رابطه فرد و جامعه در اسلام‏

##نگارش و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين مصطفى پور##
يكى از مباحثى كه در رابطه با جامعه و مسائل اجتماعى مطرح است آن است كه آيا جامعه مستقل از وجود افراد داراى هستى است و اگر جامعه وجود دارد آيا وجود او حقيقى است يا اعتبارى؟
در پاسخ به سؤال فوق لازم است در آغاز دو مقدمه بيان گردد.
مقدمه اول: اثبات وجود حقيقى و مستقل براى هر چيز آن گاه ميسور است كه آن چيز يا محسوس باشد و يا مبرهن. برخى امور را آدمى با حواس پنجگانه احساس مى‏كند و وجود آن‏ها را مى‏پذيرد از باب مثال آب و رطوبت آن و آتش و حرارت آن را احساس مى‏كند و مى‏گويد وجود دارد و برخى امور را با برهان اثبات مى‏كند و از راه آثار وجود مؤثر را مبرهن مى‏كند و به عبارت ديگر وجود اشياء يا با حواس اثبات مى‏شود و يا از راه عقل استدلال مى‏شود و وجود آن اثبات مى‏گردد از باب مثال از راه آثار اشياء بر وجود آن‏ها استدلال مى‏شود يعنى از راه آثار بر وجود مبدء آثار استدلال مى‏كند و وجود آن را اثبات مى‏نمايد. اگر چيزى وجود حقيقى داشت داراى آثار حقيقى است و از راه آثار به مبدء و منشأ اثر آن، علم پيدا مى‏شود.
مقدمه دوم: تركيب اشياء و امور، اقسام مختلفى دارد، تركيب حقيقى، اعتبارى، صناعى، شيميايى و اجتماعى…
تركيب حقيقى آن است اجزاء گوناگونى كه از تأثير و تأثر و فعل و انفعال آن‏ها اثر جديدى ظهور كند به گونه‏اى كه اين اثر در هيچ يك از اجزاء او وجود نداشته است از باب مثال از تركيب اكسيژن و هيدروژن آب به وجود مى‏آيد كه آثار خاص خود را دارد و اين آثار در اجزاء به تنهايى وجود ندارند.
تركيب اعتبارى آن است كه در صورت تركيب اجزاء گوناگون منشأ اثر جديد نباشد بلكه منشأ مجموع آثار باشد از باب مثال اگر ظروف زيادى را در يك ظرف و كيسه‏اى جمع كنيم و بخواهيم بر يك وسيله نقليه‏اى آن را حمل كنيم. آن وسيله نقليه تك تك اين ظروف را به راحتى حمل مى‏كرد و قدرت تحمل آن را داشت اما در برابر مجموعه آن‏ها اين قدرت تحمل را ندارد. در اين صورت اين گونه نيست كه اين مجموعه، واحد حقيقى را تشكيل دهد كه اين واحد حقيقى قدرت تحمل و مقاومت آن وسيله نقليه را تضعيف كند بلكه اثر مجموع اين ظروف همانا مجموع آثار است نه اثر جديد.
بنابراين اگر صد ظرف موجود بود اكنون با اجتماع آن‏ها صد و يك چيز موجود نيست – خواه اين موجود مفروض متمايز از هم باشد يا به عنوان كل و مركب، همه را در ضمن خود داشته باشد – بلكه همان صد ظرف است زيرا اثر جديدى پديد نيامده است بلكه اثر مجموع، مجموع آثار است از اين رو در شمارش آثار مى‏گوييم: صد آثار و در شمارش مبدأ و منشأ اثر مى‏گوييم صد مؤثر و مبدأ اثر موجود است.
پس از بيان اين دو مقدمه حال اين سؤال مطرح مى‏شود كه آيا جامعه داراى وجود مستقل است يا جامعه در واقع همان افراد است، آيا تركيب جامعه از افراد تركيب حقيقى است يا تركيب اعتبارى؟
در پاسخ اين سؤال مى‏گوييم: آن چه در خارج وجود دارد، افراد است زيرا افراد محسوس هستند و بالاتر آن كه آن چه در خارج وجود دارد افراد است و در اين هيچ ترديدى نيست چه آنكه كلى طبيعى انسان وجود دارد كه اين كلى در واحد، واحد است و در كثير،كثير مى‏باشد نه آن كه كلى طبيعى در ذهن باشد و يا وجودى متمايز و جداى از افراد داشته باشد و يا اين كه به نحو وحدت شخصى همانند فرد خارجى، عين همه افراد باشد وگرنه لازم مى‏آيد كه واحد عين كثير، كثير عين واحد باشد. در حالى كه اين دو مقابل هم مى‏باشند. بلكه وحدت كلى طبيعى غير از وحدت شخصى است. از اين رو مى‏تواند عين كثير باشد و رابطه كلى با افراد، غير از ارتباط كل با اجزاء مى‏باشد و تحقيق آن خارج از حوزه بحث كنونى است.
