اختلاف استعدادها، ظرفيتها، نيازها، روحيهها،خواستها، سليقهها كه معلول اختلاف طبايع و تأثيرات گوناگون محيطى، جغرافيايى، فرهنگى، اعتقادى و اجتماعى است، مايه بقا و دوام و رشد جوامع انسانى است و اگر اين اختلافها نمىبود بشر قادر به زندگى و تكامل نبود، و اين واقعيتى است كه در مراحل مختلف تربيت بايد لحاظ شود و به هيچ وجه مورد غفلت قرار نگيرد،(2) اميرمؤمنان در موارد، مختلف به اين امر پرداخته و بر لزوم مراعات آن تأكيد نموده است، از جمله:
1- لايزال النّاس بخيرٍ ماتفاوتوا فاذا استووا هلكوا؛(3) مردم دائماً در خيرند تا وقتى كه (از نظر استعداد) متفاوتند.
2- و در راز تفاوت انسانها با همديگر امير بيان(ع) مىفرمايد: «انّما فرّق بينهم مبادى طسهم و ذلك انّهم كانوا فلقة من سبخ ارضٍ و عذبها. و حزن تربةٍ و سهلها فهم على حسبٍ قرب ارضهم يتقاربون و على قدر اختلافها يتفاوتون ؛ (4) آنچه ميان انسانها تفاوت به وجود آورده است، سرشت آنهاست، زيرا كه تركيبشان از پارهاى زمين است كه شور يا شيرين است. و خاكى درشت يا نرمين است، پس آنان به اندازه نزديكى زمينشان با هم نزديكند و به مقدار اختلاف آن از يكديگر تفاوت دارند.»
بر اين اساس توانايى و وسع و ظرفيّت انسانها مختلف و گوناگون است و بدون توجّه به مراتب وجود و تفاوت توانايى انسانها كار تربيت سامان نمىپذيرد على(ع) درباره لزوم رعايت مراتب و درجه افراد مىفرمايد: «حمّل كلٌّ امرىءٍ منكم مجهوده، و خفّف عن الجهلة؛(5) هر كس به اندازه توان خود بكوشد، و برنادانان آسان گيرد.» الف: روش معرفى الگوها
انسان فطرتاً عاشق كمال و از نقص و عيب گريزان است. همين امر باعث مىشود كه به دنبال الگوهاى مطلوب و كاملى باشد، و در نتيجه الگوپذيرى چون سازگار با فطرت انسان است از مؤثرترين روشهاى تربيتى شمرده مىشود در اين روش انسان نمونهاى عينى را مطلوب خويش مىگيرد و به شبيه سازى دست مىزند و گام در جاى گام او نهد و بدو تشبّه پيدا نمايد.
على(ع) در مقام معرّفى رسول خدا(ص) بعنوان اسوه حسن مىفرمايد: «و لقد كان فى رسول اللّه (ص) كافٍ لك فى الاسوة… فتأسّ بنبيّك الاطيب الاطهر(ص) فانّ فيه اسوةً لمن تأسّى و عزاءً لمن تعزّى، و احبّ العباد الى اللّه المتأسّى بنبيّه و المقتصّ لاثره؛(6) براستى در (روش) رسول خدا(ص) الگوى است كافى براى تو… پس به پيامبر(ص) پاكيزه و پاك خود اقتدا كن. كه راه و رسمش سرمشقى است براى كسى كه بخواهد تأسّى جويد و انتسابى است براى كسى كه بخواهد منتسب گردد. و محبوبترين بندگان نزد خدا كسى است كه رفتار پيامبر(ص) را سرمشق كند. و به دنبال او رود.» و در جاى ديگر فرمود: « واقتدوا بهدى نبيّكم فانّه افضل الهدى، و استنّوا بسنّته فانّها اهدى السّنن؛ (7) به سيرت پيامبرتان اقتدا كنيد كه برترين سيرت است، و به سنّت او گرايش يابيد كه هدايت كنندهترين سنّتها است.»
از ديگر الگوهاى قابل اقتدا و تأسّى كه على(ع) سفارش مىكند به آنها تأسّى شود اهل بيت عصمت و طهارت(ع) است، لذا فرمود: «انظروا اهل بيت نبيّكم فالزموا سمتهم، واتّبعوا اثر هم فلن يخرجوكم من هدىً، و لن يعيدوكم فى ردىّ، فان لبدوا فالبدوا و ان نهضوا فانهضوا، و لا تسبقوهم فتضلّوا، و لاتتأخّروا عنهم فتهلكوا؛ (8) به خاندان پيامبرتان بنگريد، و بدان سو كه مىروند برويد، و پى آنان را بگيريد، كه هرگز شما را از راه رستگارى بيرون نخواهند كرد و به هلاكت و پستى عودتتان نخواهند داد، اگر ايستادند بايستيد و اگر برخاستند و قيام كردند، برخيزيد و قيام كنيد، بر آنها پيشى مگيريد كه گمراه مىشويد، و از آنان پس نمانيد كه تباه مىگرديد.»
