اشاره:
شجره پاك انقلاب شكوهمند اسلامى، ريشه در رشادتها و پايمردىهاى بزرگ مردانى دارد كه با هديه كردن خون پاك خود، ضامن تداوم حركت و حيات آن شدند. بررسى ابعاد مختلف زندگانى اين شخصيتهاى بزرگ و تاريخ ساز انقلاب، علاوه بر ارج نهادن بر مقام شامخ و مساعى آنان، سبب تداوم خط سرخ شهادت و مشى انديشههاى ناب آنان است. چرا كه دميدن روح حماسه و شهادتطلبى، رمز سربلندى جامعه اسلامى و نشاط و بالندگى در دستيابى به اهداف و آرمانهاى بلند معمار سترگ انقلاب حضرت امام خمينى (ره) خواهد بود.
اين نوشتار بر آن است تا با پرداختن به ابعاد گسترده زندگانى مجاهد نستوه «حضرت آيت اللّه شهيد شيخ حسين غفارى» گامى هر چند اندك در راستاى ارج نهادن به تلاشها و مجاهدتهاى اين سرباز فداكار اسلام و يار وفادار حضرت امام(ره) بردارد. تولد و كودكى
در تابستان سال 1293 هجرى شمسى،(1) مطابق با عيد قربان 1335 هجرى قمرى،(2) شهر «دهخوارقان»(3) تبريز(آذرشهر كنونى)، شاهد شكفتن غنچهاى در بوستان دانش و انديشه، بر دامان فرزانه پرور خود بود. شهرى كه ياد و خاطره دانشمندان فرزانهاى چون «شيخ حسن مامقانى»، «شيخ عبداللّه مامقانى»(صاحب اثر ارجمند تفقيح المقال)، آيت اللّه حاج مقدس تبريزى، و شهيد محراب «آيت اللّه مدنى» را هم چنان بر لوح سينه داشت. شهرى كه بيش از دو قرن مهد پرورش عارفان و دانشوران فرهيختهاى چون:
ملايوسف دهخوارقانى، شيخ رضا دهخوارقانى، ضياء العلماء دهخوارقانى، شمس العلماء دهخوارقانى، آية اللّه شيخ على توتونچيان، شيخ ابوالقاسم دهخوارقانى، آية اللّه سيد جلال الدين دهخوارقانى، شيخ محمد حسن منطقى، آيةاللّه عظيمى و…(4)
و دهها اسطوره دانش و استوانه عرفان و پارسايى، قرار گرفته بود. و اكنون مىرفت تا نام اسوهاى ديگر در دانش و پارسايى و استقامت را در خاطره خويش حك كند. پدرش «حاج عباس غفارى» به پاس بزرگداشت و ارادتى كه به ساحت مقدس بزرگ مرد عاشورا، حضرت سيد الشهداء(عليه السلام) داشت، نام فرزند خويش را «حسين» نهاد و از ابتدا جريده زندگانى و آينده روشن او را در طالع خون و شهادت پيشگى پيچيد. خاستگاه تربيتى حسين، خانهاى كوچك و ساده بود در ميان ساير خانههاى شهر، اما شميم دلنواز دوستى وارادت به ساحت تابناك خاندان وحى، فضاى آن را آكنده بود. او در دامان پدر و مادرى پرورش يافت كه الفباى زندگى ساده و بىپيرايه آنان را دلدادگى به اهل بيت(ع) تلاش در پارسايى، كوشش در تربيت سالم فرزندان و سعى در بدست آوردن روزى حلال، تشكيل مىداد و در روزگار تاريك سرسپردگى به اجانب، كه فساد و تباهى و ستم، سايهاى سنگين بر جامعه انداخته بود، تمام هم و غم والدين حسين به تربيت فرزندى صالح در فضاى معنوى خانواده معطوف شده بود. از تبار شهيدان
در نياكان حسين، شهيدان سربلندى بودند كه نگارينه سرخ شهادت، نامى آشنا از آنان به ياد دارد كه هر يك از آنان افتخار بزرگى براى تبار او و پيشينه ظلم ستيز ديارش به حساب مىآمدند. حسين يك سال و نيم نداشت كه پدرش به شهادت رسيد. پدر او در غيرت دينى و ظلم ستيزى زبانزد مردم آب و خاكش بود. وى در برابر زورگويى عوامل مزدور رضاخان كه دست چپاول به سوى اموال و دسترنج كشاورزان دراز كرده بودند. قد علم كرد و درخون خود غلطيد.(5) نياكان حسين، آشناى شهادت بودند. «حاج ملامحسن» جدّ حسين نيز كه از علماى نجف اشرف به شمار مىرفت، شخصيت برجستهاى در منطقه و روحانىاى بلند مرتبه بود. او نيز در مبارزه با استبداد رضاخانى و ستم پيشگى استعمار گرانى كه جان و مال و ناموس و اعتقاد مردم را دستخوش تعرّض خويش قرار داده بودند، سرش بريده شد و بر افتخار شيعه و عاشورا سيرتان افزود.(6) نگاشتهاند هفت نفر از اجداد مادرى حسين در مبارزه با اجانب و بيدادگران زمانه به شهادت رسيدند و آيت اللّه حاج ملااحمد امين العلماء نيز كه از ديگر نياكان او بود شربت شهادت نوشيد.(7) حسين با توشهاى پربار از تجربه شهادت، بزرگ مىشد و كم كم وارد اجتماع مىگرديد. آغاز دوران تحصيل