اما اين كه آيا جامعه نيز علاوه بر افراد وجودى مستقل دارد، خواه جداى از افراد و خواه به عنوان مجموع افراد كه آحاد به منزله اجزاء حقيقى محسوب گردد و جامعه به مثابه مركب و كل حقيقى به شمار آيد در اثبات وجود حقيقى گفته شد كه چند چيز با هماهنگى و اتّفاق بخواهند چيز ديگرى را تشكيل دهند، اين تركيب وقتى حقيقى است كه از تأثير و تأثر و فعل و انفعال اجزاء، اثر جديدى ظهور كند كه در اجزاء آن وجود نداشته است و اين اثر مربوط به آن امر جديد است اما اگر از مجموع اجزاء امر جديدى بوجود نيامده است پس وجود حقيقى ندارد بلكه وجود آن اعتبارى است يعنى چيزى غير از افراد وجود پيدا نكرده است از اين رو اثر جديدى ندارد.
در اين رابطه برخى مانند مرحوم علامه طباطبائى (ره) مى‏گويند جامعه مستقل از افراد داراى وجود حقيقى است. نظريه استاد علامه طباطبايى(ره)
ايشان مى‏گويند: جامعه داراى وجود حقيقى است و از چگونگى پيدايش آثار مى‏توان به دست آورد كه وجود جامعه چنين است زيرا هر يك از افراد ميزان مشخصى از قدرت، اراده و ساير خواص روحى و بدنى را دارد ولى وقتى جامعه تشكيل شد و يك حكم جمعى صادر كرد، يك چيز جديد است كه افراد را نيز به همراه خود مى‏برد به گونه‏اى كه فرد نمى‏تواند در جهت خلاف جامعه حركت كند بلكه جامعه او را با خود مى‏برد از باب مثال، در انقلاب‏ها، تهاجم‏ها، غوغاها و مبارزه‏ها افراد محافظه كار و ترسو نيز جذب مى‏شوند و همراه سير جامعه به راه مى‏افتند چه اين كه در جهت عكس نيز ناامنى، ترس، دلهره و مانند آن اگر بر جامعه‏اى حاكم شد افراد شجاع نيز قدرت تصميم‏گيرى خود را از دست مى‏دهند و اين كار برد مخصوص نشان مى‏دهد كه جامعه وجودى غير از وجود افراد دارد.
جامعه و امّت اگر تصميم خاص گرفت، مخالفين تصميم او نيز در اين محور هضم مى‏شوند خواه در جهت خلاف باشد و خواه در جهت وفاق، در قرآن كريم نيز روى مسئله جامعه و امّت تكيه شده و بسيارى از مسايل را متوجه اقوام و ملل كرده است، قرآن كريم درباره جامعه دو ابتكار اعمال كرد، ابتكار اول قرآن اين است كه جامعه را احياء كرد، يعنى حيثيت اجتماعى افراد را به آنان تفهيم كرد و قوانين خود را به صورت اجتماعى تدوين نمود. ابتكار دوّم در باب معرفت است كه اسلام جامعه‏شناسى را شكوفا كرد و بر خلاف تاريخ نگاران ديگر كه سرگذشت افراد را شرح مى‏دهند قرآن كريم اصرار دارد تا قصص امّت‏ها و اقوام را بازگو كند. و از بيان قصص و اقوام قوانينى را كه حاكم بر جامعه‏ها است بيان نمايد. ابتكار دوم باعث شد تا در اسلام افرادى مانند ابن خلدون و مسعودى به فكر تدوين جامعه‏شناسى بيفتند؛ در غرب يك قرن و نيم است كه «اگوست كنت» مسئله جامعه‏شناسى را پايه‏گذارى كرده است، ولى پيش از آن ابن خلدون در عالم اسلام علم جامعه‏شناسى را تدوين كرد ريشه، ابتكار از قرآن كريم است، زيرا قرآن به استثناى انبياء كه رهبران جوامع انسانى‏اند قسمت مهم قصص خود را در شرح حال امّت‏ها تلخيص مى‏كند.
ظاهر قرآن كريم اين است كه براى جامعه حساب ويژه‏اى باز كرده و براى آن حيات، ممات، سعادت، شقاوت، اطاعت، عصيان، عزّت، ذلّت و مانند آن قائل است.
