چكيده
اين مقاله به چگونگى پيدايش خوارج، معانى لغوى و اصطلاحى اين واژه، نقش اين گروه در شهادت اميرمؤمنان وشبهات مربوط به آن پرداخته است كه درضمن بحث به صورت گذرا به برخى ازعقايد اين گروه اشاره مى شود. همچنين تلاش شده است، با استفاده از منابع دست اول تاريخى، عاملان شهادت امام على معرفى شده واين مسئله مورد تجزيه وتحليل قرارگيرد. مقدمه
پيدايش فرقه «خوارج» كه به ظاهردرجنگ «صفّين» شكل گرفت، زخم تازهاى بر پيكر جامعه اسلامى بود. اين گروه متعصب و پرخاشگر كه نقاب تقوا و ديندارى بر چهره داشت، با عقايد و باورهاى عجيب و دور از منطق خود، همواره براى حكومت نو پاى امير مؤمنان، على (ع) مشكل ساز بودند وپى در پى فتنه انگيزى مى كردند و مشكلات زيادى برسر راه حاكميت اسلام پديد آوردند؛ از اين رو امام كه آنها رامردمى كم عقل وآلت دست شيطان مىدانستند، طى مراحل مختلف برخوردهاى متفاوتى باآنان داشت و ضمن بيان نظر صريح اسلام درباره حكميت و برخى مسايل ديگر، توانست گروهى بى غرض از اين بى خردان را از سراشيبى سقوط نجات دهد، ولى دسته اى ديگر كه همچنان بر لجاجت و عصيان خود اصرار مى ورزيدند، درنبردى سخت با سپاهيان اسلام به هلاكت رسيدند و باقى ماندگان اين گروه با هم فكرى هم دستان خويش، توطئه قتل امير مؤمنان را پىريزى كردند كه متأسفانه دراين توطئه شوم موفق شدند.
به دليل اهميت موضوع وماندگارى اين افكار پليد درتاريخ اسلام ونيز دورنگه داشتن جامعه اسلامى از اين تفكرانحرافى، دراين نوشته تلاش شده است تا ضمن شناسايى فرقه خوارج، نقش آنان درشهادت امام على (ع) مورد بررسى وتجزيه و تحليل قرار گيرد؛ اميد است مرضى مولاى متقيان واقع شود. خوارج در لغت
بررسىدقيق واژگان «خوارج» و «خارجى» در فرهنگهاى لغت(1) نمايانگر اين نكته مشترك است كه كلمه خوارج از فعل لازم خَرَجَ، يَخْرُجُ، خُرُوجاً مشتق مىشود و به معناى بيرون رفتن است. اين كلمه اگر با «عَلى» متعدى شود، دو معناي نزديك به يكديگر دارد:1. در مقام پيكار و جنگ برآمدن؛ خَرَجَ عَلَيْهِ أى بَرَزَ لِقِتالِه؛ آماده جنگ شد. 2. تمرد وشورش؛ خَرَجَتِ الرَّعيَّةُ عَلَى المَلِك أى تَمَرَّدتْ؛ ملت عليه شاه طغيان كرد.
معادل فارسى خوارج، واژه شورشيان است كه از خروج به معناى دوم گرفته شده و مفهوم سركشى در آن نهفته است؛ بنابراين، شورشيان و مخالفان حاكم وقت را «خارجى» مى نامند. خوارج در اصطلاح
در اصطلاح خوارج به گروهى از مخالفان كتاب و سنّت اطلاق مىشود كه در نبرد صفّين عليه امام علىبنابىطالب شورش كردند وبا عقايدى مخصوص در «حروراء»(2) ساكن شدند، به علت خروجشان بر ضد امام واجب الاطاعه اسمِ «خوارج» برازنده قامت آنها شد. گروه پرخاشگرى كه در جنگ صفين،نخست پذيرش حكميت را بر اميرالمؤمنين، على خليفه شرعى و قانونى وقت مسلمانان تحميل كردند؛ سپس با وى به مخالفت برخاستند.