وجود فقدان پدر و مشكلات كمرشكن اقتصادى، هرگز آتش دانش دوستى را در حسين سرد نگردانيد. تربيت سالم و علاقه شديد به تحصيل او را در شش سالگى به مكتب درس كشانيد. وى در ضمن كار و تلاش براى امرار معاش خانواده، به تحصيل علوم مقدماتى حوزه نزد «حاج شيخ على» و «ميرزا محمد حسن منطقى» در زادگاهش پرداخت و خود را براى كسب سطوح عالىتر علمى آماده نمود. پس از چندى به تبريز رفت و در مدرسه علميه «طالبيه» مشغول به ادامه تحصيل شد. او در آنجا نيز ضمن درس خواندن، به شدت كار مىكرد اما فقر و تنگدستى خانواده فراتر از آن بود كه به او رخصت ماندن در تبريز بدهد. از اين رو به زادگاهش بازگشت و مصممتر به كار كشاورزى پرداخت و در كنار آن درسهايش را نزد دايىاش آية اللّه «حاج سيد محسن ميرغفارى» ادامه داد.(8) هجرت به قم
عطش و علاقه وافر شيخ حسين نسبت به علوم دينى اشباعناپذير بود به گونهاى كه در اثناى كار كشاورزى نيز هرگاه كه كشاورزان براى تجديد قوا و يا صرف چاى و غذا، اندكى به استراحت مىپرداختند، كتابش را باز مىكرد و به مطالعه مىپرداخت و اغلب تا نيمه شب درس مىخواند و مطالعه مىكرد.(9) بهبودى نسبى وضعيت اقتصادى خانواده به او فرصتى داد تا در مورد وضعيت درس خود تجديد نظرى نمايد. او در سن سىسالگى، در سالهاى 1324 يا 1325 شمسى، آن گاه كه قم، رفته رفته به مركزى مهم در علوم اسلامى بدل مىشد، بار سفر بست و به شوق ادامه تحصيل به قم مهاجرت نمود و از محضر اساتيد و بزرگانى چون:
حضرت امام خمينى (ره) آيت اللّه العظمى بروجردى (ره)، آيت اللّه فيض قمى (ره)، آيت اللّه سيد احمد خوانسارى(ره)، آيتاللّه محمد تقى خوانسارى(ره) و آيت اللّه حجت كوه كمرهاى (ره) ، كسب دانش و بينش نمود. او نسبت به اساتيد خود به ويژه حضرت امام خمينى (ره) و مرحوم آيت اللّه حجت كوهكمرهاى (ره) و ديگر اساتيدش ارادت ويژهاى نشان مىداد و همواره نام آن بزرگواران را با بزرگداشت و احترام بر زبان جارى مىنمودند.(10) فرزندشان حجتالاسلام «هادى غفارى» مىنويسد: «ايشان ارادت خاصى به مرحوم آيت اللّه كوه كمرهاى داشتند. خيلى با احترام از ايشان ياد مىكردند يك عكس از ايشان موجود است كه پشت آن قبل از نام مرحوم آيت اللّه كمرهاى(ره) ده – دوازده لقب كه حاكى از ارادت ايشان به مرحوم كوه كمرهاى است، ذكر شده است. همچنين نسبت به مرحوم آيت اللّه فيض قمى (ره) ارادت داشتند و هر وقت به قم مىرفتيم ايشان با اصرار سر قبر مرحوم فيض(ره) رفته، مىگفتند: شما نمىدانيد كه اينجا چه كسى خفته است. نسبت به مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حايرى يزدى، بنيانگذار حوزه علميه قم ارادت داشتند و همچنين نسبت به آيت اللّه صدر بزرگ و آيت اللّه محمد تقى خوانسارى كه نماز معروف باران را خواندهاند ارادت داشتند و از ايشان به نيكى ياد مىكردند. ايشان درس مكاسب حضرت امام(ره) حاضر شده و علاقمندى و دلبستگى خاصى به حضرت امام (ره) داشتند.»(11) موقعيت برجسته علمى
جديت در تحصيل و عطش سيرىناپذير علم. از شيخ حسين، چهرهاى استوار از يك دين پژوه واقعى ساخته بود و سبب برانگيخته شدن تحسين و تشويق اساتيد و هم درسان ايشان شده بود و استادان او اميد بسيارى به آينده روشن علمىاش بسته بودند به گونهاى كه موقعيت وارسته علمى و جديت در تحصيل به صورت ويژگىاى بارز در شخصيت او گرديد و زمينههاى توجه بيشتر اساتيد به خود را فراهم نمود، آن سان كه نگاشتهاند همين موضوع عاملى بود تا استاد گرانقدر «حضرت آيت اللّه حاج ميرزا على مقدس تبريزى»(12) صبيه خود را با نهايت افتخار به عقد شيخ حسين درآورد.
