تلاش‏ها و مبارزات فرهنگى امام هادى عليه‏السلام‏

قسمت اول‏ گذرى بر اوضاع فرهنگى جامعه‏
دوران امامت امام على النقى عليه‏السلام به دليل گسترش فرهنگى در گرايش‏هاى اعتقادى و بحث‏هاى علمى كه از برخورد ميان مكتب‏هاى كلامى و تحولات فرهنگى مختلف ناشى شده بود از ويژگى خاصى برخوردار است. در اين دوران، مكتب‏هاى عقيدتى گوناگونى چون «معتزله» و «اشاعره» گسترش يافته و پراكندگى آراى فراوانى در سطح فرهنگى جامعه پديد آمده بود. مباحثى كلان چون جبر و تفويض، ممكن يا ناممكن بودن رؤيت خداوند، تجسيم و مباحثى از اين قبيل، افكار عمومى جامعه را دست‏خوش تاخت و تازهاى فكرى كرده بود. سرچشمه اين تحولات فكرى، در رويكرد دولت عباسى به مسائل علمى و فرهنگى و نيز هجوم فلسفه و كلام ديگر ملل به سوى جامعه مسلمانان خلاصه مى‏شود. دستگاه حكومتى، كتاب‏هاى علمى دانشمندان ملل ديگر را به عربى ترجمه مى‏كرد و در اختيار مسلمانان مى‏گذاشت. اين روند از زمان مأمون آغاز شد و به تدريج ادامه يافت و به اوج خود رسيد. او تلاش فراوانى در ترجمه كتاب‏هاى ديگر ملل، به ويژه يونان داشت و بودجه بسيارى را در اين راه هزينه كرد.
«جرجى زيدان» در اين باره مى‏نويسد: «مأمون هم‏وزن كتاب‏هاى ترجمه شده طلا مى‏داد و به قدرى به ترجمه كتابها توجه داشت كه روى هر كتابى كه به نام او ترجمه مى‏شد، از خود علامتى مى‏گذاشت و مردم را به خواندن و فرا گرفتن آن علوم تشويق مى‏كرد. با دانشمندان خلوت مى‏نمود و از معاشرت با آنان لذت مى‏برد».(1)
پس از آن، اين روند تا آنجا ادامه يافت كه ثروتمندان و بزرگان دوره عباسى نيز به اين كار مبادرت ورزيدند و دانشمندان را گرامى داشتند. رفته رفته تعداد كتاب فروشان و كاغذ فروشان در بغداد فزونى مى‏يافت و انجمن‏هاى علمى و ادبى تشكيل مى‏شد و مردم بيش از هر كار به مباحثات علمى و مطالعه مى‏پرداختند. اين رويه همچنان در دوره عباسى رو به رشد نهاد و كتاب‏هاى بسيارى از زبان‏هاى يونانى، سريانى، هندى، نبطى و لاتين ترجمه گرديد.(2) عباسيان لحظه‏اى دانشمندان غيرمسلمان را از خود دور نمى‏كردند. متوكل و مهتدى، دانشمندان را بر تخت مى‏نشاندند و با آنان شراب مى‏نوشيدند و اميران و وزيران خود را در برابر آنها ايستاده نگه مى‏داشتند، به گونه‏اى كه هيچ بزرگى در مقابل آنها حق نشستن نداشت.(3) نزديكى بيش از حد خلفا با غير مسلمانان و احترام بيش از اندازه به آنها، عقايد شوم و ضد اسلامى آنها را به روشنى بر ملا مى‏ساخت. به خوبى آشكار است كه اين احترام و صرف آن همه بودجه‏هاى هنگفت، صرفاً جهت دانش پرورى و علم دوستى نبوده است. آنان با جمع آورى كتاب‏هاى علمى گوناگون جايگاهى مناسب را در گسترش مناظره‏هاى علمى فراهم آوردند كه اهداف مشخص و از پيش تعيين شده‏اى را در اين موضوع دنبال مى‏كرد.
البته آنچه از بررسى زندگى علمى امام هادى عليه‏السلام در مناظره‏هاى علمى به دست مى‏آيد، برترى مبانى اعتقادى شيعه را در اين برهه از زمان آشكار مى‏سازد. گذشته از اين مطالب، پيدايش اين همه آرا و نظرات گوناگون، سبب آشفتگى در اوضاع فرهنگى و اجتماعى گرديده و حاصل اين آشفتگى، در پيدايش گروه‏هاى گوناگونى چون: غلات، واقفيه، صوفيه، مجسّمه و… نمود يافت. حاكميت نيز از اين آشفتگى فرهنگى، براى دست‏يابى به اهداف خود بهره مى‏جست. عباسيان مى‏خواستند از اين جريان‏ها به عنوان حربه‏اى براى تضعيف مبانى فكرى و اعتقادى مسلمانان بهره بردارى كنند.
