نقش اهل بيت پيامبر در تبيين و پاسدارى از حريم عقايد اسلامى‏

  قسمت دوم‏ ديدگاه اهل بيت درباره صفات الهى‏
در سده‏هاى نخستين اسلامى، به دليل نص گرايى افراطى اهل حديث، و به دليل آياتى چون «الرحمن على العرش استوى»(1) و «بل يداه مبسوطتان»(2) و «تجرى باعيننا»(3) وجود ويژگيهايى چون «يد»، «عين» و غيره در خداوند متعال بحث شد و برخى اين امور را نيز جزو صفات الهى برشمردند. بعدها اين گونه صفات را كه در كتاب و سنّت گزارش شده و در جسمانيت و تشبيه ظهور دارند، «صفات خبريه» ناميدند. در مورد صفات بارى تعالى در تاريخ كلام و فلسفه هفت نظريه وجود دارد كه بطور خلاصه اشاره‏اى به آنها نموده و ديدگاه اهل بيت را بيان مى‏نمائيم.
1- نظريه تشبيه و تجسيم: در اين ديدگاه ظاهر آيات بر خداوند حمل مى‏شود و براى پرهيز از شبهه تشبيه، مشابهت آنها با ويژگيهاى آفريدگان نفى مى‏شود. مثلاً گفته مى‏شود: «ان له عينٌ لاكالعيون» حشويه و كراميّه از طرفداران اين نظريه بشمار آمده‏اند.(4)
2- نظريه اثبات بلاتأويل: يعنى اين گونه صفات را بايد به همان معناى حقيقى بر خداوند اطلاق كرد و از بحث و گفتگو در معناى آنها پرهيز كرد. اهل حديث و علماى سلف از اهل سنّت قائل به اين قول بوده‏اند.(5)
3- نظريه اثبات بلاكيف: در اين عقيده صفات به همان معناى حقيقى به خدا نسبت داده مى‏شوند تنها تفاوت بين خالق و مخلوق در اين صفات اين است كه اين صفات در پروردگار كيفيّت ندارد.(6)
4- نظريه اثبات با تأويل: اين انديشه از بيشتر معتزله و فلاسفه مسلمان نقل شده است. بنابراين ديدگاه صفات خبريّه اصلاً از صفات حقيقى خداوند نيستند بلكه واژه‏ها در معناى مجازى بكار رفته‏اند، مثلا: تأويل «استوى» استيلا و غلبه است.(7)
5 – نظريه سلبى صفات: در اين ديدگاه صفات ذات معناى سلبى پيدا مى‏كنند مثلاً عالم است يعنى جاهل نيست و صفات فعل به مرتبه خلقت خداوند باز مى‏گردند و مستلزم تشبيه بين خالق و مخلوق نيست. در مورد صفات خبريه نيز گفته مى‏شود. مثلاً اطلاق «وجه» بر خداوند از باب توسعه در اطلاق لفظ «وجه» است نه «وجه» به معناى حقيقى و معناى «و يبقى وجه ربك» يعنى «و يبقى ربك» و معناى «يد» نعمت است. اين قول به نظام و ضرار بن عمر نسبت داده شده است.(8)
6- نظريه نفى وصف: به جهم بن صفوان نسبت داده شده كه او توصيف خداوند را به هر صفتى كه با خلق مشترك باشد انكار مى‏كند.(9)
7- نظريه تشبيه و تنزيه(نظريه اهل بيت)
اين همان ديدگاه برجسته و جامع اهل بيت است كه نمونه هايى از كلمات آنها را در شرح و تبيين اين نظريه بيان مى‏كنيم. از ديدگاه اهل بيت معرفت بالكنه حق تعالى محال است و از دست رسى علم و عقل بشرى به دور است. امام على(ع) مى‏فرمايد: «تبارك الذى لايبلغه بعد الهمم ولايناله غوص الفطن»(10) نهايت درجه تلاش و بالاترين توان ادراكى انسان به خداوند نمى‏رسد.
و در جاى ديگر فرمود: «فلسنا نعلم كنه عظمتك»(11) ما كنه عظمت تو را نمى‏دانيم.