او از همان ابتداى طلبگى به تدريس علوم حوزوى نيز مشغول گرديد و در موطن خود به تربيت شاگردان علوم دينى پرداخت. وى به تدريس ابواب الجنان، جامع عباسى و ديگر كتب فقهى، اخلاقى و قرآنى پرداخت و نيز جزوهاى را در همان دوران در علوم قرآنى تدوين و محور تدريس خود قرار داد(13) و جمع زيادى از علاقمندان را گرد شمع وجود خويش فراهم آورد. او پس از يازده سال سكونت در قم به تهران عزيمت كرد و در آنجا نيز خط سير تدريس را ادامه داد و درگذر اين سالها توشه غنى و پربارى را كه مهيا كرده بود، در اختيار جوانان عاشق و متعهد قرار داد و رفته رفته به موقعيت علمى فراترى دست مىيافت. او ديگر ستارهاى درخشان در جمع عالمان شده بود و آثار ارزشمندى را از خود به جاى گذاشت كه از آن جمله به حاشيه مفصّلى كه بر «عروةالوثقى» نوشت مىتوان اشاره كرد. اما كوران سالهاى درگيرى و ستمگرى رژيم پهلوى مانع قلم زدن و انتشار آثار او مىشد. بسيارى از دست نوشتههاى او در هجوم شب پرستان كوردل رژيم به دست شعلههاى آتش ظلم آنان از بين رفت(14) و خاكسترش به دست بادهاى پائيزى فراموشى سپرده شد اما اين موضوع هرگز خدشهاى به درخشندگى علمى او وارد نساخت. اگرچه آثار علمى هر فرد برترين سند ترسيم جايگاه علمى اوست اما تاريخ قصه پيشرفتهاى علمى او را به همراه جديت وافرش از خاطر نخواهد برد. چرا كه وى در نخستين سالهاى ورود به قم موفق به دريافت اجازه اجتهاد از اساتيد خود شده بود كه گوياترين سند در تبيين مقام علمى ايشان است.(15)
ويژگيهاى برجسته اخلاقى و رفتارى
1- عبادت و نماز شب
عبادت و شب زنده دارى، رمز جاودانگى مردان خداست. عشق به خلوت با معبود از جلوههاى زيباى اخلاقى آيت اللّه غفارى به شمار مىرود هم او كه در سنين نوجوانى، امامت جماعت مسجد محراب (قاضى) را در زادگاه خود به عهده مىگيرد و بار سفر دراز خويش را در مسير دانش و مبارزه، با نماز مىبندد. در شبهاى سرد و سخت زندان، با بدنى مجروح و شكنجه ديده وضو مىسازد و به راز و نياز با معبود خويش مىايستد و شبهاى دراز و تاريك زندان را با نجواى عاشقانه به صبح سپرى مىنمايد و حتى شبهايى كه بسيار شلاق خورده بود نماز شبش را ترك نمىكرد.(16) 2- تلاش و سخت كوشى
از كودكى به دليل فقر و تنگدستى و عدم وجود پدر در خانواده، بار مسئوليت رابه دوش گرفت و در كنار درس به كار توان فرساى كشاورزى مشغول شد. خود در يادداشتهاى شخصىاش مىنويسد: «در تمام مدت به علت نداشتن پول كافى در بساط و نبودن پدر و نيز دنيا دوستى برادرم، زير طعنههاى برادر و زير فشار كار مجبور بودم كه درس را اكثراً در مغازه، زمين باغ، مدرسه و در منزل در خلال كار و ساعات استراحت و خواب بخوانم.»(17) دوستانش همواره در ملاقات با او خستگى را از چهرهاش مىخواندند. يكى از دوستانش مىگويد: «هر وقت او را مىديديم چهرهاش خسته به نظر مىآمد بعد كه جويا مىشديم مىديديم كه او شب را مطلقا نخوابيده يا در اندك فرصتى كه به دست آمده بر روى كتابش خوابش برده است. بارها ديده بوديم كه او روى نهج البلاغه يا اصول كافى خوابش برده است. همين كه مىخواستيم روى او پتويى بيندازيم از خواب مىپريد و دوباره به خواندن كتاب مشغول مىشد تا اينكه دوباره خوابش مىبرد.»(18) 3- ساده زيستى
آيت اللّه غفارى زندگى خويش را از پائينترين سطوح فقر و تنگدستى آغاز نمود و روحيه زهد پيشگى و ساده زيستى ايشان. براى لحظهاى ايشان را به سوى دنيا نكشاند. حتى تشكيل خانواده و زندگى مشترك نيز نتوانست او را به سوى دنيا سوق دهد. اگرچه همسر او نيز، دخترى فهميده و تربيت يافته در بيت عالمى وارسته بود، اما سخنان آيت اللّه غفارى در حضور پدر دختر و ديگران، خبر از سلوكى ديگر گونه و علىوار مىداد. او رو به همسر آيندهاش نمود و گفت: «همسر آينده من بايد بداند كه با كسى زندگى خواهد كرد كه جز فقر و مبارزه هيچ در بساط ندارد. خانهاى هم ندارد. اكنون كه همسرش را به قم مىبرد بايد حجرهاش را رها كرده و اتاقى اجاره نمايد. پولى براى گذران زندگى ندارم. و اين لباسى كه در تن من است بايد آنقدر كار كند تا ديگر قابل استفاده نباشد. تنها اميد ما اين است كه آينده و عاقبتى خوب داشته باشيم و براى اسلام كارى بتوانيم انجام دهيم.» دختر نيز در پاسخ گفت:«من به آنچه شما راضى باشيد رضايت دارم و اگر حس كنم به خاطر ادامه كار و درستان بيشتر بايد تحمل كرد به كمتر از اين هم قانعم و حاضر به فداكارى هستم. قطعاً مسئله ما مسئله نان نيست.»(19) بيشتر اوقات غذاى او را آش، بادمجان، و يا مقدارى پياز سرخ شده و در اصطلاح خودش «كباب بى دود» بود. در مواقعى كه مهمانى به خانهاش مىآمد با زحمت بسيار مقدارى برنج معمولى تهيه مىكرد و فقط جلوى مهمان برنج خالى مىگذاشت. فرزندش مىگويد: «در خاطرم نيست كه پدرم براى من كت و شلوار خريده باشد. هر موقع لباسهاى پدرم كهنه مىشد مادرم آنها را مىشكافت و پشت و رو مىكرد و براى من لباس مىدوخت.»(20) در سالهاى ازدواج، آيت اللّه غفارى صاحب پنج فرزند مىشوند كه سه فرزند ايشان به دليل فقر و بيمارى از دنيا مىروند. پسرش مىگويد:«پدرم پولى براى تهيه شيرخشك نداشت، نان سنگگ شب مانده را داخل سينى مقابل آفتاب مىگذاشت و آن را خشك مىكرد، بعد آن را مىكوبيد و نرم مىنمود و آن را با آب جوش و قند مخلوط مىنمود و غذاى نوزاد تهيه مىكرد.»(21)
