زندگى اجتماعى از نظر قرآن‏

  ##تدوين و نگارش: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##
موضوع بحث سلسله مقالاتى كه از اين پس در معرض مطالعه اهل نظر قرار مى‏گيرد به بررسى زندگى اجتماعى آدميان از نظر قرآن مى‏پردازد كه در اين مقاله از انسان و جامعه و منشأ گرايش انسان به زندگى اجتماعى و مطالب ديگر مى‏پردازد اميد است اهل مطالعه از آن بهره لازم را ببرند.
ترديدى نيست كه انسان موجودى اجتماعى است و در جمع زندگى مى‏كند. گرچه ممكن است كسى در يك دير يا صومعه زندگى انفرادى داشته باشد اما اين زندگى، انسانى يعنى مسئولانه نخواهد بود. زيرا زندگى‏اى انسانى است كه در آن آدمى بكوشد تا ديگران را هدايت كند و يا اگر جاهل است از ديگران بياموزد و اگر عالم است به ديگران تعليم دهد، در حالت ضلالت از راهنمايانى هدايت جويد و در حالت هدايت. هادى گمراهان گردد. اگر تهيدستى را ديد در صورت توانمندى او را يارى كند و اگر خود تهيدست است. مشكل خود را با استعانت از ديگران رفع نمايد، در بيمارى به پزشك مراجعه كند و اگر طبيب است خود به بالين بيمارى برود و… اين گونه امور لازمه زندگى انسانى است كه در آن خرد منزوى يا ساكن در دير و صومعه يافت نمى‏شود. انسان منزوى گرچه زندگى دارد اما زندگى او، زندگى انسانى به معناى واقعى نخواهد بود.
ناگفته نماند: گاهى افراد فوق العاده‏اى يافت مى‏شوند كه بدون معاشرت با ديگران و يا استمداد از آن‏ها، به دليل فوق العاده بودن قادر به تأمين نيازمندى‏هاى خود هستند و گاهى افرادى يافت مى‏شود كه مادون انسان‏هاى عادى مى‏باشند و زندگى آن‏ها در حد زندگى حيوانى است اما اين دو دسته يكى به لحاظ عظمتش و ديگرى به خاطر دنائتش از موضوع بحث و مطالعه خارج هستند، زيرا آن از حد طبيعى خارج‏اند، اما عموم انسان‏ها اگر بخواهند زندگى انسانى داشته باشند كه از زندگى حيوانى برتر باشد و همگام و هماهنگ با زندگى عادى انسانى لازم است با هم زندگى كنند و از تعاون و همكارى همديگر براى رفع نيازهاى خود بهره‏مند شوند. با توجه به مطالب مطرح شده زندگى اجتماعى و اجتماعى زيستن يك امر روشن و بديهى است. منشأ گرايش انسان به زندگى جمعى‏
اگر انسان موجودى اجتماعى است و به ناچار در اجتماع زندگى مى‏كند اين سؤال مطرح مى‏شود كه منشأ گرايش به زندگى اجتماعى و جمعى چيست؟ آيا او بطبع خود متوحّش است و با ديگران مى‏جوشد و همگام مى‏شود تا از آن‏ها نفع ببرد يا طبعاً متمدن است و با ديگران مى‏جوشد تا آن به آنها نفع برساند در اين مسئله اختلاف عميقى است كه مبنا در زندگى اجتماعى چيست؟ در اين رابطه سه مبنا وجود دارد.
1- انسان متمدن و مدنى بالطبع است، گروهى انسان‏ها را متمدن بالطبع مى‏دانند و مى‏گويند انسان داراى طبيعت تمدن گراست و از اين روست كه وى طالب زندگى جمعى است.
2- انسان مستخدم بالطبع است. استاد علامه طباطبايى در چندين موضع از تفسير ارزش‏مند الميران انسان را مستخدم بالطبع مى‏داند و نظريه متمدن بودن بالطبع انسان را مورد نقد قرار مى‏دهد و مى‏گويد: آدميان مى‏كوشند تا از ديگران بهره‏گيرى نمايد، اما چون مى‏بيند ديگران نيز مانند سودجو هستند و در صدد بهره بردارى از او بر مى‏آيند، و تن به قانون مشترك مى‏دهد، پس با پذيرش آن حدود سودجويى از يكديگر را مشخص و محدود سازند و به برخورد و در نهايت نابودى يكديگر پردازند.