گفتنى است: اگرچه در اصطلاح، متبادر از لفظ خوارج نزد مسلمانان، گروهى هستند كه در اثناى جنگ صفين بر امام على خروج كردند، ولى امروزه «اباضيان»(3) را نيز خوارج مىنامند. برخى از عقايد خوارج
خوارج حضرت على را به دليل پذيرش حكميت كافر قلمداد كردند، اينان هر فردى را كه راضى به اين كار بود، از دين بيرون دانستند. خلافت ابوبكر، عمر، نيمه اول خلافت عثمان و تا اواخر حكومت على (قبل از پذيرش حكميت) را باور داشتند و معاويه، عمروعاص وابوموساى اشعرى را نيز تكفير مى كردند(4)و پس از حضرت على با خلفاى اموى و عباسى نيز مخالفتى شديد داشتند؛ بهخصوص از بنىاميه با دشنامهاى زشتى ياد كرده، همواره با آنان درگير بودند.
اين گروه به ظاهر اندك، با عقايد منحصر به فردشان پيوسته براى جامعه اسلامى مشكل ساز مىشدند؛ آنان مرتكب گناه كبيره و حتى مخالفان عقايد خويش را كافر مىشمردند و خروج بر امام ستمگر(به زعم خويش) را واجب مىپنداشتند.
اين گروه بهدليل جمود، تحجّر فكرى، جهل علمى وجهالت عملى، ناخواسته حكومت را به سوى معاويه سوق دادند و هنگام باز گشت امام على از صفيّن به كوفه از لشكر آن حضرت جدا شده، با جمعيتى دوازده هزارنفرى در حروراء اردو زدند و ديرى نپاييد كه به راهزنى و فتنهانگيزى روى آوردند. اميرمؤمنان پيوسته با فرستادن سفيرانى آنها را به هدايت دعوت مىكردند، ولى متأسفانه مؤثر نمىافتاد؛ ازاينرو چارهاى جز درگيرى با آنان نديدند. به هر روى، فتنه خوارج با اتمام جنگ «نهروان»(5) به ظاهر پايان پذيرفت.
خطر فتنهگرى آنها در ضربهزدن به اسلام و مسلمانان به اندازهاى بود كه امام پس از رويارويى با آنها فرمودند: «فَإنّى فَقَأتُ عين الفتنة»(6) اين من بودم كه چشم فتنه را در آوردم. خوارج و شهادت امام على(ع)
گرچه ردپايى از خارجيان را مى توان درزمان پيامبراكرم(ص) مشاهده كرد(7) ولى اينان درجريان نبرد صفين قدرت بروزپيداكرده و جريان حكميت رابرامام على(ع) تحميل كردند؛ آنها بعدازماجراى ننگين داورى حكمين وخيانت عمروعاص وابوموساى اشعرى، همواره درپى فرصتى بودند تا به على(ع) ضربهاى وارد كنند؛ درست به همين علت جنگ نهروان رابر حضرت تحميل كردند، دراين نبردكه بنابه پيشگويى امام كمتراز دهنفراز خوارج جان سالم به دربردند(8) بقيه به خاك نگون بختى سرازير شدند.
باقى ماندگان از اين گروه درپى نقشهاى براى قتل امام على(ع) بودند، تا اينكه به گفته بسيارى از تاريخ نگاران گروهى از خوارج بعد از شكستهاى مفتضحانه، توطئهاى بزرگ را پايهريزى كردند كه به قتل حضرت على(ع) انجاميد؛ آنان، در موسم حجّ سال 39 (ه .ق) در مكّه گردآمدند و درباره زمامداران به بحث پرداختند و از اعمال و رفتارشان انتقاد كردند و براى كشتن آنان نقشه كشيدند. آنها با يادآورى كشتههاى خود در نهروان براى آنان اشك ماتم ريختند و معتقد بودند كه دنيا ديگر برايشان خيرى ندارد و بايد در راه خدا جانشان را بفروشند!