البته پذيرش اهلبيت(ع) بعنوان الگو يك سفارش بىحكمت و يك فرمان بى علّت نيست، بلكه راز تأسّى به آنها اين است كه آنان دين را چنانكه بايد دانستهاند و به كار گرفتهاند و فهم درست دين و جامعيّت آن و هندسه صحيح آن در انديشه و راه رسم آنان جلوه دارد، زيرا «آنان حيات دانش و مرگ نادانىاند، بردبارى نشان شما را از دانش آنان، و برون آنان از نهان و خاموش بودنشان از حكمت بيانشان خبر دهد، نه با حق ستيزند و نه در آن خلاف دارند، ستونهاى دينند و پناهگاههايى كه مردم را نگاه مىدارند، حق به توسط آنان به جاى خود بازگرديد، و باطل از آنجا كه بود رانده شد و زبانش از بن بريده شد. دين را چنانكه بايد دانستند و فرا گرفتند و به كار بستند، نه كه فقط آن را شنيدند و به ديگران گفتند كه راويان دانش بسيارند و نگهبانان آن اندك.»(9)
و گاه فرياد مولى بلند مىشود از اين كه مردم در تربيت خويش به دنبال الگوهاى اصلى و راستين نيستند بلكه به دنبال مشابه و فرعىها هستند.
«فاين تذهبون؟ و انّى تؤفكون! والاعلام قائمةٌ، و الآيات واضحةٌ، و المنار منصوبةٌ، فاين يتاه بكم! و كيف تعمهون و بينكم عترة نبيّكم! و هم ازمّة الحقّ، و اعلام الدّين، و السنة الصّدق! فانزلو هم باحسن منازل القرآن، و ردّوهم ورود الهيم العطاش،(10) پس كجا مىرويد؟ و كى باز مىگرديد؟ كه علامتها برپاست و دليلها هويداست. و نشانهها برجاست، گمراهى تا كجا؟ سرگشتگى تاكى و چرا؟ خاندان پيامبرتان ميان شماست كه زمامداران حق و يقينند، و پيشوايان دينند، با (ذكر جميل و) گفتار راست قرينند. پس همچون قرآن، نيك حرمت آنان را در دل بداريد، و چون شتران تشنه كه به آبشخور روند، به آنان روى آريد.»
آنچه به عنوان فلسفه الگو بودن اهل بيت بيان شد شامل كسانى كه اين اوصاف را دارا باشند و غير معصوم(ع) باشند، نيز مىشود، در نتيجه افرادى كه در جامعه از تدين و آگاهى… برخوردارند، مىتوانند الگو باشند، به همين جهت نسلهاى قبلى كه از تجربه بيشتر و تدين بهترى برخوردارند مىتوانند الگو براى نسلهاى بعدى باشد.
على(ع) فرمود: «ليتأسّ صغيركم بكبيركم و ليرأف كبير كم بصغيركم؛(11) بايد خردسالان از كلانسالتان پيروى كنند، و كلانسالتان به خرد سالتان مهربان باشند.» ب: روش محبّت
از مهمترين و اساسىترين روشهاى تربيت، روش محبّت به پاكان و فرهيختگان است، روش محبّت به جهت سازگارى با فطرت آدمى و سرشت انسانى، و به جهت ميل درونى، بالاترين نقش را در تحوّل تربيتى انسان ايفا مىكند، و همچون اكسيرى وجود انسان را طلاى ناب نموده و در كوتاهترين زمان تحوّلات تربيتى شگرفى در انسان ايجاد مىكند. على(ع): من احبّ شيئاً لهج بذكره؛(12) هر كه چيزى را دوست بدارد، به ياد آن حريص مىشود.
در زيارت جامعه كبيره كه از متقنترين متون زيارتى است حضرت هادى(ع) مىفرمايد: «و ما خصّنا به من ولايتكم طيباً لخلقنا(خلقنا) و طهارةً لانفسنا و تزكيةً لنا؛(13)و ما را به دوستى شما، به سبب نيكى فطرت (و يا اخلاق) و پاكى نفس و پاكيزگى روحمان… مخصوص گردانيد.»
