بيشترين مردم گمراهند

«و إن تطع أكثر من فى الأرض يضلّوك عن سبيل الله إن يتبعون إلا الظن و إن هم إلا يخرصون». (سوره انعام، آيه 116)
اگر از بيشتر كسانى كه در زمين هستند پيروى كنى، تو را از راه خدا برمى گردانند زيرا آنها تنها از گمان پيروى مى‏كنند و بيهوده‏بافند.

خرص: در لغت به معناى دروغ و يا تخمين و حدس آمده است. و چنين مى‏رساند كه بيشتر مردم دنيا گمراهند زيرا مسائل و أحكام دين را بيشتر با گمان و حدس مى‏تراشند در حالى كه امور دينى و تشريعات الهى بايد با تكيه به علم و يقين به دست آورد. از اين رو است كه بيشتر جاهلان كه در امور دينى نظر مى‏دهند، مايه گمراهى و ضلالت ديگران مى‏شوند.
خداوند در اين آيه كريمه پيامبر اكرم را مورد خطاب قرار مى‏دهد و به او مى‏فهماند كه اگر گوش به حرف بيشتر مردم بدهى تو را از راه حق منحرف مى‏سازند.
علتش هم اين است كه آنها با توسل به گمان‏هاى از پيش خود ساخته و حدس و تخمين، مى‏خواهند پى به حقائق ببرند و اين گمان‏هاى آلوده به هوا و هوس بى گمان انسان را به ضلالت و كژروى مى‏كشاند و از راه راست و صراط حق منحرف مى‏سازد.
تُطع: اطاعت به معناى پيروى كردن و امتثال امر نمودن است. البته روشن است كه خطاب متوجه به رسول اكرم است ولى در حقيقت خداوند امت او را مورد خطاب قراردهد زيرا رسول اكرم هرگز و تحت هيچ شرايطى پيروى از منحرفان نمى‏كند و او جز راه راست نمى رود و جز وحى بر زبانش جارى نمى‏شود. پس هرچند خطاب به پيامبر شده است ولى در اصل خطاب به پيروان آن حضرت است در تمام زمانها و مكانها.
حال بايد ديد چگونه ممكن است چنين افراد آلوده و گمراهى مردم را به سوى خود سوق مى دهند و آنان را به گمراهى مى‏كشانند ؟ اطاعت در حقيقت نياز به دو عامل مؤثر دارد: يكى اينكه مطيع، طرف مقابل (مطاع) را لايق و شايسته اطاعت بداند و ديگر اينكه مطيع از نظر علمى در مقام پائين تر قرار بگيرد. خوب دقت كنيد چه بسا يك فرد جاهل و نادانى كه همگان به جهالت و نادانى او اطمينان دارند، مردم را به امرى دعوت كند يا از امرى نهى كند، قطعا هيچ كس او را جابت نمى‏كند و براى سخنش ارزشى قائل نمى‏شود اما اگر همين آدم در ميان افرادى جاهل تر از خود برود و يا اينكه خود را به صورت عالم و دانا درآورد، امكان اطاعت ديگران بسيار زياد خواهد بود ولذا براى عامه مردم بسيار دشوار است كه بتوانند خوب را از بد و منحرف را از مستقيم تشخيص دهند خصوصا كه افراد منحرف به آسانى خود را ملبس به لباس اهل علم مى‏كنند و ملت بيچاره را مورد گمراهى قرار مى‏دهند و از راه خدا دور مى‏سازند.
مطلب ديگرى كه از آيه استفاده مى‏شود اين است كه بيشتر دعوت كنندگان، مردم را به سوى انحراف و كژرهى دعوت مى‏كنند و اين نيز قابل توجه است كه افراد اندكى در روى زمين وجود دارند كه واقعا براى خدا و به سوى خدا، مردم را دعوت مى‏كنند.