قرآن همانگونه كه براى افراد زندگى و مرگ قائل است و درباره آنان مى‏فرمايد:
«كُلُّ نَفسٍ ذائِقَةُ المَوتِ»(1) و «ما جَعَلنا لِبَشَرٍ مِن قَبلِكَ الخُلدَ اَفَاِن مِتَّ فَهُمُ الخالِدُون»(2) براى جامعه نيز حيات و مرگ قائل است و مى‏فرمايد: فلان جامعه زنده، و فلان جامعه مرده است و همانگونه كه براى افراد سعادت و شقاوت و اطاعت و عصيان قايل است، براى امت‏ها نيز آن را مى‏پذيرد و همانطور كه براى افراد كتاب و نامه عمل قايل است براى امّت‏ها نيز نامه عمل ذكر مى‏كند. به عنوان نمونه درباره اجل امّت‏ها فرموده است:
«لكُلِّ اُمَّةٍ اَجَلٌ فَاِذا جاءَ اَجَلُهُم لايَستَأخِرُونَ ساعةً و لايَستَقدِمُون»(3) همانطور كه اگر اجل فرد فرا برسد لحظه‏اى تقديم و تأخير در آن راه ندارد اگر اجل امتى نيز فرا برسد تقديم و تأخيرپذير نيست.
نمونه ديگر آن كه از نظر قرآن كريم مقدّسات هر امتى نزد آن امّت عزيز است:
«وَلاتَسُبُّو الَّذينَ يَدعُونَ مِن دُونِ اللّه فَيسُبُّواللّه عَدواً بِغيرِ عِلمٍ كَذلِكَ زَيّنا لِكُلِّ اُمَّةٍ عَمَلَهُم ثُمَّ اِلى رَبِّهِم مَرجِعُهُم…»(4) به بت‏هاى بت‏پرستان بد نگوئيد كه آنان نيز جاهلانه و از روى دشمنى به خدا بد مى‏گويند. در مناظره و استدلال نبايد به عقيده مخالفان بد گفت گرچه زمانى كه رهبرى مانند حضرت ابراهيم خليل قيام كرد، پس از استدلال و اقامه حجت و ظهور شكست مخالفان در مناظره، و عدم تأثير موعظه و اندرز، فرمود: «اُفٍّ لَكُم وَ لِما تَعبُدُونَ مِن دُونِ اللّه»(5) و يا با تبر بت‏ها را درهم مى‏شكند اما در حال عادى در مقابل عقايد انحرافى ديگران بايد بامنطق مقاومت كرد، زيرا بدگفتن كار آسانى است و از رقيب هم برمى‏آيد و به مقدسات شما بد مى‏گويد؛ همواره در محاوره با رقيبان مؤدّبانه برخورد كنيد و از راه برهان و استدلال وارد شويد، تا از احترام متقابل برخوردار گرديد، زيرا آنان نيز توقع احترام به اصول ارزشى خود را دارند. آنگاه مى‏فرمايد: اين نهى از دشنام و عكس العمل حادّ آن، اختصاص به بت‏پرستى و بت پرستان ندارد: «كذالك زيّنا لكلّ امّةٍ عملهم»(6) بلكه مقدّسات هر امّتى پيش آنان عزيز است، البته اگر راه انقلاب را طى كرديد به جائى مى‏رسيد كه مانند حضرت خليل: «فجعلهم جزازاً الّا كبيراً لهم»(7) بت شكنى مى‏كنيد اما راه عادى راه مناظره علمى مؤدّبانه است، زيرا مقدّسات هر امتى نزد آن امت گرامى است، از اين آيه معلوم مى‏شود هر امّتى يك هدف و يك سلسله مقدّسات دارد كه آن را تقديس مى‏كند و تحمّل شنيدن دشنام به آن‏ها را ندارد.
حضرت على(ع) اميرمؤمنان فرموده است: «اكره ان تكونوا سبّابين»(8) كراهت دارم شما دشنام دهنده باشيد، بلكه اوصاف امت‏ها را بازگو كنيد تا مردم از آن‏ها عبرت بگيرند و خود شما هم درس بياموزيد، اگر امّت‏ها موجوداند و داراى مقدسات و كتاب، قهراً در قيامت محشور خواهند شد و برابر آن كتاب محاسبه و محاكمه خواهند شد:
«وترى كلّ امّةٍ جاثية كلّ امّةٍ تدعى الى كتابها اليوم تجزون ماكنتم تعملون»(9) نامه عمل امّت غير از كتاب شخصى هر فرد است، و چون نامه عمل فردى را به دست چپ يا راست يا از پشت سر به او مى‏دهند. اگر براى جامعه نيز كتاب جداگانه باشد، توزيع نامه اعمال جامعه هم به يكى از اقسام سه‏گانه مزبور خواهد بود.