از ديدگاه اهل بيت هرگونه علم احاطى درباره حق تعالى با صراحت نفى شده است، اميرالمؤمنين على(ع) مى‏فرمايد: «لاتدركه الابصار و لايحيط به الافكار»(12) ديدگاه خداوند را درك نمى‏كنند و انديشه‏ها بر او احاطه ندارند.
از اين جاست كه در فرهنگ و معارف اهل بيت، از مقوله‏اى به نام «صفات احاطه» نام برده شده است و اين گونه صفات كه از نظر معناشناسى در ظاهر انسان را به احاطه علمى به ذات و صفات حق مى‏رساند، به شدّت انكار شده است. و در مقابل صفات احاطه از «صفات اقرار» نام برده شده و كليه صفات حق را كه در لسان انبياء و اولياى الهى مطرح شده است از سنخ صفات اقرار دانسته‏اند. در توحيد مفضّل امام صادق(ع) با دقت تمام از اين نكته پرده برداشته است وى شناخت حقيقت ربوبى را فراتر از عقل شمرده و مى‏فرمايد: «افلاترى كيف وقف البصر على حدّه فلم يتجاوزه؟ فكذلك يقف العقل على حدّه من معرفة الخالق فلا يعدوه… ان العقل يعرف الخالق من جهة توجب عليه الاقرار و لا يعرفه بما يوجب له الاحاطة بصفته»(13) آيا نمى‏بينى كه قوّه بينايى از حدّ خود تجاوز نمى‏كند؟ عقل انسان نيز در شناخت خالق از حدّ خودش تجاوز نمى‏كند. دامنه توانايى عقل در شناخت خداوند تا بدان پايه است كه به اقرار و اعتراف به حق تعالى منتهى شود، ولى عقل از شناختى كه سبب احاطه به صفت خداوند شود ناتوان است. امام صادق(ع) در پاسخ به اين پرسش كه مگر خداوند را وصف نمى‏كنيم و او را عزيز، حكيم، جواد و كريم نمى‏دانيم مى‏فرمايد: «كلّ هذه صفات اقرار وليست صفات احاطةٍ»(14).
از منظر اهل بيت حجاب معرفتى ميان خالق و مخلوق است و يكى از معانى «احتجاب» در ادبيات اهل بيت(ع) احتجاب از معرفت به شمار مى‏رود. اين نكته بديهى است كه حق تعالى از ديده‏ها پنهان است ولى آنها فرمودند كه حتى از وهم و عقل انسان نيز محجوب است، امام باقر(ع) از على(ع) نقل مى‏كند كه فرمود: «و اللّه هو المستور عن درك الابصار و المحجوب عن الاوهام و الخطرات»(15) يعنى خداوند حتى از اوهام، در احتجاب است. امام رضا(ع) نيز احتجاب خداوند از عقول را چون احتجاب از چشم‏ها دانسته است: «احتجب عن العقول كما احتجب عن الابصار».(16)
وصف به حدّ در سخنان معصومين از خداوند نفى شده چون ملازم با نقص است، «من وصفه فقد حدّه و من حدّه فقد عدّه»(17) هر كس خدا را توصيف كند او را محدود كرده است و آنكه محدودش كند او را به شمار درآورده است.
اهل بيت گاه براى اثبات ناتوانى عقل در شناخت صفات الهى به دو وصف: «ازليّت» و «ابديّت» خداوند استدلال كرده‏اند. ولى اين پرسش مطرح مى‏شود كه پس خداوند را چگونه مى‏توان درك كرد؟ كه پاسخ اين سؤال از سخنان اهل بيت (ع) بدست مى‏آيد. يكى از ياران امام جواد(ع) از وى درباره توحيد پرسيد كه آيا مى‏توان خداوند را به صورت يك چيز تصور كرد؟ امام در پاسخ فرمودند: «نعم غير معقول و لامحدود فما وقع وهمك عليه من شى‏ءٍ فهو بخلافه»(18) به اين ترتيب حتى «شى‏ء» بودن خداوند هم بايد غير معقول و غير محدود باشد. يعنى در تصور شيئيّت از خداوند نيز بايد هرگونه حدّ را نفى كرده و هيچ تصور معقولى از شى‏ء براى خداوند در نظر نداشت. امام صادق(ع) از شخصى كه كلمه «اللّه اكبر» را به زبان آورد پرسيد خداوند از چه چيزى بزرگتر است؟ عرض كرد بزرگتر از هر چيز. امام فرمود: پس او را تحديد كردى، آن مرد عرض كرد پس چگونه بگويم؟ فرمودند: «اللّه اكبر من ان يوصف»(19) خداوند بزرگتر از آن است كه به وصف در آيد.