با توجّه به تأثير شگرف و وسيع محبّت و دوستى در تربيت و شاكلت انسان، قرآن و اولياى الهى سخت بر اين مسأله پاى فشرده است، در قرآن كريم پاداش رسالت را محبّت اهلبيت و دوستى آنها قرار داده(14) و در روايات نيز بر محبّت اهل بيت بعنوان وسيله تربيت تأكيد شده است.
على (ع) فرمود: «نحن شجرة النّبوة و محط الرّسالة و مختلف الملائكة و معادن العلم، و ينابيع الحكم، ناصرنا و محبّنا ينتظر الرّحمة، و عدوّنا و مبغضنا ينتظر السّطوة؛(15) ما درخت نبوتيم و فرود آمد نگاه رسالت، و جاى آمد و شد فرشتگان رحمت و معدنهاى دانش و چشم سارهاى بينش. ياور و دوست ما اميد رحمت مىبرد، و دشمن و كينه جوى ما، انتظار قهر و سطوت».
در جاى ديگر فرمود: «اسعد النّاس من عرف فضلنا، و تقرّب الى اللّه بنا و اخلص حبّنا و عمل بما اليه ندبنا، و انتهى عمّا عنه نهينا، فذاك منّا و هو فىدار المقامة معنا؛(16) سعادتمندترين مردمان كسى است كه برترى مرتبت ما را بشناسد، و به وسيله ما به خدا تقرّب جويد، و محبّت ما را در خود خالص سازد، و بدانچه او را فرا خواندهايم عمل كند، و از آنچه او را نهى كردهايم دورى كند. پس چنين كسى از ما است و در خانه آخرت همراه ما است.»
آرى محبّت پاكانى چون اهلبيت سازنده و انسان ساز است و انسان را به اوج كمال و سعادت سوق مىدهد. ج: روش تذكر و يادآورى
ياد نعمتها و ياد منعم و خدايى كه در همه جا حاضر است و تمام هستى حتّى خطورات قلبى و تخيّلات انسان را زير نظر، و ياد قيامت و مرگ انسان را بخوبى و نيكى وا مىدارد، و از پليدى و زشتىها نگه مىدارد، على (ع) مىفرمايد: «بدوام ذكر اللّه تنجاب الغفلة؛(17) به سبب ياد دائمى خدا، غفلت زايل مىشود».
ذكر آرد فكر را در اهتزاز
ذكر را خورشيد اين افسرده ساز
اگر كسى قلبش با يا دخدا و قيامت آباد گشت اعمال و رفتار او اصلاح مىگردد. چنان كه على(ع) مىفرمايد: «من عمر قلبه بدوام الذّكر حسنت افعاله فى السرّ و الجهر؛ هر كه قلبش را به دوام ياد خدا آباد كند كردارش در نهان و آشكار نيكو گردد.»(18)
و در جاى ديگر فرمود: «اصل صلاح القلب اشغاله بذكر اللّه؛(19) اساس صلاح قلب در اشتغال به ياد خداست.»
به همين جهت است كه پيامبران الهى در شيوه تربيتى خويش، مردم را متذكر نعمتهاى الهى مىكردند و از اين راه آنان را اصلاح مىنمودند، على(ع) در اين زمينه مىفرمايد: «فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه ليستأدوهم ميثاق فطرته، و يذكّروهم منسىّ نعمته؛(20) سپس خداوند در بين مردم رسولانى پى در پى فرستاد تا آنان به بندگان هشدار دهند كه حق ميثاق خويش را ادا نمايند، و نعمتهاى فراموش شده را به ياد آورند.»
