نهضت و انقلاب در سيره پيشوايان‏

  معنى نهضت و انقلاب
نهضت از نَهض به معنى خيزش و برخاستن و حركت و آمادگى براى قيام است(1) و واژه انقلاب در اصل از قلب به معنى دگرگونى و تحول و زير و روكردن است. و اين دو واژه در اصطلاح به قيام‏ها و شورش هايى كه موجب واژگونى رژيم گذشته، و برپايى نظامى نو به جاى آن است، اطلاق مى‏شود.
نهضت و انقلاب‏ها، از نظر چگونگى و محتوايى و درجات شديد و ضعيف، و يا شتابنده و ديرپا، و همچنين از نظر دگرگونى جهش و ناگهانى و تدريجى و گام به گام، دينى و غير دينى، داراى انواع گوناگون است، و هر ملّتى بر اساس ايده و مسلك خود، انقلاب و نهضت مى‏كند، و چگونگى آن رابطه مستقيم با طرز فكر و شيوه آرمانى انسان‏ها دارد. و نيز نهضت و انقلاب گاهى سطحى و روبنايى است، و گاهى عمقى و حقيقى، گاهى در بعد و عرصه خاصى است( مانند انقلاب اقتصادى) و گاهى داراى جنبه‏هاى عمومى و فراگير مى‏شود. در فقه اسلامى در بحث طهارت، دو عنوان از مطهرات (امور پاك كننده) شمرده شده كه عبارتند از استحاله و انتقال، در مورد استحاله مثالى كه مى‏زنند اين است كه مثلاً سگى در نمك زار بميرد، و پس از سال‏ها مبدّل به نمك شود، پاك مى‏گردد، چرا كه استحاله (يعنى حالى به حال ديگر شدن) شده است و يا چوب نجسى آن چنان بسوزد كه خاكستر شود، اين خاكستر پاك مى‏شود، ولى در مورد انتقال، مثال به خون بدن انسان يا حيواناتى كه خون جهنده دارند مى‏زنند كه اگر وارد بدن حشراتى كه خون جهنده ندارند شود، و جزء بدن آنها گردد، پاك مى‏شود.
انقلاب حقيقى همان استحاله است، يعنى دگرگونى در ماهيّت و حقيقت اشياء، ولى انقلاب سطحى و روبنايى را مى‏توان به همان انتقال مثال زد، كه از گروهى به گروه ديگر، با تغييرات سطحى صورت مى‏گيرد. به هر حال، نهضت‏ها مختلف است، اما نهضت‏هاى پيامبران و امامان(ع) و اديان آسمانى، از نهضت‏هاى حقيقى است، و موجب دگرگونى محتوايى و عميق شده، و شيوه و رژيم قبل را به طور كلى عوض مى‏كند، مانند نهضت اسلام به دست پيامبر اسلام(ص) نسبت به عصر جاهليّت كه يك انقلاب ماهوى و زيربنايى و همه جانبه، در همه عرصه‏ها بود. و آنان كه در راستاى هدايت پيامبران و امامان معصوم(ع) حركت مى‏كنند، بايد در درون و برون به انقلاب حقيقى دست بزنند، و بادگرگونى عميق و همه جانبه، انقلاب كنند و به آن تداوم بخشند، به عنوان مثال ساختمان قديمى و پوسيده‏اى را در نظر بگيريد، انقلاب حقيقى در آن، آن است كه آن را از ريشه خراب نماييم، و به جاى آن خانه كامل با مصالح جديد و محكم بسازيم، ولى انقلاب سطحى در اين ساختمان اين است كه بعضى از قسمت‏هاى آن را كچ كارى نموده و سپس آن ساختمان را رنگ‏آميزى كنيم، در صورتى كه به قول سعدى:
خانه از پاى بست ويران است‏

خواجه در فكر نقش ايوان است‏

آيا به راستى، رنگ‏آميزى و نقش و نگار درايوان چنان ساختمانى را مى‏توان انقلاب و نوسازى ناميد؟
خانه‏اى را كه ز بنياد بود سست و خراب‏

رنگ‏آميزى بيهوده و تعمير چه سود؟

