تاريخچه پيدايش خوارج‏

(قسمت پايانى) اشاره
درسلسله مقالات پيشين با تاريخ، روند شكل گيرى، زمان وعوامل پيدايش خوارج آشنا شده بوديم، همچنين ازچگونگى آغاز نبردصفين، داستان ونحوه پذيرش حكميت وفريب خوردگان اين ميدان مطالبى ازنظرخوانندگان عزيز گذشت اينك وقت آن رسيده است تابا چگونگى ظهور رسمى خوارج درصحنه سياسى حكومت اسلامى و دست اندركاران اين توطئه بزرگ آشنا شويم. ظهور رسمى خوارج در صحنه سياست‏
بعد از نوشتن قرارداد صلح و رضايت طرفين به داورى ابوموسى اشعرى و عمرو عاص اشعث بن قيس مأمور خواندن صلحنامه بر دو گروه شد. وى نخست در برابر اهل شام حاضر شد و براى آنان بندهاى قرارداد را قرائت نمود و شاميان رضايت خود را با آن اعلام داشتند، ولى هنگامى كه صلحنامه را به اهل عراق عرضه داشت و بر قبيله “غَنَزة” گذشت، براى اولين بار اعتراض دو برادر به نام‏هاى “جُعْد” و “مُعْدان” چنين بلند شد: «لاحُكمُ إلاّ لله»(1)؛ هيچ حكمى جز حكم خداوند روا نيست. اين دو برادر سپس به اردوى اهل شام حمله كردند و آن قدر جنگيدند تا كشته شدند.
اعتراض و مخالفت اين دو، قبايل ديگر را نيز شوراند؛ چنان كه قبيله “بنى مراد” با سردادن شعار “لاحكم الّا لله” توسط يكى از رهبرانشان به نام صالح بن شقيق عملاً پرچم مخالفت را برافراشتند؛ سپس اين مخالفت‏ها به قبايل ديگر از جمله قبيله‏هاى “بنى راسب” و “بنى تميم” سرايت نمود و صداى اعتراضشان بلند شد و با اشعث درگير شدند كه چرا در دين خدا افراد را حَكَم قرار دادى؟ تكليف اين همه كشته‏هاى ما چه مى‏شود؟(2)
اشعث خدمت اميرمؤمنان(ع) رسيد و گفت: اهل شام و عراق به تحكيم راضى هستند، مگر گروهى از اهل عراق؛ پس بياييد با آنها بجنگيم، ولى امام(ع) در جواب فرمودند: آنها گروه‏هايى كوچك هستند، رهايشان كن.(3)
پس از مدت كوتاهى صداى اعتراض از هر سويى بلند شد كه حكم مخصوص خداست؛ نه براى تو اى على! ما راضى نيستيم كه در دين خدا افراد را حكم قرار دهى و از اشتباهى كه در قبول حكميت كرديم پشيمانيم و از گناه خود توبه مى‏كنيم و تو بايد توبه كنى، ولى حضرت فرمودند: ما عهدشكنى نمى‏كنيم و به پيمان خويش وفادار مى‏مانيم.(4)
اين گفتار به خوبى روحيه جهالت، نفاق و تنگ نظرى برخى از سپاهيان اميرمؤمنان(ع) را نشان مى‏دهد كه نخست بر پذيرش صلح و حكميت از جانب امام(ع) پاى مى‏فشردند، ولى بعد از مدتى با دست‏آويز قراردادن آيه‏اى از قرآن كريم مخالفت خود را با آن ابراز داشتند و به طور رسمى از جرگه لشكريان امام(ع) خارج شدند؛ حتى آن حضرت را كافر شمردند و خواستار توبه او شدند. اين عده كسانى بودند كه زيور دين را به ظاهر خويش آويخته بودند، ولى گنجينه دل را از آيين با ارزش الهى تهى كرده بودند و بعدها با نام “خوارج” مشهور شدند. دوگانگى آشكار
در اينجا بايد ديد كه چگونه جمعيتى، نخست پذيرش صلح و قبول حكميت را بر امام(ع) تحميل كردند، سپس در مدتى كوتاه، آن‏چنان تغيير عقيده دادند كه قبول آن را گناهى بزرگ و نابخشودنى قلمداد نمودند؟
اين تناقضى آشكار است كه از نبود عقيده‏اى استوار و محكم در اين گروه پرده برمى‏دارد. براى زدودن اين نقص، كوشش‏هايى از سوى برخى معاصران صورت پذيرفته و هر يك راه حل‏هايى ارائه داده‏اند؛ براى نمونه آقاى “يوليوس ولهوزن” به نقل از بْرُنو معتقد است: “گويا كسانى كه قبول حكميت و توقف جنگ را بر امام(ع) تحميل كردند از طبقه قاريان بودند، ولى گروهى كه شعار”لاحْكْمُ الا لله” را بعد از زمانى كوتاه سردادند و به توقف نبرد اعتراض كردند، از اعراب بيابانگرد و طبقه بدويان بودند”؛(5) بنابراين، اينان دو گروه جدا از هم بودند و در كارشان دوگانگى يافت نمى‏شود.