از ديدگاه اهل بيت (ع) بين خداوند و مخلوقات كمال بينونت وجود دارد هرچند از مخلوقات دور نيست بلكه با همه چيز در همه مراتب هستى، معيّت و حضور دارد در عين حال، در ذات و صفات خويش به كلى با خلق مباين است. امام على(ع) مى‏فرمايد: «توحيده تمييزه من خلقه و حكم التمييز بينونة صفةٍ لابينونة عزلةٍ»(20) توحيد يعنى تباين و تمييز از خلق نه معناى جدايى و بينونت عزلى (جدايى و گوشه‏گيرى).
هرچند از ديدگاه اهل بيت معرفت عقلانى نسبت به كنه ذات و صفات حق تعالى ممكن نيست اما شناخت خداوند از طريق مخلوقات او ممكن است چنان كه امام على(ع) مى‏فرمايد: «الظاهر بعجائب تدبيره الناظرين و الباطن بجلال عزّته عن فكرالمتوهمين»(21) خداوند هم ظاهر و هم باطن است و به شگفتى‏هاى تدبيرش براى بينندگان ظاهر و آشكار است و به جلال عزتش از افكار و اوهام بندگان باطن و پنهان است.
در انديشه اهل بيت فطرت يكى از منابع معرفت يا نوعى از معرفت به ذات بارى تعالى است چنان كه هدف از بعثت انبياء را زنده داشتن ميثاق فطرت برمى‏شمارد. «ليستادوهم ميثاق فطرته»(22) اهل بيت از اين نوع معرفت خداى سبحان تعبير به رؤيت كرده‏اند. چنانچه على(ع) در پاسخ ذعلب يمانى كه پرسيد: هل رأيت ربّك؟ فرمود من پروردگارى را كه نبينم نمى‏پرستم سپس رؤيت را تفسير كرده فرمود: «لم يره العيون بمشاهدة الابصار و لكن رأته القلوب بحقايق الايمان»(23).
بنابراين از ديدگاه ائمه معصومين(ع) معرفت صفات در مرتبه قواى ادراكى بشر همراه با محدوديت است و حق تعالى را از اين طريق نمى‏توان شناخت اما او كمال مطلقى است كه منشأ صفات و آثار آفرينش است و از اين طريق شناخته مى‏شود. و از طرف ديگر خداوند خود را بر قلب و فطرت انسان‏ها معرفى كرده است ولى اين معرفت بدون حدّ وطور است و در قالب اوصاف عقلى نمى‏گنجد.
جمع ميان اين دو مرتبه از معرفت همان چيزى است كه گاه در سخنان اهل بيت(ع) به معرفت در عين احتجاب از آن ياد شده است. در روايات براى نشان دادن جايگاه اين نظريه معنا شناختى در بين ساير آراء كلامى از آن با عنوان «اثبات بلاتشبيه» ياد شده است و آن را در برابر دو تفكّر ديگر يعنى «اثبات باتشبيه» و «نفى و ابطال» صفات قرار داده‏اند. هنگامى كه از اميرالمؤمنين(ع) درباره توحيد پرسيدند فرمود: «ان للناس فى التوحيد ثلاثة مذاهب: مذهب اثباتٍ بتشبيه و مذهب النفى و مذهب اثبات بلاتشبيه…فالطريق فى المذهب الثالث اثبات بلاتشبيه»(24) مردم در توحيد سه مذهب دارند گروهى قائل به اثبات صفات براى خدا ولى صفات او را شبيه صفات انسان مى‏دانند، مذهبى قائل به نفى صفات هستند و گروه ديگر قائل به اثبات صفات براى حق تعالى ولى بدون تشبيه صفات او به صفات انسان…و راه راست همان مذهب سوم است. اهل بيت و مسأله ايمان‏
در حالى كه گروهى (كراميّه) ايمان را تصديق زبانى مى‏دانند نه تصديق قلبى. و بنابراين ديدگاه ايمان فعل جوارحى محض است. يعنى اظهار زبانى شهادت به توحيد الهى و رسالت پيامبر(ص) و گروه ديگر از مسلمين (اشاعره) ايمان را تصديق رسول در آنچه دانسته شود كه او از طرف خداوند آورده است دانسته‏اند و ايمان را فعل قلبى بمعناى تصديق دانسته‏اند.(25) اهل بيت عصمت و طهارت در شرح و توضيح حقيقت و ماهيت ايمان بيانات گهربار و نورانى دارند كه جاى هيچ شك و شبهه‏اى را باقى نمى‏گذارد.