انقلاب‏هاى دنيا نوعاً مهره عوض كردن، و تغييرات روبنايى و فرعى در قانون و كادر رهبرى است، و گاهى استعمارگران براى اغفال و خاموش كردن احساسات مردم به اين گونه انقلاب‏ها دست مى‏زنند. مانند: انقلاب ميانه روها و ليبرالها و ملّى گراها و طرز فكر آنها در ايران در قرن معاصر كه نوعاً با تغيير چند موضوع، و عوض كردن چند مهره بوده است، و بر همين اساس، آنها انقلاب‏هاى عميق اسلامى را با لقب اصول گرايى و تندروى، تحقير كرده، و از آن روگردان هستند. انقلاب و نهضت از نظر قرآن‏
در قرآن، ذكر داستان زندگى انقلابى ابراهيم(ع) در برابر نمروديان، و يا موسى(ع) در برابر فرعونيان، و يا نوح(ع) در برابر بت پرستان و خرافه گرايان و…بيانگر مطلوب بودن انقلاب توحيدى در برابر شرك و الحاد، و نهضت مستضعفين در برابر طاغوت‏ها است، و با طرح مبارزات پى‏گير و خستگى‏ناپذير، پيامبران، پيروان خود را به نهضت و انقلاب در برابر فساد و حاميان فساد، تحريك و تشويق مى‏كند، به علاوه در آيات متعدد به طور آشكار، مردم را به مبارزه شديد با باطل گرايان و ظالمان فرا خوانده و به تشكيل و تثبيت حكومت‏هاى الهى دعوت مى‏نمايد، به عنوان نمونه نظر شما را به چند آيه جلب مى‏كنيم:
1- «فمن يكفر بالطّاغوت و يؤمن باللّه فقد استمسك بالعروة الوثقى؛ كسى كه به طاغوت (بت و شيطان و هر موجود ستمگر و طغيان گر) كافر شود، و به خدا ايمان آورد، به دستگيره محكمى چنگ زده است.»(2)
اين آيه با كمال صراحت، طاغوت زدايى، و تشكيل آثار ايمان الهى را از دستگيره‏هاى محكم و ناگسستنى خدايى دانسته، كه اساس نهضت و انقلاب الهى همين است.
2- «و لقد بعثنا فى كلّ امّةٍ رسولاً ان اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطّاغوت؛ما در ميان هر امت و ملّتى، پيامبر و رسولى برانگيختيم(كه به مردم بگويند) تنها خدا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد.»(3)
اين آيه به روشنى هدف پيامبران را بيان كرده كه همان نهضت و قيام آنها براى دو موضوع بوده است: 1- طاغوت زدايى 2- پرستش خدا را در همه امور، آنان كه طرفدار سكولار هستند و در عين حال دم از اسلام مى‏زنند، چنين آيات صريح را كه بيانگر آميختگى دين با سياست است چگونه ناديده مى‏گيرند؟!
3- «و ما لكم لاتقاتلون فى سبيل اللّه و المستضعفين من الرّجال و النّساء و الولدان…؛چرا در راه خدا (در راه) مردان و زنان و كودكانى كه (به دست ستمگران) تضعيف شده‏اند، پيكار نمى‏كنيد؟ همان افراد ستمديده‏اى كه مى‏گويند پروردگارا ما را از اين شهر (مكه) كه اهلش ستمگرند بيرون ببر، و از طرف خود براى ما سرپرستى قرار ده.»(4)
4- «يا داود انّا جعلناك خليفةً فى الارض فاحكم بين النّاس بالحق ولا تتّبع الهوى…؛اى داود! ما تو را خليفه (و رهبر مردم) در زمين قرار داديم، پس در ميان مردم به حق حكومت و داورى كن، و ازهواى نفس پيروى نكن كه تو را از راه خدا منحرف سازد.»(5)
از اين آيات استفاده بديهى مى‏شود كه نهضت و انقلاب براى واژگونى رژيم‏هاى باطل، و تثبيت و استوار ساختن حكومت الهى، لازم و وظيفه حتمى خداپرستان است. چند روايت پيرامون نهضت و قيام‏
روايات دو فريضه عظيم امر به معروف و نهى از منكر، و روايات بى شمار ديگر بيانگر آن است كه براى اجراى اسلام، بايد قيام و تلاش جدّى و پى‏گير نمود، و براى جلوگيرى از دشمنانى كه سدّ راه حق هستند، و وجودشان مايه ظلم و فساد است، قيام براى سركوب آنها واجب و ضرورى است، چرا كه ابطال باطل و احقاق حق بستگى به چنان قيام و نهضت حساب شده دارد.