سرانجام، اينان به اين نتيجه رسيدند كه همه فتنهها از علىبنابىطالب، معاوية بن ابىسفيان و عمروبنعاص برمىخيزد و بايد امت اسلام را از دست اين پيشوايان گمراهى نجات داد تا جامعه اسلامى طعم خوشى و راحتى را بچشد؛ از اينرو سه خارجى متعصب داوطلب اجراى اين نقشه شدند؛ عبدالرحمن بن ملجم مرادى (9) قتل على(ع) را به عهده گرفت و بَرَك بن عبيداللّه تميمى كشتن معاويه و عمرو بن بكر تميمى قتل عمروعاص را پذيرفتند و ضمن هم قسم شدن با يكديگر پيمان بستند كه در شب نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرى(10) اين نقشه را عملى كنند، سپس هر يك راهى مقصد خود شدند.(11)
بَرَك بن عبيداللّه در شام توانست شمشيرى بر ران معاويه فرود آورد و او را مجروح كند و بهگفته برخى تاريخ نگاران، معاويه با اين ضربت تا ابد مقطوع النسل گرديد(12) ولى عمرو بن بكر در مصر موفق به ترور عمروعاص نشد؛ زيرا عمرو به جهت درد شكم، در آن صبحدم به نماز حاضر نشد و به جاى خود خارجة بن حذافه رئيس داروغه را براى اقامه نماز فرستاد كه وى با شمشير عمرو بن بكر از پا درآمد(13) و بدين صورت، عمروعاص از اين حمله جان سالم به در برد.
ابن ملجم نيز به كوفه آمد و با دوستان خارجى خود ملاقات كرد، ولى آنان را از قصد خود آگاه نساخت، تا اينكه روزى با گروهى از قبيله «تيمالرباب» ملاقات نمود كه براى كشته شدگان خود در نهروان نگران بودند. در همين روز وى با دخترى بنام «قطام» آشنا شد كه سرآمد جمال و زيبايى بود و پدر و برادرانش در نهروان كشته شده بودند. زاده ملجم، عاشق اين دختر شد و به وى پيشنهاد ازدواج داد، ولى قطام يكى از شرطهاى ازدواج با او را قتل امام على(ع) قرار داد.(14)
بدين ترتيب ابن ملجم از كتمان قصد خود دست كشيد و گفت كه براى اجراى همين كار به كوفه آمده است؛ سپس با همدستى وردان بن الماجد تميمى (پسرعموي قطام) و شبيب بنبجره و فردى كه از طرف عمروعاص وكيل بود و نوشتهاى صد هزار درهمى در دست داشت و تحريكات اشعث بن قيس، در سحرگاه نوزدهم رمضان سال چهلم هجرى آن حادثه غمانگيز را در محراب مسجد كوفه آفريد و مولاى متقيان را به شهادت رساند و بدين صورت، خوارج در اين مرحله از توطئه خويش خون امام(ع) را در محراب عبادت ريختند.(15)
درخور تأمل است : به گفته برخى تاريخ نويسان، ابن ملجم با شعار «الحكمُ للّهياعلىلا لَكَ »؛ حكم فقط از آن خداست نه از طرف تو اى على!، شمشيرش را مقابل امام(ع) بلند كرد؛ يعنى هنوز بر عقيده خارجىگرى خود باقى بوده است.(16) شناسايى قاتلان واقعى امام
دراين جا مناسب است درباره عمق فتنه قتل اميرمؤمنان(ع) موشكافى كنيم و از زاويهاى ديگر به اين حادثه غمانگيز بپردازيم.
در نگاهى سطحى، به نظر مى رسد، سه نفر خارجى در اقدامى شخصى توطئه ترور حضرتعلى(ع)، معاويه و عمروعاص را پىريزى كردند و حضرت هم به دست ابنملجم كشته شد، ولى با ژرفنگرى درمىيابيم كه اين توطئه از سوى گروه خوارج بود كه به دست اين سه نفر عملى شد؛ زيرا:
اولاً: بيشتر روايات تاريخى بر اين واقعيت تأكيد دارند كه گروهى از خوارج در مكّه گرد هم آمده، اين توطئه را پايهريزى كردند و اين سه نفر داوطلب اجراى نقشه شدند؛ تاريخ نويسان، ضمن ثبت اجتماع اين گروه در مكّه، تصريح كردهاند كه اينان از خوارج بودهاند.(17)
ثانياً: به نقل بيشتر تاريخ نگاران، ابن ملجم جزء همان نُه نفر خارجى است كه از جنگ نهروان جان سالم به در بردند.