او زيرزمين خانهاى در فقير نشينترين محلههاى قم (باغ پنبه) را ماهى بيست تومان اجاره مىكند و تا هشت سال به شهادتش فرشى در خانه نداشت و اين در حالى بود كه گليم زيرپاىاش از وسط پاره شده و چيزى از آن باقى نمانده بود.(22) 4- خوش رفتارى با خانواده
او با همه خوش رفتار بود و اساساً نام هيچ كس حتى بچهاى را بدون پيشوند آقا و خانم صدا نمىزد و به همه سلام مىكرد(23) اما در محيط خانواده به دليل وجود فشارهاى اقتصادى كه افراد خانواده تحمل مىكردند، بيشتر خوش رفتارى نشان مىداد. در كارهاى خانه كمك مىكرد، ظرف مىشست، غذا درست مىكرد و حتى لباس مىشست و كودكان خود را نظافت مىنمود.(24) و اجازه نمىداد تا علاوه بر فشارهاى مالى، فشار عاطفى بر همسر و فرزندانش، زندگى را دشوارتر نمايد. 5 – تلاش در تربيت فرزند صالح
آيت اللّه غفارى تلاش فراوانى مىنمود تا در دوران فساد و تباهى پهلوى، فرزندانش را از گزند آسيبهاى تربيتى دور دارد. از اين رو نام فرزندش را در مدارسى كه دختر و پسر مختلط بودند نمىنوشت و پسر او مجبور بود، هر روز راه طولانى را بپيمايد و به مدرسهاى برود كه همگى پسر بودند. آيتاللّه غفارى روزى متوجه مىشود كه معلّمى براى تدريس موسيقى به مدرسه پسرش مىرود. بلافاصله به آنجا رفته و به ناظم مدرسه مىگويد:«آقا! من نمىخواهم پسرم موسيقى ياد بگيرد. اصلاً به او صفر بدهيد. او را تجديد كنيد. فكر كنيد كه او در اين درس نمره نياورده است. مسئولين مدرسه نيز با ديدن جديت ايشان مىپذيرند كه پسر او اين كلاس را شركت نكند.(25) 6 – امر به معروف و نهى از منكر
آيت اللّه غفارى با بينش ژرفى كه از شرايط حاكم بر اجتماع داشت همواره براى جلوگيرى از فساد در جامعه، دختران و پسران را امر به ازدواج مىنمود(26) تا معروف جاى فساد را در جامعه بگيرد. از سوى ديگر با منكرات جامعه برخوردى سازشكارانه نداشت و هر منكرى مىديد به شدت بر خورد مىكرد. روزى يكى از معلّمان مدرسه سر كلاس شيشهاى آبجو را از جيبش در مىآورد و مىخورد.
آيت اللّه غفارى از مسئله آگاه مىشود و خود را به مدرسه مىرساند و در حضور ديگر معلمان و كادر مدرسه با معلم مشروب خوار درگير مىشود، معلمان مدرسه درگيرى را خاتمه داده و آن دو را از هم جدا مىنمايند. او سر معلم فرياد مىكشد: «آخر مرد حسابى، اگر مىخواهى اين زهرمارى را بخورى توى خانهات بخور! آدم حسابى كه شيشه مشروب توى جيبش نمىگذارد و بياورد داخل مدرسه و جلوى بچههاى مدرسه آبجو بخورد».برخورد شديد اللحن ايشان سبب مىشود تا او هرگز اين كار را تكرار ننمايد.(27) 7- شجاعت وصفناشدنى
شايد بارزترين صفتى كه در ايشان تحسين هر شنوندهاى را بر مىانگيخت شجاعت او در احياى حق و ايستادگىاش در برابر ظلم بود. از هيچ تهديدى نمىترسيد و براى ريشه كن كردن فساد و ويران كردن لانه تباهى، از جان مايه مىگذاشت. نگاشتهاند در شب جمعهاى كه ايشان به همراه مردم مشغول خواندن دعاى كميل در مسجد خود بودند، به ناگاه صداى آواز و موسيقى به گوش ايشان مىرسد پس از پايان دعا رو به مردم نموده و مىگويد: «امشب بايد درب اين باغ را ببنديم حتى به قيمت كشته شدن و زندان رفتن.»
سپس به همراه مردم داخل باغ ريختند و عناصر فساد را بيرون رانده، درب باغ را هم بستند. از آن پس ديگر درب آن باغ باز نشد. وقتى ايشان را به كلانترى احضار كردند با قاطعيت فرياد زد:«ما مسلمانيم، در كشورى كه اكثريت مردم آن مسلمان و شيعه و متدين هستند جايى براى چنين مراكز فسادى وجود ندارد.»(28) ايشان هرگاه كه براى سخنرانى بالاى منبر مىرفت، از گفتن هيچ حقيقتى كه چهره كريه و اسلام ستيز شاه را نمايان كند، فرو گذار نمىكرد و با صراحت و شجاعت پرده از چهره پليدشاه بر مىداشت. پيش از 15 خرداد 1342، در يكى از شبها كه ايشان مشغول سخنرانى و آگاه كردن مردم بودند، يك سرهنگ شهربانى، خشمگين و عصبانى وارد مسجد مىشود و در انتهاى جمعيت، دست به كمر زده و مىايستد تا شايد ايشان متوجه حضور چكمه پوشان دست نشانده و مزدور رژيم شده و صحبت خود را قطع نمايند، اما در اين هنگام، آيت اللّه غفارى فرياد مىزند: «جناب سرهنگ! شما هم مثل بقيه بنشينيد و گوش دهيد، چرا اين گونه ايستادهايد؟! مىخواهيد مردم را بترسانيد؟». در اكثر گزارشهاى ساواك كه در پرونده او موجود بود بيشتر نام ايشان به عنوان يك روحانى بىپروا و جسور و مخالف رژيم آمده است(29) كه حاكى از روح شجاع و آزاد انديش ايشان دارد كه دشمن را به تنگ آورده بود. 8 – عشق آتشين به ولايت