به عنوان نمونه نظر شما را به چند روايت جلب مى‏كنيم:
رسول اكرم(ص) فرمود: «و اذا ظهرت البدع فى امّتى، فليظهر العالم علمه، و ان لم يفعل فعليه لعنة اللّه؛ هرگاه بدعت‏ها در ميان امّتم آشكار شد، بر شخص عالم و آگاه، لازم است كه علمش را آشكار سازد، و اگر چنين نكند لعنت خدا بر او خواهد بود.»(6)
اميرمؤمنان على(ع) فرمود: «انّ العالم الكاتم علمه انتن اهل القبلة ريحاً،تلعنه كلّ دابّةٍ من دوابّ الارض الصّغار؛ دانشمندى كه (در برابر ستمگران) علمش را كتمان كند (و اعتراض نكند) در روز قيامت بوى بدنش بد بوترين بو خواهد بود، و همه حشرات زمين او را لعنت مى‏كنند.»(7)
امام صادق(ع) فرمود: «افضل الجهاد كلمة عدلٍ عند امامٍ جائرٍ؛ برترين جهاد، سخن عدالت، در نزد رهبر ستمگر است.»(8)
امام كاظم (ع) فرمود: «لان اسقط من حالقٍ فاتقطّع قطعةً قطعةً احبّ الىّ من ان اتولّى لاحدٍ منهم عملاً او اطأ بساط رجلٍ منهم؛ هرگاه من از بالاى ساختمان بلندى بر زمين بيفتم و قطعه قطعه شوم، برايم بهتر است از اين كه متصدى كارى از كارهاى ستمگران گردم، يا قدم بر فرش يكى از آنها بگذارم.»(9) نيز فرمود: «من احبّ بقائهم فهو منهم؛ كسى كه بقاى عمر ظالمان را دوست بدارد، جزء ستمگران است.»(10) نهضت امام حسين(ع) و عوامل آن در يك نگاه‏
پيامبر اسلام(ص) بنيان گذار نهضت عظيم اسلام بود، كه از نظر چگونگى، و تلاش و سرعت و ساير ويژگى‏ها در همه جهان و همه تاريخ بى‏نظير بود. پس از آن حضرت همه امامان معصوم (ع) در رأس نهضت بودند، و براى تداوم نهضت عظيم پيامبر اسلام(ص) در هر عصر و زمان و مكان مطابق شرايط زمان، نهضت و قيام كردند. در ميان اين نهضت‏ها، نهضت و قيام امام حسين(ع) و بروز عاشوراى خونين در كربلا در جايگاه مخصوصى قرار دارد كه به راستى آن هم در جهان و تاريخ بى‏نظير است، و بايد اسوه حق طلبان، و پيروان اسلام ناب، و آزادى خواهان قرار گيرد.
چرا كه حسين(ع) اسوه كامل مبارزه و قيام در گذشته و آينده است، چنان كه به روايت امام صادق(ع)، حضرت على(ع) به امام حسين (ع) فرمود: «اسوةٌ انت قدماً؛اى حسين! تو از قديم، اسوه و الگو بوده‏اى.»(11)
الگو بودن نهضت امام حسين(ع) از اين رو است كه انگيزه‏ها و اهداف و آرمان‏هاى نهضت خونين و عظيم او در سه عامل خلاصه مى‏شد كه عصاره فلسفه نهضت او بود كه عبارتند از: 1- بيعت نكردن با طاغوت و ظالم 2- تصميم بر تشكيل حكومت اسلامى (گرچه در مسير آن شهيد شود) 3- امر به معروف و نهى از منكر در همه ابعاد، حتى در اجراى كامل. كه در واقع عنصر اصلى و مركزى نهضت آن حضرت امر به معروف و نهى از منكر بود، و بيعت نكردن با ظالم، و مسأله حكومت اسلامى از شعبه‏هاى مهم امر به معروف و نهى از منكر است.
براى ترسيم اين موضوع، ده‏ها شاهد عينى و قراين و حوادث وجود دارد، كه همچون تابلوهاى روشن، نشان دهنده سه فلسفه فوق است. به عنوان نمونه تابلوى از گوشه‏اى از مبارزات نماينده كامل امام حسين(ع) يعنى حضرت مسلم(ع) را به تماشاى خوانندگان مى‏گذاريم حضرت مسلم(ع) در كوفه مردم را به سوى امامت امام حسين(ع) فراخواند، و از حكومت يزيد و يزيديان بيزارى جست، و فرمان داد كه همه رو در روى حكومت ننگين يزيدى قرار گيرند…
تا وقتى كه جنگ شروع شد، و حضرت مسلم(ع) پس از وارد شدن جراحات سنگين، اسير گرديد، آن بزرگمرد شجاع را به عنوان اسير نزد عبيداللّه بن زياد حاكم عراق از طرف يزيد، آوردند، در اين تابلو مشاهده مى‏شود كه حضرت مسلم(ع) هنگام ورود بر ابن زياد سلام نكرد، يكى از نگهبانان خشن، به مسلم(ع) گفت: «سلّم على الامير؛ بر رييس (ابن زياد) سلام كن.» مسلم(ع) با كمال صلابت جواب داد: «اسكت يا ويحك و اللّه ما هو لى باميرٍ؛ واى بر تو ساكت باش، سوگند به خدا او امير و رييس من نيست.»
