه 45. 20. منتهى الآمال، ج 1، ص 128. 21. لهوف، ص 145؛ ترجمه ارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص 116، به نقل از عبداللّه بن عمّار. 22. ترجمه ارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص 83. 23. محدّث قمى، انوار البهيّه، ص 303 و 304. 24. همان، ص 340.