از ديدگاه ائمه معصومين(ع) جايگاه ايمان «قلب» يعنى ساحتى از وجود انسان است. على(ع) از رسول خدا(ص) نقل مى‏كند كه فرمود: «لايستقيم ايمان عبد حتى يستقيم قلبه»(26) استوارى ايمان بنده در استوارى قلب اوست. على(ع) خود مى‏فرمايند: «ايمان چون نقطه سفيدى در دل پيدا مى‏شود، هرچه ايمان افزون شود آن نقطه سفيدنيز فزونى مى‏گيرد.»(27) نكته ديگرى كه از آيات قرآن و روايات اهل بيت استفاده مى‏شود اين است كه بين ايمان و اسلام فرق است. ايمان حالتى است كه در قلب آدمى تحقق مى‏يابد ولى اسلام را با قلب كارى نيست بلكه چنانچه در ظاهر و بازبان شهادتين را بگويد از نظر احكام اسلام مسلمان است هرچند ممكن است اعتقاد و باور قلبى به آنچه به زبان آورده نداشته باشد. سماعة مى‏گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم كه آيا اسلام و ايمان از يكديگر جدا هستند؟ امام فرمود: «ايمان همه جا شريك اسلام است، ولى اسلام شريك ايمان نيست، گفتم آن دو را براى من شرح دهيد. فرمود: اسلام شهادت به يگانگى خدا و تصديق رسول خدا(ص) است و به وسيله آن خون‏ها محفوظ و نكاح و ارث جارى مى‏شود و همه مسلمانان در ظاهر چنين اند. اما ايمان، هدايت معنوى و عقيده قلبى به اسلام و عمل به آن است. ايمان يك درجه برتر از اسلام است.»(28) در روايت ديگرى على(ع) از پيامبر(ص) نقل مى‏كند: «الايمان معرفة بالقلب و اقرارٌ باللسان و عملٌ بالاركان»(29) ايمان شناخت قلبى و اعتراف با زبان و عمل به اركان دين است.
از نظر اهل بيت (ع) ايمان داراى درجات است، امام صادق(ع) به عبدالعزيز قراطيسى فرمود: «اى عبدالعزيز ايمان ده درجه است كه چون نردبان پله پله از آن بالا مى‏روند. آن كه در پله بالا است نبايد به آن كه يك پله بالاست بگويد: تو چيزى نيستى تا برسد به آن كه در پله دهم است»(30) بايد توجه داشت كه ميان اين درجات فاصله بسيار است. در بعضى روايات آمده است كه مثلاً مقداد در درجه هشتم، ابوذر در مرتبه نهم و سلمان در رتبه دهم قرار داشته‏اند.(31) ايمان قابل تقويت و كاستى‏پذير است على(ع) درباره تقويت ايمان مى‏فرمايد: «بلاها و دشواريها جز بر ايمان ما و پيروى از حق و اطاعت فرمان خدا نمى‏افزود.»(32)
از منظر اهل بيت ايمان عملى است اختيارى و به هيچ رو اكراه و اجبار نمى‏پذيرد چون كار پيامبران و امامان معصوم نشان دادن راه است، ايمان آوردن يا نياوردن بر عهده خود افراد است. زيرا ايمان به ساحت درونى انسان باز مى‏گردد كه از هر كس جز خود فرد مستور است. ايمان امرى آزمون‏پذير است. امام على(ع) مى‏فرمايد: «معرفت به ما چندان دشوار است كه جز بنده مؤمنى كه خداوند دل او را به ايمان آزموده است به آن راه ندارد.»(33) ايمان وقتى در درجات پائين باشد ممكن است همراه با شك باشد و خيلى متزلزل اما وقتى مؤمن به وضعيتى خاص از ايمان منتقل شود هرچه مرتبه ايمان بالاتر رود قلب آدمى را از شرك پاكتر و مصفاتر مى‏كند. امام على(ع) مى‏فرمايد: «خداوند ايمان را براى پاك شدن از شرك واجب گردانيد.»(34)