اين فراز نشان دهنده بيعت نكردن حضرت مسلم(ع) حتى به يك سلام ساده است. در مرحله بعد در گفتگوى بين ابن زياد و مسلم(ع)، ابن زياد گفت: «اى مسلم! جوياى مقامى (حكومتى) بودى كه خداوند آن را به شخص ديگرى واگذار كرده است، چرا كه خداوند او را شايسته آن مقام ديده بود نه تو را، مسلم(ع) گفت: چه كسى شايسته مقام رهبرى بود؟ ابن زياد جواب داد: يزيد بن معاويه! سپس افزود: آيا تو گمان مى‏برى كه بهره‏اى از مقام رهبرى دارى؟ مسلم(ع) با صراحت قاطع فرمود:
«و اللّه ما هو الظّن و لكنّه اليقين؛ سوگند به خدا صحبت از گمان و خيال نيست، بلكه يقين دارم كه ما شايسته مقام رهبرى هستيم.»(12)
اين فراز نشان مى‏دهد كه مسأله حكومت و رهبرى، مطرح بوده و نماينده امام حسين(ع) با تأكيد و سوگند آن را شايسته امام حسين(ع) و افراد لايق دانسته است.
در ادامه اين گفتگو، ابن زياد به مسلم(ع) گفت: «اى سركش فتنه‏گر! تو بر امام خود خروج كردى و بين مسلمانان اختلاف انداختى و به آشوب پرداختى.» مسلم(ع) در جواب فرمود: اى ابن زياد! تو دروغ مى‏گويى، وحدت مسلمانان را معاويه و پسرش بر هم زد، و تخم فتنه را تو و پدرت پاشيديد… من براى آشوب به اين ديار نيامده‏ام، بلكه ديدم توسط شما كارهاى نيك دفن شده، و منكرات بروز نموده، ما به سوى اين مردم آمديم: «لنأمر فيهم بالمعروف و ننهى عن المنكر…؛ تا امر به معروف كنيم و نهى از منكر نماييم، و آنها را به كتاب خدا و سنّت رسولش دعوت نماييم، و مطابق سخن رسول خدا(ص) ما به انجام اين كار شايسته هستيم.»(13)
اين فراز نيز بيانگر مسأله امر به معروف و نهى از منكر، به عنوان اساس و عنصر اصلى در نهضت مى‏باشد.
در خطبه‏ها و گفتگوهاى شخصى امام حسين(ع) نيز همين سه مسأله به طور صريح مطرح است، يزيد و سردمداران بنى اميه به طور مكرّر آن حضرت را به بيعت فراخواندند، او بيعت نكرد، در همان آغاز حرف اول و آخر را زد و در جواب مروان فرمود:وقتى كه امّت اسلام به حاكمى مانند يزيد دچار گردد بايد فاتحه اسلام را خواند، من از جدّم رسولخدا(ص) شنيدم مى‏فرمود: «الخلافة محرّمةٌ على آل ابى سفيان؛ خلافت بر فرزندان ابوسفيان حرام است.»(14)

در بيان ديگر فرمود: «انّما خرجت لطلب الاصلاح فى امّة جدّى اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر…؛ تنها عامل خروج و حركت من، برقرار كردن اصلاح در امت جدّم رسول خدا(ص) است، مى‏خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم، و همان راه را بپيمايم كه جدّم رسول خدا(ص) و پدرم على بن ابيطالب(ع) پيمود.»(15)
نيز در گفتار آن حضرت است: «الا ترون الى الحقّ لايعمل به، والى الباطل لايتناهى…؛آيا نمى‏نگريد كه به حق عمل نمى‏شود، و از باطل جلوگيرى نمى‏گردد؟ در اين صورت شخص و مؤمن شوق آن را دارد و سزاوار است كه (با شهادتش) به لقاى خدا بپيوندد بدانيد كه من مرگ را جز سعادت، و زندگى با ستمگران را جز رنج و نكبت نمى‏دانم.»(16)