ثالثاً: همچنان كه گذشت، خوارج كوفه وقتى از قصد ابن ملجم آگاهى يافتند، از وى پذيرايى كردند و به او در اين كار شوم يارى رساندند.
رابعاً: تكرار شعار معروف خوارج از زبان ابن ملجم در لحظه فرود آوردن شمشير بر فرق امام على(ع)، دليل ديگرى بر خارجى بودن قاتل امام است.
با وجود اين شواهد،برخى از محققان، ضمن نفى هر گونه نشستى از خوارج در مكّه و ترغيب سه نفر براى قتل حضرتعلى(ع)، معاويه و عمروعاص، مىنويسد: «برفرض صحّت اين مطلب، اين سه نفر داوطلب، اصلاً جزء خوارج نيستند و انتساب آنها به خوارج درست نيست».(18)
اينان، اشعث بن قيس و معاوية بن ابىسفيان را در توطئه قتل امام على(ع) متهم كرده، مىنويسد: «خوارج، ابن ملجم را بر اين كار ترغيب نكردند؛ بلكه آنها از كشتن على مبرّا هستند؛ در حالى كه اشعث، بعد از شهادت على هميشه تلاش مىكرد تا خوارج را به اين كار متهم كند و در اين راه، گامهاى مؤثرى برداشت و توانست تا حدودى نزد افكار عمومى، خوارج را قاتلان اصلى امام معرفى كند».(19)
در جواب اين شبهه بايد گفت:
اوّلاً: در منافق بودن اشعث و ارتباط مخفيانه وى با معاويه ترديدى نيست، ولى همه اَسناد دست اول تاريخى، قاتل على(ع) را از خوارج مىدانند؛ خوارج به دنبال كينهاى كه از امام(ع) در جريان حكميت و سپس در جنگ نهروان بر دل داشتند، او را مهدورالدم دانسته، سرانجام خون پاكش را درمحراب مسجد كوفه ريختند و چنان كه گذشت، شعار ابنملجم در هنگامه به شهادت رساندن حضرت امير(ع) همان شعار هميشگى و معروف خوارج بود.
ثانياً: گرچه معاويه آرزوى قتل على(ع) را در دل داشت، ولى طبق شواهد تاريخى، وى از توطئه شوم سحرگاه نوزدهم رمضان بى خبر بود و زمانى كه «برك بن عبيدالله» را بعد از ترور نافرجام معاويه نزد وى آوردند، او جهت رهايى از بند معاويه راز پليد خود و همدستانش را در قتل حضرتعلى(ع) و عمرو، فاش كرد و با اين خبر، سرتاپاى معاويه غرق در سرور و شادى شد؛ پس فرزند ابوسفيان از توطئه قتل امام على(ع) بى خبر بوده است. اگرچه بعداً معاويه هميشه سعى داشت تا مقام معنوى ابنملجم را بالا ببرد؛ به طورى كه با اهداء چهار هزار درهم به سمرة بن جندب، از وى خواست تا آيه 207 سوره بقره(20) را در شأن ابنملجم تفسير كند؛ (21) در حالى كه به شهادت مفسران شيعه و سنى، اين آيه در شأن و منزلت حضرت على(ع) نازل شده بود.(22)
بررسى مجموع شواهد تاريخى نشان مىدهد كه توطئه قتل اميرمؤمنان(ع) كارى فردى نبود؛ بلكه عملى از پيش طرّاحى شده بود كه بزرگان خوارج در ترسيم آن نقش بسزايى داشتند و ابنملجم فقط مجرى اين طرح بود؛ براى اثبات اين ادعا شواهد گوناگون تاريخى در دست است؛ مانند:
1. ابن ابىالحديد اشعارى را از خوارج نقل مىكند كه به روشنى شركت آنهارا در قتل امام(ع) تأييد مىكند:
دَسَسْنا لَهُ تَحْتَ الظِّلامِ ابنمُلجَمٍ
جزاءً إذا ما جاءَ نَفْساً كِتابُها
أباحَسن خُذها عَلى الرأس ضَرْبَةً
بِكَفّ كريمٍ، بَعد موتٍ ثوابُها؛(23)
يعنىما خوارج در تاريكى شب به دست ابن ملجم با دسيسههايى سرنوشت على را هنگامى كه اَجل او فرارسيد رقم زديم. اى على! از دست ابن ملجم كريم ضربهاى را برسرت پذيرا باش كه ثواب آن در گرو قتل تو است.