برخى نيز بر اين باورند كه اعتراض اين گروه چند ماهى بعد از جنگ صفين و پس از نشست “دُومَةُ الجَندل” و حيله عمروعاص بر ابوموسى و اعلام نتيجه رأى داوران مبنى بر انتخاب معاويه به عنوان حاكم مسلمانان، صورت پذيرفت؛ يعنى خوارج وقتى دريافتند كه در قضيه حكميت فريب خورده، ناچار بايد به خلافت فرزند ابوسفيان تن در دهند، صداى اعتراضشان بلند شد؛ از اين رو، تناقضى در اعمالشان يافت نمى‏شود(6).
در جواب بايد گفت: اولاً تاريخ نگاران اتفاق دارند همان گروهى كه حضرت على(ع) را به پذيرش حكميت واداشتند، قبول آن را گناهى بزرگ و آن حضرت را به دليل پذيرش حكميت كافر شمردند(7)؛ بنابراين، اينان دو گروه جدا ازهم نبودند. از ميان تاريخ نويسان مى‏توان به آقاى نصر بن مزاحم (متوفاى‏202 ه .ق) كه از نظر تاريخى نزديك‏تر به جريان صفين است، اشاره كرد.
ثانياً اعتراض اين گروه در همان صحنه صفين، در فرصت زمانى كوتاه بلند شد كه اشعث سند تحكيم را بر لشكريان مى‏خواند؛ نه بعد از اعلام نتيجه نشست عمروعاص و ابوموسى؛ گواه مدعاى ما -افزون بر شواهد معتبر تاريخى و نقل مشهور- اين است كه وقتى امام(ع) و لشكريان در راه برگشت از صفين به كوفه قرار داشتند، اينان از سپاه امام(ع) جدا شده، در حروراء خيمه زدند(8).
بنابراين، آنها به حوادث و رخدادهاى صفين معترض بودند؛ در حالى كه بين امضاى قرارداد صلحنامه در صفين تا جلسه داوران در “دُومة الجندل” هفت ماه فاصله شد(9)؛ ولى نبايد از نظر دور داشت كه پس از نشست “دومَةَُالجُندل” و فريب خوردن ابوموسى اشعرى، خوارج جرئت بيشترى يافته، موضعشان را تحكيم كردند.