و در جاى ديگر خود دستور داد كه: «وكن للّه مطيعاً، و بذكره آنساً، و تمثّل فى حال تولّيك عنه اقباله عليك، يدعوك الى عفوه و يتعمدك بفضله و انت متولٍّ عنه الى غيره؛(21) مطيع(فرمان) خداباش، و به ياد او انس گير، و مجسّم كن (در خاطرات) آن وقتى را كه تو روى از او گرداندهاى و او به تو رو نمايد، و تو را به خواستن بخشش از خود مىخواند و جامه كرم خويش برتو مىپوشاند در حالى كه تو از او رويگردانى و ديگرى را خواهان.» آثار تربيتى و سازنده ياد خدا
مولا تنها به سفارش ياد خدا بسنده نمىكند بلكه در موارد عديدهاى آثار تربيتى و سازنده آن را يادآور مىشود كه به نمونههايى اشاره مىشود:
«انّ اللّه سبحانه جعل الذّكر جلاءً للقلوب، تسمع به بعد الوقرة و بصر به بعد العشوة و تنقاد به بعد المعاندة؛(22) به راستى خداى سبحان ياد(خود) را صيقل بخش دلها قرار داده است، كه دلها بدين وسيله پس از كرى شنوا، و پس از نابينائى بينا و بعد از سركشى رام مىگردند.» در كلام نغز و زيباى ديگر فرمود: «و براستى ياد خدا را طرفدارانى است كه آن را بدل از دنيا انتخاب نمودهاند، نه كسب و كار سرگرمشان سازند، و نه خريد و فروش (ياد خدا را از دل آنان بيرون برد) روزهاى زندگى با ياد خدا مىگذرانند و نهى از محارم الهى را به گوش بيخبران مىخوانند و به قسط و داد فرمان مىدهند و خود از روى داد كار مىكنند و از كار زشت باز مىدارند، و خود از كار زشت بركنارند، گويى دنيا را سپرى كردهاند و به آخرت راه يافتهاند، پس آنچه بعد از دنيا را مشاهده نمودهاند، و بر نهان برزخيان در طول اقامت آنان در برزخ آگاهى دارند، و قيامت و وعدههايش براى آنان محقق شده است، و آنان براى مردم دنيا از آن پرده برداشتهاند. گويى مىبينند آن را كه مردم نمىبينند و مىشنوند آن را كه مردم نمىشوند.»(23) نمونه عينى
در مكتب اسلام تربيت يافتگانى اين چنين، بى شمار وجود دارد، كه به يك نمونه اشاره مىشود:
روزى رسول خدا(ص) پس از اداى نماز صبح چشمش افتاد به جوانى رنگ پريده كه چشمانش در كاسه سرش فرو رفته و تنش نحيف شده بود… فرمود: «كيف اصحبت؟» حالت چگونه است؟ عرض كرد: «اصبحت موقناً؛ در حال يقين به سر مىبرم.» فرمود: علامت يقينت چيست؟ عرض كرد يقين من است كه مرا در اندوه فرو برده و شبهاى مرا بيدار(در حال شب زنده دارى) و روزهاى مرا تشنه (در حال روزه دارى) قرار داده است و مرا از دنيا و مافيها جدا ساخته تا آنجا كه گوئى عرش پروردگار را مىبينم كه براى رسيدن به حساب مردم نصب شده است و مردم همه محشور شدهاند، و من در ميان آنها هستم، گويى هم اكنون اهل بهشت را در بهشت متنعّم و اهل دوزخ را در دوزخ، معذّب مىبينم، گويى هم اكنون با اين گوشها آواز حركت آتش جهنّم را مىشنوم، رسول اكرم(ص) به اصحاب خود رو كرد و فرمود: اين شخص بندهاى است كه خداوند قلب او را به نور ايمان (و ياد خدا) منور گردانيده است. آنگاه به جوان فرمود: حالت خود را حفظ كن كه از تو سلب نشود.(24) ياد مرگ و آثار تربيتى
و همين طور حضرت اميرمؤمنان(ع) بر ياد مرگ بعنوان امر تربيتى تكيه و تأكيد نموده است، چرا كه ياد مرگ انسان را از فرو رفتن در دام دنيا باز مىدارد و در اصلاح نيّت تأثير مهمّى دارد، لذا به فرزند عزيزش كه سخت در مورد تربيت آن حسّاس است چنين مىفرمايد: «يا بنىّ اكثر من ذكر الموت و ذكر ماتهجم عليه، و تفضى بعد الموت اليه، حتّى يأتيك و قد اخذت منه حذرك و شددت له ازرك، و لايأتيك بغتة فيبهرك…؛(25) فرزندم! بسيار ياد مرگ كن و ياد آنچه به سوى آن مىروى، و آنچه پس از مردن در آن قرار مىگيرى تا هنگام ملاقات با مرگ از هر نظر آماده باش، نيروى خود را افزون و كمر همّت رابسته نگهدار كه ناگهان نيايد و تو را مغلوب سازد.»