ايمان عملى است كه از آدمى طلب شده است و اين عمل بايد به اختيار او به سامان رسد، عملى است كه شدّت و ضعف دارد، حماد بن عمرو نصيبى گويد: مردى از على(ع) پرسيد: كدام كارها نزد خدا بهتر است؟ فرمود: آن كارى كه جز با آن، كردارى پذيرفته نشود. مرد گفت: آن چيست؟ امام فرمود: ايمان به خدا كه بالاترين كارها است و در پايه خود از همه سودمندتر و شرافتمندتر است. مرد پرسيد! ايمان، گفتار و كردار است يا فقط گفتار است؟ امام فرمود: همه ايمان كردار است.»(35) اين مرتبه از ايمان است كه مى‏توان آن را «ايمان تكليفى» ناميد. يعنى شخصى مأمور شود به امورى اعتقاد قلبى داشته و آنها را باور كند، ايمان خاص است و مكلف بايد بر اساس آن چه اعتقاد دارد عمل نمايد و اعضاء و جوارح او بر اساس اعتقاد و ايمان او عمل كنند اين ايمان تكليفى است.
از روايات اهل بيت استفاده مى‏شود كه مرتبه بالاترى از ايمان وجود دارد كه «ايمان اعطايى»(36) ناميده شده است. اين ايمان اكتسابى نيست بلكه محصول صنع الهى و مخلوق است. هرچند ايمان خاص و ايمان تكليفى مقدمه اعطاء آن است، متعلق اين ايمان فقط حقّ است، به باطل تعلّق نمى‏گيرد. از آثار تكوينى اين ايمان سكينه و طمأنينه كامل است. با قرار گرفتن اين ايمان تمام اعضاء و جوارح بشر انقياد كامل در برابر خداوند دارند. اين ايمان سبب دگرگونى خاصى در وجود انسان مى‏شود كه مى‏توان آن را زنده شدن دانست. زندگى كه اگر قلب آن را تجربه كند مرده محسوب نمى‏شود. احياگر اين زندگى همچون ديگر زندگى‏هاى تكوينى فقط خداوند است. «من عمل صالحاً من ذكرٍ او أنثى و هو مؤمنٌ فلنحيينّه حياةً طيّبةً»(37) هر كس از زن و مرد كار شايسته‏اى كند و مؤمن باشد قطعاً او را با زندگى پاكيزه‏اى حيات حقيقى مى‏بخشيم. ديدگاه اهل بيت و علم خداوند به جزئيات‏
بعضى از فلاسفه بر اساس شبهاتى منكر علم خداى سبحان به امور جزئى شده‏اند. از جمله اينكه علم خداوند به جزئيات همراه با تغيير در علم خداست چون امور جزئى دائم در حال تحوّل و دگرگونى هستند و يا اينكه ادراك جزئيات نياز به ابزار و لوازم جسمانى دارد كه خداوند چنين ابزارى را ندارد و يا اينكه علم به جزئيات مستلزم كثرت در ذات است. پاسخ منطقى و استدلالى اين شبهات در كتب فلسفى و كلامى به تفصيل بيان شده است.(38) بحث از اين شبهات و پاسخ آنها به طولانى شدن اين نوشتار مى‏انجامد.