فرق نامه فردى و نامه جمعى را مى‏توان چنين ترسيم كرد كه يك سلسله وظايف، فردى است كه در كتاب شخصى نوشته مى‏شود و بخشى از وظائف، جمعى است كه در كتاب جامعه ثبت مى‏گردد؛ مثلاً: امّتى را در قيامت احضار مى‏كنند كه اگر در آن يك واجب كفايى امتثال نشده باشد، همه را مورد سؤال قرار مى‏دهند. يعنى علاوه بر اينكه فرد از جهت حكم فردى خود مسئول و معاقب است، جامعه و امّت نيز از لحاظ احكام اجتماعى مسئول هستند.
پس انسان از نظر قرآن دوگونه محاسبه دارد، يعنى همانطور كه هر فردى به كتاب خاص خود مى‏رسد، امّت‏ها نيز كتاب جمعى خود را دريافت مى‏كنند. ممكن است نامه اعمال شخصى در مسايل فردى سياه نباشد، اما در مسايل جمعى نامه سفيدى نداشته باشد، زيرا او در مسائل جمعى ره‏آوردى ندارد، گرچه از جهت احكام شخصى كوتاهى و تقصيرى نكرده است.
قرآن كريم در ضمن بازگو كردن قصص امّت‏ها مى‏فرمايد:
«و همّت كلّ امّةٍ برسولهم ليأخذوه و جادلوا بالباطل ليدحضوا به الحقّ فاخذتهم فكيف كان عقاب»(10) هر امتى به اين فكر بود كه در برابر پيامبر خود بايستد و او را دستگير كند، و از رشد تبليغ او بكاهد، و درباره امّت هايى كه در برابر انبياء قيام مى‏كردند و اين خروج و شورش آنها بجائى نرسيده است چنين مى‏فرمايد: «ذلك من انباء القرى نقصّه عليك منها قائمٌ و حصيدٌ و ما ظلمناهم ولكن ظلموا انفسهم»(11) يعنى آنچه بيان شد، از جريان‏هاى منطقه‏هاى شهرى يا روستائى است كه بر تو بازگو مى‏نمائيم، بعضى از آبادى‏ها هنوز سرپا هستند و بعضى را مانند زرع درو كرديم و از بين برديم. و ما به آن‏ها ستم نكرده‏ايم ولى آنان به خودشان ظلم نموه‏اند از اين شواهد معلوم مى‏شود جامعه و امت وجود دارد ليكن در همه مواردى كه بيان نشد و يا بيان مى‏شود، بايد توجه نمود كه آيا اثر تكوينى بر جامعه و امت مترتب است يا اثر اعتبارى، زيرا اگر اثر تكوينى بود وجود جامعه تكوينى خواهد بود و اگر اثر اعتبارى بود وجود آن نيز اعتبارى مى‏باشد.
قرآن كريم در مورد حساب عمل امّت‏ها مى‏فرمايد:
«تلك امّة قدخلت لها ما كسبت ولكم ما كسبتم ولاتسئلون عمّا كانوا يعملون»(12) عصاره آن اين است هر امتى براى خود حسابى دارد كه با همان حساب رخت بر مى‏بندد و با همان نيز محشور مى‏شود و سود و زيان هر امّتى مخصوص همان جامعه مى‏باشد، و امّت ديگر مسئول آن نخواهد بود و درباره اهل كتاب مى‏فرمايد: «منهم امّةٌ مقتصدةٌ و كثيرٌ منهم ساء ما يعملون»(13) و همانطور كه براى هر فرد شاهد اعمال وجود دارد براى امّت نيز شاهد سيره و رفتار و گفتار قائل است. درباره شاهد خود مى‏فرمايد: «و جائت كلّ نفسٍ معها سائقٌ و شهيدٌ»(14) و در مورد شاهد امّت مى‏گويد: «فكيف اذا جئنا من كلّ امّةٍ بشهيدٍ و جئنابك على هؤلاء شهيداً»(15) كه بر اساس اين آيه كريمه وجود مبارك پيامبر – صلّى اللّه عليه و آله و سلّم – شهيد شاهدانست. هر امتى براى خود يك شاهد اعمال دارد كه او پيغمبر و امام آن امّت است و همه اين امّت‏ها و همه شهداى آنان زير پوشش شهادت پيغمبر – صلّى اللّه عليه و آله و سلّم – هستند زيرا كلمه هؤلاء تنها راجع به خصوص امت رسول اكرم(ص) يا امت‏ها نيست، بلكه شاهدان آنان را نيز شامل مى‏شود. بنابراين بر اساس نظر علامه طباطبايى جامعه داراى وجود حقيقى است. نقد نظريّه استاد علّامه (ره)
در تبيين اين نظريه بايد دو مقدمه مورد بحث قرار گيرد:
مقدّمه اوّل: اولاً اين مطلب بحث يك مسأله تعبّدى نيست تا ظواهر الفاظ در آن حجّت باشد، پس بر فرض آنكه ظاهر چند آيه اين بود كه جامعه وجود حقيقى دارد، چون اين مطلب عقلى و علمى است، نه تعبّدى، و از طرف ديگر ظواهر نقلى جز «مظنّه» ره آوردى ندارد و مظنّه نيز در اينگونه از مسائل حجّت نيست، حتى اگر دليل عقلى بر خلاف آن اقامه نشود، بنابراين با صرف ظنون لفظى مطالب علمى اثبات نمى‏شود، مگر در حدّ مظنّه نه جزم، البته مى‏توان در همين محدوده يعنى در حدّ گمان نه بيش از آن به اسلام اسناد داد، و گفت مظنون آنست كه قرآن كريم براى جامعه و امت وجودى غير از وجود افراد قائل است، ليكن اسناد يقينى به اسلام ممكن نيست و ثانياً اگر برهان عقلى بر خلاف ظاهر نقلى اقامه شد، يعنى دليل قطعى اقامه شد كه جامعه وجود حقيقى يا مستقل ندارد، همه اين ظواهر نقلى بايد توجيه شوند، زيرا هرگز ظواهر نقلى – با اقامه برهان عقلى بر خلاف آن – حجّيت ندارد، توضيح آنكه: برهان عقلى سه حالت دارد:
الف. اينكه عقل به طور روشن مسئله را برهانى كند كه جامعه وجود مستقل ندارد، در اين حال ظواهر نقلى توجيه مى‏شوند.
ب. اينكه بطور روشن اثبات كند كه جامعه وجود مستقل دارد، يعنى همانگونه كه افراد موجودند جامعه نيز موجود است. در اين حال عقل و نقل هماهنگ خواهند بو.
ج. اينكه براى عقل وجود جداگانه يا عدم، ثابت نشده بلكه شواهدى بر وجود او و شواهدى نيز بر عدم آن پيدا شده، عقل به جايى راه پيدا نكرد و در حالت شك مى‏ماند و يا اينكه هيچ شاهدى بر وجود يا عدم آن قائم نشده است در اين صورت ظواهر نقلى به ظهورش باقى است زيرا دليل بر طرد اين ظواهر نيست.
خلاصه آنكه عقل يا قطع به وجود مستقل براى جامعه دارد يا قطع به عدم و يا شك دارد، اگر قطع به عدم داشته باشد، ظواهر نقلى بر وجود جامعه بايد توجيه شود و در صورتى كه قطع به وجود داشته يا شاك باشد اين ظواهر به ظهور خود باقى است، با اين تفاوت كه اگر برهان عقلى بر وجود اقامه شد، انسان به قطع و يقين مى‏رسد و اگر برهان عقلى و قطعى اقامه نشد، ادلّه لفظى جز مظنّه نتيجه ديگرى ندارد و در مسائل علمى مظنّه كارآمد نيست مگر در همان اسناد ظنّى كه قبلاً بيان شد، و در همين محدوده مى‏توان به اسلام اسناد داد.