در اين ميان، تيز بينى امام در شناخت خط توطئه و استحاله فرهنگى، نقشه‏هاى دين ستيزانه آنان را آشكار مى‏ساخت. اگر چه مراقبت شديد از ايشان، اندكى آنان را در رسيدن به هدف ننگين‏شان يارى مى‏داد و عدم دسترسى به امام، مشكلات جامعه اسلامى را افزون‏تر مى‏كرد، ولى امام با نهايت درايت، در خنثى كردن اين توطئه‏هاى فرهنگى مى‏كوشيد. تلاش‏هاى گسترده امام در زمينه‏هاى فرهنگى‏
يكى از پر دامنه‏ترين تلاش‏هاى امام در دوران زندگى‏شان، فعاليت‏هاى ايشان در زمينه‏هاى فرهنگى بود كه برخى از مهمترين آنها در قالب‏هاى ذيل انجام مى‏پذيرفت؛ 1. مبارزه فرهنگى با گروه‏هاى منحرف عقيدتى
همان گونه كه گفته شد، دوران امام هادى عليه‏السلام، اوج پيدايش مكتب‏هاى گوناگون عقيدتى بود كه بستر آن با ايجاد فضاى فكرى از سوى حكومت عباسى فراهم شده بود. گردانندگان و نظريه پردازان اين حركت‏ها را نيز مشتى عناصر فريب خورده، فرصت طلب و سودجو تشكيل مى‏دادند. اين گروه‏ها عبارت بودند از: الف) غلات‏
«غلات»، انسان‏هايى تندرو، افراطى و بى‏منطق بودند كه درباره امامت، مبالغه بيش از اندازه نموده و امام را تا سر حد الوهيت و پرستش بالا مى‏بردند و با بهره‏گيرى از عقايد انحرافى خويش، بسيارى از واجبات الهى را حرام و بسيارى از گناهان كبيره را بر خود حلال شمرده بودند.
گاه خود را از سوى امام، كه خدا قلمداد شده بود، پيامبر معرفى كرده و بسيارى از موجبات بدنامى شيعه را در عصر گسترش فرهنگ‏ها فراهم مى‏آوردند. آنان سعى داشتند تا وجوهاتى را كه مردم ساده و بى‏آلايش به امام مى‏پرداختند، به چنگ آورند و با تشريع بدعت‏هاى مختلف در دين، به اميال نفسانى خود رنگ شرعى و دينى بدهند اما امام به سختى با آنان مبارزه كرده، آنان را طرد مى‏كرد.
سران اين فرقه عبارت بودند از: «على بن حسكه قمى»؛ «فارس بن حاتم»؛ «حسن بن محمد مشهور به ابن بابا قمى»؛ «قاسم يقطينى يا قاسم بن يقطين» و «محمد بن نصير نميرى يا فهرى».(4) كه هر كدام از اين افراد، به گونه‏اى در تشريعات اين گروه سهيم بودند. به عنوان نمونه على بن حسكه قمى، امام هادى عليه‏السلام را پروردگار جهانيان مى‏دانست و خود را از سوى ايشان پيامبر هدايت انسانها معرفى كرده بود. او تمامى واجبات و فروع دينى، مانند زكات، حج، روزه و… را به شدت زير سؤال برد. محمد بن نصير نميرى، بر بدعت‏هاى على بن حسكه، جواز ازدواج با محارم (مادر، خواهر، دختر)، حلّيت لواط و اعتقاد به تناسخ(5) را افزود.(6)
امام با موضعى صريح و جدى، ضمن برائت و دورى جستن از آنان، حتى دستور قتل يكى از آنان را صادر كرد. ايشان براى نماياندن چهره كريه آنان، در پاسخ شيعيانى كه از عقايد منحرف على بن حسكه پرسيده بودند، چنين نگاشت:
«ابن حسكه – كه نفرين خدا بر او باد – دروغ‏گويى بيش نيست و من او را در شمار دوستان و شيعيان خود نمى‏پندارم. خدا او را لعنت كند. به خدا سوگند، پروردگار جهانيان، محمد صلى اللّه عليه و آله و سلّم و پيامبران پيشين او را مگر به آيين يكتا پرستى و دستور به بر پا داشتن نماز و پرداخت زكات و انجام حج و دوستى و ولايت بر خلق نفرستاد. او نيز مردم را جز به سوى پرستش خداوند دعوت نكرده است. ما جانشينان پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم و بندگان خدا هستيم كه هرگز به او شرك نخواهيم ورزيد. اگر اطاعتش كنيم، رحمت او شامل حالمان شده و اگر از فرمان او سرپيچى كنيم، گرفتار عذاب دردناك او خواهيم شد. ما نمى‏توانيم براى خدا نشانه‏اى بياوريم، ولى خدا براى ما و همه آفريدگانش، نشانه و دليل فرو فرستاده است. من از كسى كه چنين سخنانى مى‏گويد، بيزارى مى‏جويم و از چنين گفته‏هايى به خدا پناه مى‏برم. شما نيز از آنان برائت و بيزارى جوييد و آنان را در فشار قرار دهيد.»
در ادامه، امام، دستور قتل آنان را صادر مى‏كند.(7) گفتنى است امام به قتل فارس بن حاتم كه از سران غلات بود نيز فرمان داد.(8) كه به محض صدور اين فرمان يكى از شيعيان امام، او را از صحنه روزگار محو و دل امام را شاد كرد. ب) صوفيه
از ديگر انديشه‏هاى منحرفى كه با رخنه در جامعه اسلامى، سبب بدنامى شيعه و تشويش افكار عمومى جامعه مسلمانان شده بود، «تصوف» بود. پيروان اين مكتب، با نماياندن چهره‏اى زاهد، عارف، خدا پرست، بى ميل به دنيا و پاك و منزه از پستى‏ها و آلايش‏هاى دنيايى، مردم را گمراه مى‏كردند. آنها نيز چون غلات از همگى اين عنوان‏ها در راستاى اهداف سود جويانه خود در زمينه‏هاى گونه گون بهره‏مند مى‏شدند. آنها در اماكن مقدسى چون مسجد پيامبر صلى‏اللّه عليه و آله و سلّم گرد هم مى‏آمدند و به تلقين اذكار و اوراد با حالتى خاص مى‏پرداختند، به گونه‏اى كه مردم با ديدن حالت آنها مى‏پنداشتند با پرهيزكارترين افراد رو به رو هستند و تحت تأثير رفتارهاى عوام فريبانه آنان قرار مى‏گرفتند. امام هادى عليه‏السلام نيز با واكنش‏هايى سريع و به هنگام، اين توطئه عقيدتى را كشف و خنثى ساخت. نگاشته‏اند روزى آن حضرت با گروهى از ياران صميمى خود در مسجد مقدس پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم نشسته بودند. گروهى از صوفيه وارد مسجد النبى صلى اللّه عليه و آله و سلّم شده و گوشه‏اى از مسجد را برگزيده، دور هم حلقه مى‏زنند و با حالتى ويژه، مشغول تهليل مى‏شوند. امام با ديدن اعمال فريب‏كارانه آنها، به ياران خود فرمود:
«به اين جماعت حيله‏گر و دو رو توجهى نكنيد. اينان هم‏نشينان شياطين و ويران كنندگان پايه‏هاى استوار دينند. براى رسيدن به اهداف تن پرورانه و رفاه طلبانه خود، چهره‏اى زاهدانه از خود نشان مى‏دهند و براى به دام انداختن مردم ساده دل، شب زنده دارى مى‏كنند. به راستى كه اينان مدتى را به گرسنگى سر مى‏كنند تا براى زين كردن، استرى بيابند. اينها لا اله الا اللّه نمى‏گويند، مگر اين كه مردم را گول بزنند و كم نمى‏خورند مگر اين كه بتوانند كاسه‏هاى بزرگ خود را پر سازند و دل‏هاى ابلهان را به سوى خود جذب كنند. با مردم از ديدگاه و سليقه خود درباره دوستى خدا سخن مى‏گويند و آنان را رفته رفته و نهانى، در چاه گمراهى [كه خود كنده‏اند] مى‏اندازند. همه اين وردهايشان، سماع و كف زدنشان و ذكرهايى كه مى‏خوانند، آوازه خوانى است و جز ابلهان و نابخردان، كسى از آنان پيروى نمى‏كند و به سوى آنان گرايش نمى‏يابد. هر كس به ديدار آنها برود، چه در زمان زندگانى او و چه پس از مرگ او، گويى به زيارت شيطان و همه بت پرستان رفته است و هر كس هم به آنان كمك كند، مانند اين است كه به پليدانى چون يزيد و معاويه و ابوسفيان يارى رسانده است».
وقتى سخنان امام به اينجا رسيد، يكى از حاضران با انگيزه‏اى كه امام از آن آگاهى داشت، پرسشى مطرح كرد كه سبب ناراحتى ايشان شد. او پرسيد: «آيا اين گفته‏ها در حالى است كه آنان به حقوق شما اقرار داشته باشند؟»
امام با تندى به او نگريست و فرمود:
«دست بردار از اين پرسش! بدان كه هر كس به حقوق ما اعتراف داشته باشد، هرگز اين چنين مشمول نفرين و طعن و لعن ما نمى‏شود. [آنان كه اين اعمال را انجام مى‏دهند و به حقوق ما نيز اعتراف دارند ]پست‏ترين طايفه صوفيانند؛ چرا كه تمامى صوفيان با ما مخالفند و راهشان نيز از ما جداست. آنها يهوديان و نصرانيان امت اسلامند. همين‏ها هستند كه سعى در خاموش كردن نور الهى دارند، ولى خداوند نورش را بر همگان به طور كامل خواهد تاباند هر چند كه كافران ناخشنود باشند.»(9) ج) واقفيه
«واقفيه» از ديگر فرقه‏هاى دوران امامت امام هادى عليه‏السلام بودند كه امامت على بن موسى الرضا عليه‏السلام را نپذيرفته و پس از شهادت پدر گرامى ايشان، امام موسى بن جعفر عليه‏السلام، متوقف در ولايت پذيرى ائمه شده و در امامت و رهبرى جامعه دچار ايستايى شدند. آنان با انكار امامان پس از امام كاظم عليه‏السلام و موضع‏گيرى در مقابل امامان، حتى مردم را از پيروى ايشان منع كردند. امام هادى عليه‏السلام نيز براى اثبات جايگاه امامت و پيشوايى خود با آنان دست به رويارويى فرهنگى زد و آنان را نيز به سان غلات و صوفيان، مشمول لعن و نفرين خود كرد تا آنان را به مردم بشناساند. در اين باره «ابراهيم بن عقبة» در نامه‏اى به امام هادى عليه‏السلام مى‏نويسد: «فدايت شوم! من مى‏دانم كه ممطوره (واقفيه) از حق و حقيقت دورى مى‏كنند، آيا اجازه دارم در قنوت نمازهايم آنان را نفرين كنم؟» امام با صراحت تمام پاسخ مثبت داد(10) و اين گونه بر انديشه‏هاى گمراه كننده آنان خط بطلان كشيدند. سركردگى اين گروه را «على بن ابى حمزه بطائنى» بر عهده داشت كه از زمان امامت على بن موسى الرضا عليه‏السلام از پرداخت ماليات‏هاى اسلامى به امام خوددارى كرده و به نشانه مخالفت و رد صلاحيت ايشان، به رفتارهايى از اين قبيل دست مى‏زد. آنها رويّه خود را هم چنان تا عصر امام هادى عليه‏السلام ادامه دادند. روزى امام يكى از آنان، به نام «ابوالحسن بصرى» را ديد و چون او را قابل هدايت و بيدارى يافت، به او رو كرد و فقط در يك جمله به او فرمود: «آيا زمان آن نرسيده كه به خود آيى؟» سخن روح فزاى ايشان در وى اثرى ژرف بر جاى نهاد و سبب تغيير رويه و بيدارى او گرديد.(11) د) مجسّميه
اين گروه مى‏پنداشتند خداوند جسم است. آنان برداشت‏هايى بسيار سطحى و ابتدايى از دين داشتند و از درك مجرّدات و چيزهايى كه از سيطره جسم و ماده خارج است، بسيار ناتوان بودند. از اين رو، همواره بسيارى از حقايق هستى را كه خارج از دايره ماده بود، انكار مى‏كردند يا آن را تا عالم مادّه پايين مى‏كشيدند. كم كم آنها و انديشه‏هاى بدوى و يكسويه‏شان در بين شيعيان رسوخ كرد و عقايد آنان را نيز تحت تأثير سطحى‏نگرى و كوته‏بينى خود قرار داد. خبر به امام هادى عليه‏السلام رسيد و شيعيان از امام كسب تكليف كردند. «ابراهيم بن همدانى» در نامه‏اى، عقايد منحرف آنان را به عرض امام رساند و از ايشان راهنمايى خواست. او به امام نوشت كه در بين شيعيان و دوستداران اهل‏بيت عليهم‏السلام افرادى پيدا شده‏اند كه تحت تأثير اين عقايد پوچ قرار گرفته‏اند و مى‏پندارند كه خداوند جسم است. امام در پاسخ او براى روشن شدن پيام مكتب ناب اهل بيت عليهم السلام در اين زمينه نگاشت: «پاك و منزه است آن خدايى كه هيچ حد و مرزى ندارد! هرگز اين گونه توصيف نمى‏شود، هيچ مثل و مانندى ندارد و او شنواى داناست».(12) ه) باورمندان به رؤيت
اشاعره گروهى بودند كه مى‏پنداشتند خداوند را در روز رستاخيز خواهند ديد. حتى آنها بر اين عقيده بودند كه خداوند با همين چشم مادى قابل ديدن است. شيعيان درباره اين گروه به امام نامه نوشته و توضيح خواستند. امام در پاسخ نوشت:
«پايبندى به اين نظريه به هيچ وجه جايز نيست. مگر نه اين است كه بايد بين چشم شما و شى‏ء انعكاسى صورت گيرد كه حامل نور باشد و ديدن صورت پذيرد؟ حال اگر انعكاسى و نورى در ميان نباشد و اين ارتباط برقرار نشود، چگونه امكان ديدن آن شى‏ء وجود دارد؟ در اين نظريه اشتباهى بزرگ وجود دارد؛ زيرا بيننده چيزى را مى‏تواند با چشم خود ببيند كه در جسم بودن، با خود او مساوى باشد و در صورت ديده شدن، هر دو بسان هم [جسم ]خواهند بود و لازمه آن، جسم دانستن خداست؛ چرا كه علت‏ها با معلول‏هاى خود رابطه‏اى جدايى‏ناپذير دارند».(13)
بدين ترتيب، امام تفكر مخدوش و منحرف اين گروه را نيز باطل اعلام كرد. 2. تحرير رساله كلامى
از جمله تلاش‏هاى علمى – فرهنگى امام على النقى عليه‏السلام در گستره اعتقادات، نوشتن رساله كلامى است كه آن را به انگيزه پاسخ‏گويى به مشكلات اعتقادى اهالى اهواز نگاشته است. امام در اين رساله، با ايراد بحث‏هاى مستدل درباره قرآن و عترت و معرفى ثقلين و لزوم تمسك به آن، مبحث جبر و تفويض را كه از پيچيده‏ترين مسائل كلامى است، با بيانى بسيار روشن و شيوا مطرح و نقد كرده و نظر اماميه را با عنوان «الأمرُ بينَ الأمرينِ» به اثبات رسانيده است. در بخشى از اين رساله آمده است:
«در اين باره به گفتار امام صادق عليه‏السلام آغاز مى‏كنم كه فرمود: نه جبر است و نه تفويض؛ بلكه مقامى است ميان آن دو كه عبارت است از: تندرستى، آزادى، مهلت كافى و توشه، مانند مركب سوارى و وسيله تحريك فاعلى بر كار خود.
پس اين پنج چيز است كه امام صادق عليه‏السلام به عنوان اسباب جمع كننده فضل گرد آمده است. پس اگر بنده‏اى يكى از آنها را نداشته باشد، به لحاظ آن كاستى و كمبود، تكليف از او ساقط است… همچنين روايت شده كه فرمود: مردم در عقيده به سه دسته تقسيم مى‏شوند: دسته‏اى مى‏پندارند كه كار به آنها وانهاده شده است كه آنان خدا را در سلطه و قدرتش سست دانسته و خود را به هلاك انداخته‏اند. دسته‏اى ديگر مى‏پندارند كه خداى عزوجل بندگان را به نافرمانى مجبور ساخته و آنان را به آنچه توان انجامش را ندارند، مكلف فرموده است. اينها نيز خداوند را ستمگر مى‏انگارند كه سبب هلاك خود را با اين انديشه فراهم آورده‏اند. دسته‏اى ديگر معتقدند كه خداوند بندگان را به اندازه توانشان مكلف فرموده و تكليفى بيش از توان بر دوش آنها ننهاده است. آنها چون كار نيك انجام دهند، خدا را بستايند و چون بد كنند، از او آمرزش بخواهند كه اينان به حق رسيدگانند. پس امام صادق عليه‏السلام خبر داده كه هر كس پيرو جبر و تفويض است و به آنها اعتقاد دارد، بر خلاف حق است و من آن جبرى را كه هر كس بدان معتقد باشد دچار خطاست، شرح دادم و بيان كردم كه كسى كه پيرو واگذارى است، دستخوش باطل است. پس نظر ما ميان اين دو نظريه است…»
سپس حضرت به بررسى بيشتر مسئله جبر و تفويض در قالب پنج مثال ديگر مى‏پردازد كه در تفسير تندرستى، گشوده بودن راه، سنت مهلت، توشه و انگيزه بيان مى‏دارند و با بهره‏گيرى از آيات قرآن و استدلال‏هاى عقلانى و با نهايت دقت و حوصله، آن را از زواياى مختلف بررسى مى‏كنند؛ به گونه‏اى كه مطالب با بيانى بسيار ساده، مستند و عقلانى مطرح مى‏شوند و در عين كامل و مبسوط بودن، جمله‏اى را تكرارى، بدون غرض و خالى از بار محتوايى لازم نمى‏يابيم.(14) 3. مناظره‏هاى علمى و اعتقادى
امامان معصوم عليهم السلام چشمه‏هاى جوشان معرفت و گنجينه‏هاى دانش الهى‏اند و چون چراغى پر فروغ و زوال ناپذير، فراسوى علم را با پرتو افشانى خود روشن مى‏كنند. آنان با بيان شيوا و روشنگر خود، تاريكى نادانى را از بين برده و در هر زمان، اميد نور ستيزان را نوميد مى‏ساختند.
همان گونه كه پيش‏تر نيز بدان اشاره شد، دولت عباسى، همواره به دنبال برپايى جلسه‏هاى مناظره و گفت‏وگوى علمى بود كه برقرارى اين گونه جلسه‏ها در زمان مأمون عباسى به اوج خود رسيد و اين روند تا دوران امامت امام هادى عليه‏السلام نيز ادامه يافت. برپايى اين مجالس هدفدار براى در هم شكستن چهره علمى امامان و زير سؤال بردن دانش و حتى امامت آنان تشكيل مى‏شد. البته با اين كار، آنان نه تنها به مقصود خويش نمى‏رسيدند، بلكه موجب رسوايى و فضاحت آنان نيز مى‏شد؛ چرا كه آن بزرگ پيشوايان دانش و معرفت، از اين فرصت براى روشن كردن اذهان عمومى و نشر فرهنگ اصيل اسلامى بهره بردارى مى‏كردند. دولت عباسى مى‏كوشيد تا با زير نظر گرفتن امام و كنترل شديد ملاقات‏هاى ايشان با شيعيان، از روشن شدن افكار مردمى جلوگيرى كند و جلوى فيضان اين سرچشمه بزرگ را بگيرد، ولى برپايى نشست‏هاى علمى در تناقض با اين سياست بر مى‏آمد و تمام تلاش‏هاى عباسيان را بيهوده مى‏ساخت. پى‏گيرى اين سياست متناقض از سوى سردمداران نفاق، حاكى از كوته‏فكرى، ناكارآمدى، نارسايى در چاره جويى و بن بست‏هاى فكرى آنان در برابر اهداف معين خود بود.
متوكل عباسى براى اين منظور، دو تن از دانشمندان به نام‏هاى «يحيى بن اكثم» و «ابن سكّيت» را به خدمت خواند تا نشستى علمى با امام على النقى عليه‏السلام ترتيب دهند. در نشستى كه به اين منظور ترتيب داده شده بود، متوكل از ابن سكّيت خواست تا پرسش‏هاى خود را مطرح كند. او نيز پرسيد: «چرا موسى با عصا بر انگيخته شد، عيسى عليه‏السلام با شفاى بيماران و زنده كردن مردگان و محمد صلى اللّه عليه و آله و سلّم با قرآن و شمشير؟»
امام در پاسخ فرمود: «موسى عليه‏السلام با عصا و يد بيضا در دوره‏اى بر انگيخته شد كه مردم تحت تأثير جادو قرار گرفته بودند. او نيز به همين منظور برايشان معجزه‏اى آورد كه جادويشان را از بين ببرد و حجت را برايشان تمام سازد. عيسى عليه‏السلام با شفاى بيماران خاص و بدون درمان و با زنده كردن مردگان بر انگيخته شد، زيرا در آن زمان پزشكى و پيشرفت‏هاى آن، مردم را شگفت زده كرده بود و او به فرمان خدا، مردگان را زنده مى‏كرد و بيماران بى‏درمان را شفا مى‏داد. محمد صلى اللّه عليه و آله و سلّم با قرآن و شمشير در دوره‏اى بر انگيخته شد كه شعر و شمشير بر انديشه مردم حكمرانى مى‏كرد. او نيز با قرآن تابنده و شمشير برنده بر شعر و شمشيرشان چيره گشت و پيام خدا را به آنان رساند و حجت را بر آنها تمام فرمود».
پاسخ امام، بسيار روشن و قانع كننده بود. ابن سكيت از روى ناچارى پرسشى بى‏محتوا را بيان كرد و گفت: «اكنون حجت خدا چيست؟» امام نيز با كنايه، مهر خاموشى بر زبان دشمن زد و فرمود: «عقل كه به خوبى در مى‏يابد آن كه به خدا دروغ بندد، رسوا مى‏شود». شكست ابن سكيت در اين گفت‏وگوى كوتاه و آن هم فقط با يك پرسش ساده، خشم يحيى بن اكثم را بر انگيخت. او با ناراحتى گفت: «ابن سكيت را به مناظره چه كار؟! او هم‏نشين نحو و شعر و لغت است». سپس كاغذى بيرون آورد كه در آن پرسش‏هاى پراكنده‏اى را مطرح كرده بود و پاسخ را از امام به طور مكتوب خواست.(15) پرسش‏هاى او درباره تأويل و تفسير برخى آيات قرآن، گواهى زن، احكام خنثى، دليل بلند خواندن نماز صبح و مسائلى درباره عملكرد اميرمؤمنان على عليه‏السلام بود. امام با نهايت دقت، ظرافت و كمال به پرسش‏هاى وى پاسخ فرمود و افزون بر اثبات جايگاه علمى خود، سيزده پرسش پيچيده و مشكل را براى شيعيان پاسخ گفت و به صورت غير مستقيم، معارف واقعى اسلام را در اختيار خواهندگان قرار داد. پاسخ‏هاى امام هادى عليه‏السلام آن چنان كوبنده و دقيق بود كه يحيى بن اكثم در پايان اين رويارويى به متوكل گفت: «پس از اين جلسه و اين پرسش‏ها ديگر سزاوار نيست كه از او درباره مسئله ديگرى پرسش شود؛ زيرا هيچ مسئله‏اى پيچيده‏تر از اينها وجود ندارد [و او از عهده پاسخ‏گويى به همه آنها بر آمد ]و موجب آشكار شدن بيشتر مراتب علمى او، موجب تقويت شيعيان خواهد شد».(16) 4. رفع شبهه‏هاى دينى
افزون بر شبهه‏هاى خرد و كلانى كه از سوى دانشمندان مزدور و فرقه‏هاى مرجع آن دوران در حوزه دين مطرح مى‏شد، كشمكش‏هاى بزرگ بر سر مسائل بنيادين و زير بنايى اسلام، هر از چند گاهى رخ مى‏نمود كه دامنه فتنه انگيزى آن، انديشه قشر گسترده‏اى از مسلمانان و گاه شيعيان را در بر مى‏گرفت. يكى از بزرگ‏ترين اين فتنه جويى‏ها، موضوع مخلوق بودن قرآن بود كه مدت‏ها انديشه مسلمانان را به خود مشغول ساخته بود و چه بسيار انسان‏هايى كه به جهت عقيده به آن، جان خود را از دست دادند! خلفاى عباسى با مطرح ساختن اين پرسش و نيافتن پاسخ دلخواه خود، مخالفان‏شان را به شدت سركوب مى‏كردند. از اين دسته «احمد بن نصر خزاعى» را مى‏توان نام برد كه از مخالفان دولت عباسى بود و يك بار هم نقشه قتل واثق، خليفه عباسى را كشيد، ولى نافرجام ماند. خليفه نيز براى از ميان برداشتن او با طرح اين پرسش كه آيا قرآن مخلوق است يا نه، برنامه سركوب او را آغاز كرد و پس از بيان پرسش‏هاى گوناگون در اين زمينه و ديگر مسائل اعتقادى، بهانه‏اى براى قتل وى به چنگ آورد و او را از ميان برداشت.(17) واثق، احمد بن نصر را كه معتقد به خلق قرآن نبود، دست بسته از بغداد به سامرا آورد و از او درباره خلق قرآن پرسيد. هنگامى كه از عقيده او آگاهى يافت، گردن او را زد و دستور داد سرش را در بغداد و بدنش را در سامرا آويزان كنند و برگه‏اى به گوش او آويختند كه بر آن نوشته شده بود: «اين سر احمد بن نصر است كه معتقد به خلق قرآن و نفى تشبيه خداوند نيست!»(18)
معتزله كه گرايشى افراطى به عقل دارند، قرآن كريم را حادث و مخلوق مى‏دانستند و آن را از صفات بارى تعالى مى‏شمردند، ولى در برابر آنها، اشاعره به مخالفت برخاسته و قرآن را قديم و غيرمخلوق دانستند. جرقه‏هاى اين كشمكش كه برخاسته از نظريه جبر يا تفويض بود، از اواخر حكومت امويان آغاز گرديد و با پيدايش اين دو مكتب كلامى در عصر عباسيان به اوج خود رسيد. تا پيش از مأمون، حكمرانان عباسى گرايش شديد و تعصب بسيارى بر نظر اشاعره و جبرگرايى داشتند و معتزليان را به شدت شكنجه و سركوب مى‏كردند. با به حكومت رسيدن مأمون، ورق برگشت و مخالفان معتزله و نظريه خلق قرآن با حربه‏هاى گوناگون از صحنه روزگار پاك مى‏شدند! پس از مأمون نيز خلفاى عباسى از او پيروى كردند و كسانى را كه به عقايد معتزله پايبند نبودند، شكنجه مى‏كردند يا از ميان برمى‏داشتند.
هنگامى كه متوكل به حكومت دست يافت، دوباره به عقايد اشاعره پيوست و اين بار قربانيان اين ماجرا، معتزليان بودند! در گير و دار اين آشوب زدگى‏هاى اعتقادى، امام هادى عليه‏السلام پيشواى انديشه اسلامى، وارد عرصه شد و با بدعت شمردن اين بحث‏ها، خط سير مكتب ناب اسلامى را براى پيروان خود ترسيم كرد. ايشان براى تنوير اذهان پيروان خود در بغداد نوشت:
«به نام خداوند بخشايشگر مهرورز. پروردگار ما را از فتنه‏هاى اين روزگار در پناه دارد كه در اين صورت بزرگ‏ترين مرحمت را در برابر ما به انجام رسانيده است كه در غير آن، چيزى جز نابودى و بدبختى دستاورد كسى نخواهد شد. نظر من درباره جدالى كه بر سر [مخلوق بودن يا نبودن‏] قرآن در گرفته، اين است كه آن بدعتى بيش نيست كه در گناه اين بدعت پرسش كننده و پاسخ دهنده، هر دو يكسانند؛ چرا كه براى پرسش كننده سودى در بر نخواهد داشت [و به واقع آن دست نمى‏يابد] و براى پاسخ دهنده نيز جز رنجى ناشى از طرح موضوعى كه از فهم و درك او خارج است، باقى نخواهد ماند. همانا خالقى جز خدا وجود ندارد و جز او، همه آفريدگانش هستند. قرآن نيز كلام خداوند بزرگ است. پس از پيش خودتان بر آن نامى قرار ندهيد كه از گمراهان خواهيد بود و خداوند شما و ما را در شمار افراد اين آيه قرار دهد كه فرمود: آنان كسانى هستند كه در نهان از خداى خويش مى‏ترسند و از روز جزا سخت در وحشتند».(19)
و اين گونه شيعيان را از آشفتگى فكرى بيرون آوردند.(20) اين پرسش پيش‏تر نيز از امامان پرسيده شده بود كه از امام رضا عليه‏السلام پرسيدند و امام قاطعانه پاسخ داد: «قرآن كلام خداست، همين و بس!»(21) بدين ترتيب، امام با تبيين موضعى اصولى و روشنگرانه در اين بحث، شيعيان را از كاوش در اين گونه بحث و جدل‏هايى كه ثمره‏اى در بر ندارد، بر حذر داشته و نظر خود را بيان كرده‏اند. ادامه دارد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: 1) جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلام، تهران، مؤسسه مطبوعاتى اميركبير، 1333 ش، ج 3، ص 216.
2) همان.
3) همان، ص عليه‏السلام‏237.
4) باقر شريف قرشى، حياة الامام على الهادى عليه‏السلام، بيروت، دار الاضواء، چاپ اول، 1408 ق، ص 468.
5) حلول ارواح مردگان در كالبدى غير از بدن مادى خود فرد.
6) حياة الامام على الهادى عليه‏السلام، ص 469؛ ابا جعفر محمد بن حسن الطوسى، رجال كشى، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ش، ص 520.
7) محمد بن حسن حرّ عاملى، وسائل الشيعه، بيروت، داراحياء التراث العربى، بى تا، ج 18، ص 555.
8) رجال كشى، ص 518.
9) شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج 2، ص 58.
10) رجال كشى، ص 460.
11) سيد ابوالقاسم خويى، معجم رجال الحديث فى طبقات الرواة، منشورات آية الله الخويى، بيروت، چاپ سوم، 1403 ق، ج 1، ص 259.
12) شيخ صدوق، التوحيد، تهران، مكتبة الصدوق، 1378 ه . ق، باب تجسيم و صورة، ص 100.
13) احمد بن على بن ابى طالب الطبرسى، الاحتجاج، قم، انتشارات اسوه، چاپ دوم، 1416 ق، ج 2، ص 486.
14) ابن شعبة الحرّانى، تحف العقول، تهران، كتاب فروشى اسلامية، 1384 ق، ص 496.
15) محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق، ج 50، ص 164.
16) همان.
17) محمد بن جرير طبرى، تاريخ طبرى، بيروت، روائع التراث العربى، بى‏تا، ج 9، ص 134.
18) جلال الدين السيوطى، تاريخ الخلفاء، بيروت، دار القلم، چاپ اول، 1406 ق، ص 384؛ تاريخ طبرى، ج 9، ص‏134.
19) انبياء، 49.
20) التوحيد، ص 223.
21) همان.