مجموعه اين گفتار و سپس رفتار، و خطبه‏هاى آن حضرت و يارانش، وجوب قيام، و عوامل و آرمان‏هاى آن را تبيين مى‏كنند، و به طور خلاصه، بيانگر لزوم نهضت و انقلاب در عرصه‏هاى مختلف با طاغوتيان و مستكبران است، و پس از طاغوت زدايى، تشكيل حكومت اسلامى براى اجراى معروف و جلوگيرى از منكر، و گسترش عدل و داد است. چند نمونه از نهضت‏هاى امامان(ع)
نهضت و قيام سياسى، فرهنگى،اخلاقى و اجتماعى در سرتاسر زندگى همه امامان(ع) در جايگاه والايى قرار داشت، به طورى كه همه آنها به شهادت رسيدند، و همين دليل بزرگ بر مبارز بودن آنها، و قيام آنها براى احقاق حق و ابطال باطل است، به عنوان نمونه:

1- ما وقتى كه نهج البلاغه (مجموعه گفتار و نوشتار) حضرت على(ع) را بررسى مى‏كنيم، مى‏بينيم اين كتاب قبل از هرچيز يك كتاب انقلابى است، به ويژه در انقلاب سياسى و فرهنگى، حرف اول را مى‏زند.
امام على(ع) در فرازى از سخنانش پيرامون جنگ افروزان جنگ جمل و شورشيان بر ضد حكومت اسلامى مى‏فرمايد: «فان ابوا اعطيتهم حدّ السّيف و كفى به شافياً من الباطل و ناصراً للحقّ…؛اگر آن مخالفان (مانند طلحه و زبيرو…) از پذيرش حق خوددارى مى‏كنند، لبه تيز شمشير را به سوى آنها روانه مى‏سازم، همان شمشيرى كه در برابر زورگويان، بهترين درمان باطل، و يار و ياور حق در برابر خود ستمگر است… من كسى نبودم كه به نبرد تهديد شوم، و يا از شمشير و نيزه مرا بترسانند، چرا كه من به پروردگارم يقين دارم، و در دينم كمترين شك را ندارم.»(17)
2- در ماجراى جنگ جمل، حضرت على(ع) همراه لشگرش به سوى بصره حركت مى‏كردند، در مسير راه به محلّه ذى‏قار (كه در بين بصره و كوفه قرار داشت) رسيده و در آنجا براى استراحت، مدتى توقّف كردند. ابن عباس مى‏گويد: در اين محل به محضر اميرمؤمنان على(ع) رفتم ديدم مشغول وصله كردن كفش خود است، وقتى كه مرا ديد فرمود: «اين كفش چه قدر مى‏ارزد؟» گفتم: ارزشى ندارد. فرمود: «سوگند به خدا همين كفش بى ارزش براى من از حكومت بر شما بهتر است، مگر اينكه با اين حكومت، حقّى را برپا دارم، يا باطلى را دفع كنم.»(18)
امام(ع) در مورد ديگر، پس از اين سخن از خيمه بيرون آمد و براى مردم سخنرانى كرد، از جمله فرمود: «و ايم اللّه لابقرنّ الباطل حتّى اخرج الحقّ من خاصرته؛
سوگند به خدا من پرده باطل را مى‏شكافم تا حق را از پهلوى آن بيرون كشم.»(19)
3- هنگامى كه به دستور عثمان، ابوذر را به سوى ربذه تبعيد مى‏كردند، امام على(ع) و امام حسن(ع) و امام حسين(ع) به بدرقه ابوذر شتافتند، و هر كدام مطالبى گفتند كه بيانگر تأييد قيام ابوذر بود. امام على(ع) فرمود: «اى ابوذر! تو به خاطر خدا خشم كردى، پس به همان كس كه به خاطرش خشم كردى، اميدوار باش، اين مردم به خاطر دنيايشان از تو ترسيدند، ولى تو به خاطر دينت، از اين رو ترس دارى كه به دينت آسيب برسانند…»(20)
4- امام حسن(ع) در بدرقه ابوذر، خطاب به او فرمود: «اى عمو! اين سردمداران اين گونه با تو برخورد كردند كه مى‏دانى، ولى خداوند متعال ناظر است، سختى‏ها را با ياد فراق و فناى دنيا بر خود هموار كن، و به اميد پاداش‏هاى آخرت، خود را شاداب ساز، و در پرتو صبر و مقاومت زيست كن تا وقتى با پيامبر(ص) ديدار كردى، او از تو خشنود باشد.»(21)