مقدّمه دوّم: استاد علّامه طباطبايى (قدس سرّه) فرمودند خاصيّت وجود جمعى يك امّت آن است كه قدرت تصميم بر خلاف را از فرد سلب مى‏كند، يعنى اگر جامعه‏اى در يك سمت حركت كرد و فردى بخواهد با وى همسو نباشد يا مخالفت كند براى او مقدور نيست، بلكه حركت جامعه او را با خود موافق مى‏كند چه در جنبه اثباتى و چه در طرف نفى و براى هر دو نمونه ذكر كردند، در جنبه اثباتى مانند اين كه اگر جامعه‏اى قيام و انقلاب كرد، چنين جامعه‏اى يك فرد ترسو و محافظه كار را نيز با خود هماهنگ مى‏كند و در طرف منفى مانند اينكه اگر حادثه سخت و سهمگينى رخ داد و جامعه ترسيد، يك فرد شجاع و نيرومند نيز قدرت تصميم‏گيرى و اراده خلاف را از دست مى‏دهد و جامعه ترسو انسان شجاع را نيز هراسناك مى‏كند. اين گونه مطالب و شواهد در حدّ تقريب به ذهن خوب است، امّا دليلى بر وجود مستقل جامعه نيست، زيرا جامعه چه وجود حقيقى داشته باشد، چه وجود اعتبارى دو اثر مذكور را دارد چون اثر مجموع اراده‏ها بيش از اثر يك اراده است، از اينرو بر آن غالب مى‏شود، و آن را با خود هماهنگ مى نمايد. پس هم سويى يك انسان شجاع با جامعه هراسناك يا فرد محافظه كار با جامعه شجاع نشانه وجود حقيقى جامعه نيست، بلكه قدرت برتر اراده جامعه از باب «مجموع الآثار» است نه بعنوان اثر جديد، مثلاً سيل خروشانى كه از دامنه كوه به سمت دشت در حركت است، آب‏هاى آرام و بى حركت بركه‏ها و چشمه‏هاى كوچك مسير خود را نيز حركت مى‏دهد، گرچه در جهت مخالف سيل حركت داشته باشد در حالى كه سيل وجود خارجى ندارد و جز مجموع آبها چيز ديگرى نيست و اثر سيل نيز جز مجموع آثار آب‏هاى جزئى چيز ديگرى نيست، اما وقتى اين آثار كنار هم جمع مى‏شود، تصور مى‏كنيم كه سيل وجود جدا و مستقلى دارد، جامعه نيز احتمال دارد در انقلاب مانند سيل باشد كه افراد ساكن را متحرك و مخالف را موافق مى‏كند. غرض آنكه اگر جامعه در دو حالت، دو اثر مختلف داشت اين نشانه وجود حقيقى جامعه نيست، زيرا آن چه وجود حقيقى هم ندارد اين آثار را بهمراه دارد و اين در حقيقت مجموع آثار است نه اثر جديد، پس دليل اعم از مدعى است، زيرا هم در مورد وجود حقيقى صادق است، و هم در مورد عدم وجود حقيقى، چون در موجود اعتبارى هم صادق مى‏باشد. وجود حقيقى و اعتبارى‏
غرايز عقلا و قرارهاى آن‏ها بر اين است كه به بعضى از امورى كه اصلاً وجود ندارد، وجود اعتبارى و شخصيّت حقوقى مى‏دهند، مثلاً دولت نزد عقلاى بشر يك «شخصيّت حقوقى» و يك «وجود اعتبارى» دارد كه تمامى داد و ستدها و روابط سياسى يا نظامى دولت‏ها با يكديگر بر اساس آن انجام مى‏گيرد.
بنابراين اگر همه اعضاى دولت بر اثر سالمند شدن و از دست دادن توان كار يا انتخاب مشاغل ديگر، استعفا بدهند و اعضاى جديدى براى كابينه دولت انتخاب بشود، تمام معاهدات دولت، باقى و معتبر است زيرا دولت اين معاهده را امضاء نموده و عهده‏دار آن است و با استعفا يا از بين رفتن اشخاص حقيقى كه اعضاء دولت‏اند نمى‏گويند دولت از بين رفت. معاهدات و تمليك و تملّك‏هاى دولت با رفتن اشخاص نه نابود مى‏شود و نه به ورثه آنان منتقل مى‏شود، چون شخصيت حقوقى دولت همچنان باقى است پس عقلا براى عنوان و جهت يك وجود اعتبارى و شخصيت حقوقى قائلند كه اصلاً در خارج وجود حقيقى ندارد.