2. طبرى نيز شعرى را از ابنابىمياس مرادى نقل مىكند كه دال بر شركت خوارج در اين توطئه است:
ونَحنُ ضَرَبنا يا لكالخيرُ حَيدَرا
أباحَسن مأمومَةً فََتَفَطّرا
ونَحن خَلَعْنا مُلكَهُ مِن نظامِهِ
بِضَربةِ سيفٍ إذْ عَلا و تَجبَّرا
و نَحنُ كرامٌ فى الصباح أعزَّةٌ
إذا الموتُ بالموتِ ارتَدَي و تأزّرا(24)
يعنى اى اباالحسن، حيدر! اين ما (خوارج) بوديم كه فرق سرت را دو نيم كرديم و شكافتيم؛ ما بوديم كه رشته سلطنت على را هنگامى كه تكبر و عصيان ورزيد با ضربه شمشيرى از نظامش پاره كرديم. ما در هنگامه صبح، گرامى و عزيزيم؛ هنگامى كه مرگ جز با مرگ پاسخ داده نمىشود (بنابراين ما انتقام خود را گرفتيم).
اين اشعار حماسى كه توسط شاعران خوارج ايراد شده است، شاهد روشنى بر مدعاى ماست كه خوارج از طراحان اصلى قتل امام(ع) بودهاند و پاداش خود را در گرو قتل آن حضرت مىدانستند و همواره بر آن فخر مىكردهاند.
3. يكى از مواردى كه شركت خوارج را در شهادت امام تأييد مىنمايد، ماجراى دفن شبانه جنازه مطهر امام(ع) و مخفى كردن قبر اوست؛ به طورى كه فرزندان امام على(ع) از بيم آنكه مبادا جنازه حضرت به دست خوارج بيفتد و توهينى نسبت به آن روا دارند، بدن مطهر پدرشان را شبانه به خاك سپردند و قبر آن حضرت را نيز مخفى نگاه داشتند و درباره محل دفن سخنانى مختلف گفتند.(25)
4. ابن ملجم در كوفه با فردى به نام شبيب بن بجره ملاقات كرد و وى را به همكارى در قتل على(ع) دعوت كرد، امّا او نپذيرفت و قرابت و خويشاوندى امام با پيامبر و سابقه حضرت در اسلام را پيش كشيد، ولى زاده ملجم در پاسخ گفت: او برادران ما را كشت؛ ما هم به جهت انتقام خون برادران خويش، على را مىكشيم. در نهايت، شبيب با ابن ملجم همكارى كرد.(26)
5. در گفتوگوى امكلثوم، دختر امام على(ع) با ابن ملجم، امكلثوم به وى گفت: چرا اميرالمؤمنين را كشتى؟ ابنملجم در جواب گفت: من اميرالمؤمنين را نكشتم؛ بلكه پدرت را كشتم!(27)
از مجموع اين شواهد در مىيابيم كه اولاً ابن ملجم، بر اساس همان عقايد خارجىگرى امام(ع) را به شهادت رساند. ثانياً شركت خوارج و آلوده بودن دست بيشتر آنان در اين توطئه شوم تأييد مىگردد. ثالثاً گفتار برخى از معاصران در اين زمينه، طرفدارى كوركورانهاى است كه از عدم تحقيق و تفحص برمىخيزد و ادعاى مبرّا بودن خوارج در شهادت اميرمؤمنان (ع) ادعايى گزاف و بى اساس است.