و گاه به صورت عمومى همه را به ياد مرگ سفارش مىكند: «اوصيكم بذكرك الموت و اقلال الغفلة عنه، و كيف غفلتكم عمّا ليس يغفلكم، طمعكم فيمن ليس يمهلكم! فكفى واعظاً بموتى عاينتوهم حملوا الى قبورهم غير راكبين، و انزلوا فيها غير نازلين…؛(26) مردم! شما را به ياد آورى مرگ، سفارش مىكنم. از مرگ كمتر غفلت كنيد، چگونه مرگ را فراموش مىكنيد در حالى كه او شما را فراموش نمىكند؟ و چگونه طمع مىورزيد در حالى كه به شما مهلت نمىدهد؟ مرگ گذشتگان براى عبرت شما كافى است. آنها را به گورشان حمل كردند، بىآنكه بر مركبى سوار باشند، آنان را در قبر فرود آوردند، بى آن كه خود فرود آيند…»
زمانى كه محمد بن ابى بكر را به عنوان زمامدار مصر نصب نمود، در نامه به مردم مصر، چنين نوشت: «اى بندگان خدا! همانا از مرگ گريزى نيست، پس قبل از آن كه شما را دريابد از آن بيم داريد و ساز و برگ آن را فراهم داريد، زيرا در هر حال شما شكار مرگيد، اگر در جاى خود بمانيد به سر وقتان مىآيد و اگر از آن فرار كنيد شما را دريابد. و (بدانيد كه) اين مرگ از سايه شما به شما نزديكتر است، مرگ بر پيشانى شما نوشته شده است: «فاكثروا ذكر الموت عند ما تنازعكم اليه انفسكم من الشّهوات و كفى بالموت واعظاً و كان رسول اللّه (ص) كثيراً ما يوصى اصحابه بذكر الموت فيقول اكثروا ذكر الموت فانّه هادم اللّذّات حائلٌ بينكم و بين الشهوات؛(27) پس هرگاه شهوتها به شما روى آورند، مرگ را بسيار ياد كنيد كه ياد مرگ براى پند آموزى كافى است و رسول خدا(ص) اصحاب خود را پيوسته به ياد مرگ سفارش مىكرد. و مىفرمود: مرگ را بسيار ياد كنيد كه همانا مرگ نابود كننده لذتها و جدا كننده شما از شهوتها است.» د: روش عبرت و پندآموزى
انسان با ملاحظه تاريخ و سرگذشت ديگران، و پى بردن به رمز و راز شكست و پيروزى انسان، رشد و واپسگرائى بشريت مىتواند بر بصيرت و آگاهى خود بيفزايد و از فرو رفتن در دامها و تكرار خطاها خود را حفظ نمايد، به همين جهت اميرمؤمنان على(ع) فرمود: «الاعتبار منذرٌ ناصحٌ من تفكّر اعتبر، و من اعتبر اعتزل و من اعتزل سلم؛(28) عبرت بيم دهندهاى خيرخواه است، كسى كه (در سرگذشت تاريخى ديگران) انديشه كند عبرت مىگيرد و هر كس عبرت گيرد خود را (از فرو رفتن در خطاها و لغزشها) دور نگهداشته، و هر كس خود را (از بندها) دور نگهداشت سالم مىماند.
راز اين كه عبرت آموزى انسانها را از لغزشها و در جازدنها دور نگه مىدارد آن است كه حوادث تاريخى نوعاً تكرار مىشود، لذا على(ع) به حارث همدانى چنين سفارش مىكند: «واعتبر بما مضى من الدّنيا فابقى منها، فانّ بعضها شبه بعضاً، و آخرها لاحق باوّلها و كلّها حائلٌ مفارقٌ؛(29) رفته دنيا را براى مانده آن آينه عبرت شمار، چرا كه برخى از آنچه گذشته با برخى ديگر همانند است و پايانش به اوّل برگردد، و تمامى آنها رفتنى است.»