علاوه بر آيات فراوانى كه اطلاق دارند و شامل علم خداوند به جزئيات مى‏شوند. روايات اهل بيت نيز اين معنا را تأييد و تثبيت نموده‏اند. امام على(ع) مى‏فرمايد: «لا يعزب عنه عدد قطرالماء و لانجوم السماء و لاسوافى الرّيح فى الهواء، و لادبيب النّمل على الصّفا و لامقيل الذّرّ فى الليلة الظّلماء، يعلم مساقط الاوراق، و خفىّ طرف الاحداق».(39) و از علم او پنهان نيست شمار قطره‏هاى باران، و نه ستارگان آسمان، و نه آن خاكريزها كه باد با خود به هوا بردارد، و نه مورى كه بر سنگى صاف پاى گذارد و نه آرام جاى مورچه‏اى در شبى سياه و تاريك. مى‏داند جاى افتادن برگهاى درختان را، و آهسته باز و بسته شدن ديدگان را.
از ديدگاه ائمه معصومين(ع) خداى سبحان قبل از خلقت موجودات علم به آنها دارد. چون علت هستى بخش است. علت علم به معلول بايد داشته باشد تا آن را ايجاد كند. امام على(ع) مى‏فرمايد: «زمانى كه پرورده‏اى نبود، او پروردگار بود، و زمانى كه هيچ عابدى نبود، او معبود بود و زمانى كه هيچ چيزى نبود كه بر آن علم پيدا كند، او عالم بود.»(40) و در جاى ديگر مى‏فرمايد: «علمش قبل از بودن اشياء به آنها احاطه داشت و بودن آنها چيزى بر دانش خداوند نيفزود. علم وى به آن اشياء بيش از به وجود آوردن آنها، چون علمش به آنها پس از به وجود آوردنشان بود.»(41) از مولايمان امام جواد(ع) پرسش شد: چگونه پروردگارمان سميع ناميده مى‏شود؟ فرمود: زيرا آنچه با گوشها ادارك مى‏شود بر او پوشيده نيست ولى او را به گوشى كه در سر قرار دارد توصيف نمى‏كنيم. و همچنين او را بصير مى‏ناميم، زيرا آنچه با چشمها ادراك مى‏شود – امثال رنگ و شخص و مانند اينها – بر او پوشيده نيست، ولى او را به ديدنى كه با اشاره چشم صورت مى‏گيرد توصيف نمى‏كنيم»(42) همان گونه كه از اين حديث شريف استفاده مى‏شود علم خداوند به امور از طريق ابزار و وسيله نيست. اهل بيت و قدرت حق تعالى‏
بر خلاف دوگانه پرستان كه فاعل شرور را ذاتى غير از خدا مى‏دانند و گروهى از معتزله كه بخاطر شبهاتى نظير اين كه، خداوند قدرت بر فعل قبيح ندارد، و يا خداوند قدرت ندارد بر خلاف علمش عمل كند و يا اينكه خداوند نمى‏تواند مثل مقدور عبد را انجام دهد و از اين جهات قدرت حق را محدود مى‏دانند. اهل بيت با كسب فيض از علم الهى و آيات نورانى قرآن بياناتى دارند كه عموم و گستره قدرت خداى سبحان را تبيين مى‏نمايد. امام صادق(ع) فرمودند: «الاشياء له سواءٌ علماً و قدرةً و سلطاناً و ملكاً»(43) همه اشياء از نظر علم و قدرت و سلطنت و تملك براى خدا مساوى هستند و امام موسى بن جعفر(ع) مى‏فرمايد: «هو القادر الذى لايعجز»(44) او قدرتمندى است كه ناتوان نمى‏شود و از روايات ائمه معصومين(ع) به روشنى استفاده مى‏شود كه قدرت خداوند حدّ و نهايت ندارد اما برخى از امور محال ذاتى و عقلى هستند كه قدرت خداوند به آنها تعلق نمى‏گيرد. چون اين امور تحقق يافتنى نيستند. امام صادق(ع) نقل مى‏كند شخصى از امام على(ع) پرسيد: «آيا پروردگار قدرت دارد عالم را در يك تخم مرغ جاى دهد بدون اينكه عالم كوچك و يا تخم مرغ بزرگ شود؟ حضرت فرمود: خداوند عاجز نيست ولى چيزى كه سؤال كردى ممكن نيست.»(45) اهل بيت و شنوايى و بينايى خداوند