شهيد غفارى درس آموخته مكتب عاشورا بود و ولايت پذيرى شمشير برنده مبارزات او بود. او عشق و ارادت بسيارى به حضرت امام(ره) داشت و هر لحظه، با اوجگيرى مبارزات، آتش عشق او به حضرت امام (ره) بيشتر مىشد. جمله معروف و تاريخى «دشمن خمينى (ره) كافر است»(30) از بيانات توفنده اين بزرگ مرد قهرمان است. او خط انديشه خود را با قلم عشق به حضرت امام(ره) ترسيم كرده بود و لحظهاى از امام(ره) و انديشه سبز او دست برنمىداشت. در بازجويىها، شجاعانه از امام(ره) و بيكران عشق به او دم مىزد و فشارهاى رژيم هرگز توان ساكت كردن او را نداشت. او از ابتدا گوش به فرامين امام(ره) سپرده بود و با دستور ايشان در سال 1335 به تهران آمده بود.(31) و در مبارزات همگام با مقتداى خويش پيش رفته و هرگاه دستگير و يا زندانى مىشد و از او بازجويى مىشد، نام امام را با احترام مىبرد و بيشتر شكنجه مىشد ولى دست بر نمىداشت و مى فرمود: «فكر مىكنم تنها كسى كه مىتواند ايران را نجات بدهد حضرت امام خمينى (ره) است»(32) وى در محكوم كردن توهين ساواك به امام، در بالاى منبر فرياد برمىآورد: «هركس به امام خمينى توهين كند بت پرست محض است».(33) 9- شهادت طلبى
اساس شجاعت، عشق به شهادت است و شجاعت راستين آن هنگام معنا مىيابد كه طومار آن با شهادت پيچيده شود. شجره پاك شهادت در تبار شهيد غفارى ريشه دوانده بود و اين واژه پرمعنا، از كودكى براى حسين، نامى آشنا بود و اين عشق به شهادت بود كه تأثير كلامش را دوچندان نموده و پايمردى و استقامتش را فزونى مىبخشيد. او مىگفت: «شهادت تحفهاى است از جانب خداوند متعال كه به بندگانش هديه مىشود»(34) و اين آرزوى بزرگ او بود تا در خون خويش بغلطد. از اين رو هرگز از شكنجههاى رژيم خم به ابرو نمىآورد و ذرهاى ترس به دل راه نمىداد و در پاسخگويى به بازجويان ساواك علناً مىفرمود: «من عالماً و عامداً به اين راه آمدهام. من براى دفاع از مشى حسين بن على(ع) به اين راه آمدهام.»(35) مبارزات و فعاليتهاى فرهنگى و سياسى 1- مبارزات و فعاليتهاى سياسى پيش از 15 خرداد 42
براى يك انقلابى سترگ، هرگز نمىتوان تاريخى براى شروع مبارزات او معرفى كرد. چرا كه انقلابى راستين، همواره حقيقت جو است و حقيقت نيز همواره در ستيز با باطل و باطل پرستان است. شهيد آيت اللّه غفارى، پيش از سالهاى 1340، آنجا كه زمزمههاى نارضايتى مردم و روحانيت از بيدادگرى و فساد كم كم اوج مىگرفت، موضعگيرى هوشمندانه و اعتراضآميز خود را آغاز نمود. حيات مشحون از مجاهدت و پايمردى ايشان در راه مبارزه با ظلم و اعتلاى كلمه اللّه، تجلى مبارزهاى آگاهانه و بىپايان بود. تحليلهاى عميق ايشان از جريانات پشت پرده رژيم، حاكى از تيزبينى و هوشيارى اين انقلابى سترگ بود. ايشان در اين سالها با بيدار كردن مردم در قالب تبليغ و ارشاد دينى در ايام تبليغ ماه مبارك رمضان و محرم، مبارزه علنى را با رژيم آغاز كرد اما پس از سال 1340، فعاليتهاى سياسى ايشان، جلوهاى تازه يافت. با تصويب لايحه استعمارى انجمنهاى ايالتى و ولايتى در مهرماه سال 1341، روند افشاگرى و مبارزهايشان افزايش يافت و در سال 1342 به اوج خود رسيد. ايشان در 15 خرداد آن سال دستگير و روانه زندان شد و پس از تحمّل 40 روز شكنجه از زندان آزاد گرديد. زندانى شدن و شكنجه، نه تنها اثرى منفى در روحيه انقلابى ايشان نگذاشت بلكه وى را راسختر نيز نمود. او پس از آزادى از زندان گفت: «اگر چيزى به نام زندان و شكنجه ممكن بود مرا از ادامه راه باز دارد(از اين به بعد) ديگر هيچ اثرى نخواهد داشت.»(36) چرا كه زندان و شكنجه كوچكترين خدشهاى نمىتوانست در روحيه او وارد سازد. پس از تبعيد امام در پى مخالفت با لايحه كاپيتالاسيون به تركيه و عراق، نقش مبارزات شهيد آيت اللّه غفارى پررنگتر شد و دوباره دستگير و روانه زندان گرديد و دو سال و نيم در حبس ماند. اما به محض آزادى از زندان اولين كارى كه انجام داد، در تاريخ 15/1/1344 تلگراف تبريكى براى امام به مناسبت ورودشان به نجف فرستاده، مىنگارد: «حضرت آيت اللّه العظمى آقاى حاج روح اللّه خمينى، مقدم مبارك را به عالم روحانيت و اسلام (نجف) تبريك عرض مىنماييم».(37) 2- مبارزات و فعاليتهاى سياسى پس از سال 42
همان گونه كه گذشت روند جديد مبارزات اين مجاهد نستوه، پس از آزادى از زندان در سال 42 آغاز گرديد. اولين تنشى كه پس از اين آزادى در اين سالها صورت گرفت، ماجراى ترور ناموفق شاه بدست «رضا شمس آبادى» در كاخ مرمر بود كه از سوى رژيم به مردم و ائمه جماعات مساجد ابلاغ شد تا در مراسمى همزمان، جان سالم بدر بردن شاه را جشن گرفته و در مساجد و تكايا مراسم شكرگزارى برپا دارند.
شهيد غفارى با زيركى، به بهانه فرستادن فرش مسجد براى شستشو، مانع برپايى اين محفل گرديد.(38) بين سالهاى 1346 تا 1350 مبارزات ايشان به صورت برگزارى جلسات و محافلى براى روشنگرى و آگاهسازى جوانان ادامه يافت.