بر اساس اين ديدگاه، انسان بالطبع متمدن و فرشته خوى نيست، انسان طبعاً جمعى زندگى مى‏كند امّا تمدن طبيعى او نيست يعنى مدنيت اگر بمعناى دين دارى يا تمدّن باشد انسان به اين معنا مدنى بالطبع نيست. اما اگر به معناى شهرنشينى باشد، انسان مدنى بالطبع است. زيرا او مستخدم بالطبع است و طبيعت استخدام گرى وى او را به سمت زندگى اجتماعى مى‏كشاند و اگر انسان بالطبع مدنى مى‏بود خواه به معناى دين دار و خواه متمدن مى‏بايست اكثر آن‏ها، عادل، عالم و عاقل مى‏بودند، در حالى كه چنين نيست. انسان مستخدم بالطبع است و مى‏خواهد ديگرى را به خدمت بگيرد او بالطبع ديگران را استثمار و استعمار مى‏كند و اين استثمار و استعمار زير پوشش استخدام است، اما چون مى‏بيند ديگران نيز با همين سلاح به ميدان آمده‏اند، ناچار به حكومت قانون تن در مى‏دهد در غير اين صورت به طور طبيعى انسان قانون‏پذير نبوده و علاقمند به قانون نيست.
3- انسان مستخدم بالطبع و مدنى بالفطرة است، بر اساس اين ديدگاه انسان نه مانند فرشته‏اند تا نافرمانى خدا از آن‏ها صادر نشده و امر الهى را معصيت نكنند «لايعصون اللّه ماامرهم»(1) و نه مانند حيوان و بهايم اند كه همّت او و نهايت اهتمامش شكمش باشد (نعمته بطنه) بلكه داراى دو جهت است يكى حيثيت طبيعى او كه ذات اقدس اله آن جهت را به طبيعت، طين، حمأمسنون و گل ولاى اسناد داده است و فرمود: «انى خالق بشراً من صلصال من حمأمسنون»(2) همانا بشرى را از گلى خشك سياه و بدبو شده خلق مى‏كنم و فرمود: «اذ قال ربك للملائكة انى خالق بشراً من طين»(3) به خاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت به ملائكه گفت: من بشرى را از گل مى‏آفرينم و ديگرى حيثيت فرشته منشى كه خداوند سبحان آن را به خود اسناد مى‏دهد و مى‏فرمايد: «فاذاسوّيته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين»(4) هنگامى كه آن را نظام بخشيدم و از روح خود در آن دميدم براى او سجده كنيد و نيز فرمود: «الذى احسن كل شى‏ء خلقه و بدأ خلق الانسان من طين ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين، ثم سوّاه ونفخ فيه من روحه وجعل لكم السمع والابصار و الافئدة قليلاً ما تشكرون»(5) خداى سبحان همان است كه هرچه را آفريد نيكو آفريد و آغاز آفرينش انسان را ازگل قرار داد، سپس نسل او را از عصاره‏اى از آب ناچيز و بى قدر خلق كرد، بعد اندام او را موزون ساخت و از روح خويش در وى دميد و براى شما گوش‏ها و چشم‏ها و دل‏ها قرار داد، اما كمتر شكر نعمت‏هاى او را بجاى مى‏آوريد.