البته در شأن نزول آيه گفته شده است كه كفار، مسلمانان را فريب مى‏دادند و مى‏گفتند: چگونه شما حيوانى را كه خود سر مى‏بريد وكشيد، مى‏خوريد ولى حيوانى را كه خدا كشته است (كه همان ميته و مردار مى‏باشد) خوريد و از اين راه برخى ساده لوحان را از راه منحرف مى‏كردند يا لا اقل آنها را به شك و ترديد مى‏انداختند و لذا در ادامه آيه آمده است: «فكلوا مما ذكر اسم الله عليه ان كنتم بآياته مؤمنين» اگر به آيات خدا ايمان داريد پس بخوريد از آنچه نام خدا بر آن برده مى‏شود يعنى حيوانى را كه مى‏خواهيد ذبح كنيد، با نام خدا آن را ذبح كنيد تا حلال شود. به هر حال چه اين آيه شأن نزول داشته باشد و چه نداشته باشد، مطلب كلى و عمومى است و يك موضوع بسيار مهم را گوشزد مى‏كند و آن اينكه بيشتر مردم، حتى آنان كه به صورت ظاهر، دعوت كنندگان به خير و خدا هستند، به خاطر توسل به وسائل غلطى از قبيل گمان و نتيجه گيريهاى ناشى از قياس و خودبافيها، مردم را فريب داده و از راه حق خارج مى‏سازند.
پس اگر كسى بخواهد واقعا مردم را به سوى خدا و حقيقت سوق دهد، نمى‏تواند با گمان حق بودن امرى، آن را واجب الإطاعه بشمارد، بلكه بايد از راه علم و يقين، به حق برسد آنگاه مردم را به سوى آن دعوت كند زيرا گمان هرگز راه رسيدن به حق نيست. در قرآن مى‏خوانيم :«إنّ الظنّ لا يغنى من الحق شيئا» و در جاى ديگر مى فرمايد: «و لا تقفُ ما ليس لك به علم» پيروى نكن از آنچه به آن علم ندارى.(1)
از اين آيه نيز مطلب ديگرى استفاده‏شود كه هيچ اعتبارى به زيادى يا كمبود پيروان نيست بلكه به عكس مى‏خواهد به ما بفهماند كه اهل حق غالبا كم هستند و پيروان باطل، بسيار.
در روايت أمير المؤمنين عليه السلام آمده است: «لا تستوحشوا فى طريق الهدى لقلة أهله» در راه هدايت از كمى پيروان نهراسيد.
و شايد اين آيه اشاره باشد به اينكه راه رسيدن به حق، دموكراسى يا رأى اكثريت نيست. زيرا اكثريت غالبا راه را از چاه تشخيص نمى دهد. البته در مسائل معمولى و ادارى، دموكراسى مفيد و كارساز است.
مطلب مهم ديگر اين است كه گمراه شدن يا گمراه كردن، فعل بندگان است نه فعل خدا. به عبارت ديگر: على رغم اينكه هيچ امرى در جهان بدون اراده و مشيت حقتعالى تحقق‏پذيرد، با اين حال خداوند مردم را به گمراهى وانمى دارد چنانكه اهل جبر گويند بلكه خداوند گمراه شدن و گمراه كردن را به خود بندگان واگذار كرده است و لذا در مواردى كه انسان مواجه مى‏شود با افرادى كه معلوم نيست پيروان حق اند يا باطل، لازم است خود مقدارى با حق آشنا باشد تا فريب آنان را نخورد.
حضرت امير المؤمنين عليه السلام به حارث همدانى مى‏فرمايد: «يا حار ! الحق لا يعرف بالرجال. إعرف الحق تعرف أهله» اى حارث ! حق با شناخت افراد شناخته نمى‏شود. حق را بشناس تا پيروان حق را بشناسى.
پس لازم است انسان خود با مقدارى از علوم اسلامى آشنا باشد تا حق را از نا حق تشخيص دهد و فريب دجالان و گمراهان نخورد. والسلام‏ پاورقي ها:پى‏نوشت: – 1- جالب اينجا است كه در اوائل انقلاب يكى از سيه روزانى كه با امام مخالفت آشكار مى كرد و مردم را به سوى خود سوق مى‏داد در يك سخنرانى پر شور قبل از فرار از كشور اين آيه را چنين خواند: ” و لا تقِفْ ” اين بيچاره كه حتى آيه قرآن را نمى‏توانست درست بخواند و آن را به غلط تلفظ و معنى مى‏كرد ادعاى اسلام شناسى هم داشت و از راه‏هاى كژ مردم را فريب مى‏داد.