اگر دولت مركب حقيقى باشد، علل مادى آن را اجزاى او مى‏سازد و علت صورى آن را عنوان دولت و مانند آن بعهده دارد و اگر همه اعضاء و اجزاى قبلى آن از بين رفت ممكن نيست كه مركب بدون اجزاء وجود داشته باشد پس يقيناً دولت يك امر اعتبارى و قراردادى است نه حقيقى، و وجود خارجى نداد و كارهاى اعتبارى متوجه جهت شخصيت حقوقى و مانند آن مى‏شود؛ مثلاً مالى را وقف مطلق بيمارستان مى‏كنند و بيمارستان يك جهت است كه اين جهت، مالك مى‏شود منتها عين مال وقفى محبوس و ثمره آن كه منفعت آن است مال بيمارستان مى‏شود. حال اگر اين بيمارستان خراب شد، بيمارستان ديگر مصداق موقوف عليه قرار مى‏گيرد، اين گونه از عناوين اعتبارى نشانه آن نيست كه آن شى‏ء واقعاً موجود است، بلكه ممكن است موجود حقيقى باشد و مالك بشود و ممكن است موجود اعتبارى و بى حقيقت باشد ولى داراى ملكيّت بشود، زيرا ملكيّت امر اعتبارى است، و براى آن وجود اعتبارى مالك كافى است. اطلاق امّت بر انواع حيوانات‏
قرآن كريم همانگونه كه انسان‏ها را داراى جامعه و امت مى‏داند حيوانات را نيز امّت‏ها ناميده آيا مى‏توان گفت قرآن براى حيوانات نيز يك جامعه حقيقى و وجود جمعى قائل است؟ آيا حيوانات گذشته از وجود فردى يك وجود جمعى حقيقى نيز دارند؟ مثلاً مى‏فرمايد: «وَ مامِن دابَّةٍ فِى الاَرضِ وَلاطائِرٍ يَطير بجناحَيهِ اِلّا اُمَمٌ اَمثالُكُم ما فَرطّنا فِى الكِتابِ مِن شَى‏ءٍ ثُمّ اِلى رَبِّهِم يُحشَرُون»(16) در اين آيه كريمه بر هر گروه از انواع حيوانات امّت اطلاق شده است، در حالى كه صرف امّت ناميدن افراد يك جامعه، دليل وجود مستقل براى حيثيت اجتماعى آن افراد نيست. وجود حقيقى جامعه از ديدگاه روايات‏
ظاهر بعضى از روايات آنست كه مؤمنين با هم يك حقيقت را تشكيل مى‏دهند، لازم است در مضمون آنها تأمل كافى كرد كه آيا همراه با استدلال است يا نه، آيا براى گروه مؤمنان اثر تكوينى جداى از آثار افراد پديد مى‏آيد، تا بتوان به وجود روح جمعى آنها استدلال كرد يا نه. اين روايات چند طايفه است(17) كه برخى جنبه تشبيهى و بعضى جنبه تحقيقى دارد. شايد از اين روايات بتوان استفاده كرد كه بعضى از امت‏ها و جوامع داراى وجود حقيقى است: روايت يكم: عن المفضّل بن عمر قال: قال ابوعبداللّه (ع): انّما المؤمنون اخوةٌ بنو ابٍ و امٍّ و اذا ضرب على رجلٍ منهم عرقٌ سهركه الآخرون.(18)
شعر معروف «بنى آدم اعضاى يكديگرند» از همين روايات گرفته شده: يعنى مؤمنين باهم برادرند، فرزندان يك پدر و مادرند و اگر رگى از رگ‏هاى كسى آسيب ببيند ساير رگ‏ها و اعضاء بى خوابى دارند يعنى همانطور كه اگر يك عضو از اعضاء انسان آسيب ببيند ساير اعضاء آرام نيست، يك فرد از جامعه اسلامى نيز اگر آسيب ببيند، ديگران در رنج هستند، آيا اين روايت بيانگر يك حكم دستورى و اخلاقى است يا يك حكم وصفى؟ از اين روايت نمى‏شود استفاده كرد كه يك حكم وصفى باشد، بلكه ظاهر آن يك حكم دستورى است.