در آيه اول سخن از افاضه روح الهى به «حضرت آدم» و در آيه دوم به «نسل او» است و در افاضه روح بنى آدم بين آدم و فرزندان او فرقى وجود ندارد. زيرا خداى سبحان پس از خلق نسل انسان از نطفه و تسويه دستگاه بدنى او از روح خود به وى اعطاء مى‏كند بنابراين انسان اعم از آدم و نسل او همه داراى دو حيثيت هستند. از جنبه طبيعت يعنى حمأمسنون و طين بالطبع استثمارگر و استخدام گر است اما روح او مدنى بالفطره است مادامى كه اسير طبيعت نگردد و اگر در جهاد اكبر، روح او اسير طبع و طبيعت او گردد، متوحّش بالطبع مى‏شود و همه هوشمندى و فرزانگى‏هاى فطرى را در خدمت آن قرار مى‏دهد. به طور خلاصه چون انسان دائم در حال جهاد اكبر است بايد در جامعه زندگى كند و اين گرايش به جامعه فطرى اوست يعنى فطرت وى او را به دين دارى و تمدن فرا مى‏خواند گرچه به لحاظ طبيعت خويش مستخدم باشد. قرآن و زندگى اجتماعى‏
آياتى از قرآن ناظر به زندگى اجتماعى آدميان است از جمله آن‏ها:
1- «يا ايهاالناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اكرمكم عند اللّه اتقيكم انّ اللّه عليم خبير»(6) اى انسان ما شما را از زن و مرد آفريديم و شما را شعبه شعبه و قبيله قبيله قرار داديم تا همديگر را بشناسيد. با كرامت‏ترين شما نزد خدا باتقواترين شماست، خداى سبحان به حق دانا و خبره است.
اين آيه مشتمل بر سه بخش است.
بخش اول مى‏فرمايد: همه انسان‏ها از يك زن و مرد آفريده شده‏اند و از اين جهت امتيازى بين آحاد امت و افراد جامعه نيست.
بخش دوم: هيچ جامعه بر جامعه ديگر برترى و فخر ندارد و گروه بندى‏هايى نظير عرب و عجم و قريش و ايرانى و مصرى و غيره سند شرافت و نشانه برترى و افتخار نيست. اختلاف زبان ها، رنگ‏ها، پيدايش اقوام و قبائل و عشاير، شناسنامه‏اى طبيعى براى معارفه است. بر اين اساس نه سفيدبودن برگ‏هاى شناسنامه موجب فخر و مباهات است و نه سياه بودن آن مايه وهن است.
بخش سوم: اصل نهايى و اساسى را در كرامت ذكر مى‏كند و مى‏فرمايد: ملاك برترى و كرامت در پيشگاه خدا تقوا است. در اين آيه اصل زندگى اجتماعى تثبيت شده است زيرا فرمود: ما شما را عشيره، عشيره و قبيله قبيله قرار داديم نه اين كه شما آحاد و افراد باشيد.
2- «اهم يقيمون رحمة ربّك نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحيوة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضاً سخريا و رحمة ربّك خير مما يجمعون»(7) آيا آن‏ها رحمت پروردگارت را تقسيم مى‏كنند ، ما معيشت آنها را بين آنان در حيات دنيا تقسيم مى‏كنيم و بعضى را بر بعضى برترى داديم تا يكديگر را تسخير و با هم تعاون كنند و هم ديگر را خدمت نمايند. رحمت پروردگارت از تمام آن چه گردآورى مى‏كنند برتر و بهتر است.
از اين آيه استفاده مى‏شود كه تقسيم ارزاق نيز مانند مقامات معنوى از قبيل: رسالت و نبوت تنها به دست ذات اقدس اله است، او استعدادها و روزى‏ها را تقيسم كرده است تا هر كس به ديگرى نيازمند باشد و از اين طريق جامعه شكل بگيرد. خداى سبحان همه خصوصيات و ارزاق را به گروه خاصى نداده است بلكه اموال و صفات، قدرت‏ها و خلاقيت‏ها را تقسيم نموده است تا انسان‏ها يكديگر را تسخير نمايند ولى تسخير آن‏ها متقابل است و نه يك جانبه. زيرا زندگى انسان يك زندگى دست جمعى است و اداره اين زندگى جز از طريق تعاون و خدمت متقابل امكان‏پذير نيست. بر اساس اين تسخير متقابل يك پزشك به باربر نياز دارد تا بار او را جابجا كند و همين طور بار بر اگر بيمار شد، پزشك لباس كار پوشيده، در بالين او حاضر مى‏شود تا او را معالجه نمايد.