5 – امام حسين(ع) يكه تاز ميدان قيام بود، كه قبلاً شمّه‏اى از جلوه‏هاى گفتارى و رفتاريش در اين راستا بيان شد، او فرياد مى‏زد: «و هيهات منّا الذّلّة…؛ ذلت تسليم شدن در برابر ستمگران، از ساحت ما بسيار دور است، كه خدا و رسولش و مؤمنان، آن را بر ما نمى‏پسندند، و دامن‏هاى مطهر و پاكى كه ما در آن رشد و نموّ يافتيم، اين اجازه را به ما نمى‏دهند، كه مطيع انسان‏هاى پليد شويم، و زندگى ذلّت بار را بر زندگى شرافتمندانه ترجيح دهيم…»(22)
6- سدير صيرفى مى‏گويد: «به محضر امام صادق(ع) رفتم و گفتم سوگند به خدا خانه نشينى براى شما روا نيست.» فرمود: چرا؟ گفتم: به خاطر دوستان و ياران بسيارى كه دارى، سوگند به خدا اگر امير مؤمنان على(ع) آن همه يار و ياور داشت، نمى‏گذاشت طايفه تيم و عدى(دودمان عمر و ابوبكر) به مقام او طمع كنند و حق او را بگيرند. فرمود: اى سدير به نظر تو چه اندازه يار و ياور دارم؟ گفتم صدهزار. از روى تعجب فرمود: صد هزار؟ گفتم بلكه دويست هزار، فرمود: دويست هزار؟! گفتم: بلكه نصف دنيا. آن حضرت پس از اندكى سكوت، به من فرمود: اگر مايل باشى و برايت سخت نباشد، همراه من تا ينبع (مزرعه‏اى در نزديك مدينه) برويم. گفتم: آماده‏ام. امام(ع) دستور فرمود: الاغ و استرى را زين كردند، من سبقت گرفتم و بر الاغ سوار شدم، تا احترام كرده باشم و آن حضرت بر استر سوار شود. فرمود: اگر بخواهى استر را در اختيارت بگذارم؟ عرض كردم: استر براى شما زيباتر و مناسب‏تر است، فرمود الاغ براى من راهوارتر است. من از الاغ پياده شدم و او بر آن سوار شد و من بر استر سوار شده و با هم حركت كرديم، تا به محلى رسيديم، در آنجا جوانى بزغاله مى‏چرانيد، حضرت بزغاله‏ها را نگريست، و آنگاه به من فرمود: «و اللّه يا سدير لوكان لى شيعةٌ بعدد هذه الجداء ما وسعنى القعود؛سوگند به خدا اى سدير اگر شيعيان(حقيقى) من به اندازه تعداد اين بزغاله‏ها بودند خانه نشينى برايم روا نبود، و قيام مى‏كردم.»
سپس پياده شديم و نماز خوانديم، پس از نماز كنار بزغاله‏ها رفتم و آنها را شمردم كه هفده عدد بودند.»(23)
امامان ديگر نيز: همين روش را داشتند، و هرگز ظالمان را تأييد نمى‏كردند، و در فرصت‏هاى مناسب، مردم را بر ضد آنان مى‏شوراندند، و هرگاه شرايط مساعد بود، قيام و انقلاب مى‏نمودند. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. المنجد، واژه نهض. 2. سوره بقره، آيه 256. 3. سوره نحل، آيه 36. 4. سوره نساء، آيه 75. 5. سوره ص، آيه 36. 6. وسائل الشيعه، ج 11، ص 510. 7. همان، ص 510. 8. همان، ص 400. 9. وسائل الشيعه، ج 12، ص 140. 10. همان. 11. كامل الزيارات، ص 71. 12. لهوف سيد بن طاووس، ص 80. 13. همان، ص 82. 14. همان، ص 40. 15. همان، ص 61، مقتل الحسين مقرّم، ص 151. 16. تحف العقول، ص 245. 17. نهج البلاغه، خطبه 22. 18. همان، خطبه 33، و خطبه 104. 19. همان، خطبه 104. 20. نهج البلاغه، خطبه 130. 21. بحارالانوار، ج 22، ص 436. 22. لهوف سيد بن طاووس، ص 41. 23. اصول كافى، ج 2، ص 242.