دانستنيهايى از قرآن‏

ظلم، پوشش ايمان‏
«الذين آمنوا و لم يلبسوا إيمانهم بظلم أولئك لهم الأمن و هم مهتدون»
(سوره انعام ج آيه 82).
آنان كه به خدا ايمان آورده اند و ايمانشان را با ظلم نياميختند، آنان را ايمنى و آسايش است و همانا ايشان از هدايت شدگانند.
اين جمله در حقيقت، جوابي است كه حضرت ابراهيم عليه السلام در استدلال خود با مشركين اختيار كرده است زيرا قبلا از آنها پرسيده بود شما به ايمنى سزاوارتريد يا من ؟ و بدون آنكه منتظر پاسخشان شود خود جوابى دندان شكن به آنها مى‏دهد كه تنها كسانى ايمن خواهند بود كه ايمان خود را با ظلم و تجاوز از حد نياميختند.
به هر حال از آيه استفاده مى‏شود كه امنيت و سعادت جزء خواص و آثار قطعى ايمان است، البته به شرط اينكه ايمان انسان با ظلم و تجاوز پوشيده نشده باشد. و مطلب ديگرى كه از آيه شريفه استفاده مى‏شود اين است كه اصل ايمان همواره با هر انسانى وجود دارد زيرا جزئى از فطرت و وجدان درونى او است، پس آنان كه كافرند يا از خدا بدورند، در حقيقت وجودشان، ايمان هست ولى آن را با گناه‏ها (كه مشخص ترين نمودار ظلم و تجاوز است) مى‏پوشانند.
حال بايد ديد ظلم چيست ؟
درباره معناى ظلم، ارباب لغت نوشته اند: «وضع الشي‏ء في غير موضعه» چيزى را در غير جاى خودش قرار دادن و يا اينكه به معناى تجاوز از حد عدالت، معنى مى‏كنند كه با اين حساب هر نوع افراط و تفريطى در حقيقت ظلم است. هر صفتى يك حد وسط دارد كه اگر از آن حد تجاوز شد چه به اين سوى و چه به آن سوى، ظلم حساب‏شود. مثلا: ميانه روى در انفاق، عدالت است پس اگر كسى اسراف كند و زياده روى نمايد تا جائى كه عيال و خانواده خود را به اذيت بياندازد و به آنان رحم نكند و نانى براى خوردنشان ذخيره ننمايد، از حد تجاوز كرده و قطعا ظلم نموده است و اگر كسى بخل ورزد و اموال خود را در بانكها نگه دارد و حقوق فقرا و مستمندان را ندهد و حقوق شرعى خود را نپردازد و در راه خدا انفاق ننمايد، او نيز تجاوز كرده و از حد اعتدال خارج شده و ستم نموده است. «و لا تجعل يدك مغلولة الى عنقك و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا» و همچنين هر صفت ديگرى همين وضعيت را دارد. نمونه ديگر شجاعت است، اگر شجاعت از حد خود بالاتر رفت به تهوّر مبدل مى‏شود و اگر به تفريط رسيد به قبول ذلت و ترس تغييركند و هر دو نكوهيده است.
بنابر اين هر نوع مخالفتى از اوامر الهى، تجاوز از حد و ظلم است ولى نسبتها به تناسب اوضاع و احوال فرق مى‏كند.
علامه طباطبائى (قدس سره) در تفسير «الميزان» به نكته دقيقى اشاره فرموده است و آن اينكه گناه اختيارى امرى است كه بر حسب اختلاف درجه فهم مرتكب گناه، داراى مراتب گوناگونى‏شود، چه بسا عمل اختيارى در نظر گروهى گناه و ظلم حساب شود ولى در نظر گروهى ديگر ظلم نباشد.
مثلا كسى كه از دو طريقت شرك و توحيد، راه توحيد را براى خود برگزيند و مى‏فهمد كه براى جهان، صانع و آفريدگارى است كه خود اجزاى آن را آفريده و اطراف و آفاق آن را شكافته و آسمان و زمينش را بدون پايه و ستون،نگه داشته و همچنين مى داند كه خود او و غير او همه مخلوق و مربوب آن پروردگار و تحت تدبير مستقيم او هستند و به خوبى دريافته است كه سعادت در زندگى حقيقى يك انسان به داشتن ايمان و باور قلبى به پروردگار و خضوع و خشوع در برابر او است؛ در نظر چنين كسى بدترين ظلم‏ها همان شرك به خدا و ايمان به غير او و اعتقاد به ربوبيت بت‏ها و ستارگان و افلاك و جمادات و امثال آن است. پس در نظر چنين كسى وقتى ايمان به خدا مى‏تواند اثر خود را ظاهر سازد يعنى ايمنى از شقاوت بياورد كه صاحب آن، اين ايمان را با شرك و نافرمانى آلوده نكند. و كسى كه اين مرحله را طى كند و به خداى يكتا ايمان بياورد مواجه مى شود از ظلم با گناهان كبيره اى مانند خوردن مال يتيم، عقوق والدين، زنا و قتل نفس محترمه و شرابخوارى؛ پس ايمان خود را در بروز اثر، مشروط به پرهيز از اين قبيل ظلم‏ها مى‏داند.وقتى در نظر چنين كسى سعادت انسان اين باشد، قهرا شقاوت و بدبختى او هم همان بى اثر ماندن ايمان و دچار شدن به عذاب شرك و عقاب گناهان كبيره است.