در تسخير متقابل هيچ كس بر ديگر فخرى ندارد، همانگونه كه داد و ستد بين فروشنده و خريدار يك كار متقابل بدون فخر است. در تمام شؤون اجتماعى بين افراد جامعه يك دادوستد و تسخير متقابل بدون فخر وجود دارد.
همين نفى فخر در كريمه: «فاستجاب لهم ربّهم انّى لااضيع عمل عاملٍ منكم من ذكرٍ او انثى بعضكم من بعضٍ…(8)؛ پس، پروردگارشان دعاى آنان را اجابت كرد(و فرمود كه:) من عمل هيچ صاحب عملى از شما را، از مرد يا زن، كه همه از يكديگرند تباه نمى‏كنم…». نيز مطرح شده كه مى‏فرمايد: همه شما اجزاى يك اصول و بمثابه، خاك‏هاى يك معدن و آب‏هاى يك چشمه هستيد هيچ فرقى بين آحاد شما نيست، ظاهر جمله «بعضكم من بعضٍ» كه در چند موضع از قرآن آمده همين است. نقش وحى و رسالت در شكوفايى جوامع بشرى‏
جوامع انسانى همواره يك سير تكاملى داشته و دارد. حيثيّت اجتماعى انسان، مانند ساير حيثيّت‏ها و خواص او، پديده‏اى است كه ذات اقدس اله از ابتدا آن را متكامل نيافريده، بلكه همانند ساير خواص روحى و پديده‏هاى انسانى، به تدريج رشد مى‏كند و از نظر كمّى و كيفى كامل مى‏شود و چنين نيست كه به يك‏باره يك جامعه چند ميليونى عالم كامل خلق شده باشد.
پس حيثيّت اجتماعى انسان چه از جهت كمى و چه از جهت كيفى رشد تدريجى دارد. خانواده اوّلين هسته تشكيل جامعه‏
رشد تدريجى كمّى جامعه از خانواده آغاز و به ارحام نزديك و دور و بعد به عشيره سپس به قبيله و آنگاه به قوم و بعد به روستا و شهر توسعه مى‏يابد.
قرآن كريم در تبيين ريشه‏هاى پيدايش اجتماع مى‏فرمايد:
«و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودّةً و رحمةً انّ فى ذلك لآيات لقومٍ يتفكّرون؛(9) و از نشانه‏هاى او اينكه از (نوع) خودتان همسرانى براى شما آفريد تا بدانها آرام گيريد، و ميانتان دوستى و رحمت نهاد، آرى، در اين (نعمت) براى مردمى كه مى‏انديشند قطعاً نشانه هايى است». اوّلين ريشه طبيعى براى تشكيل يك جامعه كوچك در انسان همسر خواهى است. مودّت و رحمت دو ركن اساسى در استحكام خانواده‏
تشكيل خانواده دو عامل و ركن مهم دارد كه آن مودّت و رحمت است، بالا بودن ميزان مهريّه و جهيزيّه و مانند آن، هرگز عامل اصيل براى تشكيل و استحكام خانواده نيست.
اين دو عامل مهم يكى دوستى عاقلانه نسبت به يكديگر و ديگرى گذشت مهربانه از لغزش‏هاى همديگر است.
مودّت: تشكيل خانواده اگر بر اساس غريزه باشد ديرپا نيست زيرا هرچه بر سن زوجين افزوده گردد، غريزه همسرخواهى ضعيف‏تر مى‏شود، و پايه زندگى غريزى سست‏تر مى‏گردد، و در نتيجه خانواده فرو پاشيده‏تر مى‏شود اما اگر دوستى بر اساس عقل باشد، با افزايش سن شوهر و همسر، تجارب عقلى قوى‏تر مى‏شود و پايه زندگى عقلى قوى‏تر مى‏گردد و در نتيجه خانواده صميمى‏تر و گرم‏تر و محكم‏تر مى‏شود.