از اين شواهد به خوبى در مى‏يابيم همان‏هايى كه امام على(ع) را بر پذيرش حكميت وا داشتند، پس از مدتى حضرت را به سبب قبول حكميت تحميلى نكوهش كرده، تا مرز تكفير امام(ع) و همراهان وى پيش رفتند. صحنه‏گردانان توطئه‏
بايد توجه داشت كه در پشت اين‏صحنه شگفت انگيز، دست‏هاى مرموز و خيانت‏كارى فعاليت داشت كه هدفشان ضربه زدن به اميرمؤمنان على(ع) و ايجاد شكاف در صفوف سپاه آن حضرت بود؛ افراد خيانت‏كارى همانند اشعث بن قيس، حرقوص بن زهير، مسعر بن فَدُكي با تعصبات خاص نژادى و قبيله‏اى نخست امام(ع) را به پذيرش حكميت واداشتند، ولى ناگهان از نظر خود برگشتند و رضايت به حكميت را مساوى با كفر قلمداد كردند. در اين ميان، نقش اشعث بن قيس و گروهى از سردمداران خوارج بسيار اساسى است؛ اميرمؤمنان، على(ع) پيشنهاد كرد كه در مقابل يك قريشى (عمروعاص) قريشى ديگرى (ابن عباس) شايسته است، ولى اشعث گفت: به خدا سوگند! تا قيام قيامت نبايد در ميان ما دو تن مُضرى (قريشى) داورى كنند؛ اگر معاويه فردى از قبيله مُضر را تعيين نمود، من شخصى يمنى را انتخاب مى‏كنم.امام(ع) فرمود: مى‏ترسم يمنى شما فريب بخورد.اشعث گفت: به خدا قسم! اگر داوران به ضرر ما حُكم كنند درحالى كه يكى از آن دو يمنى باشد، براى ما بهتر است از اينكه به نفع ما حكم كنند، ولى هر دو از طايفه مُضر(قريش) باشند.(10)
ابن كوّاء(11) كه بعدها از سران خوارج شد، معتقد بود كه چون ابوموسى سفير اهل يمن نزد رسول خدا(ع) و نماينده عمر و ابوبكر بود، براى داورى سزاوارتر است.(12) به گفته ابن كثير: “اشعث بن قيس نخستين فردى بود كه در مورد انتخاب حَكََم به ابوموسى اشاره كرد؛ سپس ديگر يمنى‏ها از وى پيروى نمودند”(13).
از اين گفتار به خوبى نمايان است كه برخى از اصحاب ساده لوح و كج‏انديش با بيان توجيهات غير منطقى و تعصبات قبيله‏اى، امام را وادار كردند خلاف ميل باطنى‏اش، به داورى ابوموساى ساده لوح يمنى رضايت دهد.
وجود چنين افرادى سبب شد ساده لوحان سپاه امام(ع) فريب خورده، همگى شعار “لاحُكْمُ إلاّ لله” سر بدهند؛(14)به گواهى:
الف. در پى كناره‏گيرى خوارج از سپاه امام(ع)، ابن‏عباس و حتى خود حضرت با خوارج به گفت‏وگو نشسته، براى پذيرش حكميت استدلال‏هايى آوردند و با آنان به بحث و مناظره پرداختند و در راه هدايت آنها تلاش‏هاى فراوانى كردند؛ در نتيجه، چند هزار نفر از صفوف خوارج جدا و به سپاه امام(ع) ملحق شدند؛ اين گواه است كه اين ساده انديشان از سران حيله‏گر خود فريب خورده بودند؛ پس بايد حساب جمعيتى ساده‏انديش را از سياست‏بازان و توطئه‏گران جدا دانست.
ب. بر پايه نقل ديگرى، خوارج پس از بازگشت به كوفه با يكديگر اختلاف كرده، درباره برخورد با مسئله حكميت همديگر را سر زنش مى‏كردند(15). همين، دليل است كه آنها در حال نوسان و ترديد بوده و از سران مكار خويش فريب خورده بودند، ولى پس از رسيدن به كوفه از اين امر آگاهى يافتند.
ج. طبق گفتة ديگر، عبدالله بن وهب راسبى از سران خوارج در پاسخ نامه امام على(ع) در نهروان مى‏نويسد: “تو بدون سستى و درنگ به صفين درآمدى و جانت را در راه خدا تقديم داشتى، ولى هنگامى كه جنگ اوج گرفت و صالحانى چون عماربن‏ياسر و ابوالهيثم و مانند آنها شهيد شدند، اشعث كسى كه به دين وجهاد رغبتى نداشت بر تو چيره شد و حرف او را قبول كردى و تسليم دنيا شدى؛ در اين مورد از ما اشتباهى رخ داد، ولى توبه كرديم، تو نيز خطا كردى؛ بر گناهت اعتراف كن و توبه را بپذير كه در اين صورت، ياور شما خواهيم بود؛ وگرنه خدا بين ما و تو حاكم است”.(16)
نويسنده اين نامه از اين واقعيت خبر مى‏دهد كه افرادى چون اشعث‏بن‏قيس آنها را فريفته‏اند و آنان نيز در دام حيله‏گرى‏هاى او گرفتار آمده‏اند.
بنابه نقل ابن ابى الحديد: اشعث از منافقان موجود در ياران على(ع) به شمار مى‏آمد، همچنان كه «عبداللّه بن ابى» منافقى در ميان اصحاب رسول اللّه (ص) بود و هر يك از اين دو سر دسته نفاق در زمانشان بودند.(17) هر آشفتگى و فسادى كه در حكومت على(ع) پيش مى‏آمد، ريشه‏اش اشعث بود، اگر مخاصمه وى در جريان حكميت نبود، جنگ نهروان رخ نمى‏داد و حضرت لشكريان را به سمت معاويه سوق مى‏داد و شام را تصرف مى‏كرد.(18)
آنچه در اين شماره و شماره‏هاى قبل از پيش رو گذرانديد خلاصه‏اى از تاريخچه، خاستگاه و عوامل پيدايش خوارج بود كه در نبرد صفين نقاب از چهره خويش برداشت و در مقابل حكومت امام على(ع) قد برافراشت و حكومت حضرت را با چالش‏هاى زيادى روبرو ساخت ، اميداست جامعه اسلامى ما ضمن درس آموزى از تاريخ تلخ خوارج، همواره در مسير مستقيم ولايت گام بردارد؛ ان شاء الله. پاورقي ها:پى‏نوشت‏ها: – 1. اين شعار خوارج برگرفته از آيات قرآن كريم است كه حُكم را فقط مخصوص خداي سبحان مي‏داند(سوره انعام، آيات 57 و 62؛ سوره يوسف، آيات 40 و 67 و…). 2. وقعة صفين، ص‏513؛ الأخبار الطوال، ص‏179؛ تاريخ الأمم و الملوك، ج‏4، ص‏39. 3. وقعة صفين، ص‏513. 4. همان، ص‏513 و 514. 5. تاريخ سياسى صدر اسلام، شيعه و خوارج، ص‏30. 6. جعفر، شهيدى، تاريخ تحليلى اسلام، تهران، نشر دانشگاهى، چاپ دهم، 1369(ه.ش)، ص‏143؛ على، شريعتى، مجموعه آثار، 26، (على)، نشر آزمون،1368(ه .ش)، ص‏353. 7. وقعة صفين،ص‏512 – 514؛ تاريخ الأمم و الملوك، ج‏4، ص‏39؛ مروج الذهب، ج‏2، ص‏404 و403؛ البداية و النهاية، ج‏7، ص‏309 و308. 8. تاريخ الأمم و الملوك، ج 4،ص‏52 و53؛ مروج الذهب، ج‏2، ص‏405؛ البداية و النهاية، ج‏7، ص‏308 و 309. 9. قرارداد صلح در ماه صفر سال 37 (ه .ق) نوشته شد و جلسه داوران در ماه رمضان همان سال برگزارگرديد (البداية و النهاية، ج‏7، ص‏307). 10. همان، ص‏500؛ مروج الذهب، ج‏2، ص‏403. 11. براى آشنايى با روحيات اين فرد، ر.ك:خوارج،تنديس فتنه،اثر نگارنده، ص‏130-128. 12. وقعة صفين، ص‏502. 13. البداية و النهاية، ج‏7، ص‏306. 14. خوارج در تاريخ، ص‏29 و 30. 15. العقد الفريد، ج‏1، ص‏101. 16. أنساب الأشراف، ج‏2، ص‏370. 17. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏1، ص‏297. 18. همان، ج 2، ص 279.