بنا بر اين، هر مقدار تقواى چنين شخصى و معرفتش به مقام پروردگارش بيشتر باشد، به مقدار بيشترى از مصاديق ظلم برخورد مى‏كندتا آنجا كه ارتكاب مكروهات و ترك مستحبات را هم ظلم‏داند. و اگر درجه تقوا و معرفت به خدا از اين حد هم بالاتر رفت، به گناهان ديگرى برخورد مى كند كه خار راه محبت معشوق واقعى و در پيرامون بساط قرب او قرار دارند و تنها اهل اين مقام و مرتبت، آن را درك مى‏كنند و بس.
پس ايمان به خدا تنها مشروط به نبودن شرك و گناهان كبيره نيست بلكه در هر مرحله اى از اين مراحل هنگامى ايمان به خدا از شقاوت و بدبختى جلوگيرى مى‏كند كه صاحبش مناسب آن مرحله از ظلم دور باشد.
بنا بر اين اطلاقى كه كلمه «ظلم» در آيه شريفه دارد اطلاقى است كه بر حسب اختلاف مراتب و درجات ايمان، مختلف‏شود.
پس وقتى حضرت ابراهيم عليه السلام از مشركين مى‏پرسد كدام يك از ما به ايمنى سزاوارتر است با اينكه هر دو گروه به خدا ايمان داريم، آن ايمان ارزنده و اعتبار دارد كه مشوب و مخلوط به ظلم يعنى هر نوع شرك و آلودگى نباشد چرا كه ظلم بر چيزى اطلاق مى شود كه ايمان را فاسد و بى اثر مى‏سازد. همچنانكه اهتداء (و هم مهتدون) دورى و خلاصى از مطلق عذاب‏ها است.
خلاصه سخن اين است كه بالاترين ظلمى كه ايمان را در “لبس” قرار مى‏دهد و آن را مى‏پوشاند همان شرك به خدا است خصوصا كه اين آيه در پاسخ مشركين وارد شده است ولى از آنجائى كه آيه اطلاق دارد بايد خيلى مواظب بود كه هر مقدار ظلم به نفس زيادتر شود، به همان مقدار ايمان پوشيده مى‏شود.به عبارت ديگر، شرك بالاترين ظلم به نفس است كه ايمان را كاملا مى‏پوشاند ولى گناه‏هاى ديگر نيز هر يك به اندازه خود، مقدارى از ايمان راپوشانند و هرچه گناه بيشتر شود، ايمنى كمتر مى‏گرددو هرچه ايمنى كمتر گردد، انسان در معرض عقاب بيشترى واقع مى‏شود.
پس بايد خدا را ناظر و حاضر ديد و تلاش كرد كه از تمام گناهان كه ايمان را به نحوى مى‏پوشانند دورى جست، شايد از عذاب الهى و شقاوت اخروى در امان بود.
در خاتمه سزاوار است به روايتى بسيار زيبا در اين زمينه گوش دهيم: عن أبى عبد الله فى قوله «الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم قال: آمنوا بما جاء به محمد صلى الله عليه و آله من الولاية و لم يخلطوها بولاية فلان و فلان فهو اللبس بظلم». (تفسير عياشى: 366/1)
امام صادق عليه السلام مى‏فرمايد: مقصود از اين مؤمنان كسانى هستند كه ايمان دارند به رسول خدا و به ولايتى كه از سوى رسول خدا به آنان رسيده است نه به ولايت فلان و فلان.
پس ولايت أمير المؤمنين عليه السلام همان ايمانى است كه به ظلم آميخته نشده و كسانى كه چنين ولايتى ندارند، ايمانشان پس پرده ظلم‏ها پنهان شده و بى فايده و بى اثر خواهد بود.
خدايا ما را جزء كسانى قرار ده كه ايمانشان را با پيروى از مخالفان على نياميختند و ولايت او را با دل و جان پذيرا شدند و با همان ولايت تا آخرين لحظه زندگى ما را منعم فرما آمين رب العالمين. پاورقي ها: