اهمّيت قضاوت در سيره پيشوايان‏

معنى وسيع قضاوت، و اهميت آن‏
قضاوت به معنى حكم كردن و داورى نمودن بر اساس موازين اسلامى است، به گونه‏اى كه موجب رفع و دفع منازعه و دعوا و مرافعه بين افراد شده، و ناهنجارى و نابه‏سامانى آنها را به هنجار و سامان دهى تبديل سازد. و در اصطلاح عبارت است از تشكيل دادگاه و دادرسى و تحقيق و تفحص در راستاى جرم‏شناسى، و معرفى مجرم، و حكم به كيفر او بر اساس عدل و رأفت اسلامى و گواهى شهود يا اقرار مجرم به طورى كه حق به حق دار برسد، و از باطل جلوگيرى گردد. از اين رو قاضى بايد از شرايط بالاى علم و آگاهى و هشيارى و عدالت و تقوا برخوردار باشد آن گونه كه هرگونه تهديد و تطميع او را از صراط مستقيم حق وحقيقت باز ندارد، و با توجه به همه جوانب و شرايط زمان و مكان، قضاوت كند.
پنج عنصر مقدس تقوا، آگاهى، عدالت، رأفت و هشيارى از اركان قضاوت است، كه اگر يكى از آنها نباشد قضاوت كامل انجام نخواهد شد، لذا از نظر اسلام براى حفظ حريم قضاوت، احكام و آدابى ذكر شده كه همه بيانگر اهميت فوق العاده قضاوت است، مانند: نظارت دقيق به كار قاضيان، نگاه مساوى قاضى به مراجعه كنندگان، هماهنگى قاضى با مرافعه كنندگان در صدا و نگاه و اشاره، پرهيز قاضى از نجوا وسخن در گوشى با افراد، هنگام قضاوت، پرهيز از قضاوت قبل از شنيدن ادعاى مرافعه كنندگان، عدم گرسنگى و تشنگى و بى حوصلگى و عصبانيت و پرهيز از تلقين گواهان، و ياد دادن بعضى از مرافعه كنندگان، تأمّل و دقت در قضاوت و پرهيز از توجه و خطاب بيشتر به بعضى از شاكيان و…ابوالاسود دئلى از دوستان مخلص حضرت على (ع) بود، حضرت على (ع) او را به خاطر لياقت علمى و معنوى، به عنوان قاضى يكى از مناطق نصب كرد، ولى پس از مدتى او را از اين مقام عزل نمود، او به محضر على (ع) آمد و از علّت عزل پرسيد، حضرت على(ع) قاطعانه به او فرمود: «در تو خيانتى نديدم ولى: رأيت كلامك يعلو كلام خصمك؛ ديدم هنگام قضاوت، صداى تو بلندتر از صداى مرافعه كننده است كه براى قضاوت در نزد تو آمده است.»(1)
يعنى نبايد صداى قاضى به گونه‏اى باشد كه به صداى متهمين فائق شود و آنها را در تنگنا يا تحت تأثير قرار دهد.
در مورد وسعت ابعاد قضاوت بايد توجه داشت كه قضاوت اختصاص به دادگاه و قاضى رسمى و غير كودكان ندارد، بلكه قضاوت به معانى عام در كوچه و بازار در بين افراد، و يا در مجالس عادى در خانه‏ها، و يا نسبت به كودكان نيز وجود دارد، بنابراين اگر در مرافعه‏اى، افرادى نزد اعضاء شورا، يا نزد معتمدين و بزرگان آمدند و آنها او را حكم قرار دادند، و به او گفتند آمده‏ايم تا مشكل ما به صورت كدخدا منشى حل شود، بايد آنان كه مرجع قضاوت قرار گرفته‏اند، احكام و آداب قضاوت را رعايت كنند، و اگر نمى‏توانند، حتماً از قضاوت كردن پرهيز نمايند.
براى روشن شدن اين مطلب نظر شما را به يك آيه قرآن و يك سخن از اميرمؤمنان على (ع) جلب مى‏كنيم: در مسأله اختلاف زن و شوهر قرآن مى‏فرمايد: «و ان خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكماً من اهله و حكماً من اهلها؛ اگر از جدايى و شكاف بين زن و شوهر بيم داريد يك داور از خانواده شوهر و يك داور از خانواده زن انتخاب كنيد تا به كار آنان رسيدگى كنند.»(2) روشن است كه منظور از اين داور، قاضى به معنى اصطلاحى نيست بلكه شخص عادى است كه او را افراد خانواده به عنوان داور برمى‏گزينند. بنابراين لازم است در اين محكمه صلح فاميلى، كسانى كه براى قضاوت انتخاب مى‏شوند، بدانند كه در مقام بسيار ارجمندى قرار گرفته و بايد آن‏چه با عدالت و حكم خدا و تقوا هماهنگ است داورى نمايند.
روايت شده: دو كودك، خطى نوشته بودند به محضر امام حسن مجتبى (ع) رسيدند تا آن حضرت درباره بهتر بودن يكى از آنها قضاوت كند، در اين هنگام على(ع) نگاهى به فرزندش امام حسن(ع) كرد و فرمود: «يا بنىّ انظر كيف تحكم فانّ هذا حكمٌ، و اللّه سألك عنه يوم القيامه؛ اى پسرجان! مراقب باش كه چگونه قضاوت مى‏كنى، قطعاً اين نيز بنوعى از قضاوت است، و خداوند در روز قيامت در مورد آن از تو بازخواست مى‏كند.»(3)
به هرحال مسأله قضاوت از هركس و در همه جا و در مورد هر شخصى از مسايل بسيار عميق و دقيق و پرمسؤوليت است تا آنجا كه امام صادق(ع) فرمود: «اىّ قاضٍ بين اثنين فاخطأ سقط ابعد من السّماء؛ هر كس كه بين دو نفر قضاوت كند، ولى (بر اثر سهل انگارى) در قضاوت خطا كند، در عالم معنا گويى از فاصله دورتر از آسمان بر زمين سقوط كرده است.»(4)
و پيامبر (ص) فرمود: «كسى كه در مورد دو درهم، از روى ظلم قضاوت كند و بر اجراى آن اصرار نمايد مشمول اين آيه است: «و من لم يحكم بما انزل اللّه فاولئك هم الكافرون؛ كسانى كه مطابق احكام نازل شده از سوى خدا قضاوت نكنند، آنها كافرند.»(5) و حضرت على (ع) به شريح قاضى فرمود: «قد جلست مجلساً لايجلسه الّا نبىّ او وصىّ نبىٍّ اوشقىٍّ؛ اى شريح! در جايگاهى نشسته‏اى كه در آنجا جز پيامبر(ص) يا وصى پيامبر(ص) يا انسان تيره بخت در آن ننشيند.»(6)
ابوحمزه ثمالى مى‏گويد امام باقر(ع) فرمود: يك نفر قاضى در بين بنى اسرائيل سال‏ها قضاوت كرد، در آستانه مرگش به همسرش چنين وصيت نمود: «پس از مرگ مرا غسل بده و كفن كن، و جنازه‏ام را در ميان تابوت بگذار، و چهره‏ام را بپوشان، بعد خبر كن تا بيايند و جنازه‏ام را بردارند.» او از دنيا رفت، و همسرش به وصيت او عمل كرد، پس از مدتى براى آخرين بار روپوش را از چهره شوهرش برداشت، تا آخرين بار به او بنگرد، ناگاه ديد كرمى وحشت آور در بينى او فرو رفته و آن را مى‏خورد، هراسناك شد و روپوش را بر سرش افكند. مردم آمدند و جنازه قاضى را برداشته و بردند و به خاك سپردند، شب در عالم خواب، قاضى به نزد همسرش آمد از او پرسيد آيا با ديدن آن كرم وحشت كردى؟ زن گفت: آرى. قاضى گفت: رازش اين است، آن كرم كيفر يكى از گناهانم بود (كه در عالم برزخ به سراغم آمده بود) و آن گناه اين بود كه هنگامى كه در دنيا در دادگاه قضاوت مى‏كردم، روزى برادرت را از دور ديدم كه با شخصى در حال نزاع و مرافعه است، و به سوى من مى‏آيند تا بين آنها قضاوت كنم، من در ذهنم خطور دادم كه‏اى كاش حق با برادرت باشد و به نفع او قضاوت كنم، آنها آمدند و ادعاى خود را بيان كردند، پس از تحقيق ديدم به راستى حق با برادرت است، طبق حق به نفع او قضاوت كردم. اين كرم كيفر گناه ذهنى من بود كه چرا در ذهنم خطور دادم كه كاش حق با برادرت باشد، در صورتى كه ذهن قاضى بايد كاملاً شفّاف باشد، من نبايد قبل از اثبات حق چنين فكرى مى‏كردم و چنان حالتى مى‏داشتم.(7)
امام صادق(ع) فرمود: «قاضيان چهار دسته‏اند، سه دسته آنها مشمول عذاب دوزخ هستند، و تنها يك دسته سزاوار بهشت مى‏باشند، اما آن سه دسته كه مستوجب عذابند عبارتند از: 1- كسى كه از روى عمد و آگاهى قضاوت ناحق مى‏كند. 2- كسى كه قضاوت ناحق مى‏كند ولى آگاهى به آن ندارد. 3- كسى كه قضاوت به حق مى‏كند ولى از روى ناآگاهى. اما آن دسته‏اى كه اهل بهشتند آنهايى هستند كه از روى آگاهى قضاوت به حق مى‏كنند.»(8) پاسخ به يك سؤال
هرگاه سؤال شود، اگر كار قضاوت اين گونه دقيق و ظريف و پر خطر است، همين موجب مى‏شود كه شايستگان از آن مقام پرهيز كنند در نتيجه كار قضاوت تعطيل شود، وانگهى روايات بسيارى در تمجيد قضاوت به ما رسيده از جمله: امام صادق(ع) فرمود: «خير النّاس قضاة الحق؛ برترين انسان‏ها قاضى‏هايى هستند كه به حق داورى مى‏كنند.»(9) و حضرت على (ع) فرمود: «افضل الخلق اقضاهم بالحقّ؛ برترين انسان‏ها كسى است كه از همه بهتر بين مردم داورى مى‏كند.»(10)
پاسخ آنكه: بين اين دو دسته روايات هيچ گونه تعارضى نيست، رواياتى كه از قضاوت و قاضى تمجيد مى‏كنند، منظور آن قاضى‏اى است كه بر اساس موازين اسلامى به طور كامل قضاوت مى‏كند، و همه آداب را رعايت مى‏نمايد، ولى روايات ديگر كه قضاوت كردن را خطرناك مى‏داند و به انسان‏ها هشدار مى‏دهد، منظور قضاوتى است كه از روى سهل انگارى و عدم انضباط اسلامى و يا از روى ناآگاهى باشد. در اين راستا عالم بزرگ شيخ مفيد( متوفى 413 ه.ق) مى‏نويسد: «قضاوت بين مردم داراى درجه عالى است، و شرايط مشكلى دارد، پس سزاوار نيست كه هركس آن را بپذيرد، مگر كسى كه اطمينان دارد كه به وظيفه‏اش عمل مى‏كند، و نيز بايد او عالم به قرآن و ناسخ و منسوخ آن و عام و خاصش باشد، و محكم و متشابه قرآن را بشناسد، و شرط ديگرش اين است كه از سنّت نبوى و روايات اهل بيت(ع) و ناسخ و منسوخ آن، آگاه باشد، و نيز كسى كه به لغت و كلمات و ادبيات عرب آگاهى داشته باشد، و از محرمات الهى پرهيز كند، و به دنيا بى‏علاقه باشد و در انجام كارهاى شايسته كوشا، و از گناهان گريزان، و از هوس‏هاى نفسانى دورى گزيند، و به تقواى الهى حريص باشد.»(11)
برهمين اساس حضرت على(ع) در عصر حكومت خود، وقتى كه شريح را در مقام قضاوت ابقاء نمود، قضاوت‏هاى او را تحت نظارت خود قرار داد، و به او فرمود: «هرگونه قضاوتى كه در مورد قصاص يا حدود يا حقى از حقوق مسلمين نمودى، حتماً بايد حكم آن قبل از اجرا به نظر من برسد، و پس از تأييد من آن را اجرا كن.»(12) چند نمونه از جلوه‏هاى رفتارى پيشوايان‏
روش و شيوه پيامبر(ص) و امامان (ع) و آموزه‏هاى آنها در راستاى قضاوت آن چنان مسؤولانه، حساب شده و دقيق بود، كه به راستى، موجب مى‏شد كه حق به حق دار برسد، و از ستم ظالم جلوگيرى شود، و مدينه فاضله از ارزش‏هاى والاى اسلامى انسانى پديدار گردد، به عنوان نمونه نظر شما را به موارد زير جلب مى‏كنيم:
1- هنگامى كه در سال هشتم هجرت، پيامبر(ص) همراه لشگر اسلام وارد مكه شدند، و مكه را فتح نموده و تحت سيطره حكومت اسلامى درآوردند، در خانه كعبه بسته بود، و عثمان بن طلحه يكى از مشركان كليددار كعبه بود، پيامبر(ص) او را احضار كرد و كليد را از او گرفت، تا درون خانه كعبه را از لوث وجود بت‏ها پاك سازد. عباس عموى پيامبر(ص) پس از انجام اين مقصود، از پيامبر (ص) تقاضا كرد، با دادن كليد در كعبه به او، او را به افتخار كليد دارى كعبه مفتخر كند. پيامبر(ص) بر خلاف اين تقاضا، پس از تطهير درون كعبه از بت‏ها، در خانه را بست و كليد را به عثمان بن طلحه داد. در حالى كه اين آيه را تلاوت مى‏فرمود: «انّ اللّه يأمركم ان تؤدّوا الامانات الى اهلها، و اذا حكمتم بين النّاس ان تحكموا بالعدل؛ خداوند به شما فرمان مى‏دهد كه امانت‏ها را به صاحبانش برسانيد، و هنگامى كه ميان مردم داورى مى‏كنيد، از روى عدالت داورى كنيد.»(13)
در اين ماجرا گويا عباس مى‏خواست از موقعيت و نفوذ خود براى كسب مقام كليد دارى، كه مقام برجسته‏اى بود، به خاطر اينكه عموى پيامبر(ص) است استفاده كند، ولى پيامبر(ص) با قضاوت عادلانه خود، پيشنهاد او را رد كرد، زيرا خداوند فرموده بود بر اساس عدالت داورى كنيد.
2- بانويى از قبيله بزرگى عمل منافى عفت مرتكب شده بود، با اين كه شوهر دار بود، به حكم اسلامى مى‏بايست سنگسار شود، پيامبر(ص) حكم او را صادر كرد، سران آن قبيله به محضر آن حضرت آمده و گفتند: ما در ميان قبايل داراى شأن و مقام ارجمند هستيم، به اين خاطر آبروى ما را حفظ كن، و اين زن را سنگسار نكن، پيامبر (ص) پيشنهاد آنها را رد كرد، و با كمال قاطعيت بر اساس عدالت و تساوى قانون براى همه قضاوت نمود، و فرمود: «الخلق امام الحقّ سواءٍ؛همه مردم در برابر حق و قانون حق مساوى هستند.» نظير اين حادثه در مورد زنى از اشراف يهوديان خيبر رخ داد، آنها مى‏خواستند با ترفندهايى از حكم رسول خدا(ص) در اجراى رجم سرپيچى كنند، آن حضرت با نشان دادن حكم تورات كه هماهنگ با حكم اسلام بود، ترفند آنها را خنثى كرده و حكم را اجرا نمود.»(14)
3- بانويى به نام فاطمه مخزوميه، كه از قبيله بنى مخزوم بود دزدى كرد، و اين موضوع براى پيامبر(ص) ثابت شد، و حكم آن قطع انگشتان دست راست او بود. سران اين قبيله ديدند اجراى اين حكم، بزرگترين سرشكستگى و سرافكندگى براى آن قبيله است. با هم به مشورت پرداختند، أسامة بن زيد نديم پيامبر(ص) را بهترين شخص تشخيص دادند، او را ديدند تا در محضر پيامبر(ص) شفيع (پارتى) گردد، اسامه به محضر آن حضرت آمد و اظهار شفاعت نمود، پيامبر(ص) خشمگين شده و با تندى به او فرمود: «اى اسامه! تو مى‏خواهى يكى از حدود الهى تعطيل شود، و براى تعطيل شدن قانون خدا، مى‏خواهى شفاعت كنى؟!» آنگاه آن حضرت در مسجد براى مسلمانان خطابه‏اى خواند از جمله فرمود: «مردمى كه پيش از شما زندگى مى‏كردند از اين رو به هلاكت رسيدند و شيرازه ملّيت آنان از هم گسيخت و پاره شد كه هرگاه اگر در ميان افراد صاحب نفوذى، دزدى يا خلافى مى‏شد، قانون حق اجرا نمى‏شد، ولى اين قانون در مورد افراد ضعيف اجرا مى‏شد، سوگند به خدا اگر دخترم فاطمه(س) دزدى كند، دستش را قطع خواهم كرد.»(15)
4- حضرت على (ع) به شريح قاضى فرمود: «واس بين المسلمين بوجهك و منطقك و مجلسك حتّى لايطمع قريبك فى حيفك و لا ييأس عدوّك من عدلك؛ هنگام قضاوت در ميان مسلمانان، مساوات در سخن گفتن و نگاه كردن و نشستن را رعايت كن، تا نزديكانت در جانبدارى از حق خود، در تو طمعى نداشته باشند، و دشمنانت از داورى تو مأيوس نگردند.»(16)
5 – پيامبر(ص) در ماه رمضان سال دهم هجرت، حضرت على(ع) را به عنوان مبلّغ اسلام، و قاضى براى داورى بين مردم به سوى يمن فرستاد، در حالى كه آن حضرت در آن وقت 33 سال داشت، آن حضرت به يمن رفت و چندماهى كه در آن‏جا بود، آنچنان مردم را به سوى اسلام جذب كرد كه نخست قبيله بزرگ همدان، سپس قبايل ديگر يكى پس از ديگرى مسلمان شدند، و اين يكى از افتخارات ممتاز زندگى حضرت على(ع) است كه باعث مسلمان شدن جمعيت بسيار گرديد.(17) در آنجا حضرت قضاوت‏هاى مختلف كرد، كه همه مورد تأييد پيامبر(ص) واقع شد. در يكى از موارد بعضى از صاحبان نفوذ و افزون طلب كه در برابر عدل على(ع) از سهميه بيت المال مانند ساير مردم به طور مساوى گرفته بودند، به عنوان شكايت به محضر رسول خدا(ص) آمدند، در آن هنگام پيامبر(ص) براى انجام مراسم حجة الوداع در مكه بود، پيامبر(ص) به منادى خود دستور داد تا در برابر جوسازان ضد على(ع) چنين اعلام كند: «ارفعوا السنتكم عن على بن ابيطالبٍ، فانّه خشنٌ فى ذات اللّه عزّ و جلّ غير مداهنٍ فى دينه ؛ زبان‏هاى خود را درباره شكايت از على(ع) كوتاه كنيد، زيرا او در امور مربوط به خدا (مقرّرات دين) قاطع و پرصلابت است، و اهل سازش و سهل انگارى نيست».
شاكيان پس از شنيدن پيام پيامبر(ص) دم فرو بستند و مقام ارجمند على(ع) را در پيشگاه پيامبر(ص) دريافتند، و فهميدند كه هر كس در مورد على(ع) خرده‏گيرى كند، مورد خشم پيامبر(ص) خواهد شد.(18) و در مورد ديگر شبيه مورد مذكور، پيامبر(ص) به شاكيان افزون طلب فرمود: «على (ع) هرگز ستم نكند و براى ستم آفريده نشده، بعد از من او صاحب ولايت است، و داورى او داورى صحيح مى‏باشد، و سخن او حق است، و هيچ كس جز كافر ولايت و قضاوت او را رد نكند، و هيچ كس جز مؤمن به ولايت و داورى او خشنود نشود.»
وقتى كه مردم يمن اين سخن را شنيدند، عرض كردند: «اى پيامبر خدا به حكم و قول تو رسول خدا (ص) در شأن على(ع) راضى شديم.» پيامبر (ص) فرمود: «هو توبتكم ممّا قلتم؛ اين اقرار، توبه شما از شكايت بى موردتان است.»(19)
6 – عصر خلافت عمر بود، زن حامله‏اى را به محكمه عمر آوردند، و با اقرار خودش ثابت شد كه او بر اثر عمل منافى عفت حامله شده است. نظر به اينكه او شوهردار بود، عمر دستور داد او را به جرم زناى محصنه رجم(سنگسار) كنند. او را به طرف بيابان براى اجراى حكم مى‏بردند، در مسير راه حضرت على(ع) از ماجرا باخبر شد، فرمود: آن زن را نزد عمر برگردانيد. او را نزد عمر آوردند، و على (ع) حاضر شد و به عمر فرمود: «توبه خود اين زن سلطه دارى نه بر بچه‏اش كه در رحم دارد» بنابراين تا وضع حمل نكرده اجراى حكم رجم نمى‏شود. سپس على(ع) فرمود: شنيده‏ام اين زن بر اثر ترس و هراس و شكنجه، اعتراف به زنا كرده، عمر گفت: چه بسا چنين باشد، على (ع) فرمود: مگر نشنيده‏اى كه رسول خدا(ص) فرمود: «لا حدّ على معترفٍ بعد بلاءٍ؛ بر كسى كه پس از شكنجه اقرار به گناه كند حدّى نيست.» بدان كه اقرار اين زن، پس از ترساندن و دستگيرى، بى اثر است. در اين هنگام عمر آن زن را آزاد كرد. آنگاه عمر گفت: «عجزت النّساء ان يلدن مثل علىٍّ بن ابيطالبٍ، لولا علىّ لهلك عمر؛زنان از اينكه فرزندى همچون على بن ابى‏طالب را به دنيا آورند عاجزند، اگر على(ع) نبود، عمر هلاك مى‏شد.»(20)
7- عصر خلافت على(ع) بود، روزى على(ع) زره خود را در دست يك نفر مسيحى كه از افراد معمولى بود مشاهده كرد، به او فرمود: اين زره مال من است (كه گويى در يكى از جنگ‏ها از بار مركب برداشته‏اى، مسيحى منكر شد، على(ع) او را نزد شريح قاضى برد تا او قضاوت كند.
على(ع) به قاضى گفت: اين زره مال من است، نه او را فروخته‏ام و نه به كسى بخشيده‏ام. شريح از نصرانى نظرخواهى كرد، او گفت: «زره مال خودم است.»
شريح رو به على(ع) كرد و گفت: آيا براى ادعاى خود شاهدى دارى؟ حضرت تبسم فرمود و گفت: رسم قضاوت همين است كه تو دارى، ولى من بر اين امر گواه ندارم، شريح به نفع مسيحى حكم كرده، و زره را به او داد.
مسيحى زره را گرفت و از آنجا رفت، امام (ع) همچنان به او نگاه مى‏كرد، مسيحى از اين كه در اين حادثه غير منتظره كه رئيس يك كشور بزرگ اسلامى در دادگاهى كه متعلق به خود اوست، در برابر يك نفر آدم معمولى غير مسلمان، محكوم شده، و از قدرت خود اعمال نفوذ نمى‏كند، و همه را در برابر قانون مساوى مى‏داند، تعجب كرد و بسيار تحت تأثير قرار گرفت، هنوز چند قدمى دور نشده بود كه به محضر على(ع) بازگشت و گفت: من گواهى مى‏دهم كه اين دستوها از دستورات پيامبران است، و اين گونه روش و برخورد، از رفتار پيامبر(ص) مى‏باشد. آخر چگونه ممكن است، رييس كشورى در دادگاهى كه متعلق به اوست حاضر شده و محكوم گردد؟ آنگاه گفت: «حقيقت اين است كه من در ادعاى خود دروغ گفتم، اين زره مال شما است، آنگاه كه از جنگ صفين باز مى‏گشتى از روى شتر شما برداشتم.» در اين هنگام اسلام را پذيرفت، و از دوستان مخلص آن حضرت گرديد، و در جنگ نهروان در ركاب على(ع) با دشمنان جنگيد تا به شهادت رسيد.(21) پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. مستدرك الوسائل، ج 3، ص 197. 2. سوره نساء، آيه 35. 3. تفسير مجمع البيان، ج 2، ص 64. 4. فروع كافى، ج 7، ص 408. 5. همان؛ سوره مائده، آيه 44. توجه به فرازى از عهدنامه مالك اشتر در مورد آداب و اهميت قضاوت، كافى است كه ما را به اوج مقام قضاوت و احتياط و دقت در آن آشنا كند (نهج البلاغه – نامه 53). 6. وسائل الشيعه، ج 18، ص 7. 7. فروع كافى، ج 7، ص 410. 8. همان، ص 407، كنزالعمّال، ج 6، ص 91. 9. بحارالانوار، ج 101، ص 269. 10. ميزان الحكمه، ج 8، ص 187. 11. مقنعه شيخ مفيد، ص 721. 12. وسائل الشيعه، ج 18، ص 6 و 155 و 156؛ فروع كافى، ج 7، ص 407. 13. سوره نساء، آيه 58 ؛ تفسير مجمع البيان، ج 3، ص 63. 14. تفسير مجمع البيان، ج 2، ص 424؛ جنگ و صلح در اسلام، ص 448. 15. روح الدين الاسلامى، ص 399، اسلام و حقوق بشر، ص 176. 16. من لايحضره الفقيه، ص 319. 17. ارشاد شيخ مفيد، ص 31، كامل ابن اثير، ج 2، ص 305. 18. ارشاد شيخ مفيد(ترجمه شده)، ج 1، ص 160؛ بحار، ج 21، ص 385 ؛ براى اطلاع از دهها نمونه قضاوت‏هاى جالب حضرت على(ع) به كتاب قضاوت‏هاى اعلم اصحاب على(ع) تأليف نگارنده مراجعه كنيد. 19. فروع كافى، ج 7، ص 352. 20. فرائد السّمطين، ج 1، ص 350 ؛ مناقب خوارزمى، ص 80. 21. الغارات، طبق نقل بحارالانوار، ج 104، ص 290.