اما سالهاى 1350 به بعد از حساسيت ويژهاى برخوردار بود و فضاى سياسى خاصى حاكم شد. اين ويژگى برخاسته از معرفى محمد رضا شاه به عنوان شخصيت برتر و مقتدر منطقه بود كه او را بيشتر به سوى سركوب مخالفان و ريشه كن كردن آشوبهاى داخلى در راستاى حفظ چهره مقتدر خود در منطقه وا مىداشت. در چنين شرايطى، شهيد غفارى هم چنان به روشنگرى خود ادامه داد تا اينكه در ارديبهشت سال 1351 از سوى رئيس ساواك تهران، مورد احضار و تهديد قرار گرفت.(39) اما وى در هدفى كه برگزيده بود استوارتر از آن مىنمود كه با تهديدى ميدان را خالى كند. او در يك سنگر به تقويت اعتقادى پايگاههاى مردمى مىپرداخت و در سنگر ديگر با عناصر التقاطى و چپزده در پوشش مجاهدين خلق كه در ارتباط با ماركسيستها بودند، دست و پنجه نرم مىنمود و با آنان به مناظره مىپرداخت. او در بحثها و گفتگوهايى كه بين آنها در مىگرفت مىگفت: «ما به همان اندازه كه با شاه مخالفيم با شما (ماركسيستها) هم مخالفيم…چون شما براى ماركس مبارزه مىكنيد و ما براى خدا، راه ما و شما دو مسير جداگانه است. هم رژيم شاه و هم شما با ما دشمن هستيد و روزى از پشت به ما خنجر خواهيد زد و اگر دستتان برسد ما را تكه تكه مىكنيد.»(40) بازجويىها و دادگاه
در تاريخ پنجم آبان ماه 1353 به دلايل فوق ايشان دادگاهى و محكوم به زندان شدند. در بازجويى از ايشان پرسيدند، چرا به زندان آورده شديد؟ پاسخ داد نمىدانم. پرسيدند: چندبار به زندان آمدهايد؟ پاسخ داد: نيامدهام، آوردهاند. پرسيدند:نظر شما راجع به شاهنشاه آريامهر چيست؟ پاسخ داد: ايشان با كودتاى پدرشان سركار آمدهاند و غاصب اند. دوباره پرسيدند: نظر شما راجع به حزب رستاخيز چيست؟ گفت: اين حزب را شاه ساخته است به مردم هيچ ربطى ندارد. پرسيدند: نظر شما نسبت به خمينى(ره) چيست؟ شهيد غفارى برآشفت و نام مراد خويش را با كلمه «آقا» همراه ساخت اما مورد ضرب و شتم قرار گرفت.(41)
او با شجاعت تمام در دادگاه نيز براى حكم نهايى حاضر مىشود و بدون هيچ ترسى، آنگاه كه متن دادخواست را با نام شاه شروع مىكنند و متهم را روحانى افراطى معرفى مىنمايند فرياد مىزند: «ساكت شو مرد!» رئيس دادگاه مىگويد: «زندانى ساكت باش!» شهيد غفارى پاسخ مىدهد: «اگر مىخواستم ساكت باشم اينجا چكار مىكردم؟» سپس اجازات خود را از آيات عظام حجت و حكيم بيرون آورد و گفت: آقايان حجت و حكيم به اندازه اين مردك هم نمىفهمند كه به من گفتهاند: يحرم عليك التّقليد؛ تقليد بر تو حرام است(تو مجتهدى) حالا اين مرد بايد حرف خودش را پس بگيرد(در مورد عنوان متهم) تا من بقيه سؤالها را پاسخ دهم و الّا هيچ يك را جواب نمىدهم. اين آقا بايد مثل آدم صحبت كند، حق ندارد توهين بكند. مطابق قانون اساسى شاه هم موظف به احترام به مجتهدين است. شاه هم بايد به من احترام بگذارد چه رسد به نوكر شاه!» شهيد غفارى به گونهاى آنان را زير سؤال مىبرد كه گويا نمىدانست با مشتى خونخوار روبروست و بدون ترس حرف خود را زده و آنان را وادار به اطاعت از خود مىكرد. وكيل شهيد غفارى براى بازگرداندن آرامش به دادگاه مىگويد: «موكّل من پير است هيچ غرض و مرضى ندارد. او به سنى رسيده كه نياز به كمك دادگاه دارد». اما شهيد غفارى دوباره با شجاعتى بيشتر مىگويد: «آقاى وكيل بنشين، چرا ياوه مىگويى؟ پيرمرد خودت هستى كه عقل از سرت گذشته است. درست است كه شصت سال دارم اما دهتاى تو را حريفم. ساكت باش. مگر من چه كردهام كه بايد بگويم: ببخشيد؟ من هيچ اشتباهى نكردهام و راهم را درست آمدهام. من مخالف نوكرى بيگانه هستم. من مخالف آزادى زنانى هستم كه شاه مدعى آن است. شاه توسط حكومت انگليسىها روى كار آمده است و او مىخواهد روحانيت را به زانو درآورد». او همچنان سخن مىگفت و به پرسشها، پاسخى دندان شكن مىداد مأمورين دادگاه او را روى صندلى نشاندند و دادگاه او را به هشت ماه زندان محكوم نمود.»(42) زندان؛ سنگر ديگرى براى مبارزه
شهيد غفارى روانه زندان قصر شد و هر روز مورد شكنجه و آزار جسمى و روحى قرار مىگرفت اما روحيه شجاع و نترس او شكنجه گران را به شدت عصبى مىكرد وقتى او را به بند 1 زندان مىبردند، «سرهنگ محررى» رئيس زندان به او مىگويد: «شيخ! به خمينى فحش بده تا بگويم ريشهايت را نزنند» شهيد غفارى پاسخ مىدهد: «مسئلهاى نيست من دشنام مىدهم اما به رضاخان پالانى! و محمد رضا!» سرهنگ محررى محكم به صورت او زد و دستور داد تا محاسنش را بتراشند.(43) روحيه قوى او همواره سبب خرد شدن و تخريب روحيه شكنجهگران مىشد.