ديدن و شنيدن در حيوان و انسان از راه چشم و گوش صورت مى‏گيرد ولى خداوند متعال در حالى كه اين دو عضو را ندارد بينا و شنوا است. چون تمام ديدنى‏ها و شنيدنى‏ها نزد او حضور دارند. در اصل اتصاف خداوند به اين صفات اختلافى نيست. تنها در حقيقت اين دو صفت اختلاف است. از ديدگاه اشاعره و گروهى از معتزله سميع و بصير بودن به صفت علم برنمى‏گردند بلكه دو صفت مستقل هستند. اما از روايات اهل بيت استفاده مى‏شود كه اين دو صفت عين ذات حق هستند و به علم او كه علم هم عين ذات اوست برمى‏گردند. امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «هو سميعٌ بغير جارحةٍ و بصيرٌ بغير آلةٍ بل سميع بنفسه و بصير بنفسه»(46) خداوند بزرگ شنوا و بيناست اما بدون اين كه از ابزار ديدن و شنيدن استفاده نمايد بلكه بنفس و ذات خود مى‏بيند و مى‏شنود. زيرا خداوند بزرگ جدا از اين اوصاف نيست. امام على(ع) مى‏فرمايد: «هر كس سخن گويد، خداوند گفتارش را مى‏شنود، و هر كس سكوت كند، او درونش را مى‏داند.»(47) اهل بيت و اراده خداوند
از نگاه اشاعره اراده خداوند، صفت قديم و زائد بر ذات است كه سبب مى‏شود يكى از چيزهايى كه مقدور است، واقع شود. فلاسفه اراده را علم به نظام اكمل مى‏دانند و برخى مانند حسن بصرى اراده را علم خدا دانسته‏اند. اما از نگاه اهل بيت اراده خداوند. مانند اراده انسانى نيست. يعنى اين گونه نيست كه پيش از انجام عمل تصميم بگيرد و سپس انجام دهد. بنابراين اراده او در تكوينيات همان فعل آفرينش است. زيرا هرگاه براى خدا تصميم فرض شود لازمه‏اش شوق به فعل است كه در اين صورت خداوند محل حوادث قرار مى‏گيرد در حالى كه او منزه است از محل حوادث واقع شدن. اراده خداوند در تشريعيّات نيز دستور او به انجام فعل است. امام كاظم(ع) مى‏فرمايد «فارادة اللّه هى الفعل لاغير ذلك يقول له كن فيكون، بلالفظٍ و لانطقٍ بلسان و لاهمةٍ و لا تفكّرو لا كيفٍ لذلك كما انّه بلاكيف.»(48) اراده خداوند عبارت است از پديد آمدن آن چيز. بدون اينكه نياز به لفظ يا سخن گفتن با زبان و تصميم و تفكّر داشته باشد. اراده خداوند چگونگى و كيفيت ندارد بدليل اينكه همه اين امور از لوازم اراده مخلوق هستند ولى اراده خداوند اين گونه نيست. كلام خداوند از منظر اهل بيت‏
معتزله گفته‏اند: «كلام جز حروف و صدا چيزى نيست» اشاعره مى‏گويند: «كلام امرى است نفسانى اما از مقوله لفظ و حروف نيست، بلكه حروف حاكى و تعبير كننده آن كلام نفسانى است و آنرا از صفات ذات مى‏دانند و مى‏گويند كلام نفسانى امرى است غير معقول (يعنى قابل فهم از نظر عقلى نيست) كه راهى براى رسيدن به آن وجود ندارد»(49) از ديدگاه اهل بيت كلام فهماندن مقصود ضمير است به وسيله صدا كه درباره خداوند در امور تكوينى همان ايجاد خلقت مى‏باشد و در غير تكوينى به ايجاد صوت در جسم يا به نحو ديگر است. آنها كلام خداوند را حادث مى‏دانند و حروف و صداهايى كه خداوند خلق مى‏كند نامش را قرآن مى‏گذاريم بنابراين متكلم بودن خداوند از صفات فعل است. امام صادق(ع) فرمودند: «انّ الكلام صفةٌ محدثةٌ ليست بازليةٍ كان اللّه عزّو جلّ ولامتكلم»(50) كلام خداوند قديم نيست حادث است. چون از صفات فعل است پس خداوند بود و متكلم نبود وقتى چيزى آفريد و يا صوتى ايجاد كرد متصف به صفت كلام گرديد.