آثار عبرت آموزى
1- افزايش بصيرت:
على(ع) دوام الاعتبار يؤدّى الى الاستبصار و يثمر الازدجار؛(30) عبرتگيرى پيوسته منجر به بصيرت شده، و بازدارندگى را درپى دارد. 2- رشد فزاينده:
در جاى ديگر فرمود: «الاعتبار ثمرالعصمة؛(31) عبرتگيرى نتيجهاش عصمت (دورى از گناه) است» و فرمود: «من كثر اعتباره قل عثاره؛(32) هر كس عبرتگيرىاش بسيار باشد لغزشش اندك باشد.» عرصههاى عبرت آموزى
اگر انسان به تاريخ گذشتگان سيرى داشته باشد عرصههاى متنوعى را براى عبرت آموزى مىيابد كه هر يك مىتواند آثار پيش گفته را در پى داشته باشد. اميرمؤمنان نيز، صحنههاى گوناگون و مختلفى را در مقابل ما به تصوير مىكشد و ما را به عبرتگيرى فرا مىخواند، كه به نمونههايى اشاره مىشود: 1- سرگذشت ابليس
على (ع) فرمود: «فاعتبروا بما كان من فعل اللّه بابليس اذ احبط عمله الطّويل و جهده الجهيد و كان قد عبداللّه ستّة آلاف سنةٍ لايدرى امن سنى الدنيا ام من سنى الآخرة عن كبر ساعةٍ واحدةٍ، فمن ذابعد ابليس يسلم على اللّه بمثل معصيته؟…؛(33) پس از آنچه خدا با شيطان كرد عبرت گيريد، كه كردار دراز مدّت او را باطل گرداند و كوشش فراوان او بىثمر ماند. او شش هزار سال خدا را عبادت نمود، از ساليان دنيا بود و يا آخرت معلوم نيست، به جهت تكبر ورزيدن ساعتى( اعمال او حبط شد) و پس از ابليس چه كسى ايمن بود كه خدا را چنان نافرمانى نكند؟ 2- قرون گذشته
واعتبروا بما قد رأيتم من مصارع القرون قبلكم، قد تزايلت اوصالهم، وزالت ابصار هم و اسماعهم و ذهب شرفهم و عزّهم، و انقطع سرورهم و نعيمهم…؛(34) از زمين خوردنهاى گذشتگان پيش از خود عبرت گيريد، كه چگونه، بند بند اعضاى بدنشان از هم گسست، چشم و گوششان نابود شد. شرف و شكوهشان از خاطرهها محو گرديد، همه ناز و نعمتها و رفاهها و خوشىها پايان گرفت، كه نزديكى فرزندان به دورى و از دست دادنشان، و همدمى همسران به جدايى تبديل شد، ديگر نه به هم مىنازند، و نه فرزندانى مىآورند، و نه يكديگر را ديدار مىكنند و نه در كنار هم زندگى مىكنند.» 3- امّتهاى پيشين
فاعتبروا بما اصاب الامم المستكبرين من قبلكم من بأس اللّه و صولاته، و وقائعه و مثلاته، و اتّعظو بمثاوى خدودهم و مصارع جنوبهم…؛(35) مردم! از آنچه كه بر ملّتهاى متكبّر گذشته، از كيفر و عقوبت و سختگيرىها، و ذلّت و خوارى فرود آمده عبرت گيريد، و از قبرها و خاكى كه بر آنچه رهنهادند، و زمين هايى كه به پهلوها بر آن افتادند، پند پذيرند…»
و در جاى ديگر فرمود: «و احذروا ما نزل بالامم من المثلات بسوء الافعال، و ذميم الاعمال فتذكّروا فى الخير و الشّر احوالهم، و احذروا ان تكونوا امثالهم، فاذا تفكّرتم فى تفاوت حالهم فالزموا كلّ امر لزمت العزّة به شأنهم…؛(36) از كيفرهايى كه بر اثر كردار به كارهاى ناپسند بر امّتهاى پيشين فرود آمد، خود را حفظ كنيد، و حالات گذشتگان را در خوبىها و سختىها به ياد آوريد، و بترسيد كه همانند آنها باشيد! پس آنگاه كه در زندگى گذشتگان مطالعه و انديشه مىكنيد، عهدهدار چيزى باشيد كه عامل عزّت آنان بود…» در ادامه مىفرمايد: «و از كارهايى كه پشت آنها را شكست و قدرت آنها را درهم كوبيد، چون كينه توزى با يكديگر، پر كردن دلها از بخل و حسد، به يكديگر پشت كردن و ازهم بريدن، و دست از يارى هم كشيدن بپرهيزيد.» 4- سرگذشت مؤمنان
«و تدبّروا احوال الماضين من المؤمنين قبلكم، كيف كانوا فى حال التّمحيص و البلاء الم يكونوا اثقل الخلائق اعباءً و اجهد العباد بلاءً و اضيق اهل الدّنيا حالاً…؛(37) و در احوالات مؤمنان پيشين انديشه كنيد، كه چگونه در حال آزمايش و امتحان به سر بردند، آيا بيش از همه مشكلات بردوش آنها نبود؟ و آيا بيش از همه مردم در سختى و زحمت نبودند و آيا از همه مردم جهان بيشتر در تنگنا قرار نداشتند؟!»