به نقل ابنكثير: «اصحاب امام على(ع) به دليل ترس از خوارج هر شب ده نفرمسلح، در مسجد براى حفظ جان اميرمؤمنان(ع) نگهبانى مىدادند وحضرت در ملاقات با آنها فرمود: چرا در اينجا اجتماع كردهايد؟ جواب دادند: براى حفظ جان شما، امام(ع) فرمود: خداوند نگهبان خوبى براى من است و براى حفاظت هر فردى دو فرشته را مأمور كرده است؛ هنگامى كه قضا و قدر الهى فرا رسد، آن دو اين شخص را رها مىكنند».(28)
سرانجام در واپسين ساعات شب نوزدهم ماه مبارك رمضان، خوابى بر چشمان اميرمؤمنان(ع) مستولى شد و ايشان پيامبر اكرم(ص) را در خواب ديدند و از نامهربانىها و لجاجت امت، به آن حضرت شكايت و رنجهايى را كه از مسلمانان ديدند، بيان كردند:
مَلَكَتْنِى عَيْنِى وَ أنَا جَالِسٌ فَسَنَحَ لِى رَسُولُ اللّهِ ( فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللّه مَاذَا لَقِيتُ مِنْ أمَّتِكَ مِنَ الْأوَدِ وَ اللَّدَدِ فَقَال: «اُدْعُ عَلَيْهم» فَقُلْتُ: أبْدَلَنِى اللَّهُ بِهمْ خَيْراً مِنْهُمْ وَ أبْدَلَهُمْ بى شَرّاً لَهُمْ مِنِّى؛(29)
همانگونه كه نشسته بودم، خواب چشمانم را ربود و رسول خدا(ص) را ديدم؛ پس گفتم اى رسول خدا! از امّت تو چه تلخىها ديدم و از لجبازى و دشمنى آنها چه كشيدم! پيامبر(ص) فرمود: نفرينشان كن. گفتم: خدا بهتر از آنان را به من بدهد و به جاى من شخص بدى را بر آنها مسلّط گرداند.
آرى، شِكوهها و رنجهاى امام(ع) از امت به شكل نفرين درآمد و بعد از حضرت با واقعيت گره خورد ومعاويهها، ابنزيادها وحجاجها و… بر همين ملت مسلط شدند و روز روشن را چون شب براى آنان تيره و تار كردند! در حالى كه مولاى متقيان(ع) در بهشت برين همنشين رسول اكرم(ص) گرديد.
در نهايت، دعاى امام مستجاب شد و در شب بيست و يكم ماه مبارك رمضان سال چهلم هجرى هماى سعادت بر دوش اميرمؤمنان(ع) نشست و آن حضرت با انبوهى از گلايههاى ناگفته به سراى باقى شتافت.
آرى، على(ع) قهرمان بزرگى كه از معركههاى مرگبار و جنگ با مشركان و يهود، پيروزمندانه برگشت و از جبهه ناكثين خطرناك و قاسطين نيرومند فاتحانه برگشت سرانجام به دست مارقين به شهادت رسيد؛ (وَسَلامٌ عَليهِ يَومَ وُلِدَ ويَومَ يَمُوتُ ويَومَ يُبعَثُحَيّاً.)(30) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. كتابالعين، ج 4، ص158 و 159 لسانالعرب، ج 4، ص52و53؛ تاجالعروس، ج 2، ص 30؛ مجمعالبحرين، ج 2، ص 294؛ مقاييس اللغه، ج 2، ص175 و 176؛ المنجد، ص173. 2. «حروراء» نام دهكدهاى است بيرون شهر كوفه كه نخستين مكان اجتماع خوارج عليه امام على(ع) بود (معجم البلدان، ج 2، ص286). 3. «اباضيه»طرفداران عبدالله بن اباض تميمى هستند كه معتدلترين گروه از خوارجاند وتندروىهاى معمول خوارج را ندارند.هماكنون اين مذهب طرفدارانى دركشورهاى مغرب، عمان ومراكش دارد (خوارج در تاريخ، ص 189 و 190). 4. مقالات الاسلاميين، ج 1، ص 180. 5. نهروان به منطقه پهناورى اطلاق مىشود كه ميان بغداد و واسط در شرق دجله قرار دارد. داراى شهرها وآبادىهاى متعدد و از زيباترين مناطق بغداد است كه شامل سه رود بالايى، وسطى و پايينى است. اسم فارسى آن «جوروان» بود كه معرّب به «نهروان» شد، اين سرزمين چون در راه بغداد به خراسان قرار داشت بسيار آباد بود، امّا در زمان سلجوقيان خراب شد (معجم البلدان، ج 5، ص 375). 6. نهج البلاغه، خطبه 93. 