رحمت: رسيدگى به نيازهاى عاطفى طبيعى يكديگر، عامل اصيل دوم در تأسيس و دوام خانواده است، و از طرف ديگر غير از حضرات معصومين (عليهم السلام) افراد عادى بدون لغزش نيستند، گرچه بر اثر اختلاف سليقه باشد، بنابراين براى استحكام اساس خانواده راهى جز گذشت رئوفانه از اشتباهات يكديگر نيست. اين دو ركن كه مودّت مجعوله الهيّه و رحمت مجعوله الهيّه است اساس خانواده را مى‏سازد و در چنين خانواده‏اى فرزندى به بار مى‏آيد كه خداوند سبحان به او مى‏فرمايد:
«امّا يبلغنّ عندك الكبر احدهما اوكلاهما فلا تقل لهما افٍّ و لا تنهرهما و قل لهما قولاً كريماً و اخفض لهما جناح الذّلّ من الرّحمة و قل ربّ ارحمهما كما ربّيانى صغيراً؛(10) هرگاه يكى از آن دو، يا هردوى آنها، نزد تو به سنّ پيرى رسند، كمترين اهانتى به آنها روا مدار! و بر آنها فرياد مزن! و گفتار لطيف و سنجيده و بزرگوارانه به آنها بگو! وبالهاى تواضع خويش را از محبّت و لطف، در برابر آنان فرو آر! و بگو: پروردگارا! همانگونه كه آنها مرا در كوچكى تربيت كردند. مشمول رحمتشان قرار ده!».
فرزندى كه به پدر و مادر اف نمى‏گويد بلكه با سخن كريمانه با آن‏ها برخورد مى‏كند و بال ذلّت و مهربانى و رحمت را براى آنها مى‏گستراند و يا دستور مى‏دهد نسبت به يكديگر به معروف معاشرت داشته باشند. از اين رو مى‏فرمايد:
«و عاشرو هنّ بالمعروف؛(11)و با آنها بشايستگى رفتار كنيد». و اگر بر اثر اختلاف سليقه ادامه زندگى مشترك مقدور نبود، مى‏فرمايد: يا در كمال احسان باهم زندگى كنيد و همسر را نگاهداريد، يا دركمال ادب و احسان او را آزاد كنيد:
«الطّلاق مرّتان فامساكٌ بمعروفٍ او تسريحٌ باحسانٍ؛(12) طلاق (رجعى) دوبار است. پس از آن يا بايد زن را بخوبى نگاهداشتن، يا بشايستگى آزاد كردن».

«معاشرت و امساك به معروف» و «تسريح به احسان» مانند ملات نرم و رقيقى است كه در درون همه اين گردونه‏ها هست، چون آن دو ركن اصلى عامل تشكيل خانواده است، آنگاه پدر و مادر نسبت به فرزندان و نيز فرزندان نسبت به آنان و همچنين زن و شوهر نسبت به يكديگر، در همان مدار صفا و وفا زندگى مى‏كنند. اسلام اين جامعه كوچك بنام خانواده را زمينه رشد و گسترش جامعه بزرگ قرار مى‏دهد و پس از آن مسئله ارحام مطرح مى‏شود كه درباره آن دستور تقوا داده شده است:
«و اتّقوا اللّه الّذى تسائلون به والارحام؛(13) و ازخدايى كه به (نام) او از همديگر درخواست مى‏كنيد پروا نماييد، و زنهار از خويشاوندان مبريد» مسئله رعايت ارحام در اسلام به قدرى مهمّ است كه ذات اقدس اله همانگونه كه گرامى داشت پدر و مادر را در كنار گرامى داشت خود ياد مى‏كند و به تكريم آنان بها مى‏دهد: «ان اشكرلى و لوالديك؛(14) شكر گزار من و پدر و مادر باش» درباره ارحام نيز، به خاطر اهمّيت آن، مى‏فرمايد از خدا و ارحام بپرهيزيد: «و اتّقوا اللّه الّذى تسائلون به والارحام» در يك آيه مى‏فرمايد: «خدا و پدر و مادر» و در آيه ديگر سخن از «خدا و ارحام» دارد و اين براى ارج وافر نهادن به اساس خانواده است.