در ادامه مىفرمايد: «فرعونهاى زمان، آنها را به بردگى كشيدند. و همواره بدترين شكنجهها را بر آنان وارد كردند، و انواع تلخىها را به كامشان ريختند، كه اين دوران ذلّت و هلاكت و مغلوب بودن، تداوم يافت نه راهى وجود داشت كه سر پيچى كنند، و نه چارهاى كه از خود دفاع نمايند، تا آن كه خداوند تلاش و استقامت و بردبارى در برابر ناملايمات آنها را، در راه دوستى خود، و قدرت تحمّل ناراحتىها را براى ترس از خويش، مشاهده فرمود: آنان را از تنگناهاى بلا و سختى نجات داد و ذلّت آنان را به عزّت و بزرگوارى و ترس آنها را به امنيت تبديل فرمود…»(38) 5 – سرگذشت ستمگران تاريخ
سرگذشت ستمگران و زورگويان و شاهان تاريخ نيز درسهاى عبرت فراوان دارد، كه در اين زمينه كلام مولا جايى براى توضيح باقى نمىگذارد. و آن حضرت مىفرمايد: «و انّ لكم فى القرون السّالفه لعبرةً اين العمالقة و ابناء العمالقة(39)! اين الفراعنة و ابناء الفراعنة اين اصحاب مدائن الرّسّ الّذين قتلوا النّبييّن، و اطفؤوا سنن المرسلين و احيوا سنن الجبّارين! اين الّذين ساروا بالجيوش، و هزموا بالألوف و عسكروا العساكر و مدّنوا المدائن؛(40) براى شما در تاريخ گذشته درسهاى عبرت فراوان وجود دارد، كجايند عمالقه و فرزنداشان؟ كجايند فرعونها و فرزندانشان؟ كجايند مردم شهر رس(درخت پرستانى كه طولانى حكومت كردند) آنها كه پيامبران خدا را كشتند. و چراغ نورانى سنّت آنها را خاموش كردند و راه و رسم ستمگران و جبّاران را زنده ساختند؟ كجايند آنها كه با لشكرهاى انبوه حركت كردند و هزاران تن را شكست دادند، سپاهيان فراوانى گرد آوردند و شهرها ساختند.»
نصربن مزاحم منقرى روايت كرده است كه اميرمؤمنان على(ع) در مسير خود به سوى «صفّين» به شهر «بهر سير» و «ايوان مدائن» رسيد. مردى از يارانش به نام حرّبن سهم بن طريف چون به آثار «كسرى» نگريست، به اين بيت از شعر اسود بن يعفر نهشلى از شاعران جاهلى تمثّل كرد:
جرت الرّياح على مكان ديارهم
فكانّها كانوا على ميعادٍ
بادها بر خانههاى سرزمين ايشان برگذشت(و آنها را در هم شكست) گوييا با يكديگر وعدهاى داشتند.
على(ع) فرمود، آيا نگويى: «چه باغها و چشم سارها بر جاى نهادند، و كشتزارها و جايگاههاى نيكو، و نعمتى كه از آن برخوردار بودند و آنها را به مردمى ديگر ميراث داديم، و آسمان و زمين بر آنان گريه نكردند و ايشان مهلت نيافتند.»(41) 6- هر عبرت سودمند
«فاتّعظوا عباد اللّه بالعبر النّوافع و اعتبروا بالآى السّواطع و ازد جروا بالنّذر البوالغ و انتفعوا بالّذكر و المواعظ…؛(42) پس بندگان خدا! از عبرتهاى سودمند پند گيريد، و از نشانههاى آشكار عبرت گيريد و از آنچه با بيان رسا شما را ترساندهاند خود را باز داريد، و از ياد آوريها و اندرزها سود بريد.» ه. روش اندرز و موعظه
موعظه با تحريك عواطف، قلب را نرمى و رقّت مىبخشد و از كجىها و پليديها بازداشته، دل را جلا مىدهد، موعظه آثارگرانسنگى در تربيت انسان دارد كه برخى از آنها از اين قرار است. 1- زنده شدن دل:
على(ع) فرمود: «المواعظ حياة القلوب؛(43) اندرزها مايه حيات دلهاست» به همين جهت على(ع) به فرزندش امام حسن(ع) سفارش مىكند كه: «احى قلبك بالموعظة؛(44) دلت را با موعظه زنده دار.» 2- صيقل يافتن دل:
«المواعظ صقال النّفوس، و جلاء القلوب؛(45) اندرزها صيقل دهنده روحها و روشنى بخش دلهاست.» 3- غفلت زدائى:
فرمود: «بالمواعظ تنجلى الغفلة؛(46) به سبب اندرزها غفلت زدوده مىشود.
با توجه به آثار فوق است كه هم قرآن اندرز دهنده است. «و انّ اللّه سبحانه لم يعظ احداً بمثل هذا القرآن؛(47) براستى خداى منزّه كسى را به چيزى مانند قرآن اندرز نداده است.» و هم پيامبر اكرم(ص) موعظهگر، چنان كه على(ع): «و دعا الى الحكمة و الموعظة؛(48) از طريق حكمت و موعظه نيكو مردم را به خدا خواند.»