7. جهت اطلاع بيشتر ر،ك: الميزان، ج 9، ص 319؛ مجمع البيان، ج 5، ص 63؛ الكشاف، ج 2، ص 281 ؛تفسير نمونه، ج 7، ص 454؛ الملل و النحل، ج 1، ص 115؛ شرحنهجالبلاغه ابنابىالحديد، ج 2، ص 266 ؛بحار الانوار، ج 22، ص 37 و 38 ؛صحيحمسلم،ج 2 ؛كتابالزكات، ص750 – 743، ح 148،147،158 و 156. 8. نهج البلاغه، خطبه 59. 9. جهت آگاهى ازسرگذشت و روحيات اين فرد ر،ك: خوارج، تنديس فتنه، اثرنگارنده، انتشارات ميراث ماندگار، قم، چاپ اول، تابستان 1383. 10. طبرى و بلاذرى، اين شب را هفدهم رمضان سال 42(هجرى) مىدانند. 11. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 110 ؛ أنساب الاشراف، ج 2، ص 490؛ مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 311. 12. انساب الاشراف، ج 2، ص490. 13. همان، ص 490 و 491. 14. مهريه قطام، غير از قتل امام على( شامل يك بنده، يك كنيز و سه هزار درهم بود؛ همچنان كه ابن ابى مياس مرادى در شعر خويش بدان اشاره كرده است: وَلَم أرَ مَهراً ساقَهُ ذُوسَماحَةٍ
كَمَهرِ قُطامٍ مِن فَصيحٍ وأعجمٍ ثَلاثَةُ آلافٍ و عَبدٌ و قِينَةٌ
وَضَربُ علىٍ بِالحُسامِ المُصَمَّم فَلا مَهَر أغلى مِن علىٍ وإن عَلا
وَ لافَتكَ اِلاّ دونِ فَتك ابنملجم درميان تمامى عرب و عجم هيچ فرد بخشندهاى را نديدم كه همانند مهريه قطام بپردازد: سه هزار درهم، يك غلام و يك كنيز و كشتن على(ع) با شمشيربران. هيچ مهريهاى هر چند گران مايه باشد، بالاتر از قتل على نيست و هيچ جنايتى بدتر از جنايت ابنملجم نيست (بحار الانوار، ج 42، ص 267؛ تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 116 ؛الاخبار الطوال، ص 214؛ مناقب آل ابى طالب، ج3 ، ص 311؛ الارشاد، ج1 ص 22). 15. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 110 و 111؛ أنساب الاشراف، ج 2، ص 493 و 491؛ بحار الانوار، ج 42 ، ص 229 و 230. 16. بحار الانوار،همان آدرس؛ مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 312؛ انسابالاشراف، ج 2 ص 493 – 491. 17. مناقب آل ابى طالب، همان آدرس؛ الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 255 ؛ انساب الاشراف، ج 2، ص487. 18. و 19. ر،ك: الخوارج هُم انصار على،چاپ الجزاير،1403 ق /1983م ،اثر سليمان بن داوودبن يوسف، ص 196 – 194. 20. وَمِن الناسِ مَن يَشري نَفسَه إبْتِغاءَ مَرضاتِ الله وَاللهُ رَئُوفٌ بِالعِباد؛ بعضى از مردم (با ايمان و فداكار، همچون على) در«ليلة المبيت» به هنگام خفتن در جايگاه پيغمبر جان خود را به خشنودى خدا مىفروشد و خداوند به بندگان مهربان است. 21. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج4 ص 73. 22. مجمع البيان، ج1 ص 535؛ الميزان، ج 1 ص 100؛ التفسيرالكبير، ج 6 ص 174؛ روح المعانى، ج 1، ص 492. 23. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 13؛ ص 241. 24. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 115 و 116 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5 ص 185 با اندكى اختلاف. 25. تاريخ الخلفاء، ص 196؛ أنساب الاشراف، ج 2، ص 497. 26. تاريخ الخلفاء، ص 196؛ أنساب الاشراف، ج 2، ص 491. 27. أنساب الاشراف، ج 2، ص 495 ؛ بحار الانوار، ج 42، ص 231 ؛ الاخبار الطوال، ص 214. 28. البداية والنهاية، ج 8، ص 13 و 14. 29. نهج البلاغه، خطبه 70. 30. سوره مريم، آيه 15.