روايت دوم: عن ابى بصير قال: سمعت اباعبداللّه(ع) يقول المؤمن اخ المؤمن كالجسد الواحد ان اشتكى شيئاً منه وجد الم ذلك فى سائر جسده و ارواحهما من روحٍ واحدةٍ و انّ روح المؤمن لاشدّ اتّصالاً بروح اللّه من اتّصال شعاع الشّمس بها؛(19) يعنى افراد با ايمان به منزله اعضاى يك بدن هستند كه اگر يك عضو آسيب ببيند، ديگر اعضاء نيز ناراحت هستند و ارواح دو مؤمن از يك روح است. آنگاه از باب تشبيه معقول به محسوس مى‏فرمايد ارتباط روح مؤمن به ذات اقدس اله قوى‏تر از اتصال شعاع خورشيد به خود خورشيد است. ظاهر اين حديث نشان مى‏دهد كه در امت اسلامى يك روح واحد وجود دارد حال اگر برهان عقلى بر خلاف اين ظاهر اقامه شد بايد اين ظاهر توجيه بشود، اما اگر عقل نتوانست به اين راز پى‏ببرد به ناچار سكوت مى‏كند و بر فرض اثبات و تماميّت اين دليل وجود جمعى را به صورت موجبه جزئيه اثبات مى‏كند نه موجبه كلّيه، زيرا اين روايت در محور ايمان و جامعه مؤمن است، اما در كشورى كه كافران بسر مى‏برند يا مسلمان و غير مسلمان با هم زندگى مى‏كنند اثبات وحدت جمعى براى آن دشوار است، چون در اين حديث و مانند آن آمده است كه ارواح مؤمنين يك روح است و همه اينها بر اثر ارتباط با ذات اقدس خداوند مى‏توانند واحد بشوند. از اين بيان لطيف‏تر و گوياتر روايت ديگر اين باب است:
روايت سوم: «عن جابر الجعفى قال: تقبّضت بين يدى ابى جعفرٍ عليه السلام فقلت: جعلت فداك ربّما حزنت من غير مصيبةٍ تصيبنى او امرٍ ينزل بى حتّى يعرف ذلك اهلى فى وجهى و صديقى، فقال: نعم يا جابر انّ اللّه عزّ و جلّ خلق المؤمنين من طينة الجنان و اجرى فيهم من ريح روحه فلذلك المؤمن اخ المؤمن لابيه و امّه فاذا اصاب روحاً من تلك الارواح فى بلدٍ من البلدان حزنٌ حزنت هذه لانّها منها»(20)
معناى اين روايت نوعى استمداد از تحليل روانى براى جامعه‏شناسى است جابر به امام باقر عليه السلام – عرض كرد: من گاهى بى جهت غمگين مى‏شوم به طورى كه نشانه اندوه را خانواده و دوستان من در چهره‏ام، مشاهده مى‏كنند، بدون اينكه حادثه ناگوار و تلخى برايم پيش آمده باشد راز اين مطلب چيست؟ حضرت امام باقر(ع) فرمود: اگر كسى در جايى غمگين مى‏شود برادر مؤمن او نيز ناخودآگاه متأثر مى‏شود براى اينكه اينها يك واقعيت و يك روح دارند، چنانكه روابط اعضاى يك پيكر نيز همينطور است، زيرا اعضاى ديگر بدون احساس مستقيم درد رنجور مى‏شوند. البته اين روايت ربطى به جامعه ندارد و شامل دو مؤمن نيز مى‏شود، گرچه يكى در شرق و ديگرى در غرب عالم زندگى كنند، اما اگر همه مسلمانان در يك جا بسر ببرند، آيا غير از روحى كه به تك تك آنان داده شده، يك روح واحد حقيقى در همه آنان هست يا اين وحدت يك امر اعتبارى است تا «بنى آدم اعضاى يكديگرند» يك حكم دستورى باشد نه وصفى؟ به حسب اين روايت اگر واقعاً يك روح در افراد مؤمن باشد و اثرش اينكه اگر كسى غمگين شد ديگران نيز غمگين هستند پس افراد مؤمن يك واحد واقعى هستند اينگونه روايات بايد ارزيابى بشود تا بتوان در اثبات وجود مستقل جامعه از آن مدد گرفت.
اين روايات بر فرض كه به نصاب حجّيت برسد، بيگانه از مدّعا است زيرا مدّعا اين است كه جامعه وجود مستقل دارد ولى مضمون روايت اين است كه: مؤمنين با هم داراى يك روح هستند، خواه اهل يك جامعه باشند يا چند جامعه و يا اصلاً عضو جامعه‏اى نباشند، بلكه زندگى فردى داشته باشند، و در جامعه‏اى كه در آن مؤمن و غير مؤمن بسر مى‏برند، هيچگاه بين آنها چنين رابطه‏اى وجود ندارد، در حالى كه آنها اعضاى يك جامعه‏اند، پس مفاد حديث مزبور نه جامع افراد است، و نه مانع اغيار. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: –  1. سوره آل عمران، آيه 185. 2. سوره انبياء، آيه 34. 3. سوره اعراف ، آيه 34. 4. سوره انعام، آيه 108. 5. سوره انبياء، آيه 67. 6. سوره انعام، آيه 108. 7. سوره انبياء، آيه 58. 8. نهج البلاغه صبحى الصالح، خطبه 206 ص 323. 9. سوره جاثيه، آيه 28. 10. سوره غافر، آيه 5. 11. سوره هود، آيه 100. 12. سوره بقره، آيه 134. 13. سوره مائده، آيه 66. 14. سوره ق، آيه 21. 15. سوره نساء، آيه 41. 16. سوره انعام، آيه 38. 17. اصول كافى، كتاب الايمان والكفر باب «اخوة المؤمنين بعضهم لبعض»، ج 3، ص 254. 18. اصول كافى، ج 3، ص 254. 19. همان ، ص 255. 20. همان، ص 254.