و امير مؤمنان نيز در روش تربيتى خويش از اين شيوه بهره جسته است، و مىفرمايد: «ايّها النّاس انّى قد بثثت لكم المواعظ الّتى وعظ الانبياء بها اممهم و ادّيت اليكم ما ادّت الاوصياء الى من بعد هم؛(49) اى مردم بيدار باشيد! من پند و اندرزهايى كه پيامبران در ميان امّتهاى خود داشتند در ميان شما نشر دادم و وظائفى را كه جانشينان پيامبران گذشته در ميان مردم خود به انجام رساندند، تحقق بخشيدم.
بس وصيت كرد و تخم وعظ كاشت
چون زمين شان شوره بُد، سودى نداشت
و در جاى ديگر فرمود: «فيالها امثالاً صائبةً و مواعظ شافيةً، لو صادفت قلوباً زاكيةً، و آراءً عازمةً و الباباً هازمةٌ؛(50) وه! چه مثالهاى بجا، و پندهاى رسايى وجود دارد اگر در دلهاى پاك بنشيند، و در گوشهاى شنوا جاى گيرد، با انديشههاى مصمم و عقلهاى با تدبير برخورد كند. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. عنوان مقاله و برخى عناوين و مطالب از كتاب روشهاى تربيت در نهج البلاغه، مصطفى دلشاد تهرانى گرفته شده است. 2. همان، ص 33 – 34 و ر ك علّامه سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، دارالكتاب الاسلامى، ج 11، ص 60. 3. امالى صدوق، مؤسسة الاعلمى، ص 362. 4. نهج البلاغه، خطبه 234. 5. همان، خطبه 149. 6. همان، 160. 7. نهج البلاغه، خطبه 110. 8. همان، خطبه 97. 9. همان، خطبه 239. 10. همان، خطبه 87. 11. تحف العقول، مكتبة بصيرتى، ص 144. 12. غررالحكم، ج 5، ص 177. 13. زيارت جامعه كبيره. 14. سوره شورى، آيه 23 ؛ سوره فرقان، آيه 57. 15. نهج البلاغه، حكمت 109. 16. شرح غررالحكم، ج 2، ص 461. 17. غررالحكم، ج 3، ص 220. 18. همان، ج 5، ص 387. 19. همان، ج 2، ص 415. 20. نهج البلاغه، خطبه 1. 21. همان، كلام 223. 22. همان، كلام 222. 23. همان. 24. مرتضى مطهرّى، خدمات متقابل اسلام و ايران، ج 2، ص 250. 25. نهج البلاغه، محمد دشتى، نامه 31، ص 530. 26. همان، خطبه 189، ص 370. 27. حسن طوسى، الامالى، نجف، مطبعة الحيدرية، ج 1، ص27. 28. بحارالانوار، داراحياء التراث، ج 78، ص 92 و كنزالفوائد، الكراجكى، ج 3، ص 83. 29. نهج البلاغه، نامه 69، ص 610. 30. غررالحكم، همان، ج 4، ص 22. 31. همان، ج 1، ص 291. 32. همان، ج 5، ص 217. 33. نهج البلاغه، خطبه 192. 34. نهج البلاغه، خطبه 161، ص 304. 35. همان، خطبه 192، ص 386. 36. همان . 37. همان، ص 394. 38. همان، ادامه خطبه مطالب مفيدى دارد كه جهت اختصار از نقل آن خوددارى شد. 39. عمالقه فرزندان سام بن نوح بودند كه در يمن و عربستان در منتهى اليه «ادوم» ساكن بودند، كه غالباً با يهوديان در زمان «شاعول» و «داوود» در جنگ بودند و «داوود» آنان را نابود كرد، يكى از حاكمان اين خاندان، عملاق نام داشت ؛ ر ك فرهنگ معين، ج 1، ص 1210 و نهج البلاغه محمد دشتى، ص 348. 40. نهج البلاغه، همان، ص 348. 41. سوره دخان، آيات 25 – 29. 42. نهج البلاغه، همان خطبه 85، ص 142. 43. غررالحكم، ج 1، ص 357. 44. نهج البلاغه، نامه 31. 45. غررالحكم، ج 1، ص 357 46. همان ج 3، ص 200. 47. نهج البلاغه، خطبه 163. 48. همان، خطبه 95. 49. همان، خطبه 182. 50. همان، خطبه 83، ص 132.