يكى از امورى كه خداوند امر به وصل و پيوند آن فرمود مسئله رحامت است و اگر كسى با خويشاوندان قطع رابطه كرد به حكم آيه شريفه:
«والّذين ينقضون عهد اللّه من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر اللّه به ان يوصل و يفسدون فى الارض اولئك لهم اللّعنة و لهم سوء الدّار؛(15) و كسانى كه پيمان خدا را پس از بستن آن مى‏شكنند و آنچه را خدا به پيوستن آن فرمان داده مى‏گسلند و در زمين فساد مى‏كنند، برايشان لعنت است و بدفرجامى آن، سراى ايشان است».

مشمول لعنت الهى است پس خداوند متعال چه در جانب اثبات و چه در جنبه سلب، اركان خانواده و ارحام را مستحكم كرد زيرا هم دستور به صله ارحام و پيوند بستگان نسبى را صادر كرد، و هم فرمان پرهيز از قطع آنها را نازل نمود، و هنگامى كه جريان عشيره «داخله رحامت شكل گرفت آنگاه حقوق مالى متقابل نيز بين آنان قرار داد، مثلاً: ارث را تا طبقه سوم مقرّر نمود و ارحام را در غنيمت‏ها و همچنين در غرامت‏ها شريك كرده، فرمود: اگر كسى از روى خطا خلافى مرتكب شد ديه بر عاقله او است چون همه آنان را در ساختار خاندان يك واحد مى‏داند و همه را در مسائل حقوقى نيز سهيم كرده است، قانون ارث، ديه بر عاقله،صله رحم و مانند آن يك جامعه كوچك را در احكام حقوقى و عاطفى و تربيتى به هم پيوند داده اين جامعه‏هاى كوچك خانواده كه در كمال صفا و صميميّت زندگى مى‏كنند جامعه بزرگترى را تشكيل مى‏دهند كه آن نيز خردمند و رئوف و مهربان است. قرآن كريم در مورد رسيدگى به مسائل ارشادى و اخلاقى نيز در آغاز از خانواده شروع مى‏كند:
«يا ايّها الّذين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم ناراً و قودها النّاس و الحجارة(16)؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، خودتان و كسانتان را از آتشى كه سوخت آن، مردم و سنگهاست حفظ كنيد».
و پس از آن درباره عشيره دستور انذار مى‏دهد: «و انذر عشيرتك الاقربين؛(17) و خويشان نزديكت را هشدار ده».
و سپس دستور: «فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشركين؛(18)پس آنچه را بدان مأمورى انجام ده و از مشركان روى برتاب». را دارد.

ابتدا مى‏فرمايد: اى مردم خود و افراد خانواده‏تان را از آتش نجاب بدهيد، كه اين دستور اصلاح تهذيب ارشاد و تربيت است، بعد به پيامبر اكرم(ص) به عنوان اسوه مى‏فرمايد: بستگان نزديك و ارحام و قبيله‏ات را رعايت كن، و آنها را از عذاب الهى بيمناك كن، آنگاه نوبت به افراد ديگر جامعه مى‏رسد، پس اگر جامعه‏هاى كوچك به نام خانواده، در كمال نزاهت تربيت شدند و به جامعه بزرگ پيوستند جامعه بزرگ نيز كه از اين آحاد وارسته تشكيل مى شود جامعه متمدّن و متشكّلى خواهد بود.
آياتى كه در اين فصل مورد بحث قرار گرفت نشان مى‏دهد نموّ تدريجى جامعه از خانواده و زن و شوهر و اولاد شروع و به ارحام و عشيره و سپس به جامعه بزرگ مى‏رسد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره تحريم، آيه 6. 2. سوره حجر، آيه 28. 3. سوره ص، آيه 71. 4. همان، 72 و سوره حجر، آيه 29. 5. سوره سجده، آيه 9. 6. سوره حجرات، آيه 12. 7. سوره زخرف، آيه 32. 8. سوره آل عمران، آيه 195. 9. سوره روم، آيه 21. 10. سوره اسراء، آيه 23. 11. سوره نساء، آيه 19. 12. سوره بقره، آيه 229. 13. سوره نساء، آيه 1. 14. سوره لقمان، آيه 14. 15. سوره رعد، آيه 25. 16. سوره تحريم، آيه 6. 17. سوره شعراء، آيه 214. 18. سوره حجر، آيه 94.