آنان هرگاه از سرسختى او به تنگ مىآمدند از او مىپرسيدند: «چرا اين قدر به شاه اهانت مىكنيد مگر شما ادب نداريد؟» با ريشخندى هيبت پوشالى آنان را به بازيچه مىگرفت و مىگفت: «آخر ما توى روستا بزرگ شدهايم به ما از اين آداب ياد ندادهاند».(44)
روحيه قوى او در زندان، هم شكست بزرگى براى دشمن و هم قوت قلبى براى زندانيان در بند بود. او بيشتر از همه شكنجه مىشد اما عليرغم سن زيادى كه داشت بيشتر از همه هم كار مىكرد و به ديگران خدمت مىنمود. همين موضوع سبب تغيير رويه بسيارى از زندانيان فريب خورده از انديشههاى منحرف و بيدارى آنان مىشد و سبب محبوبيت او نزد زندانيان مىگرديد. در يكى از روزهاى سرد زمستان، مسئولين زندان براى آزار زندانيان به آنان فقط يك پتو مىدهند به گونهاى كه هيچ كس از سرما خوابش نمىبرد. در فضايى كه هيچ كس جرأت اعتراض نداشت. شهيد محكم به درب زندان مىكوبد. وقتى زندانبانان مىآيند، مىگويد: «اين آقايان (ماركسيستها) سردشان است، پتوى آقايان را بدهيد». مسئول زندان مىگويد: «آشيخ! شما ديگر چرا از منافقين و ماركسيستها دفاع مىكنيد! وى پاسخ مىدهد: هرچه هستند كمونيست يا مسلمان فرق نمىكند، يا ببريد آنها را بكشيد يا اگر قرار است زنده بمانند پتو به آنها بدهيد…» مسئول زندان به خيال اينكه بهانهاى براى التيام زخمهايى كه از زبان برنده و سرنترس شهيد غفارى خورده بودند مىگويد: «آشيخ! بگو پتوى من را بدهيد تا فقط به تو يك نفر پتو بدهم». شهيد غفارى پاسخ داد: «ما اگر مىخواستيم «من» باشيم اينجا نمىآمديم، اينجا كه آمديم براى آن است كه «ما» هستيم. حالا هم من سردم نيست بدنم سالم است و قوى. آقايان سردشان است. اگر پتوها را ندهيد همگى اعتراض مىكنند و جنجال به راه خواهيم انداخت. سپس همگى شروع مىكنيم به نماز خواندن و آقايان ماركسيست هم نشان مىدهند كه نماز خواهند خواند. حالا پتوها را مىدهيد يا زندان را به هم بريزيم و درها را بشكنيم؟» مسئول زندان گفت: «آشيخ! اگر جنجال راه بيندازى كتك مفصلى مىخورى». كم كم صداى زندانيان درآمد و صداها اوج گرفت و آنان مجبور شدند به خواسته شهيد غفارى تن در دهند. وقتى پتوها را آوردند طنين «صلوات» كه شعار بچههاى مسلمان بود از همگى برخاست و سپس ماركسيستها نزد آقاى غفارى آمدند تا نماز بخوانند و نماز جماعت برپاشد.(45) روحيه بذله گو و قوى و پرنشاط شهيد غفارى بسيارى از ماركسيستها را به راه درست بازگرداند. در يكى از روزها پس از بحث با يكى از سران آنان به شوخى به او فرمود: «بلند شو نمازت را بخوان!» او گفت: من ماركسيستم. شهيد غفارى اصرار ورزيد تا جايى كه او در پاسخ گفت: «به خدا قسم كه م
ن ماركسيستم». شيخ فرمود: «تو غلط كردهاى! اگر واقعاً ماركسيست هستى چرا به ماركس قسم نمىخورى؟ همين قسم خوردنت ثابت مىكند كه به خدا اعتقاد دارى» به تدريج روحيات آن فرد عوض شده و از انديشههاى پيشين خود فاصله گرفت و مسلمان واقعى شد.(46) شهيد غفارى حتى جلوى صف زندانيان براى ورزش مىدويد و «اللّه اكبر» مىگفت و آنها نيز پاسخ مىدادند. برخى از سران آنها كه سرسختتر بودند مىگفتند: «اين آقا را از كجا آوردهاند كه همه مفاهيم و آراء ما را باطل كرده او يك نفرى با كار كردنش همه تبليغات ما را از بين برده است.»(47) پرواز به سوى دوست
رژيم به خوبى دريافته بود كه چارهاى جز از ميان برداشتن شهيد غفارى ندارد چرا كه او زندان را نيز به سنگرى ديگر براى مبارزه با رژيم تبديل كرده بود. پسرش كه با او در زندان به سر مىبرد، در بيان عشق او به شهادت مىنويسد: «در زندان شبى نبود كه دعاى افتتاح را نخواند و در پايان جمله «خدايا، شهادت رانصيبم كن» را نخواند. به او مىگفتم مگر دعاى افتتاح چه دارد؟ مىگفت: دعاى افتتاح در تكه آخرش شهادت مىخواهد و معمولاً حتى در شبهايى كه شلاق سخت خورده بود، نماز شب را رها نمىكرد».(48) او را به شدت مضروب ساخته بودند و تصميم به قتل او داشتند. در واپسين ملاقات با خانوادهاش، به سختى با اعضاى خونين و استخوانهاى خرد شده به پسرش مىگويد: بالاخره ديديد كه راه همين است؟ اين راه را رها نكنيد… پسرم روحانيت را رها نكن! من راضى نخواهم بود كه شغل ديگرى انتخاب كنى… مبادا كه از اين راه برگردى، سپس رو به همسرش مىكند و مىگويد: «كتك خوردن ارثيهاى بود كه ما از موسى بن جعفر(ع) به ارث برديم. اين ارثيه را حفظ كنيد».(49) فردا با خانواده او تماس مىگيرند كه براى تحويل گرفتن جنازه پدرتان به دادستانى ارتش مراجعه كنيد. فردا بدنش را در تابوتى كه كف آن پر از خون بود تحويل گرفتند. بدنى كه سراسر آن جاى كبودى،شكستگى، سوختگى و حفرهاى در جمجمه بود كه با پنبه پرشده بود.(50) صبح روز هفتم ديماه سال 1353 بدنش بين ازدحام دستهاى عاشقان راه خمينى (ره) و در قبرستان دارالسلام قم به خاك سپرده شد.(51) نامش بلند و يادش گرامى.