امام على(ع) مى‏فرمايد: «يقول لمّا اراد كونه (كن فيكون) لابصوتٍ يقرع و لابنداءٍ يسمع و انّما كلامه سبحانه فعلٌ منه انشاء و مثّله لم يكن من قبل ذلك كائناً و لوكان قديماً لكان الهاً ثانياً»(51) آنچه بودنش را خواهد گويد: باش و هست گردد نه به آوازى كه به گوش فرو رود و نه به بانگى كه شنيده شود كه گفته خداى سبحان با كرده او يكى است، كه پديدش آورد و گفته‏اش از كرده‏اش جدا نيست آن را پديد آورد و پيش از آن نبود و گرنه خداى ديگرى بود.
ادامه دارد. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. سوره طه، آيه 5. 2. سوره مائده، آيه 64. 3. سوره قمر، آيه 14. 4. ابوالحسن اشعرى، مقالات الاسلاميين ص 207 و ص 152، تصحيح هلموت ريتر، چاپ سوم 1400 ق و شهرستانى، الملل و النحل ص 112 و 105، چاپ بيروت 1387 ق. 5. شهرستانى، الملل و النحل، ص 84. 6. ابوالحسن اشعرى، مقالات الاسلاميين، ص 211 و 290 و شهرستانى، الملل و النحل، ج 1، ص 101، چاپ بيروت 1387 ق. 7. همان، ص 155 و 156 و همان ص 45. 8. ابوالحسن اشعرى، مقالات الاسلاميين، ج 1، ص 248 – 246، المكتبة العصريه، بيروت 1419 ق. 9. شهرستانى، الملل و النحل، ص 79. 10. نهج البلاغه، خطبه 1. 11. نهج البلاغه، خطبه 160. 12. صدوق، التوحيد، ص 79. 13. بحارالانوار، ج 3، ص 147. 14. همان. 15. همان، ص 89. 16. حرانى، تحف العقول، ص 244. 17. نهج البلاغه، خطبه 152. 18. شيخ صدوق، التوحيد، ص 106. 19. الكافى، ج 1، ص 117. 20. طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 475 ح 115، تحقيق ابراهيم بهادرى و محمد هادى به،چاپ دارالاسوه، تهران، 1413 ق. 21. نهج البلاغه، خطبه 213. 22. همان، خطبه 1. 23. همان، خطبه 178. 24. شيخ صدوق، التوحيد، ص 101. 25. قاضى عضدالدين ايجى، شرح مواقف، ج 8، ص 325 و 323 ؛ منشورات الشريف الرضى، قم، 1325 ق. 26. نهج البلاغه، خطبه 176. 27. بحارالانوار، ج 69، ص 196 ح 12. 28. اصول كافى، ج 4، ص 84. 29. بحارالانوار، ج 5، ص 32. 30. اصول كافى، ج 4، ص 146. 31. بحارالانوار، ج 22، ص 351. 32. نهج البلاغه، خطبه 122. 8.-33. همان، خطبه 189. 34. همان، حكمت 252. 35. اصول كافى، ج 4، ص 128. 36. بحارالانوار، ج 68، ص 203. 37. سوره نحل، آيه 22. 38. رجوع كنيد به جعفر سبحانى، الالهيات على هدى الكتاب و السنّة و العقل، ج 1، ص 122. المركز العالمى لدراسات الاسلاميّه، قم، 1409 ق. 39. نهج البلاغه، خطبه 178. 40. الكافى، ج 1، ص 139، ح 4. 41. التوحيد، ص 43، ح 3. 42. همان، ص 194. 43. همان، ص 131. 44. همان، ص 76. 45. همان، ص 130. 46. همان، ص 144. 47. نهج البلاغه، خطبه 109. 48. توحيد، صدوق، ص 147. 49. شرح اصول الخمسه، قاضى عبدالجبار، ص 528. 50. توحيد صدوق، ص 139. 51. نهج البلاغه، خطبه 186.