در بين دست نوشتههاى دوران زندانش به اين غزل بر مىخوريم كه سخن را با آن به پايان برده و كتاب خاطراتش را مىبنديم:
عاشق چو رو به كعبه صدق و صفا كند
احرام خود زكسوت صبر و رضا كند
در پيش راه باديه گير، غريبوار
ترك عشيره و بلد و اقربا كند
از صدق چون قدم بنهد در فناى عشق
اول به پاى دوست سر و جان فدا كند
آنجا كه موقف عرفات محبت است
برجاى سنگريزه سرازكف رها كند
آن گاه دست و روى بشويد زخون خويش
برخيزد و نماز شهادت اداكند(52) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. جمعى از نويسندگان گلشن ابرار، قم نشر معروف، چاپ اول، 1379ه.ش، ج 2، ص 757. 2. گروهى از نويسندگان، ستارگان حرم، قم انتشارات زائر آستانه مقدسه قم، چاپ اول، 1377 ه.ش ج 3، ص 41. 3. دهخوارقان از توابع آذربايجان شرقى و در 54 كيلومترى تبريز است. در سال 1316 ه.ش بنابه پيشنهاد فرهنگستان ايراننامش به آذرشهر تغيير يافت. (پاسدار اسلام، ش 261، ص 35). 4. گلشن ابرار، ج 2، ص 757. 5. ابوالفضل چيت ساز، مسافر ملكوت، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ اول، 1382 ه.ش ص 12. 6. گلشن ابرار، ج 2،ص 758. 7. همان مدرك. 8. ستارگان حرم، ج 3، ص 42. 9. هادى غفارى، خاطرات هادى غفارى، تهران، حوزه هنرى سازمان تبليغات اسلامى، چاپ اول، 1374 ه.ش، ص 23. 10. جمعى از نويسندگان، شهيد آيت اللّه حسين غفارى، تهران، مركز بررسى اسناد تاريخى وزارت اطلاعات، چاپ اول، 1381 ه.ش، ص 12. 11. خاطرات هادى غفارى، ص 23. 12. آيت اللّه حاج ميرزا على مقدس تبريزى از علماى طراز اول آذربايجان در دوران حكومت رضاخان بود. او فقيهى دانشمند و روشنفكر بود و تأليفات بسيارى داشت. از جمله تأليفات او كتاب «اسلام در خطر است و ما بى خبر»، «فلسفه آفرينش»، و چاپ نشريه «الدين و الحيوة» پيرامون ايدئولوژى و نقش آن در زندگى است. كه در آن دوران خفقان دست به تأليف و نشر آن زد. رژيم دوبار ايشان را دستگير و حتى تا پاى چوبه اعدام برد كه هر دو بار به دليل ترس دستگاه از محبوبيت ايشان بين مردم، موفق به چنين جنايتى نشد.(برگرفته از خاطرات هادى غفارى، ص 19 – 20. 13. گلشن ابرار، ج 2، ص 759 – 760. 14. همان مدرك، ص 763. 15. ستارگان حرم، ج 3، ص 43. 16. گلشن ابرار، ج 2، ص 762؛ خاطرههاى غفارى، ص 19. 17. على ربانى خلخالى، شهداى روحانيت شيعه، ناشر بىجا، چاپ اول، 1402 ه.ق، ج 1، ص 245. 18. همان مدرك. 19. ستارگان حرم، ج 3، ص 43؛ شهيد آيت اللّه عفارى، ص 13. 20. خاطرات هادى غفارى، ص 33؛ ستارگان حرم، ج 3، 51. 21. شهداى روحانيت، ج1، ص 245. 22. على دوانى،نهضت روحانيون ايران ،تهران ،انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامى ،چاپ دوم ،1377 ه ش،ج 6،ص 423. 23. ستارگان حرم،ج 3،ص 51. 24. شهداى روحانيت،ج 1،ص247. 25. خاطرات هادى غفارى،ص 33. 26. ستارگان حرم،ج 3،ص51. 27. خاطرات هادى غفارى،ص 34. 28. مسافر ملكوت،ص22. 29. همان مدرك،ص24 – 25. 30. گلشن ابرار،ج 2،ص 762. 31. مسافر ملكوت،ص 21. 32. همان مدرك،ص28،گلشن ابرار،ج 2، ص 761،شهداى روحانيت شيعه،ج1، ص 249. 33. آية اللّه غفارى، ص17. 34. ستارگان حرم،ج3،ص50. 35. آية اللّه غفارى،ص17. 36. مسافر ملكوت،ص26. 37. آية اللّه غفارى،ص17. 38. همان . 39. همان . 40. ستارگان حرم،ج3،ص 45 -46. 41. جمعى از نويسندگان،رويدادها،دبيرخانه مركزى ائمه جمعه،چاپ اول،1370 ه ش ،ج 1،ص 271. 42. ستارگان حرم، ج 3، ص 50. 43. نهضت روحانيون ايران،ج 6، ص 426. 44. همان مدرك،ص 425 و 427. 45. ستارگان حرم،ج 3،ص 48 – 47، خاطرات هادى غفارى، ص 112. 46. مسافرملكوت، ص 31،خاطرات هادى غفارى،ص 111. 47. ستارگان حرم،ج 3،ص 46. 48. آية اللّه غفارى،ص 19. 49. خاطرات هادى غفارى، ص 130 – 131. 50. نهضت روحانيون ايران، ج 6، ص 428. 51. خاطرات هادى غفارى، ص 136. 52. گلشن ابرار،ج 2،ص 763.